رژیمهای سیاسی یک عمر تاریخی دارند: برخی چند قرن، برخی چند سال و بعضی چند دهه. طول آن بستگی به توان آنها در تصحیح میزان خطاهایشان دارد. رژیمی که این توانایی را از دست دهد، زیر فشار انباشت خطاهایش در نهایت ساقط میشود. نظام جمهوری اسلامی خیانت و اشتباه زیاد داشته است، اما هرگز به این سرعت در تولید خطا از یک سو و به این میزان ناتوانی در جبران و تصحیح آن نرسیده بوده است.
اینک اما در این ترکیب جهنمی قرار گرفته و به همین خاطر، علیرغم خوشبینیهای عدهای برای بقای آن و بدبینیهای برخی دیگر در مورد ضعف جایگزین آن، به هر روی، به سوی سقوط و تلاشی میرود. این ادامهی همان روند خطرناکی است که از آن به عنوان «غیرقابل حکومت شدن ایران» نام بردیم.
رژیم ضربههای زیادی را در طول چهار و نیم دهه عمر خود تحمل کرده است: داخلی یا خارجی. این بار اما در جمعه یازدهم اسفند ماه ۱۴۰۲ خورشیدی، ضربهای سهمگین از خود دریافت کرد. پدیدهی انتخابات هرگز در این نظام از خصلت آزاد و دمکراتیک برخوردار نبوده است، اما حکومت دست کم آن حد از منابع و قابلیت را برای خود حفظ کرده بود که بتواند نمایشهای انتخاباتیاش را به گونهای برگزار کند که تصور و توهم حداقلی از مشروعیت اجتماعی خود را به دیگران ارائه دهد. این بار حتی در تدارک این نمایش همیشه رسوا هم عاجز بود. (برآوردهای مستقل میزان مشارکت را زیر ۱۰ درصد ارزیابی کردهاند).
ممکن است برخی این را به حساب «قهر جامعه با نظام» قلمداد کنند؛ این البته که صحیح است، اما چیز نویی نیست. قهر مردم با رژیم سالهاست که در جامعهی ایران موج میزند و در سردی فزایندهی انتخابات سالهای اخیر خود را نشان داده بود. آن چه نو است اما ناتوانی رژیم در پنهانسازی و کجمایی این قهر است، به گونهای که حتی تمامیت قدرت نظام هم در حالت بسیج حداکثری خویش نتوانسته است ملزومات حداقلی یک نمایش مضحک رایگیری را تدارک ببیند.
نگارنده بر این باور است که این شکست پیامی استراتژیک در بردارد، هم برای رژیم هم برای مخالفان رژیم.
پیام مهم این شکست:
برای رژیم پیامش این است که کفگیر نظام هم از حیث سختافزاری (امکانات و نیرو) و هم نرمافزاری (گفتمان و تبلیغات) به ته دیگ خورده است و حکومت اسلامی باید حرکت خویش به سوی مرگ را دریابد. این به مثابه همان چند هزارم ثانیهای است که مغز انسان در حال دریافت این نکته که دیگر زنده نیست، به عالم مرگ میغلطد. آری، برای طبقهی حاکم در ایران ضرورت درک رسیدن زمان مرگ نظام مطرح است. این که رژیم و رژیمیها به اعتراف به آن اقدام کنند و آماده تحویل قدرت به مخالفانشان باشند یا نه از اهمیت دوم برخوردار است؛ نکته مهم نخست استقرار خودآگاهی درون نظام از این است که در روز یازدهم اسفند سکته زده است و این که مرگ ناشی از این سکته حتمی است. این که گواهی مرگ چه موقع صادر شود بحث زمان است. اما این زمان را نمیتوانیم به یک فرایند «خود به خودی» واگذاریم تا مبادا کشور را در موقعیت «غیر قابل حکومت شدن» بیابیم.
برای مخالفان رژیم نیز پیام روشن این رویداد این است که این سلیمان تکیه داده بر عصای قدرت مرده و افتادنش حتمی است؛ اگر تکانی داده شود فرو میافتد. پس، این بار بر خلاف دفعات گذشته که اثبات مردنی بودن نظام باید از جانب مخالفانش صورت میگرفت، تاییدیهی پایان حیات رژیم توسط خودش صادر شده است. این بار دیگر مخالفان رژیم نیازی به تظاهرات و اعتراض نداشتند تا شعار مرگ بر جمهوری اسلامی را سر دهند، این بار رژیم جمهوری اسلامی بدون شعار مرگ خود را تایید کرد.
این رویداد البته حاصل تصادف نیست. محصول ارادهای است جمعی که شکلگیری آن زمان بسیار برد. اما نیروهای برانداز نظام در این روز توانستند حاصل زحمات چهل و چند سالهی خود را ببینند. به مثابه عقربی که دشمن شرور خویش را نیش زده و در مسیر قبرستان منتظر تشیع جنازهی او مینشیند، تلاشگران ضداستبداد آخوندی در داخل و خارج، در بیرون از زندان و یا در داخل زندانها، توانستند در یازدهم اسفند ماه شاهد تشیع جنازهی کلیت نظام ابله آخوندی در حوزههای رایگیری باشند.
پس، مرگ غیررسمی نظام در یازدهم اسفند ۱۴۰۲ متحقق شده است. میماند مرگ رسمی که باید در قالب کنش سازمان یافتهی نیروهای برانداز مردمی صورت گیرد. هر چه پویاتر و خلاقتر باشیم، این مراسم تدفین نظام آخوندی زودتر رخ خواهد داد.
راهکاری برای دفن نظام مرده
پایان نظام را میتوانیم در یک معنا فرارسیدن زمان پایان جمهوری اول ایران، یعنی شبهجمهوری استبدادی خونریز و غارتگر آخوندی-پاسداری بدانیم. ایران اینک آماده است تا به یک جمهوری دوم، یک جمهوری واقعی با چرخش آزاد قدرت در ایران گذر کند.
در این راستا، نگارنده به سهم خود، در مقالهی پیشین، با پیشنهاد تشکیل «جبههی مردمی جمهوری دوم» از همهی مبارزین راه رهایی ایران از حاکمیت ضدایرانی کنونی دعوت به عمل آورد تا در قالب مشخص یک جبهه گرد هم آیند. «جبههی مردمی جمهوری دوم» از چند خصوصیت برخوردار است:
. به صورت «جبهه» شکل میگیرد. بنابراین متعلق به یک تشکل سیاسی نیست و میتواند طیفهای مختلف اجتماعی و سیاسی را در برگیرد.
. جبههای «مردمی» است. یعنی نیازمند حتمی حضور سازمانها و احزاب سیاسی به عنوان عضو نیست. این جبهه ضمن استقبال از حمایت و همراهی احزاب و تشکلهای سیاسی، از میان مردم عضو میگیرد. در این جبهه محور اصلی افراد هستند که با هم کار جمعی میکنند.
. جبهه محتوایی «بخصوص و محدودکننده» ندارد. همه چیز را به قانون اساسی آیندهی ایران که قرار است توسط مجلس موسسان منتخب مردم در طی یک انتخابات آزاد تشکیل شود واگذار میکند. بنابراین ارزشهایی مانند دمکراسی (مردمسالاری) آزادیهای گوناگون، لائیسیته، دمکراسی، برابری، عدالت اجتماعی و … با تعاریف و تعابیری که ایرانیان از این مفاهیم دارند به قانون اساسی بعدی سپرده شده است. جبههی مردمی جمهوری دوم فقط شرایط لازم برای استقرار این مفاهیم در قانون اساسی آینده را فراهم میکند.
. جبهه یک «رهبر» دارد. دیگر نیازی نیست برای رهبری، فرمولهای ناممکن و ناموفق مانند «رهبری جمعی و شورایی» را مطرح یا امتحان کنیم. بلکه با پذیرش یک نفر به عنوان رهبر جبهه، اختلافات را کنار گذاشته و همگی در پی پیشبرد کار نهاد، یعنی جبهه و هدف مشخص آن، عمل میکنیم. کار فرد رهبر هم همین است.
. جبهه «حرفهایگرایی» را مبنا قرار میدهد. هدف از این طرح آن است که برای دوران سخت گذار در یک ایران تقریبن ویرانشده یک «دولت تکنوکرات موقت» را بر سر کار آورد. این دولت فنسالار تلاش خواهد کرد که با حداقل هزینه حداکثر دست آورد را برای آن دوران سخت داشته باشد: تامین آب، برق، نان، امنیت مرزها، امنیت داخلی، مخابرات، رفت و آمد شهری و میان شهری، فعالیت بانکها، بازگشایی مدارس، دانشگاهها، فعالیت کارخانهها و تولیدیها، مهار تورم، …
. جبهه «خشونت بالقوه» را قبل از بالفعل شدن مهار میکند. با سفارش بر یک انتقال آرام، طرح جبههی مردمی جمهوری دوم، تنها برای مرحله ی آخر قیام و خلع حکومت کنونی از قدرت سفارش کنش لازم برای دفاع از خود را دارد. در غیر این صورت کل پروسه در قالب مبارزات مدنی و نیز فعالیتهای شهروندی صورت میگیرد.
. جبهه «برنامهی مشخص کاری» دارد. جبهه مبارزه را به صورت «پروژه» اداره میکند، یعنی کار را از ابتدا تا انتها مرحله به مرحله برنامهریزی کرده و اجرای آن را مدیریت میکند:
۱) تدارک تشکیل جبههی مردمی جمهوری دوم
۲) تشکیل جبههی مردمی جمهوری دوم
۳) اعلام رسمی آغاز به کار و عضوگیری جبههی مردمی جمهوری دوم
۴) تدارک اعتراضات و اعتصابات در داخل کشور
۵) آغاز، مدیریت و گسترش اعتصابات و اعتراضات در داخل کشور
۶) تبدیل اعتصابات و اعتراضات گسترده به یک قیام نهایی مدیریتشده
۷) قیام نهایی و خلع رژیم کنونی از قدرت
۸) بر عهده گرفتن ادارهی امور کشور توسط دولت موقت
۹) استقرار نظم و امنیت و رسیدگی به امور جاری کشور
۱۰) تدارک شرایط لازم برای برگزاری انتخابات آزاد تشکیل مجلس موسسان
۱۱) برگزاری انتخابات آزاد تشکیل مجلس موسسان
۱۲) پیشنهاد پیشنویس قانون اساسی جدید تهیه شده توسط هئیت حقوقدانان قانون اساسی به مجلس موسسان
۱۳) بررسی پیشنویس پیشنهادی قانون اساسی توسط نمایندگان مجلس موسسان و تغییر و جرح و تعدیل آن تا مرحلهی تصویب قانون اساسی جدید
۱۴) تدارک برگزاری رفراندم مردمی تایید قانون اساسی جدید
۱۴) برگزاری رفراندم مردمی تایید قانون اساسی جدید
۱۶) در صورت تایید قانون اساسی در رفراندم مردمی اعلام آن به عنوان قانون اساسی رسمی جمهوری دوم کشور (۱۶-۱در صورت عدم تایید قانون اساسی جدید در رفراندم مردمی، ارجاع قانون اساسی به مجلس موسسان برای بررسی مجدد و تصویب متنی جدید)
۱۷) تدارک برگزاری انتخابات آزاد پیشبینی شده در قانون اساسی جدید کشور
۱۸) برگزاری انتخابات آزاد پیشبینی شده در قانون اساسی جدید
۱۹) بر اساس نتیجهی انتخابات، واگذاری تمامی اختیارات حکومتی به دولت منتخب مردم و پایان رسمی ماموریت جبههی مردمی جمهوری دوم ایران.
این طرح میتواند در قالب تجربه شده و کارآمد «رهبری فردی و کار جمعی» به سرانجام برسد. نیاز دارد به ایرانیان خودباوری که برای پایان بخشیدن به درد و رنج انسان ایرانی، با بهرهگیری ازدانش و تجربهی خویش از یک سو، امکانات و وقت و منابع خویش از سوی دیگر و سرانجام، با تکیه بر عشق خود به آن میهن زیبا و مهد تمدن انسانساز بشری، ایرانزمین، پا به میدان این کار بگذارند.
در یک کلام، رژیم در یازدهم اسفند ۱۴۰۲ مجبور شد پرده را کنار بزند و ماهیت رو به مرگ و رفتنی خویش را آشکار سازد. اینک با ما تغییرگرایان اهل عمل در داخل و خارج از کشور است که از این فرصت تاریخی استفاده کنیم و در قالبی منسجم و قدرتمند و سازمانیافته، مانند آن چه در بالا آمد، در پی این باشیم که این جنازه متعفن را تحت عنوان «دوران جمهوری اول»، به مثابه یک ننگ تاریخی، دفن کنیم و دوران افتخارآفرین، زیبا و سازندهی دیگری را با عنوان «جمهوری دوم ایران» آغاز کنیم. جمهوری دوم ایران باید فرصتی باشد برای بناسازی برنامهریزیشدهی یک ایران سر بلند، خوب مدیریتشده، مرفه، صلحطلب و آزاد. شدنی است اگر بخواهیم، انتخاب با ماست.
مارس 4, 2024
دیکتاتوریی که نتواند یکدست شود فرو می پاشد
مارس 8, 2024
یکپارچه سازی یک رژیم دارای ساختار مافیایی امر محالی است که ولی فقیه نظام امیدوار است بتواند قبل از مرگ ننگینش صورت بخشد تا راه را برای جانشین مطلوب خویش هموار سازد. زهی خیال باطل! او بی خبر است که وقتی ساختاری آسیب اساسی دید بازسازی آن فقط تا جایی ممکن است که تمامیت ساختار، آمادگی ترمیم اجزایش را داشته باشد، اما وقتی امکان هماهنگ سازی حداقلی این اجزاء دیگر وجود ندارد، بازسازی هم غیر قابل انجام می شود. خامنه ای آرزوی یکدست سازی دیکتاتوریش قبل از مرگ را با خود به گور خواهد برد. فاجعه ی انتخابات یازدهم اسفند و آغاز جنگ های قبیله ای مافیاها از همین حالا و حتی قبل از تشکیل و آغاز مجلس جدید به خوبی گویای این واقعیت است و فریاد او از همین حالا بلند شده است.
علی خامنه ای که از ابتدا فاقد دانش و تبحر در مدیریت یک نظام سیاسی بود، رژیم جمهوری اسلامی را به یک ساختار متشتت مافیایی تبدیل کرد. او تصور می کرد کهT تا زمانی که جایگاه وی، به عنوان نفر ناشایست اول مملکت، زیر سئوال نرود همه چیز و همه کس در مسیر درست خود قرار داد؛ ولی این گونه نبود. حتی در یک شرکت تجاری بزرگ نیز گاهی این خطای محاسباتی صورت می گیرد که رئیس شرکت، با مشاهده ی نبود چالشی برای جایگاه خویش، در این تصور است که مجموعه ی تحت مدیریتش به خوبی پیش می رود، اما چنین نیست و با فرا رسیدن شرایط غیر عادی، شاهد بحران و مشکلات اساسی برای مجموعه ی تحت مدیریت خود خواهد بود. توهم در امان بودن فرد خود، مجموعه را در امان قرار نمی دهد.
کاری که بیت رهبری فاقد دانش و خرد -و در رأس آن شخص خامنه ای- با کشور کرد یک روند سراپا تخریب گرانه بود که به این صورت عمل می کرد:
· نپرداختن به مسائل و مشکلات کشور به دلیل نداشتن دانش و درک این کار یا نیافتن منافع آنی خود در آن (از زمان کسب مقام رهبری نظام)
· انباشت مسائل و مشکلات حل نشده و تولید نارضایتی و انتقاد و اعتراض در جامعه
· سرکوب هر گونه انتقاد و اعتراض و تداوم انباشت و تشدید مشکلات
· رسیدن معضلات فوق به مرحله ی «بحران»
· انکار بحران و ادامه ی نپرداختن جدی به ریشه ی مشکلات تا مرز فاجعه و فروپاشی کشور و دولت (شرایط کنونی)
و در تمام طول یک چنین مسیر پرحماقتی تمام توجه روی دو موضوع بود:
· حذف فیزیکی یا سیاسی هر آن که بخواهد روند تخریب گر بالا را مطرح کرده و به چالش بکشد و
· جایگزینی منتقدین و مخالفین با دزدان و جنایتکاران بله قربان گویی که حاضرند روند تخریب فوق را به هر قیمت ادامه دهند.
حاصل این مدیریت پرنبوغ همین ایران ویرانی است که در اسفند 1402 خورشیدی داریم: یک کشور فشل شده با
1. اقتصادی ورشکسته و قراضه و تا خرخره فرو رفته در رکود-تورمی و ابربحران مالی و سرمایه گذاری
2. جامعه ای از هم پاشیده سرشار از افسرده و بیمار و خشم و نفرت و گسستگی
3. محیط زیستی تخریب شده با بحران آب و فرونشست زمین و خشکسالی و ویرانی زمین ها
4. موقعیت اسف بار در صحنه ی بین المللی به عنوان دولتی تروریست و منزوی و خارج از چرخه ی جهانی
5. بحران خطرساز اتمی و امنیتی و نظامی منطقه ای و جهانی، با خطر روز افزون کلید زدن به یک جنگ منجر به ویران سازی کل تمدن ایرانی
6. و در رأس همه ی این ها، یک نظام سیاسی مافیایی، از هم پاشیده، فاسد و ناکارآمد که قبیله های درون آن آماده ی از هم دریدن یکدیگر و فروپاشی است.
آری! آخوندی که -به گفته ی شاهدان- زمانی در تهران و مشهد در خانه های مردم با صاحب روضه ها دعوا می کرده که چرا به جای 10 تومان (100 ریال آن زمان) بابت منبر و روضه اش به وی فقط 5 تومان (50 ریال) می داده اند، با رسیدن به موقعیت ولی فقیه نظامِ من درآوردی آخوندی، این کارنامه ی درخشان را از خود برای کشور به جای گذاشته است.
اینک اما پرسش یک میلیون دلاری خامنه ای و اهل بیتش این است که چه کسی را می توان در رأس نظام بر روی مجموعه ای تا این حد بی آینده و ویران و سرگردان قرار داد و او چگونه قرار است با این لحاف چهل تکه ی پاره شده و آتش گرفته«رهبری» نظام را بر عهده گیرد.
رژیم آخوندی در این شرایط چند گزینه ی ممکن و ناممکن در مقابل خود دارد:
1. به همین شکل ادامه دهد. (ناممکن)
2. خود را اصلاح کند و تغییر دهد. (ناممکن)
3. قدرت را به مخالفانش واگذار کند. (ناممکن)
4. کنار زده شود. (به طور بالقوه ممکن).
بنا براین هم برای نظام و هم برای مخالفانش و مردم و جامعه، تغییرسیاسی در گرو روی آوردن به یگانه گزینه ی شدنی در میان چهار مورد است. به عبارت دیگر، اگر نتوان گزینه ی «بالقوه ممکن» را به شکل «بالفعل» درآورد، کار ایران و ایرانی تمام است. به همین دلیل، باید با جدیت به فکر این باشیم که چگونه می توانیم، پیش از آن که فروپاشی کشور کلید بخورد، جایگزینی جدی و قابل قبول را برای آن تدارک ببینیم.
اما چگونه؟
هر یک از افراد و تشکل های فعال سیاسی می بایست در این زمینه پیشنهادات و ایده های خود را ارائه داده و یا اگر از پیش مجهز به طرحی در این باره هستند، برای فراگیرسازی و استقرار آن در درون جامعه ی ایران دست به کار شوند.
نگارنده به سهم خود با ایده ی «جبهه ی مردمی جمهوری دوم» این پیشنهاد را مطرح ساخت که بتوانیم در ورای سلیقه هایی که ما را از هم دور می کنند، با اتکاء به آن چه ما را به هم نزدیک می سازد، گردهم آییم و برای چنین امر مهمی، یعنی یک جایگزین کارآمد و قابل قبول برای «بخش فعال جامعه» تدارک ببینیم. انجام این کار اما نیازمند آن است که 1) برخی از گزاره های دست و پاگیر و غیر مفید گذشته را کنار بگذاریم و 2) برخی گزاره های تازه ی مفید را مبنای حرکت قرار دهیم.
گزارهایی که بهتر است فعلن کنار گذاشته شوند:
1) ما باید به دنبال دمکراسی باشیم. دمکراسی برای کشوری است که از ثبات و آینده ی روشن برخوردار است (مانند سنگاپور). ایران در چنین موقعیتی نیست و تا زمانی که بعد از سال های سال کار از بابت با ثبات سازی کشور و تامین حداقل ها برای آینده، یا همان بقای آن، اطمینان پیدا نکنیم، رفتن به پای موضوعی به اسم دمکراسی کاذب است.
2) نوع نظام مهم است. نوع نظام برای کشوری اهمیت دارد که از شرایط حداقلی بقاء و رفاه برخوردار است. ما هیچ کدام را نداریم. بنابراین، نوع نظام در مقطع کنونی موضوع مهمی نیست. آن چه در مرحله ی گذار نیاز است یک دولت موقت و کارآمد است که می بایست بتواند از ساختارهای تقسیم اداری و نهادهای دولتی برای اداره ی امور کشور در این دوران حساس استفاده کند. بدیهی است که طرح مورد بحث،( جبهه ی مردمی جمهوری دوم) محور اصلی ایده ی خود را در گذر از نظام قلابی جمهوری اسلامی (جمهوری اول) به یک جمهوری واقعی (جمهوری دوم) قرار می دهد. با این وجود، ارجحیت کاری آن، در اداره ی موثر مدیریت کشور در دوران گذار است. هرگونه تعویض و تعمیر و تغییر فرضی نوع نظام منوط به عبور از دوران حساس برقراری نظم و ثبات کشور و استقرار روند عادی حیات جاری مملکت و بعد از آن است.
3) به یک اتحاد بزرگ سیاسی یا مردمی نیاز داریم. چنین اتحادی نیز ناممکن و نالازم است. اولی (اتحاد سیاسی) شدنی نیست و دومی (اتحاد گسترده ی اجتماعی) غیر ضروری. بنابراین، همین که یک نیروی سیاسی منسجم بتواند نیروی اجتماعی کافی و بسنده بسیج کند و قدرت را گرفته و کشور را نجات دهد کافیست و به اتحادی بیشتر از آن نیاز نداریم.
4) آرمان های عالی باید در دستور کار باشد. این هم خوب است اما حیاتی نیست. همین حالا هم که مردم ایران فاقد دمکراسی و آزادی و لائیسیته و سکولاریسم هستند دارند زندگی می کنند. بحث بر سر این است که زندگی کنونی آنها هم سخت و دشوار است و هم بی آینده و فردا. بنابراین، همین قدر که یک جایگزین بتواند برای مردم ایران زندگی راحت و آینده فراهم کند برای گام نخست تحول تاریخی ایران کافیست؛ سکولاریسم و لائیسیته و آرمان های زیبای دیگر را بعدها در شرایط بهتری که چیزی از ایران و ایران باقی مانده باشد می توان سر فرصت و در یک روند طبیعی دنبال کرد.
با کنار گذاشتن گزاره های بالا باید توجه خود را روی آن چه لازم و ضروری است بگذاریم.
گزاره هایی که بهتر است در دستور کار قرار گیرد:
1) باید به کارآیی و کارآمدی فکر کرد. هر مجموعه ای که از این دو خصوصیت برخوردار باشد می تواند هر طرحی را که از 1) نیروی انسانی و 2) منابع مادی کافی برخوردار باشد پیاده کند. چه بنای یک ساختمان چهار طبقه باشد چه تعویض یک رژیم. در نتیجه، به جای قصه سرایی باید دید چگونه می توان یک تیم کارآ و کارآمد برای اجرای طرح جایگزین کردن رژیم کنونی و مدیریت کشور در دوران سخت گذار برای جلوگیری از نابودی آن تدارک دید.
2) به جای «هر چیز دیگر سالاری» نیاز به « فن سالاری» داریم. به جای تو سر هم کوبیدن بر سر نوع و گونه ی نظام باید به فکر آن باشیم که دولت موقت، به طور حتم و قطع، یک دولت «فن سالار» باشد. این تنها در سایه ی یک فن سالاری (technocracy) قوی و سازمان یافته است که -شاید- بتوانیم با محور قراردادن «منافع ملی»، ایران را نجات دهیم.
3) پروژه مهم تر از ایده است. ایده های درخشان خوب است اما تا زمانی که به پروژه تبدیل نشوند فایده ای ندارند. نیاز به پروژه ای داریم که بر اساس اجرای دقیق مراحل آن بتوان 1) رژیم کنونی را کنار زد. 2) دولت موقت کشور را کنترل کند. 3) ثبات و نظم و آینده ی ایران تامین شود تا بتوان بعدها 4)وارد یک فرایند استقرار دمکراسی در درازمدت شد.
4) اتکاء باید به نیروهایی باشد که بتوان روی آنها حساب کرد. بسیاری از ایرانیان بر اساس هیجان و احساسات وارد میدان سیاست می شوند، اما به محض فروکش شور و شوقشان از صحنه بیرون می روند. برای نجات ایران اما نیاز به ایرانیانی است که تصمیم خود را گرفته اند، از اوج احساسی رفتارشان عبور کرده اند، با عقل و خرد و متانت و جدیت و پشتکار می خواهند به این کار بپردازند و آن را به سرانجام برسانند، با ثبات رفتاری.
اینک که آثار بن بست نظام آخوندی در تامین بقای خود و ناتوانی آن در یکدست سازی لازم برای این منظور آشکار شده است، بهتر است به فکر جایگزینی مناسب برای آن باشیم؛ نه دیگر در قالب کلیشه های ناکام گذشته، بلکه با الگوهای کاری جدید و موثر. در سایه برخی دگرسازی های بدیهی در نگاه، رفتار، برخورد و رویکردمان می توانیم به یک نوع کار جمعی متفاوت و ساختاربندی جدید درامر سیاسی برسیم و خود را برای پاسخ دادن به این مسئولیت مهم تاریخی -که بر عهده ی هر ایرانی وطن دوست است- آماده کنیم: نجات ایران از دست دشمنان داخلی و خارجی آن.
طرح «جبهه ی مردمی جمهوری دوم» یکی از امکان هایی است که در اختیار داریم. نیاز به جدیت، ثبات رفتاری و پشتکار بسیار دارد و بس. شدنی است اگر بخواهیم. انتخاب با ماست.
آدرس تماس با نویسنده:
توئیتر: KoroshErfani@