حمید تقوایی: پارادوکس "شاهزاده" ای که نمیخواهد شاه باشد!

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

آقای رضا پهلوی در کنفرانس مطبوعاتی اش به موضوعاتی پرداخت که به بحثها و اظهار نظرات گوناگونی در مدیای اجتماعی و رسانه ها دامن زده است. من هم لازم دیدم به چند نکته در مورد نظرات و مواضع ایشان اشاره کنم.

 

معضل لقب "شاهزاده"

نکته اول لقب شاهزاده است. این یک لقب خونی و خانوادگی است که تنها در جوامع کهن و قرون وسطا نقش پر رنگی در سیاست داشته است اما در جوامع مدنی و مدرن هیچ جایگاهی ندارد. مدنیت از جمله یعنی پایان بخشیدن به اشرافیت و روابط موروثی و خانوادگی در سیاست و در حکومت و کلا در موقعیت و نقش اجتماعی و سیاسی هر فرد . ازینرو حفظ لقب شاهزاده و مطرح شدن در سیاست بعنوان پسر شاه فی النفسه امری ماقبل مدنیت و به معنی دقیق کلمه ارتجاعی است. از این نقطه نظر نهاد سلطنت نه تنها در کشوری مثل ایران، که همیشه نهادی مترادف با دیکتاتوری و سرکوب بوده است، بلکه حتی در جوامع صنعتی غرب مثل انگلیس و دانمارک که هنوز پوسته سلطنت را بدور نیانداخته اند نیز زائده ای است که بجز نقش فرمال و تشریفاتی با تحمیل هزینه و مخارج هنگفتی به مالیات دهندگان، نهاد فرمال اشرافی که مورد اعتراض بخش پیشرو و مترقی همان جوامع است، خاصیتی ندارد.

اما در مورد شرایط سیاسی ایران و موقعیت شاهزاده رضا پهلوی موضوع از این شورتر است. ایشان مدعی دفاع از آزادی است اما در دوره سلطنت پدر و پدر بزرگ ایشان از آزادی خبری نبود. گرچه جمهوری اسلامی دیکتاتوری را تا سطح زندگی خصوصی مردم بسط داده است اما از نظر سیاسی و اجتماعی استبداد زمان پهلوی دست کمی از وضعیت امروز نداشت. از ترور میرزاده عشقی تا بریدن زبان فرخی یزدی تا ممنوعیت همه احزاب و مطبوعات آزاد و ایجاد اختناقی که به گورستان آریامهری معروف بود در پرونده خاندان پهلوی ثبت است. جمهوری اسلامی جنایات بیشماری کرده است اما جنایت در هر کمیتی جنایت است. حتی از نظر شناعت و سبعیت شباهت زیادی بین عملکرد محمدرضاشاه و خامنه ای وجود دارد. جنایت اخیر به آتش کشیدن و ترور زندانیان در اوین، دهه شصتی ها را به یاد ترور زندانیان سیاسی در زمان شاه در تپه های اوین می اندازد. در شب ٢٩ فرورین ١٣٥٤ نه نفر از زندانیان سرشناس سیاسی: بیژن جزنی، حسن ضیا ظریفی، احمد جلیلی افشار، سعید کلانتری، عزیز سرمدی، محمد چوپان‌زاده، عباس سورکی، مصطفی جوان خوشدل، سید کاظم ذوالانواری به بهانه انتقال به زندانهای دیگر به تپه های اوین برده شدند و شبانه تیرباران شدند. حتی ترور زندانیان سیاسی هم مختص به جمهوری اسلامی نیست.

تا آنجا هم که به آزادیهای سیاسی مربوط میشود رضا پهلوی حتی دو حزب وفادار به سلطنت، حزب مردم و حزب ایران نوین را نتوانست تحمل کند، آنها را منحل کرد و حزب دست ساز رستاخیز را بجای آنها نشاند و اعلام کرد هر که ناراضی است ایران را ترک کند! باید نسل جوان و نسل دهه هشتاد را که امروز برای آزادی مشت به آسمان میکوبد از این حقایق آگاه کرد تا دوباره این چرخه سرکوب و کشتار تکرار نشود. البته از آقای رضا پهلوی انتظار نمیرود این حقایق را با مردم در میان بگذارد - این کار نیروهای چپ و مترقی و مدرن است- اما حداقل انتظار اینست که ایشان از لقب شاهزاده برای خودش سرمایه سیاسی نسازد. نمیتوان هم مدعی طرفدار آزادی بود و هم اعتبار خود را از دیکتاتور قبلی کسب کرد. گناه پدر را نباید بپای پسر نوشت ولی فرزندی که اعتبار خود را از پدر مستبدش میگیرد خود را در این سابقه شریک کرده است.

البته معضل آقای پهلوی و طرفدارانش اینست که اگر از لقب شاهزاده دست بشویند تمام موضوعیت سیاسی خود را از دست میدهند. تمام هویت و سابقه و کارنامه سیاسی آقای رضا پهلوی از اینجا ناشی میشود که ایشان پسر پدرش است. این را که کنار بگذارید دیگر معلوم نیست جای ایشان در سیاست ایران چیست! آقای پهلوی اعلام کرده است نمیخواهد شاه باشد و هیچ مقام حکومتی داشته باشد- این امر مثبتی است که واقع بینی ایشان را میرساند. ایشان متوجه است که در قرن بیست و یکم آنهم در جامعه ای که با شعار زن زندگی آزادی بپا خاسته نمیتوان با ادعای پادشاهی جائی در سیاست داشت. به همین خاطر ایشان از شاه آینده به پدر ملت و نماد وحدت ملی نقل مکان کرده است. اما لقب شاهزاده را همچنان یدک میکشد چون دست شستن از لقب شاهزاده و سابقه سلطنت مشکل جدی تری است. با کنار گذاشتن این لقب باید کل سیاست را کنار گذاشت. حتی مقام روحانی پدر ملت و نماد وحدت ملی و مدالهای مشابهی که آقای پهلوی به سینه خود زده است احتیاج به سابقه و فعالیت و مجاهدتی ورای رابطه خونی با دیکتاتور قبلی دارد که در کارنامه ایشان یافت نمیشود. آقای پهلوی اگر در واقع بینی اش عمیق و پیگیر باشد باید از ایفای نقش پدر ملت نیز کناره گیری کند و کل سیاست را ببوسد و کنار بگذارد. پارادوکس شاهزاده اینست که این لقب با سابقه سیاسی ایشان در هم آمیخته است. نمیتوان یکی را ادامه داد و از دیگری دست شست.

آیا "شاهزاده" ماورای احزاب و عامل وحدت است؟
این ادعای آقای پهلوی که طرفدار هیچ نوع سیستم حکومتی نیست و صرفا میخواهد نقش وحدت بخش داشته باشد صرفا یک ژست سیاسی است. علاوه بر نفس لقب شاهزاده که ایشان را خواه ناخواه به نهاد سلطنت، که همانطور که توضیح داده شد فی النفسه نهادی ارتجاعی است، وصل میکند، ایشان پیرو سیستم ارزشی و فلسفه سیاسی و جهان بینی ای است که نه تنها برای ادعای بی طرفی سیاسی و فراگیر و ماورای احزاب بودن جائی باقی نمیگذارد بلکه تماما در نقطه مقابل روح و شعار محوری و وحدت بخش انقلاب حاضر، "زن زندگی آزادی" است. آقای پهلوی در کنفرانس مطبوعاتی اش میگوید طرفدار "زن زندگی آزادی" است اما محور فلسفه و جهان بینی سیاسی ایشان" کورش کبیر و مرزپرگهر و تمامیت ارضی" است. این ارزشها و نمادها نه تنها ربطی به "زن زندگی آزادی" ندارد بلکه تماما در مقابل آنست. تاریخ "پرافتخار" دو هزار و پانصد ساله ایران مشحون از مردسالاری و "شیران نر" است. حتی یک زن پادشاه در این تاریخ پرافتخار یافت نمیشود. در تاریخ معاصر هم که پدر ایشان زنان را ناقص العقل میدانست. خود ایشان هم اگر دختر بود موقعیت امروز را نمیداشت!

زندگی هم در دوره سلطنت پدر ایشان آنقدر بی حرمت بود که عاقبت خراب کردن آلونکهای خارج محدوده نشینان کلید انقلاب ٥٧ را زد. تکلیف آزادی هم در نظام پادشاهی همانطور که در بالا توضیح داده شد روشن است.

نکته اساسی اینست که در تمام طول تاریخ مردسالارانه پادشاهی، با مقدسات و تابوهای ضد انسانی خاک و مرز پرگهر و امپراتوری نیاکان و نژاد آریائی و غیره انسانیت و آزادگی را زیر پا له کرده اند و امروز همین نوع مقدسات و تابوهای ضد انسانی ارکان سیستم فکری و جهان بینی "شاهزاده" و پیروان اوست. این نظریات و مقدسات نه تنها وحدت بخش نیست بلکه عامل تفرقه و تشتت و به عقب کشیدن هر نوع حرکت مترقی و انقلابی است و در تاریخ ایران و تجربه صد ساله اخیر نیز همیشه چنین بوده است.

انقلاب زنانه جاری وظیفه تاریخی تسویه حساب نه تنها با دیکتاتوری اسلامی بلکه با کلیه دگمها و مقدسات و تابوهای خاک پرستانه و ملی- مذهبی را بعهده دارد که در صد ساله اخیر دیکتاتوری بعد از دیکتاتوری را بر جامعه ایران تحمیل کرده است. اما این بار به فریاد آزادی نسل دهه هشتادی که بیش از یکماه است خیابانها را تسخیر کرده است با هیچ سیستم ارزشی ملی و مذهبی و قومی و میهنی ای نمیتوان پاسخ گفت.

پاسخ، شفاف و صریح و بیواسطه، انسانیت و ارزشهای جهانی انسانی است. مبنای وحدت مردم در ایران، و همبستگی مردم جهان با انقلاب زنانه در ایران، ارزشهای جهانشمول انسانی است و بس!

اینجا هم شاهزاده به فضای سیاسی ایران و انقلاب جاری بی ربط میشود. جهان بینی و سیستم حکومتی ایشان، با یا بدون لقب شاهزاده و با یا بدون ادعای سلطنت، تماما در نقطه مقابل ارزشها و آرمانی است که انقلاب جاری ایران پرچمش را برافراشته است.

دولت گذار و قانون اساسی
آقای پهلوی از دوران گذار و دولت موقت و قانون اساسی دم میزند. میگوید نیروهای تشکیل دهنده دولت موقت باید مقبولیت داشته باشند و نوع حکومت آتی را باید مردم انتخاب کنند. بی شک اینطوراست اما تاکید بر این مساله چیزی را روشن نمیکند.

اولا مردمی که به قدرت خود جمهوری اسلامی را بزیر کشیده اند عملا اجازه نخواهند داد هیچ نیروی غیر مطلوب آنها حتی بطور موقت بقدرت برسد. نیروهای مورد اعتماد مردم احزاب، تشکلها و نهادهای مبارزاتی و چهره هائی خواهند بود که در جنبش کارگری، در جنبش آزادی زن، در جنبش دانشجوئی، در جنبش دادخواهی و سایر جنبشهای اعتراضی که مداوما علیه جمهوری اسلامی جریان داشته است سابقه فعالیت و مبارزه درخشانی داشته باشند. نیروهائی که مبارزه در راه خواستها و اهداف و شعارهائی که انقلاب حاضر بر سر آنست را در کارنامه خود داشته باشند. مواضع و نحوه عملکرد نیروها و چهره ها در تحولات انقلاب جاری نیز خود معیار خوبی برای تشخیص سره از ناسره بدست خواهد داد. از سوی دیگر انقلاب نیز صفی از فعالین و چهره های انقلابی را بمیدان می آورد. همه اینها از نیروهای مورد اعتماد مردم انقلابی خواهند بود. ترکیب دولت موقت تا حد زیادی در دل انقلابی که به سرنگونی جمهوری اسلامی منجر شده است تعیین خواهد شد.

ثانیا مساله صرفا بر سر برسمیت شناسی قدرت مردم در تعیین دولت موقت نیست، موضوع مهمتر و تعیین کننده تر نوع حکومت و ساختار و مضمون حکومتی است که قرار است بعد از دولت موقت قدرت را بدست بگیرد. حتما مردم باید انتخاب کنند، اما سئوال اصلی اینست که چه نوع حکومتی را، هم از نظر مضمون و هم از نظر شکل، باید انتخاب کنند که بتواند آرمانها و اهداف انسانی انقلاب را تامین کند؟ همانطور که بالاتر دیدیم جهان بینی و سیستم ارزشی شاهزاده در این مورد نیز چشم انداز روشنی در برابر مردم قرار نمیدهد. به جامعه ای که مشت بر آسمان میکوبد نمیتوان گذشته را بعنوان آینده وعده داد. نسل دهه هشتاد از جمهوری اسلامی عبور نکرده است تا به "افتخارات" نداشته ٥٠ سال قبل و ٢٥٠٠ سال قبل برگردد.

از نظر شکل حکومتی اصل "مردم باید انتخاب کنند" به معنی دخالت و اعمال اراده مستقیم مردم در انتخاب دولت موقت و تدوین قانون اساسی است. مردمی که توانسته اند بقدرت انقلاب خود جمهوری اسلامی را بزیر بکشند این توان و امکان را هم خواهند داشت که در ساختن آینده خود نیز بطور مستقیم و بلاواسطه دخالت داشته باشند. تاکید من بر دخالت مستقیم و بلاواسطه است. هیچ حزب و نیروئی نباید از بالای سر مردم برای آنان تعیین تکلیف کند. جمهوری اسلامی، که بر خلاف باور و تبلیغات نیروهای سلطنت طلب عامل تحریف و سرکوب انقلاب ٥٧ بود و نه نماینده آن، با حمله به تشکلهای حاصل انقلاب یعنی شوراها و اعلام "شورا پورا مالیده" و نهایتا تیغ کشیدن بروی مردمی که میخواستند آرمان آزادی و برابری انقلاب ٥٧ را بر آورده کنند توانست قدرت جهنمی خودش را تثبیت کند. نباید اجازه داد که این تراژدی تکرار بشود. مردم دولت مافوق خود و آقا بالاسر نمی خواهند. این بار باید مردم متشکل قیام کننده علیه جمهوری اسلامی در تعیین دولت موقت، تدوین قانون اساسی و اداره امور خود مستقیما و بلاواسطه دخالت داشته باشند. این معنی واقعی آزادی ای است که جامعه بدنبال آنست. به خانه فرستادن مردم فعال و سازمانیافته در دل انقلاب پس از پیروزی نسخه شکست انقلاب است. این بار دیگر نباید این تراژدی اتفاق بیفتد. انقلاب جاری وظیفه دارد، و برای آنکه واقعا جامعه را آزاد کند، می باید، به تاریخ هرنوع دولت مافوق مردم نقطه پایان بگذارد و آنرا با حکومت و نظام سیاسی مبتنی بر ارگانهای مردمی شکل گرفته در دل انقلاب جایگزین کند.

از نظر مضمون باید توده مردم با سیاستها و نظرات و اهداف و برنامه احزاب و نیروهائی که میخواهند در دولت موقت و آینده ایران نقش ایفا کنند از هم اکنون آشنا باشند. تا آنجا که به مضمون سیاستها بر میگردد نفس تاکید به اینکه مردم باید انتخاب کنند جواب هیچ چیز نیست. به این میماند که در انتخابات پارلمانی مثلا در فرانسحزاب فقط اعلام کنند که مردم باید انتخاب کنند! واضح است مردم با شناختی که از برنامه و اهداف و سابقه احزاب و فعالین سیاسی و چهره ها و نهادهای مبارزاتی در جنبش های اجتماعی دارند انتخاب میکنند و این وظیفه همه این نیروها و بویژه احزاب است که شفاف و روشن برنامه و اهداف خود را اعلام کنند.

اهداف و سیاستهای حزب ما بروشنی در برنامه یک دنیای بهتر توضیح داده شده است. اما برنامه و اهداف شاهزاده و احزاب طرفدارش چیست؟ مرز پر گهر و حقوق کورشی و تمامیت ارضی بیشتر شبیه سیستم مقدسات و تابوها و قید و بندها علیه همه کسانی است که به این مقدسات باور ندارند تا برنامه ای برای آزادی و برابری و رهائی. حتی دولت سکولار دموکراتیکی که بر این نوع مقدسات و ارزشها مبتنی باشد قادر به تامین اهداف انقلاب جاری نیست.

حداقل انتظار از دولت موقت و مهمتر از آن قانون اساسی که قرار است به آینده ایران شکل بدهد اینست که علیه همه تبعیضات و ضامن آزادی و برابری و رفاه همه شهروندان، به معنی جامع اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی این آرمانها، باشد. مبنای حزب ما برای قانون اساسی برنامه یک دنیای بهتر است. حزب ما با تمام توان برای حکومت و نطامی مبارزه میکند که هر نوع تبعیض جنسیتی و قومی و ملی و مذهبی و اقتصادی و طبقاتی را لغو کند و جامعه ای انسانی و برابر و مرفه را در ایران پس از جمهوری اسلامی پایه گذاری کند.

انتظار ما و به نظر من همه مردم ایران اینست که همه احزاب اپوزیسیون، از احزاب چپ تا نیروهای جمهوریخواه و سلطنت طلب و غیره برنامه و اهداف خود را به روشنی اعلام کنند تا مردم بتوانند آگاهانه و آزادانه آینده خود را انتخاب کنند. شاهزاده هم بهتر است لقب شاهزاده و مدال وحدت ملی را کناری بگذارد و مثل یک شهروند عادی و فعال سیاسی وارد گود بشود.
٢٩ مهرماه ١٤٠١، ٢١ اکتبر ٢٠٢٢