سوریه و سناریوهای پیش رو!

جدال دیدگاه‌ها

تشتت و بن بست و بی آلترناتیوی ارتجاع منطقه ای و جهانی، از ارتجاع صهیونیستی و آمریکا و روسیه تا ارتجاع ترکیه و ایران در خاورمیانه، شرایط را برای شکل گیری هر سناریویی، سیاه یا سفید، باز کرده است.

پایان جهان یک قطبی میتواند خونین نباشد
* قسمت چهارم

یكشنبه ۸ دسامبر ۲۰۲۴، برابر با ۱۸ آذر ۱۴۰۳ نیروهای نظامی گروه های ارتجاع اسلامی به رهبری ״هیئت تحریر شام״ از بقایای جبهه النصر، با شلیک مسلسل ها  و فریادهای الله و اکبر و هجومی برق آسا به رهبری ابومحمد الجولانی، بدون مانعی جدی وارد دمشق  و سپس سایر شهرهای سوریه شدند، مراکز و نهادهای حکومتی سوریه را "تسخیر کردند" و  در فاصله کوتاه و چند روزه ای حکومت بشار اسد بدون کمترین مقاومت قابل توجه نظامی و سیاسی در سوریه سقوط کرد! "نخست وزیر" دولت بشار اسد برای "انتقال مسالمت آمیز" کل دستگاه حاکمیت از اسد به "شورشیان" به آنها پیوست و بدنبال آن اسد و خانواده او بعنوان پناهنده به روسیه مهاجرت کردند! به این ترتیب جای اسد را یک "دولت انتقالی" که قرار است تا مارس ۲۰۲۵ تکلیف حکومت "قطعی" سوریه را تعیین کند، به جای خاندان اسد اعلام موجودیت کرد!  

رسانه های اصلی به جهانیان اعلام کردند که محمد بشیر، از اعضا ״هیئت تحریر شام״ و "رئیس سابق دولت محلی شورشیان در شمال غرب سوریه" که از سال ٢٠١٧ در این منطقه عملا حکومتی موازی با حکومت اسد تشکیل داده بود، در حمایت کامل نخست وزیر بشار اسد، بقول خودش "از سوی گروه اسلامگرای هیئت تحریر شام و متحدانش ماموریت پیدا کرده تا مارس ۲۰۲۵ نخست وزیر باشد" و ریس دولت انتقالی در سوریه! شیفتی که علیرغم همه اگر و مگرها، توسط تمام قدرت های جهانی، "متمدن" و "غیرمتمدن"، "اسلامی" یا "غیراسلامی"، "امپریالیستی" یا "ضدامپریالیستی" به شکلی "در آغوش" گرفته شد!  

در این تحول خیره کننده و در دل موجی از پروپاگاندهای جهانی، آنچه که غالبا پنهان است واقعیت چرایی سقوط اسد در این شرایط و به این شکل است. برای دیدن واقعیات لازم است که به داعیه های روز نگاهی انداخت. 

این تحول نه ناشی از قدرت خارق العاده نظامی گروه مرتجع و اسلامی ״هیئت تحریر الشام״ و شاخه های مشابه آن است و نه احیانا "کاریزما"ی نداشته رهبران متعفن آن! عناصری که از منظر غرب دیروز "تروریست" بودند و امروز با عطر و ادکلن و ریش های شانه زده در جلد "قهرمان" نجات یک کشور بزرگ چون سوریه و "رئیس دولت انتقالی" در مقابل صحنه قرار داده شده اند، یعنی علیجنابانی چون ابومحمد الجولانی و محمد بشیر است!  

این تغییر نه محصول پروپاگاندهای نتانیاهو و ادعای او مبنی بر این است که سقوط اسد "نتیجه مستقیم ضرباتی است که اسرائیل به حزب‌الله و ایران وارد کرده" است، نه آنطور که خامنه ای میگوید حاصل "نقشه مشترک آمریکا و اسرائیل، و نه "عقل" و "درایت" پوتین برای هدایت به موقع اسد به تحویل "مسالمت آمیز" قدرت، نه آنطور که "سکای نیوز" میگوید که "سقوط اسد غافلگیر کننده نیست زیرا روسیه و ایران تصمیم گرفتند "سوریه را زیر اتوبوس بیندازند"! یا آنطور که خبرگزاری فرانسه ادعا میکند تماما کار ترکیه بود برای اینکه "ترکیه بار دیگر ثابت کرد که نمی توان آن را نادیده گرفت"! این تبین ها بیش از آن سطحی و ژورنالیستی است که سرنخ درستی از دلایل سقوط بشار اسد بدست بدهد. 

بعلاوه در حاشیه این تبین های ژورنالیستی،  آنگونه که ذهنیت بیمارگونه اپوزیسیون راست کپک زده تر از خامنه ای در ایران، یعنی آقایان و خانم های پهلوی و رجوی و مهتدی و زیر شاخه های چپ و راست آنها  و احزاب ناسیونالیست کرد ادعا میکنند. این تحول نتیجه "پیروزی انقلاب مردم" در سوریه نیست و نبود و مهمتر از آن بهترین نسخه آرمانی و قلبی مردم در ایران برای خلاصی از شر خامنه ای نیست! ذهنیتی که صفی از "قهرمانان" شان در "کاسه لیسی" و مجیزگویی از معجزات "رهایی بخش" نتانیاهو، این منفورترین عنصر جهان امروز، مسابقه گذاشته اند. کسانی که پشت میز  شرط بندی بازی های کودکانه کامپیوتری بر سراینکه آیا مدل ایرانی "رهایی" از خامنه ای، از مسیری که قزافی طی کرد میگذرد یا اسد، نشسته اند و مردم ایران را هم دعوت میکنند که به پشت میز این قمار بنشینند! 

 اپوزیسیونی که همچون پوزیسیون خود، یعنی خامنه ای، تمام تحرکات اعتراضی مدرن، متمدنانه، مردمی، زنانه و کارگری در ایران را سرراست به کیسه "رژیم صهیونیستی" و "استکبار جهانی" و "آمریکا" و "اسرائیل" سرازیر میکند! آن را "پشت جبهه" قدرت نیروهایی چون ״هیئت تحریر الشام״ و "جبهه النصر" کت و کراوتی یا "تاجدار"، قلمداد میکند. 
نیروهایی که پا به پای خود جمهوری اسلامی، همه حرکات اعتراضی در ایران را  محصول "دخالت از بیرون" مخرب ترین قدرت های در صحنه معرفی میکنند! بی دلیل نیست که ارتجاعی که در ایران در قدرت است (جمهوری اسلامی)، این اپوزیسیون های گندیده تر از خود را که زمینه و شرایط سرکوب مردم و عقب راندن مردم را تسهیل میکنند، مدام جلو صحنه و برای "انتخاب" در دسترس و اختیار مردم قرار میدهد! 

بهر رو، این تصور که گویا هرآنچه که در خاورمیانه صورت میگیرد و اتفاق می افتد، اجرای "نعل به نعل" و "مو به مو" طرح ها و نقشه های نظامی، سیاسی و اقتصادی قطب های جهانی درگیر در رقابت و نقشه های آنها برای آینده خاورمیانه است، بسیار کودکانه است.  هرچند این و آن طرح بر روی کاغذ برای آزمون خطا مطرح شود. طرح هایی که دو روز از نشانه های اجرایی شدن آن نگذشته، خود طراحان را تا زانو در باطلاقی "پیش بینی نشده" فرو می برد! همه قدرت های در صحنه، جهانی و منطقه ای، پراگماتیستی، "آزمون خطایی"، عمل میکنند. 

جایگاه سوریه و اسد در جغرافیای جهانی در وهله اول سیاسی است تا اقتصادی و نظامی. تقابل های سیاسی جهان کاپیتالیستی امروز،  اساسا پراگماتیستی است تا متکی به کمترین استراتژی فکر شده ای! بورژوازی جهانی فاقد کمترین نقشه راهی برای خروج از بحران و بن بستی است که در آن گیر کرده است. نگاهی نه به گذشته بسیار دور که یک دهه گذشته، تشتت، سردرگمی، بن بست های پی در پی قدرت های حاکم بر جهان و عناصر محلی و منطقه ای آن، از آمریکا و اسراییل تا روسیه و چین،  گواه ناتوانی تمام قطب ها و نیروهای درگیر در تقابل ها و رقابت های نظامی، سیاسی و اقتصادی، برای تخفیف معضلات لاینحل نظام کاپیتالیستی است که به بن بست رسیده است. 

بمبارانها و جنگ ها و تخریب ها و قتل عام ها، بخصوص نسل کشی اخیر دولت نتانیاهو در اسراییل علیه مردم غزه، تقابل های نظامی روسیه و رقابت اقتصادی چین و عملیات های ایذایی ارتجاع اسلامی و ... متکی به هیچ تاکتیک و استراتژی بادوامی نیست. عملیات های تخریبی کور و بی آینده ای است که نه تنها قادر نیست اندکی از معضلات بورژوازی جهانی را کاهش دهد که بهمن وار به آن افزوده است. از این رو سرنگونی اسد، در دستور کار و نقشه و برنامه هیچیک از نیروهای درگیر نبود و نمی توانست باشد.  

در سوریه اما چه گذشت و چرا! 

مستقل از تبلیغات میدیا و پروپاگاندها و بیان آرزوهای "قلبی" رهبران جنبش های سیاسی مختلف برای "ماهی گرفتن از آب گل آلود" سوریه، فاکتها نشان میدهد که جریانات اسلامی که امروز در صحنه هستند، از ۶ ماه پیش برای اجرای یک حمله نظامی طرحی داشتند و بدنبال حامی! طرح تصرف بخشی از سوریه که آن را به ترکیه اطلاع داده بودند و ترکیه آنرا تائید کرده بود. منابع معتبر اعلام کرده اند که امریکا از توافقات و مذاکرات پشت پرده مطلع نبوده است و بدنبال آن امریکا مطلع میشود!   

 این طرح، نه برای سرنگونی اسد که هنگامی که اتفاق افتاد برای خود "سرنگون کنندگان" و حامیان و متحدین شان "سورپرایز" عظیم تری بود تا جهان، برای تصرف بخشی از سوریه طراحی شده بود. اینکه همه قدرت های متخاصم جهانی و سازمان ملل و .. "آن را در آغوش گرفته" و پذیرفته اند، اینکه همگی به نتایج آن هریک از زاویه منافع خود "خوش بین" هستند و به آن"امید بسته" اند، از این رو است! 

عدم "مقاومت" ارتش اسد، شکنندگی داخلی ساختار سیاسی و نظامی و اقتصادی حکومت اسد،  فقدان کمترین "توان و اشتهایی" برای "مقابله" نیروهایی که در دفاع از اسد قرار بود "در میدان بمانند"،  موجب تغییر برق آسای اوضاع شد. تلاش برای تصرف بخشی از سوریه به سقوط یکی پس از دیگری مهمترین شهرها و نهادها کشیده شد! مقدمتا توافقات بین روسیه و ترکیه بر سر احتمال کنارکشیدن اسد، بعنوان یکی از سناریوهای محتمل در یک شرایط پیش بینی نشده انجام گرفته بود و بی تردید ایران از آن اطلاع داشته است. 

خروج اسد و تحویل دستگاه حکومتی و نظامی و اداری او تماما به "سرنگون کنندگان"، عکس العملی پراگماتیستی به شرایط پیش بینی نشده بود تا یک طرح مستقلانه برای اجرا! همانطور که روتوش فوری عکس و تصویر و تلاش برای "گندزدایی" و   شستشو "بیانات" مهوع عناصر ارتجاع اسلامی، عکس العملی در مقابل شرایط "پیش بینی نشده" است تا هر طرح و نقشه ای. اضافه کردن ارتجاع اسلامی دیگری که قرار است "جهان متمدن" از این پس با آنها هم همچون طالبان، "روابط حسنه" داشته باشد و ملبس کردن آنها  به هییت مشتی "انسان غیروحشی" عطر و ادکلن زده، عکس العمل غرب و میدیای آن به شرایط جدید بود تا یک طرح از پیشی! این آن پراگماتیسمی است که همه آنها طبق آن عمل میکنند. 
واقعیت این است که صحنه باز شده است و قدرت نه در دست اسد و سازمان حکومتی است که او برای "سرنگون کنندگان" به ارث گذاشته است و نه تماما در دست گروههای ارتجاع اسلامی  "هیئت تحریر شام״ و نه حامیان و متحدین آنها! نه در دست ترکیه، نه آمریکا، نه اسراییل، نه روسیه، نه ایران، و نه چین و نه سازمان ملل است!  سوریه فعلا یک پارچه است با میلیونها مردم شاد و خوش بین و در عین حال نگران امنیت و صلح و  ابهامات ساختار حکومتی در آینده و نگرانی مردم از تعرض به سکولاریسم، حقوق زنان و مردم مناطق کردنشین و سایر اقلیت های قومی و مذهبی و ... سوریه پس از بشار اسد، کشوری که اگر آسیب پذیرتر و شکننده تر از گذشته نباشد به همان اندازه شکننده است!  این آسیب پذیری و شکنندگی میتواند لزوما به سوی یک سناریو سیاه و فروپاشی و .. نیانجامد.  شکل گیری یک سناریو سفید با شرکت نیروهای مترقی و مردمی که بتوانند ورق را برگردانند،  نه تنها غیرممکن نیست که مطلوب و ممکن است. 

بهر رو این شرایط حاصل فاکتورهای اصلی زیر است. 

واقعیت این است که سوریه از دوازه - سیزده سال قبل روی پای خود، با حاکمیت اسد نه قابل دفاع بود و نه قابل دوام. سیر یک دهه گذشته نارضایتی های وسیع، سرکوب های خشن دستگاه حکومتی اسد و عملیات های نظامی مخرب و دخالت های میلیتاریستی غرب و در مقابل آن روسیه و ایران و ... همه مصایب حاصل از آن، پاشیدن حکومت اسد و به همراه آن سوریه را نه تنها محتمل که اجتناب ناپذیر کرده بود. 

نارضایتی عمیق و وسیع مردمی در شرایطی که خلا یک رهبری و آلترناتیو انقلابی، متمدن و آزادیخواه و برابری طلب که بتواند این نارضایتی ها را به سمت و سوی اهداف خود هدایت کند، فقدان چپ و کمونیسم، سوریه را حاصلخیزترین زمین بازی مجموعه ای از ارتجاع های جهانی، میلیتاریستی آمریکا و اسرائیل، قطر و عربستان و ایران و ترکیه  و نیابتی ها و  متحدین آنها کرد. 

اسد مدت ها بود که باید می رفت! سوریه نه به خاطر نفت و گاز و موقعیت استراتژیکی و سوق الجیشی و یا احیانا "اماکن مذهبی" و جایگاه آن در هلال شیعه و "محور مقاومت" و اجرای این یا آن نقشه محاسبه شده آمریکا و اسرائیل یا چین و روسیه برای تغییر جغرافیای خاورمیانه و یا مقابله با طرح "جاده ابریشم جدید" چین و ...، که به دلایل دیگری باید می رفت! 

یکم: به خاطر شکنندگی داخلی حکومت، نه در مقابل آمریکا و غرب که در مقابل مردم، شکنندگی که میرفت که قدرتش را به زیر بکشد، اسد باید می رفت! در گرماگرم "بهار عربی" مردم برای آزادی و برابری علیه حکومت اسد قدعلم کردند.  اما خلا حضور یک قدرت و نیروی سراسری مردمی، رادیکال، چپ و سوسیالیستی که با قدرت آن را هدایت کند و به پیروزی برساند، به هر ارتجاعی که بتوان به آن پول و اسلحه بیشتری تزریق کرد، شانس میداد و شانس داد. این خلا در مناطق کردنشین، به درجه زیادی توسط سازمانهای کرد سوریه، پرشد! که سرنوشت آنها را در شرایط امروز، و شانس حفظ آنچه که بدست آورده اند، "خودگردانی" و ..، را زیر سوال می برد. 

دوم: پایان جنگ سرد، توازن قوا در خاورمیانه را تغییر داده بود. "ناسیونالیسم عرب" که تاریخا در مصر و عراق و سوریه متحد شوروی بود و داعیه های "سوسیالیستی" داشت، پس از فروپاشی بلوک شرق، یکی از جنبش های سیاسی بود که در خاورمیانه بر سر سهم خواهی بورژوزای عرب، راسا به میدان آمده بود. این جنبش می بایست توسط غرب عقب رانده می شد!  بخصوص که رشد آن، در هییت یک جنبش آزادیخواهانه،  میتوانست توان غرب در حفظ موقعیت اسراییل، را بشدت زیر سوال ببرد.  بهار عربی در مصر و تونس، هرچند تحرکات و اعتراضات و خیزش های مردمی برای آزادی از یوغ حکومت های مستبد بود، با این وجود جنبش های ملی و همگانی بود که درعین حال "سروری" و "آقایی" دولت های "خارجی" و غربی، میلیتاریسم و قدرقدرتی شان را برفراز سر خود در خاورمیانه نمی خواست. خواستی که مستقیم و غیرمستقیم پیشروی های اسراییل بعنوان یکی از ارکان حضور بورژوازی غرب در خاورمیانه و بی حقوقی فلسطینیان، را تعرض به خود میدانست. 

سوم: تحولات در جنبش های ناسیونالیستی در جهان امروز:  

شکست های پی در پی ناسیونالیسم عرب و ناتوانی بورژوازی عرب در شکل دادن به قطبی قوی در مقابل بورژوازی غرب برای افزایش سهم خود در تقسیم جهان و شرکت "محترمانه" تر در مدیریت خاورمیانه، موجب شیفت رهبری ناسیونالیسم عرب به سوی جریان های اسلامی شد.  از یک طرف،  ناتوانی و عقیم بودن این ناسیونالیسم در پاسخ گویی به کمترین نیازهای جنبش ملی فلسطینیان،  و از طرف دیگر حمایت های مالی و نظامی همه قدرت های جهانی از جنبش ارتجاع اسلامی، جنبشی که دولت ها و گروه های آن میتوانست روزی متحد چین و روسیه و روزی متحد ترکیه و آمریکا و غرب یا قطر و عربستان باشد، عملا ارتجاع اسلامی را بعنوان نماینده "مقاومت فلسطینیان" به جهان عرب و خاورمیانه، تحمیل کرده بود. از این پس این ارتجاع اسلامی است که در قامت یک جریان ناسیونالیستی، نه برای حق فلسطینیان و "مردم" که برای سهم خواهی در خاورمیانه، سوخت و ساز میکند. 

 ارتجاع اسلامی عملا در موقعیت نمایندگی و "رهبری" ناسیونالیسم عرب، قرار گرفت و هژمونی آن را بر این جنبش تحمیل کرد. همانگونه که جمهوری اسلامی با پرچم "مرگ بر آمریکا" و "استکبار جهانی"،  در مقام نماینده ناسیونالیسم ایرانی "ضدامپریالیست"  قرار گرفت. همانگونه که طالبان  با پرچم "ضدآمریکایی"  نماینده ناسیونالیسم افغانستانی و حماس و حزب الله با پرچم "مرگ بر اسراییل" نماینده ناسیونالیسم فلسطین و نتانیاهو با پرچم "مرگ بر فلسطینی"  ناسیونالیسم اسراییلی یهودی، پا به میدان گذاشتند! جای ناصر و عرفات و اسحاق رابین را ژنرال سیسی و حسن نصرالله و نتانیاهو ها گرفتند! 

سی سال پس از سقوط شوروی و پایان منتسب کردن جنبش های استقلال طلبانه و ناسیونالیستی و  ملی به سوسیالیسم و "آنتی کاپیتالیسم"،  جنبش های ناسیونالیستی پرچم گندیده ترین بخش های بورژوازی را برافراشتند و بر جوامع تحت تسخیر شان لجن و عفونت پاشاندند. طالبان و اردوغان و ترامپ و نتانیاهو و حسن نصرالله و حماس و حزب الله ... نمونه های آن هستند. 

ناسیونالیسمی که عروج آن در هر منجلاب و فاجعه ای، نه تنها کمترین محتوای ازادیخواهانه و برابری طلبانه نداشته و ندارد که به مراتب ارتجاعی تر و عقب گراتر است. تا جایی که به ارتجاع اسلامی برمی گردد، ارتجاع ناسیونالیستی که در ایران، چهل و چهار سال قبل قادر شد شرایط تحمیل جریان اسلامی خمینی را به انقلاب ایران ممکن کند، رنگ خود را به جهان زد. تقابل های سیستماتیک "جنبش اسلام سیاسی"  به رهبری جمهوری اسلامی با غرب و آمریکا، تحت عنوان جنگ با "امپریالیسم"  و "شیطان بزرگ" عملا همه جنبش های ملی سکولار و آزادیخواهانه، که بخصوص در آمریکای لاتین محبوبیت، نفوذ و قدرت قابل توجهی داشت، را حاشیه ای کرد. کاراکترهای جهانی چون "چگوارا" ها،  "آلنده" ها و  "پرون"ها، جای خود را به جانورانی چون خمینی ها و احمدی نژادها و قاسم سلیمانی ها دادند.    

از آن پس در سراسر جهان بسیاری از معترضین به جنایات آمریکا و غرب، با هر مذهب و پیشینه قومی و مذهبی اگر میخواستند "علیه آمریکا" کاری بکنند، مقدمتا پرچم الله و اکبر را بردست می گرفتند. با شعارهای ارتجاع اسلامی تشجیع میکردند و خود به هیجان میآمدند! همانگونه که بسیاری از معترضین به ارتجاع اسلامی در غرب به جان "خارجی" ها می افتادند و خانه های آنها را به آتش می کشیدند. در هر دو سوی این تقابل، اسلامی یا غیراسلامی، شرقی و غربی، ناسیونالیسم بعنوان یک جنبش سیاسی قرار دارد که ضدمردمی و گندیده بودن آن خصلت و جوهر وجودی آن است. 
 
 بشار اسد قادر  نشد علیرغم سرکوب و بگیر و ببند  و خشونت و استبداد، خود را بعنوان نماینده ناسیونالیسم عرب در خاورمیانه در مقابل میلیتاریسم غرب، در میدان نگاه دارد.  "جهان عرب" و امر فلسطین و مقابله با فاشیسم اسراییل و مقابله با دخالت قدرت های مرتجع جهانی و منطقه ای، کاراکترهای روز خود را برای پاسخ به نیازهایش می طلبد. کاراکترهایی که نه ملی و ناسیونالیستی که تنها میتواند چپ - سوسیالیستی و انترناسیونالیستی باشد. نیاز و مطلوبیتی که امروز از ایران تا عراق و لبنان و تونس و مصر و .. احساس میشود.  

از این  روست که سوریه  که جایگاه دوران "جنگ سردی" آن در قطب مقابل "غرب"، آن را یکی از جغرافیاهای حاصلخیز برای رقابت قدرت های بزرگ جهانی، و در راس آن آمریکا و غرب کرده بود، بدلیل شکنندگی داخلی،  کاندید مناسبی شد!  سوریه به میدان عملیات های میلیتاریستی نه تنها غرب که همه رقبا و شرکا، روسیه و ایران و ترکیه و عربستان و قطر و اسرائیل تبدیل شد. نیروهایی که نه برای "نجات مردم" از دیکتاتوری اسد یا مقابله با فروپاشی سوریه، یا مقابله با ماشین جنگی و میلیتاریستی آمریکا،  که اساسا برای  سهم خواهی خود در آن پا به میدان گذاشتند. 

تا جایی که سوریه پس از قربانی شدن بیش از نیم میلیون نفر و آواره و فراری شدن میلیونها نفر دیگر و تخریب وسیع شهرها و صنایع و زیرساخت های آن،  عملا به موقعیت فروپاشی کامل رسید! پیشروی اسرائیل، فاشیسم یهودی و ضرباتی که به "محور مقاومت" وارد شد، نسل کشی افسار گسیخته و در بعد دیپلماسی جهانی "غیرقابل کنترل" بودن دولت نتانیاهو توسط آنها، ادامه نسل کشی در غزه و .. همه و همه فاکتورهایی برای تسریع این شرایط بودند، اما نه عامل آن! 

عامل این جابجایی، فروپاشی بود که در انتظار بود و ارتجاع جهانی و منطقه ای برای خلاصی خود در گیرکردن در باطلاق دیگری که برایشان قابل مدیریت کردن نبود، از  روسیه  تا ترکیه و ایران و همه باندهای متحد آنها، رفتن اسد را امری در خدمت کاهش فشار تحولات پیش بینی نشده در سوریه و خاورمیانه میدانستند. 

جلوگیری از تبدیل شدن سوریه به عراق و لیبی دیگری، توافق نوشته یا نانوشته جمعی همه ارتجاع های درگیر،  ترکیه و ایران و روسیه و ... بود. نه برای جلوگیری از تخریب سوریه که کمترین اهمیت و جایگاهی برای هیجیک از این نیروها ندارد! که به خاطر ناتوانی خود این قدرت ها در مدیریت آن! قدم گذاشتن به این باطلاق خود ساخته شان، نه پشت به یک استراتژی و تاکتیک معین،  نه نقشه مند و با برنامه، که کاملا  پراگماتیستی بود. طبعا آمادگی  اجرای هر اقدام ضدبشری و ارتجاعی و .. برای نگاه داشتن جایگاه خود در موقعیت بهتری در توازن میانشان، اولین و آخرین آرمان همگی شان است! 

پیام های پی در پی استقبال از دست بدست شدن قدرت از خاندان اسد به خاندان ارتجاع اسلامی، در عین حال اعلام اینکه هنوز معلوم نیست چه خواهد شد، نشان میدهد که تا  چه اندازه طرح و نقشه قابل اجرایی در بلند مدت دارند! 

آرزوی اردوغان پاک کردن کردهای سوریه از صحنه روزگار است به بهانه پ ک ک، و تبدیل شدن به قدرتی قوی تر! به همین ترتیب بقیه! اسرائیل به اصطلاح پیروز از نسل کشی کامل غزه و قتل عام فلسطینیان و "سرمست" از "ضربات کاری" بر "محور مقاومت"، خود در بحران است. قهرمان حمام خونین غزه، نتانیاهو، در دادگاههای خود جهان غرب بعنوان مجرم جنایات جنگی و نسل کشی محکوم شده است. محکومیتی که نه ناشی از تقابل روسیه و چین و .. که اساسا ناشی از فشار انفجاری جوامع غربی علیه اسرائیل است. 
اسراییل امروز نه تنها قادر نیست کمترین ثباتی در "جامعه خود" برقرار کند که از آن بیشتر قادر نیست در "جامعه جهانی" که عمری آن را در دامان خود بزرگ و "عزیز"  کرد،  جایگاهی حتی به اندازه کویت پیدا کند و به " آغوش جهان آزاد" باز گردد! این "بازگشت" حتی با معیارهای دوگانه و ریاکارانه خود "جهان آزاد"، نیازمند خلاصی از شر فاشیسم در قدرت است! نیازمند رفتن نتانیاهو، به هرشکلی، است! 

از اسرائیل تا اوکراین، از جدال قدرت در آمریکا تا تک تک کشورهای غربی، از جدال قدرت مردمی در ایران برای آزادی و برابری، جدال طبقه کارگری که در بخش اعظم کشورهای غربی  در مقابل میلیتاریسم به خرج آنها، تحمیل فقر و گرانی و .. به میدان آمده است و یکی پس از دیگری حکومت ها موجود، از آلمان تا فرانسه، از آمریکا تا انگلیس را بحرانی کرده است و بازی های پارلمانی و انتخابات هایشان را بی اعتبار و حاشیه ای کرده است، موقعیت صاحبان قدرت را نشان میدهد. تشتت، بی آیندگی و بی جوابی قدرت های اصلی، بیش از آن است که بخواهند برای کشور دیگری "نقشه تغییر" تدقیق و تدوین کنند. 

هیچ توازن پایداری نه میان قدرت های جهانی و  نه منطقه ای، نه شکل گرفته است و نه در دورنمای شکل گیری است! اگر غرب در جهان "تثبیت" شده دوقطبی گذشته، قادر بود طرح کمربند سبز اسلامی ضدکمونیستی به دور شوروی بکشد و موفق شد، امروز هیچیک از قطب های درگیر، روسیه و چین و آمریکا و غرب و ایران و اسلام سیاسی و "جهان عرب" و ..، نه تنها قادر به اجرای هیچ طرح پایداری نیستند که حاکمیت خودشان در کشورهای خودشان از طرف جامعه مشروعیت اش زیر سوال رفته است و دولت ها پس از دولت ها، نه تنها قادر به اجرای کمترین برنامه های عمرانی و سیاسی در جوامع خود نیستند، که پایه هایشان لرزان است.  بحران سیاسی و عروج ترامپ در آمریکا، سقوط دو دولت مهم، فرانسه و آلمان، لرزان بودن پایه های حکومت نتانیاهو و موقعیت فروپاشیده اسلام سیاسی و لرزان بودن جمهوری اسلامی و ... واقعیاتی است که این قدرت ها بر متن آن سوخت و ساز میکنند. جملگی با معضل ثبات در کشورهای خود دست و پنجه نرم میکنند. هر اقدام مستقلانه  و هر اقدام واکنشی کاراکترهایی که باید طرحی برای منطقه و جهان بریزند، بیش از پیش خود آنها را تا زانو در گل و لای "گیر می اندازد"! تنها نگاهی به رویداهای جهانی و منطقه ای دو دهه گذشته، شاهد کافی بر این ادعا است. 

 جهان یک قطبی به پایان رسیده است و جهان چند قطبی کاپیتالیستی بیش از دو دهه است که در جدال برای تجدید آرایش خود، در جدال برای تنظیم رابطه و توازن و ثبات میان خود برای ایجاد ثبات در جهانی چند قطبی، دست و پا میزند.  در غیاب یک قطب سوم، قطب مردمی، چپ و سوسیالیستی، هنوز نه به سرانجام رسیده است و نه بدون حضور و دخالت قطب سوم، به سرانجام رسیدن آن بدون دهها و دهها جنگ و تخریب و گرسنگی به مراتب دهشتناک تر از آنچه که در دو دهه قبل گذشته است، ممکن است. 

نتیجه تقابل ها و رقابت های سیاسی،  نظامی و اقتصادی تا به امروز،  تعرض های پی در پی میلیتاریستی غرب به رهبری آمریکا برای حفظ سرکردگی خود بر جهان و جلوگیری از فروپاشی جهان یک قطبی بوده است که شکست های پی در پی آن و مصایب بیشماری که بخصوص در خاورمیانه و طی یک سال گذشته در قتل عام فلسطینیان داشته است، منجلاب بی انتهایی ساخته است که رنگ خود را به سراسر جهان زده است. 

هرقدر ماشین میلیتاریستی و آدم کشی غرب در این و آن نقطه جهان با تخریب چندین و چند جامعه انسانی در اهداف اش، که نجات موقعیت سروری و آقایی آمریکا است شکست میخورد، در باطلاق و منجلاب آن چین بهربرداری اقتصادی خود را می برد و موقعیت اقتصادی خود را تقویت میکند و روسیه موقعیت نظامی و سیاسی خود در نقشه جغرافیای سیاسی جهان را!  آمریکا افغانستان را، پس از ده سال به آن شکل فاجعه آمیز تخلیه میکند و مردم افغانستان زیر دست و بال طالبان، رها میشوند! فریاد بشریت از فاجعه و خطر  زندگی زیر یوغ طالبان بلند میشود!  روسیه فورا زیر بغل متحد جدید خود، طالبان، را  میگیرد و  آن را بعنوان شریک در امر "مبارزه علیه تروریسم" بر صندلی مدیریت جهان می نشاند! مانع گسترش مبارزه مردم و بخصوص زنان در افغانستان برای خلاصی از شر طالبان میشود.     

در حالی که بشریت متمدن حکومت طالبان را نمی پذیرد، چین اولین کشوری است که طالبان را به رسمیت می شناسد! منجلاب بجا مانده آمریکا را فورا "در آغوش میگیرد"  و بلافاصله در آن "بذر" رشد خود را میکارد و  "بولدوزر اقتصادی" اش برای گسترش بازار خود، در افغانستان و خاورمیانه به حرکت در میآید! در طرف مقابل ارتجاع میلیتاریستی غرب، قدرت های نظامی و  اقتصادی مرتجعی قرار دارند که به فجایع و شکست رقیب خود،  زنده  اند و از آن قدرت میگیرد. دیپلماسی و حضور و دخالت آنها، به اندازه رقیب قدرتمندترشان، آمریکا، مخرب و  گندیده است! نیروهایی که  از چرک و عفونت تولید شده و برجای گذاشته شده توسط رقیب قدرتمند شان، بسرعت حراست میکنند و آن را از خطر دست درازی شهروندان در "امان" نگاه میدارند. این قطب برای تعارف هم که شده است، اساسا نیازی به داعیه های "حقوق بشر" و آزادی های سیاسی و حق شهروندان و برابری زن و مرد و سکولاریسم و مبارزه با سانسور و حق اعتصاب و تشکل و اجتماع و ... ندارد! 

سراسر جهان علیه قتل عام فلسطینان در غزه و لبنان بپاخواسته است، مسببین نسل کشی را ناچار کرده است که در نهادهای قضایی خودشان، نتانیاهو را محکوم و حکم جلب او را بعنوان جنایتکار جنگی صادر کنند!  اما تمام این جنایات به آن منجر نمی شود که هیچ یک از رقبای قدرت، چین و روسیه، جز مقداری لفاظی پوچ کمترین فشار حتی اقتصادی و یا دیپلماتیک جدی به دولت نتانیاهو وارد کنند و قدمی در دفاع از مردم غزه بردارند! در کلوپ رقابت این قطب ها، نه کسی میخواهد و نه میتواند افسار فاشیسم اسراییل را بکشد! نه کسی میخواهد و میتواند میزان رشد تعفن و لجن و تخریبی که بر سر بشریت خراب کرده اند، را مهار کند! گرفتن دستجمعی شان زیر "تابوت" حکومت خانواده اسد، از نامعلومی سهم شان در آینده سوریه است و هراس مردم سوریه از آینده ای است  که بازهم رقابت و تقابل های این قدرت ها در سوریه شکل بدهند.

این نتیجه تقابل و رقابت قطب های جهانی "بدخیم" و "خوش خیم" است! قدرت های ارتجاعی که هریک از منجلاب دیگری فربه تر میشود و فقر و جنگ و گرسنگی و ... را بر سر شهروندان جهان خراب میکنند. مدل زندگی که این رقبا میخواهند بعنوان شرکا ریاست بر جهان چندقطبی به جهانیان تحمیل کنند، اگر از انچه که هست عفونی تر و  عقب مانده تر و فجیع تر نباشد، بی تردید برای بشریت نمی تواند بهتر باشد. 

این تشتت و بن بست و بی آلترناتیوی ارتجاع منطقه ای و جهانی، از ارتجاع صهیونیستی و آمریکا و روسیه  تا ارتجاع  ترکیه و ایران در خاورمیانه، شرایط را برای شکل گیری هر سناریویی، سیاه یا سفید، باز کرده است. نیروهای سناریو سیاه در صحنه و در مقابل جوامع بشری گذاشته شده است تا به آن رضایت دهند! تا به "حکومت طالبان" "حکومت داعش" هم در سوریه اضافه شود و به کلوپ جهانی بپیوندد. امر و امیدی که تحقق آن به سادگی ممکن نیست. مسئله آینده سوریه با رفتن اسد، باز شده است! برای نیروهای چپ و کمونیست هم باز شده است. نیروهای مترقی، انقلابی، آزادیخواه و برابری طلبی که در خاورمیانه ریشه ای قوی دارند، شانس دارند که ساکت ننشینند! نیروهایی که اگر به قدرت خود با پرچم خود به میدان بیایند میتوانند ورق را در خاورمیانه به نفع بشریت برگردانند!  ایران و جنبش حق طلبانه مردمی، که برای حق زن، برای رفاه و آزادی و امنیت و علیه فقر و بی عدالتی می جنگد، در راس این نیرو در خاورمیانه است.

روند سناریو سفید سوریه 

روند تحقق سناریو سیاه در سوریه پس از اسد، معلوم و روشن است. میدانداری گروه های ارتجاع اسلامی، شرکت ارتجاع یهودی و آمریکایی و شیعه و سنی و داعش و جبهه النصر و طالبان و ترکیه، و تبدیل شدن سوریه به میدان جدال نظامی و مخرب آنها! سناریویی که امکان ثبات و آرامش برای شکل دادن به هیچ دولت و قدرتی را فراهم نمی کند. سناریویی که افغانستان در مقابل آن، "نسخه نرم" است. 

اما شاخص های شکل گیری یک سناریو سفید برای یک سوریه نجات یافته، نه تنها از جنگ و تخریب و کشتار و بی ثباتی که، برای دستیابی به یک زندگی انسانی و "معمولی" کدام است. 

برای ما، برای جنبش ما، برای چپ و کمونیسم، شرط آزادی سوریه و قبول دولتی بر فراز سر آن، متضمن تامین شرایط میعنی است. همان شرایطی که در ایران ما برای تصمیم مردم برای تغیین قدرت سیاسی، میخواهیم! 

باندی که بعنوان دولت دوره انتقالی در مقابل جامعه قرار گرفته است، را نباید به رسمیت شناخت. توهم به داعیه های پوچ و توخالی در مورد ماهیت ضدزن، ضدبشری، ارتجاعی و عقب مانده آنها، را باید خنثی کرد. 

این توهم که این باند "ممکن است" بتواند آینده بهتری از اسد بسازد، چیزی است که اینده را از پیش دو دستی تقدیم مخرب ترین نیروها خواهد کرد. توهمی که سوریه را میدان جنگ و جدال قدرت های ارتجاع جهانی و منطقه ای بیشتری خواهد کرد.  تا در سوریه به هزینه جان و زندگی میلیونها نفر دیگر "زورآزمایی"شان را تحت عنوان "تلاش برای شکل دادن به یک دولت رسمی در سوریه"، پیش ببرند. 

دولت دوره انتقالی، نباید مورد قبول هیچ انسان مترقی، پیش رو و آزادیخواه و برابری طلبی در سوریه قرار بگیرد. میتوان برای بسیح مردم برای شکل دادن به نهادهای مردمی،  شوراهای خود در محل های کار و زندگی در سراسر سوریه، با دست بردن به سلاح برای حفظ امنیت خود، برای سازمان دادن اداره جامعه، دست به کار شد و پایه های قدرت بعدی را ایجاد کرد.  

میتوان مردم را متشکل کرد تا در مقابل دولت انتقالی، نه بعنوان متحد، که بعنوان رقیب قدرت، ابراز وجود کنند. شکل دادن به یک قدرت دوگانه، تئوری نیست! میتواند عملی شود! 
اگر گروهها و باندهای ارتجاع اسلامی و سازمانهای کرد در سوریه، عملا هر یک به شکلی قدرت نمایی کرده اند و قدرت را "جایی" بدست گرفته اند، چپ و قدرت مردمی هم میتواند. 

قدرت مردمی که پشتوانه آن جنبش جهانی است که در دفاع از تحرک انقلابی ایران برای حق زن، در دفاع از فلسطین به میدان آمد! متحد و حامی این قدرت خواهد بود! هرنوع شکل گیری دولتی مستلزم تامین شرایط زیر باید باشد که توسط سازمان ها و نهادها و شوراهای مردمی، باید کنترل شوند. 

- ممنوعیت اعدام، برابری بی هیچ قید و شرط زن و مرد، ساختار حکومتی سکولار و جدایی دین از دولت، کوتاه شدن دست نظامی و سیاسی همه دولت ها، اسرائیل و آمریکا و روسیه و ایران و ترکیه و عربستان و ... از دخالت در تعیین سرنوشت مردم سوریه. 

- اگر جامعه جهانی از رفتن اسد حمایت میکند، توافق همگانی برای کمک رسانی انسانی فوری به سوریه، تامین معاش و سلامت و مسکن و مداوا فوری مردم. ممنوعیت دیپورت و بازگرداندن و امن اعلام کردن سوریه برای اخراج پناهندگان سوری و دیپورت آنها، حداقلی است که انتظار میرود. 

- بازگشت به سوریه، به تصمثم اگاهانه و آزادانه فراریان بستگی دارد و  کمترین فشار مالی، ایدٸولوژیکی و سیاسی و مذهبی و فرهنگی، توسط هیچ دولت و نهاد و مرجع قومی و ملی و مذهبی نباید صورت بگیرد. 

- تامین امنیت مردم در مناطق کردنشین و مقابله با تحریکات قومی و ملی و مذهبی برای ایجاد شکاف بین مردم سوریه. 
- امنیت همه مردم، مستقل از مذهب و ملیت و قومیت و .. و غیرمذهبی و مقابله با هر شکاف ملی و قومی و مذهبی و جنسی و ... 
- آزادی بی قید و شرط عیقده و بیان، آزادی همه زندانیان سیاسی، ازادی تشکل و اعتراض و اعتصاب و اجتماع!
- آزدای دسترسی به همه رسانه های اجتماعی و شخصی بی هیج مشکلی و ممنوعیت محدویدت های سایبری! 
- دسترسی به اینترنت، تامین فوری ملزومات اولیه زندگی، آب و برق و اینترنت و دارو و بهداشت و مسکن و غذا و ... فراهم کردن شرایط گسترش هرچه بیشتر نهادهای مردمی و اتحادیه ها و  شوراهای مردمی در محل های کار و زندگی در سراسر  سوریه و انتخاب نمایندگان این نهادها و شوراها برای شکل دادن به  قدرت مرکزی. 
- جلب حمایت جنبش جهانی علیه جنایات جنگی در غزه و خاورمیانه و  جنبش کارگری در سراسر جهان!

اینها خواست هر کارگر کمونیست، هر زن آزادیخواه، هر انسان سکولار و مترقی و .. چه در ایران، چه در سوریه، علیه جنگ و جنایات بیشتر و برای تغییر اوضاع به سمت یک سناریو سفید است! 

ایران پس از اسد

در حاشیه نیروهای اصلی قدرت در صحنه جهانی، جمهوری اسلامی، بعنوان یکی از بازیگران صحنه در خاورمیانه را چاشنی خود دارد. حکومتی که بیش از دوسال است از امروز به فردا به امید این و آن تقابل منطقه ای و جهانی و پیشروی متحدین اش، روسیه و چین، با چشم امید داشتن به پذیرفته شدن در بازار غرب، به زور سرکوب و شکنجه و زندان و ارعاب و گرو گرفتن نان و معاش هشتاد میلیون نفر در ایران، از امروز به فردا میکند. 

حکومتی که  بیشترین بهربرداری را از ترس و ارعاب و دامن زدن به "وحشت" از خطر جنگ و تحریم و "سوریه ای شدن ایران" و حمله اسراییل و .. تا امروز برده است. حکومتی که  همصدا با اپوزیسیون گندیده خود در طیف راست، پادشاهی خواه،  مجاهد و احزاب قوم پرست کرد، مردم را به سکوت و سکون، نظاره گری و انتظار، دعوت میکنند! 

جمهوری اسلامی مردم را در هراس از جنگ به سکوت و انتظار دعوت میکند! تا تکلیف سرنوشت مردم ایران در تقابل های جهانی، رقابت چین و  روسیه و آمریکا، معلوم شود! طبعا به امید اینکه یکی از این قدرت ها، زیر بغل جمهوری اسلامی را  بگیرد و حکومت را از گزند تعرض جنبش مردمی، نجات دهد! در حالیکه خود چشم امیدش به آمریکا است و آمریکا هم قابلیت آن را دارد که به موقع  به شرط "رام شدن" "سرکیسه را برایشان شل کند"!

اپوزیسیون راست هم، از مجاهد تا رضا پهلوی و مهتدی و احزاب قومی و مذهبی،  مردم را بطور سیستماتیک به انتظار شکوفه دادن های "پیام های نتانیاهو" و ترامپ و "فشار حداکثری" و امکان خلاصی از  "شر خامنه ای" به مدل اسد یا صدام یا قزافی، طبعا با میانجیگری و دیپلماسی با  آنها، دعوت میکنند. این بیشرین و مهمترین سرمایه بورژوازی ایران، اسلامی در قدرت، و مکلا و تاجدار و قومی در اپوزیسیون است. 

تنها نسخه جلوگیری از سوریه ای شدن ایران در گرو کنار نکشیدن، دست رد زدن به انتظاری که جمهوری اسلامی و اپوزیسیون راست آن، چه در درون حاکمیت و چه خارج از آن دعوت میکنند، است.  

جمهوری اسلامی، با خامنه ای و پزشکیان و همه سه قوه و زندان ها و مجلس و دولت و بیت رهبری اش، رفتنی است! محکوم به رفتن است. این فاکتور داخلی است. چه اسراییل و آمریکا و روسیه و چین بخواهند یا نخواهند! 

جامعه و مردم در ایران، جمهوری اسلامی را نمی خواهند!  اگر تکلیف این رفتن را جنبش در صحنه، جنبش کارگری، زنان، معلمان و همه اکثریت هشتادمیلیونی که بیش از دو سال است برای خلاصی از کل نظام به میدان آمده است معلوم نکند،  مسلم است که "کیس سوریه ای شدن" میتواند موضوعیت داشته باشد. نه برعکس! 
ضامن جلوگیری از سوریه ای شدن ایران، خلاصی از جمهوری اسلامی به قدرت و نیروی متشکل و متحدی است که،  برخلاف سوریه، در ایران بیش از دو سال است در میدان است و بیش از چهاردهه تجربه رویارویی مستقیم و مستقلانه و متحدانه با حاکمیت دارد! نه بر عکس، خارج شدن آن از میدان و خالی گذاشتن صحنه برای مانورهای پهلوی ها و مهتدی ها و رجوی ها و...  

اگر ایران سوریه نیست، نه آنچنان که رضا پهلوی می فرماید  نه به خاطر تاریخ و گذشته "پرافتخار" و " نیاکان" ایشان و "پیشینیان"،  که به خاطر تجربه دو انقلاب و زندگی نسل هایی است که در جدال با  جمهوری اسلامی بزرگ و "آب دیده" شده اند! آموخته اند و امروز غلظت چپ و رادیکال – سوسیالیستی جنبش شان،  با کمتر جایی در جهان قابل مقایسه است! به کارگر معترض آن گوش کنید! به زن آزاده آن گوش کنید! به جوان و دانشجو و محصل متوقع، متمدن و رادیکال آن گوش کنید! کسی به کمتر از آزادی و برابری و قدرت دخالت خود در سرنوشت خود، رضایت نمی دهد! 

جنبشی که "دست رد به سینه" همه پروژه های قوم پرستان و گذشته پرستان و جنگ و تحریم و نیابتی های قدرت های جهانی و منطقه ای زده است!  این جنبش سرمایه، نه تنها خاورمیانه که جهان است! میتواند با دست بردن به سرمایه قدرتمند خود، شانس هر نوع عراقیزه شدن و سوریه ای شدن ایران را نه تنها به صفر برساند که شانس نجات خاورمیانه و جهان از عفونت و لجنی که سراسر کره خاکی را گرفته است، بالا ببرد. 

مردم ایران پشت پیام های ابلهانه و عجولانه رضا پهلوی که بر متن نسل کشی اسراییل از فلسطینیان و با سقوط اسد "آماده پرکردن خلا قدرت" به کمک نتانیاهو و ترامپ است، "سناریو سوریه" را می بینند و در منظر شان سوخته است. واقعیت این است که نحوه سرنگونی اسد، شانس رضا پهلوی و طیف طرفدار او برای "تحویل گرفتن" قدرت در ایران را تماما سوزاند! مردم، او  و "دولت دوران انتقالی" او را چون عالیجنابان ابو محمد الجولانی و محمد بشیر و دولت انتقالی آنها در سوریه می بینند و دعوت به قبول آن را توهین به شعور خود میدانند.  

در انتظار وقایع و حل و فصل معضلات و مشکلات توسط این قدرت ها، جمهوری اسلامی و ترکیه  و روسیه  و چین و الطاف غرب و کمک اسراییل و .. آن خطری است که ایران را تهدید میکند، نه جنگ مردم با حکومت و گسترش آن! 

نه جنگ طبقه کارگر برای معاش و  حق تشکل و آزادی های اجتماعاات، نه پایین کشیدن فتیله جنگ زنان با حکومت! نه دعوت به سازش با حکومت تا "پیچ بعدی"! نه رضایت به فقر و محرومیت بیشتر و سرکردن زمستان دیگری بدون برق و گرما! حضور داٸم جنبش های اعتراضی در صحنه، دورنمای تحولات سفید در آینده ایران را ترسیم میکند.  

پایان

* بخش های قبلی مطلب را می توانید از لینک های زیر دریافت کنید:

قسمت اول: جنبش مقاومت جهانی

قسمت دوم: عروج رسمی فاشیسمی شکست خورده! صف بندی های جهانی

قسمت سوم: گزینه های "برون رفت از بن بست"