49 منتخب سایت

پایان جنگ در اوکراین و بحران در غرب

جدال دیدگاه‌ها

آغاز پروسه پایان دادن به جنگ در اوکراین پس از تماس تلفنی ترامپ و پوتین و به دنبال آن مذاکره هیئت نمایندگی آمریکا و روسیه در عربستان سعودی، بدون حضور سران کشورهای اروپا و اوکراین، محور بحث ها و اظهار نظرها در تمامی رسانه ها در این هفته بود.

به دنبال اعلام علنی سیاست آمریکا، در کنفرانس امنیتی مونیخ، مبنی بر عدم گسیل سربازان آمریکایی به اوکراین‌ و مذاکره مستقیم امریکا با روسیه و روابط "دوستانه" ترامپ با پوتین، دول و میدیای غربی این سیاست را با عناوینی چون "بی لیاقتی" ترامپ، "خیانت" به دمکراسی، "مماشات" با دیکتاتوری و ״تسلیم شدن در مقابل هیتلر معاصر״ و غیره توصیف کردند و فراتر از آن آنرا به یک کودتا در درون بلوک غرب تشبیه کردند. 

״شوک بزرگ״ دول و میدیای غربی، برخلاف هیاهوی تبلیغاتی شان، نه از حاشیه ای شدن وزن و نقش اروپا در معادلات بین المللی توسط ترامپ که از اعلام علنی و رسمی آن بدون کمترین ملاحظات دیپلماتیک میان کشورهای هم پیمان، که بطور معمول با حفظ ظاهر ״متحد״ انجام می گرفت، است. 

از اینرو سیاست ترامپ در قبال اروپا به هیچ وجه نه غیر منتظره و نه غیر مترقبه بود. تا آنجا که به جنگ در اوکراین مربوط است، زمزمه ها حول عدم پیشرفت بلوک غرب در این جنگ و بن بست سیاسی و نظامی آن، نه مربوط به امروز و سیاست "غیر متعارف" ترامپ، بلکه مدتی است که همه جا شنیده می شد. چند ماهی است که اتاق های فکری و سران دولت های ناتو اذعان کرده اند که راهی برای پیشروی نظامی تحت عنوان "پیروزی اوکراین" در این جنگ وجود ندارد. حتی دولت بایدن با مشکلات زیادی توانست آخرین بسته کمکی به اوکراین را به تصویب برساند.

کنفرانس های سازمان داده شده توسط نیروهای ناتو و دولت های هم پیمان غربی، نظیر کنفرانس سوئیس، آنهم بدون حضور روسیه و چین، بدون ارائه هیچ راه حل قابل قبولی برای خروج از این جنگ و بحران، عملا نشانگر شکست سیاست های جنگی غرب در اوکراین بود. افزایش ارسال تسلیحات نظامی و اقتصادی به اوکراین برای ادامه جنگ در کنار تحریم های وضع شده علیه روسیه و فضای "ضد روسی" و ....، تاثیری در تغییر موقعیت اوکراین و پیشروی آن در جنگ نداشت. 

علاوه بر بُعد نظامی، سر شکن کردن هزینه های این جنگ  بر سر مردم در کشورهای غربی، و بخصوص در اروپا، آنهم بدون هیچ افقی از پیشروی یا پیروزی، مشکلات عدیده ای را در مقابل تمام دولت های غربی قرار داده بود. مردم اروپا به طرق مختلف به ادامه جنگ، به سیاست ریاضت اقتصادی معترض و معترض تر شدند. اعتراض به ادامه جنگ، اعتراض به محاصره اقتصادی روسیه که در اصل محاصره اقتصادی کشورهای اروپایی بود، اعتراض به تاثیرات مخرب این جنگ بر بحران اقتصادی و سیاست سفت کردن کمربندها که احزاب سنتی و حاکم در اروپا همه آنها را به "گسترش نفوذ روسیه در میدیای مجازی"، منتسب کردند، در عمل به خوراک سیاسی  احزاب راست و فاشیست در سراسر اروپا برای جلب نظر مردم درقبال احزاب سنتی تبدیل شد. احزابی که با پرچم دروغین صلح و رفاه به صحنه آمدند.

بیرون آمدن از این وضعیت بحرانی مدتها بود در دستور غرب قرار گرفته بود. معضل اصلی این بود که غرب تلاش میکرد شکست خود در این جنگ را بعنوان شکست روسیه قلمداد کند. طرح هایی مانند طرح چین مبنی بر "صلح هایبرید" میان روسیه و اوکراین، مورد توافق روسیه قرار نگرفت چرا که از نظر روسیه،‌ پایان جنگ مانند آغاز آن، نه در توافق با اوکراین و زلنسکی، بلکه تنها با غرب آنهم از طریق معاهده ای در مورد گسترش حضور نیروهای ناتو در همسایگی روسیه، آنهم با تضمین کامل غرب و مشخصا با آمریکا، ممکن بود. به این ترتیب شروع پایان جنگ در اوکراین، و شکست سیاست میلیتاریستی غرب و ناتو مشهود بود و باید پاسخ می گرفت. پاسخ ترامپ قبول شکست غرب در این جنگ، البته با رفع مسئولیت شخصی از خود، بود. این مسئله ای است که سران اروپا را به دست و پا انداخته است.

در این میان اشک تمساح ریختن های ترامپ در مورد خرابی های وسیع در اوکراین، نابودی اماکن تاریخی و کشتار وسیع سربازان و نیروهای غیر نظامی در اوکراین را مردم دنیا که طی همین مدت کوتاه شاهد مذاکرات ترامپ با طالبان و سیاست پاکسازی قومی او در غزه، فرمان اخراج میلیون ها انسان تحت عنوان "مهاجرین غیر قانونی"، سلب مسئولیت کردن از حتی حداقل های پیمان های محیط زیستی، بهداشت جهانی و حمله به حقوق های اجتماعی مردم در خود آمریکا، و .. بوده اند، کمترین ارزش و کارآٰرایی را دارد. از همین منظر، اینبار نیز، ترامپ را نه بعنوان یک با روش های غیر متداول، بلکه ترامپ را بعنوان نماینده هیئت حاکمه آمریکا و سیاست ها آن در دنیای چند قطبی امروز مورد ملاک قرار می دهند. ترامپ امروز نماینده سیاست آمریکا و تمرکز آن بر رقابت با چین، ایجاد فاصله میان روسیه و چین در بعد اقتصادی، مقابله با بریکس است که با شعار "آمریکا اول" به پیش برده می شود. سیاستی که طی آن، آمریکا بابت دسترسی به نیروی نظامی خود، از همه متقاضیان باج می گیرد. 

مدتی است دوره بلوک متحد غرب، پس از فروپاشی بلوک شرق، به سر آمده است و با شکست سیاست راه اندازی جنگ نیابتی، اوکراین در مقابل روسیه، آمریکا دیگر خود را مقید به حفظ چهره متحد و هزینه های آن نمی داند. امروز موقعیت نظامی و اقتصادی اروپا، بمثابه یک قطب جهانی، در میان این رقابت وسیع جهانی به وضوح ضعیفتر شده است. ترامپ با قول "مشورت" با سران اروپا، بدون اجازه دادن به آنها برای حضور در مذاکره با روسیه، نه یک "کودتا" یا "خیانت" بلکه تنها بیان این واقعیت بدون بزک کردن آن پشت تصاویر سران ״متحد״ و ״قدرتمند״ غرب در اجلاس های سنتی، است. 

فراتر اینکه این سیاست آمریکا، نه "صلح طلبی" و نه "پایان جنگ ها" بلکه مهر افزایش میلیتاریسم را بر خود دارد. دولت های اروپایی اینبار همگی با پز "واقع بین بودن"، یک صدا از حزب کارگر در بریتانیا تا راست در ایتالیا، و یا "اپوزیسیون" لوپن در فرانسه همه و همه بر اهمیت افزایش بودجه های نظامی خود شدند. همگی خواهان بازبینی سهمیه ها و بودجه های کشوری هستند. در چنین اوضاعی، دامن زدن به احساسات ناسیونالیستی بریتانیایی، فرانسوی یا آلمانی و ... دیگر جایگاهی ندارد، چرا که هیچ یک از این کشورها نه بعنوان تک کشور که در یک اتحاد اروپایی قادر به عرض اندام در یک قطب جهانی می باشند. خاصیت ناسیونالیسم و "راست افراطی" برای بورژوازی غرب اساسا برای کاهش "مخارج" سنتی، یعنی دستآوردهایی که طبقه کارگر با اعتراضات گسترده خود به دولت های اروپایی تحمیل کرده بود، است و کماکان برای بورژوازی حاکم در این کشورها بیشتر و بیشتر به کار گرفته خواهد شد. 

آنچه امروز در رابطه با "صلح در اوکراین" و مذاکرات میان آمریکا و روسیه شاهد هستیم، علاوه بر به رسمیت شناختن شکست سیاست  ناتو و غرب در قبال روسیه، زمینه ساز مذاکرات وسیع تری میان روسیه،‌ آمریکا و چین بر سر حوزه های نفوذ خود است. نتیجه این مذاکرات و توافقات احتمالی ناشی از آن هنوز قابل پیش بینی نیست اما تا همینجا افت وزن اروپا در میان قطب های جهانی و افزایش میلیتاریسم در دستور روز بورژوازی و سرمایه های جهانی از اولین نتایج آن است. 

در شرایطی که سازمان ملل و سایر نهاد های بین المللی با بحران عدم مشروعیت از طرف بشریت آزادیخواه روبرو هستند، درشرایطی که اروپا بیش از سه سال است صحنه تعرض به آزادی های سیاسی و مدنی مردم است، در شرایطی که فقر و بیکاری در غرب غوغا میکند دیگر هیاهوی دول اروپایی حول رجعت به "دمکراسی" در مقابل "دیکتاتوری" و پیشبرد سیاست های ریاضت های اقتصادی و دامن زدن بر ناامنی اجتماعی به سادگی ممکن نیست. همین امروز مبارزه و اعتراض گسترده ای علیه کل این اوضاع در اروپا و آمریکا در جریان است که رو به گسترش خواهد گذاشت.

در مقابل جنگ طلبانی که با بالا بردن پرچم ״دفاع از اوکراین״، ״دفاع از امنیت اروپا״ هر اعتراضی در پایین جامعه علیه ادامه جنگ در اوکراین را خفه میکردند، امروز صحت سیاست ما کمونیست ها و مردم آزادیخواهی که در مقابل دستگاه های عظیم تبلیغاتی بورژوازی از همان آغاز حمله نیروهای روسیه به اوکراین اعلام کردیم که این جنگ، جنگ ما نیست و برای پایان فوری آن،‌ و مقابله با قربانی کردن مردم اوکراین باید ایستاد. اعلام کردیم این جنگی نه بر سر امنیت مردم اوکراین که جنگی برای پیشبرد سیاست میلیتاریستی و نظامی ناتو علیه رقیب خود، روسیه، است. علیه دامن زدن به فضای ناسیونالیستی و "مجرم کردن" هر آنکس که متولد روسیه است ایستادیم، بیش از همیشه مشهود است. 

پایان این جنگ، تنها قدم اول برای فراهم کردن شرایطی است که طبقه کارگر در اوکراین بتواند کار خود با بورژوازی حاکم در آن را یکسره کند. امری که در مقابل این طبقه در اوکراین قرار دارد، امری که در مقابل کارگر در اروپا و آمریکا و روسیه و چین قرار دارد، پایان دادن به کل این نظامی است که تنها با تفرقه و شکاف های ملی و مذهبی و ... در جامعه خود را سرکار نگه داشته است. پیشبرد این نزاع طبقاتی، امروز اما پس از ابراز وجود جنبش وسیع و گسترده و انسانی علیه نسل کشی در غزه، پس از بیداری مردم بشردوست در غرب و پس از بی اعتباری دولت ها، در اوضاع مناسب تری نسبت به روزهایی که جنگ اوکراین آغاز شد، قرار دارد.