نیو لفت ریویو: شما یکی از چندین نظریهپردازانی هستید که به همراه سدریک دوران[۱]، جودی دین[۲]، ماریانا مازوکاتو[۳] و دیگران بر این باورید که هژمونی فناوریهای بزرگ ــ که از الگوریتمها برای ساخت امپراتوریهایی دادهای ...
بهعنوان منبع بهظاهر نامحدودی از ارزش استفاده میکنند ــ ممکن است در حال عبور از مرزهای سرمایهداری باشد. در کتاب خود با عنوان تکنوفئودالیسم که در ۲۰۲۳ منتشر کردید، ادعا میکنید که همانطور که در اوایل دوران مدرن، زمین جای خود را به سرمایهی مولد بهعنوان عامل مسلط در تولید داد، در اوایل قرن بیست و یکم، سرمایهی مولد جای خود را به «سرمایهی ابری» [کلاود یا سرورهای ذخیرهسازی اینترنتی- م) داده که این تغییر نشانهای از گذار به یک رژیم انباشت جدید است. به نظر شما، چرا سرمایهی ابری کیفیتاً از سایر شکلهای سرمایه متمایز است؟ تحول تاریخی آن چگونه بوده است؟
یانیس واروفاکیس: اجازه دهید ابتدا مقدمهای کوتاه ارائه کنم. تکنوفئودالیسم تحلیلی پسامارکسیستی از یک نظام پساسرمایهدارانه نیست. بلکه تحلیلی است کاملاً مارکسیستی از نحوهی کارکرد سرمایهی معاصر، که میکوشد توضیح دهد چرا این نظام دستخوش جهشی بنیادی شده است. البته، در طول قرنهای گذشته، ماهیت سرمایهی پایا از چوبهای ماهیگیری و ابزارهای ساده به ماشینآلات صنعتی پیچیده تغییر و تطور یافته است، اما همهی آنها یک ویژگی اساسی مشترک داشتند: آنها بهعنوان وسیلهی تولید ساخته میشدند. اکنون، ما کالاهای سرمایهای داریم که نه برای تولیدکردنْ بلکه برای دستکاری رفتار ساخته شدهاند. این امر از طریق یک فرآیند دیالکتیکی رخ میدهد که در آن شرکتهای بزرگ فناوری میلیاردها نفر را تحریک میکنند تا بدون دستمزد، و اغلب بدون آنکه حتی خودشان بدانند، ذخیرهی سرمایه ابریشان را دوباره پر کنند. این نوع اساساً متفاوتی از مناسبات اجتماعی است.
این پدیده چگونه به وقوع پیوست؟ مانند همیشه از طریق تغییرات مداوم، تدریجی و کمّی در فناوری که در نقطهای خاص منجر به تغییر کیفی بزرگی شد. این تغییر دو پیششرط داشت: نخستین پیششرطْ خصوصی کردن اینترنت، «مشترکات اینترنتی» اولیه، بود. زمانی فرا رسید که برای انجام تراکنشهای آنلاینْ نیاز به تائید هویت از طریق بانک یا پلتفرمی مانند گوگل یا فیسبوک پیدا شد. این شکل بسیار مهمی از حصارکشی بود که فضای سایبری را به بازار تبدیل کرد و هویتهای دیجیتال خصوصی جدیدی ایجاد کرد. پیششرط دیگرْ بحران مالی ۲۰۰۸ بود که برای مقابله با پیامدهای آن، دولتهای سرمایهداری ۳۵ تریلیون دلار بین سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۲۳ چاپ کردند. این امر منجر به یک سیاست پولی انبساطی شد، بهگونهای که بانکهای مرکزی بهجای بخش خصوصیْ نیروی پیشبرنده یا محرک شدند. دولتها در سراسر غربْ سیاست ریاضت اقتصادی را نیز اعمال کردند که نهتنها مصرف بلکه سرمایهگذاری تولیدی را نیز کاهش داد. سرمایهگذاران در پاسخ به این اقدامْ شروع به خرید املاک و مستغلات کردند و پول خود را به سمت شرکتهای بزرگ فناوری سرازیر کردند؛ ازاینرو، این شرکتها، خودبهخود، به تنها بخشِ تبدیل سیل نقدینگی بانک مرکزی به کالاهای سرمایهای شدند. ارزش سهام این شرکتها چنان بالا رفت و متعاقباً صاحبانشان به چنان قدرتی برای تأثیر گذاشتن بر روی رفتار و استخراج رانت دست یافتند که عملکرد سنتی نظام سرمایهداری را مختل کردند. اتفاقی که کاملاً تصادفی رخ داد: نمونهای کلاسیک از پیامدهای ناخواسته، بدون قصد و پیشبینی قبلی حتی از سوی خود شرکتهای فناوری.
نیو لفت ریویو: البته، اینکه آیا جهان در حال ورود به عصر پساسرمایهداری است یا خیر، بستگی به برداشت ما از سرمایهداری دارد. برخی استدلال کردهاند که تعریف رابرت برنر[۴]، که سرمایهداری را با توجه به نقش پررنگ اجبار «فرااقتصادی» ــ چه با توسل به قدرت سیاسی آشکار، که از انحصارها محافظت میکنند، و هدایت سود به سمت بالا، یا شکلهای کنترل الگوریتمی [رفتار اشخاص] ــ نظامی میبیند که در آن اجبار کار و بنابراین انباشت سرمایه عمدتاً به میانجی نیروهای اقتصادی انجام میشود، منجر به تعریف وضعیت فعلی بهعنوان «تکنوفئودالیسم» یا «سرمایهداری سیاسی» در چارچوب مدل کنونی انباشت میشود؛ اما برخی دیگر، مانند موروزوف[۵]، این نظر را بیشازحد کوتهبینانه و محدود میدانند چراکه به گمان ایشان سرمایهداری همواره تعاملی پیچیدهای بوده مابین حوزههای اقتصادی و فرااقتصادی. پاسخ شما به این دیدگاه چیست؟
یانیس واروفاکیس: من طرفدار برنر نیستم. فهم من از سرمایهداری مستقیماً برگرفته از مارکس است. مارکس دو تحول عمده را صورتبندی میکند: اولی انتقال قدرت از زمینداران (فئودالها) به صاحبان صنایع (کارخانهدارها) پس از حصارکشی و درنتیجه گذار از انباشت ثروت در شکل رانت به انباشت سود. این مورد اول فرایندی بهظاهر بیپایان از کالاییشدن را آغاز میکند و موجب گسترش روزافزون بازار به تمام عرصههای زندگی میشود. دومی، ارزش اضافی یعنی مجموع مبلغی که سرمایهدار میتواند پس از پرداختن رانت و سود و غیره از کار به دست میآورد، بهعنوان هدف و غایت سرمایهگذاری حفظ میکند. اعتقاد من مبنی بر اینکه ما از سرمایهداری فراتر رفتهایم، از مشاهدهی بسیار سادهای پرورانده شده است. کافی است به سایت آمازون نگاه کنید تا دریابید که آمازون بازار نیست؛ یک تیول[۶] ابری و دیجیتال است. این تیول و تیول قدیمی ویژگیهای مشترکی دارند: هر دو با استحکاماتی محافظت میشوند، هر دو یک «ارباب» دارند که مالک آن است و از این قبیل؛ اما برخلاف این ساختارهای پیشامدرن که شامل زمین و حصارهای ساده میشد، تیول ابری بر روی سرمایه ابری ساخته شده و با یک نظام پیچیدهی برنامهریزی اقتصادی اداره میشود ــ الگوریتمی که میتوانست خوابوخیال گوسپلن، وزارت برنامهریزی شوروی، باشد.
فراموش نکنید که سایبرنتیکها در اتحاد جماهیر شوروی توسعه یافته بودند. آنها از واژه «الگوریتم» برای اشاره به یک سازوکار سایبرنتیکی استفاده میکردند که قرار بود با روشی متفاوت برای هماهنگی نیازها و منابع جایگزین بازارها شوند. اگر گوسپلن پیچیدگی فناورانهی مثلاً الگوریتم آمازون را داشت، آنگاه شاید اتحاد شوروی به موفقیتی درازمدت دست مییافت؛ اما امروزه، الگوریتمها برای برنامهریزی به نفع کل جامعه استفاده نمیشوند بلکه برای افزایش حداکثری رانتهای ابری مالکانشان به کار گرفته میشوند. بازتولید سرمایهی ابری و تیولهای ابری که برپا میکند، نه فقط رقابت بازار را از بین میبرد بلکه کل بازارها را نیز نابود میکند. همینطور ارزش اضافی باقیمانده که در بخش سرمایهداری عرفی تولید میشود (کارخانهها و نظایر آن) نیز به عنوان رانت ابری توسط اربابان سرمایهی ابری تصاحب میشود. بدین ترتیب، سود به حاشیه رانده و انباشت ثروت بهطور فزایندهای به استخراج رانت ابری متکی میشود.
نیو لفت ریویو: شما در کتابتان مینویسید که با اینکه سرمایهداری نیروی کار را کالاییسازی میکند، تکنوفئودالیسم از کار کالاییزدایی میکند؛ یا اینطور بگوییم، شرکتهای بزرگ فناوری متکی به شکلی از بهرهکشیاند که بیرون از بازار کار رخ میدهد و بهجای کار مزدی ما شاهد برداشت دادهها هستیم. حال آیا این سؤال از سوی نظریهپردازان بازتولید اجتماعی مطرح نمیشود که سرمایهداری همیشه مشغول به انجام همین کار بوده، یعنی استخراج ارزش از شکلهای غیرپولیشدهی کار؟
یانیس واروفاکیس: درست است که کار مراقبتی بیمزد مدتها برای سرمایهداری ضروری بوده است؛ اما وقتی میگویم که سرمایهی ابری در حال کالاییزدایی از نیروی کار سابقاً مزدی است، در مورد چیزی اساساً متفاوت صحبت میکنم. در اینجا، کار نپرداخته بهطور مستقیم در حال تولید سرمایه به شیوهای بیسابقه است. درست است که فرد مراقبی که به دلیل پدرسالاری مزد نمیگیرد، توزیع ارزش اضافی را در اقتصاد سرمایهداری تسهیل میکند، اما خودش مستقیماً سرمایه تولید نمیکند. در سرمایهداری، سرمایه را کار مزدی به تنهایی تولید میکند. اگر یک صنعتگر نساج به یک موتور بخار نیاز داشت، باید به جیمز وات مراجعه میکرد و از او درخواست میکرد و وات باید به کارگرانی که آن را تولید میکردند، مبلغ کافی پرداخت میکرد تا دستمزد کار آنها تأمین شود؛ اما شرکتی مانند متا را در نظر بگیرید، بخش زیادی از وجوه سرمایهاش را کارگرانش تولید نمیکنند، بلکه عموماً کاربرانش در جامعه تولید میکنند، افرادی که بدون دستمزد، مانند «سرفهای ابری»، با الگوریتمهای آن ارتباط برقرار میکنند و بهطور رایگان برای افزایش ظرفیت این الگوریتمها در راستای جذب دیگر سرفهای ابری کار میکنند. به همین دلیل است که استدلال میکنم سرمایه ابری نشاندهندهی جهش سرمایه به نسل جدیدی است که برای اولین بار در تاریخ، دیگر منوط به ابزارهای تولیدی تولیدشده نیست. بلکه وسیلهای است تولیدشده برای تغییر رفتار: وسیلهای که عمدتاً، اگر نگوییم کاملاً، کار نپرداخته آن را تولید میکند.
نیو لفت ریویو: فرضیهی تکنوفئودالیسم معمولاً رانت و سود را دو نیروی ساختاری مخالف میبیند، بهطوریکه اولی جایگزین دومی میشود ــ یعنی بهجای پویایی و نوآوری سرمایهداری، رکود و اولیگارشی را به همراه میآورد؛ اما مارکس نشان میدهد که رانتخواهی لزوماً همیشه دستاوردهای بارآوری را خنثی نمیکند؛ در واقع، در دوران اولیهی سرمایهداری، تقریباً برعکس عمل میکرده و سرمایهداران را مجبور میکرد تا نیروهای تولیدی را توسعه دهند. آیا ممکن است که بهطور مشابه، رانتهای ابری بتوانند سودآوری سرمایهداری را احیا کنند، نه اینکه آن را خفه کنند؟ اگر رابطه بین این دو کمتر از آنچه شما تصور میکنید تعارضآمیز باشد، چه؟
یانیس واروفاکیس: مارکس تشخیص داد که رانتخواهی میتواند محرک توسعه باشد، اما او همچنین با ریکاردو موافق بود که اگر رانت بهعنوان بخشی از کل درآمد از یک آستانهی مشخص فراتر رود، به عامل بازدارندهی رشد سرمایهداری تبدیل میشود. امروزه، رانتهای ابری بهقدری سرسامآور شدهاند که بهوضوح این اثر را دارند. در واقع، به جرأت میتوانم بگویم که اگر شرکتهای سهامی عام که از رانت ابری بهره میبرند را از بازار سهام خارج کنید، ارزش کل بازار بورس بهشدت سقوط خواهد کرد. در سطح اقتصاد خرد، توجه کنید که آمازون تا ۴۰ درصد از قیمت یک محصول فروختهشده در پلتفرم خود را تصاحب میکند. این مقدار تقریباً هیچگونه مازادی برای فروشنده باقی نمیگذارد که بتواند آن را دوباره سرمایهگذاری کند. و زمانی که چنین مقدار زیادی رانت از اقتصاد و از جریان چرخهای درآمد خارج میشود، بخش سرمایهداری دچار بحران شده و بهطور فزایندهای تحت سلطه بخش رانت ابری قرار میگیرد. موضوع این نیست که بخش سرمایهداری دیگر وجود ندارد؛ مسئله اساسی این است که همچنان مسئول تمام ارزش اضافیای است که طبق نظریهی کار پایهی ارزش در اقتصاد تولید میشود. اما این بخش در مقایسه با این رشد انگلی که چنان عظیم شده است که، همانطور که گفتم، کمیت به کیفیت تبدیل شده و کل نظام دگرگون شده، نسبتاً کوچک است.
نیو لفت ریویو: اغلب انحصارگران فکری بزرگ، که زیرساختهای دیجیتالیای که اقتصاد جهانی به آنها وابسته است در مالکیت آنهاست، در ایالاتمتحده مستقرند. این موضوع شاهدی است بر اینکه با وجود گفتوگوها بر سر ظهور نظم چندقطبی، همچنان امپراتوری آمریکا در وضعیت مطلوبی قرار دارد. اما شما مینویسید که چین به دستاوردی رسیده که سیلیکون ولی به آن دست نیافته است، یعنی ادغام موفق سرمایه ابری و سایر بخشهای مالی بزرگ. پیامدهای این امر در جنگ سرد جدید میان این دو قدرت چیست؟
یانیس واروفاکیس: به نظر من، آنچه اکنون داریم یک نظم دوقطبی است. این چیزی نیست که چین بخواهد. نکتهی شگفتانگیز درباره حزب کمونیست چین این است که واقعاً نمیخواهد بر جهان حکومت کند، حتی نمیخواهد بهعنوان یک قطب هژمونیک دوم در برابر قطب اول قرار بگیرد. آنچه آنها میخواهند حکومت بر چین است ــ بهعلاوه مکانهایی که احساس میکنند از دست دادهاند، مانند هنگکنگ، تایوان ــ و تجارت آزاد با سایر کشورها؛ اما مشکل این است که آنها فقط یک راه برای رسیدن به این هدف دارند و آن استفاده از بخش فناوری خود، همراه با بخش مالی بزرگ، برای ایجاد چیزی شبیه به نظام برتون وودز[۷] در میان کشورهای بریکس[۸] است. این نظام شامل نرخ ثابت ارز یا استفاده از ارز مشترکی است که یوآن پشتوانهاش است. این پروژهی بزرگی است، چیزی مانند برنامهریزی نظم جهانی توسط طراحان نیو دیل در سال ۱۹۴۴ در کنفرانس برتون وودز؛ اما همانطور که از شواهدی چون تنش جدی بین هند و چین برمیآید، سایر کشورهای بریکس برای این پروژه آماده نیستند. بخش بزرگی از جهان جنوب[۹] نیز برای این نوع چندقطبی آماده نیست. حتی رهبری چین محتاطانه است؛ اما اگر آنها شروع به حرکت در این جهت نکنند، با یک جهان دوقطبی آمریکا- چین مواجه خواهند شد، با تمام خطراتی که این وضعیت به همراه دارد.
نیو لفت ریویو: اما آیا مدل چینی که در آن دولت نقش فعالی در هدایت و تخصیص سرمایهگذاری ایفا میکند، نمیتواند فرضیهای را تضعیف کند که میگوید امروزه فناوریهای بزرگ نیروی اصلی هژمونیک در برنامههای اقتصادیاند؟ به نظر میرسد که حداقل در نظریه، با توجه به بحرانهای مالی و اقلیمی که کشورهای غربی با آن روبهرو هستند، این امکان وجود دارد که آنها بهطور فزایندهای به دنبال راهحلهای نودولتگرا باشند. این موضوع برای مدل رانت ابری چه معنایی خواهد داشت؟
یانیس واروفاکیس: اعتقاد راسخ من این است که در کشورهای غربی نقش دولت را حداقلی و برعکس در چین آن را بیش از آنچه هست پررنگ ارزیابی میکنیم. در سفر اخیرم به چین این واقعیت را دریافتم که بسیاری از تفکرات متهورانه و جسورانه برای پیشبرد ارزشها و نفوذ چین از سوی بخش خصوصی است، درحالیکه دولت در این خصوص بسیار محتاطانهتر ظاهر میشود (همچنین بیشتر مارکسیستها ــ که تعدادشان هم چندان زیاد نیست ــ در بخش خصوصی حضور دارند). در همین حال، در ایالات متحده، افرادی مثل اریک اشمیت[۱۰] و پیتر تیل[۱۱] بهتمامی در دولت ادغام شدهاند: پنتاگون، مجموعه صنعتی داروسازی. جولیان آسانژ[۱۲] زمانی که هنوز در سفارت اکوادور بود، کتاب کوچکی به نام وقتی گوگل با ویکیلیکس دیدار کرد[۱۳] منتشر کرد که مطالعهی آن را قویاً به همه توصیه میکنم. این کتاب متن گفتوگویی بین آسانژ و اشمیت است و جالب اینکه وقتی اشمیت حرف میزند نمیتوان تشخیص داد که او کارگزار شرکت گوگل است یا دولت آمریکا. برای همین فکر میکنم جدایی دولت از بازار و اینکه شاید حالا زمان آن رسیده که دولت نقشی بیش از پیش ایفا کند، خوابوخیالی لیبرتارینی بیش نیست. جداکردن بازار از دولت در غرب همواره کاری محال بوده و اگر با دقت به شکلهای همگرایی بین این دو در شرق و غرب نگاه کنیم، اغلب شباهت چشمگیری دیده میشود.
نیو لفت ریویو: وقتی ایلان ماسک توییتر را خرید، شما نوشتید که این تلاشی برای صعود به دایرهی طلایی سرمایهداران ابری است. آیا ورود او به سیاست نیز همینطور است؟ آیا این بدان معناست که طبق نظر برخی منتقدان، طبقهی حاکم آمریکایی برای تضمین بازدههای مالی خود، باید دسترسی به ابزارهای قدرت سیاسی را خریداری کند؟
یانیس واروفاکیس: فکر نمیکنم این اقدام برای طبقهی حاکم ضرورتی داشته باشد. جف بزوس[۱۴] این کار را نمیکند. او از کانالهای نفوذ دیگری مانند واشنگتنپست استفاده میکند. هرچند گوگل ممکن است از اقدامات کمیسیون فدرال تجارت (FTC) برای تنظیم فعالیتهایش ضرر زیادی متحمل شود، اما نمیتوان گفت که آنها اقدامات چشمگیری برای ورود به سیاست انجام میدهند؛ اما قضیهی ایلان ماسک به دو دلیل فرق میکند: اول به این دلیل که او یک فرد تجملاتی متظاهر و شیفتهی قدرت است که تصمیمهایش خیلی بر مبنای منفعت مشخصی نیست و دوم اینکه او کنترل نسبتاً ضعیفی بر سرمایهی ابری دارد. شرکتهای او ــ تسلا، نیورالینک، شرکت بورینگ ــ شرکتها یا مؤسسات سرمایهداری به سبک قدیمیاند. حتی اسپیس x، بهشکلی آیرونیک بر سرمایهای سرزمینی استوار شده. ماسک قصد داشت که شرکتهایش را به شرکتهایی ابری تبدیل کند، برای همین هم بود که توییتر را خرید: نه بهعنوان یک سرمایهگذاری سنتی به امید رسیدن به سود، بلکه بهعنوان راهی ارتباطی با من و شما و همه؛ شکلی از ارتباط که دیگران داشتند و او نداشت. او به طرز نسبتاً خشن و بیرحمانهای آن را به دست آورد و شرکت فوراً نصف ارزش بازار خود را از دست داد؛ اما این ویژگی مختص ماسک است: لحظاتی وجود دارد که ارزش بازار کسبوکارهایش بهشدت افزایش مییابد و لحظاتی که به نظر میرسد ممکن است همه چیز را از دست بدهد.
همکاریاش با کارزار انتخاباتی و دولت ترامپ ــ که یقین دارم بهجای خوبی نخواهد رسید ــ تا حدی برای چشمداشت لطفی ویژه است. دورنمای (چشمانداز) کاهش مقررات در مورد اتومبیلهای خودران، در یک روز، به تسلا ارزشی معادل کل سرمایهی جنرال موتورز، فولکسواگن، استلانتیس و مرسدس بنز بخشیده است؛ که خوب این معاملهی خوبی برای ایلان ماسک است؛ اما قطعاً این تنها دلیل ایلان ماسک برای این همراهی نیست. علاوه بر این، قدرت ایدئولوژی است که او را وارد این عرصه میکند: برخلاف بزوس یا گیتس، او واقعاً باور دارد که نیرویی است برای خیر؛ و حالا با سطحی جدید و بیهمتا از توهم روبهرو هستیم.
* این مقاله ترجمهای است از Quantity to Quality، مصاحبهی نشریه نیولفت ریویو باYanis Vaeoufakis و در این لینک یافته میشود.
یادداشتها
[۱]. Cédric Durand؛ استاد اقتصاد سیاسی دانشگاه ژنو و عضو دانشگاه پاریس ۱۳
[۲]. Jodi Dean؛ نظریهپرداز سیاسی آمریکایی
[۳]. Mariana Mazzucato؛ اقتصاددان ایتالیایی- آمریکایی- بریتانیایی و استاد کالج دانشگاهی لندن (UCL)
[۴]. Robert Brenner؛ تاریخنگار اقتصادی آمریکایی و استاد بازنشسته تاریخ
[۵]. Evgeny Morozov؛ نویسنده، پژوهشگر و روشنفکر بلاروس، محقق در زمینه پیامدهای سیاسی و اجتماعی فناوری
[۶]. بنگرید به کتاب تکنوفئودالیسم، آنچه سرمایهداری را نابود کرد، ترجمه سیامک کفاشی، نشر بیدگل ، ۱۴۰۳
[۷]. Bretton Woods system؛ نظام مدیریت پولی که در اواخر جنگ جهانی دوم، قوانین روابط مالی و بازرگانی میان کشورهای ایالات متحده آمریکا، کانادا، اروپای غربی، استرالیا و ژاپن را مشخص کرد.
[۸]. BRICS ؛ سازمانی بیندولتی با عضویت برزیل، روسیه، هند، چین، آفریقای جنوبی، مصر، اتیوپی و امارات متحده عربی و ایران
[۹]. اصطلاحی که در مطالعات فراملی و پسااستعماری برای اشاره به کشورهای درحالتوسعه استفاده میشود.
[۱۰]. Eric Schmidt؛ تاجر و مهندس نرمافزار آمریکایی
[۱۱]. Peter Thiel؛ کارسالار، سرمایهگذار و فعال سیاسی آمریکایی
[۱۲]. Julian Assange؛ ویراستار، ناشر و کنشگر اینترنت استرالیایی
[۱۳]. When Google Met Wikileaks
[۱۴]. Jeff Bezos؛ صاحب رسانه، کارآفرین و سرمایهگذار آمریکایی
منبع: نقد