49 منتخب سایت

پنجاه‌وهفت، زن

تریبون آزاد

اول: 21 بهمن ماه 403. دیشب برف باریده. هوا چند درجه سرد شده. می‌خواهم درباره‌ی انقلاب 57 بنویسم. اینروزها بیش از هر چیز دیگری به آن انقلاب فکر می‌کنم. دستم اما به نوشتن نمی‌رود. هر چه می‌نویسم دلم خوش نیست.

خودم را راضی می‌‌کنم از خانه بیرون بزنم. پیاده تا خیابان انقلاب می‌روم. هر بار که مغزم از کار می‌افتد بی‌اختیار گذرم به انقلاب می‌افتد. امروز هم همین شد. از انقلاب به انقلاب. داربست‌هایی که اینجا و آنجای خیابان زده‌اند توجه‌ام را جلب می‌کند. چنانکه پیداست دارند شهر را برای راهپیمایی فردا آماده می‌کنند. به نظرم می‌رسد خود حکومتی‌ها هم دیگر آنقدرها دل و دماغ برگزاری «جشن انقلاب» را ندارند. صرفاً مناسکی است که به هر حال باید اجرا شود. بعید نیست اگر سر صحبت را با آنها باز کنم خودشان هم اعتراف کنند که دیگر حوصله‌ی این مراسم را ندارند. از دیروز که شخص اول مملکت رسماً مذاکره با آمریکا را منع کرد فضای ذهنی جامعه خیلی ملتهب شده است، بیشتر از قبل. حالا دولت پزشکیان که اساساً برای مذاکره آمده بود دیگر موضوعیتی ندارد، هرچند به نظرم از قبل هم بلاموضوع بود. با دلار 90 هزار تومانی دیگر حرف‌زدن از وفاق و آشتی و اینجور چیزها شوخی است. سوار ماشین خطی می‌شوم. برای برگشتن رمق پیاده‌روی ندارم. هوا هم سوز بدی دارد که چیزی از لذت پیاده‌روی باقی نمی‌گذارد. مسافرها از قیمت دلار می‌گویند. من هم چیزی می‌گویم که در بحث شرکت کرده باشم. به مقصد نرسیده پیاده می‌شوم. نظرم تغییر کرده. خوب است باز هم قدم بزنم. به خانه که می‌رسم یکراست می‌نشینم پای لپ‌تاپ. می‌خواهم باری دیگر سعی کنم چیزی درباره‌ی انقلاب بهمن بنویسم. امیدی ندارم موفق شوم. ساعت 9 شب است. صدای آتش‌بازی می‌آید. چند نفر هم از آن دوردست‌ها الله اکبر می‌گویند. این هم از انقلاب.

دوم.

به این فکر می‌کنم که 21 بهمن 57 برف می‌باریده؟ باران می‌زده؟ باد می‌وزیده؟ همین اندازه می‌دانم که ظاهراً زمستان سردی بوده است. اما هر چقدر هم که سرد بوده باشد حتماً گرمای انقلاب می‌چربیده. شاهرخ مسکوب در یادداشت‌های روزانه‌اش در «روزها در راه» برای 21 بهمن 57 نوشته است: «شهر آشوبزده، عاصی و رام‌نشدنی است. اسبی زخمی، خشمگین و سرکش». استعاره‌ی اسب توجه‌ام را جلب می‌کند. در خیالم شهر را می‌بینم که آن روزها اسب بوده، آنهم اسب سرکش، رام‌نشدنی و عاصی، اسب دشت‌های فراخ. به یادم می‌آید که چند وقت پیش سپیده‌ رشنو شعری نوشته بود (و خودش هم اجرایش کرد) که ترجیع‌بندش این بود که «اسب و سرکش‌ایم ما». منظورش زنان بود. به خودم می‌گویم آن اسب سرکشی که مسکوب در بهمن 57 دیده هم باید زن بوده باشد یا دست‌کم بیش از هر چیز باید زن بوده باشد. ذهنم می‌رود به 17 اسفند ماه 57. هنوز یک ماه از انقلاب نگذشته که زنان علیه «انقلاب» صف می‌کشند. تعدادشان زیاد نیست اما با وجود اقلیت‌بودن‌شان کلیت‌پذیرترین موضع را آنها می‌گیرند، مترقی‌ترین شعارها را آنها می‌دهند و شمول‌گراترین حرف‌ها را همانها می‌زنند. «انقلاب» دارد به مسیر حصر و جداسازی می‌رود (و اولین کسی که قرار است مهار شود خودِ زن است) اما «زنان» از یک انقلاب غیرتبعیض‌گذار سخن می‌گویند، انقلابی که می‌بایست همگان را در بر بگیرد و درست به همین دلیل، نمی‌بایست به انحصار هیچ گروهی (چه اکثریت باشد، چه اقلیت) درآید. زنان از یک موضع انقلابی علیه «انقلاب» می‌شورند تا از همه‌شمولی انقلاب دفاع کرده باشند. در مستند کوتاه «سال صفر» که به سرکشی زنان در اسفند 57 در برابر پدرسالاریِ «انقلاب» اختصاص دارد، صدای زنان (و فقط زنان) به گوش می‌رسد:

استقلال، آزادی، جمهوری واقعی

آزادی، نه شرقی، نه غربی، جهانی است.

هر شکلی از استبداد محکوم است،

هر شکلی از ارتجاع محکوم است.

انقلاب بدون رهایی زنان، بی‌معنی است.

ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم.

بی‌حجاب و باحجاب علیه شاه جنگیدیم،

بی حجاب و باحجاب آزادی را پاسداریم. 

زنان پیکاری به راه می‌اندازند بر سر خودِ معنای انقلاب. اساساً هر انقلابی به محض پیروزی (و حتی قبل از پیروزی) ستیزی است میان نیروهای انقلابی بر سر تعریفِ خودِ انقلاب، بر سر اینکه انقلاب برای چه بود، انقلاب در چه مسیری باید پیش برود و به کجا باید برسد، انقلاب چه باید بکند و چه نباید بکند، انقلاب آرمان‌هایش را چگونه باید بفهمد، انقلاب چه شکلی باید به خود بدهد و چه سازمانی باید پیدا کند و غیره و غیره. فهم زنانِ 17 اسفند ماه 57 از انقلاب از بنیاد متفاوت از فهمی بود که فاتحان اسلام‌گرا از انقلاب در سر داشتند و نهایتاً در هیئت «جمهوری اسلامی» بر کرسی‌اش نشاندند. انقلاب آنها با نفی هر شکلی از استبداد، با جمهوری واقعی، با آزادی جهانشمول، با برابری مطلق و با رهایی زنان تعریف می‌شد. این ایده‌ها اما ایده باقی ماندند و فعلیت نیافتند. موازنه‌ی قوا در میدان سیاسی ایرانِ پسا57 به نفع زنان نبود (که داستانش طولانی است). از این حیث، انقلاب یکی از امکان‌های مترقی‌اش را از کف داد. خودِ ایده اما ممکن باقی ماند تا دست‌به‌کارِ تحقق خود شود. همه‌ی سال‌های پساانقلاب را، از چشم انقلاب زنانه‌ی «اسب‌های سرکشِ» 17 اسفند 57 اگر بنگریم، باید به مثابه‌ی تقلای ایده‌ی «آزادی» برای فعلیت‌بخشیدن به خود به واسطه‌ی آزادی زنان فهمید. پیام آن زنان «پنجاه‌و‌هفتی» با عبور از همه‌ی این سال‌ها ‌تازه در شهریور 401 به مقصد رسید. اسفند 57 تازه در شهریور 401 «خوانده شد». از اسب‌های سرکش 57 تا اسب‌های سرکش 401 و 402 و 403 چقدر فاصله است؟ فاصله‌‌ی احضار گذشته به لحظه‌ی حال، فاصله‌ی یک انقلاب تا یک انقلاب دیگر.

سوم.

انقلاب 57 را باید از چشم‌انداز امکان‌هایش بازخواند (و به یاد آورد). این استراتژی مواجهه صرفاً یک بازی نظری برای ادامه‌دادن به تفسیر 57 نیست. رویکردی است برای در-نسبت‌-ماندن با گذشته از زاویه‌ی تصدیق مناسبت‌اش با لحظه‌ی حال و سهمی که هنوز می‌تواند در مبارزه‌ی کنونی برای آزادی ایفا کند. و این یعنی انقلاب 57 به‌رغم نتایج دیستوپیاییِ فاجعه‌باری که به بار آورد هنوز از انرژی اتوپیایی‌اش به تمامی تهی نشده است. یک اتصال تاریخی (که کار یک سیاست حافظه است، سیاستی که تخیل‌ها، امید‌ها و ایده‌های رهایی‌بخش گذشته را به یاد می‌آورد) می‌تواند این انرژی را در لحظه‌ی حال آزاد کند. آنچه واقعیت می‌نامیم (که در بحث ما همان «جمهوری اسلامی» است) فقط امر واقع‌شده، اتفاق‌افتاده و مستقر نیست. واقعیت ترکیب پیچیده‌ای است از امور واقع و امور ممکن. باید به سیاستی فکر کرد که به موازات جدی‌گرفتن واقع‌بودگیِ امر واقع (یعنی «آنچه شد»)، امکان امر ممکن را هم (اگر براستی هنوز ممکن باقی مانده باشد) در خودِ «تاریخ» جدی می‌گیرد. یکی‌گرفتن واقعیت 57 با «جمهوری اسلامی» (و فروکاست تاریخ به آنچه فعلیت پیدا کرد) نشانه‌ی واقع‌گرایی تحلیلی نیست، معادلِ بیرون‌‌انداختن امکان‌های در-اقلیت و بالقوگی‌های در-حاشیه است. به تعبیر ساده‌تر، انقلاب 57 فقط «جمهوری اسلامی» نیست، زنانِ 17 اسفند 57 هم هست، تجربه‌ی خودگردانی‌های شورایی در مدرسه‌ها و دانشگاه‌ها و بیمارستان‌ها و کارخانه‌ها هم هست، اعلامِ «چرا با جمهوری اسلامی مخالفمِ» مصطفی رحیمی‌ هم هست، خواست «جمهوری مطلق» هم هست، مطالبه‌ی آزادی انتخابات و آزادی مطبوعات و آزادی احزاب و آزادی تشکل‌ها و آزادی‌های اجتماعی هم هست، و خیلی چیزهای دیگر. این ایده‌ها تازه امروز، از «افق انتظاراتِ» لحظه‌ی حال، خواندنی شده‌اند و به این اعتبار، لحظه‌ی حال را به گذشته، به 57، وصل می‌کنند تا امیدهای بربادرفته‌اش در امروز زنده شود، به جریان بیافتد و برای تحقق خود تقلا کند. و این یعنی کار ما با انقلاب 57 تمام نشده است. هنوز ایده‌های بسیاری هست که به واسطه‌ی مناسبت‌شان با لحظه‌ی حال، که لحظه‌ی خواست آزادی است، باید به یاد آورده شوند تا فرصتِ مشارکت در ساختن آینده به آنها ارزانی شود. و معنای «نجات گذشته» شاید همین باشد.

چهارم.

اسب‌های سرکش در دشت‌های فراخ.