محمد جعفری: عوامل تامین کننده پیروزی جنبش آزادی و رهایی زن در ایران

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

فصل سوم " آغاز پایان توهم به دموکراسی"    یکی از ارکان مهیا کردن ساز و کارهای پیروزی جنبش آزادی و رهایی زن در ایران، نه گفتن صریح و کامل به دکترین جنبش دموکراسی طلبی است. جنبش آزادی زن در ادامه نه گفتن های خود به تمام نمایه های فرهنگ زن ستیز جامعه تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، باید یک نه عظیم ( به عظیمی این مبارزه) به جنبش دموکراسی خواهی بگوید تا بهار مبارزات مردم ایران، مصر، تونس و… سر از خزان سوریه و لیبی در نیاورد؛

تا به هیچ کسی اجازه نداد حتی در فکر ساختن زلنسکی ها، لخ والسا ها و دولت های پوشالی و دست نشانده حامد کرزی و اشرف غنی ها باشند که همه اش در فکر پر کردن جیب خود به کمک شرکت های آمریکایی ( از محل تجارت مرگ) هستند؛ تا آنچه در لهستان و کشورهای اروپای شرقی گذاشت، در ایران تکرار نشود. جنبش آزادی و رهایی زن در ایران باید دست رد به سینه جریانات دموکراسی طلب پرو ناتو  بزند تا مبارزه زنان ایران را مانند قلب مجروح زنان افغانستان زیر لگد دموکراسی و نعلین طالبان له نکنند. مبارزه انقلابی جاری بدون تعیین تکلیف با سازمان ها و گرایشات و مکاتب اپوزیسیون بورژوایی که نهایت آزادیخواهی شان رئیس جمهور شدن، نخست وزیر، پاپ، اذان گو و آیت الله شدن زن است، نمی تواند ریشه ای، ماكسیمال و به شکل برگشت ناپذیر ستم کشی زن را از ریشه بخشکاند. زمانی که تمام نه های خود را به آنان گفتیم، در دل آن حرف های اثباتی ما مشخص می شود.
متوسل نشدن مردم ایران به شعارهای دموکراسی در جریان مبارزات جاری علیۀ جمهوری اسلامی، نشانه درجه ای از پیشرفت و کوتاه نیامدن تا پیروزی زنان آزادیخواه است؛ ولی هنوز در اول این راه هستیم؛ باید مبارزه مردم ایران از جنبش دموکراسی خواهی در تمام ابعاد آن عبور کند- چون در غیر این صورت، هرگز توانایی تغییر اساسی در وضعیت جامعه بخصوص زنان ایران و کشورهای اسلامزده نخواهند داشت. چون وقتی "دموکراسی طلبان" آرمان رهایی طبقه کارگر و هر گونه تغییر پایه ای را زیاده خواهی و پا فشاری بر ایدئولوژی، آرمانخواهی ایدئولوژیک (اتوپیا) می نامند، محصول اش در افغانستان کرزی، غنی و طالبان و در لهستان لخ والسا و در خاورمیانه رژیم های عراق، سوریه و لیبی می شود.

لکنت زبان جنبش دموکراسی خواهی در مسأله آزادی زن
البته نقد و بررسی فرهنگ مردسالاری و مذهبی در خصوص آزادی های فردی زن و مجبور کردن این فرهنگ مردسالار به رعایت حقوق زن، بیشتر شامل کشورهای اسلامزده ایران، افغانستان، کردستان و خاورمیانه می شود و مستقیماً به جنبش بین المللی دموکراسی خواهی و کشورهای دمکراتیک پرچمدار این جنبش، ربط کمتری دارد. اما از آنجا که در نقد و بررسی ریشه ای و عمیق به مذهب، فرهنگ مردسالاری و ادبیات "مبتذل" فرهنگ نرینه رایج در این جوامع، نمی توان بدون تعیین تکلیف با سازمان ها و گرایشات و مکاتب دموکراسی خواهی که نهایت آزادیخواهی شان رئیس جمهور، نخست وزیر، پاپ، اذان گو و آیت الله شدن زن است، نقدی جدی تلقی کرد، پای جنبش دموکراسی خواهی و نقد آن را به وسط کشیدم. گرچه مخالفت جنبش لیبرالیسم و دموکراسی با آزادی کامل زن با خصومت حکومت های کشورهای اسلامزده با آن از لحاظی متفاوت و پیچیده تر است، اما در فصل دوم مستدل و مفصل نوشتم که جنبش دموکراسی خواهی در نهایت قصد تعیین تکلیف با صنعت مذهب و میراث فرهنگی "مردم" در حیات زنان این جوامع ندارند و با حکومت های مذهبی (امثال طالبان) سوداگری و مماشات می کنند. اگر اعتراض نیم بندی به رژیم های اسلامی در باب حقوق بشر داشته باشند؛ نقدشان به مذهب در همان چارچوب و ادبیات مذهبی است و جنایات حکومت ها و نیروهای مذهبی را سوء استفاده آنان از مذهب می نامند و نه ناشی از جوهر ذاتی خود صنعت مذهب.  اگر آیت لله ها و آخوندها در منبر عربده می کشند: "یا روسری یا توسری" یا طبق کلام خدا و مذهب اسلام زن را “ کم عقل و ضعیفه" می نامند، فعالین جنبش دموکراسی خواهی و فمینیست ها، ان.جی. اوها و... در "محضر" آنان به پت پت می افتند و با صراحت نمی گویند: خدا، مسیح ، محمد و اسلام شما غلط می کنند این گونه به شخصیت زن توهین می کنند! اگر دموکراسی در مواردی با "تندروها" و تروریست های جنبش اسلام سیاسی نظیر داعش خرده حسابی داشته، با خود صنعت مذهب تسویه حساب نکرده و با احترام به نهادهای مرکز تولید این فرهنگ تروریستی، یعنی به مسجد، کلیسا، پاپ و آیت الله ها، این خرده حساب ها را تسویه می کند. دموکراسی حساب "تندروها " را از سیستم مذهب جدا می داند؛ نسبیت فرهنگی برای کشورهای اسلامزده را قبول دارد؛ در برابر ناسیونالیسم و فرهنگ ملی سر تعظیم فرود می آورد و به این خاطر، از آن آبی برای جنبش آزادی و برابری واقعی زن و مرد گرم نمی شود. برای این که بتوان بدون تخفیف، بدون سازش با هر جنبشی و فرهنگی که در سطح پایه ای دست رد به سینه مذهب و مردسالاری نمی زند تعیین تکلیف کرد و در سطح کلان کاری برای آزادی زن انجام داد، باید ابتدا (تثلیث وحدت) جنبش های مذهبی، ناسیونالیستی، و مردسالاری را شناخت و پرچم مبارزه دروغین و نیم بند آنان برای آزادی زن افشاء نمود. مبارزه برای پایان دادن به ستمکشی زن، علاوه بر نقد تثلیث نامبرده؛ تا از افق فمینیست ها، ان.جی. اوها و جنبش دموکراسی خواهی عبور نکرده، هرگز شاهد تغییرات اساسی وضعیت زن در این کشورها نخواهیم بود. بنظر نمی رسد بدون کوتاه کردن دست مذهب از زندگی خصوصی انسان و مبارزه (آنتاگونیستی) با خود صنعت مذهب، حریف اسلام سیاسی شد و کلاً فرهنگ مردسالاری را از جامعه زدود. جنبش آزادی زن، باید در این خصوص اینقدر روشن باشد تا با تبیین این حریفان مماشاتجو با صنعت مذهب، تسویه حساب همه جانبه کند. دمکراسی در خصوص آزادی زن، هرگز دست از مماشات با مذهب و فرهنگ ملی بر نداشته که معمولاً آن را در لابه لای مفاهیم، مقولات احساسی، عاطفی، اندیشه، فرهنگ، تاریخ و فلسفه استتار می کنند.
با این همه، این درجه از بی پرنسپی و سقوط به کانون ایده آلیسم نیم قرن اخیر دموکراسی را باید به حساب کارنامه امروز آنان و نه تاریخ لیبرالیسم نوشت. در مورد لیبرالیست های قرن بیستم، نباید این حقیقت را کتمان کرد که پیشکسوتان این جنبش مبارزه ارزشمندی برای آزادی زن به پیش بردند که از جمله می توان به برابری حقوقی زن و مرد، حق رأی و برابری نسبی جنسی اشاره کرد. نقد امروز ما به مماشات جنبش دموکراسی خواهی در قرن بیست و یکم، کم ارزش نشان دادن دستاوردهای این مبارزات در روند تاریخی نیست. لیبرالیست ها در اروپا روندی را تکامل دادند که منجر به برسمیت شناختن درجاتی از آزادی های فردی زن و مجبور کردن فرهنگ مردسالار به رعایت حداقلی از حقوق زن شد. گرچه ضمن به رسمیت شناختن نقش موثر آنان در امر آزادی های فردی در این فرایند، همزمان باید به اقدامات لیبرالیستی نهادینه شده در این جنبش در توجیه نابرابری اقتصادی- که زمینه اصلی نابرابری حقوقی بین انسان ها است- توجه کرد. در این سیستم توجیه نابرابری با ظرافت کامل، بسیار شیک و بخشاً نامرئی و با ادبیات، فرهنگ، اخلاقیات و سلوک مذهبی - عرفانی صورت می گیرد که معمولاً در مواردی چشم مسلح و تیز بین می طلبد تا آنها را از تار و پود خورجین فرهنگ ملی بیرون کشید و دستان سحرآمیز جنبش های مزبور را رو کرد.

موانع اصلی جنبش آزادی و رهایی زن در ایران
فرهنگ زن ستیز جامعه سرمایه داری امروز ایران، ترکیبی از سنت ها، کردارها، عرف و عادات مذهبی، مردسالاری، فرهنگ ملی و مقتضیات این نظام است که همچون طوق و زنجیرهای مرئی و نامرئی بر دست و پای جامعه سنگینی می کند. شما با هر ده نفر زنی که در ایران، افغانستان و کشورهای خاورمیانه زندگی می کنند، در خصوص حقوق مدنی و شهروندی زنان صحبت کنید، هشت نفر از آنان از وضعیت ناراضی و به آن معترض هستند. من اینجا از ارائه آمار و ارقام قتل های ناموسی، خود سوزی، تبعیض جنسیتی، ضرب وشتم، توهین و جنایت علیه زنان که وحشتناک فراوان هستند خودداری می کنم، چرا که متأسفانه این جنایات به بخشی از زندگی روزمره زنان در این جوامع تبدیل شده است و هر یک از ما شاهد صدها مورد آن در سال هستیم.  این نارضایتی وسیع زمینه ها و سرچشمه عظیم جنبش آزادی و رهایی زن در منطقه است که باید ظرفیت ها، نقطه ضعف ها و موانع پیروزی آن را شناخت و از کانال های طبیعی به آن خط و جهت داد. این جنبش باید رادیکالترشده و تا دستیابی به اهداف بر حق زنان، آن را هدایت و حمایت کرد.
فرهنگ مردسالاری امروز با تکیه بر مذهب و مذهب نیز با تلفیق خود با فرهنگ ملی، همدیگر را تغذیه و تقویت می کنند و حکومت جمهوری اسلامی از محل تلاقی این دو متولد شد. بقای این رژیم مدیون (تثلیث فرهنگ مردسالاری، مذهبی و ملی) است، چون جمهوری اسلامی بدون چنگ انداختن به این تثلیث، ابداً حریف جنبش آزادی زنان نمی شود. امروز در ایران، اصلی ترین سازمان دهندگان خشونت سیستماتیک علیه زنان، نهادهای حکومتی هستند که زنان را چه مستقیم به جرم نقض شئونات اسلامی دستگیر، زندانی، شکنجه، اعدام (قتل مهسا امینی) و سنگسار می کند یا غیرمستقیم با ترویج این فرهنگ متعفن، چاقو و بنزین را بدست بستگان قربانیان داده تا آنان به نیابت از حکومت اسلامی، خواهران، همسران و فرزندان خود را به طرز فجیع به قتل برسانند! در هر دو صورت، قاتل درجه یک قتل های ناموسی در ایران، خود جمهوری اسلامی است. مسجد تولید کننده فرهنگ مردسالاری و سنگر یورش به حقوق زن و پرورشگاه لمپن ها است. کلام خدا تحکم و توهین به زن و نسخه فضاسازی علیه شخصت اوست که مقدم بر جمهوری اسلامی هم وجود داشته و در واقع جمهوری اسلامی با تکیه بر این فرهنگ مسموم بود که توانست زنان را وادار به عقب نشینی کند. جمهوری اسلامی بدون وجود شبکه هایی از" "گنجینه" فرهنگ ملی، شعائر ملی و ارزش های مذهبی، ابداً حریف زنان آگاه ایران نمی شد.  در بُعد تاریخی، بذر ستم بر زنان آنجا در زمین زندگی کاشته شده که با وجود اینکه نیمی از جمعیت بشر مونث است، اما در همه ادیان، خدا و تمام پیامبران مذکر هستند. در همه ادیان، ضمیر خدا و کلام خدا نرینه و تبلیغ و ترویج فرهنگ مردسالاری است. در همه ادیان نقش خالق و مخلوق مطلق و نابرابر است: پروردگار حکمران و انسان فرمانبردار. لذا نقد به صنعت مذهب و فرهنگ ملی، باید نقدی به همه این عناصر و این مفاهیم باشد.
نقد متفاوت ما و گلایه های جنبش دموکراسی خواهی از وضع زنان  
هر جنبشی بنابه ماهیت طبقاتی آن، نحوه مخالفتش با آزادی و برابری زن و با مخالفان خود بطور کلی، بیان می کند. موافقت و مخالفت جنبش های ارتجاعی با برابری زن و مرد، در برخی موارد، مستقیم و سر راست نیست و حتی جاهایی به سفسطه بازی و وارونه سازی حقیقت هم متوسل می شوند. استراتژی ما برای رهایی زن، شفاف و بی پرده، یعنی آزادی بدون اگر و اما، بدون قید و شرط و بدون هیچ تبصره ای است. جنبش آزادی زن، باید اینقدر شعور و درایت سیاسی، عدالتخواهی، برابری طلبی و شرافت انسانی داشته باشد که به همه جنبش های ارتجاعی نه بگوید. نه به هر چیزی که علیه آزادی و برابری زن است. اگر این عناصر مذهب، محمد و قرآن است، باید بدون مماشات گفت نه به خدا و قرآن اش؛ نه به مذهب، نه به فرهنگ ملی و نه به ناموس پرستی. جنبش آزادی و برابری زن و مرد، نباید زیر بار هیچ عذر و بهانه ای از این قماش برود. اگر آیت لله ها و آخوندها می گویند طبق کلام خدا و مذهب اسلام،  زن تابع مرد بوده و "کم عقل، ضعیفه و بی اراده " است، ما می گوییم: اسلام غلط کرده این اراجیف را گفته است. اگر ناسیونالیست ها می گویند فرهنگ ملی ما گفته "زن ناموس مرد است"، ما می گوییم فرهنگ ملی شما غلط کرد. اگر دموکراسی طلب ها برای مماشات با دو جنبش یاد شده، عدم پیشرفت و صنعت و تاریخ را بهانه عدم تحقق برابری حقوقی و اقتصادی زن در اکثر کشورهای جهان می کنند و می گویند جامعه کنونی ظرفیت این آزادی ها را ندارد یا تاریخ شاهد چنین آزادی هایی برای زنان نبوده است، ما می گوییم: پس لطفاً تحمل داشته باشید و مانع جنبشی نشوید که می خواهد از این ببعد این آزادی ها را متحقق و به نرم جامعه تبدیل کند. در یک کلام، برای ما اصلاً مهم نیست که مکاتب و مذاهب زن ستیز تاریخاً از کجا سر چشمه گرفته اند؛ چند صد سال و چند هزار سال قدمت دارند؛ چند درصد مردم با آن خو گرفته و اعتقاد دارند؛ چند در صد مردم جهان با آن موافق یا مخالفند و… مهم این است که آیا وجود این عوامل، کنش ها، مکاتب و این مفاهیم به آزادی و برابری زن و مرد در عمل ضرر می رساند یا خیر. اگر جواب به این پرسش- بویژه از نظر زنان و از منظر آزادی زن - آری باشد، بی تعامل با مخالفت قطعی ما روبرو خواهند شد. ما معانی بخشاً مستتر استعاره ها، ضرب المثل ها و جوک های تحقیر آمیز ملی مذهبی علیه شخصیت زن در عرصه های گوناگون از قبیل شعر، ترانه، ادبیات و… را افشا کرده و هر جا زورمان برسد بی هیچ درنگی آنها را کنار می گذاریم. همزمان و ضمن تعرض به فرهنگ مذهبی، دست نهادهایی که به آزادی زن تعرض می کنند را کوتاه خواهیم کرد. هر پدیده و مفاهیمی - ولو از نظر بعضی ها مقدس هم فرض شود- چنانچه در تناقض با آزادی زن باشد، یا برای ناعدالتی توجیه تراشی کند یا حقوق برابر انسان را با تبصره قبول کند، را مردود اعلام می کنیم. اگر این موانع در سطح اندیشه باشند، آن را در سطح اندیشه نقد می کنیم. اگر حقوقی و سیاسی باشد، باید قانون و سیاست کشور را تغییر داد. اگر این تغییر مستلزم انقلاب و اقدامات سلبی باشد، باید آنها را در دستور توده ها بخصوص زنان گذاشت و آنان را علیه نظم موجود بسیج کرد. این تفاوت های هویتی کمونیست ها با نیروهای ناپیگیر جنبش دموکراسی خواهی در امر مبارزه برای آزادی زن است. ما در این زمینه “ تمامیت خواه” و “ افراطی” هستیم و آنان آزادی و برابری زن را با قید و شرط قبول دارند. طرفداران تلطیف فرهنگ ملی، مذهبی و سرمایه داری، در مخالفت با اصل استراتژیک ما، به آموزه های مذهبی و سنتی متوسل می شوند و از فرهنگ نرینه مردسالاری الهام می گیرند. این در حالی است که، اولی سیاه روی سفید زن را نیمه انسان تعریف می کند، دومی، موقعیت نابرابر زن را در اکثر شئونات زندگی مستیماً یا غیر مستقیم به رسمیت می شناسد. و سومی، برای حفظ شرایط موجود، در پوشش مسائل فرهنگی و سنت های ملی و ناموس پرستی، هر کاری می کند تا عملاً فرهنگ نابرابری را ابدی کند.
این ها تفاوت های اساسی نقد ما با نقد بخش های دیگر جامعه از جمله ناسیونالیست های سکولار و مدرنیست ها به مذهب، جمهوری اسلامی و فرهنگ زن ستیز است که معمولاً نامبردگان فقط با جنبۀ ضد تجدد (تندروی های) مذهب مشکل دارند. ناسیونالیست های سکولار و مدرنیست در مواردی نقد ما به مذهب را موجه و قابل تحمل می دانند و یا بهتر است بگوییم مخالفت آنتاگونیستی با آن ندارند. اما زمانیکه دامنه نقد ما به فرهنگ ملی و به سنت های ملتشان رسید، آنگاه آن را عبور از خط قرمز می دانند. و بعضاً در مواردی مذهبی های پوپولیست، نقد ما به سرمایه داری را از زاویه تحجرگرایی خود سخت نمی گیرند، اما زمانیکه ما مسأله آزادی زن - که با مذهب مانند آتش و باروت است - را میان می کشیم و از ضرورت امحای نرم ها، ارزش ها و آموزه های شریعت در جامعه صحبت می کنیم و تمام دستورات و مقدسات مذهبی را به مثابه پلتفرم زن ستیز نقد می کنیم، دیگر علیه آزادی زن، شمشیر از روی می بندند و جایی که نیرو داشته باشند، ماهیت واقعی خود را نشان می دهند: مثلاً در شهر سیواس ترکیه ساختمان عزیز نسین را به آتش می کشند؛ مانند خمینی مرتجع علیه سلمان رشدی و آتئیست ها فتوا صادر می کنند و یا مانند گله های حزب الله در شهرهای ایران (اصفهان...) به روی زنان به جرم محجبه نبودن، اسید می پاشند.
این فاکتورها، بیانگر واقعیت هایی هستند که متأسفانه در حال حاضر و در این زمینه، جنبش آزادی زن نمی تواند با اطمینان خاطر روی هیچ نیرویی جز جنبش طبقه کارگر و جنبش کمونیستی حساب باز کند. این انتخاب ما نیست که باید برای دفاع از آزادی زن دور جنبش دموکراسی خواهی خط کشید و به اندرزهای ریش سفیدانه این جنبش برای زنان، وقعی نگذاشت. زمانیکه قهرمانان آنان هیلاری کلینتون و برنده جایزه صلح نوبلشان انگ سان سو چی و شیرین عبادی هستند، دیگر از این جنبش آبی برای آزادی زن گرم نمی شود. كاشکی مدنیت را اینقدر تنزل نداده بودند، ای کاش لیبرالیسم و دموکراسی با مذهب مماشات نمی کردند، ای کاش روند رنسانس و انقلاب کبیر فرانسه در مبارزه با مذهب توسط نظام سرمایه داری بسته نشده بود و کاشکی خرافات مذهبی همچون دوران بت پرستی و غارنشینی بشر به تاریخ پیوسته بود. اما چه می توان کرد؟ این واقعیت های جنبش دموکراسی خواهی در امروز است!
تفاسیرمتفاوت جنبش های متفاوت از علل ستمکشی زن
ارائه تعریفی یکسان و عامه پسند از مفهوم فرهنگ ملی و مذهبی بعنوان سلاح و ابزارهای ستم بر زن- کاری نسبتاً پیچیده است. از آنجا که تبیین مفاهیم فرهنگ ملی بنابه ویژگی های آن، برای جنبش های اجتماعی متفاوت است، باید ما نقش مخرب فرهنگ ملی را نه در برداشت های فلسفی مکاتب مختلف از واژه ها و مفاهیم استعلایی، بلکه در زندگی واقعی ( اینجا مسأله زن) رمزگشایی کنیم. چون در این زمینه، حتی خیلی از مخالفین جمهوری اسلامی، طرفدار حفظ نظم موجود هستند و نقد و چالش کردن فرهنگ ملی- مذهبی را  زیاده روی و در ذات خود نفی گرایانه می دانند.  طرفداران فرهنگ ملی مدعی اند که منتقدین فرهنگ ملی و مذهبی، همه پدیده های مثبت و تشکیل دهنده تاریخ و فرهنگ یک "ملت" را در هم  ریخته اند.  روند وقایع نگاری تاریخی که یک "ملت" از آن عبور کرده و به اینجا رسیده، یعنی تمام تجارب مثبت و هیچ دستاورد فرهنگی را قبول ندارند! آنان، با این وارونگی می خواهند علاوه بر عرصه های فلسفه، الهیات و سیاست، از مدخل میراث ملی، ترانه و شعر، فرهنگ نرینه پرستی جامعه موجود را حراست کنند. ما در این مبحث نشان خواهیم داد که این توصیف از ماهیت نقد ما به فرهنگ ملی، تردستی ملت مردسالار است تا به کمک آن، دامنه تاثیرگذاری نقد کمونیستی به فرهنگ زن ستیز موجود را کند کنند. بنابر این، انتقاد ما به سنت های صنعت مذهب، هنجارها و مفاهیم فرهنگ ملی برای جنبش آزادی و برابری زن و مرد، هم در بُعد تاریخی و هم در جهان معاصر است که مطلقاً محدود به جمهوری اسلامی نمی شود. هدف ما زدودن فرهنگ زن ستیز جامعه موجود در هر لباسی، دگرگونی این فرهنگ از بیخ و بن و انسانی کردن آن است. تقدیس فرهنگ ملی در این مورد مشخص، ارج نهادن به اوهام، تخیلات و ادراکات قبیله ای از زندگی زن است که دو هزار سال پیش خدا را در غار کشف کردند. ما تا جایی برای پدیده های به وقوع پیوسته تاریخی احترام و ارزش قائل هستیم، که نتایج حاصله از آن، مانع رفع تضادها، تناقضات و تبعیض های طبقاتی، جنسیتی و نژادی در جامعه نشود. در وقایع نگاری تاریخی و جایی که باید از آن  نتیجه گرفت، ما جانبدار روندها و اقداماتی هستیم که جامعه را از پله ای به پله بالاتر تکامل داده و پیش برده است: یعنی تأیید روندهایی است که در مقابل نظم موجود تسلیم نمی شود؛ در برابر سلطه شاه و شیخ، سر فرود نمی آورد و مدام محرک پیشرفت و تکامل جامعه از فازی به فاز بالاتر است. ما خواهان تداوم نقد به نارسایی های پراتیک انسان در هر مقیاس و تا جایی هستیم که دیگر تضاد طبقاتی باقی نماند. آنگاه مبارزه انسان با طبیعت و نه با یکدیگر خواهد بود. با این اوصاف، لایه ای از پیچیدگی مسأله حل شده که هدف غایی نقد ما به فرهنگ ملی و خط بطلان کشیدن بر مؤلفه ها، مفاهیم، کنش ها و اندیشه هایی است که همیشه مانع تکامل، صعود به سطحی بالاتر و خیزش رهایی بخش مردمند. ما کشتار زنان و قتل های ناموسی در جامعه امروزی را محصول سمبل ها، هنجارها و عملکرد تاریخی (مذهب، ناسیونالیسم و مردسالاری) فرهنگ جاری زن سیتز می دانیم که معمولاً علاوه بر جمهوری اسلامی، توسط اپوزیسیون بورژوایی ملی-مذهبی هم در خلال حفظ میراث فرهنگی و آداب معاشرت به مردم حقنه می شود.

از این ها مشخص تر، ترجمه گفتمان نقد فرهنگ ملی- مذهبی، چنین نیست که باید روی هر تجربه و آزمون و پراتیک جامعه بشری در دوران های گذشته تا به امروز، خط بطلان کشید و یا مقلد آنها بود. ما نمودها و وقایع تاریخی و هر اقدام اجتماعی را به عنوان فکت های مشخص در جایگاه خود آنها بررسی، تأیید یا رد می کنیم. مجموع رویدادهای تاریخی و میراث فرهنگی را به خودی خود منفی یا مثبت ارزیابی نکرده، بلکه هر اقدام تاریخی و فرهنگی (تا به مسأله زن مربوط است) را بر اساس نقشی که آنها در هر زمان ایفا کرده اند، تایید یا رد می کنیم. ما همیشه از تاریخ و مورخ می پرسیم: کدام اقدام؟ در چه زمانی؟ برای چه کاری...؟
در پاسخ به این پرسش ها، ما روش دیالکتیکی و ماتریالیستی را انتخاب نموده و از این منظر به تاریخ و به جامعه می نگریم. روندهای تشکیل دهنده تاریخ برای ما فقط تاجگذاری پادشاهان، لشکرکشی و جنگ ها نیست. قیام برده ها علیه برده داری، مبارزه دهقانان علیه فئودال ها و کارگران علیه سرمایه داری هم مد نظر ماست. طبعاً ما رنسانس فکری - اجتماعی در تقابل با مدافعین حفظ نظام فئودالیستی و ستم کشی را از جنس کار امروز خودمان ارزیابی می کنیم. یا هر مورد دیگری که گرهی از معضل زندگی اجتماعی مردم در آن ایام را باز کرده، عیناً از جنس کاری به حساب می آوریم که اکنون انجام می دهیم. متد ما، متدی انقلابی علیه مناسبات نابرابر بین انسان ها است، حال این تقابل در هر قالبی از جمله از خلال فرهنگ یا در هر دوره تاریخی باشد. ما به این خاطر منتقد سنت ها، کنش ها و کردارهای فرهنگ مذهبی، فئودالیستی و ناسیونالیستی هستیم، که امروزه تثلیثی به نام فرهنگ ملی تشکیل داده و همه آنها در تعارض و ضدیت با آزادی و رهایی زن قرار دارند.
اعتراض از نوع:"مذهب دست ملایان و اقتصاد دست معمم باشد"!
آیا پراتیک ناسیونالیسم ایرانی پرو ناتو حداقل طی یک سال اخیر تردیدی باقی گذاشته است که در نهایت قصد تعیین تکلیف با تبعات مذهب و میراث فرهنگی "مردم" در حیات زنان در این جوامع ندارند؟ می خواهند مذهب را به ملایان سپرده و خود اقتصاد را اداره کنند. این اپوزیسیون (هر دو جناح مدرن و مرتجع) با حکومت های مذهبی نظیر ترکیه و عربستان و...مشکلی ندارند و سوداگری و مماشات می کنند. این اپوزیسیون با زبان مذهب از مذهب انتقاد می کند و جنایت به وقوع پیوسته توسط حکومت ها و نیروهای مذهبی را سوء استفاده آنان از مذهب می نامد و نه ناشی از جوهر ذاتی خود صنعت مذهب. این جنبش به زنان خواهان رهایی دروغ می گوید که گویا اگر آیت لله ها و آخوندها در منبر عربده می کشند: "یا روسری یا توسری" سوء استفاده از اسلام راستین است. خیر، سوء استفاده ای در کار نیست! طبق کلام خدا و مذهب اسلام، زن "کم عقل و ضعیفه است". ایدئولوگهای دموکراسی در "محضر" مدافعان اسلام به پت پت می افتند و با صراحت نمی گویند: خدا، مسیح ، محمد و اسلام شما غلط می کنند این گونه به شخصیت زن توهین می کنند! دموکراسی حساب "تندروها " را از سیستم مذهب جدا می داند؛ نسبیت فرهنگی برای کشورهای اسلامزده را قبول دارد؛ در برابر ناسیونالیسم و فرهنگ ملی سر تعظیم فرود می آورد و به این خاطر، از آن آبی برای جنبش آزادی و برابری واقعی زن و مرد گرم نمی شود. برای این که بتوان بدون تخفیف، بدون سازش با هر جنبشی و فرهنگی که در سطح پایه ای دست رد به سینه مذهب و مردسالاری نمی زند تعیین تکلیف کرد و در سطح کلان کاری برای آزادی زن انجام داد، باید ابتدا این جنبش ها را شناخت و پرچم مبارزه دروغین و نیم بند آنان برای آزادی زن در جایگاه مماشات با تثلیث نامبرده افشاء نمود. اگر دموکراسی در مواردی با "تندروها" و تروریست های جنبش اسلام سیاسی نظیر داعش خرده حسابی داشته، با خود صنعت مذهب تسویه حساب نکرده و با احترام به نهادهای مرکز تولید این فرهنگ تروریستی، یعنی به مسجد، کلیسا، پاپ و آیت الله ها، این خرده حساب ها را تسویه می کند. بنظر نمی رسد بدون کوتاه کردن دست مذهب از زندگی خصوصی انسان و مبارزه (آنتاگونیستی) با خود صنعت مذهب، حریف اسلام سیاسی شد و کلاً فرهنگ مردسالاری را از جامعه زدود. جنبش آزادی زن، باید در این خصوص اینقدر روشن باشد تا با تبیین این حریفان مماشاتجو با صنعت مذهب، تسویه حساب همه جانبه کند. 
مذهب، این اهرم بوژوازی برای سرکوب مردم، داشت در گورستان تاریخ دفن می شد. جنبش دمکراسی خواهی برای جنگ با کارگر و کمونیسم آن را از گورستان بر آورد و به جان مردم انداخت. تمام مفاهیم اخلاقی که در لابه لای مقولات احساسی، عاطفی، اندیشه، فرهنگ، تاریخ و فلسفه استتار کردند، توجیهاتی برای مماشات این جنبش با مذهب و فرهنگ ملی- معمولاً نرینه- و برای محدود کردن دامنه آزادی کامل به آزادی حقوقی است.

دموکراسی بر رقیبان خود پیروز شد، ولی برابری اقتصادی به ارمغان نیاورد
حداقل سی سال است که دموکراسی برحریفان خود پیروز شده، بازار آزاد و تکنولوژی و همه امکانات بشر را در اختیار گرفته، ولی اینها برابری اقتصادی برای جامعه بخصوص برای زنان به ارمغان نیاورده است. مردم حق دارند بپرسند که آیا نتیجه پیروزی دموکراسی و عقب نشینی "جنبش کمونیستی" سوسیالیسم روسی در جهان چه حاصلی داشت؟ طی سی سال از عمر این جنبش، به اندازه صد سال، گرایش های مذهبی و سازمان های تروریستی زن ستیز پر و بال گرفته اند! امروز جنبش اجتماعی اسلام سیاسی به مانند زمان عمر، علی، حسن و حسین و معاویه، سر مخالفان خود را با شمشر می زنند! چشم منتقد را در آمریکا با چاقو و در ایران با تیر می زنند! در کشورهای اروپایی با تاریخ ۳۰۰ سال تمدن بورژوایی، هنوز از کودکان سوءاستفاده می کنند و به خاطر منافع حقیر فردی زنان را به قتل می رسانند. آری البته بخشی از این جنایات و افسون زدگی ها ناشی از ماهیت مذهب اسلام است، ولی بخش دیگر آن، ناشی از بن بست، بی افقی و استیصال جنبش بین المللی دموکراسی خواهی است که مردم هنوز دست به گریبان انواع بیماری های روحی-روانی، معضلات قدیم و جدید هستند. متفکرین جنبش دموکراسی خواهی، فرهنگ و تمدن را با تبار و قوم تعریف کرده و مدعی هستند هر ملتی فرهنگ خاص خود را دارد و ملتی که دارای فرهنگ متمایز خود نباشد، بی هویت است. با وجود افق دموکراسی جامعه نمی تواند حول یک آرمان بزرگ بسیج شود و در نتیجه بی افق است.  این تزها دعوت از مردم برای رجعت به مذهب محمد، عمر، علی، حسن و حسین است. بی افقی دموکراسی چنان روند تجدد خواهی را فلج کرده است که مردم در قلب اروپا به چادر، مقنعه و برقع برگشته اند و از این لحاظ جامعه عقبگرد بزرگی را متحمل شده است. اخیراً دولت فرانسه اعلام كرده است که از سال ۱۹۵۰ تا سال ۲۰۰۰، حدود ۲۰۰ هزار كودك در كلیساهای این كشور آزار جنسی دیده اند.  همین نمونه کافیست تا درب اتاق فکری جنبش دموکراسی خواهی و كلیساها را گل گرفت.

دموکراسی در افغانستان، عراق، سوریه و... گند به بار آورد و داعش، حشد الشعبی، طالبان و... آفرید و به جان جامعه انداخت و از این طریق کمک شایانی به بقای حکومت اسدها می کند. بن بست جاری در خاورمیانه و اروپا، بن بست جنبش دموکراسی طلبی و نظام مبتنی بر دموکراسی است. دموکراسی نشان داده است که نه فقط پاسخی عادلانه به مسائل واقعی جامعه امروز ندارد، بلکه حتی بخشاً از جواب به مسائلی که قبل از انقلاب اکتبر برای بشریت مطرح بود، عاجز است. از طرفی مردم نمی توانند در خلا زندگی کنند و از طرف دیگر، همه شاهد هستیم همینکه دموکراسی پیروز شد، چگونه اعتراض ها به جلد تبار، قبایل و هویت ملی- مذهبی عقبگرد کردند. عدم حضور یک جنبش جهانشمول در وضعیت امروز، آن روی دیگر سکه بی پاسخی و استیصال دموکراسی در قبال هویت واحد انسانی و جهانشمول به جامعه امروز است که این همه سازمان های تروریستی و مذهبی سر بر آورده اند. اینها نشانه های ناتوانی و استیصال ماهوی و هویتی جنبش دموکراسی طلبی است. وقتی دموکراسی هویت زن را به عروسک "باربی" تنزل داده است، در قلب اروپا زن برای کسب هویت به برقع، چادر و پوشش مذهبی پناه می برد. همینکه بلوک شرق (چیزی که اسم کمونیسم روی آن گذاشته بودند) شکست خورد، هر گروه در فکر چاپیدن بخش های ضعیف تر مردم (خودی) است و در بهترین حالت، دست به کلاه خود گرفته اند. واقعاً در غیاب یک جنبش جهانشمول که از نظر من جنبش کمونیستی طبقه کارگر است، مردم به سوی فرهنگ های مذهبی، محلی و ملی می شتابند تا خلاء بی هویتی و افسون زدگی که دموکراسی به بار آورده است را پر کنند.
این یک واقعیت تلخ است که دموکراسی تا به امروز توانسته ‌است به ایده ها و آرمان های بزرگ و انقلابی مردم برای تغییر وضعیت از پایه و در سطح ماکرو، عقب نشنیی کند و اغلب مردم عوض اینکه به تحولات بنیادین بزرگ فکر کنند، در فکر رتق و فتق امور در چارچوب این نظام هستند. این یک واقعیت تلخ است که امروز یک جنبش جهانشمول در دسترس مبارزات مردم نیازمند تغییر و تحول نیست که به نیازهای مادی و معنوی آنان در سطح ماکرو پاسخ جهانشمول و عادلانه بدهد. در سایه مجاهدت های جنبش دموکراسی خواهی، اکثریت مردم جهان به انقلاب کارگری در آینده نزیک چندان خوشبین نیستند و این سرچشمه التقاط و سر در گمی جنبش های رهایی بخش است.
خلاصه، ما بدون نقد دو سوی این ماجراها، نمی توانیم به جنبش آزادی زن نیروی کافی بدهیم. بدون نقد دو سوی این ماجراها پروسه اتحاد ریشه دار انسان های نیازمند تحول، کند می شود. جنبش کمونیستی بدون نقد این بی افقی ها و این افسون زدگی ها، یکطرفه نمی تواند به جنگ محلی گری و سکتاریسم و خرافات مذهبی "مردم" و نابرابری زن و مرد برود. فقط با تکیه بر تمدن، دیدگاه های عمیقاً انسانی و افق جهانشمول به جای هویت های محدود محلی، قشری، مذهبی و عقبمانده است که می توان به نقد فرهنگ ضد زن رفت. در زمانی دوردست، بدبختی جامعه و ستم کشی زن را ناشی از عدم آگاهی، بی سوادی، فقدان رسانه های آگاهی بخش، عدم توسعه صنعت و تکنولوژی و کمبود اطلاع رسانی می دانستند. اما اکنون این موانع برطرف شده است. جهان در اوج پیشرفت تکنولوژی قرار دارد، ولی هنوز-حتی در کشورهای دمکراتیک پرچمدار این جنبش- شاهد دستمزد نابرابر زنان با مردان، ستم جنسی بر زن، بی رحمی، عقب افتادگی فرهنگی هستیم. دموکراسی زن را از خانه بیرون آورده، اما در خیابان ول کرده است. هنوز روزمره شاهد قتل مردم سیاه پوست و زنان نه فقط توسط باندهای تباهکار، بلکه پلیس محافظ دموکراسی هستیم.  پیروزی دموکراسی رقابت بین کشورهای امپریالیستی را از بین نبرده است، بلکه از شکل "جنگ سرد" به فرم جدید تغییر داده و هنوز رقابت و تهدید تولید سلاح های هسته ای، تهدید جنگ های هسته ای و آوارگی میلیونی بر سر جهان آویزان است. این فاکتورها هستند که نویسنده را به این فکر فرو برده که باید خرافات مذهبی و فرهنگ ملی را توأم با توهم به دموکراسی اینقدر نقد کرد، تا مردم به دومی هیچ توهمی نداشته و اولی را هم کنار بگذارند. منطق مبارزه حکم می کند تا زنان تلاش خود را برای تغییر به بسترهای پایه ای و ظرف های تضمین کننده و روش های اصلی اتحاد انسان ها در سطح کلان وصل کنند. آری! انسان بالقوه می تواند به این وضعیت مشقت بار پایان بدهد و هیچ ظلم و ستمی ابدی نیست، لیکن انسان هایی می توانند عملاً به این وضعیت پایان دهند که خود دارای افق، اراده، پرچم و ظروف واقعی این تحول ریشه ای باشند. در این زمینه ها، من هر چه می اندیشم، اندیشه هایم سر از کمونیسم کارگری در می آورد. این جنبش جهانشمول، دارای ظرفیت بسیج توده های کارگر و هر انسانی است که به این تحولات نیاز دارند. این جنبش منتقد هر نوع نابرابری، پویا، جستجوگر و بالنده است. جنبش آزادی زن باید این را قبول کند که دموکراسی برای این جنبش و طبقه کارگر پاسخ متفاوتی از نظم سرمایه داری ندارد. دموکراسی چیزی جز روبنای سیاسی حاكمیت سرمایه در سیستم پارلمانی و در كشورهای غربی نیست.

اصلی به عنوان برابری اقتصادی انسان ها در دموکراسی موجود نیست
کشورهای دمکراتیک به یمن دستاوردهای بشر در زمینه علوم پزشکی، در عرض یک سال توانستند داروی ضد ویروس کرونا را کشف کنند، چون این بیماری به درجه ای کمتر طبقه بورژوا را هم در معرض خطر قرار داده بود. اگر ویروس کرونا فقط مختص کارگران بود و غیر از انسان کارگر کسی به آن مبتلا نمی شد، یا فرضاً اگر کارگران در شهرهای مجزا و قرنطینه زندگی می کردند، سال ها طول می کشید تا داروی ضد ویروس کرونا را کشف کنند و به بازار عرضه کنند. تازه آنگاه معالجه انسان کارگر را نه به دلیل این که وی با انسان بورژوا متساوی الحقوق است و باید سلامتی او را از این لحاظ تضمین کرد، بلکه سودا گرانه و جهت تضمین نیروی کار کافی برای چرخ تولید جامعه سرمایه داری می بود. بالأخره ماشین آلات و ادوات کار را نیز تعمیر می کنند!
واقعیت این است که دموکراسی با تائید نظام سرمایه داری، ظرفیت های انسان برای توسعه هر چه بیشتر علم و دانش بشری، حتی در مورد مشخص علم پزشکی را به الزامات بازار، سود و زیان یک طبقه معین (بورژوا) محدود و مقید کرده است. از منظر دلسوزی برای علم هم شده، رضایت دادن به این وضعیت، خیانت به پروسه تکامل علوم است. بنابراین آزادی انسان در دموکراسی نیم بند، سطحی و تابع سود و زیان بازار است و به این خاطر، دموکراسی با رهایی بشر تفاوت ماهوی دارد. مشخص تر از این ها، اگر در ماهیت دموکراسی بود تا داروی برابری کامل اقتصادی و به تبع آن برابری کامل زن و مرد را کشف کند، قطعاً تااکنون آن را تولید کرده بود. اما دموکراسی داروی بیماری نابرابری اقتصادی انسان کارگر را صادر نمی کند، چون ابداً آن را ندارد. تأمین برابری اقتصادی همۀ مردم از اصول و پرنسیپ های جنبش دموکراسی خواهی نیست. چون نابرابری اقتصادی جمعیت کم و بیش نیمه بشر یعنی طبقه کارگر را مبتلا و از پا در می آورد و نه کل نوع بشر از جمله بورژوا را. نابرابری اقتصادی و شرایطی که طبقه ای کار کند و طبقه ای نیروی کار را بخرد یکی از ارکان دموکراسی است. لذا برای برابری اقتصادی، جامعه به یک انقلاب عظیم اجتماعی و سلبی احتیاج دارد که در این روند، پرچم دموکراسی خواهی، فقط ابزار بازدارنده طبقه بورژوا جهت ممانعت از آن تحول بنیادین است.