آنها تفنگهای پر از باروت آوردند
آنان دستور کشتار وحشیانه داشتند
آنها با جوانانی روبرو شدند
که به خاطر عشق
و وظیفهی انسانی
گردهم آمده بودند
تا سرود آزادی و رهایی بخوانند
دختر، با پرچمش فروافتاد
و پسر، گلوله خورد
او نیز در کنار دخترک افتاد
آنها با چشمانشان میخندیدند
بقیه، وحشتزده با درد و خشم
دیدند که جوانان بر خاک میافتند
همانجا که کشته شدگان
افتاده بودند....
دختران و پسران، پرچمها را
به خون آنها آغشتند
تا آن را در برابر دژخیمان
دوباره برافراشته کنند...!
به خاطر همهی جانفشانان
به خاطر رفتگانمان
من مجازات میخواهم...!
برای آنها که بر خاک میهن
خون ریختند
من مجازات میخواهم...!
برای جلادی که
حکم این کشتار را داد
من مجازات میخواهم...!
برای خیانتکاری که
به قیمت خون دیگران
به مدارج بالا رسید
من مجازات میخواهم...!
برای آنکه فرمان مرگ داد
من مجازات میخواهم...!
برای آنان که از این جنایتها
بیشرمانه دفاع کردند
من مجازات میخواهم...!
نمیخواهم دستهای آلوده
به خونشان را
به سوی من دراز کنند
من مجازات میخواهم...!
نمیخواهم سفیر من باشند
نمیخواهم حتا در خانههایشان
راحت بنشینند
من مجازات میخواهم...!
میخواهم
در همین مکان، در همین میدان،
محاکمه شوند...!
من مجازات میخواهم...!
من مجازات میخواهم...!