نادر هژبری: «آشفتگی» مزمن «چپ» در دوران خیزش توده ای

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

با درود. دوستان چپ ما، انگار به تناقضات سخن خود نیز توجه نمی کنند. برای نشان دادن تناقضات آنچه مطرح می کنند، به بررسی چند تکه اصلی نوشتار، می پردازیم تا نشان داده شود که مشکل نوشتار کجاست، چرا که عصاره اندیشه آنها در همین چند مطالب برجسته شده، می باشد. نوشته شده " پس نکتۀ اصلی، صرفا شرکت کارگران به صورت اعتصاب یا تظاهرات و یا ترکیب این دو ‏در جنبش عمومی نیست. مسأله این است که کارگران چگونه و با چه خواست هائی و با کدام ‏رهبری باید وارد جنبش شوند و برخوردشان به جنبش های عمومی و دموکراتیک مردم – ‏مانند جنبش کنونی- چگونه باشد تا بتوانند این جنبش را ارتقا بخشند؟

پاسخی که به این پرسش بارها از سوی نیروهای کمونیست و انقلابی داده شده و تکرار آن ‏هنوز و در آینده نیز لازم است این است که کارگران باید به صورت مستقل، با خواست های ‏خود (که صرفا خواست اقتصادی یا مطالباتی نیستند بلکه شامل خواست های سیاسی این ‏طبقه و خواست های سیاسی عام اکثریت عظیم جامعه اند)، با تشکل های اصیل طبقاتی خود ‏وارد جنبش عمومی شوند و نه تنها در جهت ارتقای خواست های چنین جنبش هائی گام ‏بردارند، بلکه در سازماندهی آن و در سراسری کردن و بویژه تداوم آن به توده های مبارز ‏یاری رسانند. در این میان خود کارگران باید امر تشکل را در صفوف خود، بویژه در مهم ‏ترین مراکز کارگری به پیش برند".
موضوع این است که کارگران، با چه هویتی در خیزش مشارکت کنند؟ خود نویسندگان مقاله می گویند، نکته اصلی صرفا شرکت کارگران در خیزش نیست. آنها باید با خواسته های مشخص، ورود کنند. این نکته درستی است و مورد تایید ما می باشد اما نویسندگان مقاله به نکته ای که توجه نمی کنند این است که کارگری که هنوز به وظایف طبقاتی خود آشنا نیست و درک سیاسی او، رشد نیافته ، در غیاب سازمان سیاسی خود، چگونه می تواند به آن درک سیاسی مورد نظر برسد تا با خواسته های مشخص خود، وارد خیزش شوند.
کارگران، دو نوع خواسته دارند. یکی صنفی و دیگری سیاسی. زمانی که کارگران، به ادراکات سیاسی خاص خود می رسند، خواست های صنفی و سیاسی در هم تنیده می شوند و در جهت ارتقای یکدیگر بکار می روند. اگر به آن درک طبقاتی خود نرسیده باشند، در بهترین حالت، خواست صنفی دارند که خود آن نیز مستلزم، کار آموزی اشت. آموزش های کارگران برای احقاق حقوق سیاسی و آشنا ساختن آنها با وظایف طبقاتی خود، توسط حزب پیشاهنگ آنان، یعنی تشکل های مارکسیستی ، انجام می گیرد که در یک رابطه متقابل، بر هم کنش خواهند داشت. از یکسو، کارگری که ارتقای بینش پیدا می کند با مشارکت بیشتر خود، باید رهبری تشکل حزبی خود را در دست بگیرد و نیروهای تازه نفش کارگری-حزبی به وجود آورد و از سویی از انحراف رشد اندیشه های خرده بورژوازی و بوروکراتیک در حزب، جلوگیری نماید و این در یک سیستم حزبی بر اساس اصول دموکراتیک اما بینش مارکسیستی، امکانپذیر می گردد. این یک روند طولانی مدت است. امر چند ماهه یک یکی-دو ساله نیست. در فقدان حزب پیشاهنگ طبقه کارگر که وظیفه اش، آموزش کارگران برای ارتقای خواست های خود می باشد، باید پرسید که کارگرانی که تا گلو در درگیری های معیشتی و روزانه خود فرو رفته اند، چگونه به آگاهی و ادراکات طبقاتی خود خواهد رسید تا در این خیزش، با خواست هایی که به باور نویسندگان مقاله، ( صرفا خواست اقتصادی یا مطالباتی نیستند بلکه شامل خواست های سیاسی این ‏طبقه و خواست های سیاسی عام اکثریت عظیم جامعه اند)، ورود کنند؟ این تناقضی است که نویسندگان محترم مقاله به آن توجه نمی کنند.
اینکه آموزش طبقاتی، در دل مبارزات اجتماعی، حاصل می شود، زمانی مصداق پیدا می کند که پیشاهنگ طبقه، یعنی آن بخشی از کارگران که پیشاپیش، به ادراکات سیاسی بالایی از وظایف طبقاتی خود رسیده اند، درون طبقه کارگر، در بخش های تولیدی و خدمانی، رخنه کرده باشند و از درون، در کنار خواست های صنفی و ایجاد تشکل های کارگری-صنفی، آموزش سیاسی دهند و هدایت کنند تا لزوم تشکیلاتی شدن بیشتر طبقه کارگر را به آنها القا کنند.
اینکه بخودی خود، در درون مبارزات، شرکت کنند، آنهم در خیزشی که پراکنده و بدون رهبری خاصی است و خواسته های آن، گنگ است ( علیرغم اینکه گفته می شود شعار زن، زندگی و آزادی، عمیق است، و آن همانطور که پیشتر مطرح شد، بسته به گروه، نگرش در آن فرق می کند)، لزوما، به آموزش طبقاتی کارگر نمی انجامد، چرا که خواست، خواستی عمومی است و آنچه از کنش های اجتماعی در طول خیزش بدست می اید، جنبه عمومی دارد. کارگری که با تشکیلات خود نیست، در پشت نیروی دیگری می باشد و دست آورد، برای او نیست مگر خیر عمومی حاصل گردد که برای همه است اما می دانیم که ماهیت طبقاتی رهبری هر جنبشی، تلاش برای یکسویه کردن به سود اقشار خاصی است یا افکندن شالوده برای آینده ای سیستمی که در نظر دارد.

اگر ما مدعی هستیم که کارگران، باید در کنار خواست های پایه ای عمومی دموکراتیک، ورود کنند و بعد مطرح کنیم که مطالبات خاص خود را داشته باشند، باید مطرح کنیم که این مطالبات خاص چه می باشند؟ آیا صنفی می باشند و یا مفهوم طبقاتی دارد؟ اصولا خواست های خاص کارگران چیست؟ ایجاد یک دولت سرمایه داری ولی بر اساس دموکراسی غربی؟ یا یک سیستم اقتصادی سوسیال دموکراسی محور یا چیزی دیگر؟ خواست های طبقاتی، برآمده از درک طبقاتی آگاهانه و درک نقش تاریخی است. در غیاب تشکل های مارکسیستی کارگری، چگونه چنین آموزشی و آگاهی میسر است؟ آنچه نویسندگان محترم مقاله مطرح می کنند این است که شاگردان به کلاس بروند، و بدون سیستم آموزشی و مربی، درس بخوانند و نقش آموزشی پیدا کنند؟ اگر چنین بود، کسی نه به مدرسه احتیاج داشت و نه دانشگاه. تازه اگر چنین هم بود، باید لزوم آموزش حس شود که کسی بخواهد چنین کند. مثال برای روشن شدن منظور است. برداشت دیگری، نباید از آن بشود. اگر نویسندگان محترم مقاله بر این نظر می باشند که نیروهای مارکسیستی فعالی در میان اقشار مختلف طبقه کارگر، هم اکنون، فعالیت می کنند، ما باید نشانه هایی از آن را در تحرکات اجتماعی کنونی ببینیم که دیده نمی شود. در طول چند هفته اخیر، ما نشانه روشنی یا حتی ضمنی ندیده ایم که از چنین بینشی حمایت کند. اگر نیست، باز بر می گردیم به این واقعیت کا نوشتار، در بهترین حالت، یک ذهنیت جدا از واقعیت است و بر پایه یک عینیت اجتماعی نیست.
هدف نوشتار این نگارنده این نبوده و نیست که کارگران کنار بنشینند و مشارکت نکنند. ما مشارکت گسترده کارگران را خواستاریم ولی این مشارکت، به رشد درک مارکسیسم در بین طبقه، لزوما نخواهد انجامید. این انتظار نادرستی است.
حال، کارگران، آیا بخودی خود، لزوم درک طبقاتی مارکسیستی را خواهند پذیرفت زمانی که تشکل های مارکسیستی فعّال در بین آنها نباشد؟ برای پاسخ، باید به گذشته برگردیم و بررسی کنیم که آیا، عموما درک مثبتی از سازمانهای مارکسیستی در بین توده ها، در ایران، در این مقطع تاریخی وجود دارد یا نه تا کارگران در مبارزات در این خیزش، به آن باور، روی آورند؟
بررسی عملکرد سازمانهای مطرح در سال های پنجاه خورشیدی به ویژه در چند سال اول انقلاب، منفی است. بر جسته ترین و شناخته شده ترین نیروی چپ در آن سالها، فدائیان و حرب توده بودند. این دو تشکل، با سیاست های بی خردانه و چرخش به راست خود، بزرگترین ضربات را به چپ ایران زدند که در نوشتار بررسی اشتباهات فدائیان، ماه پیش، به آن پرداخته شد. رویگردانی ایرانی و عدم محبوبیت چپ به حاشیه رانده شده ایرانی در ایران، سابقه 44 ساله دارد و این مانعی به پذیرش مارکسیسم بین طبقه کارگر ایرانی شده است. اگر ما واقعیت های کنونی جامعه ایران را در نظر بگیریم، بطور منطقی، نمی توانیم آین باور را که طبقه کارگر، خود، در رابطه با مبارزاتش به اگاهی طبقاتی خواهد رسید را پذیرا گردیم. چپ ایران به حاشیه رانده شده. این را باید هر چند تلخ، بپذیریم تا در صدد احیای چپ، باشیم. سازمانهای موجود، خون جوان ندارد و آلوده به محفل نشینی است.
نویسندگان محترم مقاله، در جایی دیگر چنین ادامه می دهند
" کارگران انقلابی به مبارزۀ اقتصادی - اجتماعی یعنی مبارزه برای افزایش مزد، بهبود ‏شرایط کار، برقراری بیمه های اجتماعی، آموزش و بهداشت رایگان و غیره، ‏مبارزاتی که همواره تا نظام کارمزدی باقی است لازم اند، اکتفا نمی کنند بلکه باید ‏علاوه بر آن به مبارزۀ سیاسی مستقل (نه به عنوان سیاهی لشکر یا پیاده نظام این یا ‏آن طبقۀ ضد پرولتری یا غیرپرولتری) روی آورده اند. مبارزه ای که هدف مستقیم آن ‏برانداختن قدرت بورژوازی و دیگر طبقات استثمارگر از قدرت سیاسی، درهم ‏شکستن ماشین نظامی – اداری - قضاتی بورژوائی و استقرار دولت انقلابی ‌‏(شورائی) کارگران و زحمتکشان به منظور فراهم کردن شرایط تغییرات بنیادی در ‏روابط اقتصادی - اجتماعی - سیاسی و دگرگونی اساسی فرهنگ جامعه است.
بنا‎ ‎علاوه براین از هم اکنون کارگران انقلابی باید با آگاهی به صف تشکل انقلابی کارگری ‏بپیوندند و در رأس جنبش اجتماعی قرار گیرند! نکته ای که در اینجا به عنوان راه ‏حلی فوری می شود بر آن تأئید کرد، تشکیل هسته های سازماندۀ مخفی یا کمیته های ‏محلات در محل های کار و زندگی است و هرجا که در شرایط بحرانی امروز ‏اعتراض و جنبشی برقرار است، برای تشکیل این هسته ها مناسب تر است. هم اکنون ‏نیز باید این احتمال را داد که ممکن است جنبش کنونی در آینده فروکش کند، آنگاه ‏وجود این هسته ها می توانند به کار ایجاد تشکل های پایدار توده ای از نوع سندیکا و ‏یا سازمان و حزب کارگری بیایند. ‏

• کارگران در این جنگ بزرگ طبقاتی تنها نیستند. آنها با طبقات و لایه های زحمتکش ‏جامعه در موارد بسیار زیادی اشتراک منافع دارند و از این رو باید از خواست ها و ‏مبارزات بحق آنان پشتیبانی کنند.‏"

می گویند کارگران انقلابی به مبارزه اقتصادی-اجتماعی یعنی مبارزه برای افزایش مزد ، بهبود شرایط کار........، اکتفا نمی کنند، بلکه باید علاوه بر آن به مبارزه سیاسی مستقل، نه به عنوان سیاهی لشکر....، روی آورند. مبارزه ای که هدف مستقیم آن، بر انداختن قدرت بورژوازی و دیگر طبقات استثمارگر از قدرت سیاسی و نظامی است.
پرسش این است که چگونه کارگر ایرانی که تشکل های صنفی آن هنوز بالغ نیست و در بسیاری از واحد های تولیدی، وجود ندارد از سیاهی لشکر شدن می تواند پرهیز کند؟ چه رسد به اینکه نقش رهبری در خیزش به عهده بگیرد.
برای اعمال هژمونی طبقه کارگر، اول باید تشکلات منسجم و گسترده سیاسی کارگری، یعنی تشکیلات پیشاهنگ مارکسیستی آن در صحنه باشد و بین کارگران، مقبولیت پیدا کرده باشد و توده های کارگری غیر سازمانی را به دنبال بکشاند تا بتواند در خیزش عمومی، وزنه ای به حساب آید.
مشارکت در انقلاب، و پیدا کردن نقش در اداره، تنظیم و رهبری، به وزن سیاسی، بستگی دارد. زمانی که سازمانهای چپ ایران، به حاشیه رانده شده و نقشی محسوس ندارند و بین کارگران، نفوذی ندارند، چگونه، سازمان کارگری بدون پیشاهنگ و بدون آموزش و ناآشنا به وظایف طبقاتی خود ( از زاوینه باور مارکسیستی) موجودیت عینی پیدا می کند که بخواهد نقشی، غیر از سیاه لشکر، بازی کند؟
اگر منظور در بلند مدت است که موضوع ربطی به خیزش کنونی ندارد و این راهکار این زمان نیست و اگر منظور، خیزش کنونی است که ظاهرا، نویسندگان محترم مقاله، گاری را جلو اسب بسته اند نه اسب را جلو گاری.
بار ها گفته شد که این مبارزات کنونی، می تواند زمینه ای برای ایجاد تشکل های مارکسیستی جدید و سالم در بین طبقه کارگر بینجامد ولی این به معنی این نیست که طبقه کارگر کنونی، می تواند نقش رهبری در خیزش کنونی پیدا کند. حتی اگر امروزه، طبقه کارگر ایران، بطور یکپارچه وارد کارزار شود و رژیم ساقط گردد، از آنجایی که تشکیلات سیاسی ندارد، نمی تواند ورای برخی از خواست های صنفی که معمولا در حد همان امکانات همه جوامع بورژوازی است، دست آورد دیگری، داشته باشد.
نویسندگان محترم مقاله مطرح می کنند که
‎" بنابراین از هم اکنون کارگران انقلابی باید با آگاهی به صف تشکل انقلابی کارگری ‏بپیوندند و در رأس جنبش اجتماعی قرار گیرند! نکته ای که در اینجا به عنوان راه ‏حلی فوری می شود بر آن تأئید کرد، تشکیل هسته های سازماندهی مخفی یا کمیته های ‏محلات در محل های کار و زندگی است و هرجا که در شرایط بحرانی امروز ‏اعتراض و جنبشی برقرار است، برای تشکیل این هسته ها مناسب تر است."
مشکلی که ما مطرح می کنیم همین است که فرض بر این گذاشته شده که کارگران انقلابی هم زیادند و هم در موضعی هستند که بتوانند در راس تشکل های کارگری قرار گیرند و رهبری را بدست آورند. اصولا کارگر ایرانی و بطور کلی ایرانی، در این زمان، از مارکسیسم بریده است. دوستان چپ ما، به این نکته توجه نمی کنند که تشکیلات مارکسیستی معتبری در ایرا نیست. سازمانهای چپ، به حاشیه رانده شدند. کادر های مناسب آنها از بین برده شد و آنچه در غرب، پناه گرفت، از توده ها و کارگر جدا شده اند. سازمانهای چپ موجود، دیگی نیست که از آن بخاری بلند شود.
اما در باره شعار ها.
به میان کشیدن پای شعار " زن، زندگی، آزادی" و بسط آن در میان توده ها، از آنجایی که گنگ است، نمی تواند همه اقشار مردم را به دنبال خود بکشاند، هر چند وسیع می باشد و ظاهرا همه را در بر می گیرد اما در عمل، چنین نخواهد بود
به میان آوردن شعار مطرح شده در نوشتار پیشین، به این دلیل بود که امروزه بررسی شعار های مطرح شده، هیچ نشانی از آنچه ما، خواست خاص طبقاتی بدانیم، ندارند ( از زاویه خواست های خاص کارگری ). برای یادآوری این موضوع است که شعار های آگاهانه طبقاتی کارگر، جدا از بخش های دموکراتیک عمومی خود، هم روشن هستند و هم از یک شعار بیشتر و در جهت اهداف تاکتیکی و استراتژیکی وضع می گردند. شعار یاد شده، نه تنها بسیار عمومی است، همچنین جز بخش اول آن، گنگ و گنگ تر است که به آن اشاره شد.
امروزه، چرا به جای " زن، زندگی، آزادی" که اشاره شد که بخش آزادی آن، ده ها تفسیر دارد، چرا نباید به " زن، آزادی، عدالت اجتماعی" تبدیل گردد؟ و در کنار آن " آزادی، عدالت اجتماعی، تمامیت ارضی" چرا مطرح نمی گردد.

زمانی که عدالت اجتماعی- اقتصادی در کنار آزادی قرار می گرد، مفهوم آزادی، روشن تر می گردد و زمانی که آزادی در کنار تمامیت ارضی، قرار می گرد، راه بندان افکار منفعت جویانه تشکل های سیاسی اقلیت ها می شود. آنانی که فکر می کنند ایران تجزیه نمی شود، ظاهرا، به تشکل های سیاسی اقلیت های ایرانی، گوش نمی دهند. زمانی که خلق های ایران، در رژیم شیعی و شاهی، تحت ستم چندگانه بوده اند و تشکل های سرتاسری با نفوذ وجود ندارد و آنهایی که هستند مقبولیت ندارند، آنگاه نفوذ و وسوسه تشکل های سیاسی تجزیه طلب آن خلق ها، ملموس می گردد و در فروپاشی، کار خود را انجام خواهند داد. اینکه امپریالیسم چنین نمی خواهد، یک دید نارس و نادرست است.
شاید گفته شود که اگر تمامیت ارضی مطرح گردد، اقلیت ها در خیزش مشارکت نخواهند کرد. اقلیتی که چنین فکر می کند و در آن خیزش، مشارکت نجوید، ، یعنی راه خود را از پیش، مشخص نموده و زیر نفوذ آن تشکیلات سیاسی جدایی طلب خود است. کلاب هاوسی که پیشتر به آن اشاره شد، این واقعیت را در بر داشت که هیچ دعوتی از یک سازمان به گمان آنان، فارس، نشده بود.
چرا امپریالیسم تجزیه ایران را نخواهد؟ کدام منطقی می گوید آمریکا و اسرائیل به کمک کشور های ارتجاعی حوزه خلیج فارس، چنین نمی خواهند؟ اگر آذربایجان جدا شود، به سود غرب نیست؟ اگر خوزستان جدا شود، به سود غرب نیست؟ جدایی آذربایجان، نفوذ آمریکا و غرب را در منطقه آسیا تقویت می کند و همچنین، به سود اسرائیل است. آذربایجان، با اسرائیل، مراودات گسترده دارد و این موضوعی است که همین دیروز، فاش گردید. همچنین همین امرروز ( چهارم اکتبر 2022) فاش شد که وزیر امور خارجه اسرائیل، در یک سفر مخفی، در باکو بوده است. باید پرسید، چرا باید مخفی باشد؟ ما که از روابط گسترده آنها خبر داریم. دو آذربایجان بهم پیوسته، که به قول خود آنها، اگر آلمان غربی و شرقی را یک دیوار بتون- آرمه جدا می کرد، آنها را یک رودخانه جدا می کند، چرا به سود آمریکا نیست. منافع آمریکا، از اتفاق، ایجاد آذربایجان بهم پیوسته است. براحتی، عضو ناتو می گردد و جاپای محکمی برای غرب بر علیه روسیه ایجاد می کند. مگر رخنه ناتو بسوی روسیه بعد از فروپاشی شوروی، جز این بوده است؟
اینکه چون رژیم نیز چنین گفته، پس ما مخالفت می کنیم، روشی علمی نیست. مارکسیست، بر اساس داده ها و واقعیت های عینی بررسی می کند.
چهارم اکتبر 2022