ما در آستانهی یک تغییر کیفی در وضعیت جهانی ایستادهایم. دیگر آن جهانی نیست که پیشتر میشناختیم. از آمریکای ترامپی تا چین در حال صعود، از اعتصابات میلیونی در ایرلند شمالی و کرهجنوبی ...
تا جنگ نیابتی در اوکراین، تا توحش و نسل کشی در غزه، ما شاهد دگرگونیای هستیم که نظام سرمایهداری دیگر نمیتواند آن را مهار کند.
این، دوران قطبی شدن است، نه فقط در ساختار سیاسی، بلکه در بطن تضاد طبقاتیای که نظام جهانی را در مینوردد. نظم سرمایهداری جهانی دیگر نه توان مدیریت بحران را دارد، نه مشروعیت سیاسی را، و نه امید اجتماعی را. از دل این بحران، دو نیروی متضاد تاریخی در حال عروجاند: راست افراطی، با چهرههایی همچون ترامپ، ملونی، اوربان و نتانیاهو، و در طرف مقابل، نیروی نوپای سوسیالیستی که هنوز در تلاش برای سازمانیابی طبقاتی و بینالمللی خود است. این قطببندی نه یک احتمال، بلکه یک روند تاریخی در جریان است. یا جامعهی بشری خود را از زنجیرهای سرمایهداری رها میکند، یا در باتلاق بربریت نوین غرق خواهد شد.
تهاجم راست افراطی
از یکسو، راست افراطی در حال سازمانیابی و تهاجم است: ترامپ بهمثابه ناسیونالیسم امریکایی به خشن ترین شکل آن، دولت را همچون شرکت انحصاری سرمایهداری اداره میکند. اردوگاه سرمایهداری جهانی، با ترس و تردید، اما در نهایت با تبعیت دنباله رو او گام برمیدارد. دست بالا پیداکردن نیروهای راست از جنس ترامپ نه بهخاطر محبوبیتشان، بلکه بهدلیل شکست دموکراسی غربی و نبود بدیل سیاسی واقعی است. او با فرمانهای اجرایی پیدرپی، پروژهی بازسازی ارتجاعی آمریکا را آغاز کرده؛ باز سازی امریکا با اتکا به اولا جنگی تجاری با جهان و دوما با جنگی علیه حقوق شهروندی و آزادی های سیاسی و اجتماعی در امریکا. سیاستهای تعرفهای و میلیتاریستیاش تهدیدی علیه صلح جهانی و اقتصاد جهانیاند. او رؤیای تبدیل آمریکا به یک شرکت انحصاری جهانی را دارد و حتی از پیشنهاد اخراج فلسطینیان و تبدیل غزه به "ریویرای خاورمیانه" سخن میگوید، طرحی که بیپرده ماهیت امپریالیسم سرمایهداری را افشا میکند که در افسارگسیختگی و تعرض و تهاجم به دستاوردهای تاکنونی بشریت محدود به آمریکا نیست. راست جهانی، بر متن عدم مشروعیت دمکراسی غربی و پارلمانی، با وقاحت در حال گسترش مرزهای خود است. نه فقط با زرادخانههای تسلیحاتی و تعرفههای اقتصادی، بلکه با پاکسازی قومی، نقض حقوق دموکراتیک، و حمله مستقیم به طبقه کارگر. در اروپا، احزاب راستپوپولیست در فرانسه، آلمان، بریتانیا، هلند و ایتالیا در حال صعود اند. در اسرائیل، دولت نتانیاهو به پاکسازی قومی روی آورده است. در آرژانتین، میلیِ راست افراطی جنگی تمامعیار علیه طبقهی کارگر به راه انداخته است. سرمایهداری جهانی، برای بقا، به ״فاشیسم نرم״ پناه برده است. جهان درگیر بحرانهای بههم پیوسته است: بحران اقتصادی ساختاری با بدهیهایی که سهونیم برابر تولید ناخالص جهانیاند؛ بحران سیاسی با بیثباتی دولتها و اوجگیری نیروهای استبدادی؛ بحران زیستمحیطی، و از همه مهمتر، بحران مشروعیت حاکمیت سرمایه.
چپ در حال بازسازی: از صندوقهای رأی تا خیابانها و عرصه واقعی
در مقابل این روند، ما شاهد موجی جهانی از اعتصابات، جنبشهای تودهای و اعتراضات گسترده و حضور میبلیونی مردم معترض به وضعیت موجود هستیم. در ۲۰۲۳ و ۲۰۲۴، در ایرلند شمالی، کرهجنوبی، آرژانتین، ترکیه، آلمان، بریتانیا، فرانسه، اسپانیات، ایتالیا، صربستان و آمریکا، میلیونها کارگر و دانشجو به خیابان آمدند. در بسیاری از موارد، این جنبشها توانستند عقبنشینی دولتها را رقم بزنند، اما به دلیل ضعف رهبری و نداشتن افق انقلابی، به پیروزی نهایی نرسیدند.
جناح چپ، گرچه پراکنده و تحت فشار رهبری ناتوان و به راست چرخیده احزاب سنتی و چپ پارلمانی قرار دارد اما، در دل مبارزات تودهای و اعتصابات جهانی در حال زایش دوباره است. در سطح انتخاباتی، چپ، با تمام عمومیت و کمبودهای آن، در برخی نقاط موفقیتهایی کسب کرده است: در مکزیک، کلودیا شاینبام پیروز شد؛ در سریلانکا، نیروی مردمی ملی کرسیهای پارلمان را درهم کوبید؛ در اسکاندیناوی و یونان، جناح چپ در حال بازگشت است. با این حال، این پیروزیها شکنندهاند و تنها در صورتی معنا مییابند که بهمثابه گامی بهسوی ایجاد یک حزب کارگری انقلابی قابل دسترس شوند، حزبی که نه به ترمیم سیستم گندیده کاپیتالیستی از طریق پارلمان و .... ، بلکه به سرنگونی نظم سرمایهداری متعهد باشد.
در دل این بحرانها دو نیروی جدی درحال صف آرائی با جواب هایی به شدت متناقض و منافع متفاوت جلوی صحنه سیاسی و اقتصادی جوامع میایند. اگرچه باید به این نکته توجه کنیم که در تبلیغات رسانه های مین استریم (رسمی) نمایشی از عروج جناحهای راست در دنیا را به بوق و کرنا کرده اند و از سوی دیگر تقابل گریز ناپذیر دو قطب بندی جهانی را زیر فرش میکنند و نقش میلیونی مردم معترض و نیروی پایین جامعه را حذف به قرینه لفظی میکنند، اما در دنیای واقعی این بحرانها فقط نشانهٔ زوال نیستند بلکه نشانهٔ یک امکان تاریخیاند: امکان تغییر ریشهای، امکان سازماندهی یک نظم نوین بر پایهٔ مالکیت اجتماعی و سوسیالیستی، برخلاف تصویر سازی این میدیا، کمونیزم و سوسیالیزم به عنوان یک بدیل در حال عقبنشینی نیست بلکه در حال آموختن، در حال ساختن، و در حال تجهیز است، نه فقط با اتکا به تئوری مارکسیستی، بلکه با اتکا به تجربهٔ زندهٔ میلیونها زن و مرد کارگر در خیابانها، کارخانهها و دانشگاهها و خیل صدها هزار نفری مردم معترض به وضعیت موجود که امروزه در سراسر دنیا شاهد آن هستیم.
انتخابات در عصر قطبیشدن: بازتاب بحران و امکان تحول
انتخاباتهای اخیر در سراسر جهان، تصویر روشنی از این قطببندی تاریخی بهدست میدهند. در شرایطی که جهان بهسوی قطبیشدن هرچه عمیق تر حرکت میکند، انتخاباتها دیگر صرفاً عرصههایی برای جابهجایی چهرههای سنتی یا متعلق به سنتهای رایج نیستند، بلکه بازتابی از کشمکشهای عمیق طبقاتی و توازن ناپایدار نیروها در دل نظام جهانی سرمایهداریاند. پیروزی ترامپ در ایالات متحده نه از روی قدرت وی، بلکه محصول شکست و بیاعتباری کامل حزب دموکرات بود. ۷۲ درصد مردم یا رأی ندادند یا به او رأی ندادند، اما او بهدلیل خلأ بدیل سیاسی واقعی، به قدرت رسید. این روند در اروپا نیز خود را بهگونهای دیگر نشان داد، در اروپا، قاعده چنین شد که "هر که حاکم بود، برافتاد": در فرانسه، هلند و آلمان، احزاب راست افراطی تقویت شدند، اما نه بهدلیل محبوبیت بلکه بهخاطر انزجار عمومی از نظم موجود. در مقابل، در اسکاندیناوی، بلژیک و یونان، جناح چپ توانست با اتکا به جنبشهای تودهای، بخشهایی از قدرت را بازپس گیرد. در کانادا، دولت لیبرال با شعارهای عدالت اجتماعی به قدرت رسید، اما عقبنشینیاش در برابر منافع نفتی و سرکوب اعتصابات، نشان داد که بدون گسست از سرمایهداری، هر وعدهای توخالی خواهد بود. در استرالیا، حزب چپمیانه پیروز شد، اما در مواجهه با بحرانهای مسکن و محیطزیست، بهسرعت به ابزار سرکوب و ریاضت اقتصادی پناه برد. در مکزیک، شاینبام با شعارهای چپ به ریاستجمهوری رسید، اما تا زمانی که قدرت اقتصادی در دست الیگارشی باقی بماند، حتی صادقترین نیتها نیز بهدام بورژوازی خواهد افتاد.
تناقضات درونی دولت های بورژوایی باعث ریزش آوار بی جوابی این سیستم به تضمین ادامه بقا بشریت شده، اما برخلاف تبلیغات دروغین آنها این شکستها تنها به نفع راست تمام نشدند. در بسیاری از موارد، چپ نیز هرچند ضعیف در حال پیشروی است. رأی مثبت مردم آمریکا در رفراندمهای ایالتی به حقوق کارگران، اعتصابات هماهنگشده در آستانهی انتخابات، دفاع از مردم فلسطین علیرغم جنایی کردن آن توسط دول بورژوایی، همه نشان از آن دارند که جامعه بهسمت چپ نیز گرایش دارد اگر سوسیالیستها بتوانند این گرایش را سازماندهی کنند.
این انتخاباتها گواهیاند بر شرایط دوگانهی دوران ما: از یکسو خشم و طغیان تودهها، و از سوی دیگر نبودِ افق روشن و رادیکال سوسیالیستی و رهبری انقلابی و حزب مستقل طبقهی کارگر است. آنچه در سرتاسر جهان نیاز فوری ماست، نه رأیدادن یا پیروزشدن چپ موجود در انتخابات و بردن صندوق هایی است که تاریخا بی وزنی اش را برای تغییر ثابت کرده، بلکه ساختن بدیلی سوسیالیستی است که بتواند از دل هر مبارزه، هر رأی، و هر خیابان، و هر امکان دیگری، قدرت را به دستان کارگران بازگرداند.
یک راه بیشتر نیست "سازمانیابی سوسیالیستی"
جهان به نقطهی جوش رسیده است. سرمایهداری در بن بست مطلق سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است و با بحران مشروعیت روبرو است، اما بهسادگی کنار نخواهد رفت. راست در حال تهاجم است، اما تودهها نیز بیدار شدهاند. ما در یک جنگ طبقاتی تمامعیار هستیم، جنگی نه مجازی، نه انتخاباتی، بلکه واقعی. انتخاب پیشِروی ما روشن است: یا به نیروی آگاه، انترناسیونالیست، سوسیالیست و انقلابی بدل میشویم، یا قربانی بربریت راست افراطی و بحرانهای زنجیرهای نظام سرمایهداری خواهیم شد.
دوگانهٔ سوسیالیسم یا سرمایهداری دیگر انتخابی اخلاقی یا نظری نیست. این دو قطب، نمایندگان آیندهای هستند که دیگر امکان مصالحه با یکدیگر را ندارند. یا سوسیالیسم، یا کاپیتالیسم و بربریت نوین. این انتخابی مادی، تاریخی و اضطراری است.
آن چه در پیش است، نه صرفاً مجموعهای از رویدادها، بلکه روندی جهانی برای بازسازی جنبش کارگری و تولد دوبارهٔ انترناسیونالیسم سوسیالیستی است. ما باید با جسارت، صراحت و انضباط انقلابی، آلترناتیو خود را بسازیم: حزب کارگری انقلابی جهانی، دمکراسی سوسیالیستی و سرنگونی نظم پوسیدهٔ سرمایه، پس گریزی نداریم جز اینکه:
باید حزب انقلابی را بسازیم. باید تودهها را سازمان دهیم. باید سوسیالیسم را از شعار به ابزار رهایی بدل کنیم.
آینده از آنِ کسانی است که مبارزه میکنند.