ناصر بابامیری : بمناسبت سالیاد انقلاب سرخ اکتبر!

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

بمناسبت سالیاد انقلاب سرخ اکتبر که همه مظاهر بورژوازی را تا رسد به کمونیزم ملی و خرده بورژوایی در هم کوبید

پیش درآمد: دوره رو به اعتلای انقلابی دوره گسترش و تعمیق بیشتر کشمکش، رویارویی و جدالهای سیاسی و طبقاتی است که زمینه انقلاب را روی زمین سخت و سفت این تقابلات دورانساز- گاهی کند و تدریجی و گاها چنان با سرعتی خیره کننده - مهیا میکند که تصور آن دشوار است. دوره ای که در آن مختصات انقلاب از منظر کمونیستها، که روی آن اجماع نظر دارند، در حال رشد و گسترش هستند.

دوره ای که سیر منطقی آن جامعه کهن را شخم می زند، تا هر آنچه از جامعه پیشین که مهر "مناسبات بردگی مدرن" و از خود بیگانگی انسان را بر پیشانی خود دارد، زیر و رو کند، و مهر دوران انقلاب نوین به دور از هر گونه تبعیض و نابرابری را بر آن حک کند. دوره ای که تنها پیشاهنگان طبقاتی با برنامه از پیش آماده برای سازماندهی نوین جامعه به میدان انقلاب می آیند. دوره ای که متقابلا بخشهایی از جامعه کهن نیز با اتکاء به قدرت حاکمه رو به زوال و شرکایشان، تلاش میکنند پشت آخرین سنگرهای باقیمانده مقاومت کنند، و این مناسبات و مظاهر جامعه کهن را حفظ و پاسداری کنند. این دوره اعتلای انقلابی، دوره اتکاء به نهاد و ارگانهای برخاسته از اراده کارگران و کمونیستها و توده های فرودست است که اکثریت جامعه میباشند و میخواهند کل جامعه را از قید و بند مناسبات کنونی رها سازند. دوره ای که کمونیستهای راستین عملا در سازماندهی و هدایت جامعه نقش ایفاء کنند، و پراتیک و استراتژی کمونیستی بر فعل و انفعالات جنبشی آنان مسلط گردد. در یک کلام دوره ای که پرولتاریای مدرن در مرکز تحولات رو به اعتلای انقلابی باشد و به موتور محرکه تغییر بنیادین در جامعه تبدیل گردد، یقینا نه تنها دوره تلاش برای سرنگونی انقلابی رژیم رو به زوال را کوتاهتر و کم هزینه تر خواهد نمود، بلکه مراحل بعد از آن یعنی دوره گذار به سوسیالیسم و کمونیسم نیز بسیار کم دردسرتر و کم هزینه تر پیش خواهد رفت.
در اکتبر 1917 طبقه کارگر اگر در قامت رهبری جامعه به میدان انقلاب آمد، اگر انقلاب بر شانه های شوراهای کارگری و کمونیستها و در راسشان لنین اکتبر شکوهمند شد، و دین تاریخیش را ادا کرد، در عین حال هم دین بزرگش را نسبت به تلاشهای سترگ نیم قرن مارکس و همرزمش نیز ادا کرد. تنها جهت یاد آوری و درس گرفتن از تاریخ اشاره میکنم:
در سه ماه اول بعد از انقلاب فوریه بارها نمایندگان احزاب و جریانهای حاضر در شوراهای سراسری تلاش کردند تا شعار "تمام قدرت به شوراها" را بسرعت بدون اینکه توجه به درجه آمادگی عینی و ذهنی طبقه کارگر و شوراها داشته باشند، بدون اینکه به این امر مهم توجه کنند که شوراها در بخشی از مناطق کشور هنوز دنباله رو سیاستهای بورژوازیند، به صدر شعارهای استراتژیک بیاورند. اما حزب بلشویک و در راسشان لنین که بعد از پیروزی انقلاب فوریه چشم به پیروزی شکوهمند انقلاب اکتبر دوخته بود، میدانست برای اینکه بتواند ماشین دولتی تزاریسم و دستگاههای بورکراتیک آنرا در ایندوره هر چه پر صلابت تر درهم بکوبد، نیازمند تناسب قوای سیاسی و طبقاتی قوی و مستحکمی میان توده های مردم و در راسشان طبقه کارگر است که تزاریسم نتواند در دوره بعد از پیروزی انقلاب سر بلند کند. این درسی بود که لنین از کمون پاریس گرفته بود. به همین خاطر به این «چپ روی در کمونیسم بیماری کودکانه» که اتفاقا ظاهر رادیکالی بخود گرفته بودند و پیشینه آن به دوران انقلاب 1905 بر میگشت، چندان اعتنا نکرد و مغلوب سنگ اندازی و رقابتهای بشدت فرقه ای آنها نگردید(اعم از منشویکها، اس.ارها...). لنین دلایل مخالفت خود را اینگونه عنوان کرد: «هنوز در بخشی از مناطق و خصوصا مراکز بزرگ تولیدی شوراها دنباله رو سیاستهای رهبران بورژوازی هستند. به همین خاطر طرح این شعار در اینمرحله زودهنگام است و میتواند نتایج عکس ببار آورد.» . لنین بدرست میخواست گرایشات دیگر اعم از منشویکها را متوجه این نکته حساس و سرنوشت ساز کند در تناسب قوایی واقعی شعار«تمام قدرت بدست شوراها» نیز موقعش فرا خواهد رسید. چون هدف غائی ایشان هم چیزی جز این نبود. اما گرایشات و جریانات سکت و فرقه ای که ظاهرا سنگ طرفداری از شوراها و طبقه کارگر را به سینه می زنند با این چپ رویهای در ظاهر رادیکال آگاهانه یا ناآگاهانه شوراها را به نفع طبقات بورژوازی خلع سلاح میکردند.
تشخیص و تصمیم درست با لنین بود، ماههای بعد از انقلاب فوریه چگونه لنین خاطرنشان میکند، اکنون دیگر بایستی تعجیل نمود و شعار «تمام قدرت بدست شوراها» به صدر شعارهای استراتژیک در آید و اکنون شوراها مصداق خارجی دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا هستند و انقلاب اکتبر اجتناب ناپذیر است.
ویکتور سرژ ادیب و تاریخ نگار و یکی از طرفداران انقلاب اکتبر وقایع تسخیر قدرت را اینگونه توصیف میکند:
«بعد از ماه جولای، بيشتر رهبران فعال بورژوازی در فکر درمان اين نقص و کمبود بودند. آن ها در سر ايده ی يک دولت مقتدر را می پروراندند. روسيه در ميان دو ديکتاتوری قرار داشت- دولت «کرنسکی»، بيش از يک دولت موقتی و گذرا نقش ديگری را بازی نمی کرد. کودتای ناموفق «کورنيلف» که به طور نهانی به وسيله ی «کرنسکی» و «ساونيکف» کمک می شد باعث بسيج تازه ی پرولتاريا گرديد. موقعيت بدتر شده بود، و خبر از شرايط بسيار سختی برای پرولتاريا می داد که محروميت شان روز به روز بيشتر می شد. هم چنين برای دهقانان نيز شرايط بدتر شده بود آنان به عينه شاهد بودند که انقلاب ارضی که «اس آر ها» قول را آن را داده بودند، با وجود حضور آن ها در ارکان قدرت، به زمانی ديگر موکول می شد و آن ها در خطر سرکوب به وسيله ی بعضی از ضدانقلابيون قرار داشتند. برای ارتش و ناوگان نيز موقعيت بدتر شده بود چرا که آن ها از طرفی، درگير يک جنگ بی نتيجه بودند و از طرف ديگر در خدمت دشمنان طبقاتی خود قرار داشتند. وضعيت برای بورژوازی نيز بدتر شده بود چرا که موقعيت اش هر روز بيشتر به خاطر متلاشی شدن سيستم حمل و نقل، استهلاک و تنزل تجهيزات صنعتی، شکست در جبهه های جنگ، بحران در توليد، قحطی، عدم پذيرش حکومت کنندگان از طرف توده ها، فقدان قدرت و اعتبار دولت جديد و ناتوانی دستگاه اجرائی اش، به مخاطره می افتد».
یعنی طی 12 سال مبارزه بی وقفه انقلابهای فوریه و اکتبر 1917 بر دوش کمونیستها و طبقه کارگر روسیه به پیروزی میرسد. یعنی یکبار دیگر این حقانیت تاریخی هم ثابت گردید:«طبقات ستمدیده تاریخ و در راسشان کارگران تاریخ را در کارخانه ها، محیط زندگی، خیابانها، سرباز خانه ها و روستاها می سازند!».
اکتبر روسیه 1917 نیز با این ویژگیها و با اتکاء به دانش و اندوخته های کمون از فراز "دمکراسی صوری" بورژوازی عبور و بیان و توجیه وظایف حکومت پرولتری و سوسیالیستی را در بیان واقع تبیین و تعریف کرد. اگر در کمون پاریس کموناردها مصداق خارجی دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا بودند در انقلاب فوریه و اکتبر شوراها مصداق خارجی دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا بودند. مبرهن است روسیه اوایل قرن بیستم از خیلی جهات با فرانسه اواخر قرن نوزده که کمون پاریس با آن شکوهمندی در آن درخشید متفاوت است. به همین اعتبار این انقلاب پرولتری از جنبه هایی حتی بر کمون پاریس برتری داشت. اگر در کمون پاریس اکثریت کمونها در دست سوسیال دمکراتها از جنس منشویکهای روسیه، بلانکیستها و آنارشیستها بود، در روسیه از انقلاب فوریه تا انقلاب اکتبر بلشویکها در شوراهای سراسری در اغلب نقاط و خصوصا در قسمت فنی و صنعتی کشور اکثریت بودند. یعنی همه ویژگیها و مختصات یک انقلاب کلاسیک از منظر کمونیستها را تماما دارا بوده. لذا علل شکست انقلاب اکتبر نیز نظیر کمون پاریس، کمتر ریشه در گذر به انقلاب داشته بلکه علل شکست آن دقیقا به دوران گذار به سوسیالیزم روی میدهد. یک سری عوامل درونی و بیرونی دست به دست هم میدهد و گذار به سوسیالیزم را با بن بست مواجهه میکند و انقلاب کارگری را به شکست میکشاند.
هر چند حوادث و تحولاتی که در سالهای بعد از پیروزی انقلاب فوریه و اکتبر بوقوع پیوست بیشتر نمایان ساخت، جدا از گرایشات متعدد که در صف انقلابیون و کمونیستها بودند یک گرایش هم در صف بلشویکها که پیشینه دیرینه ای داشت بیش از پیش جان گرفت. این گرایش در انترناسیونال سوم(کمنترن) هر چند تا حدودی خطوط آن نمایان شد و نشان داد افقی متمایز از افق بلشویزم لنینی را ترسیم میکند. اساسا این گرایش که استالین در راس آن قرار داشت و خود را علیه منشویکها قلمداد میکرد، منشویک تر از همه رهبران کار کشته منشویکی بود، اما تا پس از مرگ لنین رسما ابراز وجود نکرد. هر چند استالین به مجرد اینکه لنین قوای جسمی و فکریش بدلیل حمله تروریستی رو به تحلیل گذاشت تلاشهایش را برای تشکیلاتی درون تشکیلات در همه سطوح براه انداخته بود. این گرایش طبقه کارگر را تنها و تنها وسیله ای قرار داده بود برای نیل به افق و اهدافی که بمرور در صفوف حزب بلشویسم رواج و نهایتا دست بالا پیدا کرد. طبقه کارگر میلیونها کشتار، قحطی و بیخانمانی و گرسنگی ناشی از جنگ را برای دورنمای حکومت شوراها متحمل گشت. اما وقتی بعد از پیروزی اکتبر و در همان سالهای نخست گرایشی پراتیکن «تمام قدرت به دست شوراها» را از حکومت کارگری سلب نمود و بجای آن بوروکراسی پیشین در قالب و شمایل دیگری توام با دیکتاتوری استالینیستی را آهسته و پیوسته حاکم نمود، مسیر حکومت پرولتاریا دیگر عوض شده بود. با مرگ لنین این گرایش به رهبری استالین بر حزب بلشویک تماما غلبه پیدا کرد و دیدیدم مسیر انقلاب اکتبر را چگونه تماما عوض کرد و حکومت پرولتاریا را با چه سرنوشت غم انگیری گرفتار نمود.
پر واضح است، بورژوازی جهانی هم از وجود گرایشات متعدد در انترناسیونال سوم نهایت بهره برداری خود را کرد. با مرگ لنین و به حاشیه راندن طبقه کارگر با سلب«تمام قدرت به شوراها» تجربه تلخ شکست اکتبر، بخشی از رهبران با نفوذ آنزمان یا به دیکتاتوری حزبی استالین که بجای حکومت کارگری نشست، تن دادند و از کمونیسم رویگردان و به رفرمیسم و سوسیال دمکراسی شیفت کردند و اکثریت بلشویکهای راستین که نتوانستند کشور را ترک کنند یا اعدام شدند یا تبعید شدند و جانباختند. اما اساسا این هزیمت زیاد هم غیر طبیعی نبود، چرا که عناصر متزلزل در صفوف کمونیستها و حتی رهبران کارگری دیگر بیش از این نتوانستند در پوشش کمونیسم ملی و سوسیالیسم بورژوازی خلقی اهداف خود را پنهان کنند. با وضعیتی که بعد از انترناسیوال سوم و فقدان «تمام قدرت به دست شوراها» و مرگ لنین بر طبقه کارگر و کمونیستها غالب شد ما شاهد روند رکود در جنبش کارگری و کمونیستی در سطح جهان هستیم. جهان امروز نیازمند اکتبر سرخ و طوفنده دیگریست.
زنده باد اکتبر 1917

07.10.2022
پ.ن: فشرده ای از نوشته بلند که بازنویسی شده است