این سرزمین جز برای کار و جز برای جان کندن ما جایی ندارد! خبر ها حکایت از بحران قبر در ایران دارند. بر اثر مرگ و میر ناشی از کرونا در سیستان و بلوچستان بازماندگان قربانیان اپیدمی در صفهای هر چه طولانی، حتی در روستاها سراسیمه بدنبال محلی برای دفن مردگان خود سرگردان هستند. اخبار از بهشت زهرای تهران حکایت از تلکه و دکان سودجویی خفت آور مسئولان دولتی در اخاذی قیمت های سنگین و شرم آور بیست میلیون تومانی برای یک وجب خاک در دور افتاده ترین بیابانها منطقه دارد. این در حالی است که از سیستان و بلوچستان تا تهران قبر هایی با قیمت گران در انتظار مشتری پول دار دهن باز کرده و خمیازه میکشند.
برای آن پیکر داخل جعبه چوبین، برای آن زن یا مرد، حق پوسیدن آخرین حقی است که حسرت آن، بر آخرین بقایای وجود او سنگینی میکند. ذره ذره آن پیکر مشحون از حسرت، حسرت آسودگی، سیر بودن، سلامتی، شادی، حسرت احترام و ارضاء نیازها، حسرت غرور و امنیت است....
برای آن پیکر داخل جعبه چوبین قبر اولین مامنی نیست که در برویش بسته میشود. او را بارها و بارها قبلا با دست خالی از مدارس، کارخانه ها، رستورانها، آپارتمانها، بیمارستانها، تفریحگاه ها پس رانده اند....
برای آن پیکر داخل جعبه چوبین داستان پوچ وطن تازگی ندارد. او این خاک را میشناسد؛ او با دستهای خود از این خاک و بر بستر بیابانهای برهوت شهرها، راهها و جنگلها و تاسیسات و آسمان خراشها؛ قصرها، ویلاهای رفاه و عیاشی را آفریده است و همیشه از بیغوله ها، زباله دانیها، زندانها و ناکجا آبادهای فقر و استثمار و بهره کشی سر بر آورده است...
اما طنز تلخ این رویداد و اهمیت این خبر درباره جعبه چوبین و مردگان نیست. داستان امروز، پرده آخر دردناک سرنوشت کسی از کسان ما نیست، سرگذشت خود ما است. این خود ماییم، خاطرات و زخم ها، محرومیت ها، حرص و خفت ها، نفرین ها، مشت به دیوار کوبیدن ها است که یکباره جان میگیرند. این هیولای اسلامی سرمایه است، که در تمام هیبت جبن و دریوزگی، یکبار دیگر جلوی روی ما سبز میشود، طلبکار است، شانه بالا میاندازد و دست اخاذی به جیب ما دراز میکند. طنز تلخ این خبر رو به ما است، و پژواک واقعیتی که هر روز در هزار بیان خود را در تنهایی و در جمع به در و دیوار میکوبد:
ایران تحت حکومت اسلامی سرمایه سرزمین فقر و فرسودگی و بیحقوقی و مرگ است. اما ما حق نداریم بمیریم...
ما حق نداریم، نباید فرزندان، عزیزان و همنوعان را در این سرنوشت تنها بگذاریم ... ما حق نداریم کیفر خواست پدر مادر و رفقای خود را زیر هر خاکی و در هر قبرستانی که حواله مان بدهند، دفن کنیم....
اگر قرار باشد انتخاب کنیم نه در تنهایی و فقر، نه در پستوی انتظار بیمارستانها بلکه در صف اعتصابیون و در صف بیقراری تصرف وزارت کار؛ در باریکادهای تصرف مناطق ثروتمند نشین، شکستن در انبار احتکار نیاز مردم و در تدارک تحقق عطش آزاد سازی زندانیان خود زندگی را به بازی میگیریم. اگر قرار باشد قبرستانی انتخاب کنیم، نام و نشان و یادگار شریف ترین انسان های تاریخ معاصر را از گمنامی خاوران و لعنت آبادها به قلب شهرها خواهیم آورد. اگر یک وجب خاک نمناک کمترین و حداقل احترامی است که میتوان بعنوان وظیفه یک جامعه متمدن در مقابل وجدان انسانی انتظار داشت؛ ما در صف مردم آزاده جامعه اعماق خاک زندانها، کارخانه ها، چهار راه های فقر و تن فروشی را در ادای احترام به شرافت و ارزشهای انسانی با چنگ و دندان زیر و رو خواهیم کرد.
اما همه مقابله ما با جمهوری اسلامی سرمایه بر سر زندگی، زنده ماندن و بهتر زیستن است. دست این حکومت را قبل از مردگان باید از سر زندگان کوتاه کرد. دست تلکه و جیب بری بجای خود، مهمتر از هر چیز باید ماشین استثمار و بهره کشی را مهار زد. قبرستان بجای خود، در دفاع از پیکره زخم دیده مردم از حکومت سرمایه باید خود مرگ را در ایران قلاده زد. این دقیقا همان امری است که موج اعتصابات کارگری در مقابل خود قرار داده است.
اعتصابات و مبارزات کارگری با حق طلبی و شور اتحاد و هم سرنوشتی، با تکیه به سازمان و استخوانبندی رهبران با مطالبات دستمزد و بیمه ها و بهبود شرایط کار پرچم زندگی را برافراشته اند. در حالیکه دشمنان ما، جز در همسایگی موشهای کور بیابانهای دور افتاده جایی برای عقب نشینی برای ما باقی نگذاشته اند؛
این جنبش باید قوی، همه گیر و تعرضی باشد. دست اتحاد بهم بدهیم و پرچم حق طلبی و غرور خود را با انبان باروت کینه و نفرت به عزم فتح قله های ثروت و رفاه و آسایش به حرکت در آوریم.
این جنبش نمیتواند به چیزی کمتر از در هم کوبیدن کل ماشین مرگ اسلامی سرمایه در کارخانه ها، زندانها و دستگاه قانونگذاری رضایت دهد.
ه نقل از شماره 365 نشریه حکمتیست