42 منتخب سایت

سوسیالیسم منهای اراده؛ این پرچم کهنه است!

جدال دیدگاه‌ها

اخیراً مطلبی از پیمان وهاب‌ زاده تحت عنوان "دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب: بازگشت ناگزیر چپ در ایران پساانقلابی" در وبسایت "نقد اقتصاد سیاسی" ترجمه و منتشر شده است که پاسخ درخور می‌طلبد؛

نه از آن جهت که مطلب ارزش درخور چندانی دارد بلکه از آن جهت که باید نقطه قدرت جنبش کمونیستی را بهتر شناخت و تمایز فکری و جنبشی آن با لایه‌های "چپ ملی" و مدافعان "دمکراتیزه کردن سرمایه‌داری" را در هر مقطع زمانی برجسته کرد تا مرز مبارزه طبقاتی – جدال کار و سرمایه - مخدوش نشود. مطلب وهاب زاده بیان یک گرایش لیبرالی است و تلاشی برای خدشه‌دار کردن مبارزه طبقاتی و کرنش کمونیسم کارگری در برابر "بورژوازی ملی" است؛ مسلماً این اولین باری نیست که با حمله لیبرال‌ها و مدافعان آرمان‌های "بورژوازی ملی" به کمونیسم تحت نام "بازگشت ناگزیر چپ" روبرو هستیم؛ تاریخ پیشروی جنبش کمونیستی مملو از تاریخ فاٸق آمدن بر چنین حملاتی هم هست. از طرف دیگر این تقابل درست مانند تمامی تقابل‌های قبلی که این جنبش از سر گذرانده است، یک بُعد برجسته‌ی ضدیت با تحزبِ کمونیستی و کمونیسمِ دخالت‌گرِ طبقه کارگر را در خود دارد. نظرات آقای وهاب زاده از این قاعده‌ی عمومی جدا نیست. مطلب ایشان از نگاه مترجم آن "از معدود نوشته‌ها درباره‌ی جنبش چپ دانشجویی در دهه‌ی هشتاد است" که ایشان را تحریک کرده تا "تصمیم" بگیرد متن را ترجمه کند. من در این مطلب نشان خواهم داد که "ارزش" و وزن این نوع "نظریه‌پردازی‌ها" که معجونی از آکادمیسمِ دوخردادی در مکتبِ "چپ ملی" است، کجاست و چگونه این مکتب در عصر انقلاب و انفجار اطلاعات و منابع علمی و تحقیقی معتبر، به تحقیر تاریخ و علم و مبارزه طبقاتی می‌پردازد و با بی‌اعتنایی تمام، شعور مخاطب را دستکم می‌گیرد.

وهاب زاده از همان اول نوشته که شروع به تاریخ‌نگاری در مورد نقش و جایگاه دانشجویان چپ در دانشگاه‌ها می‌کند تا آخرین ستر نوشته خود که به "دلایل شکست و سرکوب دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب" ختم می‌شود، از یک مشاهده شروع می‌کند: "وابستگی دانشجویان به احزاب سیاسی" و در اینجا بطور مشخص "ارتباط تشکیلاتی با حزب حکمتیست"! 

می‌گوید در انقلاب ۵۷ "گروه‌های دانشجویی خود را به احزاب سیاسی  وابسته کردند؛ و همین امر مسئلهْ شکل‌دهی به یک اتحادیه یا فدراسیون دانشجویی فراگیر در آن زمان را ناممکن کرد – یک بدنه‌ی دانشجویی ملی که می‌توانست نهاد سیاسی مؤثری برای دموکراتیزه کردن جامعه باشد." ایشان با مستمسک "وابستگی دانشجویان" به آرمان‌ها و احزاب غیر"ملی" و "بیرون" از "بدنه‌ی دانشجویی" در انقلاب ۵۷ که "امر دمکراتیزه کردن جامعه را ناممکن کرد"، به چرایی شکست "داب" یعنی "ارتباط با یک گروه مارکسیستی در تبعید و خارج‌نشین" می‌رسد: "خواستگاه دانشجویان چپ‌گرای بومی" که "به اقتضای ضوابط سهل‌گیرانه‌ی دولت اصلاحات خاتمی" ممکن شد "مسیر پیش‌تر آزموده‌شده و شکست‌خورده‌ی ارتباط با یک گروه مارکسیستیِ در تبعید را انتخاب کردند. در طول مبارزات خود به‌تدریج به‌سمت ایده‌های منصور حکمت، نظریه‌پرداز فقید و تبعیدی حزب کمونیست کارگری ایران، متمایل شدند" که "از یک استراتژی کاملاً سوسیالیستی و پرولتاریایی" در دو اثر خود در اوایل انقلاب ۵۷ – "انقلاب ایران و نقش پرولتاریا: خطوط عمده"  و "اسطوره‌ی بورژوازی ملی و مترقی" - دفاع می‌کرد. این موضع بر یک فرض نظری (غیرعملی) استوار بود که تضاد اصلی در جامعه‌ی ایران، تضاد میان کار و سرمایه است – که در واقع در تئوری مارکسیستی، برای جوامع سرمایه‌داری پیشرفته صدق می‌کند و نه برای جوامع پیرامونی"! 

وهاب زاده شکست "داب" را این‌گونه فرموله می‌کند: "به‌زودی تأثیر اندیشه‌های حکمت بر چپ‌گرایی رادیکال داب آشکار شد. در اوایل ۱۳۸۶ برخی از فعالان چپ از دیدگاه‌های رادیکالِ روبه‌رشد جدا شدند. صفحات خاک منعکس‌کننده‌ی دیدگاه‌های رادیکالی بود که به‌طور کامل با واقعیت‌های جامعه‌ی ایران در آن زمان قابل‌تطبیق نبود. برای مثال، ردکردن پوپولیسم توسط مهدی گرایلو به‌وضوح نشان‌دهنده‌ی تأثیر حکمتیسم است. علاوه‌بر این، فعالان مرتبط با خاک تلاش کردند با حزب حکمتیست در خارج از کشور ارتباط برقرار کنند. چنین ادعا می‌شود که گویا بهروز کریمی‌زاده و علی کانتوری توسط کمیته‌ی کردستان حزب حکمتیست برای مشارکت در ربودن پسر یک سرمایه‌دار در کردستان و باج‌گیری از او، همراه با سه عضو دیگر حزب به کردستان فراخوانده شده بودند (اطلاعات بیشتری در دست نیست)؛ درهرصورت، تماس تعدادی از فعالان تأثیرگذار با یک گروه براندازِ مهاجر، موقعیت متزلزل دانشجویان چپ را به خطر انداخت. اینجا بود که رویکرد فرصت‌طلبانه‌ی حزب حکمتیست موردتوجه فعالان سابق داب قرار گرفت." 

وهاب زاده نوشته خود را این‌گونه جمع‌بندی می‌کند: "بدون شک آنچه به داب آسیب‌ زد ارتباطش با حزب حکمتیست بود؛ حزبی خارج‌نشین که از جنبش دانشجویی برای پروپاگاندای رو‌به‌رشدش درباره‌ی نفوذ خود درون کشور سوءاستفاده کرد. من این مسئله را آسیب‌زا و زیان‌بار می‌دانم؛ آسیب‌زا به‌دلیل گرایش برخی اعضا به‌سوی یک حزب متصلبِ تبعیدی، تضعیف شد و بی‌نتیجه ماند؛ حزبی که عقاید اصلی ایدئولوژیکش به‌قدمت انقلاب ۱۳۵۷ بود، با واقعیت جامعه‌ی ایران بی‌نسبت بود و ازسوی‌دیگر با جهان پساکمونیستی نیز سازگاری‌ای نداشت، از این جهت که به‌دنبال رادیکالیسمی افراطی بود."

اپیزود اول: افلاس در تحقیق

پیش از آن‌که به نظرات اثباتی جناب وهاب زاده و مترجمِ جوگیرشده‌ی ایشان در سایتِ "نقد اقتصاد سیاسی" بپردازم، باید ابتدا از "ادعاهای" ایشان راجع به "داب" و خود ما – یعنی "رویکرد فرصت‌طلبانه‌ی حزب حکمتیست" به زعم ایشان - که با رجوع به داده‌ها و "اسکم"های سوخته در انبان وزارت اطلاعات و تحکیم وحدت گردآوری کرده‌اند، پرداخت. 

۱ - وهاب زاده به درست برای اثبات وابستگی "داب" و شخصیت‌ها و رهبرانش به حزب حکمتیست، از مقالات و مواضع آن‌ها ادله می‌آورد. ما برای درستی این مدعا به جناب وهاب زاده مدال می‌دهیم و خاطرنشان می‌کنیم که بیانیه "حقوق جهانشمول انسان" که یکی از بیانیه‌های اصلی حزب ما است به هویت "داب" تبدیل و در نشریات‌شان هم منتشر شد. اما جناب وهاب زاده توضیح نمی‌دهد که چگونه حزبی به قول ایشان "تبعیدی"، "مهاجر"، "ایدٸولوژیک" و "فرصت‌طلب"، این همه شخصیت‌های مهم سیاسی آن کشور را با خود داشت؟ چگونه چنین حزبی یک نسل از کمونیست‌های جوان آن مملکت را با خود بُرد و در سرتاسر کشور حضور گسترده پیدا کرد؟ چگونه یک حزب کمونیستی "بی‌نسبت به واقعیات جامعه" توانست پرچمِ "نه" به جنگ، دانشگاه پادگان نیست، دفاع از آزادی زن و دفاع از طبقه کارگر را به پرچمِ الیتِ سیاسی دانشگاه‌ها و سپس جامعه تبدیل کند؟ ایشان یا باید سراغ تئوری توطئه برود یا سراغ فریب خوردن نسلی از جوانان کمونیست در دانشگاه‌های ایران که حتی به اعتراف یاران ایشان در آن‌دوره که طرفداری از "داب حکمتیست" بروبیایی داشت، برای اولین‌بار در دانشگاه‌های ایران، هژمونی چپ و کمونیسم را ممکن کردند. تبدیل کردن این واقعیتِ عظیم و اجتماعی برای حمله به کمونیسم و تقلیل دادن آن به "آدمربایی"، بساط سخیفی بود که نٸو - توده‌ای‌ها پهن کردند که سرانجام به یک سناریوی سوخته تبدیل شد. واقعیت اینست که کل پدیده "داب" بدون دخالت‌گری حزب ما ممکن نبود. به این اعتبار، جذب پرشورترین کمونیست‌های آن‌دوره به حزب حکمتیست نشان داد که این حزب "تبعیدی" از قضا از "اصلاح‌طلبان" و "جنبش سبز" موسوی هم داخل کشوری‌تر است. 

امروز هم اگر بحث از وجود یک گرایش و یک رگه‌ی سیاسی و کمونیستی نه فقط در دانشگاه‌ها که در کارخانه‌ها، پالایشگاه‌ها، نهادهای اجتماعی و محلات شهرهاست، امثال وهاب زاده و مترجم تحریک شده‌ی ایشان از این کمونیسم دخالت‌گر و اجتماعی به هراس آمده‌اند و در سودای پرونده‌سازی برای کمونیست‌ها و مارکسیست‌هایی هستند که از قضا با رجوع به رگه مشخصی از کمونیسم - یعنی منصور حکمت - تضاد اصلی در جامعه ایران را تضاد کار - سرمایه می‌دانند و فراتر از آن سودای سازماندهی انقلاب کارگری و کسب "قدرت سیاسی" در سر دارند؛ جناب وهاب زاده و مترجم تحریک شده ایشان - البته با یک فاز تاخیر ۱۸ ساله - در رجوع به تاریخچه داب قرار است در ایران پساخیزش ۱۴۰۱ که مُهر چپ و سوسیالیسم و حکومت شورایی بر خود دارد، صف وسیعی از کمونیست‌ها و مارکسیست‌ها را از دخالت سیاسی در تحولات ایران با متهم کردن‌شان به "عضویت تشکیلاتی در حزب حکمتیست" و مامور "خارج" برحذر دارند. این پرچم کهنه است! 

۲- به عکس تصور جناب وهاب زاده، "داب" برآیند "ضوابط سهل‌گیرانه‌ی دولت اصلاحات خاتمی" نبود؛ بلکه برآمد اجتماعی چپ و جنبش آزادی‌خواهی و برابری‌طلبی بعد از اعدام‌های دهه شصت و "انقلاب فرهنگی" توسط جریان اسلامی بود که بر متن عبور جامعه از دوخرداد و جنبش اصلاحات و ورود مبارزه طبقاتی به فاز سرنگونی جمهوری اسلامی مطرح شد. در ۱۳ آذر ۸۶ همه متوجه حضور یک نیروی اجتماعی جدید در میدان سیاست ایران شدند. چپ ایران با مشاهده یک نیروی قدرتمند در عرصه سیاست، غرق در غرور شد. شاعران در وصف آن شعر سرودند، ترانه‌سرایان ترانه ساختند، نویسندگان در موردشان نوشتند. بعد از گذشت ۲۰ سال از کشتارهای دهه ۶۰ برای اولین‌بار یک کمونیسم اجتماعی و دخالت‌گر پا به عرصه گذاشت که فراخوان‌های سیاسی‌اش از داخل کشور تقریبا همه احزاب سیاسی اپوزیسیون ایران از چپ و راست را به تحرک درآورد.

احساس می‌شد جامعه ایران با عبور از دوخرداد، به یک رهبری صلاحیت‌دار با پرچمی روشن و افقی پیروزمند دست یافته است. این درست در مقطعی بود که ناسیونالیست‌های رنگارنگ امیدوار به قدرتِ جنگی آمریکا بدنبال شکستِ نیروهای بوش در عراق به عنوان بازندگان سیاسی، جبهه‌ها را ترک کرده بودند. آن دوره بجز "داب" که محصول افتخارآمیز ما حکمتیست‌ها و فعالیت همه کمونیست‌هایی بود که قدم به قدم و سنگر به سنگر با تلاش و فداکاری در مقابل حراست و اطلاعات و کل دستگاه رژیم مقاومت کردند، نیرویی در مرکز سیاست ایران نمانده بود تا در مقابل سرکوبگران، ایستادگی کند و "نه" بگوید. فائق آمدن بر افق سازش با جمهوری اسلامی، افق آزادی قسطی و خنثی کردن توطٸه‌ی ناسیونالیست‌ها و قومپرستان در دانشگاه‌ها کار آسانی نبود. افقی که توسط دوخرداد و دفتر تحکیم وحدت - که بعداً به "جنبش سبز" تغییر رنگ داد - نمایندگی می‌شد. تقابل با کل این طیف، تقابل با کل جهالتی بود که به جامعه تزریق می‌شد و مقابله با "افشاگری‌های" پلیسی‌ای بود که هر وقت این‌ها کم می‌آوردند پشت آن مخفی می‌شدند. به اهتزاز درآمدن پرچم آزادی و برابری، پیروزی یک سیاست و یک افق مشخص بود: پرچم آزادی‌خواهی و انسان‌دوستی طبقه کارگر! این افقِ طبقه کارگر و کمونیسمِ این طبقه بود که "خارج" از بستر رسمی و حکومتی سیاست، دانشگاه‌ها را به تسخیر خود درآورد. عکس‌العمل وسیع و سریع وزارت اطلاعات و دستگیری ده‌ها رهبر، سازمانده و کادر این جنبش برای خنثی کردن تاثیرات اجتماعی و سیاسی "داب" و برای در‌هم شکستن تصویر این کمونیسمِ دخالت‌گر و خلافِ جریان بود. جمهوری اسلامی نیاز داشت تا جدال را به "داخل" و به درون خود بازگرداند. سرکوب و حذف "داب"، این پدیده‌ی "غیرملی" و "خارج" از سیستم که افق آزادی‌خواهی و برابری‌طلبی طبقه کارگر را برافراشته بود، لازم شد تا صحنه برای بورژوازی لیبرال ایران در قامت "جنبش سبز" مهیا شود و مسیر جدال "سبز و سیاه" در سیاست ایران و در انتخابات ۸۸ هموار شود. 

اپیزود دوم: اختلاف نظر واقعی کجاست؟

وهاب زاده جدال کار - سرمایه در ایران را "غیرعلمی" می‌داند، روی مبارزه طبقاتی خط بطلان می‌کشد؛ پدیده دخالت‌گری سیاسی چپ و اراده‌ی انقلابی کمونیست‌ها برای زیر و رو کردن مناسبات سرمایه‌داری را تحقیر می‌کند، آن را به پدیده‌ای خشک و ایدٸولوژیک که "بومی" نیست و "خارج" از سوخت و ساز مبارزات "دمکراتیک" و "ملی" است، تبدیل می‌کند؛ فراتر از این، ایشان در مصاحبه‌ای با سایت "پروبلماتیکا" با عنوان "پدیدارشناسیِ رادیکالِ چپ"، دخالت چپ در امر سیاست را "خشونت" قلمداد می‌کند؛ مخالف "قدرت سیاسی" و مشتاق عدم دخالت چپ در سیاست و عاشق کولی دادن چپ به راست است؛ از نظر وی سیاست برای چپ یک پدیده "تبعیدی" و ممنوع است؛ به زعم وی، "دمکراسی گوهر چپ است" و چپ "مطالبه محور" است و "نه پرچم و نشریه دارد، نه فلان کتاب و فلان رهبر مرده‌ی سوسیالیستی دارد که در سده‌ی پیشین انقلابی کرده و چیزهایی گفته که امروز شده کتاب آشپزیِ انقلاب!"... 

با این حساب برای پا‌گرفتن جنبش‌های اجتماعی نه نیازی به دخالت نیروی معینی هست و نه نقشه‌ و پلاتقرمی لازم است. جنبش‌های اجتماعی خودشان مشی سیاسی مطبوع را به تشخیص از گلستان ایده‌های "بومی" و "ملی" می‌‌چینند. مگر قرار نیست جنبش‌ها "خودشان" و خودبخود ایده‌های مفید به‌حال خود را به دست بگیرند؟ مگر قرار نیست جنبش‌های اجتماعی بدون نیاز به نقش اراده و دخالت و سازماندهی حزب دخالت‌گر، انقلاب و قیام و پیروزی را در یک عملیات رمانتیک انتخابات از میان ایده‌های رنگارنگ به پیروزی برسانند؟ برای یک انقلابی پیگیر در مبارزه طبقاتی پاسخ ساده است. هیچ جنبش اجتماعی، بدون دخالت سیاسی، نقشه‌ و عمل آگاهانه  و بدون داشتن یک افق و استراتژی پیروزمند راه به جایی نمی‌برد. این حکم حتی به نفع خود وهاب زاده نیست. زیرا در آنصورت باید توضیح دهد که چرا "ایده‌های" این جنتلمن "در تبعید" را از میان تمام جنبش‌های اجتماعی در دو دهه گذشته، دو عنصر انقلابی و کمونیست نچیده‌اند؟ "خودشان" با عَلَم "دمکراسی" و بدون دخالت در سیاست و "خشونت‌ورزی" پیروز می‌شوند، "خودشان" با "مطالبه محوری" و بدون ایستادن بر شانه‌های تاریخ جنبش کمونیستی جهان به جایی می‌رسند؛ این‌ها نه حماقت و جهالت، که حقه‌بازی در حق کمونیسم و تقلا برای تضمینِ شکست‌اش در مقابل طبقه‌ی حاکمه است. آیا در دنیای سیاست کسی نسخه‌ی دیگری از این لیبرالیسمِ چپ برای طبقه کارگر دیده است؟

مساله کاملاً روشن است. تاریخ شکل‌گیری جنبش و گرایش سیاسی که جناب وهاب زاده در آن می‌گنجد، با عروج خاتمی و دوخرداد و جنبش سبز شروع نشده است. بعد از شکست انقلاب اکتبر روسیه، زمانی که هنوز "پایان تاریخ" و مبارزه طبقاتی و آغاز جهان "پست - مدرن" اعلام نشده بود و سر و کله تاچریسم و ریگانیسم و فروپاشی دیوار برلین و "دمکراسی غربی" هنوز پیدا نبود، دانشگاه‌ها و کانون‌های فکری بورژوازی در جهان غرب محمل اشاعه و آموزش نوع معینی از باورهای "سیاسی" و "اقتصادی" بودند که هدف‌شان نفی مارکسیسم و نقدهای بنیادی مارکس بر سرمایه بود تا در اصل، انقلابیگری طبقه کارگر برای زیر و رو کردن جهان کاپیتالیستی را قلب کنند. "دمکراتیزه کردن جامعه سرمایه داری" اختراع شد و در بوق کردند که تٸوری مارکسیستی تضاد کار - سرمایه و مبارزه طبقه کارگر برای لغو کار مزدی بی‌اعتبار گشته است؛ چرا که سرمایه می‌تواند "دمکرات" باشد. به موازات این روند، در ایرانِ پس از انقلاب مشروطه، با توده‌ی روشنفکران تحصیل‌کرده و آمیخته با سنت و آرمان یک ایران "مستقل"، "ملی"، "صنعتی" و "دمکراتیک" طرف هستیم که برای یک ایران "مستقل" و رها از "دیکتاتوری" و "عروسک امپریالیسم"، دوشادوش حزب توده و سازمان مجاهدین و فدایی تلاش می‌کردند. مسیر "پیشتر آزموده شده" پیشینیان وهاب زاده که در نهایت با سرکار آمدن جمهوری اسلامی - اسلام به عنوان یک جزء انتگره و "بومی" در این سنت - به بلوغ رسیدند و در امتدادش امروز، به بقیه درس بازبینی "شکست" و بازگشت "خِرَد" در زرورق "دمکراسی" می‌دهند.

مبارزه طبقاتی و جایگاه طبقات در مناسبات تولیدی و نقش آن‌ها در سیاست می‌بایست برای "دگراندیش" دکترا گرفته، بعد از دو قرن از تولد سرمایه و نقد مارکس به سرمایه‌داری، بدیهی به نظر می‌رسید. کمترین توقع این بود که بازنگری جناب وهاب زاده در توهمات به بورژوازی "ملی" و بازگشت به "تفکر" و تعلق" روی بستر مبارزه طبقاتی قرار می‌گرفت که ایران در تقسیمات جهانی اقتصاد کاپیتالیستی در حوزه‌ی تولیدِ فوقِ سود از گرده‌ی "کار ارزان" قرار گرفته است و به این اعتبار، روبنای دیکتاتوری و استبداد، نیاز سرمایه‌داری ایران برای سرکوب و خاموش نگه‌داشتن طبقه کارگر است و در نتیجه، ایده‌ی سرمایه‌داری "دمکراتیزه شده" در ایران پوچ و "اسطوره" است. شاید این انتظاری بی‌جاست چرا که آقای وهاب زاده خود از نسل "جدید" و شکست‌خورده‌ی "چپ ملی" و طرفدار "بورژوازی ملی و مترقی" در انقلاب ۵۷ است!       

واقعیت اینست که "جنبش اصلاحات" ایشان، از پس از انقلاب مشروطه و انقلاب ۵۷ تا دوخرداد و جنبش سبز با تمام ابزارهای دولتی و نیمه دولتی که در اختیار داشت، با "گفتمان" اصلاحات‌اش و با همه یال و کوپال‌ "ملی"اش، شکست خورده است. جنبش "دمکراتیزه کردن" نظام از درون با وصف سرکوب "داب" توسط "بورژوازی ملی و مستقل" در حاکمیت، مدت‌هاست که شکست خورده و امروز در برابر یک جامعه رادیکال و انقلابی با پرچم آزادی و برابری که حکم به اداره شورایی داده است، سپر انداخته است. در نتیجه، نظرات "بومی" جناب وهاب زاده درباره "غیرعلمی بودن تٸوری مارکسیستی کار - سرمایه" که با ردیف کردن مشتی منبع "گمنام"، برای گریز از ارتزاق در حاشیه‌ی تحولاتِ ایران در زرورقِ "دمکراسی" پیچیده است، ارتجاعی، ضد انقلابی، ضد کمونیستی و ضدعلمی است. 

امروز رجعت به کمونیسم مارکس و حکمت دیگر نیازی به گفتن ندارد. نسلی از پرشورترین کمونیست‌ها در مبارزات اجتماعی به دیسکورسِ کمونیسم کارگری روی آورده‌اند که هیچ بدهی به تاریخ مجاهدت نسلِ "دگراندیشان" لیبرال در مکتب "چپ ملی" ندارند. نسل شکست خورده‌ی "چپ ملی" که هزیمتِ دیروزش را به حساب توهمات‌اش به جمهوری اسلامی با عباراتِ پاستوریزه "اصلاحاتِ دمکراتیک" می‌پوشاند. "اصلاح‌طلب، اصول‌گرا دیگه تمومه ماجرا" صرفاً تخته کردن دکانِ مرافعه بین جناح‌های حاکمیت نبود، بلکه مهم‌تر از آن بازگشتِ جدال روی ریلِ انقلابی همان واقعیتی بود که "داب" پرچم آن را برافراشت؛ یعنی جدالِ کار - سرمایه! امروز بیش از هر دوره‌ای، آن کسی که می‌داند رهایی جامعه از نکبتِ حکومت اسلامی تنها از عهده نیرویی ساخته است که افق و آرمان‌هایش به هیچ یک از جناح‌های درونی یا بیرونی بورژوازی گره نخورده است، چنین کسی ضرورتِ وجودِ "داب" و ده‌ها سازمان توده‌ای از جنسِ "داب" را در دوره معاصر، بویژه بعد از خیزشِ سراسری ۱۴۰۱ با گوشت و پوست خود حس می‌کند و به آن تجربه‌ی ارزشمند فعالیت کمونیستی افتخار می‌کند. کماکان یک تشکلِ توده‌ای که از تهران تا شمال، از مشهد تا اصفهان، از شیراز تا بندرعباس و تبریز را با هم متحد کند، پاسخ به تمام سناریوهایی است که اپوزیسیون و پوزیسیون به مردم تحمیل می‌کنند. "داب" به پستوهای حقیری که "دگراندیشانی" از قماش وهاب زاده "لایق" کمونیست‌ها می‌دانند، رضایت نداد. شعارها و اهداف تحکیم وحدت، فدارالیست‌ها و جنگ‌طلبان و قومپرستان را نقد کرد و روشن‌ترین راه مبارزه برای آزادی و برابری را در اختیار توده دانشجو و کل جامعه قرار داد. همین رمزِ گسترش و ماندگاری "داب" بوده و خواهد ماند.

بگذاریم "چپ ملی" در دنیای "دمکراتیزه کردن" نظام سرمایه‌داری به خود مشغول باشد. رنسانسِ آرمان‌های بزرگ و انسانی بر شانه‌های نقد رادیکال و انقلابی مارکس از نظام سرمایه‌داری خیز برداشته است. تکان‌های اجتماعی بزرگی در راهند که از هم اکنون ما کمونیست‌ها را فرا می‌خواند.