"چپ" و خیزش انقلابی 1401 و چند مطلب دیگر

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

چند هفته بیشتر به فرارسیدن اولین سالگرد خیزش انقلابی سال 1401، جنبشی که زمین را در زیر پای استثمارگران حاکم و رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی لرزاند باقی نمانده است؛ و این در حالی است که جامعه تحت سلطه ما همچنان در آتش تضادهای طبقاتی، فقر و بیکاری و گرسنگی و گرانی می سوزد و آبستن انفجارهای توده‌ای هر چه بزرگتر و خونین‌تر علیه نظام و طبقه حاکم است. این واقعیتی است که خود سران رژیم هم آن را درک نموده و ضمن هشدار از شورش گرسنگان و اقدام به تهدید توده‌ها، بر ضرورت سرکوب هر خیزشی برای بقاء نظام حاکم، تأکید می کنند.  

در مورد این خیزش و تحول بزرگ اجتماعی‌ای که در پرتو آن به‌وجود آمد، جدا از مواضع مختلف موجود در مورد آن، یک حقیقت انکارناپذیر آن است که خیزش انقلابی 1401 که برخی از آن به عنوان "بزرگترین چالش" رژیم جمهوری اسلامی در 44 سال گذشته یاد می‌کنند، به برکت فداکاریهای بی نظیر و شجاعت توصیف‌ناپذیر مردم و به ویژه زحمتکش‌ترین اقشار توده‌ها، تجلی درخشان و برجسته ای از خواست نابودی نظام استثمارگرانه و سرکوبگر حاکم را به نمایش گذارد. این جنبش با نمایش رادیکالترین شعارهای تحول خواهانه، شعارهایی که به روشنی راه نابودی دشمن را از دهان جوانان شورشی بیان می کرد، در نهایت در خلاء وجود تشکیلات و رهبری انقلابی به دلیل توسل دشمن به دستگیری و به بند کشیدن حداقل 100000 تن از جوانان مبارز و فعالین سیاسی از یکسو و کشتار وحشیانه مخالفین در کف خیابان از سوی دیگر، فروکش کرد. 
شعارهای "مرگ بر جمهوری اسلامی"، "جمهوری اسلامی نابود باید گردد"، "مرگ بر خامنه ای"،"وای به روزی که مسلح شویم" و ... از زمره انقلابی ترین و رادیکالترین شعارهایی بودند که از یک طرف بلوغ این جنبش و از طرف دیگر ریشه مادی آن شعارها که در شرایط زندگی  وسیعترین طبقات تحت ستم بویژه طبقه کارگر و زحمتکش نهفته است را آشکار ساختند. البته، مردم به جان آمده ما در جریان این خیزش تنها به دادن شعار بسنده نکردند بلکه وفاداری به این شعارها در نبردهای توصیف ناپذیر توده ها جلوه‌گر شد و نشان داده شد که این توده‌ها با کین و خشمی برحق و به جا در دل علیرغم این که دستانشان خالی بود اما در صحنه جنگ باعث ضربات بسیار بزرگ مادی و معنوی به دشمنان مردم گردیدند. در جریان شورش علیه ظلم و دیکتاتوری، تعرض به نهادهای سرکوب، حمله به ارگانهای تبلیغاتی و ایدئولوژیک سرمایه‌داران، سنگر بندی و تصرف شهر و خارج کردن کنترل برخی نواحی از دست نیروهای سرکوب، حمله به هر آنچه که مظاهر استثمار و سرکوب دیکتاتوری حاکم بودند و مجازات انقلابی ده ها تن از نیروهای سرکوبگر و خارج کردن آنها از صحنه، جلوه‌های درخشانی از عمق و شدت مبارزات توده‌های تحت ستم، شدت مبارزه طبقاتی و سطح آگاهی والای مردم انقلابی در صحنه مبارزه را برای همیشه در تاریخ جنبش انقلابی کارگران و زحمتکشان ایران برای تحقق شعار "نان،کار، مسکن و آزادی" ثبت نمود. 
نگاهی اجمالی به جنبش توده ای 1401 مؤید آن است که شعارها و اعمال انقلابی توده‌ها در جریان این خیزش، بیانگر رشد اجتناب ناپذیر گفتمان انقلاب و گسترش هر چه بیشتر شعارها و مطالبات چپ بر زمینه مادی آن در میان آحاد جامعه تحت سلطه ماست که بخش عظیمی از آنها را طبقه کارگر، دهقانان و زحمتکشان و خیل عظیم ارتش بیکاران و ... تشکیل می دهند.
در چنین اوضاعی و در طول این جنبش، در شرایط مبارزه در خارج از کشور، تنها بخش واقعاً رزمنده و وفادار به طبقه کارگر و ستمدیدگان ایران نظیر چریکهای فدایی خلق ایران همراه با بخش بسیار کوچکی از نیروهای چپ و محافل و نیروها و افراد مارکسیست منفرد با افشای چهره دشمنان مردم و نشر حقایق در مورد جنبش انقلابی توده ها، به سهم خود به حمایت و پشتیبانی از این جنبش برخاستند. آنها در مقابل سیر خودبخودی و مخالف جریان ایستادند و با وجود همه هجمه ها و اتهامات از سوی نیروهای ضد انقلابی و دشمنان توده ها از یک سو و انواع و اقسام "رفقا"ی خزیده در زیر پرچم طبقه کارگر اما راست و سازشکار در زندگی واقعی از سوی دیگر، از جنبش توده های به پا خاسته، از اتقلاب اجتماعی، از مواضع واقعی طبقه کارگر و زحمتکش ایران و در یک کلام از مارکسیسم و کمونیسم دفاع کردند.
در خارج از کشور، نیروهای انقلابی با یک "چپ" رفرمیست مواجه هستند. در جریان جنبش انقلابی اخیر همگان شاهد بودند که نیروهای متعلق به این "چپ" که مدعی سوسیالیسم و دفاع از طبقه کارگر بوده و در انواع تشکلها و محافل در خارج از کشور به فعالیت مشغولند، در انجام وظیفه ادعائی خود یعنی گویا پشتیبانی و کمک به ارتقاء سطح جنبش توده ای و به ویژه دفاع از مواضع طبقه کارگر و زحمتکشان ما و تاثیر گذاری برآن نه تنها به وظایف ادعائی خود عمل نکرد بلکه متاثر از انواع تفکرات و سیاستهای خرده بورژوایی و سازشکارانه، در همه جا در مقابل تعرض و تاکتیک امپریالیستها و رژیم وابسته به آنان یعنی جمهوری اسلامی و همچنین آلترناتیوهای بورژوایی و ارتجاعی دست ساز این کمپ که با هدف چپ ستیزی و به خط کردن آن در زیر سیاستهای غیر مردمی بر پا شد، "لُنگ" انداختند. 
در همان آغاز جنبش، این "چپ رفرمیست" به جای اتکاء به قدرت توده ها، بنا به خاستگاه طبقاتی خود، مات و مبهوتِ نمایشات عوامفریبانه "گیس بُران" نمایندگان بلوکهای مختلف امپریالیستی و اشک تمساح ریختنهای آنها برای جنبش توده ای شدند. آنها در عمل نشان دادند که با پرچم "سرخ" به دنبالچه ارابه ضد انقلابی "آلترناتیوهایی" نظیر حامد اسماعیلیون و حتی گاه سلطنت طلبان گشتند که افسار آنها با ده ها ریسمان مرئی و نامرئی به همان سرچشمه، یعنی سیاستهای امپریالستی در آمریکا و کانادا و اتحادیه اروپا وصل می شد. در حالی که یک نیروی اپوزیسیون واقع بین برای نابودی دشمن مردم ایران یعنی جمهوری اسلامی و رسیدن به آزادی و دمکراسی هرگز دست به دامن اربابان غارتگر و مردم ستیز رژیم حاکم و جریانات خدمت‌گزار آنها حتی با ادعای در اپوزیسیون بودن نمی شود. 
نکته دردناک و یا شاید مضحک هم اینجاست که در جریان جنبش سال 1401 نیروهایی زیر اسم چپ و طبقه کارگر سوسیالیست و کمونیست، در بساط سیاستهای ضد انقلابی دشمنان مردم ایران به بازی پرداختند که در ادعا یک کلمه از ضرورت تشکیل "صف مستقل طبقه کارگر ایران" پایین نمی آیند. در حالی که نیروهای همین جریانات در تظاهرات "برلین" در زیر پرچم  جریاناتی رژه رفتند که نه تنها کمترین نزدیکی و منافع طبقاتی برای حمایت و برآورده کردن حقوق طبقه کارگر و زحمتکش ایران ندارند، بلکه کاملاً در تقابل با کارگران و ستمدیدگان رزمنده در صحنه مبارزه  و در ضدیت با منافع طبقاتی آنان چنان تظاهراتی را برپا کرده بودند. اتفاقاً، در فقدان هرگونه برخورد دموکراتیک از طرف برپا کنندگان تظاهرات برلین، اینان به چشم خود دیدند که چگونه از طرف همان نیروها مورد تعرض و سانسور قرار گرفتند.
تعدادی دیگر از این نیروها زیر اسم "کمونیسم کارگری" و یا "فدایی سابق" در جستجوی یافتن "دمکراسی" و "حقوق بشر" و "مدرنیسم" در کوشش برای به بازی گرفته شدن در نشستهای دست چندم نمایندگان این قدرتهای امپریالیستی به مسابقه برخاستند.
اساساً نگاهی به تحولات مهم جنبش اخیر و مواضع اتخاذ شده توسط بخش اعظم این "چپ رفرمیست" مورد اشاره، این حقیقت را نشان می دهد که مانند همیشه متاسفانه نیروهای سازشکار و اپورتونیست و بینابینی چه نقش بازدارنده ای در مقابل حرکت عظیم توده هایی که آنها ادعای "پیشاهنگی" شان را می کنند ایفا کرده و نه تنها همواره در پشت سر توده های دلاور حرکت کردند بلکه در بسیاری مقاطع به ترمز و عامل بازدارنده در تعمیق خیزش توده ای بدل شدند. 
 برخی از این "چپ های رفرمیست" با توجیه ضرورت جذب "قشر خاکستری"، با تبلیغ سیاست "همه با هم" سرانجام خود را در شرایطی قرار دادند که با فریادهای ارتجاعی و ضد انقلابی "رژیم چنج" در مقابل دفاتر نخست وزیری لندن و یا پارلمانهای امپریالیستی به خط شده و به عریضه نویسی پرداختند! آنهم در حالی که طبقه کارگر ایران در زیر شدیدترین سرکوبهای سرمایه داران و حکومت وابسته به همین امپریالیستها  در داخل کارخانه ها و یا کف خیابانها برای انجام یک انقلاب اجتماعی و محو سلطه همین نیروهای انقلاب ستیز به زندان و تخت شکنجه گرفتار شده و جان می دادند. 
طنز دیگر تاریخ این است که در ادبیات اکثر همین نیروها می توان دید که چگونه در طول 44 سال بعد از انقلاب سالهای 1357-1356 در "انتقاد" به "چپ" و اینکه چگونه این "چپ" فریب دار و دسته خمینی را خورد و به سازماندهی "صف مستقل" طبقه کارگر اهمیت نداد و ... خروارها سیاهه نویسی شده است. اما جنبش سال 1401 و رفتار این نیروها در عمل نشان داد که همین چپ تا چه اندازه هنوز از استعداد افتادن به دامن "خمینی" های دیگر – البته از نوع به روز شده قرن بیست و یکمی شان -  برخوردارند. برخورد آنها در تایید مستقیم و غیر مستقیم و یا سکوت در مقابل جریانات ارتجاعی و امپریالیست ساخته نظیر جریان "حامد اسماعیلیون" و شرکت فعال در کمپینهای این جریان غیر مردمی و به صحنه فرستاده شده توسط امپریالیستها، نشان داد آنها چقدر به "نقد" های گذشته خود در عمل وفادارند و این بار در پرتو تجربیات گذشته به چه درجه ای توجهشان در جنبش جاری به منافع طبقه کارگر و خلقهای ستمدیده و کمک به سازماندهی صف مستقل طبقه کارگر مورد ادعای خود معطوف! و باز چطور در مسیر خلاف ادعای خود مبنی بر کمک به ایجاد رهبری در انقلاب و جلوگیری از کانالیزه شدن آن به دست نیروهای غیر مردمی و ضد مردمی حرکت می کنند.
مورد برجسته دیگری که در بررسی پراتیک نیروهای مدعی چپ و سوسیالیسم در جریان جنبش انقلابی 1401 خودنمایی می کند و مؤید یکی دیگر از رسوایی های بزرگ جریانات اپورتونیستی و راست در ایران است، مساله درک شعارهای اساسی این جنبش توده ای و بویژه تسلیم طلبی خائفانه این جریانات به شعاری ست که دشمنان طبقه کارگر و توده های به پاخاسته و نیروهایی با ماهیت غیر مردمی تلاش کردند آن را به عنوان شعار اصلی و "بسیج کننده" بر جنبش تحمیل کنند و آن شعار مبهم "زن زندگی آزادی" با بار غیر طبقاتی‌ اش می باشد. تبعیت و تسلیم در مقابل رواج دهندگان اصلی این شعار، تحمیل و تبلیغ و ترویج بی وقفه آن به عنوان قطب نما و شعار اصلی ای که گویا تعیین کننده ماهیت طبقاتی انقلاب جاری در ایران می باشد، هنوز هم کوشش این "چپ" رفرمیست می باشد. 
جدا از بخشهایی از طبقه حاکم و جمهوری اسلامی در ایران که علنا و رسما اعلام کرده اند این شعار را قبول دارند و جدا از طیف نیروهای ضد انقلابی شناخته شده ای که این شعار را پرچم خود ساخته اند، اما موضوع بر سر قبول و تبلیغ و ترویج این شعار توسط نیروهایی ست که ظاهرا در برنامه و ادعاهای خود یک کلمه از سوسیالیسم و طبقه کارگر پایین تر نمی آمدند. اکنون همبن نیروها به تأسی از رسانه های اصلی امپریالیستی و تبلیغات گمراه کننده نیروهای ارتجاعی، انقلاب ایران را انقلاب "زن، زندگی آزادی" نامیده و می کوشند با سریشم، این شعار مبهم و تفسیر بردار را با شعار سوسیالیسم، ماهیتا همسان و در یک مسیر جلوه دهند. 
گرچه در رابطه با شعار فوق از سوی چریکهای فدایی خلق ایران و برخی افراد و نیروهای دیگر جنبش انقلابی روشنگری هایی صورت گرفته اما به دلیل حجم تبلیغات بی پایه و فاقد استدلال در یکسان نشان دادن این شعار انحرافی با شعارهای پشتیبانی از انقلاب اجتماعی و سوسیالیسم لازم است کمی روی آن تاکید کنیم.   
قاعدتا کمونیستها بر مبنای تحلیل خود از نظام سرمایه داری می‌پذیرند که تحت نظام سرمایه داری حاکم بر ایران (که در واقعیت، حیات آن با سلطه امپریالیستی گره خورده و از این رو استثمار و غارت و سرکوب به وحشیانه ترین اشکال در آن جریان دارد)، فقر و فلاکت فزاینده کارگران و زحمتکشان، گرانی و تورم کمر شکن، بیکاری و وجود یک ارتش گرسنه ذخیره کار، عدم وجود حداقل دستمزد بخور و نمیر برای زن و مرد کارگر و زحمتکش، و تاثیرات یک سرکوب عریان و سیستماتیک بر حیات و معاش کارگران و مردم تحت ستم، همه اینها، ریشه انفجارات دائم اجتماعی و طغیان علیه طبقه حاکم و رژیم حافظ این مناسبات می باشد.
بر بستر شرایط مادی زندگی طبقه کارگر و توده های تحت ستم در این نظام است که خواست نان، کار، مسکن و آزادی در تمام عرصه های فعالیت و حیات اجتماعی توده ها برجسته گشته و به خواست اصلی آنان و بویژه طبقه کارگر ایران که محرومترین، فقیر ترین و تحت استثمارترین طبقه جامعه تحت سلطه سرمایه داران است تبدیل شده است. این شعارها در جریان مبارزه به صورت شعارهای موجز یا توسط خود این طبقات و یا نیروهای روشنفکر و مدافع منافع آنان فرموله گشته و در نقش قطب نمای انقلاب توده ای، خواستها و مطالبات انقلابی را بیان می کنند. به عنوان مثال ما در جریان امواج درخشان مبارزات و جنبش کارگری بویژه از سال 96 و بر بستر دو حرکت و اعتصابات بزرگ کارگری در هفت تپه و فولاد شاهد عروج این شعارها در اعتراضاتی که هزاران تن از کارگران آگاه و دلیر در خوزستان و تهران و اراک و... بر پا کردند بودیم و شعار "نان، کار، آزادی" به شعار بسیج کننده در صفوف کارگران تبدیل شد. این شعار بعدا به صورت وسیعی از سوی دانشجویان، زنان و جوانان مبارز نیز پژواک شد و به صورت یکی از دستاوردهای بزرگ مبارزاتی که از دل خود مبارزات طبقه کارگر ایران بیرون آمد بر پرچم انقلاب ایران حک شد. این شعار و شکل کاملتر آن یعنی "نان، کار، مسکن، آزادی و استقلال" در برگیرنده صریح محتوای آن مطالباتی ست که کارگران خلقهای تحت ستم ایران از رژیم و نظامی که باید با انقلاب نوین بر ویرانه های نظام سرمایه داری حاکم بر ایران بنا شود انتظار دارند.
 اکنون چند سال بعد از چنین دستاورد بزرگ مبارزاتی ای که نشانه تاثیرات هر چه بیشتر وزن و حضور طبقه کارگر و تلاش این طبقه در جریان مبارزات خودبخودی خویش برای سازمانیابی و تاثیر گذاری بر کل جنبش است، باید دید که  باصطلاح پیشروان این طبقه در شرایط خیزش 1401 که امتداد و دنباله قیامهای 1396 و 1398 و ... است با این شعار رسای تنیده شده با سوسیالیسم چه برخوردی کردند؟ این نیروها تقریبا به استثنای موارد کوچکی، در یک ارکستر هماهنگ، شعار نان، کار آزادی را کنار نهادند و آن را با شعار مبهم "زن زندگی آزادی" که هیچ خواستی را نه فقط در رابطه با کل توده‌های به پا خاسته ایران بلکه در رابطه با زنان تحت ستم ایران نیز طلب نمی کند و  در بهترین حالت قبله گاه زنان بورژوا و مرفه جامعه می باشد که نهایت آمالشان محو استبداد مذهبی و حفظ نظام حاکم ست، تعویض کردند.
 در جریان طوفان تبلیغاتی از سوی رسانه های تبلیغاتی سرمایه داران و امپریالیستها که برای تهی کردن جنبش انقلابی مردم ما از محتوا صورت می گیرد، کارگردانان این کمپین با دادن لقب انقلاب زنانه و یا انقلاب "زن زندگی آزادی" و حتی محدودتر از آن انقلاب "ژینا" به این جنبش  کوشیدند تا ضمن فریب مردم، نیروهای سیاسی مختلف را زیر این شعار بسیج و سازماندهی کنند. برغم این واقعیت، نیروهای راست و اپورتونیستها با به طاق نسیان سپردن شعارهای چپ و کمونیستی و از جمله شعار پرمحتوای "آزادی زن، آزادی جامعه است"، همگام با کارزار نیروهای کارگر ستیز در زیر پرچم "زن زندگی آزادی " به خط شدند و  حتی به حملات قلمی و لفظی به  نیروهای کمونیست و واقعا مدافع طبقه کارگر دست زدند که مدافع شعار درست "نان، کار، مسکن و آزادی" هستند، شعاری که در نفس خود مطالبات و خواست پایه ای کارگران و زحمتکشان، زنان کارگر و ستمکش، بیکاران، بازنشستگان، خلقهای تحت ستم و اصولا هر قشر دیگری از آحاد تحت ستم جامعه که تحت شکلی از استثمار و ستم بوده و از آزادی محروم است را در بر می گیرد. 
بالاخره برخورد نیروهای چپ رفرمیست و سازشکار با یکی دیگر از مهمترین پدیده‌های جنبش اخیر یعنی مساله شکل اصلی مبارزه که تمایل و خواست آن در سطحی وسیعتر از گذشته توسط توده های آگاه بویژه جوانان مبارز فریاد زده و به آن عمل شد، بار دیگر چهره واقعی سیاستهای راست روانه "چپ رفرمیست" ما را به نمایش گذارد. 
یکی از بزرگترین دستاوردهای جنبش 1401، اقبال وسیع توده ها به مبارزه قهرآمیز و مسلحانه با این رژیم و درک این واقعیت مبارزاتی ست که در ایران تحت سلطه دیکتاتوری حاکم، طبقه حاکم و رژیم محافظ آن با اعمال یک سلطه مطلق و دیکتاتوری مطلق العنان و عریان، تمامی منافذ مبارزه سیاسی مسالمت آمیز و کار آرام سیاسی را بسته و در فقدان وجود و اجازه به وجود کمترین تشکلهای صنفی و سیاسی، هیچ زبانی را به جز زبان قهر و گلوله نمی فهمد. 
توده های به پاخاسته حتی در فقدان وجود رهبری و یک سازمان واقعا انقلابی، در طول 11 ماه جنبش خود با درک این واقعیت با دست خالی به جنگ با ارگانهای سرکوب رژیم پرداختند و نشان دادند که راه مبارزه با جمهوری اسلامی را می دانند. شعارهای "وای به روزی که مسلح شویم"،"مازن و مرد جنگیم بجنگ تا بجنگیم"، "می کشم، می کشم، آنکه برادرم کشت یا هر آنکه خواهرم کشت"، "ما زن و مرد جنگیم، حیف که بی تفنگیم" و... درسطحی توده ای در شهرهای بزرگ و کوچک طنین افکند.
در طول این مدت صدها مرکز بسیج و کلانتری و کیوسک حفاظتی و خودروی نیروهای سرکوب و ... توسط جوانان مبارز مورد حمله قرار گرفت ودر برخی نقاط مامورین رژیم خلع سلاح شده و یا در برخورد با این جوانان از صحنه حذف شدند. به گفته دادستانی رژیم در سه ماه اول خیزش، 90 مامور سرکوبگر نیروهای انتظامی توسط مردم کارد به استخوان رسیده تظاهرکننده کشته شده و به سزای وحشیگری علیه توده ها و اعمال سرکوبگرانه خود رسیدند . 
در پرتو اقبال توده ای به مبارزه قهرآمیز با این رژیم، کم کم  نشانه هایی از بوجود آمدن هسته های مخفی و مسلح در سطح جامعه پدیدار شد. نمونه جوانان مبارز ایذه ای یکی از این موارد بود که پس از انجام چندین عملیات نظامی دلاورانه و وارد کردن ضرباتی به نیروهای رژیم چند تن از آنان یا بدست نیروهای سرکوب جان باخته و یا پس از مقاومتهای رشادت آمیز دستگیر شدند. همچنین با وجود فروکش کردن جنبش کف خیابان بر ابعاد حملات ایذائی مسلحانه متعدد توسط هسته های مخفی و مسلح در شهرهای مختلف ایران با استفاده از کوکتل مولوتوف علیه مراکز سرکوب و مساجد اضافه شد. ابعاد این اقدامات تا آنجا بود که با پخش اخبار مربوط به این رویدادها، در همه جا شادی و همدلی مردمی با جوانان رزمنده‌ای که به مبارزه قهرآمیز با رژیم دست می زنند را به همراه آورد و در همان حال هراس زیادی را در دل نیروهای سرکوب حکومت بویژه افراد رده پایین سپاه و نیروی انتظامی انداخت و باعث استعفای تعدادی از آنان شد. 
این واقعیات می بایست یک نیروی مدعی چپ و سوسیالیسم و طبقه کارگر را متوجه این نکته کند که چگونه می تواند به گسترش اشکال مبارزاتی رادیکالی که توسط خود توده ها و خارج از تشکیلاتهای موجود عملی شده کمک کند و با در اختیار قرار دادن تجارب تاریخ موجود و قانونبندی های جامعه به امر تسلیح توده‌ای و تبلیغ ضرورت مقاومت مسلحانه و ارتقاء این مبارزات یاری رساند. 
اما باید گفت که اگر تلاشهای ارزشمند و در حد توان تشکلهای مدافع مبارزه مسلحانه در ایران یعنی چریکهای فدایی خلق و برخی افراد و محافل را در انجام این وظیفه کنار نهیم، رفرمیستهای رنگارنگ و تشکلها و سازمانها "چپ" حتی بیش از دشمن از رشد این تمایل توده ها و مبارزات قهرآمیز آنها به هراس افتادند. چرا که آنها به جای تشویق به تسلیح توده ای و تشکیل هسته های سیاسی-نظامی برای مقابله با دشمن و حفاظت از جنبش خود، نوشته جات و مقالات متعددی اندر باب "مضرات" مبارزه مسلحانه "زودرس" برای "طبقه کارگر غیر آماده" ( البته به زعم اینان) نوشتند که شبکه های اجتماعی را فرا گرفت. از طرف برخی از این نیروها   حتی نسبت به ابتکارات توده ها در حمله و خلع سلاح نیروهای سرکوب در نقاط مختلف منجمله در شهرهای کردستان  و آزاد سازی آنها برخوردی بازدارنده صورت گرفت. 
طنز تاریخ این بود که برخی از این نیروهای مخالف مشی مسلحانه جوانان انقلابی، در شرایطی علیه جریان مبارزه مسلحانه در جامعه داد سخن داده و تئوری پردازی می کردند که معتقد به وجود آمدن "دوران" و  "موقعیت انقلابی" در اثر این جنبش در جامعه بودند. هر نیروی صادق کمونیست و هر کسی با اندک سواد مارکسیستی می داند که اگر در جامعه ای "موقعیت انقلابی"  به وجود آید، یکی از وظایف  اصلی، سازماندهی و تسلیح توده ها و حرکت برای ایجاد یک "ارتش انقلابی" ست که به خصوص لنین روی آن تأکید کرده است. در حالی که اینان درست در تخالف و به واقع در ضدیت با تأکیدات لنین، عمل کردند. 
اما جنبش 1401 اولین مورد تجلی چهره واقعی و راست اپورتونیسم نبود.
زمانی رفرمیستها و "چپ" اپورتونیست به زعامت حزب توده در مورد مبارزات مسلحانه دلاورانه چریکهای فدایی خلق ایران در زمان شاه که به شکستن بن بست مبارزاتی در آن دوره تاریخی و سرازیر شدن موج مبارزات سهمگین توده‌ای منجر شد، فریاد سر میدادند که این مبارزه جدا از توده است، امروز اما خود توده ها هستند که به "چپ" های رفرمیست و سازشکار، به این خود پیشاهنگ خوانده ها، چگونگی مبارزه با دشمن و راه اصلی و موثر مبارزه در شرایط ایران را نشان میدهند و ماهیت جدا از توده بودن واقعی را به آنها گوشزد می کنند؛ و آنها را وامی دارند تا دریابند که فرسنگها عقب تر از توده های رزمنده در ایران هستند.  
  
جنبش توده ای سال 1401 با هزار زبان از ضرورت مبارزه مسلحانه و ایجاد تشکل سیاسی نظامی در ایران سخن می گفت؛ و در شعار و در عمل هر چند غریزی راه مبارزه را نشان می داد و ندا سر می‌داد که در این شرایط انقلابیون و مبارزین باید هر چه قاطعانه تر فن استفاده از سلاح علیه دشمنان کارگران و زحمتکشان را بیاموزند، اما "چپهای رفرمیست" ما فرسنگها عقب تر از توده ها هنوز در روی کاغذ در سودای متشکل کردن کارگران و سازمان دادن اعتصابات کارگری بودند. در شرایطی که کارگران ما  به رغم تمامی فداکاریها در محاق دستگاه سرکوب رژیم کوچکترین  امکانی برای سازمان دادن و تشکل یابی خود نداشتند و به هر بهانه ای دستگیر و روانه سیاهچالهای رژیم می شدند.
در حقیقت جنبش 1401 ورشکستگی سیاستهای رفرمیستی و عقیم بودن روشهای مبارزاتی مبتنی بر صرف کار آرام سیاسی و "مبارزه مدنی" را برای تمام نیروهای سیاسی به منصه ظهور رسانید. این جنبش آشکار ساخت که جوانان انقلابی ایران باید خود را در تشکلهای مخفی سیاسی-نظامی سازمان داده و به مبارزه قهرآمیز علیه رژیم دست بزنند؛ و نشان داد که هر گونه سنگ اندازی در این راه خیانتی محسوب خواهد شد. 
جنبش توده ها در سال 1401 به رغم تمامی نواقص و ضعفهایش رادیکالیسم نهفته در ریشه های کارگری خود را هر چه بیشتر به منصه ظهور رسانید و نشان داد که جریان چپ و سوسیالیستی جامعه و گفتمان مبتنی بر ضرورت انقلاب اجتماعی هر چه قوی تر شده و علیرغم فقدان وجود نمایندگان متشکل خود در یک سازمان انقلابی، به جلوی صحنه آمده است. در چنین شرایطی، "چپ رفرمیست" موجود یکبار دیگر و در این تندپیچ تاریخی نشان داد که فاقد ظرفیتهای نظری و عملی برای فهم این واقعیت و استفاده از آن به نفع انقلاب و به نفع سازماندهی طبقه کارگر ایران می باشد 
گفته مارکسیستی معروفی ست که مطابق آن مواضعی که هر نیروی سیاسی در دورانهای انقلابی و تندپیچهای مبارزاتی اتخاذ می کند است که جایگاه طبقاتی واقعی آن نیرو را نشان داده و معلوم می کند که آیا نیروی نامبرده برغم تمام ادعاهای زیبای چپ و سوسیالیستی و کمونیستی آیا واقعا در عمل در موضع طبقه کارگر و خلقهای تحت ستم، در موضع انقلاب اجتماعی  ایستاده است یا نه. جنبش عظیم 1401 و مواضع اتخاذ شده توسط "چپ رفرمیست" ما در جریان آن، یک معیار بزرگ و غیر قابل انکار برای محک زدن بخش بزرگی از چپ ایران بود و نشان داد که بلای اپورتونیسم، سازشکاری، راست رویهای فزاینده و در یک کلام تجدید نظر طلبی در اصول مارکسیسم تا چه حد در میان صفوف این نیروها ریشه دوانده و آنها را به جریانی غیر مربوط با مبارزات پوینده طبقه کارگر و توده‌های تحت ستم  و در واقع به دنبالچه بورژوازی تبدیل کرده است. این واقعیت، مبارزه ایدئولوژیک هر چه جدی تری را برای افشای این مواضع و دفاع از انقلاب اجتماعی، دفاع از مارکسیسم و کمونیسم و حراست از سلامت یک جریان چپ اجتماعی رشد یابنده در میان نسل جوان داخل را به ضرورتی انکارناپذیر برای هر فرد و جریان کمونیستی راستین و متعهد بدل ساخته است. 

 

 

به نقل از: پیام فدایی، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران شماره 288، مرداد 1402


درباره معضل دردناک کودکان کار 

در ۳۱ اگوست مرکز پژوهش های مجلس یک گزارش تحقیقی در مورد کودکان کار منتشر کرد. در این گزارش امده است  که "شمار کودکان کار در ایران به ۱۵ درصد کل جمعیت کودکان کشور افزایش یافته" است. این مرکز در گزارش مزبور، افزایش کودکان کار را ناشی از "فقر خانوارها" و "عدم ضمانت اجرایی قوانین" قلمداد کرده و افزوده است که "ضعف در نظارت بر کارگاه‌ها و مشاغل"، علاوه بر افزایش شمار کودکان کار، به ابعاد گسترده "سوءاستفاده جنسی" و "بهره‌کشی" از کودکان کار دامن زده است.

این گزارش گرچه توسط نهادهای همین نظام استثمارگرانه و ضد خلقی تهیه شده و تنها گوشه ای از حقایق مربوط به رشد و وضعیت وحشتناک حیات و معاش کودکان کار را منعکس می کند، اما به نوبه خود ابعاد رشد یابنده این فاجعه و ماهیت نظام سرمایه داری حاکم بر کشور ما را به نمایش میگذارد.


رشد روز افزون تعداد کودکان کار که در این گزارش تنها به گوشه کوچکی از آن اشاره شده واقعیتی انکار ناپذیر است که هر انسانی وقتی در خیابانهای ایران تردد کند در سرما و گرما شاهد کار کودکانی خواهد بود که به جای میز و نیمکت مدرسه و دیگر شادیهای کودکانه، در حال فروش نیروی کار خود  با عرضۀ "فال" و گل و یا شستن شیشه ماشین ها  و کارهای مشقت بار دیگری که تحملش برای بزرگترها هم سخت و مشکل است؛ می باشند.  
این معضل اجتماعی دردناک مربوط به امروز و دیروز نیست بلکه با حیات نظام سرمایه داری در ایران گره خورده است و تنها امروز ابعاد و وسعت هر چه بیشتری یافته است. سالهاست که خانواده های کارگری و زحمتکشانی که کمرشان زیر بار فقر و فلاکت شکسته و با کار و درآمد اندکشان توان تامین معیشت همسر و فرزندان خود را ندارند بالاجبار کودکانشان را برای تهیه لقمه نانی روانه خیابانها کرده و یا در اختیار مافیا های سازمانده کودکان کار قرار میدهند، مافیاهائی که در رژیم فاسد و جنایتکار جمهوری اسلامی رشد و گسترش یافته و از سوی همین رژیم هم وسیعا حمایت میشوند.
جدا از کودکانی که در کارگاه ها به وحشیانه ترین شکلی شیره جانشان کشیده می شود، بسیاری از این کودکان یا در بازارها باربری میکنند و یا در زباله ها بدنبال پس مانده غذایی برای سیر کردن شکم خود و خانواده شان هستند. این درد و رنج ها که در مقابل چشم همگان اتفاق میافتد واقعیتی قابل روئیت می باشد که از چشم هیچ کس پنهان نمی ماند.  البته این دردها تنها در خیابانها قابل مشاهده نیستند، هستند فراوان کودکانی که در کارگاههای فرش بافی و کوره های آجرپزی و زیر زمینهای سرد و نمور مشغول بکارهای سخت و طاقت فرسا برای به دست آوردن لقمه ای نان  میباشند و دردناکتر کودکانی هستند که در کوهستانهای صعب العبور غرب کشور به اندازه چند برابر وزن خود بار بر دوش حمل میکنند و کولبر نامیده شده اند. کولبری و سوخت بری با رشدی وحشتناک در غرب و شرق کشور از  نتایج سلطه نظام سرمایه داری وابسته و رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی  این حافظ ددمنش این نظام جابرانه می باشد؛ که "کارافرینانش" (یعنی سرمایه داران زالو صفت حاکم) برای پر کردن جیبهای خود چنین شرایط وحشیانه ای را برای مردم تحت ستم استانهای سیستان و بلوچستان و کردستان افریده اند !
بیش از صد سال است که از تصویب باصطلاح قانون ممنوعیت کار کودکان در جهان میگذرد، اما در ایران، مانند بساری دیگر از جوامع تحت سلطه، این ممنوعیت فقط بر روی کاغذ باقی مانده و یا در پرونده های موجود در  وزارتخانه ها و دیگر سازمانهای دولتی خاک میخورد. در میهن ما نه تنها این ستم و محرومیت بر کودکان عملا ممنوع نمیباشد بلکه کسانی که بصورت مستقل به گوشه ایی از این جنایت سازمان یافته  اشاره  و یا انتقادی کنند به دست ارگانهای سرکوب دیکتاتوری حاکم فورا دستگیر شده و به زندان میافتند. 
بطور مثال در چند سال گذشته موسسه خیریه ایی بنام جمعیت امام علی که مسئولینش مدعی بودند بطور مستقل اقدام به شناسایی و کمک به کودکان کار و یا بدسرپرست می کردند از طرف گزمه های حکومتی پلمب و موسس و اعضای ان دستگیر و به زندان افتادند. موسس این جمعیت پس از گذراندن محکومیت خود و آزاد شدن از زندان  از ایران خارج شد. نامبرده در مصاحبه ئی که با یک رسانه داشت به گوشه ای از اتفاقات  هولناکی که برای این کودکان میافتد اشاره داشت. این شخص در مصاحبه خود اشاره کرد که در حین کار و فعالیت با کودکانی برخورد کرده است که پدر بر اساس قانون کثیف صیغه فرزند دخترش را تا سن ۱۸ سالگی چندین بار درموردی که نامش را  ازدواج موقت میگذارد به فروش رسانده بوده است.
مورد دیگری از کار دردناک کودکان، زباله گردیست که بر اساس تحقیق های بعمل آمده در ایران زباله گردی زیر نظر شهرداریهای کشور در حال انجام گرفتن است و پیمانکاران جمع آوری زباله، بابت هر کودکی که به کار گرفته و استثمار میکنند وجهی به شهرداری ها میپردازند و از این طریق مجوز کار دریافت میکنند. با نشان دادن این مجوز به مامورین وحشی و چماق بدست شهرداری، کودکان بدون کمترین حمایت و امنیت در خیابانها البته به طور "قانونی" و "آزادانه" تا کمر در سطل های زباله خم شده و یا حتی درون انها می روند تا با این کار کثیف و درد آور شاید لقمه نانی بدست آورند.  
این واقعیت نشان میدهد که در این زمینه نیز مانند دیگر حوزه های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه به فقر و فلاکت کشیده کشورمان با چه درجه ای از استثمار و ظلم و با چه فساد سیستماتیکی روبرو هستیم. بطوری  که کودکان این آب و خاک، این غنچه های نوشکفته جامعه زیر دست و پای این مافیا ها که از سوی رژیم دار و شکنجه حاکم حمایت می شوند روزانه مورد تعرض و آزارهای جنسی قرار میگیرند و اگر عمری داشته باشند با این دردو رنج ها بزرگ میشوند بدون اینکه این دردها و زخم ها هرگز التیام یابند .

این جنایات آنقدر عمیق است که صدای خودیهای دیکتاتوری حاکم را هم در آورده؛ آنهاییکه  فکر می کنند این حد از فشار و فساد، سلطه طبقه حاکمه را به خطر می اندازد و به همین دلیل هم در اینجا و آنجا برای فریبکاری و یا کسب وجهه مقبول به اعتراض و انتقاد پرداحته اند . 
جمهوری اسلامی رژیمی سرکوبگر و نوکر بیگانگان می باشد که هرگز نخواسته و نخواهد توانست  مشکلات عظیم خلق های تحت ستم و استثمار ما را که خود در ایجاد آنها نقش برجسته داشته را حل کند چرا که وظایفی که برای  بودنش تعریف و بعهده اش گذاشته شده چیزی جز غارت و بباد دادن ثروت های عمومی کشور ما در منظقه و در جهت اهداف سرمایه داران حاکم و اربابان امپریالیست اش نمی باشد . 

امروز دیگر بر هر ایرانی آزاده و دلسوز روشن است که تا زمانیکه رژیم فاسد و خدمتگزار سرمایه داران داخلی و خارجی یعنی جمهوری اسلامی برای حفظ استثمار کودکان و جوانان و دیگر اقشار مردم تحت ستم ما حاکم است نه تنها امکان کمک به هیچ کدام از بخش ها و گروههای آسیب پذیر در جامعه امکان پذیر نمیباشد بلکه هر یک روز که از عمر این جانیان دارو شکنجه که بگذرد شاهد ویرانی و نابودی بیشتر کشور و طبیعت و ثروتهای عمومی ایران و به همین ترتیب حیات کودکان ستمدیده  خواهیم بود.
بر زنان و مردان مبارز و اگاه ماست که با تشدید مبارزات قهرمانانه خود این رژیم ناتوان و درمانده را که در دوران پایانی عمر خود قرار گرفته، و برای حفظ حیات ننگین سیاسی خود در پناه حمایت قدرتهای امپریالیستی غرب و شرق به هر سرکوبی متوسل میشود را با سازماندهی توده ها و با در پیش گرفتن شیوه های انقلابی سرنگون ساخته و  طومار ننگین زندگی این جنایتکاران  که زندگی را بر کودکان ما و کارگران و ستمدیدگان جهنم کرده اند را در هم بپیچند.
مرداد 1402
فیروزه
   

 

 


به نقل از: پیام فدایی، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران شماره 288، مرداد 1402


مشاهداتی از وضعیت طبقه کارگر در کانادا
در هفته های اخیر، هزاران نفر از کارگران و زحمتکشان در استان اٌنتاریو (کانادا) به دلیل نارضایتی از سیاست های دولت استانی و کشوری در طول تابستان با شرکت در تظاهرات و اعتصابات متعددی خشم و نارضایتی خود علیه سیاست های طبقه سرمایه دار حاکم را نشان داده و به مبارزه برای افزایش حقوق و دستمزدهای ناچیز کنونی پرداختند. یکی از این تظاهرات و راهپیمایی ها در سوم ماه ژوئن ۲۰۲۳ با فراخوان اتحادیه ها و گروه های کارگری، گروه های محافظ محیط زیست، انجمن های ضد فقر و ... در شهر تورنتو و تعدادی دیگر از شهرهای استان انتاریو برگزار شد که این متن با استفاده از مشاهدات نگارنده در آن تظاهرات و گفتگو با چندین کارگر شرکت کننده در آن نوشته شده است.
عملکرد اتحادیه های موجود در طول چندین دهه مبارزات کارگری در کانادا برای بخش بزرگی از طبقه کارگر آگاه این کشور ثابت کرده که این اتحادیه های زرد ذاتا نمی توانند نمایندگان واقعی و انقلابی آنها باشند و نقش موثری در جهت احقاق حقوق آنها ایفاء کنند. با آگاهی به این امر و صرفا برای آشنایی نزدیک با شرایط اجتماعی تظاهرکنندگان در شهر تورنتو در وضعیت کنونی و مشاهده حرکت اعتراضی کارگران و کسب آگاهی بیشتر در مورد آنان تا حد امکان و هرچند محدود، به طور فردی در این تظاهرات شرکت کردم. اولین چیزی که نظرم را جلب کرد، ظاهر پژمرده، چشم های گود رفته و نگاه های خسته، کفش های فرسوده و لباس های ژنده کارگران شرکت کننده در تظاهرات بود. بسیاری از آنان زنان کارگر و فرزندانشان بودند.
نکته بعدی وجود شمار قابل توجهی از تظاهرکنندگان کارگران مهاجر و پناهنده از کشورهای آفریقایی و آمریکای جنوبی در صفوف تظاهرات بود. در شرایط کنونی در کنار "استثمار استاندارد" جاری در نظام حاکم (استثمار کارگران صنعتی کشورهای پیشرفته غربی، یعنی شرایطی که دستمزد کارگران در حدی است که بتوانند تجدید قوا و زندگی کنند تا قادر به ادامه کار و منبع ارزش اضافی جدید برای سرمایه داران باشند) شاهد شرایط "فوق استثمار" (استثمار شدید کارگران در کم درآمدترین مشاغل) نیز هستیم. یعنی کارگرانی که آنقدر دستمزدشان کم است که اغلب واجد شرایط دریافت کمک‌های دولتی برای تامین غذا، پوشاک و اجاره خانه و ... هستند. درواقع وجود خیل این کارگران همیشه گرسنه، بی سرپناه و در شرایط حداقل است که باعث می شود تا دیگران بتوانند خوراک و پوشاک و مسکن و ... ارزانتر و یا شرایط راحت تری داشته باشند. اغلب این "فقیران شاغل" در کانادا را کارگران مهاجر تشکیل می دهند. 
با نگاهی به کودکان ژنده پوش و حلقه های سیاه زیر چشم هایشان، مبهوت میشوی آیا اینجا واقعا کانادا یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان سرمایه داری است یا یکی از کشورهای سرمایه داری وابسته و تحت ستم امپریالیست ها؟ اینجا نیز می بینی که کودکان خانواده های کارگری در اعتراضات حضور داشته و با سر دادن شعار و حمل پلاکارد علیه فقر و بیکاری و گرانی؛ با والدینشان همراهی می کردند، یک مشارکت سیاسی و البته همراه با بازیگوشی های کودکانه، اما به هر حال به واقع تمرینی برای آینده.
واقعیت این است که فقط صرفا با شرکت دریک تظاهرات کارگری نمیتوان مانند یک کارگر آگاه و انقلابی با تمام وجود خود وخامت وضعیت اقتصادی کنونی و فقر و فلاکت طبقه کارگر را (بخصوص در سال های پساکرونا) حس و درک کرد. اما علیرغم این واقعیت، باید به تلاش برای بالا بردن آگاهی و درک خود از واقعیات اجتماعی و تشدید عزم انقلابی برای ادامه فعالیت های انقلابی-اجتماعی در جهت تغییر وضع موجود ادامه داد.
کارگران آگاه کاملا به این واقعیت واقفند که نمیتوان اعتماد و امیدی به ادعاها و توان اتحادیه های زرد و تشکلات رفرمیستی مشابه آنها برای حمایت واقعی از خواسته های اصلی کارگران داشت؛ اما به رغم اینکه فراخوان این تظاهرات را چنین اتحادیه هائی داده بودند، کارگران آگاه و بسیاری از کارگران و زحمتکشان مهاجر در آن شرکت کرده بودند تا از طریق این امکان هم صدای اعتراض خود را به گوش همگان برسانند. کارگران و زحمتکشان معترض در مبارزات صنفی جاری در کانادا خواسته های صنفی پایه ای طبقات محروم را (همچون افزایش دستمزدها، افزایش مسکن ارزان قیمت برای کارگران و کاهش هزینه‌های زندگی آنان، کاهش شهریه دانشگاه ها) بیان کرده اند. سطح خواسته ها و شعارهای کارگران در این مبارزات نشان دهنده آگاهی روزافزون کارگران در رابطه با این واقعیت است که سرمایه داری از ابتدای ظهورش در قرن شانزدهم و هفدهم تاکنون به استثمار کارگران و چپاول و نابود کردن منابع طبیعی و انسانی مشغول بوده است. با اینکه چپاول و غارت آشکار منابع طبیعی توسط سرمایه داری را میتوان یکی از نشانه های آشکار ذات غارتگر و چپاولگر سیستم سرمایه داری دانست، اما پنهانی ترین شکل غارت و چپاول سیستم سرمایه داری استثمار نیروی کار طبقه کارگر است. با توجه به این واقعیت است که تعجبی ندارد که وضعیت بخشی ازطبقه کارگر در کشورهای امپریالیستی نیز روز به روز شباهت بیشتری به وضعیت وخیم زندگی طبقه کارگر کشورهای فقیر پیدا می کند. همانطور که مارکس در جلد اول کتاب "سرمایه" به روشنی توضیح داده، اساسا سیستم سرمایه داری از ابتدای به وجود آمدنش تاکنون بر چپاول منابع طبیعی و استثمار طبقه کارگر استوار بوده است. انقلاب صنعتی در قرن نوزدهم با به بردگی کشیدن طبقه کارگر انگلستان و همچنین با استعمار وحشیانه کشورهای تحت سلطه توسط قدرت های اروپایی، امکان پذیر شد. نمونه های بارز استعمار شامل اشغال نظامی، به نابودی کشاندن و بردگی و دفن زنده زنده کارگران بومی در معادن طلا و نقره در قاره آمریکا، فتح و غارت هند و تبدیل آفریقا به شکارگاه تجاری بردگان سیاه پوست بودند. در مجموع، این اشکال "مصادره اولیه" مبنای تاریخی "پیدایش سرمایه‌داری صنعتی" را تشکیل دادند. (نقل به معنی از جلد اول کتاب سرمایه نوشته کارل مارکس)
سرمایه داران در سراسر جهان همیشه تلاش می کنند که هر چه بیشتر طبقه کارگر را (از طریق کاهش دستمزد کارگران و زیاد کردن زمان کار) استثمار کنند. ارزش اضافی که سرمایه داران از این طریق تصاحب می کنند، اساس انباشت سرمایه را تشکیل می دهد و مستقیماً قدرت و ثروت طبقه سرمایه دار را فزونی می بخشد. طبقه سرمایه دار و اقتصاددانان و سیاستمداران آنان و همچنین بسیاری از عموم مردم ناآگاه روابط تولید اقتصادی ناعادلانه موجود در شیوه تولید سرمایه داری میان طبقه کارگر و سرمایه دار را کاملاً منطقی و طبیعی می پندارند. این طرز تفکر که در کل نظام حقوقی سیستم حاکم نیز گنجانده شده و به طور شبانه روزی از طریق دستگاه آموزشی و اتاق های فکر و وسایل تبلیغ جمعی ترویج و تبلیغ می شود، بر این فرض باطل استوار است که این روابط مبتنی بر "مبادله برابر" است و کارگران "آزادند" که با حقوق و مزایایی که از قبل تعیین شده، شغلی را "انتخاب" کنند یا نکنند. در ظاهر رابطه بین سرمایه دار و کارگرانش یک رابطه "برابر" است. گویی که هر دو طرف با قدرت و توانایی برابر وارد معامله و مبادله و یک قرارداد شفاف شده اند. اما در پس ظاهر آزاد و برابری که این مبادله دارد، واقعیت بسیار متفاوتی پنهان است. یک واقعیت آشکار این است که سرمایه داران تنها زمانی کارگران را استخدام می کنند که بتوانند آنها را استثمار کرده و از نیروی کار آنان سود فراوانی کسب کنند. در سیستم سرمایه داری هیچگونه برابری و عدالت واقعی در روابط کار و سرمایه وجود ندارد. سرمایه دار در مقایسه با کارگران در موقعیت بسیار قوی تری قرار دارد. زیرا سرمایه دار صاحب زمین، محل کسب و کار، ماشین آلات و ثروتی است که در افزایش و تثبیت نفوذ و کنترل سرمایه دار بر پروسه کار و تولید و تجارت به کار گرفته می شوند. اما کارگران چیزی ندارند جز نیروی کار خود که باید آن را برای امرار معاش در پروسه تولید (آن هم تحت شرایطی بسیار ظالمانه که تحت کنترل خودشان نیست) بفروشند. دیگر از حمایت دولت از نظم موجود و سرمایه داران چیزی نمی گویم. این بدان معنا است که اکثر کارگران بدون فروش نیروی کار خود به سرمایه دار و بدون استثمار شدن توسط سرمایه دار، قادر به امرار معاش و زندگی نیستند. زیرا که آنان فاقد سرمایه، ابزار و امکانات لازم برای ایفای نقش مستقل در پروسه تولید هستند.
در قوانین کار کانادا و دیگر کشورهای بزرگ صنعتی به دلیل وجود دموکراسی نسبی (در مقایسه با دیکتاتوری هایی مشابه جمهوری اسلامی در ایران) که در طول سالیان مدید در اثر مبارزات توده ها بدست آمده، امتیازاتی برای کارگران مقرر شده. به عنوان مثال موانعی برای جلوگیری از اخراج ناعادلانه کارگران وجود دارد. با این حال، سرمایه داران در این کشورها نیز دارای قدرت فراوانی (بیشتر از کارگر و در بسیاری مواقع بیشتر از قانون) برای تعیین شرایط کار کارگران و استخدام و اخراج آنها را دارند. به طوری که در کشور کانادا (و دیگر کشورهای پیشرفته غرب) کارگران ماهیتا مانند بردگان مدرن کاملا تحت تسلط سرمایه داران قرار دارند. این خود یک نوع دیکتاتوری است و طبقه سرمایه دار در واقع به شیوه ای دیکتاتورگونه بر جان و مال طبقه کارگر حکومت می‌کند. بسیاری از کارگران کانادا در موقعیت شغلی بسیار نامطمئنی قرار دارند و همیشه در نگرانی ناشی از احتمال از دست دادن شغل خود به سر میبرند. بخصوص در شرایط رکود اقتصادی فعلی که کارگران بر این واقعیت آگاهند که سرمایه دار هر موقع به نفعش باشد میتواند به راحتی کارگرانش (بخوان بردگانش) را اخراج کند.
درست است که کارگران در کشورهای دموکراتیک غرب میتوانند از طریق قانونی و با وساطت اتحادیه های کارگری برای دسترسی به شرایط بهتر کار و دستمزد بیشتر تا حدودی با سرمایه دارها چانه بزنند. اما در شرایط کنونی سرمایه داری جهانی، عوامل متعددی موجب تضعیف این چانه زدن ها شده اند. به عنوان مثال علاوه بر قراردادها و شرایط آشکارا ناعادلانه مشاغل، کارگران به دلیل وجود "ارتش جهانی ذخیره کار" که برخی آن را در شرایط کنونی بسیار بزرگتر از طبقه کارگر جهانی قلمداد می کنند، قادر به چانه زدن های موفقیت آمیز برای دستیابی به شرایط و دستمزد بهتر نیستند.
امروزه شاهد افزایش تعداد کارگران بیکاری هستیم که به دلایل متعدد از جستجو برای کار ناامید می شوند و برخی از آنها به کارتن خوابی و تکدی و ... پناه می برند. این کارگران بالقوه که اصطلاحا به آنها "بیکاران دلسرد" گفته می شود، در محاسبه رسمی نرخ بیکاری به حساب نمی آیند و جزو افراد در جستجوی کار شمرده نمی شوند. آنها کارگران بیکاری هستند که می خواهند کار کنند اما بنا به دلایلی در شرایط کنونی قادر به کار در مشاغل موجود نیستند. به عنوان مثال بسیاری از مشاغل موجود دور از شهرها و محله های مسکونی آنها قرار دارند و بسیاری از کارگران به وسائل حمل و نقل عمومی دسترسی ندارند و یا بسیاری از زنانی که در جستجوی کار هستند به دلیل عدم وجود مهدکودک مقرون به صرفه قادر به کار و در همان حال اطمینان از سلامت فرزندان خود نیستند. برخی دیگر به دلیل شرایط وخیم محیط کار و دستمزدهای ناکافی در بیشتر مشاغل، بازار کار را ترک می کنند. بیشترین افراد متعلق به ارتش ذخیره کار مردهای فاقد تحصیلات دانشگاهی هستند. همه این کارگران و همچنین آنهایی که جزو آمار رسمی بیکاران هستند و آنهایی که به صورت پاره وقت کار می کنند و خواهان کار تمام وقت هستند، درواقع جزو ارتش ذخیره کار هستند. در دوران امپریالیستی کنونی، ارتش ذخیره کار با توجه به بحران های ساختاری سرمایه داری، شکلی جهانی و ابعادی بزرگ و فزاینده به خود گرفته است. قدرت های امپریالیستی برای استثمار هر چه بیشتر طبقه کارگر داخلی و جهانی از این ارتش ذخیره کار جهانی سواستفاده می کنند.
مهمترین واقعیت عصری که در آن به سر میبریم این است که با توجه به افزایش فقر و فلاکت و استثمار طبقه کارگر در سراسر جهان و همچنین با توجه به افزایش خشم طبقه کارگر جهان علیه طبقات حاکم و هر چه بیشتر رادیکالیزه شدن مبارزات کارگری در سطح جهان، جنگ طبقاتی طبقه کارگر جهانی علیه طبقه سرمایه دار حاکم بر کشورهای امپریالیستی، بزرگترین خطری است که امپریالیست ها را تهدید می کند. ادامه جنگ های نیابتی، به راه انداختن جنگ های جدید و دخالت های امپریالیستی در کشورهای تحت سلطه علیه طبقه کارگر سراسر جهان، یکی از راه های مقابله امپریالیست ها به این خطر بزرگی است که آنها را تهدید می کند.
سهیلا
مرداد 1402

 

 

 

 


به نقل از: پیام فدایی، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران شماره 288، مرداد 1402


گفتگوی پیام فدایی با رفیق فریبرز سنجری درباره روزهای منتهی به قیام بهمن 57 و تکوین تشکیلات چریکهای فدایی خلق ایران (23)

توضیح پیام فدایی:
با اوج گیری انقلاب سال های 56 و 57 که آزادی زندانیان سیاسی در جریان آن، یکی از خواست های توده های ‏میلیونی بپاخاسته بود، رژیم وابسته به امپریالیسم شاه که زیر ضربات انقلاب، آخرین نفس های خود را می ‏کشید، مجبور به تن دادن به خواست انقلاب و آزادی زندانیان سیاسی از زندان های سراسر کشور گشت. در 30 ‏دی ماه سال 1357 آخرین دسته از زندانیان سیاسی از سیاهچال های رژیم شاه آزاد گشتند. به همین مناسبت ‏گفتگوئی ترتیب داده ایم با رفیق فریبرز سنجری که در آن سال جزء آخرین دسته زندانیان سیاسی بود که از زندان ‏آزاد شدند. در این گفتگو به این واقعه و سیر پر شتاب رویدادها در آن روزهای پر خروش انقلاب می پردازیم و به ‏خصوص تلاشمان این است که برای روشنی افکندن بر گوشه ای از تاریخ پر فراز و نشیب آن دوره به ویژه برای ‏نسل جوان، از چرایی و چگونگی جدایی رفقای معتقد به نظرات اولیه چریکهای فدائی خلق _که با نام رفیق ‏مسعود احمدزاده شناخته می شود_ از سازمان چریکهای فدائی خلق بعد از قیام بهمن جویا شویم و به خصوص ‏دید واقعی تری از چگونگی تشکیل مجدد چریکهای فدائی خلق ایران و روندی که طی کرد، به دست آوریم.


پیام فدایی: در باره انشعاب در سازمان چریکهای فدائی خلق ایران آن زمان و شکل گیری "اقلیت" و "اکثریت" می گفتید که پرسش‌های دیگری پیش آمد؛ بگذارید برگردیم به همین موضوع و بپرسیم که در آن زمان موضع چریکهای فدائی خلق چگونه بود؟ آیا در این مورد اطلاعیه ای دادید؟
پاسخ: البته که اطلاعیه دادیم. اساسا در رابطه با این رویداد نمی‌شد موضع نگرفت چرا که با توجه به نقش سازمان چریکهای فدائی خلق ایران در آن سالها در صحنه سیاسی ایران، این انشعاب در جنبش مردم ایران تأثیر گذار بوده و به همین دلیل هم به یکی از مسائل "داغ" مورد بحث نیرو‌های جنبش انقلابی بدل شده بود. ما در 27 خرداد سال 1359 اطلاعیه ای تحت تام "در باره انشعاب اخیر..." منتشر کردیم. در این اطلاعیه تاکید کردیم که با توجه به تضادها و تناقضات موجود در درون آن سازمان، انشعاب، اجتناب ناپذیر بود. ما بر ضرورت افشای هر چه وسیعتر مرکزیت "اپورتونیست و منحط" حاکم بر آن سازمان تأکید کرده و جدائی "اقلیت" از "کمیته مرکزی" یا همان "اکثریت" را لازم اما با تاخیر اعلام نمودیم. در آن اطلاعیه در رابطه با تاخیر "اقلیت" در جدائی از دار و دسته فرخ نگهدار توضیح دادیم که "ما کمونیست‌ها وحدت را تا زمانی می‌خواهیم که وحدتی انقلابی باشد، که کارآئی انقلابی داشته باشد. وحدت با اپورتونیست‌هائی که دیگر امید درمانشان نیست، یک وحدت انقلابی نیست". در آن اطلاعیه همچنین گفته بودیم که :"بی‌شک چریکهای فدائی خلق ایران،"اقلیت" و "اکثریت" را در یک ترازو قرار نمی‌دهند و علیرغم اختلافاتی که در حوزه ایدئولوژیک، سیاسی و تشکیلاتی بین خود و آنها می بینند، همگرائی های موجود را نادیده نمی‌گیرند" . همچنین تاکید کرده بودیم که :"بحث دقیق در باره حد وحدت و سنگینی اختلافات، منوط به آشنائی هر چه بیشتر با مواضع نظری و سیاستهای عملی "اقلیت"» خواهد بود. لازم است در همین جا یادآوری کنم که در آن اطلاعیه پرسشی طرح شده بود مبنی بر این‌که "با توجه به گذشته پر افتخار سازمان ما و تئوری انقلابی هدایت کننده آن، چرا "اقلیت" در مبارزه ایدئولوژیک با "اکثریت" از وارد شدن در این حوزه از مبارزه" اینقدر اَبا از خود بروز داد؟" همین برخورد بیانگر آن بود که مواضع نادرست "اقلیت" در این زمینه برای ما ناروشن نبود.
پرسش:  آیا شما با جناح اقلیت ارتباطی داشتید؟ 
پاسخ: من شخصاً حتی بعد از جدائی از سازمان بزرگی که اپورتونیسم بر آن غلبه کرده بود به صورت فردی با رفقائی که بعداً اقلیت را تشکیل دادند ارتباط داشتم. هم با رفقائی که در زندان با هم بودیم و هم با رفقائی که در زمان رژیم شاه در چهارچوب آن سازمان مخفیانه فعالیت می‌کردند، در ارتباط بودم. اما جدا از این ارتباط‌ها وقتی جدائی اقلیت از اکثریت قطعی شد زنده یاد محسن شانه‌چی به طور رسمی از سوی "اقلیت" با تشکیلات ما تماس گرفت و  ضمن توضیح انشعاب رخ‌داده خواهان تماس‌های بیشتر شد. در این تماس ما  مواضع خودمان را در رابطه با انشعاب اقلیت و اکثریت در همین چهار چوبی که در این گفتگو  توضیح دادم را به اطلاع وی به عنوان نماینده "اقلیت"رساندیم.  در این بحث محسن شانه‌چی  به این امر که چرا ما در بحبوبه آن انشعاب در نشریات‌مان از آرم سازمان استفاده کرده ایم اشاره نمود. تقریباً همزمانی استفاده ما از آرم با انشعاب اقلیت و اکثریت باعث شده بود که زنده یاد محسن شانه‌چی فکر کند که ما صرفا در عکس العمل به آن انشعاب آرم را در نشریات خود قرار می‌دهیم. اما واقعیت این بود که ما با اینکه آرم چریکهای فدائی خلق را متعلق به جریان فکری خود می‌دانستیم برای جلوگیری از تداخل مواضعمان با جریان منحط کار (همان سازمان بزرگ به اصطلاح چریکهای فدائی خلق ایران) که از امکانات بسیار زیادی نسبت به ما برخوردار بود، از آرم استفاده نمی‌کردیم.  اما با توجه به اینکه از اعلام موجودیت دو باره تشکیلات چریکهای فدائی خلق حدود یکسال گذشته بود و سازمان مزبور هم در راه انحطاط و سرسپردگی به بورژوازی وابسته ایران، سرعت هر چه بیشتری به خود گرفته بود، لازم دانسته بودیم که در نشریات خود از آرمی که آن را متعلق به خودمان می‌دانستیم  استفاده کنیم. به خصوص که معتقد بوده و هستیم که کسانی باید از  این آرم استفاده کنند که به تئوریها و سنت‌های پایه‌گذاران چریکهای فدائی خلق پایبند باشند. چرا که هر گوشه این آرم با خون چریکهای فدائی خلق سرخ شده و مبین آرمان‌های انقلابی است که تنها معتقدین به آن قادر به دفاع از آن آرمان‌ها می باشند. ما این موضوع را در ملاقات با زنده یاد محسن شانه‌چی به او گفتیم.
پرسش: نکته قابل توجهی را مطرح کردی و این سئوال پیش می‌آید که مگر به دنبال جدائی از سازمان بزرگی که رهبری آن را اشغال شده از طرف اپورتونیست‌ها می‌خوانید و پس از شکل‌گیری مجدد چریکهای فدائی خلق ایران، شما از آرم چریکها استفاده نمی‌کردید؟
پاسخ: همانطور که در بالا توضیح دادم ما با توجه به وسعت و قدرت تبلیغاتی سازمانی که از آن به عنوان جریان منحط کار نام می‌بردیم، مدتها جهت جلوگیری از تداخل مواضع‌مان با آن جریان موقتا از آرم استفاده نمی‌کردیم. البته در یکی دو مورد با قرار دادن عکس رفیق مسعود احمدزاده در درون آرم، جزوه یا مطلب‌مان را منتشر کرده بودیم. اگر به آرشیو خبرنامه مازندران هم مراجعه کنید این نشریه از شماره 24 به تاریخ 11 خرداد 1359 با آرم در صفحه نخست منتشر شده است.  همچنین اعلامیه های سازمان ما از آن تاریخ به بعد مزین به آرم منتشر می‌شدند.
 پرسش: قبل از شکل گیری "اقلیت" و "اکثریت"، سازمانِ زیر سلطه اپورتونیست‌ها، در نشریه کار شماره 59، جنگ آشکاری را علیه نیرو‌های انقلابی اعلام کرد که در طیف هواداران خودشان هم مساله‌ساز شد. لطفا در این مورد هم صحبت کنید؟
پاسخ: نویسندگان نشریه کار در شماره‌ای که گفتید در مطلبی تحت عنوان "برای مقابله با امپریالیسم آمریکا اتحاد همه زحمتکشان یک ضرورت تاریخی است"، جلوه دیگری از چهره‌ ضد‌مردمی خود را به نمایش گذاشتند. آنها بار دیگر با تاکید بر این که خمینی "‌رهبری مبارزه با امپریالیسم آمریکا را همچنان در دست دارد" در پشتیبانی از حاکمیت ضد‌خلقی حاکم تا آنجا پیش رفتند که جنگی آشکار را علیه نیرو های انقلابی اعلام نمودند و با این برخورد، به وقیحانه‌ترین شکلی به کرنش در مقابل حاکمیت مبادرت کردند. آنها اعلام کردند که : "ما موظفیم عناصر جنگ‌افروز را چه محافل جنگ‌افروز حکومت و چه آنها که با چپ‌روی‌ها و حرکات آنارشیستی خود بزرگترین خیانت‌ها را به جنبش ضد‌امپریالیستی خلق ما روا می‌دارند و زمینه رشد گرایشات ضد‌دمکراتیک و جنگ‌افروزانه جناح‌هائی از حکومت را فراهم می‌کنند و بدینسان جنگ ضد‌امپریالیستی مردم را به جنگ میان مردم تبدیل می‌کنند افشاء کنیم. ما مصمیم با توجه به مسئولیت عظیم سازمان، با حرکات آنارشیستی و شعار‌های سرنگونی به ویژه حرکات چپ‌روانه‌ای که توسط آنارشیست‌ها در میان طبقه کارگر دامن زده می‌شود به‌گونه‌ای همه‌جانبه مبارزه کنیم". روشن است که مخاطب این حرفها در اساس رژیم دیکتاتوری حاکم بود که دار و دسته رهبری سازمان مزبور با پوشاندن لباس ضد امپریالیستی به آن، حرکات و مواضع ضد انقلابی خود را توجیه می‌کردند. به این ترتیب، آنها در جهت کوشش برای هماهنگ کردن سیاست‌های خود با سیاست‌های جمهوری اسلامی، اعلام کردند که مبارزه با نیروهای سرنگونی طلب را در دستور کار خود قرار داده‌اند و این نیروها را چنین توصیف کردند: "نیرو‌ها و عناصری که با حرکات چپ‌روانه خود عملاً در کنار امپریالیسم قرار گرفته و بزرگترین ضربات را به جنبش میهن ما وارد می‌سازند". روشن است که همه هدف دار و دسته حاکم در رأس آن سازمان از مقاله مزبور آن بود که جمهوری اسلامی را از مواضع خود مطمئن کنند. آنها به حاکمیت ندا دادند که در صورت انشعاب قریب‌الوقوع کجا ایستاده‌اند و چه مرزی با نیروهای انقلابی دارند. 
این مواضع البته از چشم برخی از هواداران آن زمان این جریان پنهان نماند و اعتراضات زیادی را دامن زد. برخی از آنها در تماس با رفقای ما می‌گفتند:" بارها آن مقاله را خواندیم و هر کاری که کردیم نتوانستیم آنرا توجیه کنیم". 
واقعیت این است که مواضع سازشکارانه و غیر انقلابی دار و دسته فرخ نگهدار که در رأس آن سازمان قرار گرفته بودند، امر نا شناخته‌ای نبود. اما حالا آنها کار را به جائی رسانده بودند که آشکارا به رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی ندا می‌دادند که وظیفه خود را مبارزه با همه نیرو‌هائی که خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی می‌باشند (که از آنها به عنوان "آنارشیست‌ها" در میان طبقه کارگر نام بردند)،  قرار داده و در این زمینه حاضر به هر رذالتی هستند. این واقعیت البته صرفاً در حرف باقی نماند بلکه سازمان آن دار و دسته که بعد از انشعاب خرداد 1359 در تیرماه آن سال خود راسازمان چریکهای فدائی خلق ایران "اکثریت" می نامید بعد از یورش سراسری جمهوری اسلامی به سازمانهای سیاسی و کارگران و ستمدیدگان، در عمل شریک جنایات جمهوری اسلامی علیه مردم مبارز در سراسر ایران گردید و ابعاد همه کراهت خود را در مقابل چشم همگان قرارداد.
پرسش: شما در پاسخ‌هایتان جدائی "اقلیت" از "اکثریت" را "گرچه لازم اما با تاخیر" نام بردید. اما می دانیم که اقلیت" در اولین کنگره‌اش این انشعاب را "زودرس" ارزیابی نمود. در این مورد چه می گوئید؟ 
پاسخ: همانطور که قبلا توضیح دادم برای ما این جدائی امری مثبت بود که به هر حال بخشی از آن سازمان را از رفتن به منجلابی که "اکثریت" با سرعت به سویش حرکت می‌کرد باز می‌داشت. اما به رغم این ارزیابی، ما شکی در ناپایداری این جناح در پایبندی به یک سیاست رادیکال  نداشتیم. بنابراین در مورد حد وحدت خود با سازمان اقلیت و یا سنگینی اختلافات خود با آن جریان می‌بایست با مواضع نظری آنها بیشتر آشنا شویم. لذا در همان اطلاعیه در باره این انشعاب تاکید کردیم که: "بحث دقیق در باره حد وحدت و سنگینی اختلافات" منوط به آشنائی هر چه بیشتر با مواضع نظری و سیاست‌های عملی "اقلیت" می باشد. وقتی "اقلیت" در کنگره اولش، انشعاب از "اکثریت" را "زودرس" اعلام کرد نشان داد که چقدر از یک موضع رادیکال دور است. اگر برخی از هواداران سازمان همانطور که اشاره شد به مواضع اعلام شده در نشریه کار شماره 59 اعتراض داشتند و بعد از انشعاب به عنوان هواداران "اقلیت" مطرح می‌کردند که جدائی از "اکثریت" از افتخارات "اقلیت" است. اما کنگره مزبور به وضوح روشن نمود که سردمداران اقلیت به رغم جدائی از "اکثریت" اما هنوز دلشان پیش آنهاست! این ارزیابی مشعشعه در کنگره که انشعاب زودرس بوده است، آب پاکی به روی دست هواداران مبارز این جریان ریخت و نشان داد که اقلیتی‌ها از اینکه بالاخره بعد از بیش از یکسال دنباله روی از اکثریتی‌ها و همکاری با آنها، صف خود را از آن دار و دسته ضد انقلابی جدا کرده است، زیاد هم خوشحال نیستند و این جدائی را "زودرس" ارزیابی می‌کنند. 
در رابطه با این ارزیابی کنگره "اقلیت" باید دانست که کنگره مزبور در آذر ماه سال 1360 برگزار شد، یعنی در زمانی که اکثریتی‌ها  به خصوص بعد از 30 خرداد سال 1360 دست‌شان به خون هزاران جوان و نو جوان انقلابی آلوده شده بود! اما با این همه "اقلیت"، جدائی از چنین جریان ضد انقلابی را "زودرس" ارزیابی کرد! می‌بایست از دست‌اندرکاران آن کنگره پرسید که چه مدت دیگر و مشاهده چه اعمال ضد‌خلقی دیگر از دار و دسته "کمیته مرکزی" لازم بود که آنها راضی به جدائی از آنها گردند و جدائی از "اکثریت" را نه "زودرس" بلکه به موقع اعلام کنند!!؟
متأسفانه همین تحلیل‌ها و موضع‌گیری‌ها و نظرات نادرست باعث شد که سازمانی که در «پاسخ اقلیت به نامه "مرکزیت" "»مدعی شده بود که امروز به "نظریات مدون و منسجم که کلیه رفقای اقلیت آگاهانه از آن دفاع می‌کنند دست یافته‌ایم"، از کنگره به بعد با جدائی‌ها و استعفاهای متعدد مواجه شود. جدائی‌هائی که چه به دلیل ماهیت جداشده‌ها و چه به دلیل ماهیت رفرمیستی خود سازمان "اقلیت"، نتیجه ای جز دامن زدن به پاسیفیزم نداشت. در ضمن در آن مقطع، "اقلیت" با سیاست دشنام‌گوئی به جداشدگان از سازمان مذکور، آثار مخرب این جدائی‌ها را تشدید می‌نمود.
پرسش: اما این موضوع هم مطرح است که "اقلیت" در این کنگره بود که شعار "جمهوری دمکراتیک خلق" را جایگزین خواست تشکیل "مجلس موسسان" که بعد از انشعاب مطرح می‌کرد، نمود. آیا این یک گام به پیش نبود؟
پاسخ: اینکه بالاخره این سازمان رژیم جایگزین جمهوری اسلامی را تعیین کرد امر مثبتی بود. اما نباید فراموش کرد که "اقلیت" تا 18 آذر سال 1360 (و در کار شماره 139) متأسفانه از ضرورت سرنگونی جمهوری اسلامی سحن نمی‌گفت. گردانندگان آن سازمان معتقد بودند که: "ما در مرحله‌یِ کنونی، هدف سرنگونی حاکمیت را نداشته بلکه تحقق اهداف مشخص و کسب پیروزی‌های سیاسی مورد نظر است" (نشریه کار، شماره 67، صفحه 9، 24 تیرماه 1359). "اقلیت" هدف خود را با این ادعا توجیه می‌کرد که : "هنوز نمی‌توان مستقیماً از توده‌ها سرنگونی قهرآمیز حاکمیت را طلب کرد"(نشریه کار به تاریخ تیر ماه 1360). با چنین دلایل غیر‌واقعی و انداختن عقب‌ماندگی خود به گردن توده‌ها (توده‌هائی که در اقصی نقاط ایران حتی علیه رژیم حاکم دست به مبارزه مسلحانه هم زده بودند)، آنها به جای خواست سرنگونی جمهوری اسلامی، شعار "مرگ بر حزب جمهوری اسلامی" را می‌دادند که معنائی جز خواست اصلاح در رژیم جمهوری اسلامی را نداشت. واضح است که این موضع سازمان اقلیت، یک موضع رفرمیستی بود. نباید فراموش نمود که اکثریتی‌ها مطرح کرده بودند که وظیفه دارند با نیرو هائی که "شعار های سرنگونی به ویژه حرکات چپ روانه ای که توسط آنارشیستها در میان طبقه کارگر دامن زده می‌شود به گونه ای همه جانبه مبارزه" کنند. بنابراین، موضع گیری اقلیت و اجتناب از دادن شعار "سرنگونی جمهوری اسلامی" در همسوئی با رفقای سابق خود قرار داشت. 
 از طرف دیگر، صرف اعلام اعتقاد به "جمهوری دمکرانیک خلق"  به عنوان جانشین جمهوری اسلامی که (البته رهبری طبقه کارگر هم در آن قید نشده بود)، تغییری در موضع رفرمیستی اقلیت نمی‌داد. چون این سازمان نه سرنگونی جمهوری اسلامی را هدف خود اعلام کرده بود و نه راه‌های رسیدن به این جمهوری دمکراتیک خلق را به‌طور واقعی و مشخص مطرح نموده بود.  واقعیت این است که تا مدتها  خواست مشخص "اقلیت" در رابطه با جمهوری اسلامی، خواست "آزادی‌های دموکراتیک و برقراری شوراها" بود، خواست‌هائی که به سرنگونی رژیم ربط داده نمی‌شد. 
با در نظر گرفتن مواضع مطرح شده از اقلیت که رفرمیسم در آن آشکار بود، اتخاذ چنین مواضعی از سازمانی که همواره دنباله روی از رویدادها و حوادث خط اصلی‌اش را تعیین می‌کرد، امر عجیبی به نظر نمی رسد.
(ادامه دارد)