کارزار رسانهای و کمپین شبهانتخاباتی سلطنتطلبان تحت عنوان «من وکالت میدهم» و همچنین برای منزوی کردن «اپوزیسیون» سرنگونیطلب جمهوری اسلامی و سوار شدن بر انقلاب مردم ایران با تهدید و تحریف و دروغ، ابعاد گستردهای بهخود گرفته است. خانم یاسمین همسر رضا پهلوی در توئیتی مرگ برمجاهد، مرگ بر چپی و مرگ بر... مینویسد و... حتی بعضی شاهدوستان با تندروی به منتقدان انگهایی چون «تجزیهطلب، سایبری، وزارت اطلاعاتی، خائن، چپی، ضدمیهن، خمینیچی و ... میزنند.»
این ادبیات طی چند ماه اخیر، با اوجگیری انقلاب «زن، زندگی، آزادی» علیه جمهوری اسلامی، توسط هواردارن رضا پهلوی، همواره در شبکههای اجتماعی و تلویزیونهایشان و تجمعات تکرار میشود.
سلطنتطلبان همچنین با تحریک احساسات ناسیونالیستی و برخی پناهجویان که نیاز به حمایت مالی و تاییدیه سیاسی دارند جمع میکنند و تصاویر رضا پهلوی و پرچم پهلوی تحت عنوان پرچم «ملی» را به دست آنها میدهند که در زیر تصاویر رضا پهلوی شعارهای مردسالاری و پدرسالاری نظیر «مرد، میهن، آبادی»، «جاوید شاه» و یا در باندرولهایی شعارهای «مرگ بر سه مفسد ملا، چپ، مجاهد»، «مرگ بر کمونیست و مجاهد»، «اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه» و... نوشته شده است را حمل نمایند.
در این میان، ناگهان انتشار عکس رییس امنیت داخلی ساواک در 86 سالگی همزمان با سخنرانی رضا پهلوی در تجمع مخالفان جمهوری اسلامی ایران در لسآنجلس، پیام مشخصی دارد مبنی بر این که رضا پهلوی و هوادارانش در جهت سرکوب انقلاب مردم و منزوی کردن نیروهای سرنگونیطلب جمهوری اسلامی، دارند با وعده و عید و پول ساواکهای سابق و هواداران لات و اوباش شعبان بیمخ را در داخل، بهویژه و خارج کشور بسیج میکنند.
این عکس با موجی از انتقادها و همزمان نظرات تحسینآمیز شاهدوستان مواجه شد. بیشتر تحسینکنندگان به این موضوع اشاره داشتند که آقای ثابتی در زمان خود دشمنان اصلی را «خوب» شناخته و با آنها مبارزه میکرد.
بعد از 44 سال زندگی مخفی، روز 22 بهمن 1401، پردیس ثابتی دختر پرویز در صفحه توئیتری خود تصویری از حضور خانوادگیشان در تجمع سلطنتطلبان در آمریکا منتشر کرد. پرویز ثابتی نیز بود.
دختر ثابتی همزمان با انتشار تصویری از پدر خود نوشت که چهل و چهار سال پیش کشور مادری ما در تاریکی فرو رفت و ابراز امیدواری کرد که امسال، سال نور، البته از جنس نور «ساواکیهای پهلوی» باشد.
پرویز ثابتی متهم است که در دوران 20 ساله کار در ساواک و بهویژه مدیریت اداره سوم در شکنجه یا مرگ بسیاری از فعالان سیاسی قبل از انقلاب نقش داشته است.
او مخالف فعالیت آزادانه بسیاری از نویسندگان و هنرمندان از جمله صمد بهرنگی بوده است. خودش بهصراحت در مصاحبه با عرفان قانعیفرد در کتاب «در دامگه حادثه» گفته که کتاب اولدوز و کلاغهای صمد بهرنگی را پیش فرح پهلوی برده و تاکید کرده نویسندگانی مثل صمد بهرنگی از راه داستان افکار کمونیستی را ترویج میدهند و باید جلو آنها گرفته شود.
واکنشهای توییتری به انتشار عکسی از پرویز ثابتی، مسئول اداره سوم ساواک و رییس ساواک تهران در تجمع اخیر سلطنتطلبان در آمریکا، همچنان ادامه دارد. اما عجیب است که چرا در این 44 سال، هیچ اقدامی در جهت محاکمه این عنصر مخوف ساواک، صورت نگرفته است.
پرویز ثابتی یک شکنجهگر معروف و مخوف در ساواک بوده، برای دادگاههای بینالمللی فرد غیرقابل دستیابیای نیست آن هم در شرایطی که هزاران شاهد زنده وجود دارد که حاضرند علیه او شهادت بدهند. چهطور پیرزو پیرمردهای حکومت نازی هیتلری را هنوز هم بگیرند دادگاهی و محاکمه و زندانی میکنند؟ این که تاکنون ثابتی را محاکمه نکردهاند یک دلیل دارد؛ هیچ فرد و جمع و یا مردمی ایرانی در این 44 سال هیچ پروندهای علیه او تشکیل ندادهاند.
شمار زیادی از زندانیان سیاسی از شکنجه خود در زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک، که زیر نظر ثابتی بوده، گزارش کردهاند؛ او در مقابل پرسشی درباره شکنجه زندانیان سیاسی چپ و چریکهای فدایی، آنها را «تروریست» خوانده است.
ساواک و دستگاه تبلیغاتی حکومت شاه، هر اعتراض و تلاش مردمی و مبارزه سیاسی را طوری معرفی کرده بودند که بیشتر مردم عوام نیز، مبارزین، مجاهدین و چریکها و کمونیستها را خرابکار و مستحق میدانستند. در چنین فضایی بود انقلاب 1357، راه خود را باز کرد و به پیروزی رسید.
ثابتی در سراسر کتاب «در دامگه حادثه» به این موضوع اشاره میکند که اصرار داشته با فعالان سیاسی و نویسندگان جدیتر و شدیدتر برخورد شود و درباره این موضوع به مقامهای بالاتر از خود و محمدرضا پهلوی شکایت میبرده است.
ثابتی همچنین گفته که در سالهای آخر حکومت پهلوی اگر برخورد جدیتری انجام میشد و به توصیههای او عمل میشد، کار حکومت به اینجا نمیرسید. او سال 1357 فهرستی 1500 نفره از نویسندگان و فعالان سیاسی و مذهبی به شاه داده و خواستار بازداشت آنها شده که محمدرضا شاه با بازداشت 300 نفر از آنها موافقت کرده است.
او در یادداشتی بر کتاب مصاحبهاش در سال 1389 نوشته گزارشهای زیادی درباره فساد در دستگاه حکومتی به دربار داده که بهخاطر آنها مواخذه شده است.
با این وجود، شماری از هواداران سلطنت که بسیاری از آنها با هویتهای مختلف در شبکههای اجتماعی فعالیت دارند، نوشتهاند «چه به نام، چه به ننگ»، باید از «میهن» دفاع کرد و به همین دلیل آنها از اقدامات پرویز ثابتی حمایت میکنند، چرا که، به باور آنها، «تشخیص او درباره دشمنان میهن، تا حد زیادی درست بود.»
این رخنمایی پرویز ثابتی کدی برای فعالسازی ظرفیتهای سابق ساواک توسط سلطنتطلبان و شاهدوستان است بهطوری که مدتهاست این محافل سلطنتطلب به نیروهای مخالف سلطنت زباندرازی و پرخاشگری میکنند. رو نمایی و یا رخنمایی پرویز ثابتی را باید در این وقاحت محافل سلطنتطلب و حتی تهدید به اعدام انقلابیون کمونیست و مجاهد 57، مورد بخث و بررسی قرار داد. طراح و عامل جنایتهای بیشمار ساواک بعد از دههها اینگونه رخ نموده و با زهرخندی استهزاآمیز و چندشآور، در مقابل دوربین ژست بگیرد!
ثابتی این سالها در اورلاندوی آمریکا زندگی میکرد؛ شرکتی با نامParis Enterprises دارد و به کمپین انتخاباتی جورج بوش در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا کمک کرده بود.
ثابتی نقش «مغز» ساواک را بازی میکرد و نصیری «مشت» سازمان اطلاعات و امنیت کشور محسوب میشد. او در اسرائیل و آمریکا دوره دیده بود و در مقابله ساواک با روشنفکران مخالف حکومت و مواجهه با فعالان سیاسی، ابزار شکنجه و برخوردهای خودسرانه را به عنوان حرف اول به کار میگرفت.
او در طول سالهای 49 تا 56، تمرکز خود را بر پروژهای موسوم به «مبارزه با تروریسم» در ساواک گذاشت که هدف اصلی آن ریشهکن کردن مبارزه مسلحانه علیه حکومت پهلوی بود، روندی که کارنامه خشونتباری برای ثابتی و همکارانش در ساواک به جای گذاشت و نقطه آغازش را میتوان واقعه سیاهکل دانست که در پی حمله مسلحانه سازمان چریکهای فدایی خلق در 19 بهمن 1349 به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل برای آزادی یکی از دستگیرشدگان عضو این سازمان، رخ داد. با این عملیات و رخدادهایی مشابه آن بود که ثابتی تصمیم گرفت عملا هر کسی که ارتباطی چه دورادور و چه نزدیک با سازمانهای مسلح مخالف داشت از میان بردارد. حاصل این پروژه به کشتهشدن بیش از 340 فعال سیاسی انجامید که 177 تن از آنان در درگیری با نیروهای امنیتی جان خود را از دست دادند و 91 تن دیگر نیز با یا بدون محاکمه تیرباران شدند، 42 تن هم زیر شکنجه در زندان جان دادند، 15 نفر ناپدید شدند، هفت نفر خودکشی کردند و در نهایت 9 تن نیز در صحنه ساختگی اقدام به فرار به قتل رسیدند.
در سال 1354، اعدام بیژن جزنی و هشت نفر از همراهانش بعد از هفت سال محکومیت در زندان در تپههای اوین با هدف نشاندادن ضرب شست به مخالفان مسلح همچنان فعال در کشور یکی دیگر از اقداماتی است که البته ثابتی هرگونه مشارکتی در آن را انکار میکند و علت کشتهشدن آنان را به اقدامشان برای فرار از زندان نسبت میدهد، ادعاهایی که مشابه آن را در مصاحبه یازده سال پیش خود هم تکرار کرد و وجود هرگونه شکنجه، اعدام بدون محاکمه و برخورد خشونتبار با زندانیان سیاسی را از اساس بیپایه خواند. او نه قبول کرد که بازجویی کرده و نه پذیرفت که شکنجهای در کمیته مشترک ضدخرابکاری صورت گرفته است.
پرویز ثابتی در گفتوگوی معروفش با جمشید آموزگار، نخستوزیر وقت، درباره افکار عمومی و نهادهای حقوق بشری گفته بود: «... به جهنم، هرچه میخواهند بگویند... .»
یکی از چهرههای شاخص و مخوفی که در ساواک در زمان پهلوی فعالیت گستردهای در تهدید و دستگیر و شکنجه و اعدام مخالفین داشت، پرویز ثابتی مسئول اول اداره کل سوم ساواک و رییس ساواک تهران بود.
او متولد سال 1315 در تهران است. او در سال 1352، توسط ارتشبد نصیری، رییس ساواک، به سمت مدیر کل اداره سوم تعیین و عملا همه کاره ساواک منصوب شد. البته ابتدای این ورود از سال 1337 با معرفی ضرابی(مدیر کل نهم ساواک) بود. سمتی که با جاهطلبی و خشونتطلبی که او داشت منجر به ارتقایش در ساواک شد.
این ترقی تا جایی پیش رفت که احراز همه مشاغل مهم از پست وزارت گرفته تا استادی دانشگاه و معلمی و حتی کارمندی دولت، در گرو دریافت اجازه ادارهای بود که ریاستش را ثابتی بهعهده داشت.
ثابتی طرفدار سیاست سرکوب هرچه شدیدتر تظاهراتها و تجمعات علیه حکومت وقت بود و همواره تاکید داشت که دولت باید با قاطعیت تمام تظاهرات را سرکوب کند؛ از طرفی او مایل بود دست مخالفان وفادار به حکومت را ظاهرا باز بگذارد که از نظام حاکم و حتی از اعضای خاندان سلطنت انتقاد کنند تا او بتواند مبالغ هنگفتی برای سکوب مخالفین و منتقدین با دستور مستقیم شاه دریافت کند. در سال 1357 بود که به جهت آشنایی هویدا با ثابتی، هویدا طی نامهای به شاه خواستار واگذاری وظیفه سرکوب مخالفان به ساواک شد و در همین راستا ثابتی بهسرعت سیاههای از 1500 تن از مخالفان عمده حکومت را با ادعا به اینکه بازداشت آنها آرامش را به شهرها بر میگرداند فراهم کرد؛ اما در نهایت شاه با بازداشت سیصد نفر از آنها موافقت کرد.
او از جمله کسانی بود که در راس یک گروه از ماموران ساواک به اسرائیل اعزام شد و به احتمال قوی در همان ماموریت به همکاری موساد درآمد، چرا که در طول دوران کاریاش مدام با این موسا و حتی سیا رابطه بیسار نزدیک داشت.
پرویز ثابتی که به «شکنجهگر مخوف ساواک» معروف بود، ده روز قبل از پیروزی انقلاب 1357، راهی ژنو شد و از آنجا به اتفاق همسرش به اسرائیل رفت، برخی منابع نیز به استقرار او و همسرش در آمریکا و فعالیتهای اقتصادی که همچنان ادامه دارند، اشاره کردهاند.
نهایتا پرویز ثابتی رییسامنیت داخلی و سرشکنجهگر ساواک بعد از سالها زندگی در انزوا و دوری از رسانهها در تجمع روز تظاهرات 22 بهمن سلطنتطلبان در لسآنجلس بههمراه خانوادهاش شرکت کرد و برای اولین از بهمنماه سال 1357، تصاویر او و خانوادهاش در شبکههای اجتماعی منتشر شد.
معروف است در دوران ریاستجمهوری جان اف کندی، او مقامات ایرانی را به انتخابات آزاد سفارش کرد. شاه از تیمسار پاکروان خواست از اوضاع مملکت تحلیل جامعی ارائه دهد تا او به جمعبندی برسد و پاکروان، این وظیفه را به ثابتی سپرد.
ثابتی در گزارشی که تهیه کرد نوشت که «مردم ایران برای دموکراسی آمادگی ندارند و اینکه شاه برایشان جذبه دارد و محبوب آنها باشد، کافی است؛ دادن آزادی و درانداختن انتخابات آزاد، دست حکومت را میبندد و کار دست ما خواهد داد!»
سال 1391، کتاب خاطرات وی با نام «در دامگه حادثه» منتشر شد که بسیاری از فعالان سیاسی داخل و خارج کشور به مطالب آن انتقاد کردند و ثابتی را به تطهیر ساواک و تحریف تاریخ جنایات ساواک متهم کردند. 198 نفر از زندانیان ساواک نیز در نامهای با استناد به «عهدنامه بینالمللی منع شکنجه و مجازاتهای اهانتآمیز و غیرانسانی»(مصوب مجمع عمومی سازمان ملل متحد در دهم دسامبر 1984) خواستار پیگرد حقوقی ثابتی و اخراج وی از آمریکا شده بودند.
مدیر امنیت داخلی مخوفترین دستگاه اطلاعاتی منطقه در اورلاندو بهعنوان یک سهملیتی ایرانی، اسرائیلی و آمریکایی زندگی میکند و شرکتی اقتصادی بهنام Paris Enterprises دارد. او از حامیان مالی کمپین انتخاباتی جرج بوش و کمیته ملی جمهوریخواهان بوده است.
ثابتی و همفکرانش جنایتکار هستند و روزی باید در دادگاههای مردمی حساب پس بدهند نه این که طلبکار هم باشند. برای مثال، زنی 96 ساله که متهم به همکاری در قتل بیش از 1100 زندانی در اردوگاه مرگ اشتوتهوف در دوره آلمان نازی است، پیش از آغاز دادگاه دست به فرار زد، اما ماموران ساعتی بعد او را بازداشت کردند.
قرار بود روز پنچشنبه ۳۰ سپتامبر 2021، راس ساعت ۱۰ صبح دادگاه ایرمگارد اف، منشی اردوگاه مرگ اشتوتهوف برگزار شود. اما وقتی مامور دادگاه برای آوردن متهم به خانه سالمندان مراجعه کرد اثری از منشی ۹۶ ساله نیافت.
ماموران به سرعت دریافتند که متهم با یک تاکسی خانه سالمندان را ترک کرده و دست به فرار زده است. ایرمگارد اف. پیشتر در نامهای به دادگاه نوشته بود که مایل نیست در نشست دادگاه حضوری شرکت کند. دادگاه نیز در پاسخ به او یادآور شده بود که غیبت او میتواند پیامدهای قانونی برایش داشته باشد و حضور او در دادگاه الزامی است.
اما بر اساس قوانین آلمان میان تقاضای کتبی برای عدم حضور در دادگاه و عملی کردن غیرمجاز آن فرقی ماهوی وجود دارد. به گفته سخنگوی دادگاه شهر ایتسههو پس از فرار ایرمگارد، ماموران موفق شدند پس از یک ساعت جستوجو او را در خیابانی در حومه شهر پیدا و بازداشت کنند.
در واقع او ساعاتی بعد دستگیر شد و محاکمهاش از روز 27 مهر 1400- ۱۹ اکتبر 2022 از سر گرفته میشود.
این منشی 96 ساله متهم است که در «بیش از 1100 مورد قتل» همکاری داشته است. ایرمگارد در سالهای 1943 تا 1945 در اردوگاه اشتوتهوف در نزدیکی شهر دانتسیگ(امروزه بهنام گدانسگ شناخته میشود و در شمال لهستان قرار دارد) کار میکرده است.
ایرمگارد در آن زمان 18 ساله داشته و از «بیشتر اتفاقات و جنایات» در اردوگاه با خبر بوده است.
این برای نخستین بار در آلمان است که یک کارمند غیرنظامی اردوگاه مرگ در دوران نازیها محاکمه میشود. این دادگاه توجه زیاد افکار عمومی آلمان را بهخود جلب کرده و به هم دلیل قرار بود که دادگاه در یک سالن بزرگ در شهر ایتسههو برگزار شود.
ایرمگارد اف. پیش از این دوبار در دادگاهی دیگر در سال 1954 بهعنوان شاهد درباره نقش خود در اردوگاه اشتوتهوف توضیحاتی داده بود. او مدعی شده بود که تنها وظیفه داشته نامههای فرمانده اردوگاه و دستورات فرستاده شده از طریق بیسیم را نگارش کند. اما از کشتن اسرا در اردوگاه هیچ اطلاعی نداشته است. در اردوگاه اشتوتهوف دهها هزار نفر زندانی کشته شدند.
وکیل ایرمگارد اف. نیز در گفتوگویی با دویچه وله گفت که برگزاری دیرهنگام دادگاه میتواند به فهم ابعاد این فاجعه کمک کند. وکیل متهم تاکید کرد قصد ندارد با خانواده قربانیان وارد مشاجره شود و روشنگری درباره مقصران اصلی اردوگاه را انگیزه دفاع از موکل خود میداند.
همچنین محاکمه یک مرد 100 ساله به اتهام مشارکت در قتل عام گسترده در زمانی که نگهبان اساس اردوگاه کار اجباری زاخسنهاوزن بود از روز پنجشنبه 15 مهر 1400، برگزار شده بود.
محاکمه متهم که فقط با نام جوزف. اس معرفی شده است توسط دادگاه نویروپین، شهری در ایالت براندنبورگ آلمان، انجام میشود ولی به دلایل اجرایی جلسات محاکمه در سالن ورزشی زندان براندنبورگ برگزار خواهد شد.
دادستانی آلمان جوزف. اس را به مشارکت در سه هزار و 518 فقره قتل متهم کرده است. او از سال 1942 تا 1945 یکی از نگهبانان واحد اساس، شاخه شبهنظامی حزب نازی، در اردوگاه مرگ زاخسنهاوزن بوده است. اما وکیل متهم در دادگاه گفت که موکلش نمیخواهد در مورد این اتهامات اظهار نظر کند.
در فاصله سالهای 1936 تا 1945 بیش از 200 هزار نفر در اردوگاه زاخسنهاوزن نگهداری میشدند که از این تعداد دهها هزار نفر به دلیل گرسنگی، بیماری و کار طاقتفرسا جان خود را از دست داده و هزاران نفر نیز در جریان آزمایشهای پزشکی و یا عملیاتهای واحد اساس برای نابود کردن زندانیان به قتل رسیدند.
رقم دقیق افرادی که در این اردوگاه کشته شدهاند، مشخص نیست. برخی از ارزیابیها این تعداد را حدود 100 هزار نفر اعلام کردهاند ولی پژوهشهای مورخان نشان میدهد که احتمالا رقم درست بین 40 تا 50 هزار نفر است.
دادستان این پرونده در جلسه دادگاه گفت: «متهم بهطور آگاهانه و داوطلبانه بهعنوان یک عضو واحد اساس که مجری اصلی آدمکشی بود در این قتلها مشارکت داشته است.»
لئون شوارتزبائوم، یکی از بازماندگان اردوگاه زاخسنهاوزن که اکنون 101 ساله است بهعنوان تماشاگر در جلسه دادگاه حضور داشت. او به خبرگزاری آلمان گفت: «این آخرین محاکمه برای مجازات عاملان قتل اعضای خانواده و دوستان و آشنایان من است. امیدوارم متهم محکوم شود.»
کریستف هئوبنر، معاون «کمیته آشویتس» از عدم اظهار نظر متهم در جلسه دادگاه ابراز تاسف کرد. او به خبرگزاری آلمان گفت: «بهنظرم متهم خیلی سرحال و هوشیار است و معتقدم که به خوبی آن حوادث را به یاد دارد و حداقل میتواند عذرخواهی کند. ولی او حاضر نیست به خودش فشار بیاورد. خانوادههای قربانیان برای شنیدن حقیقت به دادگاه آمدهاند ولی رفتار متهم یک بار دیگر نشان میدهد که برخورد ماموران اساس با این پروندهها انکار، تحقیر و ادامه سکوت است.»
او ساعاتی بعد دستگیر شد و محاکمهاش از روز 27 مهر 1400- ۱۹ اکتبر 2022 از سر گرفته میشود.
بهعلاوه حمید نوری(عباسی) دادیار و شکنجهگر سابق زندان گوهردشت در سوئد دستگیر و محاکمه شد و هنوز هم دادگاه تجدیدنظر نظر او در جریان است.
توماس ساندر، قاضی دادگاه حمید نوری، برای دادیار سابق زندان گوهردشت و متهم به مشارکت در اعدام زندانیان سیاسی در ایران در تابستان سال 1367، حکم حبس ابد صادر کرد.
دادگاه حمید نوری اولین مورد از محاکمه یک فرد به اتهام دست داشتن در اعدامهای دستهجمعی سال 1367 است. همچنین، این اولین بار بود که یک کارگزار قوه قضاییه جمهوری اسلامی، به اتهام مشارکت در اعدامها، در یک کشور خارجی محاکمه شد.
ساندر اعلام کرد که دادگاه پذیرفته است نوری در موارد اتهامی مجرم بوده و نقشش در موارد مورد رسیدگی دادگاه، محرز است.
حمید نوری، دادیار سابق زندان گوهردشت و متهم به مشارکت در اعدام زندانیان سیاسی در ایران در تابستان سال 1367، با دو اتهام «جنایت جنگی» و «قتل عمد» مواجه بود و دادستان، کریستینا لیندهوف کارلسون، در کیفرخواست نهایی خود برای او تقاضای حبس ابد کرده بود.
حمید نوری 18 آبان 1398 به فرودگاه استکهلم رسید و بلافاصله دستگیر شد.
در سال 1367، بهدنبال صدور فرمان روحالله خمینی تحت عنوان فتوا، چند هزار نفر از زندانیان سیاسی و عقیدتی در زندانهای جمهوری اسلامی مخفیانه اعدام و در گورهای جمعی دفن شدند. ابراهیم رئیسی، یکی از دستاندرکاران این اعدامها در قالب هیأت رسیدگی به وضعیت زندانیان بود که با عنوان «هیات مرگ» شناخته میشود.
رئیسی پس از اعلام پیروزی او در انتخابات نمایشی ریاست جمهوری سال 1400، گفت از ابتدای مسئولیتش در دستگاه قضایی «مدافع حقوق بشر» بوده و «باید مورد تقدیر و تشویق» قرار بگیرد.
البته بعید بهنظر میرسد که پرویز ثابتی و همفکرانش در میان محافل رضا پهلوی، از این وقایع تاریخی پند و اندرز بگیرند اگر میگرفتند این چنین وقیحانه از خود رونمایی نمیکردند و یا محافل سلطنتطلب مخالفین حکومت سرنگون شده پهلوی را اینچنین تهدید به سرکوب و اعدام نمیکردند! اما به یاد داشته باشند که شاهدان زیادی از دوران جنایتهای حکومت پهلوی بهویژه ساواک آن هستند و هنوز زندهاند و در صورت نیاز در داگاههای عادلانه و مردمی آنها را همانند نازیان 90 و 100 ساله و یا حمدی نوری را به پای میز محاکمه خواهند کشاند.
اما حیرتانگیز است که چرا در این بیش از چهار دهه، هیچ اقدام حقوقی خاصی از جانب قربانیان شکنجه ساواک که اکنون مقیم آمریکا و اروپا هستند علیه پرویز ثابتی و سایر همکاران او صورت نگرفته است. در حالی که بستر حقوقی لازم برای پیگرد قضایی او در دادگاههای آمریکا و اغلب کشورهای غربی فراهم است. کافی است تعدادی از شاهدان عینی در این مورد پیشقدم شوند.
حیرتانگیرتر آن است که سلطنتطلبان از هماکنون طنابهای دارشان را آماده کردهاند تا احتمالا با سرنگونی جمهوری اسلامی و احیای مجدد سلطنت، مخالفین حکومت شاه بهویژه کمونیستها و مجاهیدن را دار بزنند. همان کاری که خمینی بلافاصله پس از به قدرت رسیدنش، اعدام فردی و جمعی انقلابیون «غیرخودی» را آغاز کرد و وارثان آن هنوز هم به این جنایت خود علیه بشریت ادامه میدهند.
ساواک و دستگاه تبلیغاتی حکومت شاه، هر اعتراض و تلاش مردمی و مبارزه سیاسی را طوری معرفی کرده بودند که بیشتر مردم عوام نیز، مبارزین، مجاهدین و چریکها و کمونیستها را خرابکار و مستحق میدانستند. در چنین فضایی بود انقلاب 1357، راه خود را باز کرد و به پیروزی رسید.
این رخنمایی پرویز ثابتی، همچنین کدی برای فعالسازی ظرفیتهای سابق ساواک توسط سلطنتطلبان و شاهدوستان است بهطوری که مدتهاست این محافل سلطنتطلب به نیروهای مخالف سلطنت زباندرازی و پرخاشگری میکنند. رو نمایی و یا رخنمایی پرویز ثابتی را باید در این وقاحت محافل سلطنتطلب و حتی تهدید به اعدام انقلابیون کمونیست و مجاهد 57، مورد بحث و بررسی قرار داد. حتی چنین تهاجمی از نظر حقوق بینالملل جرم محسوب میشود. طراح و عامل جنایتهای بیشمار ساواک بعد از دههها اینگونه رخ نموده و با زهرخندی استهزاآمیز، در مقابل دوربین پز چندشآور بدهد.
پرویز ثابتی بهمن 1337 عضو ساواک شد. ساواک دارای 10 اداره کل بود. اداره کل سوم(امنیت داخلی) مهمترین بخش «ساواک» بود. ثابتی در سال 1352 از سوی نصیری(رییس وقت ساواک) به ریاست اداره کل سوم تعیین شد. او طبق سلسله مراتب نفر دوم بود ولی بهدلیل گستره اختیارات تبدیل به مهمترین شخصیت امنیتی حکومت شاه در دهه 50 شد.
برخی مقامات بلندپایه حکومت شاه نیز صریحا گفتهاند که از سال 1353، رفتاری با مردم شد که گاهی از رفتار «مغول» نیز بدتر بود. این دوره زمانی مصادف با حکمرانی امنیتی پرویز ثابتی در ایران است.
هوشنگ نهاوندی(وزیر وقت علوم) گفته است:
«اگر این حکومت نظامی همراه با رفع نارضایتیهای مردم نباشد، اگر این حکومت نظامی همراه با تعقیب دزدها، متجاوزین به حقوق مردم، ناراضی تراشها، کسانی که واقعا در این شش-هفت سال اخیر، بهخصوص بعد از سال 1353(1974) که این پول نفت زیاد شد، رفتاری رو با مردم مملکت کردند که به قول دکتر آزمون از رفتار مغول هم گاهی بدتر بود، اگر اونها تنبیه نشوند و رفع علل نارضایتی نشود، واقعا ما خیانت کردیم.»
اداره کل سوم ساواک به ریاست پرویز ثابتی دارای 9 اداره بود. هر اداره شامل چندین بخش و هر بخش مسئول کنترل یک یا چند سازمان، وزارتخانه، حزب، گروههای اجتماعی، اقوام(نظیر کرد، لر، بلوچ و آذری)، اقلیتهای مذهبی، روحانیون، دانشگاهیان، اعضای ارتش، مطبوعات و حتی وابستگان حکومت شاه، اعضای لژهای فراماسونری داخل کشور و بهاییها بود.
این حوزه گستره اختیارات، پرویز ثابتی را به قدرتمندترین مقام امنیتی حکومت تبدیل کرد. مهمترین وظیفه اداره کل سوم، مدیریت و هماهنگی کلیه نهادهای امنیتی عصر پهلوی نظیر رکن دو ارتش، شهربانی و ژاندارمری بود که نمود عینی آن در قالبهای نظیر کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک شهربانی هویدا شد. همه آنچه مردم ایران از ساواک تصور میکردند مربوط به اداره تحت امر ثابتی بود.
نفرت عمومی از واژه ساواک به حدی بود که تا چندین سال بعد از انقلاب نیز، صرف اعلام تشکیل یک نهاد اطلاعاتی، از سوی مردم بازخورد منفی داشت. زیرا دستگاه اطلاعاتی برای مردم یادآور ساواک بود.
رییس سازمان عفو بینالملل در سال 1975(1354 شمسی) گفته که از جمله سیاهترین کارنامه حقوق بشری جهان متعلق به حکومت پهلوی است. کتاب «ساواک یا دوست شکنجهگر غرب» به قلم «هارولد ایرنبرگر» روایتی از کارشناس سازمان مذکور منتشر کرده که به شرح ذیل است:
«جلادان ساواک علاوه بر استفاده از شوک الکتریکی و کتک به وحشیگریهای زیر نیز متوسل میشدند؛ بطریهای کشسته را به نشیمنگاه زندانیان فرو میکنند. به بیضههای آنان وزنه میآویزند و یا کلاهخودهایی بر سرشان میگذارند که با فریادهای قربانیان در زیر شکنجه گوششان را آزار میدهد و از انعکاس صداها به بیرون جلو میگیرد ... ساواک قربانیان خود را نه بهخاطر شکنجه جسمی بلکه به خاطر شکنجه روانی مورد تجاوز قرار میداد. این شکنجه روانی بهویژه در حالتی بود که برای گرفتن اعتراف از شورهان و یا پدران به زنان و دخترانشان در برابر چشم آنها تجاوز میکردند.» (نویسنده هارولد ایرنبرگر، مترجم احمدی؛ نشر آزاد، 1358)
بعد از کودتای آمریکایی- انگلیسی 28 مرداد 1332 در ایران، محمدرضا پهلوی در صدد تثبیت پایههای حکومت دیکتاتوری خود برآمد و از سوی دیگر، دولتهای انگلیس و آمریکا که منافع عمدهای در ایران داشتند، حفظ امنیت و تثبیت دیکتاتوری محمدرضا پهلوی را امری بسیار ضروری میدانستند. در حقیقت کودتای 28 مرداد بهعنوان یکی از سرفصل های مهم تاریخ معاصر ایران، تاثیرات زیادی در اوضاع سیاسی و امنیتی مملکت بر جای گذاشت؛ که از جمله میتوان به ارائه تعاریف جدیدی از «امنیت»، «اطلاعات» و «ضد اطلاعات» اشاره کرد.
در این زمان آمریکاییها تصمیم گرفتند، ایران را بهعنوان پایگاه اصلی خود در منطقه حفظ کنند. لذا ساواک براساس طرح آمریکاییها در سال 1336 با یک صفحه قانون و یک دنیا اختیارات، با ریاست تیمور بختیار بهعنوان اولین رییس آن پا به عرصه وجود گذاشت و به تدریج توانست بر کلیه امور مملکت تسلط یابد.
تشکیل این سازمان آغاز اختناق، استبداد و سانسور یک جامعه بزرگ بود. سازمان امنیت که از جهت سازمان اداری زیر نظر نخست وزیری بود، رسما در راس حکومت قرار گرفت. تمام اعمال ماموران دولت تحت نظارت ماموران این سازمان قرار داشت. هیچیک از نمایندگان مجلس بدون تصویب این سازمان نمیتوانستند در انتخابات شرکت کنند. بهطور خلاصه، ایرانی زندانی همیشگی سازمان اطلاعات و امنیت کشور شد. در این سازمان که هارولد ایرنبرگر آن را دوست شکنجهگر غرب لقب داده بود، عناصر بسیاری فعالیت میکردند که از هیچ جنایتی برای حفظ منافع اربابان خود فرو نگذاشتند. یکی از این افراد پرویز ثابتی عضو شماره دو ساواک بود.
حسین فردوست، ثابتی رامردی بسیار مقامپرست و متظاهر معرفی میکند که دروغ و راست را مخلوط میکرد تا میزان فعالیت و موفقیت خود را 2 و 3 برابر واقع جلوه دهد.(حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1396، ص 474)
در پرونده اداری پرویز ثابتی اسناد متعددی وجود دارد که مراتب رضایت مسئولین اداره کل سوم ساواک(ناصر مقدم، مدیر کل، سیفالله فرزین، معاون اداره کل) را از او نشان میدهد. نمونه این اسناد سندی به تاریخ 15/12/1343 است:
«چون خدمات کارمندان مشروحه زیرین در خلال سال 1343 از هر حیث رضایتبخش بوده و امر محوله را بهنحو شایستهای انجام دادهاند بدینوسیله مورد تشویق واقع میگردند. خواهشنمد است دستور فرمائید مراتب در پرونده کارگزینی آنها منعکس گردد...»(بهرام افراسیابی، وقتی پردهها بالا میرود، تهران، مهر، 1374، ص 342)
در زمان انتصابش به معاونت اداره کل سوم، سرهنگ آگهدل «مدیر کل اداره سوم» او را اینگونه معرفی میکند: «آقای پرویز ثابتی از کارمندان لایق و شایسته این اداره کل میباشد و در طول مدت خدمت همواره برتریهای خود را در این مورد نسبت به سایرین به ثبوت رسانده است...»(سند شماره 7-100، در تاریخ 27/07 /1349، آرشیو مرکز بررسی اسناد تاریخی)
ثابتی در ساواک، پس از نصیری جایگاه مهمی داشت، چنانکه در اسناد سفارت آمریکا وی جزو اعضای محفل خصوصی شاه معرفی شده است.(اسناد لانه جاسوسی، کتاب اول، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1386، ص 248)
وی از مهره های اصلی ساواک بود و در تحکیم حکومت پهلوی آنچه در قدرت داشت به کار میبرد. همین امر باعث شد در طول خدمتش در ساواک شش بار از سوی شاه و دربار مورد تقدیر قرار گیرد و علاوه بر تقدیرهای ذکر شده، نشانهای درجه چهار و پنج تاج، سه همایون، کوشش دو(سند شماره 30333 /2، در تاریخ 27/12/1350، آرشیو مرکز بررسی اسناد تاریخی)، سپاس یک و دو(سند شماره 130791، در تاریخ 29/11/1351، آرشیو مرکز بررسی اسناد تاریخی) و همچنین مدال جشن دو هزار و پانصد ساله طلائی شهر(سند شماره 23533 /123، در تاریخ 25/12 /1356، آرشیو مرکز بررسی اسناد تاریخی) و مدال نقره یادبود جشنهای دوهزار و پانصد ساله را دریافت کند.
ثابتی به نمایندگی از ساواک ماموریتهای متعددی را به شهرها و کشورهایی نظیر لندن، استانبول، تل آویو، آنکارا، آلمان غربی، فرانسه، ایتالیا، اطریش، متحده آمریکا برای شرکت در کنفرانسها و سمینارها داشت. وی در سال 1343 برای اخذ مدرک دکتری از سوی ساواک به کشور آمریکا فرستاده شد. در گزارش ساواک در تاریخ 07/02/1343 علت این موهبت ساواک به وی را اینگونه بیان میکند:
«به فرموده تیمسار ریاست ساواک مقرر است، آقای پرویز ثابتی کارمند این اداره به پاس جدیت و فعالیت فوقالعادهای که در مدت خدمت در اداره کل سوم ابراز داشته جهت ادامه تحصیل به منظور اخذ دکترای حقوق و انجام ماموریتی که به وی محول شده با استفاده از کلیه حقوق و مزایای متعلقه به ایالت متحده آمریکا عزیمت نماید...»(سند شماره 4527/301، در تاریخ 07/02/1343، آرشیو مرکز بررسی اسناد تاریخی)
آخرینبار که نام ثابتی بر سر زبانها افتاد در ماجرای مصاحبه با صدای آمریکا بهبهانه انتشار کتاب خاطراتش با نام «در دامگه حادثه» بود، کتابی که خشم بسیاری از زندانیان سیاسی دوران شاه و مبارزان و فعالان آن زمان را برانگیخت.
ثابتی بعد از ماجرای سیاهکل و درگیری چریکهای فدایی خلق با نیروهای شهربانی به تلویزیون آمد و بهعنوان یک مقام امنیتی مصاحبه کرد.
ثابتی همهکاره ساواک بود و در خشونت ورزیدن گوی سبقت را از همه ربوده بود. راهبرد وی اعمال خشونت حداکثری و سرکوب شدید بود تا جایی که مدعی بود در عرض 48 ساعت میتواند بساط انقلاب را جمع کند. حسن علویکیا قائممقام ساواک در مصاحبهای میگوید ثابتی به وی گفته است؛ «اعلیحضرت اجازه نمیدهند اگر اجازه بدهند ما در ظرف دو روز کلک همهشان را میکنیم...، اگر اجازه میداد من در ظرف 48 ساعت به تمام این غائله خاتمه میدادم!»
کریم سنجابی رهبر جبهه ملی و وزیر فرهنگ دولت مصدق در مصاحبه با پروژه تاریخ شفاهی هاروارد درباره ساواک و ثابتی چنین میگوید: «در زمان قدرت ساواک، یعنی در دوره نصیری و بهخصوص آن عامل فعال و معروفش پرویز ثابتی آنها رعایت هیچ اصولی نمیکردند و هر آدم ماجراجو و مفسد و دورو و دروغگویی که ممکن بود پیدا بکنند در آن دستگاه وارد میکردند و افراد را از دانشجو گرفته تا کارگر کارخانه و کارمند اداره و روحانی و بازاری و افرادی که کموبیش در سیاست وارد بودند تحت نظر میگرفتند، در این دوران بود که دست به کشتار و تصفیه زدند و عده کثیری از افراد را بهطور آشکار در نتیجه آن محاکمات کذایی یا بهطور مخفی بدون رسیدگی و بدون هیچ گونه محاکمهای به قتل رساندند، نظیر کشتن احمد آرامش در میان پارک شهر، آرامش اولین شخصی بود که در برابر رژیم شاه علنی ایستاد و اعلام جمهوریت کرد...، البته داستان خانم ثابتی هم را شنیدهاید که یک وقت در یک مغازهای مشغول خرید بوده و نگهبانی که همراهش بوده علیه شخصی که در آنجا فقط سئوالی کرده و اعتراضی هم نکرده بود هفتتیر میکشد و او را میکشد و بعد هم با آن قاتل کاری نکردند و هیچ ترتیب اثری ندادند و قتل او بهطور کلی لوث شد!»
ساواک در دوران فعالیت به نقض گسترده حقوق بشر متهم بود؛ در گزارش سازمان عفو بینالملل که در شماره 26 نوامبر 1976 روزنامه واشنگتن پست منتشر شد، نوشته است بین 25 تا 100 هزار نفر بهخاطر دلایل سیاسی در ایران زندانی شدهاند و همچنین پلیس مخفی ایران بههنگام بازجویی آنان را زیر شکنجه مداوم قرار میدهد.
در گزارش مذکور گفته شده است سرکوبی مخالفان سیاسی بهعهده «ساواک»(پلیس مخفی ایران) است که با بیرحمی شدید انجام میگیرد. پلیس مخفی ایران دارای یک سیستم خبرچینی است که ماموران آن در تمام سطوح جامعه ایران نفوذ دارند و بنا به گفته مسافرانی که از ایران آمدهاند و همچنین تاکید مخالفان حکومت ایران در خارج کشور ساواک فضائی آمیخته از رعب و وحشت ایجاد کرده است.
در گزارش سازمان عفو بینالمللی نوشته شده بود از آغاز سال 1972 تا زمان انتشار گزارش(1976) دادگاههای نظامی ایران 300 زندانی سیاسی را به مرگ محکوم ساختهاند؛ در 6 ماه اول سال 1976 دولت ایران اعدام 22 زندانی سیاسی را اعلام داشته است. گزارش مذکور ساواک را متهم میسازد که قبل از وارد کردن اتهام و انجام محاکمه مظنونین سیاسی را برای دورههای طولانی در زندانهای مجرد نگه میدارد و با شکنجه مداوم گاهی منجر به مرگ میشود و همچنین با اعدامهای سریع اعلامیه حقوق بشر را نقض میکند.
در گزارش مزبور گفته شده است ساواک با تکنیکهایی مثل زدن شلاق، شوکهای الکتریکی، کشیدن ناخن انگشتان دست و شست پا و تجاوز به عنف مظنونین سیاسی را شکنجه میکند.
همچنین در ماه مه سال 1976 نوشته شده بود که کمیسیون بینالمللی حقوقدانان که مرکز آن در ژنو قرار دارد طی انتشار گزارشی ساواک را متهم ساخت که با استفاده از وسایل فیزیکی و روانی نسبت به زندانیان سیاسی شکنجه سیستماتیک اعمال میدارد؛ کمیسیون مزبور مرکب از حدود 45000 قاضی حقوقدان و استادان حقوق میباشد.
شعار «مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر» 3 سال پيش در اعتراضهای دیماه 1398 در اعتراض به سرنگون كردن هواپيمای مسافربری اوكراينی توسط سپاه پاسداران، داده شده بود. دانشجويان دانشگاههای تهران، صنعتی شريف و پلیتكنيك(امير كبير) شعار میدادند: «مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر.» در شهريور ماه امسال با شروع انقلاب «زن، زندگی، زادری»، بار ديگر اين شعار در كنار شعارهای مرگ برخامنهای و مرگ بر ديكتاتور به يك شعار در داخل و خارج كشور، تبديل شد.
البته هر شعاری مستقل از موافقت يا مخالفت اين يا آن گروه، جای خود را در جامعه باز میكند. شعار «مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر»، از اينگونه شعارهاست و بهسرعت از محيط دانشگاه به ميان اقشار وسيع مردم رفت و بهعنوان يك شعار عمومی بهرسميت شناخته شد.
شعار «مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر»، حقانیتش را از انقلاب ۵۷ میگیرد. این شعاری است مستقیما مبتنی بر تجربه شکست انقلاب 57 با شعار اصلی «مرگ بر شاه»(شاه ستمگر) در شعار امروز «مرگ بر رهبر»، چه رهبر(رهبر ستمگر جمهوری اسلامی) است. شعاری که از سوی رسانههای فارسیزبان خارج کشور دولتی و نیمه دولتی سانسور شده است.
اما انقلاب 57 را ضدانقلاب اسلامی درهم شکست و انقلاب را نیز ضدانقلاب سلطنتی میخواهد درهم بشکند.
مرزبندی شعار «مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر» در وهله اول با «ستم» و مطالبه «آزادی» بدون قید و شرط و بدون تبعیض و ابراز وجود انسانی در تمامی ابعاد قابل تصور آن است.
اما رضا پهلوی و هوادارانش گاهی مستقیم و گاهی غیرمستقیم به احیای حکومت پادشاهی اصرار میورزند و در عین حال گاهی نیز بحث از انقلاب میکنند. در حالی که انقلاب رو به آینده دارد و برعکس احیای سلطنت بازگشت به عقب و از منظر تحلیل انقلاب، سیاستی واپسگرا وارتجاعی است. البته سخنان و پیامهای رضا پهلوی، بسیار متناقض و همواره دوپهلو است: پیام به «مردم ایران»، پیام به«نیروهای لشکری و کشوری، ارتشیها، سران و بزرگان ایلات و عشایر و طوایف ایران و ایرانیان خارج از کشور» و ... او از ارتشیها میخواهد «همانطور که از کشور و ملت در مقابل دشمن خارجی» دفاع کردند، بدانند که وظیفه دارند «حافظ جان و مال ملت در مقابل دشمنی داخلی» باشند. اما بیش از همه کسانی که مورد خطاب مشخص پهلوی قرار گرفتهاند «هممیهنان ارتشی» و «بدنه سپاه و بسیج» است. سران و بزرگان ایلات و عشایر و طوایف ایران از نظر رضا پهلوی، رعیت محسوب میشوند. اما رضا پهلوی و هواداران و مشاورانش در رابطه با «ستم ملی» بر خلقهای ایران یا سکوت میکنند و یا واژه «تجزیهطلبی» استفاده میکنند. آنها هرگز از واژههایی همچون جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجویان، جنبش روشنفکران و همچنین دگرباشان و همجنسگرایان اسمی نمیبرند. چرا که رضا پهلوی و طرفدارانش یک ماهیت طبقاتی مشخصی دارند و آنها خود را جزو راستترین و محافظهکارترین گرایش طبقاتی دنیای سرمایهداری میدانند.(در ضمیمه همین مطلب، منشور مشترک 20 تشکل و نهاد مستقل کارگری و غیرکارگری داخل ایران را که به تازهگی منتشر شده است را ملاحظه نمایید)
رضا پهلوی هرگز سراغ نهادهای کارگری، کانون نویسندگان ایران، سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه، سندیکای کارگران شرکت هفتتپه، شورای کارگران پیمانی صنایع نفت و پتروشیمی، شورای بازنشستگان، کانونهای صنفی معلمان، شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان، اتحاد بازنشستگان، شوراهای صنفی دانشجویی یا تشکلهای مشابه و همچنین بیکاران، کودکان کار، مهاجران افغان، زنان کتکخورده و... نمیرود چرا که چنین تشکلهایی را به رسمیت نمیشناسد. یا او به سراغ اصلاحطلبان حکومتی میرود و در یکی از جلسات پرسش و پاسخ میگوید: «بسیاری از کسانی که در آینده ایران در صحنه مدیریت اداری و سیاسی کشور خواهند بود، بخش عمدهایش هماکنون در ایران هستن. خیلیهاشون هم در داخل سیستم هستن. دلشون با این نظام نیست. اعتقادات ایدئولوژیکی با این نظام ندارن. ولی به این نتیجه رسیدن که این نظام جوابگو نیست. اصلاحطلبان دیروز، امروز دیگه دنبال اصلاح نظام نیستن ولی بایستی بتونن به صف مبارزین سکولاردموکرات بپیوندن. هیچکسی رو که امروز بخواد آینده بهتری رو جستجو بکنه نبایستی جدا بکنیم و بگذاریم از قافله عقب بیفتن.»
به این معنا رضا پهلوی کاری به انقلاب جوانان در خیابانها و اعتصابهای کارگران و کارمندان ندارد و فراخوان او حتی اتحاد برای برانداختن جمهوری اسلامی نیست. فراخوانها و اتحادها و پیامهایش، تنها خطاب به کوداگران نظامی و سپاهی و بسیجی و یا امید به مداخلههای از بالا و امپریالیستی است. از نظر او فرقی نمیکند که قدرتهای بینالمللی به ایران حمله کنند و جمهوری اسلامی را بردارند، خواه حکومت فرو بپاشد، خواه با انقلاب مخملی و حتی کودتای نظامی رخ دهد او با همه این رویداها موافق است. استراتژی چانهزنی از بالا برای «براندازی» و احیای سلطنت است. حتی بسیای از هوادران رضا پهلوی، شدیدا گرایشات فاشیستی دارند.
در جلساتی که با حضور رضا پهلوی برگزار میشود همه او را شاهزاده خطاب میکنند و تنها خبرنگاران رسانههای ایران اینترنشنال، منوتو، بیبیسی فارسی، تلویزیون فارسی صدای آمریکا، کیهان لندن، ایندیپندنت فارسی و رادیو فردا حضور و حق سئوال دارند که از پهلوی پرسیده شود. عجیب اینکه در بین این خبرنگاران، حتی یک نفر حضور ندارد که سئوالی در مخالفت با پهلوی بپرسد و او را نه جناب شاهزاده، بلکه آقای رضا پهلوی خطاب نماید. همه خبرنگاران با فرستادن درودهای گرم به محضر شاهزاده، سئوال جانبدار خودشان را مطرح میپرسند.
رضا پهلوی، همواره خود را دموکرات معرفی میکند. در حالی که کودتای 28 مرداد را افسانهپردازی میداند. در حالی که خود مقامات آمریکایی سالهاست اعتراف کردهاند که کودتای سال 1332 را آنها طراحی و رهبری کردند، ولی رضا پهلوی هنوز این حقیقت تاریخی را قبول ندارد و درباره کوتای 28 مرداد 32 میگوید: «درست است که پدرم از حمایت آمریکا برخوردار بود، ولی صحبت از کودتا کردن افسانه پردازیست. حکومت مصدق محبوبیت خود را از دست داده بود...»
رضا پهلوی، گاهی قبول دارد مردم به نهاد سلطنت و پدر او در انقلاب 1357 پشت کردند. با این وجود در جایی دیگری از بحث درباره دیکتاتوری پدر خود و شکنجه و اعدام مخالفان خود طفره میرود و میگوید: «بحث من همیشه این بوده که بحث امروز ما این که گذشته ما چی بوده؟ خوب بوده، بد بوده؟ اشتباه شده یا نشده، نیست. دغدغه ما نبودن فضای آزاد سیاسی است» و در جای دیگری جنایات پدر را «دلسوزی بیش از حد برای مملکت» توصیف میکند.
رضا پهلوی در یکی از پیامهای گذشته خود، انقلاب 1357 را «انقلاب سیاه» نامیده است. این در حالیست که پدر خود او در پیام تلویزیونی 15 آبان 1357، خطاب به ملت، با بغض و التماس اقرا میکند که «شما ملت ایران علیه ظلم و فساد بپا خواستید. انقلاب ایران نمیتواند مورد تایید من بهعنوان پادشاه ایران و بهعنوان یک فرد ایرانی نباشد.» محمد رضا شاه همچنین در همان پیام گفت، «من صدای انقلاب شما را شنیدم»، ولی ظاهرا فرزند او هنوز صدای انقلاب بر حق و عادلانه مردم علیه ظلم و ستم و فساد حکومت پدرش را نشنیده است.
او یک روز خود را پادشاه اعلام میکند و روزی دیگر یک فرد عادی. روزی میگوید هم مشروطه سلطنتی میتواند برای ایران قابل قبول باشد، و هم نظام جمهوری، اما بعد میافزاید که «آیا وجود یک نهاد فرامسلکی و غیرسیاسی بهعنوان یک «سمبل وحدت کشور» همچنان برای مملکت ضروری است یا نیست؟» یعنی تنها پادشاد «مظهر وحدت کشور» است.
او در مصاحبه دیگری علاقه خود را به پادشاه شدن ابراز کرده است. در سال 2012، از او پرسیده شد که آیا هنوز هم سلطنت را نظام حکومتی مناسبی برای ایران میداند، که او در پاسخ گفت: «بله شخص شاه مهم است زیرا ایران کشوری چند قومیتی است که به شخصیتی بیطرف برای وحدت نیاز دارد. در دیگر کشورهایی هم که جامعه یکدست ندارند سلطنت توانسته نقش ثبات دهندهای داشته باشد.»
رضا پهلوی حدود چهار ماه بعد از آن مصاحبه در جای دیگری میگوید: «من نه دغدغه حکومت دارم و نه قدرت؛ در این سنی هم که رسیدهام، بهترین نقشی هم که میتوانم برای هموطنانم ایفا کنم نقش مشورتی و نصیحتی است»، چیزی که با ادعای قبلی او در تضاد است.
باز هم او در جایی دیگری با صراحت تمام میگوید: «نظام پادشاهی از جمهوری بهتر است.»
مضحکتر اینجاست که رضا سوم، همزمان با خط و نشان کشیدن به جمهوری اسلامی، ادعا کرده است که بسیاری از افسران سپاه با او در ارتباط هستند و از شرایط داخل کشور به او خبر میدهند و...
مصاحبهگر رادیو فرداد در 2 فروردین 1391، در مصاحبهای رضا پهلوی، میگوید بهعنوان اولین سئوال میخواستم از شما بپرسم شغل شما چیست آقای پهلوی؟» پهلوی سوم پاسخ میدهد: «از زمانی که پدرم فوت شدند و من وارد صحنه سیاسی اپوزیسیون ایران به نظام جمهوری اسلامی شدم، الان بیش از 30 سال میگذرد. اسمش را نمیتوان شغل گذاشت، بلکه یک وظیفه عمری برای نجات کشورم از این وضعیت و رسیدن به آزادی و برابری کامل است. برای رسیدن به آن آزادی که هم میهنانم واقعا مستحق آنند و مسلما خیلی بیشتر تر از وضعیتی که الان با آن درگیرند. در واقع شغل من مبارزه سیاسی برای آزادی بوده است در این سالها.»
خبرنگار میپرسد: «برای این شغل که درآمدی ندارید؟ منظور من این است که درآمدتان از چه محلی بدست میاید؟» پهلوی سوم پاسخ میدهد: «نه خوب، درآمدی ندارد. به هر حال آدم هر کاری که بتواند بکند در حد توانش انجام میدهد. من خوشبختانه با کمک خانوادهام توانستهام زندگیام را بگذرانم. برای اینکه بتوانم تمام وقتم را برای زندگی سیاسی اختصاص دهم.»
خبرنگار سپس میپرسد: «یعنی همسرتان شاغل هستند؟» رضا پهلوی پاسخ میدهد: «خیر. همسر من البته مدتی کار میکرد. ولی بهطور کلی خیر. ما الان فقط در حال مبارزه هستیم و بیشتر هزینهها را با کمک هممیهنانی که از نظر هزینهای در این مسیر کمک میکنند، و خانواده خودم بهخصوص مادر خودم که تا بهحال من را کمک کردهاند تا بتوانم تمام وقت به این کار بپردازم.»
در واقع رضا پهلوی، ادعا میکند که دارای هیچگونه ثروت قابلتوجهی نیست، و خرج خود و خانواده با کمک خانم فرح پهلوی و مردم خیر تامین میشود. در حالی که اسناد انبوهی وجود دارد که پدر و مادر و نزدیکان او هنگام خروج از ایران در سال 57، میلیاردها دلار پول نقد و طلا و جواهر با خود خارج کردند و در خارج نیز حسابهایشان پر از میلیاردها دلار پول نقد و زمینها و ساختمانهای و شرکتهای زیادی بود.
رضا پهلوی چند سال پیش وقتی مسیح علینژاد با او مصاحبه کرد و از جمله درباره درآمدش از او پرسید، پهلوی پاسخ داد که در کار تجارت با یک عده شرکا است و مخارج زندگی را از این راه تامین میکند.
در چنین روندی، مردم از تکرار واقعه دوران سیاه پس از سرنگونی پهلوی و به قدرترسیدن خمینی و کشتار نیروهای چپ و مجاهد و مخالفین پیوسته وحشت دارد.
با این وجود، نسل دهه هشتاد بر کف خیابانهای ایران در جنگ و گریز نابرابر با نیروهای سرکوبگر و بچهکش جمهوری اسلامی، انقلابشان را به بهترین وجهی سازماندهی و رهبری میکنند. مردم از تکرار واقعه دوران سیاه پس از سرنگونی پهلوی و به قدرترسیدن خمینی و کشتار نیروهای چپ و مجاهد و مخالفین پیوسته وحشت دارد. بهخصوص سلطنتطلبان هنوز بهجایی نرسیده و بدون پایگاه اجتماعی در ایران و با بسیج برخی پناهجویان و کسانی که تا دیروز مشغول زندگی خود بودند و امروز با تصاویر بزرگ رضا پهلوی و پرچ حکومت پهلوی و با شعار «جاوید شاه» وارد تجمعات ایرانیان می شوند و به جای این که صف مردم علیه جمهوری اسلامی را تقویت میکنند آنها را از هم میپاشانند. بهویژه پس از ماجرا راهانداختن ماجرای «وکالت» به رضا پهلوی، تمام هم و غم آنها تبلیغ و ترویخ افکار او و سلطنت طلبی است نه مبارزه علیه جمهوری جهل و جنایت و اسلامی. تلاشیست برای کنترل انقلاب از بالا و یا منحرف کردن آن از مسیر اصلیاش.
در حالی که آزادیخواهان بلوچ با در دست داشتن یک بنر پارچهای در راهپیمایی جمعههای زاهدان، با مضمون «وکالت ما مدرن است نه فردمحور» در کف خیابانها علیه جمهوری اسلامی شعار میدهند.
در جمعبندی میتوانیم تاکید کنیم که در چنین شرایطی، رضا پهلوی و هوادارانش موظفند از نیروهای چپ و کمونیست و مجاهدین خلق عذرخواهی کنند اما آنها از هماکنون برای طنابهای دارشان به دنبال «گردن» میگردند!
رضا پهلوی حق ندارد به وکالت از مردم، با محافل دولتها به بندوبستهای پنهانی دست بزند؛ اما حق طبیعی اوست که به سیاستهای دلخواه خود ادامه دهد.
بهعلاوه مهمتر از همه، جا دارد که زندانیان سابق دوران استبدای محمدرضا پهلوی، پرویز ثابتی را به دلیل جنایت علیه بشریت همانند حمید نوری که در سوئد محاکمه و به حبس ابد محکوم شده است به دادگاه بکشانند و خانواده پهلوی را بهعنوان شاهدان عینی به این دادگاه فرابخوانند.
واقعیت آن است که سطنتطلبان نه هنگام خروج شاه از ایران و نه امروز هیچ شخصیت و سیاستمدار شاخصی که دستکم مورد قبول همه محافل هواداران سلطنتطلب و شاهدوستان باشد را ندارند. از اینرو، محافل سلطنتطلب، اکنون به پرخاشگری و خشونتطلبی روی آوردهاند و عملا دست به رفتارهای ضدانقلابی میزنند.
رضا پهلوی هم اگر حرف نزند سنگینتر است به دلیل این که هنگامی او بحث و گفتوگو و موضعگیری سیاسی میپردازد حتی بخشی از طرفداران خود را نیز ناامید میکند. چرا که او نه توان تئوریک و تحلیل سیاسی دارد و نه تجربه پراتیکی در عرصه سیاست دارد! یه همین دلیل او همواره در موضعگیریهای خود دچار تناقضات زیادی میشود که در بالا به نمونههایی از آنها اشاره کردیم. او در بهترین حالت میتواند یک سرمایهگذار و تاجر خوبی باشد چرا که میلیاردها دلار از ثروتهای مردم ایران از 44 سال پیش در دست او و خانواده و نزدیکانش قرار دارد. اما احتمالا روزی موظف خواهند شد که این مبالغ هنگفت غارتشده را به صاحبان اصلی آن، یعنی به جامعه ایران برگردانند.
نهایتا 44 سال از انقلاب 57 ایران گذشته و جمعیت زیر 40 ساله ایران اصلا نظام شاهنشاهی را ندیده و عملا درک و لمس نکرده است. اما این نیرو، با شور و شوق و جسازت فوقالعادهای آزادی، برابری، زندگی مستقل و شایسته انسانی میخواهد. این نیرو همچنین بهشدت مخالف پدرسالاری و مردسالاری و موروثی است و بههمین دلیل، این نیرو میخواهد آینده خود و جامعهشان را بدون دخالت خارجی و یا دخالت داخلی از بالا سر آنها، مستقیما بهدست خویش رقم بزند آنهم با افکار جهانشمول قرار بیست و یکم. روشن است که آنها سرسختانه مخالف برگشت به درون مورثی سلطنتی و شعارهایی نظیر «خدا، شاه، میهن»، «جاوید شاه»، «مردم، میهن، آبادی» و... هستند که همواره از سوی رضا پهلوی و هوادارانش تکرار میشوند.
در هر صورت جوانان ایران نیروی اصلی انقلابی «زن، زندگی، آزادی» هستند و انقلاب کنونی نماد خواستهای برابری جنسیتی، آزادی، برابری، عدالتخواهی و زندگی شایسته انسانی برای همگان است.
حضور پررنگ جوانان و بهویژە دختران و زنان ایرانی در این انقلاب، ضرورت دارد که زمینههای عینی و ذهنی و عامل ترکیب سنی جمعیت ایران و مشکلات فراوان جوانان در همه عرصههای مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی مورد بررسی قرار داد.
با توجه به سرکوب و فشارهای جمهوری ایران، که حتی امنیت حریم خصوصی اکثریت مردم ایران را مورد تهدید قرار دادە است و با توجه به عمیقتر شدن هرچه بیشتر شکافهای طبقاتی و اجتماعی و تاثیر مخرب آن بر سطح زندگی مردم بهویژه جوانان در زمینههای گوناگون مانند تحصیلات، مشکلات اشتغال، مسکن، امکانات درمانی و افزایش سرسامآور سطح عمومی قیمتها و دستمزدهای بسیار نازل و غیرە، هیچ جای تعجب نیست که جوانان و نوجوانان ایرانی پیشگامان و سازماندهندگان و رهبران عملی و نظری اصلی انقلاب نوین ایران هستند.
«بر اساس گزارش منتشر شدە از وضعیت اشتغال؛ نرخ بیکاری جوانان 15 تا 24 ساله در ایران در تیرماە سال 1401، به بیش از 24 درصد رسیده است، بهعبارت دیگر در بهار 1401 بالغ بر یک چهارم جوانانی که در بازه سنی 15 تا 24 سال جویای شغل بودهاند، نتوانستهاند شغلی پیدا کنند. همچنین بررسیها نشان میدهد در گروههای سنی جوان، نرخ بیکاری زنان تقریبا دو برابر نرخ بیکاری مردان است که نشان میدهد زنان در سنین پایینتر با مشکلات بیشتری در پیدا کردن شغل مواجه هستند. بهطور کلی نرخ بیکاری در جوانان بالاتر از نرخ بیکاری کل است و...»
با توجه به شرایط اقتصادی حاکم بر جامعه، افزایش اجارە مسکن و موادغذایی، سطح پایین درآمد و مشکل بیکاری، نه تنها صاحبخانه شدن جوان ایرانی بلکه پرداخت اجارە مسکن نیز تبدیل به آرزویی دست نیافتنی شده است. با توجه به حقوق پایه 2 میلیون تومانی جوان ایرانی و «با حسابی سر انگشتی حدودا 50 سال طول میکشد تا یک جوان 25 ساله ایرانی صاحب مسکن شود!»
فرامرز توفیقی، رییس کمیته دستمزد کانون عالی شوراهای اسلامی کار کشور، در همین رابطه در گفتگویی خبر داده بود که: «امید به خانه دار شدن یک کارگر در تهران به 123 سال رسیده است. حالا پوشاک، درمان، هزینههای تحصیل و سایر خرجها را کنار این دادهها بگذارید؛ تورم واقعا بیداد میکند.» «امروز تورم رسمی خوراکیها نسبت به سال قبل بیش از 86 درصد و تورم واقعی سبد معیشت کارگران بیش از 100 درصد است.»
بر اساس گزارش ایران پرایمر و بر مبنای آمارهای دولتی، تا اوایل سال 2022، حدود 30 درصد از خانوارها زیر خط فقر زندگی میکردند. برخی کارشناسان تخمین زدهاند که حداقل نیمی از جمعیت 85 میلیونی ایران زیر خط فقر زندگی میکنند و با تورمی که برای همه کالاها به 50 درصد رسیده است دسته و پنجه نرم میکنند. این تورم بالاترین میزان از سال 1994 است. در ایران ۱۸ درصد از افراد جامعه دچار فقر مطلق است.
نبودن آزادیهای فردی و جمعی سیاسی و اجتماعی، و نرخ بالای تورم اقتصادی، گرانی و افزایش قیمت مواد غذایی، مشکل تامین مسکن و رشد صعودی اجارە مسکن و…، هیچگونه امیدی برای آیندە جوانان ایرانی باقی نگذاشته است. در چنین حالتی جای تعجب نیست که جوانان و بهویژە زنان ایرانی که از ستم مضاعف جنسیتی و پدرسالاری و مردسالاری نیز رنج میبرند، ستون اساسی این جنبش انقلابی را برای رسیدن به آزادی و برابری و زندگی بهتر تشکیل دهند و خواستار سرنگونی حکومتی باشند که مانع اصلی رسیدن آنها به یک زندگی شایسته و شرافتمندانه است.
آنچه که گفته شد دردها و رنجها و کمبودهای اصلی نیروی جوان ایرانی است که رضا پهلوی و احتمالا بسیاری از طرفدارانش آشنایی چندانی با آنها ندارند و امرشان هم نیست!
پنجشنبه بیست و هفتم بهمن 1401- شانزدهم فوریه 2023
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید