دومین سالگرد بازگشت طالبان؛ «چه بر سر آینده و هدفها و آرزوهای ما خواهد آمد؟» این عکس روز اخراج دانشجویان دختر دانشگاه کابل را نشان میدهد. ملکه، یکی از این دختران، خواست دلیل را بداند و از سوی مسئولان دانشگاه به او گفته شد که دلیل را به او نمیگویند چون به رسانهها اطلاع میدهد. او گمان می کند که ممکن است به این دلیل باشد که او در انتقاد از تعطیلی مدارس دخترانه صحبت کرده است.
در دومین سال حکمرانی طالبان در افغانستان زنان جوانی که در تلاش برای تحصیل و دانشاندوزی بودند از امیدها و آرزوهای ویرانشده خود میگویند.
این زنان خوشاقبال بودهاند که توانستند از افغانستان خارج شوند اما بر اثر حملات و بیرحمیهایی که زنان را نشانه رفته بود، آسیبهای شدید روحی دیدهاند و تلاش میکنند با فرهنگ کشوری که به آن آمدهاند سازگار شوند اما همچنان دلواپس آینده نامعلوم خود هستند.
آزاده، ۲۲ساله در هنگام قدرتگیری طالبان در هلمند، ولایت جنگزده در جنوب افغانستان، در رشته اقتصاد تحصیل میکرد. او تنها زن کلاس بود. بعضی از همکلاسیها از او حمایت میکردند اما بیشتر آنها هیچ با او همراه نبودند.
او میگوید: «بعضی از آنها اعتقاد داشتند من نباید به دانشگاه بروم. دوران سختی بود اما در طول چهار ترم که در دانشگاه بودم یاد گرفتم زنی قوی و نیرومند باشم».
با تسلط طالبان ادامه تحصیل به کار طاقتفرسایی تبدیل شد. کلاس درس برای آزاده تبدیل به زندان شده بود:
«باید در گوشه کلاس مینشستم جایی که با پرده از باقی کلاس جدا شده بود، مثل یک جعبه تنگ. تجربه تلخی بود و بر اثر آن حس میکردم عزتنفسم را از دست میدهم، به همین دلیل از خیر دانشگاه رفتن گذشتم».
«حس میکردم زندگی برایم به آخر رسیده است، هر روز گریه میکردم و از مادر و پدرم میپرسیدم چه بر سر آینده و هدفها و آرزوهای من خواهد آمد».
سرانجام آزاده توانست برای تحصیل به دانشگاه بنگلادش برود اما خواهر کوچکترش ناچار بود در افغانستان بماند و از تحصیل محروم شده بود.
«من این کار را برای آیندهام، زندگیام و خانوادهام کردم بهویژه برای خواهر کوچکترم. او ۱۶ سال دارد و حالا هر روز در خانه میماند چون مدرسهها را تعطیل کردهاند. سرانجام روزی که تحصیلاتم را تمام کنم به کشورم باز خواهم گشت و آنجا را دگرگون خواهیم کرد».
پروانه ۱۹ ساله دلش میخواهد در «رشته کامپیوتر» تحصیل کند و رؤیای کار در شرکت اَپل دارد اما او برای رفتن به دانشگاه در کابل کم مانده بود جان خود را از دست بدهد:
«من دختر ساکت و آرامی بودم و بهترین دوستانم بهار و زهره بودند. ما به مرکز آمادگی آزمون کاج میرفتیم. ۱۵ ماه اوت بود. من تازه از مرکز بیرون آمده بودم که متوجه شدم طالبان وارد شهر کابل شدهاند. پیامی از بهار در گروه اینترنتیمان دریافت کردم که نوشت خدانگهدار، من دیگر شما را نخواهم دید. من آن زمان نمیدانستم که او راهی کانادا خواهد شد.»
«من هم عاشق نواختن گیتار بودم اما وقتی طالبان به قدرت رسیدند پدرم گیتارم را شکست. یک ماه بعد دوباره به مرکز کاج رفتم تا برای امتحانات ورودی دانشگاه آماده شوم. معلم کلاس از ما پرسید اگر نتوانید تحصیل کنید چه میتوانید بکنید؟ طالبان مدتی طولانی در این کشور باقی نمیمانند شما باید درس بخوانید و برای آن زمان آماده شوید. من روز انفجار بمب در ماه سپتامبر ۲۰۲۲ آنجا بودم. من قرار بود به کلاس الف بروم اما آن را پیدا نکردم و بههمین دلیل من و زهره به کلاس ج رفتیم. چند دقیقه بعد در کلاس الف انفجاری رخ داد و همه ما به حیاط فرار کردیم. میخواستم برگردم و دوستانم را پیدا کنم اما به ما اجازه نمیدادند. من فقط میخواستم دوستانم را ببینم. وقتی با دخترانی که هنوز در افغانستان هستند صحبت میکنم همه آنها چنان ناامید و دلسرد شدهاند که با اولین کلمه گریهشان میگیرد و من هیچ کاری برای آنها نمیتوانم بکنم».
ملکه، ۲۴ ساله، نمونهای از تغییری است که در بیست سال گذشته در زندگی زنان افغان روی داده است.
خواهران بزرگتر او همه بیسواد هستند و شوهر کردهاند اما او توانسته وارد دانشگاه کابل شود و چهار سال تحصیل کند تا زمانی که طالبان از راه رسیدند و او را از دانشگاه بیرون کردند. «فکر کنم آنها خیال کردند که من با اقدام آنها در مورد بستن مدرسهها مخالفت کردهام».
هرچند او کمابیش دوران تحصیل خود را به پایان رسانده بود اما اکنون در کشوری خارجی و زبانی تازه باید همه چیز را از اول شروع کند: «من دوباره امیدهایم را زنده میکنم و اگر خدا بخواهد آنها را عملی خواهم کرد. من میخواهم اقتصاد بخوانم و روی پای خودم بایستم. خواهرانم خیلی تیرهبخت هستند چون تا پایان عمرشان باید در خانه بمانند».
دختران افغان تحصیل را حق مسلم خود میدانند و بسیاری از آنها از حق دختران دیگر هم دفاع میکنند. مانند سمیرا، ۱۹ساله از شهر غزنی. والدین او و خواهر بزرگش بیسواد هستند. بعد از مدرسه او در مرکز سوادآموزی کار میکند که او و برادرش بهراه انداختهاند. «ما فقط با دو صندلی و یک میز کارمان را شروع کردیم. حالا ما کتابخانه داریم و میتوانیم به کارکنان حقوق بدهیم. ما روانشناس، ۲ معلم کامپیوتر و مدیری داریم که پس آمدن من به خارج از کشور جای مرا گرفت. بیشتر دانشآموزان هزاره هستند و ۹۵ درصد شاگردان کلاس زنان بودند تا زمانی که طالبان حضور آنها را در کلاسها ممنوع کرد. حالا فقط ۱۰٪ زنان در کلاسها شرکت میکنند».
نسرین، ۲۰ ساله، یکی از ۸ فرزند خانواده میگوید: «زندگی من عادی و معمولی نبود. من همیشه ناچار بودم با مرگ دستوپنجه نرم کنم».
«ابتدا ناچار به مهاجرت اجباری شدم، بعد زمانی که در کابل بودم سه بار بر اثر انفجار بمب زخمی شدم، مچ دستم و کمرم آسیب دید اما زنده ماندم و نه فقط جان سالم بهدر بردم بلکه به تلاش برای دستیابی به رؤیاهایم ادامه دادم. رؤیای من تحصیل رشته ریاضی در دانشگاه هاروارد است».
۵ خواهر نسرین نمیتوانند به مدرسه بروند و هنگامی که طالبان قدرت را در دست گرفت پدرش شغل خود را از دست داد و بیکار شد. او میگوید: «طالبان آمد و همهچیز تیرهوتار شد».
«در سال ۲۰۱۸ وقتی ۱۵ ساله بودم در مرکز آموزشی کوثر دانش برای امتحانات ورودی دانشگاه آماده میشدم که در آنجا بمب منفجر کردند. هنوز کابوس آن روزها با من است. ما در کلاس مشغول درس خواندن بودیم که مردی وارد شد و از معلم اجازه گرفت تا وارد کلاس شود. وقتی وارد شد، منفجر شد. جلوی چشمهای من این عملیات انتحاری اتفاق افتاد. بعد از آن بهخاطر ندارم چه پیش آمد. چشمم را که باز کردم در بیمارستان بودم. بعد از این اتفاق به دلیل ضربه روحی نتوانستم به مدرسه بروم و پزشکان توصیه کردند که مدتی استراحت کنم و دست از تحصیل بکشم».
او میافزاید: «پس از یک ماه به مرکز آموزشی دیگری رفتم تا برای امتحانات آماده شوم متأسفانه آنجا هم انفجاری رخ داد. این بار من آسیب جسمی ندیدم اما باز دچار ضربه روحی شدم. حدود ۱۰۰ نفر از همکلاسیهایم را از دست دادم، درست مثل فیلمهای ترسناک بود. نمیتوانم بیش از این درباره آن حرف بزنم چون ذهنم دوباره بههم میریزد. دوباره دکتر به من توصیه کرد تا استراحت کنم تا وضعیت روحیام بهبود پیدا کند.»
«دو سال از درس و تحصیل دور شدم. وضعیت وحشتناکی بود. هر بار کتابم را باز میکردم احساس میکردم دوباره انفجاری رخ میدهد. خانوادهام نمیتوانستند به من کمک کنند چون ما بسیار فقیر بودیم. با استفاده از دارو و مطالعه توانستم زنده بمانم و در سال ۲۰۲۰ دوباره به مرکز آموزشی کوثر دانش رفتم و دوباره در آنجا انفجاری رخ داد. این یکی از همه سختتر و شدیدتر بود و من بهشدت زخمی شدم و نمیتوانستم راه بروم، سه عمل جراحی انجام دادم تا توانستم دوباره راه بروم. من هنوز زندهام و برای رسیدن به رؤیاهایم میجنگم».
همه این ماجراها پیش از قدرت گرفتن طالبان بود. «وضعیت ما پیش از سلطه طالبان هم خوب نبود اما پس از آن خیلی بدتر شد». پدر نسرین شغل خود را از دست داد و حالا نسرین نگران این است که خانواده چطور خوردوخوراک خود را تأمین کند. او از دانشگاه بنگلادش کمکهزینه تحصیلی دریافت میکند و تمام آن را برای خانوادهاش در افغانستان میفرستد.
«برایم سخت بود که خانوادهام را بگذارم و بروم. من تنها حامی آنها بودم اما برای رسیدن به رؤیاهایم میجنگم چون با مرگ روبهرو شدهام و هیچچیز نمیتواند جلوی مرا بگیرد».
نویسنده,سایروس ناجی
شغل,استاد دانشگاه در جنوب بنگلادش