امروز ما با نسلی مواجه هستیم که نشان بارز آن فاصله گرفتن از همه پیچیدگیهای مرسوم پیشینیان در عرصه سیاست و مبارزات اجتماعی است. نسلی عملگرا که همچون خمپارهانداز دقیق نشانه میرود و عمل میکند.
جامعهاش را میشناسد و میداند کی و کجا توپخانهاش را فعال کرده و آتشش را بر سر دشمن بریزد. چگونه تاثیرگذار باشد و مردم را متوجه خواستهایش کند. نمونهها بسیار است. از خانم ویدا موحد که بر بلندای یک سکوی برق در خیابان انقلاب مانیفستی گویا را به نمایش گذاشت و اذهان را متوجه مبارزهای کرد که از چندین دهه پیش از او در جریان بود تا نیکا شاکرمی در بلوار کشاورز بر فرازی دیگر از تاریخ همین مبارزه در سال ۱۴۰۱. تا مجیدرضا رهنورد که قبل از اعدام گفت: بعد از مرگم قرآن نخوانید، نماز نخوانید، شادی کنید. تا «به مامان چیزی نگو»ی محمدمهدی کرمی و همچنین سکوت و تنهایی محمد حسینی که فریاد بلندی شد بر سر سرکوبگران و بیعدالتی حاکم بر این اجتماع.
این نسل، آزادی، حق انتخاب، عدالت و شاد زیستن را پرچم برنامه سیاسی- مبارزاتی خود قرار داده است و در این راه از هماکنون آنچنان آزاده است که به طور مثال یک هنرمند و زندانی سیاسیاش چون توماج صالحی که نوایش بیان خواستهای مشخص همین نسل است درست پس از آزادی از زندان به دیدار اسیر سابق دیگری میرود که لبانش را دوخته است و در گذرگاههای شهر اعتراضش را نشان میدهد و اعتصاب غذا میکند.
آنها بر روی اشتراک یا تفاوت خط سیاسی یکدیگر تاکیدی ندارند و خود را اعضای یک خانواده مبارز در این اجتماع میدانند.
این تصویری است که آگاهانه به ما نشان میدهند و در آن حق داشتن عقاید متفاوت و اختلاف نظر سیاسی را جزئی بدیهی از آینده آزاد کشورشان میدانند.
این نسل دیگر از موضع ضعف و از در گدایی برای داشتن اندکی از حق طبیعیشان با سرمداران قدرت سیاسی روبرو نمیشوند. بلکه خود را صاحب تمام و کمال مملکتشان میدانند و با این قدرت فاسد همچون اشغالگران برخورد میکنند. از او اجازه نمیگیرند بلکه صدا و خواستشان را به او تحمیل میکنند. همچنین در این میدان مبارزه نمایندگان طبقات مختلف اجتماعی را میبینیم که در کنار هم عمل کرده و هدف مشترک خود را دنبال میکنند. شاید در شرایط امروز نمود این منش مشخص، خود را در عرصه کلی هنر، که طبعا هیچ ربطی به فرهنگ رسمی، حکومتی و آییننامهای ندارد بیشتر و گویاتر نشان میدهد. به طور مثال در مجموعه فیلمهایی که بدون مجوز در همین کشور ساخته میشود و توفیق جهانی مییابند تا آثار نقاشان و هنرمندان تجسمی، کاریکاتوریستها، نویسندگان، هنرمندان عرصه موسیقی، تئاتر و رقص که هر کدام با ابزار خود به مدد این پیشروی میآیند. هر کس در این میدان سهمش را به اندازهی توانش عرضه میکند و هزینهاش را هم اگر لازم باشد با سر بلند میپردازد. خواه همچون خواننده جوان دربند، خانم زارا اسماعیلی در شهرک اکباتان، مترو و بازار تهران آواز «بک تو بلک» را بخواند یا همچون هزاران نفر دیگر در صفحات اینستاگرام و یوتیوب و غیره هنرنمایی کند و یا حتی به سادگی در زیر فشار آلودگی توانفرسای هوا به سلامت تن خود با پرداختن به ورزشهای گروهی و فردی در سطح شهر بپردازد. و یا در یک گردش دستهجمعی رقص و پایکوبی کند و تصاویرش را به اشتراک بگذارد. و یا همچون انفجار پرطنین هنرمندی خانم پرستو احمدی با گروهی از نوازندگان و تکنیسینهای حرفهای «کنسرت زنده کاروانسرا» را با کیفیتی عالی به معرض نمایش عموم در فضای مجازی بگذارد.
همه اینها در کنار هم بخشی از تصویری بزرگتر و شکوهمند از تغییری عمده در طرز تفکر و روش برخورد یک نسل و فصلی نو در تاریخ کشورمان است که برای بسیاری از ما میتواند آموزنده باشد و یا میتوان آن را نادیده گرفت و به سادگی از آن گذشت و یا به صورت مقطعی به بخش کوچکی از آن و فردی خاص توجه کرد. میتوان در دالانهای تودرتو و بیانتهای خودخواهیها، اگر و اماها، بایدها و نبایدها و شایدها گم شد و از قطار زمان جا ماند. به هر صورت این قطار، پرتوان در حرکت است و منتظر کسی نمیماند.