و اینک صدای مهیب شکست کامل یک استراتژی بگوش میرسد که حکومت بقاء خویش را به آن گره زده بود! زمانی می رسد که دیکتاتورها تنها و تنهاترین می شوند. زمانی شاه ایران به آن دچارشد و سرانجام هم سقوط کرد ...
و اینک نه فقط نوبت بشاراسد است که حتی نوبت رژیمی که ماموریت حفاظت از وی را به عهده داشته است نیز چه بسا فرا رسد:
۱- سرعت رویدادها در سوریه سریع تر از ریتم درج آنها در رسانههاست: ورودنیروها و ارتش شورشیان باصطلاح آزاد به جنوب دمشق، تخلیه نیروها توسط حاکمان بخت برگشته، هشدار توسط برخی حامیان دو اتشه پزشکیان به سردمداران قدرت در مورد تکرارحوادث سوریه در ایران! و بالاخره خناق گرفتگی خامنهای و ایضا سپاه پاسداران نسبت به رویدادهای سرنوشت سازی که دستآوردهای چندین دهه ای او و نظام در منطقه را جلوی چشمان همه یک شبه دود میکند و به هوا می فرستد! برای دیکتاتورها براستی مواجه با چنین لحظاتی از مرگ هم تلخ تراست. هرثانیه اش یک شوک بزرگ و گشوده شدن یک حفره تازه در بزرگترین سرمایهاشان که همانا اقتدار و امنیت گورستانی است بشمار میرود: اینک صدای مهیب شکستن کامل یک استراتژی بگوش می رسد که رژیم حیات و ممات خود و نظام و حتی به نوعی سرنوشت کشور را به آن گره زده است. همواره تکانههای بزرگ همزمان حامل تهدیدها و فرصتهای تازه هستند. ویژگی رخدادهای بزرگ به معنی فراهم شدن امکانهای نوینی برای فرارفتن از حصارهای وضعیت کنونی است. فرصتهائی برای بازیگران پیشرو و مدافع تغییر وضعیت از یکسو و یا از آنسو بعضا ورودبازیگران قدیم و حافظ وضعیت ولو با ماسک و تنپوشهای جدید و شعارهای کاذب از سوی دیگر فراهم میشود.
در چنین لحظاتی نه فقط درک درست و به موقع درونمایه رویدادها و مقام لحظهها در راستای پیشروی به سوی اهداف رهایی اهمیت حیاتی دارند بلکه همزمان درک خطرات و نقشآفرینی نیروهای مخالف تغییر نیز دارای اهمیت زیادی است. کنشگران خلاق می توانند برپایه چنین روندهایی پیش روی خود را آغازکنند.
۲- زمانی میرسد که رژیمهای مستبد و مطلقه وارد نقطه کورحرکت خویش می شوند و حتی بییائی متعارف خویش را از دست میدهند، وضعیتی که دقیقا محصول اوج دیکتاتوری و اختناق آفرینی و داشتن مصونیت از پاسخگوئی است و این همانا نقطه آغازی برای فروپاشی است. اکنون یکی از همان لحظه ها برای ولی مطقه ایران فرارسیده است که پس از پشت سرگذاشتن بیش از سه دهه زمامداری مطلقه ( با احتساب ۸ سال ریاست جمهوری عمر این زمامداری کمی کمتر از زمان سلطنت ناصرالدین شاه به عنوان طولانی ترین رساستهاست) و قطعا می توان پیشگوئی کرد که طولانی ترین سلطان «سلسله ولایت فقیه» است که عمر تاریخشی اش را به پایان رسانده است کرچه هنوز هم چان سختی میکند. احمدزیدآبادی می گوید پس از وقوع رویداد ۷ اکتبر همان فضای محدود موجود در انتقادبه سیاستهای منطقه ای حاکمیت هم بسته شد. (بگذریم از خدمات این حضرت و یا چون عبدیها بهبقاء حاکمان که تعطیل بردارنیست. عباس عبدی آژتیاتوردیگر همچنان پس از خرابی بصره با وقاحت مختص خویش مدعی است که پیشروی در ایران تنها می تواند با همراه کردن جناح حاکم و اعتماد رهبری و اطمینان از این که متضرر نمی شوند پیشبرده شود. وگرنه هیچ راه دیگری برای نجات ایران وجودندارد.
۳- با این همه شماری از جامعه شناسان، جامعه ایران را یک جامعه جنبشی تعریف میکنند که هیچ گاه سلطان مطلقه این سلسه قادر به خاموش کردن آن نشده است. چنانکه حتی پس از بکارگیری خشونت برهنه در خیزش زن زندگی آزادی و یا افزایش فوقالعاده اعدامها با هدف ایجاد رعب و هراس درجامعه و زندان و یا از طریق بگیر و ببند، تا کنون نتوانسته است کلا حرکتها و اعتراضهای جامعه در عرصههای گوناگون را منجمد و متوقف کند.
اما می دانیم که در شرایط سرکوب گسترده، حلقه های میانجی و اتصالدهنده اعتراضات، عموما بیشترین ضربات را می خورند و مشکل به میان آمدن حلقههای میانجی که بتواند این اعتراضات گوناگون و متنوع و دارای ماهیت مشترک را بهم پیوند بزند و سراسری کند، به نحوی که به شکل درون جوش، همآهنگکنندگان و «رهبران» خویش را به صحنه بیاورد- و البته نه حباب هواکردن و خودخوانده خویشتن را رهبراعلام کردن- در شرایط سرکوب یک مشکل واقعی است. اما این گونه حاکمان کوته بین، ناخواسته، بدلیل همان ورود به نقطه کورحرکت و با سودای حفظ کیان خود متزلزل شده خود و بر مبنای روال تاکنونی چه بسا ناخواسته خود نقش و سهمی در به میان آوردن این حلقه مفقوده و میانجیگرانه را به عهده بگیرند!.
۴- در شرایط کنونی تصمیم به اجرائی کردن قانون عهدبوقی ججاب، قانونی که جامعه و حتی منتقدین رسانهها آن را ننگین و ضدقانون و خطرناک می شمارند، و اجرای آن متضمن ایرادشوکها و تکانههای بزرگ به کلیت جامعه و بهمعنای ابعادجدید دادن به آپارتاید اجتماعی و مبتنی بر سرکوب زنان و نسلهای جدید است که هم اکنون هم جامعه آشکارا در مقابل آن به نافرمانی پرداخته است، و حتی مراجع و مرتجعین بنامی چون ناصرمکارم و یا جوادی آملی آن را نه ممکن و نه سودمند میدانند، و معتقدند بجای زور و برخوردامنیتی بیشتر باید روی کارفرهنگی پایفشرد. چنین رویکردی بویژه در این بزنگاه خاص به معنی تولید همان حلقههایی است که حاکمان کوربین بدست خود و به مثابه بستری برای سراسری شدن اعتراضات بالقوه و بالفعل فراهم میسازند. و چنین است که موج گسترده از نافرمانیها و انتقادات فزاینده ای نه فقط در جامعه که جای خود دارد، بلکه حتی بدرجاتی در صفوف حاکمان نیز بوجودآمده است. چرا که معنای اجرائی کردن آن توسط دولت باصطلاح وفاق، بهمعنی نوعی کودتا توسط همان دولت واقعی و شکست خورده و موازی با اذن و سکوت رهبری و خاکسترکردن رشتههای هرگونه وفاق است. و چنین است که در شرایط ترکیب همزمان روندهای شکست خارجی اعم از منطقه ای و تشدیدفشارهای بین المللی همراه با افزایش خشم و نارضایتی جامعه، و تشدیدتعارضات داخلی سیستم، موجب به میانآمدن فرصتهای تازه ای گردد که از زیرپوست جامعه برآمدکند. در چنین شرایطی، چنین تکانهای،می تواند همان نقشی را بازی کند که فی المثل حقو ق بشرکارتر ( موسوم به جیمی کراسی) در زمان شاه سرنگون شده ایفا کرد. کسی نمیتواند پیشگوئی کند اما اکنون نیز چه بسا به روی صحنه آوردن پزشکیان و سپس بستن دست و پای او ممکن است همان نقش را بازی کند.
نفس تازه کردن دانشگاه و دانشجویان و خیل روشنفکران ترقیخواه و جنبش های اجتماعی و طبقاتی اعم از زنان و معلمان و کارگران و کنشگران آنها و یا تبعیض شدگان ستم ملی و عقیدنی .... می توان هموارکننده و در راستای به میدان آمدن اعتراضات سراسری باشد و موجب برانگخیتن موج دوم و عمیق تر خیزش زن زندگی و آزادی گردد.
البته این ادعایی است که فرخ نگهدار پیشکسوت آن است و بسیار زودتر از وی تئوریزه کرده بود. نگاه کنید به مقاله ای در همین رابطه:
میزگردبی بی سی و میزانسن طنزآمیزی که حضورفرخ نگهدار و مخمل باف بر دوصندلی مقابل هم بوجودآورد!- آئینههای روبرو