محمد جعفری: مبارزان دست به قلم و پا به فرار! بخش دوم

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

برای اطلاع خوانندگان بخش اول، مبارزان دست به قلم و پا به فرار!  ضمیمه این مطلب است. ادامه کفر گویی ها
آن دسته از مخاطبان که بخش اول این مطلب را مطالعه کرده اند، متوجه هستند که پافشاری من بر حیاتی بودن امر تشکل یابی و تکیه کردن بر ساختارها، نهادها و تشکل های کارگری وکمونیستی برای اپوزیسیون انقلابی در متن جامعه کنونی است که متأسفانه تاکنون بدست گرفته نشده و نقش و اهمیت چندانی در تفکر و پراتیک روزمره و استراتژیک اکثریت افراد فعال سیاسی غیر متحزب، احزاب سیاسی، سازمان ها، گروه ها و محافل (مبارزان دست به قلم و پا به فرار) نداشته است.

در بخش اول نمونه ها و فاکتورهای زیادی را برشمردم، تا علل اساسی عدم رشد، عدم اتحاد و اجتماعی نشدن اپوزیسیون در مبارزات با حکومت جمهوری اسلامی را مستدل کنم. به عنوان نتیجه گیری گفتم مشکل اپوزیسیون این است که به جای تکیه بر ساختارها، نهادها و تشکل های معتبر طبقه کارگر و جامعه، به ژانرهای سلبریتی محور- که اساساً توسط خود سیستم بورژوازی تولید می شود- توسل می کنند. غیبت عوامل یاد شده در سیستم اندیشه و پراتیک اپوزیسیون و ذوب شدن در دنیای مجازی، از اصلی ترین آفات عدم رشد لازم و کافی و کم تأثیر آنان معرفی شد. اینک از زوایای دیگری به ادامه موضوع پرداخته و عوامل بازدارنده درفرعی دیدن اهمیت ساختارها، نهادها و تشکل های کارگری و کمونیستی که در قسمت اول به اندازه کافی شکافته نشدند را می شکافم- تا بدین وسیله ابزارهای مبارزه دسته جمعی مردم راصیقل داده و توپخانۀ جنگ طبقه کارگر و کمونیست ها با بورژوازی را در جبهه جنگ اصلی مبارزه طبقاتی به غرش در آوریم.

بلیط بخت آزمایی حمایت سلبریتی از مبارزه کارگران را امتحان نکنید!
گمان نمی کنم عدم رضایت از وضعیت نامناسب امروز اپوزیسیون مورد اختلاف کسی باشد.‌ اختلاف جایی شروع می شود که هر کسی چیزی را بانی این عدم رشد می داند. من یکی از اصلی ترین علل عدم رشد کافی اپوزیسیون در طی چند دهه اخیر را غیبت سنت های فعالیت جمعی از طریق شوراها، نهادها، ساختارها و تشکل های پایدار و جا افتاده خود کارگران برای رشد و ارتقا توانایی مردم در امر پراتیک ابزار سازی در محل می دانم. تا جایی که به برچیدن نظام استثمارگر انسان بر می گردد، ضمن پذیرش برخی تفاوت های جزئی بین افراد و احزاب، واقعاً روی خوشی به فعالیت های مبارزان شریف اعم از منفرد و متشکل ندارم. هیچ کدام از دو طیف به نهادها، ساختارها و تشکل تکیه نمی کنند. آن یکی در عالم خود به شکل فردی روشنگری می کند واین یکی جمعی به ستایش همان فعالیت ها مشغول است. نزد هیچ کدام از این دو طیف این پرسش مطرح نیست که حاصل این روشنگری ها قرار است به چه اقدام جمعی منجر شود؟ اگرخوانندگان ادبیات این قبیل روشنگری و افشاگری ها از قبل مطالعۀ مقالات کسل کننده این روشنفکران دست به قلم و پا به فرار خیلی هم رشد کنند، تازه به موقعیت و وضعیت نویسنده این سوژه ها می رسند که خودشان سه دهه است تک و تنها مبارزه می کنند، ولی نه ده نفر به جمع خود برای یک کار مشترک اضافه کرده و نه سبک کارشان ظرفیت متحد شدن با ده نفر برای یک کاری مشترک دارد! ظاهراً همه به رشد آگاهی فردی در جامعه کمک می کنند و در نهایت برسرنوشت خود حاکم شوند، اما در غیاب تشکل، سازماندهی، نهاد و…جامعه با کدام ابزار می تواند مسیر درست پیروزی مبارزات خود را انتخاب کند؟ من مشغله اپوزیسیون چپ با پدیده سلبریتی را نشانه ناتوانی خودشان در سازماندهی مبارزه و اعتراض عمومی در زمین واقعی برای غلبه برپراکندگی طبقه کارگر می دانم. جایی که صحبت بر سر نهادینه کردن جایگاه نهادها در پراتیک است، همه در دنیای مجازی سرگردانند.

الفبای آگاهی برای طبقه کارگر یعنی آگاهی به این حقیقت که کارگر بدون تشکل هیچ قدرتی ندارد. اگر همراهی اقشار معترض غیر کارگر با کارگران در جامعه سرمایه داری را بخواهیم مانند بلیط بخت آزمایی امتحان کنیم، و اگر بتوان احتمالاً توجه آنان را به جنبش کارگری- کمونیستی برای انقلاب کارگری و به تبع آن جامعۀ بی طبقه جلب کرده، باید بدواً این جنبش خودش خارج ازصحنه های نمایشی و جنجالی جهان سلبریتی ها، پا روی زمین واقعی جامعه داشته باشد. مسأله تا به متشکل کردن طبقه کارگر و مبارزه این طبقه برای آزادی و سوسیالیسم مربوط می شود، اساساً خود کارگران و کمونیست ها هستند که باید به اصل و فرع این جنبش تسلط داشته باشند. به مصاف کشیدن طبقه حاکم در عرصه های واقعی با کارت نمایشی سلبریتی که همه درآن فعال هستند برای ما، در حکم مبارزه با شمشیر چوبی است. نبرد در این صحنه ها حتی نزد طبقه حاکم چالشی جدی به حساب نمی آید. مثلاٌ اینکه قشر سلبریتی بتواند در جایی چرخ تولید یا قطار و وسیله حمل و نقل شهری را بخواباند، به شوخی کودکانه می ماند. چالش طبقه حاکم با شمشیر چوبی سلبریتی، باخت حتمی مبارزه کارگران است. فقط انسان معترض بی تشکل، امیدوار به ناجی و طرفدار قهرمان (بی قامت، بی استخوان و بی گوشت و پوست سلبریتی) می تواند غیر از تشکل های واقعی طبقه خود، به نیروهای دیگر دخیل  بندد. شاید گرایش امکان گرای بی امکانی که اغلب دنبال تبلیغات خود طبقه حاکم که حرفه ای تر از خرده بورژوازی معترض، می تواند باورمندان به بهبود صدقه مانند و به "بلیط بخت آزمایی" امیدوار کند، دنبال نخود سیاه سلبریتی می فرستد. بر عکس، انسان های با حساب و کتاب، در تحلیل نهایی، برای هر کاری روی ظرفیت تشکل ها، نهادها و محافل در محل کار و زندگی مردم در شهر وروستاها حساب می کنند. این ظروف هستند که سرنوشت مردم را تعیین می کنند. پافشاری ما براینکه اساساً هر مبارزه ای بر سر منافع  طبقاتی است، ما را به اهمیت و نقش اساسی سازمان های توده ای برای نبرد کارگر با سرمایه داری می رساند. اپوزیسیون چپ می تواند این وضعیت را تغییر دهد به شرطی که در فکر نان (تشکل- ابزار جمعی – سازماندهی) باشد و بفهمد که خربزه(سلبریتی ) آب است.
.
هیچ چیز مقدس نیست، البته جز سلبریتی!
اکنون باید چند سؤال از مبارزان دست به قلم و پا به فرار پرسید. آیا شما که مدعی هستید هیچ چیزی مقدس نیست، چرا شغل سلبریتی ها را تقدیس می کنید؟ در مبارزه انسان برای حکومت کارگری، فوتبال چه جایگاهی دارد که جست و خیز  فوتبالیست ها را موضوع فعالیت "آگاه گری طبقه کارگر" قلمداد کرده و مانند توده های تحمیق شده در سوسیال میدیا برای آنان هورا می کشید؟ از کی سینما ظرف متشکل کردن طبقه کارگر برای کسب قدرت سیاسی بوده، تا بنابه به مصالح روز اگر یک هنرپیشه از رژیم انتقاد نیم بندی کرده و به این یا آن سازمان پیوسته و یا خارج شده- با رنگ و لعاب از آن به عنوان قهرمان مردم یاد کرده و نقش او را بالاتر از نهاد، تشکل و ساختار، به خورد مردم می دهید؟ نمایش جایزه صلح نوبل چیست تا برای گفته های"حکیمانه" یک نفر از جنبش دو خردادی برنده این سیرک هورا می کشید؟ اگر یک خواننده آمده ویک ترانه برای مبارزه مردم سروده است، دستش درد نکند؛ اما قرار نیست از ترانه و خواننده سوژه هایی درست کرد که نقش نهاد و آدم های واقعی دخیل در سوخت و ساز جامعه، در سایه این ژانرها دفن شوند. مگر نمی خواهید مردم برای مطالبات خود با دست پر به جنگ دشمن بروند؟ پس چرا مانند سوسیال میدیا می خواهید جامعه را به فرهنگ طبقه حاکم عادت دهید تا کم کم فراموش کنند که قدرت مردم در داشتن ابزار و سازمان و تشکل آنان در محل است؟ در مقیاس تلاش برای تجهیز و تدارک مردم با ابزار، نهادها، تشکل ها و ساختارها، شغل شاعری چیست تا شاعری که به این افتخار می کند "من به هیچ گروه و دسته سیاسی تعلق ندارم"؛ و وقتی در خلوت ودلتنگی خود شعری گفت، در ردیف فعالیت برای متشکل کردن مردم در تشکل های قابل تعمیم و توده ای فرض شود؟ این چه پراتیک کارگری- کمونیستی است که در آن اگر یک فوتبالیست به مبارزه مردم پشت یا روی کند، بیشتر از تمام مشکلات رهبران عملی کارگران در محل مورد توجه شما است؟ متأسفانه این روش به کمک رسانه اپوزیسیون راست و چپ غیر کارگری از بس تکرارشده که تعدادی از کارگران نیز به جای فکر کردن به ابزار و تشکل سازی برای رفع مشکلات خود، برای بدبختی ها و مشکلات خویش شعر می بافند! بورژوازی مردم را با این سوژه ها عادت داده تا توده کارگران به جای اقدام عملی و عمیقاً فکر کردن به نقش حیاتی تشکل و چسبیدن به مکانیسم های فعال و پویا که فقط به کمک آنها می توان طبقه بورژوا را چالش کرده و وادار به عقب نشینی کرد، به ناجی غیر از خود فکر می کند. در عقلیت حاکم بر رسانه ها، اگر یک مقاله درمورد اهمیت ساختارها، نهادها و تشکل های پایه دار کارگری نوشته شود و یکی هم در مورد سقوط هلیکوپتر رئیسی، چنان عادت است که دومی در تیتر اول وب سایت ها و اولی را در یک گوشه پرت درج می نمایند. بدتر از هر چیز، مبارزان دست به قلم و پا به فرار این سوژه های جنجالی را به اسم مبارزه کارگری به خورد مردم می دهند. شما به جای اندیشه و درگیر کردن ذهن و وجدان مردم به نیازهای پایه ای طبقه کارگر و تغییر وضعیت آنان از طریق سازمان و تشکل های خودشان در محل، غرق در تجزیه و تحلیل و بررسی نقاط قوت و ضعف شعر و شاعری هستید. اگر یک سطر در مورد اهمیت نهاد برای مبارزه مردم شهری امروز ایران نوشته، در عوض هر چه درتوان دارید مشغول سبک و سنگین کردن جست و خیز هنرپیشه، فوتبالیست و...هستید! لطفاً اینقدر نگران حال و وضع هنرپیشه ها نباشید. آنها احتیاج به نصیحت، تحبیب، و تمجید شما ندارند. بی بی سی، سی ان ان و... ساختارها، نهادها و تشکل های جامعه فعلی بازار فروشکالای آنان به مردم هستند. امپراطوری رسانه بهتر از شما "اهمیت" آنان را برای حفظ نظام موجود درک و در بوق می کند. در یک کلام روش مبارزه اپوزیسیون، ترویج فرهنگ سلبریتی و به حاشیه راندن ضرورت مبارزه برای ساختن تشکل، نهاد و ساختارهای خود کارگران است. کارگر همنظر گرایش پا به فرار و تحت تاثیر فضای “ سلبریتی همه چیز و تشکل های توده ای هیچ"، نوعی مبارزه می کند که او هم عوض فعالیت روتین همراه با رفیق بغلدستی خود- جهت متحدشدن برای رفتن به مصاف حل مشکلات کوتاه و بلند مدت این طبقه، مانند سلبریتی ها برای همقطاران خویش شعر می خواند؛ بیانیه، اطلاعیه، قطعنامه کفتری در مورد هر اتفاق مقطعی ونامربوط صادر می کند. دارندگان این متد فکر می کنند انواع فعالیت های علی العموم، بی ساختار و بی تشکل پایه دار و موقت، یعنی یکی اینجا و یکی آنجا و کاملاً بی ربط به منافع طبقاتی کارگرآن، می تواند وضعیت را تغییر داده و منجر به انقلاب کارگری شود. چه خیال واهی!

مبارزه با نابرابری با شمشیر چوبی سلبریتی ممکن نیست!
من مخاطب این نقد و بررسی را به دو بخش تقسیم و از هم تفکیک می کنم. طیف اول جریانات اپوزیسیون راست هستند که با دمیدن در شیپور سوژه های سلبریتی ذینفع بوده و از این صنعت نان می خورند. و اما طیف دوم اپوزیسیون چپ، اعم از متشکل و منفرد هستند که بخشاً ناخودآگاه آب به آسیاب طیف اول می ریزند و متوجه نیستند که چپ در تداوم نواختن این ساز ناکوک و ناهنجار برای مبارزه متشکل، ناقوس مرگ تشکل های خود را می نوازد. بعلاوه، باید بین این دو طیف به لحاظ ایدئولوژیکی، شرافت و حس دلسوزی نسبت به کارگران، تفاوت قائل شده ودر این زمینه هر دو را به اصطلاح با یک چوب نزد. اما چون هدف اصلی و اساسی این مبحث، تأکید بر جایگاه تشکل، ساختار و نهاد و سازمان دائمی برای مبارزه طبقه کارگر به جای تکیه زدن بر فرهنگ سلبریتی محور است، پای نقد کل چپ در این عرصه را وسط کشیدم. همچنین پراتیک اجتماعی را نمی توان با معیار نیت خیر شرکت کنندگان قضاوت کرد. متأسفانه سبک کار طیف دوم در این مورد از جنس سبک کار طیف اول است و به این خاطر باید آنان را زیر یک سقف قرار داده و به نقدشان پرداخت. اصلاً بحث من میزان صداقت، شفقت، زحمت کشیدن و دریایی از نیت خیر جریانات چپ حداقل طی چهل و چند سال گذشته نیست؛ بلکه مسأله به طور ساده وسرراست نقد سبک کاری است که طی این سال ها به این مبارزان شریف اجازه رشد کافی نداده تا ده عضو جدید و جوان تر به جمع خود اضافه کنند. در این عرصه فداکاری های زیاد می کنند وشب ها خوابی آرام ندارند، ولی چون این تلاش ها متکی بر نهادها نیست، نمی توانند نظربخشی از توده های مردم را به خود جلب کنند و آنان را به تحرک نسبتاً پایدارتری در آورند. چپ در مقایسه با پراتیک روتین در متن جامعه از طریق تشکل، ساختار و نهاد توده ای برای امرمبارزه، اگر هزار کار غیر از این به دست گرفته و در دستور بگذارد، در اقلیت می ماند.

آیا تاکنون از زاویه اهمیت تشکل، ساختار و نهاد سازی به مصاحبه ها و مناظره های اپوزیسیون سرنگونی طلب دقت کرده اید؟ تا جایی که اطلاع دارم و مقالات آنان را مطالعه کرده و به آکسیون هایشان نگاه کرده ام، در آنها هیچ رگه ای از متکی شدن به سنت مبارزه در نهادها وتشکل های قابل دوام و پا روی زمین سفت رویارویی با جمهوری اسلامی در محل کار و زیست ندیده ام. این درجه از بی تفاوتی به جایگاه تشکل، ساختار و نهاد به عنوان ظروف مبارزاتی قابل اتکا و قابل تعمیم، برای توده های شهری، واقعاً فاجعه بار است. تنها عرصه ای که ظاهراً میخواهند کاری جمعی انجام دهند، دسته جمعی به تعریف و تمجید فعالیت انفرادی افراد سلبریتی است که در واقع یکی شان سبز، یکی شان نارنجی و دیگری جزو نیروی های(سناریوی سیاه) است و می خواهد در کابینه شاه باشد و به کمک ناتو انقلاب مخملی در ایران سازمان دهد. رسانه نظریات التقاطی سلبریتی در عرصه مبارزه فرهنگی با رژیم را جای ارکان و نهاد مبارزه اصیل بازتاب داده و به خورد مخاطب می دهد. اپوزیسیون سرنگونی طلب مستقیم وغیر مستقیم در مقابل هر گرایشی که بر نقش نهاد مردمی تاکید نماید، خصومت می ورزند. آنها هر گونه اندیشه در مورد ابزارها و اهرم های دخالت طبقه کارگر در مبارزه خود با رژیم را اگر به عنوان سیاست تفرقه افکنانه محکوم نکنند، آن را "مباحث کسل کننده و دردسر آفرین" می نامند. مبارزان دست به قلم و پا به فرار نیز خام اندیشانه در این توهم سیر می کند وقتی که سوژه های دلچسب، حاضر و آماده مثلاً فوتبالیست ها، هنرپیشه ها، شاعران، خواننده ها در صحنه سوسیال میدیا هستند، چه نیازی به پراتیک و تدبیر خلاف آن برای تشکل، ساختار و نهاد کارگری به عنوان وسیله دفاع و تعرض به دشمن هست؟ بر بستر چنین جهانبینی است که صدها تیتر با رنگ ولعاب فریبنده مانند "فلان فوتبالیست به مبارزه مردم پیوست... هورا". یا " فلانی به مبارزه مردم پشت کرده، نفرین باد"... در میدیا به چشم می خورد، ولی یک مقاله دندان گیر در اهمیت نهاد و سازماندهی در تجزیه و تحلیل آنان وجود ندارد! دبیر کل حککا چندی پیش کلی توهم بخش کرد که گویا خانم نرگس محمدی از فعالین جنبش دو خردادی ها، جدیداً رادیکال شده و اعطای جایزه نوبل به وی خیلی هم به نفع جنبش اصلاح طلبان نیست. وقتی ایشان دست اش به ابزار و نهادبند نیست، مجبور می شود به کمک سلبریتی مانند مسیح علینژاد و چاشنی ادبی و هنری مردم را مجاب کند. حتی در این بازی مناقصه، کالای بنجل ایشان روی دستشان می ماند. منتقدین همسو با دبیر کل هم نگفتند که وضعیت کنونی چپ محصول مجموعه اقداماتی است که جنبش راست به او تحمیل کرده و یکی هم همین جایزه دادن ها و سلبریتی هوا کردن ها است. یک منتقد حککا به جای پافشاری بر اصول و ابزارهای مبارزه مانند نهاد، تشکل و سازماندهی در مقابل سوژه ها سلبریتی نوشت که جایزه صلح لایق او نیست؛ یکی نوشت خیر، اصلاً جایزه صلح نوبل چیزی نیست. تقریباً همه به جای تأکید بر سازماندهی و تشکل سازی در محل کار و زیست در زمین واقعی و پراتیک قابل تعمیم و پایه دار؛ دنبال فرهنگ سلبریتی رفتند. ولی نه الزاماً درهمان فرمت و فرمول بندی، بلکه در فرمت های دیگری مانند یک نفر از زندان آزاد شد؛ یک نفر را زندانی کردند، فلان سینماگر و بهمان پارلمانتار از مبارزه مردم ایران دفاع کرد...! این سوژه ها کل زندگی مبارزاتی دبیر کل و منتقدین همسو با وی شده است. منتقدین همسو با دبیر کل نمی گویند اگر سلبریتی، هنر پیشه، پارلمانتار و برنده جایزه نوبل که اغلب به نرخ روز نان می خورند به این یا آن سازمان سمپاتی نشان داده، شما چرا کاسه داغ تر از آش آن را در بوق کرده و عدم نهاد را با این جنجال ها بی محل می کنید؟ تم مباحث یک سال گذشته اکثر اپوزیسیون را نگاه کنید، عباراتی از این دست است: "فلان هنرمند برای مبارزه مردم ترانه خواند،؛ "فلان هنرمند، هنرمند اصیل نیست چرا که به مبارزه مردم پشت کرده، فلان فوتبالیست بازی کن واقعی مردم ایران است و باید از او آموخت و آن یکی... واقعی نیست. همه این سوژه ها تمجید از اقدامات تک و تنها بوده و در مرکز اندیشه هیچ کدام از این اندیشمندان تشکل و سازماندهی وجود ندارد. این است پراتیک مبارزان دست به قلم و پا به فرار. این مبارزان در زمینه اهمیت ساختارها، نهادها وتشکل برای مبارزه مردم حرفی برای گفتن ندارند. اما سرشار از انرژی برای تعریف و تمجید از هرگونه اعتراضات فردی خرده بورژوایی هستند. ظاهراً می خواهند بدون پراتیک در ظروف مطمئن تشکل ها، ساختارها و نهادها، با جلب الیت سلبریتی قدرت سیاسی را کسب کنند! با بی اعتنایی از کنار تمام فکت های که همه این کارها انجام دادند، ولی دستشان به جایی بند نشده می گذرند و باز در این توهم بوده که گویا توده های میلیونی کارگران را می توان اینگونه باشمشیر چوبی برای انقلاب کارگری بسیج کرد!

تفاوت ها و تشابهات مبارزه طبقه کارگر و احزاب انقلابی!
از زاویه دید احزاب اپوزیسیون ضد رژیمی، وجه اصلی مبارزه کارگر باید کسب قدرت سیاسی و تغییر آنی حکومت باشد، در حالیکه از زاویه دید کارگران، دستیابی به مطالبات و خواسته های آنان در محل، از اصلی ترین انگیزه و زمینه ها برای شرکت او در مبارزه و اعتراضات است. این یعنی هر تک کارگری به آن معنی که احزاب مد نظر دارند- مانند سلبریتی معترض سیاسی نیست و مبارزه ضد حکومتی نمی کند. گرچه همواره دست یافتن به مطالبات و خواسته های کارگران درمحل، عنصری از خواست تغییر حکومت و کسب قدرت سیاسی نیز در بر دارد. می توان گفت غیر از دوره های انقلابی، تغییر حکومت یکی از ده ها خواست مبارزه روزمره کارگران می باشد. اگر با دید استراتژیک به مبارزه کارگر نگاه کنیم، ده ها مؤلفه از جمله میزان آمادگی ذهنی ( آگاهی) و عینی کارگر در مبارزه سیاسی دخالت دارند. مطالبه اقتصادی، صنفی و رفاه، مکانیسم اصلی مبارزه کارگر جهت ارتقای این مبارزات به سطوح عالی تر است. اینکه ما دوست داریم که کارگر به اصطلاح بیشتر سیاسی عمل کند، باید این انتظار منطبق با درک این مسأله باشد که چرا کارگر رو به سوی امکاناتی دارد که خواسته های روزمره خود را براورده نماید. در این پروسه اگرجنس و غایت پراتیک اجتماعی یک حزب، یک سازمان یا گروه بر بستر خواست طبقه کارگرنباشد، شکل ظاهری ضد رژیمی آن تعیین کننده نیست در محتوای پراتیکی غیر اجتماعی، فرقه ای، سکتی و گروهی است. بر اثر رویدادهای تصادفی و مقطعی ممکن است یک شخص یا یک گروه بی ربط به دینامیسم زندگی و مبارزه طبقه کارگر در یک شرایطی غیر متعارف به عنوان یکش خص و یک گروه در یک متن ویژه رشد کرده ومطرح شود، اما این رشد بادکنکی است و درموقعیت طبقه و در سطح یک آلترناتیو کلان و منتخب جامعه در زمین سفت مبارزه طبقاتی ریشه دار، بزرگ نمی شود. از این لحاظ اپوزیسیون خرده بورژوایی چون درسطح کلان و استراتژیک بیریشه است، در دوران مبارزه متعارف، حرفی برای این عرصه های مبارزه طبیعی طبقه کارگر ندارد و سنت و راهکار او برای کارگر غیر قابل تعمیم است. شناخت و قبول ویژگی های جنبش کارگری برای طیفی که عمری به جنسی از مبارزه خارج از دینامیسم طبقه کارگر عادت کرده اند و منتظرناجی و ابرقهرمان ( در این دوره سلبریتی) بوده اند، سخت است.

هر نظریه و اسلوب طبقاتی به یکسان نزد همه گرایشات اجمتاعی خریدار جدی ندارد. مخاطب من از این لحظه به بعد اساساً انسان هایی هستند که اعتراض شان به نابرابری در جامعه، اعتراض به نفس وجود استثمار طبقه کارگر توسط نظام سرمایه داری است. انسان هایی که دغدغه اصلی شان نابرابری اقتصادی است و آرمانشان رهایی بشر از این وضعیت است. مخاطب من مبارزانی است که می خواهند کسی برای زنده ماندن و امرار معاش هیچ کسی را استثمار نکند ومجبور به دریافت دستمزد و پرداخت دستمزد نشود. مخاطب من انسان هایی است که درکشان ازپراتیک، سازمان دادن جامعه ای است که در آن سعادت هر فرد در گرو سعادت جمع و سعادت جمع در گرو سعادت فرد است. جامعه ای مد نظر دارند که مبتنی بر اصل مارکسیستی ( از هر کس بهاندازه توانش و به هر کس به اندازه نیازش) است. مخاطب من انسان هایی است که کلاً نسبتی باشعارهای بورژوایی از قبیل مطالبات قومی، استقلال کشور، توسعه در خود و دموکراسی ندارد، بلکه مطالبات والاتری یعنی آزادی و برابری اقتصادی دارد و برای چنین نظمی مبارزه می کند. درنتیجه پر واضح است که چنین مبارزانی باید از سوژه های بادکنکی حذر کنند و مبارزه اجتماعی، متشکل و متکی به تشکل را قطب نمای راه خویش نمایند. افراد نیازها و انتظارات فردی خود را تنها در این متن و با این ابزارهای جمعی می توانند اصولی برآورده نمایند. در روند مبارزه طبقه کارگر با بورژوازی برای ساختن جامعه یاد شده، توسل به سوژه های بادکنکی سلبریتی به جای ساختارها، جنگ با دشمن با شمشیر چوبی است. اپوزیسیون دست به قلم و پابه فرار، به جای تجهیز مردم با ابزارها در این ابعاد، بخشاً ناآگاهانه آنان را با دست خالی به میدان می فرستند! طیفی که وظیفه خود را باز نشر فعالیت انسان تک و تنها و تشویق افراد تک و تنها به کارهای انفرادی تعریف می کنند، تغییر سیکل دادن مبارزه برایشان آسان نیست. لذا هضم نکات خلاف جریانی که ما مطرح می کنیم در حال حاضر برای فعالین پا به فرار، سخت است. اما باید اینقدر سوژه های بادکنکی را نقد کرد تا کارگر از این سوژه ها فاصله بگیرد و سوژه های خود را به فرهنگ جامعه تبدیل نماید. وظیفه کمونیست ها در این پروسه این است که اگر کارگرجای دوست و دشمن خود را دقیق نمی شناسد، صمیمانه این ایراد ها را نقد کنند تا جمعی عمل کردن جزو هویت کارگر شود. فرهنگ کارگری، ماهیتاً فرهنگ عمل جمعی و رفتار جمعی است، لذا می توان آن را به فرهنگ عمومی جامعه ای تبدیل کرد که برای برابری مبارزه می کند.

امکانات و ابزارهای قابل تعمیم برای آزادی زندانیان سیاسی 
قبل از بیان اختلاف خود با اپوزیسیون در این مورد مشخص، لازم است چند نکته را یادآوری کنم: اول، صورت مسأله ارزیابی روش های مبارزه مؤثر و اسلوب فعالیت های پایه ای برای آزادی زندانیان سیاسی و ارتباط این مسأله با بسیج جامعه در نهادها به منظور آزادی طبقه کارگر است و نه اینکه به کسی اجازه داده شود حتی یک ساعت یک انسان را به خاطر عقاید و افکارش زندانی کند. دوم، از آنجا که بحث روش مبارزه مؤثر، سالم، مطمئن و کمونیستی است، باید در مقیاس وسیع تری و در قامت جامعه به آزادی زندانیان سیاسی فکر کرد که با کدام ابزار می توان جامعه رابرای آزادی آنان بسیج کرد. در این قلمرو، نفس اعتراض به زندانی شدن شرط کافی و لازم برای انتخاب درست، قابل تعمیم اسلوب مبارزه سیاسی و کارگری نیست. به بیانی دیگر، نباید صرفاً به حکم اینکه فلانی را زندانی کردند، آژیتاسیونی راه انداخت و از همه فاکتورهای متدولوژیکی مبارزه سالم سیاسی، طبقاتی، جدال طبقات با همدیگر حتی در این عرصه نیز چشم پوشی کرد. باید موضوع را از پایه شروع کرد. مثلاً اگر معلمان مطالباتی دارند و برای تحقق آن، می خواهند تشکلی بسازند و در پروسه تحقق این خواسته ها، رژیم یکی از فعالان این عرصه را زندانی کرد، دلیلی ندارد که سایر معلمان، همکار زندانی را تنها بگذارند و مطالبات خودشان را بی محل کنند. اگر کارگران مطالباتی دارند و برای آن تشکلی بسازند و در پروسه مبارزات کارگری زندانی شود، دلیلی ندارد که سایر کارگران کارگر زندانی شده را تنها بگذارند و مطالبات خودشان بی محل کنند. اگر زندانی یک زن مبارز است، باید حداقل زنان یک محله او را از خود بدانند و رابطه ارگانیک بین ایشان و زنان بخش های پایین جامعه یک شهر و یک محله و به طور ملموس واجتماعی برای گشایش فضای آزادتر وجود داشته باشد. اگر زندانی فعال عرصه مبارزه دمکراتیک است، باید آن خواست دمکراتیک ربطی با متشکل شدن مردم در رسته ای، صنفی و محلی برای بهم پیوستن در عمل داشته باشد. اگر شما یک کارگر هستید، باید مبارزه ات هم جمعی باشد وکارگران یک رسته و یک کارخانه را به تحرک در آورد. اگر عضو یک حزب سیاسی کارگری هستید، باید حداقل کارگران یک منطقه هوادار روش شما باشند. تنها در صورتی که زندانی نه به خاطرمطالبه کارگران، نه برای مطالبات معلمان و فاقد ارتباطی محکمی با مطالبه مردم بیرون از زندان و مهم تر از این ها بی تشکل باشد، در زندان تک و تنها گیر می افتد. اگر هر فعالی چه بیرون و چه در زندان پا در سنتی داشته باشد که تداوم آن سنت مانع کار جمعی و اقدامی راهگشا و به حرکت در آوردن جمع باشد، دیگر محض (اعتبار) زندانی بودن وی و معروف شدن در دنیای مجازی، شرط لازم و کافی برای درستی متد مبارزه غیر قابل تعمیم وی نیست. اگر مبارز زندانی مانند یک حلقه از یک زنجیر از یک رسته اجتماعی با بقیه وصل باشد، وقتی او را به زندان بکشند، بدینسان است که رژیم با کل زنجیر رو به رو است و نه با یک حلقه جدا شده از آن. در نتیجه پشت میله قرارگرفتن همچنین مبارزانی برای رِژیم اگر غیر ممکن نباشد، قطعاً چنان سنگین می شود که کمر او راخم می کند. قاعدتاً باید با الگو و سبک کار زندانی سیاسی بتوان جمعی از همقطاران خود یعنی انسان هایی که او به خاطرشان بازداشت شده است، به جلوی درب زندان برای آزادی او برد. اگر باروش ایشان این کار ممکن نباشد، پس نباید به خاطر اینکه او یک زندانی سیاسی است به روش نادرست او تسلیم شد.

اما راهکارهای اپوزیسیون برای آزادی زندانیان سیاسی چون مبارزه او در سایر عرصه ها یکی دیگر از نمایه های تکیه به روش فعالیت سلبریتی محور است. اپوزیسیون به جای اینکه فکر کند که با کدام وسیله و ابزارهای جمعی می توان مبارزه مردم را سازمان دهد، به روش های غیر قابل تعمیم سکتی خود و اقشار سلبریتی متوسل می شود که در برخی موارد نتیجه آن تحت فشارگذاشتن زندانیان سیاسی است. سبک مبارزه کنونی به صورتی است که وقتی کسی دستگیر می شود، نمی توان تعلق ساختاری، نهادی و رسته ای او مشخص کرد. این فقط بار امنیتی مسأله نیست که نمی تواند مانند عضوی از یک خانواده بگوید من متعلق به آن جمع از کارگران یک رسته، یک محله، یک سندیکا، اتحادیه، شورا و انجمن فلان جا در این مملکت هستم و مردم یک محله، یک شهر و روستا نیز از روی پیوند زندگی مادی و واقعی خودشان با زندانی، تعلق وی راتائید کنند که بله ایشان از ما هستند و اعتراض کنند که حکومت به چه حقی او را زندانی می کند؟ در شرایط فعلی، جامعه اغلب نظاره گر زندانی سیاسی در محاصر یک گله گرگ وحشی است که بدون وسیله و ابزار جمعی ظاهراً باید خودش تک و تنها از خودش دفاع کند. انتظار غیرواقعی مطرح می کنند که گویا فرد زندانی بدون تکیه بر ساختارها، نهادها و تشکل کارگری باید این گله گرگ را فراری دهد. اپوزیسیون به جای تعقل و اندیشه ورزی جمعی و بکارگیری آنها برای آزادی زندانی سیاسی، بیشتر در انتظار قهرمان ساختن از زندانی و دخیل بستن به دنیای مجازی است. غافل از اینکه نیروی مقاومت، شجاعت و رشادت زندانی از آسمان نمی بارد، بلکه درست ازمتد قابل تعمیم، از سبک کار و شگرد مبارزه جمعی و روشن بینی مبارزان هر جنبشی ناشی می شود. اگر این ابزارها چه بیرون از زندان و چه داخل زندان در دست مبارزان نباشد، زندانی از هوا روحیه و نیروی مقاومت نمی گیرد. استقامت فعالین هر جنبشی بستگی به میزان روشن بینی واراده جمعی جنبشی که به آن تکیه زده و پشت گرم است، ربط مستقیم دارد. در غیاب امکانات، راه حل های غیر قابل تعمیم، قهرمان پروری، شجاعت فردی، رشادت و مقاومت فردی در جنگی که ما باسرمایه داری در پیش داریم کافی نیست. اگر در این ابعاد به این موضوع نگاه کنیم، فعالیت مبارزان پا به قرار فرقی با خود سلبریتی ها که مشغول انشاء نویسی و شعرخوانی و قطعنامه صادر کردن در دنیای مجازی هستند، ندارد. مغزهای متفکر اپوزیسیون انگار همان اندازه در فکرمصراع، قافیه و وزن شعر است، همین قدر هم در فکر مسلح کردن جامعه به نهاد و ابزار جمعی است. اکنون چه کسی می تواند یک جریان را به من نشان بدهد که سیستماتیک روی متشکل کردن، ساختارسازی و هدایت مبارزه ی بالفعل در این عرصه تمرکز کرده باشد؟ برعکس، اکثر قریب به اتفاق مصاحبه ها، مناظره ها آکسیون ها خاطرات و مقالات، تفاوت ماهوی با سوسیال میدیای رسمی ندارد. تعطیل کردن عرصه های مبارزه روتین قابل تعمیم به بهانه منعکس کردن هر روزه نظرات و موقعیت زندانی که آنان اغلب در شرایط غیرعادی و غیر معمولی هستند، به زندانیان سیاسی و به مدافعان آنان کمک نمی کند. ما در هر شرایطی باید به فکر در دست گرفتن ابزارها و وسیله ای باشیم که قابل تعمیم، سالم و کارگری و قابل برداشت توسط توده های مردم نیازمند تغییر از پایین باشد. وقتی جنس پراتیک یک جنبش و روش اجتماعی کسی که دستگیر می شود، متکی بر ساختار توده ای نباشد، زندانی عضوی از اتحادیه، سندیکا و حتی یک محفل کارگری نباشد، چه انتظاری هست تا کسی به جای او در میدان شهر بماند و جلوی درب زندان بروند و به مزدوارن سرمایه دار اعتراض کنند: چرا همکار ما را دستگیر کردید؟ "ما همه اسپارتاکوس" هستیم. این است که جمهوری جنایت اسلامی می تواند یکی یکی آنها را دستگیر و حتی اعدام کند، بدون اینکه یک جمع مشخص با اسم و رسم واقعی در میدان شهر و همچون تنی واحد ازآزادی اسیران خود به طور شایسته حمایت کنند. در دنیای پیچیده سرمایه داری، این خام اندیشانه خواهد بود اگر صرفاٌ از طریق رسانه مجازی آژیتاسیونی راه افتد و بتوان به داد آنان رسید. در این مورد باز هم چاره امر سازمان و نهاد است. اگر طبقات و فعالین جنبش ها در همه عرصه های زندگی اجتماعی رو در روی هم بوده و منافع طبقاتی خود را آشکار و پنهان دنبال می کنند، در مبارزه جامعه برای آزادی زندانیان سیاسی، قواعد و نبردها تعطیل نمی شود. در این زمینه نیز باید معیار ما جامعه و طبقه کارگر باشد. اینجا ما دیگر از سر منفعت طبقه کارگر به تشکل، ابزار و روش مطمئن جمعی برای آزادی زندانیان سیاسی نگاه می کنیم و به آنها احتیاج داریم. باید از جنس فعالیت هر فعالی در این بعد اطمینان داشت. متد مبارزه فعالین سیاسی بیرون از زندان اگر پتانسیل همکاری مردم یک محله، یک بخش از هم طبقه های بطور ملموس و اجتماعی نداشته باشد، قطعاً وسیله مناسب و ظرف قابل اعتناء برای متصل کردن مردم باهم نخواهد بود. در این زمینه متد مبارزان اعم از اپوزیسیون و خود زندانیان سیاسی دارای کمبودهای جدی ساختاری است و باید این روش را تغییر داد. باز هم تأکید می کنم که بحث فرموله کردن موضوع جنس کاری است تا جامعه مسأله زندانیان سیاسی را مسأله خود بداند و مانند زنجیری بهم پیوسته مبارزه را با جنبش طبقه کارگر وصل نماید. اکثر اپوزیسیون به نوعی در این باورند که جای خالی نهادها و تشکل ها و پراتیک کمونیستی برای انقلاب کارگری را با نشر بهتر اخبار و دغدغه های افراد نام آور از هر جریاناتی و به هر منظوری که زندانی شده- میتوان پر کرده و زندان سیاسی را آزاد نمود.

اشرافیت طبقه کارگر مبارزه نمی کند،
اتحادیه های کارگری اروپا زرد هستند
غالباً وقتی که به منظور بالا رفتن جامعه به پله ای دیگر و فاز دیگری از تکامل و رشد مبارزه طبقه کارگر  اهمیت تشکل، اتحادیه، سندیکا و... را مطرح می کنیم، یک سری توجیهات و بهانه ها را وسط بحث می کشند، مانند: "اشرافیت طبقه کارگر از این طبقه جدا شده و دیگر به آن صورت دست به مبارزه با بورژوازی نمی زند” یا “ اتحادیه های زرد کارگری اروپا کاری برای کارگر نمی کنند” وغیره. طرح این بحث ها از طرف موافق و مخالف بخشاً تأکید بر اهمیت تحزب و بخشاً نقدی بر بی توجهی به ساختارها صورت می گیرد. احزابی با کنایه می گویند: اتحادیه های زرد کارگری در اروپا آلت دست پارلمان است. تعدادی هم به این اشاره دارند که اشرافیت طبقه کارگراز این طبقه جدا شده و انگیزه مبارزه با بورژوازی را از دست داده است. ظاهراً در مبارزه با بورژوازی ما روی این دو بخش از طبقه کارگر نباید حساب کنیم. تا به بحث جاری من بر می گردد، خلاصۀ نظراتم را در این دو مورد بیان می کنم. بالأخره باید این بحث ها را به نتیجه منطقی برسانیم. اگر منظور این است که اتحادیه های زرد در اروپا فقط به مسائل صنفی خود چسبیده ودر فکر کسب قدرت سیاسی نیستند و ما معتقد هستیم که حتی برای پیروزی مورد اول باید به هر دو رکن پایه ای یعنی هم رفاه و هم پایان دادن به شرایط استثمار کارگر توجه نمایند، این یک بحث معتبر است. اگر این را به نوعی توجیه تراشی برای متد احزاب چپ ایرانی که یک ذره، یک سرسوزن به اتحادیه ها و تشکل محلی کارگران کاری ندارد، فرض بگیریم، چیزی دیگر می شود. من در این مطلب بطور مفصل قصد تجزیه و تحلیل این دو پدیده و احکام صادره در انتقاد از آنها را ندارم. فقط به عنوان ارکان پایه ای باید طرفدار ساختار و نهاد در متن جامعه و تشکیل اتحادیه ها(چه سرخ و چه زرد) سندیکا و شوراهای کارگری بود. سیاست " تحزب مهم است"، "مگرسندیکاها و اتحادیه های اروپا چه کاری برای طبقه کارگر کردند" و... چرا اینجا مطرح شده و قدعلم می کند؟ با تشخیصی که من از اپوزیسیون ایرانی دارم، این بهانه برای توجیه و فرار از عدم دخالت احزاب ایرانی در به وجود آوردن تشکل، اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری است. به فرض اینکه اتحادیه های کارگری اروپا زرد هستند، نمی توان کارنامه آنها را با “ هیچ کاری نکرده اند” باطل کرد. هیچ حزب کمونیستی بدون درجه ای از رشد و تکامل نهادها و تشکل ها وساختارهای پایه در متن جامعه نمی تواند ابداً توده ای شود و رشد کند. اما اگر طرح این موضوع به این خاطر باشد که باید به اتحادیه های زرد در اروپا افق کمونیستی داد، یا تأسیس حزب کمونیستی در دستورشان گذاشت یا نقدهای سازنده از این دست، می توان آن را پذیرفت و  در راستای این انتقادات عملاً کاری کرد. به طور مثال اگر تشکلی را سراغ داریم که دردش این باشد واگر ما روی آنان نفوذ کلام داریم، باید رفت و این اصل پایه ای ( اهمیت تحزب) را خاطر نشان کرد. فکر می کنم در شرایط فعلی این موضوع بیشتر بهانه تراشی و فرار اپوزیسیون پا به فرار از تشکلات کارگری در ایران است.
منظور یک گرایش در چپ هم از بیان رتوریک اتحادیه های اروپا هیچ کاری نکرده و نمی کنند و احزاب کمونیستی هم هیچ کدام جواب نیستند، این است که لابد راه حل خودش که بازگشت به دموکراسی است پذیرفته شود! من با این قرائت توافق ندارم. در حالیکه همین اتحادیه های زرد دراروپا بیشتر از تمام احزاب کمونیستی این کشورها و احزابی که در ایران به طبقه کارگر ایران نصیحت کسب قدرت سیاسی می کنند، به امر متشکل کردن طبقه کمک کرده اند. البته مختصات جوامع اروپایی با ایران متفاوت است و اکنون وارد این موضوع نمی شوم. حرف من این است اگردر جایی اتحادیه های کارگری زرد اند و به اصطلاح کاری نمی کنند، باید به آنها افق کمونیستی برای انقلاب کارگری داد. اگر در زمینه اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری در کشورهای اروپایی و… کاری از دست ما بر می آید، توصیه کنیم تا حزب کمونیستی تأسیس کنند و نه از آنها "قهر" کنیم. در ایران که ده حزب کمونیستی موجود است، ولی هیچکدام اجتماعی و بزرگ نمی شوند، باید به روند تشکیل شوراها، سندیکاها و اتحادیه ها و سایر تشکل های کارگری کمک کرد تا آنها را ایجاد نمود و زمینه رشد و اجتماعی شدن احزاب کمونیستی فراهم شود. گمان نمی کنم در جامعه ای که در آن درجه ای از تشکل، شورا، ساختار، سندیکا و اتحادیه های قائم بالذات موجود نباشد، حزب کمونیستی زمینه ای برای رشد و توده ای شدن داشته باشد.

تغییر این وضعیت در گرو شناخت کدام مؤلفه هاست؟
تغییر وضعیت آچمز مانند اپوزیسیون در گرو شناختن منابع اصلی تولید فرهنگ بورژوایی، ریشه های ظهور آن، تداوم و بقای فرهنگ سلبریتی محور در جامعه جهانی امروز است. برای اینکه نشان بدهیم پدیده فرهنگی - سیاسی مبارزان دست به قلم و پا به فرار باران در آسمان بی ابر نیست و اساساً محصول پراتیک طبقات و نیروهای اجتماعی هستند، نمونه ای از خلاصه اخبار روزانه کانال های اصلی بی بی سی انگلیس را مانند قطره ای از یک دریا اشاره می کنم که چگونه حتی تنظیم اخبار برای آنان یک پروژه آگاهانه برای سرپوش گذاشتن بر واقعیت های زندگی اکثریت مردم (معمولی) کارگر و دفاع از منافع سرمایه داری است. بی بی سی در راستای تولید این فرهنگ بسیار حساب شده در پوشش اخبار ظاهراً با ادعای بی طرفی، سیاست طبقه سرمایه دار را اینگونه تنظیم می کند: 

"ارتش اسرائیل حمله به بیمارستانی در غزه که در آن دویست نفر کشته شدند را تکذیب کرد؛ پسرملکه دانمارک جانشین مادرش شد؛ تیم فوتبال منچستر یونایتد دو بر یک بر چلسی پیروز شد".  سپس با تردستی برای چاشنی و فروختن موارد اول به بیننده که گویا این فقط اخبار است، یک رخداد عجیب و غریب از عالم هستی، مثلاً رفتار یک خرس قطبی، یک میمون یا پرنده های که از شمال به جنوب کوچ می کنند و جست و خیزهای سلبریتی، فستیوال های هنری و… را  قاطی تیتر اول اخبار همیشگی می کند. این مهندسی افکار عمومی کم و بیش با احتساب ویژگی های هر کشور، یک نرم جاافتاده توسط رسانه های هیأت حاکمه بورژوازی در جهان است. این سرچشمه فرهنگ مبارزان دست به قلم و پا به فرار است. او هنوز تماماً متوجه نیست که سوژه سلبریتی، ترویج سیاست حکومت های سرمایه داران تحت پوشش اخبار، سرگرمی و...است که یک نمونه از کل پروژه آگاهانه نامبردگان به منظور منحرف کردن ذهن، وجدان و خرد مردم است تامعضلات خرد و درشت و بلند و کوتاه مدت طبقه ای که روزمره میلیون ها انسان را از این سو به آن سوی شهرها جابجا می کند. طبقه ای که ساختمان ها را بالا می برد و کلاً چرخ تولیداقتصادی جامعه را به حرکت درمی آورد، بدون اینکه رسانه های راست از آنان نامی ببرد. قاطی کردن گزارش فستیوال های هنری و… شکار خرس قطبی، جانشینی ملکه دانمارک و حمله اسرائیل به بیمارستان در غزه و مسأله فلسطین، فوتبال و سایر سرگرمی ها ( که از میان آنها فوتبال ابزاری برای اشاعه حس ملی گرایی، تجارت و حتی شوونیسم است) مانند ترکیب رنگ ها توسط یک نقاش برای بر جسته کردن یا ناچیز نشان دادن نقاطی در یک تابلو است- تا که نقاش ذهن تماشاگران را به نقطه مورد نظر خود جلب نماید. به این صورت تماشاگران در تصاویررنگارنگ اخبار غرق شده و حمله اسرائیل به غزه، مسأله فلسطین، سیاست اغماض با رژیم مآپارتاید آفریقای جنوبی در چند دهه قبل، نابودی چند در صد از مردم ویتنام توسط آمریکا درزمانی نه چندان دور را امر عادی و نه جنایات هولناک این حکومت ها تلقی کرده و با ردیف کردن این اتفاقات ناموزون در کنار هم و به کمک رنگ های ملایم ( بازی فوتبال، رفتار میمون ها و کوچ پرندگان از شمال به جنوب) تصویری داده شود که گویا اوضاع چنان هم غیر عادی و بد نیست و مردم بپذیرند که- این ها جزو قانون زندگی است! مگر نه!؟ با در نظر گرفتن فعالیت بیست و چهارساعته این ماشین تحمیق مردم، می توان تخمین زد  که چه درجه ای از هوشیاری طبقاتی می خواهد تا بتوان حقیقت وارونه شده توسط دستگاه نیروهای راست در این ابعاد را سر قاعده خود گذاشت. فعلاً برای باز کردن مچ سحر آمیز رسانه های سخیف بورژوایی باید از آنها پرسید: شما با چه معیارهایی فوتبال، جست و خیز سلبریتی ها و شکار سگ دریایی توسط خرس قطبی راهموزن حمله وحشیانه ارتش اسرائیل به بیمارستانی در غزه و کشته شدن دویست نفر  دانسته ودر یک ردیف تیتر اخبار خود می کنید؟ چرا معضل بیش از بیست هزار راننده اتوبوس در شهرلندن هرگز تیتر اهم اخبار نمی شود؟ خُب، این مهندسی افکار عمومی و تردستی حساب شده رسانه های رسمی به طور بیست و چهار ساعته و کل روزهای سال می باشد. بر داشتن نقاب ازروی متفکرین ریاکار اتاق فکری این نهاد مسموم کننده و بازخواست کردنشان توسط چه نیرویی و با چه ابزاری ممکن است؟ باید از مبارزان دست به قلم و پا به فرار پرسید آیا تکیه شما بر این سبک (فوتبالیست، جشنواره ها، سرگرمی ها و…) ناشی از فرهنگ طبقه حاکم و کانال های دموکراسی از جمله بی بی سی نیست؟

وارونه کردن واقعیت های زندگی جامعه به این صورت و گزارش آن به مردم، بالاخره بخش هایی ازمردم را به فرهنگی عادت می دهد که فکر کنند این کوچک نشان دادن و آن بزرگ کردن های رسانه ها، جزو فنون علمی اخبار معمولی است!  فعالیت بیست و چهار ساعته این ماشین تحمیق، واقعاً وجدان خیلی ها را هم سطح وجدان نازل رسانه کرده که رفتار خلاف فرهنگ حاکم و پرداختن به معضلات طبقه کارگر را امری غیر عادی، نادرست و غیر ضروری فرض می نمایند. طبقه حاکم با در دست داشتن این دستگاه تحریف، می تواند مسأله بیست و چند هزار راننده اتوبوس در لندن را به اندازه سرماخوردگی پسر ملکه و یا نشت و برخاست یک سلبریتی... جا بزند. طبقه حاکم آنچه را که خود دوست دارد به گوش مردم فرو می کند و نه آنچه مردم کارگر باید بدانند! اصل بحث من این نیست که فقط من متوجه این سفسطه ها هستم؛ اساس بحث من، نقد پراتیک اپوزیسیونی است که تماماً درک نمی کند که بورژوازی ایدئولوژی خود را اینگونه تبلیغ و ترویج می کند. بورژوازی این فرهنگ ظاهراً بی طرف را در ترویج فرهنگ سلبریتی نیز حساب شده دنبال می کند. بحث من این است، زوم کردن دوربین روی الیت جامعه اساساً به این خاطراست که مسائل طبقه کارگر تیتر اول اخبار کانال های اصلی هیچ کشوری نشود. و اگر روزی مجبور شوند در این یا آن مورد چیزی در مورد پدیده استثمار بگویند، با این شگرد "پیروزی تیم فلان بر فلان" آن را کاملا ملا خور نمایند. چنانکه در قسمت اول توضیح دادم، مشکل من با متد فعالیت اپوزیسیون بار آمده با این فرهنگ این است که به جای تکیه کردن به تشکل ها، ساختارها و نهادهای قابل تعمیم طبقه کارگر جهت اندیشه برای شناخت، خنثی کردن و افشای این توطئه های مرئی و نامرئی علیه رهایی کارگر، خود با کمی غُر زدن به کپی، درج و بازنشر درجه چندم فرهنگ سلبریتی در جایگاه مبارزه ضد رژیمی در اشکال دیگر می پردازد! یکی از اصلی ترین عوامل عدم رشد و اجتماعی نشدن اپوزیسیون چپ، ناتوانی در تشخیص ماهیت نیروهای مختلفی است که او فکر می کند با کمی زرنگی می تواند سرشان کلا گذاشت. تمام تجربه چهل و سه سال گذشته نشان می دهد که امید به آژیتاسیون روی موضوعات مقطعی، فصلی و هر چند گاهی برای تحقق خواسته ها و مطالبات انقلابی جامعه، مانند ساختن خانه روی یخ است.

 به نظرم زمانی اپوزیسیون بزرگ و اجتماعی خواهد شد که این روش ها را تصحیح کند. نظرات وصحبت ها و مصاحبه های کارگران، کمونیستی ها و کسانی که درد کارگر دارند تیتر روزنامه ها نماید. از درج خبر برنده جایزه ها در ستون اول روزنامه و تیتر اول وب سایت خود خوداری کند. درک کند که دعوت از صاحبنظران جنبش های غیر کارگری و تجزیه و تحلیل رویدادهای اینچنینی، برای جنبش خودشان مهم است. این گفتمان ها به جنبش خودشان مربوط است. شما که قرار است خلاف جریان ماهیت فعالین هر جنبشی را از پشت ملون ترین نقاب بیرون بکشید، چرا با جایزه نوبل غش می کنید؟

پیامد فاصله گرفتن اکثر جریانات چپ از سنت های مبارزه جمعی طبقه کارگر در عرصه مسایل نظری و دوری جستن از سازمان ها، نهادها و ساختارها در عرصه پراتیک، به این منجر شده که برای اجتماعی شدن دست به دامان هر گرایشی – حتی از نوع ارتجاعی آن شوند. این اپوزیسیون چهل و سه سال است روش اولی را امتحان می کند ولی به نیروی اصلی جامعه تبدیل نشده است! روشی که متکی به متشکل کردن طبقه کارگر باشد، دینامیسم این کار را شناخته و راه دستیابی به آن را پیدا کرده و بدین وسیله گام ها جامعه را به جلو سوق خواهد دهد.  پس این به نفع چپ است که چند سالی مبارزه از طریق تشکل ها، سازمان ها، ساختارها و نهادهای معتبر در دستور بگذارد. اگر حاصل نداد، راه کنونی خود را تا آخر ادامه دهد. چون تاکنون پراتیک در حدلازم و کافی خلاف این وضعیت انجام نشده تا متوجه بود آیا واقعاً با وجود اصل قرار دادن مبارزه از طریق تشکل ها، سازمان ها، ساختارها و نهادهای معتبر به جای فعالیت سلبریتی مدار کنونی، باز موقعیت چپ همین خواهد بود که هست؟ اقرار به این که بله تشکل خوب است، بله من موافق تشکل هستم کافی است. برای به سرانجام رساندن این پروژه باید پاسخ شانتاز بی بی سی را داد. باید فرهنگ سلبریتی را جُک کرد. باید هر جریانی که مدعی کارگر و کمونیست است، صمیمانه کمک کرده تا آگاهانه به مثابه یک استراتژی برای نهادینه کردن فرهنگ مبارزه جمعی در ساختارها و نهادها با روش مبارزه فردی جنگید. باید کار تئوریک، تشکیلاتی و آینده نگرانه کرد. اگر یک عرصه از این نقشه استراتژیک منطبق با اتحاد طبقه کارگر پیش نرفت، باید مسئولانه به تجزیه و تحلیل کمبودها و نواقص پرداخت که چرا چنین نشد. با متدی نظام مند پیوسته به پروژه ها نگاه کرد که چگونه به سرانجام منطقی خود می رسند. در این مورد اگر میزگرد لازم بود، باید میزگرد گذاشت. باید جلسات برگزار کرد و برای آن نوشت و تمام کارهای انجام نشده مرتبط به این موضوع در طی نیم قرن گذشته را به سرنجام رساند. امروز صدها مقاله در مورد هر چیزی در رسانه های اپوزیسیون مشاهده می کنید، ولی حتی با ذره بین سه مقاله در ضرورت ساختار وتشکل پیدا نمی شود. این فضا چنان تأثیر مخربی روی فعالین بار آمده در این متن می گذارد که اهمیت، خاصیت و حیاتی بودن مبارزه جمعی و نقش پایدار سازمان، تشکل، تحزب و نهاد ومحافل در محل زیست و کار و زندگی روزمره مردم در شهر و روستا را نادیده می گیرند. کم نیستند اشخاصی که اسم خود را "فعالین کارگری" گذاشته، ولی به خاطر این بد آموزی ها از زاویه سلبریتی ها به همه چیز می پردازند. مبارزان دست به قلم و پا به فرار بجای کمک به پلورالیزم و ارتقای آگاهی طبقاتی مردم، با ایجاد دلمشغولی های احمقانه و پوپولیستی، تضاد طبقاتی را رقیق می کنند. اپوزیسیون فکر می کند در بازار مکاره تبلیغاتی رسانه اگر فوتبالیستی، هنرپیشه ای، یک خواننده، هنرمند و شاعری معروف شوند، سازمان او معروف شده است. برای من درک این مسأله مشکل است که معروف شدن سلبریتی چه ربطی به مشکلات طبقه کارگر، به معضلات اساسی جامعه مثل گرانی یا بیکاری دارد؟ مگر مشکل مردم فوتبال، سینما، شعر، هنرپیشه گی وخوانندگی است؟ اگر صاحبان سرمایه و باشگاه های فوتبال از این بازی ها نان می خورند، بازی در این زمین تا حالا کدام موانع سر راه پراکندگی کارگران را برطرف کرده است؟ و بالأخره اگردر مقیاس کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر این فعالیت ها را بسنجیم، آب از آب تکان نمی خورد. با این روش ها، ما کی می توانیم حریف رسانه حاکم و اپوزیسیون راست شویم؟ بیشترین تبلیغات چپ در این زمینه تا کنون آب به آسیاب مناسبات حاکم ریخته است. اگر این متد برای احزاب و فعالان سیاسی منفرد سودی داشته بود، باید تاکنون یک جریان در میان کل اپوزسیسون چپ رشدلازم و کافی کرده بود. در دورانی بسر می بریم که هجمه جنبش راست روی چپ عظیم است و دوست ندارم فشار بیشتری روی چپ جامعه بگذارم، اما اجباراً این واقعیت ها را یادآوری می کنم که این چه مبارزه جمعی است که بیست حزب سیاسی طی چهار سال گذشته سی عضوجدید نگرفته اند؛ بیست کادر جدید پرورش نداده اند؟ لطفاً این سیکل مبارزه کم خاصیت را تغییردهید. 

 

محمد جعفری: مبارزان دست به قلم و پا به فرار! بخش اول

منصور حکمت، در یکی از پلنوم ها، یکی از بحث های مهم و خلاف جریان خود را با این جمله طنز آمیز شروع کرد: رفقا می خواهم کفر گویی کنم (نقل به معنی). این عبارت با مسمی و معنی دار شروع بحث جاری من است. با اجازه شما تمامی افراد فعال سیاسی غیر متحزب، احزاب سیاسی، سازمان ها، گروه ها و محافل اپوزیسیون که در این مقاله مورد نقد قرار خواهید گرفت، می خواهم کفرگویی های خود را شروع کنم! این نقد را از این نظر باید کفر گویی نامید، که این بحث خلاف جریان، عکس نرم های جاری جامعه، غیرمتعارف است و کمتر درباره آن حرفی زده ایم.

چند سالی است به این مسأله پی برده ام که نود در صد مبارزه سیاسی اپوزیسیون جمهوری اسلامی به جای اتکا بر ساختارها، نهادها، تشکل ها، سازمان ها و سنت های مبارزاتی قابل تعمیم و ریشه دار طبقه کارگر  و در یک کلام مبارزه بر بستر مبارزه صنفی و سیاسی این طبقه، بر مبارزه سیاسی انفرادی، مقطعی، غیر قابل تعمیم و غیر کارگری تکیه زده است. نمونه های بارز این قبیل تقریباً هر روزه در فضای رسانه ای دیده می شود: فلان هنرپیشه به مردم روی آورد یا پشت به مردم کرد؛ فلان فوتبالیست از رژیم فاصله گرفته، یا از آن طرفداری می کند، فلان هنرپیشه را زندانی کردند یا از زندان آزاد شده، انتشار نامه های فلان برنده جایزه صلح نوبل و… به این خاطر فعالیت های جاری این دست از اپوزیسیون را کم خاصیت، دست و پا زدن بی هدف، خودمشغولی و تا جایی که به چپ و کمونیسم بر می گردد، ریختن آب به آسیاب جنبش های دیگران می دانم. در واقع علت اصلی عدم رشد لازم و کافی اپوزیسیون چپ اینگونه فعالیت های غیرساختاری، غیر قابل تعمیم و غیر کارگری - کمونیستی است. با این کفر گویی ها می خواهم این متد را نقد کرده و مخاطب خود را متوجه اهمیت ساختار، نهاد و تشکل در زمین واقعی نمایم.

وضعیت مبارزه بی حاصل و انفرادی اپوزیسیون چنان وخیم است که نمی توان آن را ادامه داد. یقین دارم این کفر گویی ها در کوتاه مدت مورد استقبال اکثر مبارزان سختکوش در عرصه های مذکور قرار نمی گیرد. بالأخره هر گرایشی راه خود را می رود. برعکس آنان، ارتقای مبارزه طبقه کارگر با بورژوازی به یک پله بالاتر و تکامل یافته را در اولویت قرار دادن فعالیت های روتین و درعین حال قابل تعمیم، اصولی و با ثبات در نهادها، ساختارها، تشکل ها و سازمان های توده ای در محل کار و زیست مردم و تجهیز مبارزان به این ابزارها می دانم.

اینجا خود را مؤظف می دانم بر یک موضوع تأکید کنم که هر گاه چیزی در نقد چپ و اپوزیسیون سرنگونی طلب می نویسم، ابتدا مرزبندی خود را با آیه یأس خواندن اشخاص و جریانات جدیداً دمکرات شده روشن کنم که همواره در گوش ما زمزمه می کنند: " دوران چپ به سر آمده؛ چپ باید برود پی کارش؛ چپ نمی تواند و … “ راست در واقع سعی می کنند با تکرار این کلیشه ها چپ و کمونیسم را از عرصه بیرون کند تا در نقش صاحب جامعه ظاهر نشود. من قاطعانه با این “ شانتاژ ها “ مرزبندی دارم و فکر می کنم جامعه به کمونیسم و به چپ احتیاج دارد و باید توسط طبقه کارگر اداره شود. ظرفیت رادیکالیسم جامعه و ضرورت ساختن یک دنیای بهتر برای انسان به ما یادآوری می کند که چپ و بطور مشخص کمونیسم می تواند مؤثرتر  و اجتماعی تر ظاهرشده و سکان جامعه را در دست بگیرد. اما چپی که بند ناف پراتیک پوپولیستی خود را با شیوه کار انفرادی و سلبریتی محور کنونی قطع نموده و پراتیک کارگری را به بستر اصلی تشکل های پایه دار اجتماعی گره بزند. چپی که در حاشیه رسانه های رسمی بازی نکند و در این مورد مشخص، مشغول بازی و رقابت با اپوزیسیون بورژوازیی حول موضوعات سلبریتی محور نباشد. چپی که تسلیم وضعیت افسون زده کنونی نشود و روش های بی خاصیت مبارزه فردی وغیر اجتماعی خرده بورژوایی را که به او تحمیل کرده اند، کنار بگذارد. تلاش من برای ایفای این نقش توسط چپ است نه کوبیدن او. چقدر در این تلاش موفق می شوم، موضوع دیگری است، اما به این وضعیت افسون زده تسلیم نخواهم شد. زنگ خطر مبارزه بی خاصیت سلبریتی محور برای جنبش طبقه کارگر را به صدا در آورده و فکر می کنم با نقد، بررسی و تحقیق در باره این پراتیک غیر قابل تعمیم است که می توان درمانی برای بیماری عدم رشد کافی اپوزیسیون چپ پیدا نمود. باید راز این طلسم را باز کرد که از یک سو همه فعال هستند و از سوی دیگر هیچ کدام رشد چشمگیری نمی کنند.  امکان ندارد جنس مبارزه و پراتیک این همه افراد مبارز غیر متحزب، احزاب سیاسی، سازمان ها، گروه ها و محافل اپوزیسیون چپ درست، اجتماعی، طبقاتی و ریشه دار باشد، اما خودشان از هر نظر رشد نکنند! تعریف و تمجید کمابیش یکسان اپوزیسیون ازفوتبالیست ها، هنرپیشه ها، هنرمندان، برندگان جایزه... که به گفته این اپوزیسیون به مبارزه مردم پیوسته اند- عوارض نامناسبی خلق کرده است و نه پراتیک کارگری- کمونیستی.

یا تغییر سیکل معیوب مبارزه کم خاصیت فردی، یا زندگی در قفس!
من ادعا ندارم ایفای نقش اجتماعی و تاریخی طبقه کارگر هموار و بدون موانع است و خود به خود پیش می رود. اما بالأخره اگر اولویت فعالین اپوزیسیون چپ، ایفای وظیفه طبقاتی و نقش تاریخی خود باشد و نه تولید و بازتولید ادبیات سیاسی حاکم بر جامعه و چیدن گلی از هرباغی، دلیلی ندارد که ما نتوانیم اوضاع را تغییر دهیم. وقتی افراد مبارز غیر متحزب و احزاب سیاسی، به این لحاظ جا مانده اند، صورت خود را با سیلی آکسیونیسم سکتاریستی، امید به سوژه های موردی، تعریف و تمجید از سلبریتی ها و بازی در زمین رسانه های ریز و درشت سرخ نگه می دارند. سوژه کردن مبارزه فردی و موردی به موضوع اصلی مبارزه سیاسی اپوزیسیون، به معنی فرار از سازماندهی عرصه های اصلی رویا رویی مبارزه روتین طبقه کارگر با سنت های طبقه بورژوا در سطح کلان و در میادین واقعی و زمینی است. اولین اشکال فعالیت انفرادی افراد غیر متحزب این است که این جنس و سبک مبارزه نه فقط به متحزب شدن کارگر کمک نمی کند، بلکه در مقابل آن قرار می گیرد. یکی از اشکالات اساسی فعالیت احزاب سیاسی هم این است که به جای بدست دادن ظروف مبارزه جمعی به کل مردم جامعه، به باز نشر جست وخیزهای افراد از هرقشری می پردازند و سبک فعالیت شان از جنس مبارزه ای نیست که کارگران در محل بتوانند باالهام گرفتن از آن کسب قدرت کرده و در بُعد وسیع تری صفوف خود را متحد و متشکل نمایند. پراتیک غیر ساختاری و غیر قابل دوام، بی ریشه، موردی و فردی از اصلی ترین آفات غیر اجتماعی شدن آنان و عامل اصلی پناه بردن به فرهنگ سلبریتی “ مبارزه” در عالم مجازی و سنت های طبقه بورژوازی است. تا به بستر اصلی مبارزه اجتماعی و ریشه دار طبقاتی بر می گردد، روش فعالیت هر دو طیف ( افراد و احزاب ) سکتی است. فعالین هر دو طیف از همه چیز می نویسند و می گویند غیر از پرداختن به مسأله تشکل، نهادها و ساختارهای توده ای.

اما جامعه ده طبقه کارگر ندارد تا ده جریان نامتجانس منافع او را همزمان نمایندگی کنند و هر ده جریان بالنده، اجتماعی و بزرگ شوند. اپوزیسیون به جای بدست گرفتن ابزار مداخله مردم بوسیله ساختارها، نهادها و تشکل های زمینی طبقه کارگر به سوسیال میدیا، به هنرمندانقلابی، فوتبالیست های (به مردم پیوسته)، افراد مبارز زندانی شده که هر کدام از قشری هستند، تکیه داده است. محصول این کار این است به جای این که خودشان یا ساختارها ونهادهای مردمی از جمله احزاب محبوب و اجتماعی شوند، این سوژه ها را محبوب، برجسته ومعروف می کنند. مبارزان دست به قلم و پا به فرار، پشت کامپیوتر خود سرگرم روشنگری افراد پراکنده نظیر خودشان هستند و نه به مسائل و چگونگی رفع گره های مبارزاتی طبقه کارگر. هم افراد غیر متحزب و هم احزاب سیاسی، تخصصی در رفع موانع تشکل های ریشه ای و قابل تعمیم طبقه کارگر و بدست گرفتن ابزارها ندارند و نمی خواهند در این زمینه فنون لازم پراتیک مبارزه جمعی را یاد بگیرند. هر کس ساز خود می نوازد و هیچکس نواختن را یاد نمی گیرند. اگر بر حسب تصادف یک مقاله از ضرورت تشکل بنویسند یک خروار از این می نویسند: "بله طبقه کارگر باید به عرصه های مبارزه دموکراتیک و سیاسی و هنری توجه داشته باشد"! در این بینش اولویت مبارزه وجود ندارد، چرا که عطف توجه طبقه کارگر به عرصه های مبارزه دموکراتیک و سیاسی و هنری زمانی درست است که ارکان مبارزه روتین طبقه کارگر سر جای درست خود یعنی مبارزه نهادینه شده و تشکل یافته قرار گرفته باشد.

اگر با روش پراتیک جاری یعنی بدون وجود نهاد و تشکل زمینی و پایه ای می شد مردم را حول یک آلترناتیو انقلابی متحد کرد، می بایستی تاکنون یکی از این همه سازمان ها، گروه ها و محافل، افراد و احزاب اپوزیسیون اجتماعی شده بودند؛ می بایستی افراد پراکنده ای که همگی سنگ طبقه کارگر را بر سینه می زنند، در صف یکی از سازمانها متحد می شدند. در جامعه سرمایه داری، مبارزه غیر کارگری همانند آسیابی است که سنگ زیرین آن کار نکند. اهرم و سکان اصلی پیشرفت جامعه تشکل های محکم و ریشه دار کارگری است. اگر از من می پرسید که چرا افراد چپ پس از یک دوره یا سرخورده شده و یا به تعریف و تمجید از جنبش های ملی، دموکراسی و جست و خیزهای سلبریتی روی می آورند، این نوع سبک کار است. برای هر بزرگ وکوچک شدنی باید سبک کار اجتماعی را مبنا گرفت که آیا خرده بورژوایی است و یا کارگری - کمونیستی. وقتی به این تناقض فکر می کنیم که چرا همه مبارزان شریف ظاهراً طرفدار کارجمعی هستند، ولی خودشان یک عمر است تک و تنها به فعالیت "روشنگری" مشغولند، بیشتر متوجه نارسایی های مبارزه جاری اپوزیسیون خواهیم شد. پیامد متد مبارزه ای که منطبق با فعالیت جمعی در تشکل و نهاد نباشد، این است که با وجود این همه انسان های شریف طرفدار آزادی طبقه کارگر در این دنیای بزرگ، چند صد نفر پیدا نمی شود که همراه با هم یک اقدام قابل توجه و در مقیاس اجتماعی و منطبق با اولویت های  مبارزاتی طبقه کارگر انجام دهند. مبارزه سیاسی- طبقاتی، بنابه تعریف یک مبارزه جمعی و متشکل است. اما اگر با این معیار فعالیت اپوزیسیون سلبریتی محور را ارزیابی کنیم، این فعالیت ها نه متشکل است و نه کارگری - کمونیستی. به بیانی دیگر این پراتیک کاملاً پوپولیستی و کم خاصیت است. من نگران هستم که چرا باید بیست، سی و... چند سال هزاران مبارز تک و تنها شب و روز در باب ضرورت توجه به عرصه های مبارزه دموکراتیک و سیاسی و هنری و شاید یکی دو مقاله درباره ضرورت تشکلیابی طبقه کارگر خطاب به اشخاص تک و تنها مانند خود بنویسند؟ 

این درک از مبارزه موجب شده که هزاران نفری که معتقد به ضرورت تشکل و تحزب هستند، پس ازچند دهه، هنوز نتوانسته اند جمعی را پیدا کنند که با هم یک فقره از" اهداف مشترک" مبارزه جمعی  را به سرانجام برسانند! وقتی نقش، اهمیت و ضرورت نهادها، ساختارها و تشکل ها برای مبارزه توسط مبارزان فراموش می شود، کامپیوتر جای سازمان زمینی گرفته و سینماگر تبدیل به قهرمان می شود! هزاران فعال این سنت فکر می کنند اگر تک و تنها هر هفته دو مقاله بنویسند، طبقه کارگر را آماده کسب قدرت سیاسی خواهد کرد. خیر عزیزان، نشر یک خروار حرف حسابی ازطریق سوسیال میدیا، بدون پشتوانه یک تشکل زمینی، بدون جمعی واقعی از مردم ساکن درشهرها و کارخانه ها مانند طلای استخراج نشده در دل یک کوه است. این یکی را با سنت های خرده بورژوایی هم می توان پیش برد، اما آن یکی را فقط با نیروی مادی انسانهای حی و حاضر و با افق کمونیستی می توان انجام داد. پرداختن به مبارزه دموکراتیک ( تنها عرصه مورد علاقه مبارزان دست به قلم و پا به فرار) کار ویژه ای نمی خواهد. انصافاً همه در عرصه یاد شده خبره شده اند. در عوض کمتر کسی در سازماندهی نهاد، ساختار و تشکل های پایدار حرفی برای گفتن یا تخصصی در این امر حیاتی دارد. متکی شدن به ابزار، نهاد، ساختار و تشکل توده ای برای اقدامی در سطح کلان است، آنکه سر و سامان دادن به امر کارگر را در دستور خود نگذاشته باشد، نیازی به همراه و همنظر کردن فعالین این جنبش ندارد. پروژه های مبارزه انفرادی فقط به تعدادی فوتبالیست، هنرپیشه، شاعر و فالور در سوسیال میدیا احتیاج دارد.

متکی نبودن به تشکل ها، نهادها و ساختارهای مستحکم و پا برجا، حتی محدود به مبارزان دست به قلم و پا به فرار نیست، بلکه یک مشکل فراگیر است. یکی معلم مبارزی است، اما تک و تنهاخواسته ها و مطالبات معلمان را دنبال می کند.  یکی دیگر زن مبارزی است، ولی کمترین پیوند اجتماعی با زنان هم صنف و هم محل خود در یک شهر دارد. در نتیجه وقتی ماشین سرکوب این فعالین را راهی زندان می کند، دستکم صد زن یا صد معلم برای آزادی آنان جلوی درب زندان و بی دادگاه ها جمع نمی شوند. بر خلاف یک مبارزه زمینی هر کسی اطلاعیه “ محکوم می کنیم “ صادر می کند. گفتم تغییر عادت نرم مبارزه کنونی اپوزیسیون آسان نیست، ولی باید درمانی برای این نارسایی ها پیدا کرد. تا زمانی که مبنای فعالیت اشخاص اپوزیسیون، مبارزه ای زمینی، عینی، اجتماعی و سازمان یافته و متشکل کردن و متشکل شدن مردم عادی نباشد، روی این پله ای که پاگذاشته اند خواهند ماند. قطعاً با این سبک از فعالیت خبری از پیروزی های بزرگ و کسب قدرت سیاسی توسط اپوزیسیون و به کمک او نیست. تبلیغات و فعالیت های فاقد سازماندهی و تشکل و خارج از سوخت و ساز پیوندهای اجتماعی به بنا کردن یک عمارت روی برف و یخ می ماند. گرچه این عمارت به ظاهر پر شکوه و محکم جلوه می نماید، در پایه ویران است و در روزهای طوفانی در مقابل یک ضد حمله فرود می ریزد. لذا یا تغییر سیکل مبارزه کم خاصیت فعلی یا تداوم وضعیت موجود. گزینه سومی وجود ندارد!

کمبودهای مبارزه و اعتراضات سال ۱۴۰۱ مردم ایران
در بحبوحه مبارزه قابل تحسین مردم ایران در سال ۱۴۰۱علیه رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی،‌ با تعدادی از دوستان خود در مورد ضرورت سازماندهی آن مبارزات و اتکا به ستون های پایه دار و حساب شده مانند ساختارها، نهادها، تشکل و سازمان برای سازماندهی مبارزان سرنگونی طلب در آن رویارویی صحبت می کردم و نکاتی مشابه نوشته جاری را یادآوری می کردم. تعدادی از عزیزان نه فقط با نظرات من موافق نبودند، بلکه آن را پرت و خارج از متن دانسته و به علت مخالفت از آن زمان تا کنون با هم صحبت نکرده ایم. در آن روزها تم رسانه های اپوزیسیون حول اهمیت موضع گیری یک فوتبالیست و چند هنرپیشه (که به گفته دوستان به مبارزه مردم پیوسته اند) می چرخید. اگر از منظر ادبیات متعارف توسط رسانه های اپوزیسیون دست به قلم و پا به فرار به طرح نظرات من نگاه شود، اعتراض دوستان به من حق بود. چرا؟ چون این متد نه فقط با درک و فضای جاری سوسیال میدیا، بلکه حتی با درک و فضای فکری که اکثریت اپوزیسیون چپ از فعالیت کمونیستی دارند، متقاوت است. هم اکنون دور از انتظار نیست که "این کفرگویی ها “ و پافشاری بر نقش ساختارها، نهادها، تشکل و سازمان برای سازماندهی مردم باعث رنجش کسانی شود که مطلقاً آشنایی لازم به جوانب مختلف و اهمیت این عرصه ها ندارند و برعکس دخیل بستن به فوتبالیست، هنرپیشه و برندگان جایزه ها... را مهم تر می دانند. تصوری که بورژوازی از طریق رسانه به خورد جامعه داده می شود، همان تصور دوستان من است. در این تصور نقش سلبریتی از کل متابلیسم تاریخی- زمینی طبقه کارگر و جامعه مهمتر است. از اینرو، این تبیین را می توان به نود در صد اپوزیسیون هم تعمیم داد. و این در مبارزه متشکل، هدفمند، با حساب و کتاب جنبش سرنگونی طلب مردم ایران از سم مضرتر است. اکثر افراد فعال سیاسی غیر متحزب، احزاب سیاسی، سازمان ها، گروه ها و محافل فکر کرده و می کنند که تبادل نظر در مورد ضرورت مسلح شدن مبارزان سرنگونی طلب به ساختارها، نهادها، تشکل و سازمان، غیر مستقیم به معنی عدم درک جایگاه  فوتبالیست ها، هنرپیشه ها و هنرمندان خواهد بود که قرار است بنابه محاسبه خرده بورژوایی و در شرایط اعتلای مبارزه به مردم ملحق شوند. اگر با معیارها و خودآگاهی اپوزیسیون موجود به انتقادات من از این سبک از مبارزه نگاه کنیم، این نقد هذیان گویی، کفر گویی و دیوانگی محض است!
توهم اپوزیسیون به نقش سلبریتی ها تا جایی همه گیر شده است که فکر می کنند اگر ما بیشتر، بهتر و به موقع موضوع گیری سلبریتی های ( به مردم پیوسته ) را ترویج کنیم، این عین پراتیک کمونیستی است. گویا اگر واقع بینانه تأکید شود که مردم اساساً و فقط با ابزار تشکل، نهاد و با سازماندهی توده ای در محل می توانند به حل مشکلات خود و باز کردن گره های پیچیدگی راهی که در پیش روی داریم، حریف دشمن شوند، این باعث دلسردی می شود! گویا پیوستن و حمایت چند سلبریتی از مبارزه مردم، جو جامعه را تحت تاثیر شخصیت "مهم" آنان قرار داده و از این کانال خلا تشکل پایه دار، ساختارها ، نهادها و ابزار مبارزه جمعی برای به زیرکشیدن جهموری اسلامی پر می شود و با وجود سلبریتی ها فقدان تشکل هیچ جای نگرانی نیست.

 شخصاً تا به امروز شاهد نقد جدی و اصولی این تبیین - که علاوه بر ساده لوحی، اپورتونیستی هم هست -نبوده ام. اندیشه حاکم بر جریانات اپوزیسیون منفرد و متحزب این است که باید به جای بها دادن و شخصیت دادن به توده های مردمی که در سایه رسانه ها بی اهمیت شده اند، زرنگی بخرج داده و سلبریتی ها را جلب نمایند. نهاد، سازمان و تشکل، کیلویی چند؟ این در حالی است که باید هزاران بار بر این تبیین (سلبرتی همه چیز، تشکل های توده ای هیچ چیز!) خط بطلان کشید. دو سنت متضاد در کنار هم برای جنبش مبارزه طبقه کارگر با جمهوری اسلامی نه فقط در فضای آرام، بلکه در دوره های انقلابی نیز درد سر آفرین است. یا باید از طریق سنت مبارزه کارگری بساط فعالیت های خرده بورژوایی  و سلبریتی مأب مبارزان دست به قلم و پا به فرار را جمع کنیم، یا آنان سنت های پراتیک جنبش کمونسیتی را که محصول یک عمر تجربه است را از عرصه بیرون می رانند. اپوزیسیون چپ بخشاً متوجه نیست در صورت عدم تعیین تکلیف با سنت های خرده بورژوایی، هر چه کمونیست ها ( با نقد این سنت ها ) از درب بیرون کرده اند، ضد فرهنگ سلبریتی مأب از پنجره وارد میدان مبارزه می کند. ابداً اپوزیسیون خرده بورژوایی داوطلبانه میدان را برای پراتیک و سبک کار کمونیستی ما رها نمی کند، باید آن را بانیروی نقد پیگیر از میدان بیرون کنیم. امروز برای بیرون انداختن سنت های مبارزه فردی، خرده بورژوازیی و سلبریتی محور از میدان مبارزه و برای نهادینه کردن تشکل ها و سازماندهی تودهای، باید حتی از دوره های انقلابی بیشتر سخت گیر بود.

پراتیک خلاف جریان به منظور اکثریت شدن
اما آیا ممکن است مخالف تمام فعالیت هایی بود که تیتر اول روزنامه ها، سر فصل اخبار کانال های رسمی و اصلی جامعه، برند تبلیغات کمپانی های تجاری و وب سایت ها بوده و در عین حال منزوی نشد؟ آیا مردم بارآمده با این فرهنگ، نقد ما را دارای حقانیت، منطقی، اصولی، جدی و راه گشاه می دانند؟ آیا در این بازار افسون زده که همه سرگرم “ مبارزه” از طریق  تعریف و تمجید از سلبریتی ها هستند، گوش شنوایی برای چنین کفرگویی ها و نقد خلاف جریان ما پیدا می شود؟ آیا در حالی که افراد فعال سیاسی غیر متحزب، احزاب سیاسی، سازمان ها، گروه ها ومحافل، شب و روز در آتش مبارزه فردی می دمند، واقعاً شانسی برای این نقدها می ماند و این نقد به چه کسانی نیرو داده و آنان را در مسیر مبارزه برای یک دینای بهتر قدرتمند می نماید؟
من پاسخ مبارزان دست به قلم و پا به فرار را چندان جدی نمی گیرم. چرا که ایشان هنوز متوجه نیستند که پیامد تولید و بازتولید فرهنگ سلبریتی محوری در سایه قرار دادن اکثریت طبقه کارگر و اکثریت مردم جامعه است و نه تلاشی به منظور مداخله مردم (پایین شهری) در سرنوشت خودشان. مبارزان دست به قلم و پا به فرار تمام راه های همراهی با ارکسترای سوسیال میدیا را امتحان کرده و هنوز اینجا هستند که می بینیم! می  پرسم آیا تلاش شما برای اجتماعی شدن به کمک سلبریتی ها، چه نتیجه ای داشته است؟ هیچ. ایشان مالاً ایزوله شده هستند. بعضی ها واقعاً چنان دستشان از نهاد جامعه کوتاه است که معروف شدن سلبریتی ها را معادل اجتماعی شدن خود می دانند! این نوع پراتیک باعث شده که اکثریت آنها قدرت متحد کردن صد نفر حی وحاضر ندارند. هر شخص رابین هودی وار مردم را تک و تنها آگاه می کند و به مبارزه فردی فرا میخواند! این وضعیتی که در آن یک نفر سلبریتی در میدیای مجازی چند میلیون فالور دارد، ولی همین شخص اگر عضو یک حزب سیاسی شود، طی یک هفته طرفداران وی به هزاران و شاید صدها نفر کاهش پیدا می کند، یکی از نمونه های تلخ بی اهمیت کردن ساختارها و مبارزه کارگری است. این افسون زدگی بخشاً حاصل بذری است که خود جریانات اپوزیسیون کاشته اند. آخر در صورت پراتیک قابل تعمیم اجتماعی، پراتیک درست و اصولی در ظروف قابل اتکا درجامعه و در ظرف طبیعی و رشد یافته در سوخت و ساز اجتماعی معمولی، چرا باید یک نهاد و یک حزب سیاسی به اندازه یک هنرپیشه مشتری( فالور) پیدا نکند؟ برای اثبات این ادعا به میزان رشد تشکیلاتی و نفوذ معنوی جریانات کشته و مرده روش مورد نقد، کوتاه اشاره می کنم. شناخت من این است که پنج درصد دغدغه مبارزان غیر متحزب و متحزب پراتیک لازم و کافی برای اصل قرار دادن ساختارها، نهادها، تشکل و سازماندهی طبقه کارگر نیست، در مقابل نود و پنج درصد سرگرم باز نشر فرهنگ سلبریتی و مد شده جاری هستند.

از زاویه اصل قرار دادن نقش و تحکیم سنت های جنبش کمونیستی- کارکری، قطعاً باید فکری به حال این وضعیت کرد. من ادعا ندارم که این بحث (سازمان محوری، تغییر فضای زندگی در محل در مقابل  شیفتگی به مواضع روز افراد نام آور)، کلید حل تمام مشکلات این جنبش است. ولی یقین دارم یکی از مباحث کلیدی برای عبور از این وضعیت نامناسب، کنار گذاشتن روش های مبارزاتی کم خاصیت و زدن استارت پراتیک جمعی- زمینی در نهادها و تشکلات سازمان یافته توده ای است. تردیدی در این واقعیت تلخ هم ندارم که تعداد فراوانی از مردم بارآمده با این روش فعالیت ها، در کوتاه مدت منتقد را انسانی منطقی و حقیقتگو نمی دانند و به این خاطر است که من نقد و جنگ با راه و رسم رایج را کفرگویی نامیده ام. ولی علیرغم تمام این پیچیدگی ها و این که گفتن حقیقت در مواردی تلخ است، گزینه دیگر هم به نظرم نمی رسد. باید حقیقت را گفت و به حال وضع افسون زده افراد بی شمار فعال سیاسی غیر متحزب و سازمان و گروه ها و محافلی که از تعریف و تمجید سلبریتی ها سیر نشده و در عین حال محصول مطلوبی از این دانه ها برداشت نمی کنند؛ فکری کرد. باید مسیری متفاوت از آنچه هست را برای جامعه ترسیم نموده تا جامعه بتوانند در سرنوشت جمعی خود بیشتر، بهتر و طبقاتی تر دخالت کند. به زبانی دیگر، ما از طریق تقویت سنت مبارزه کمونیستی با روش فعالیت اپوزیسیون پا به فرار در می افتیم تا روش مبارزه جمعی، متشکل و بوسیله ابزار و سازمان را بدست داده که مردم دسته جمعی و همراه همدیگر از این کانال ها بیشتر دخیل در سرنوشت خود باشند. تناقضات، ناهنجاری ها و معایب روش های مبارزه جامعه موجود را باید نشان داد و در عادی جلوه دادن رسانه ها و اقشارسلبریتی مدار همراه آنان حرکت نکرد. پافشاری بر حیاتی بودن نقش ابزار، تشکل، نهاد وسازماندهی و حاشیه ای کردن متدهای رایج، اتفاقاً بهترین اسلوب برای همراهی با جمعیت عظیمی است که اکنون در سایه بت فرهنگ مبارزه انفرادی و فرقه ای قرار گرفته اند. اگر رسانه ها با شانتاژ می خواهند بورژوازی را نماینده منافع عموم معرفی نماید، ما برعکس باید با نقد کوبنده و مثال های عینی نشان دهیم که فرهنگ سلبریتی محور مدافع خفه کردن اکثریت مردم به نفع اقلیت است.

نقش مخرب دستگاه های مهندسی افکار عمومی
بورژوازی از فرهنگ سلبریتی محور به عنوان چاشنی غذا یا دسر استفاده می کند و نه بسان ارکان سلبی حاکمیت ( که بعداً به آن می پردازم). این سیستم برای تحت کنترل در آوردن جامعه، نهادها، ساختارها و تشکل های زمینی و ملموس مانند پلیس، ارتش، دادگاه، کلیسا- مساجد، بانک، بازار، پول و… و در بُعد ایدئولوژی هم فرهنگ ملی و مذهبی در دست دارد. اساساً از طریق این نهادهای اصلی است که نبض جامعه را در دست گرفته و می تواند به کمک اینها هژمونی طبقه سرمایه دار بر جامعه را تحمیل نماید. این ساختارها، زمینه مادی قدرت بورژوازی اند وفرهنگ سلبریتی مدار در این قلمرو فقط مانند ستون پنجم این سیستم به منظور افکار سازی ایدئولوژیک، ایجاد سرگرمی و ابزاری جهت طبیعی نشان دادن و قبولاندن سیطره سرمایه داری عمل می کند. در سیستم بورژوازی، فرهنگ سلبریتی در جوار ارکان مادی قابل لمس و قابل تعمیم حاکمیت، معنی و اهمیت دارد. پس فرهنگ سلبریتی بخشی از این نظام است.

این قاعده در مورد اهمیت تشکل، نهاد و ساختارهای ملموس و منطبق با استراتژی کمونیستی، شامل ما هم می شود. در مسیر مبارزه برای کسب قدرت سیاسی نهاد و ساختار همین جایگاه را برای طبقه کارگر دارد. کمونیست ها نیز فقط به کمک تشکل های ملموس، سازمان ها، ساختارها و نهادهای معتبر طبقه کارگر، قادر به کسب قدرت سیاسی خواهند بود. ما زمانی می توانیم حریف فرهنگ حاکم بورژوازی شده و با آن مقابله کرده و فرهنگ کمونیستی را عمومی نماییم که ابتدا به ساکن درجه ای از تشکل، سازمان، ساختارها و نهادهای معتبر خود داشته باشیم. انسان کارگرنیز برای اینکه در مبارزه خود با بورژوازی پیروز شود و جامعه را اداره کند، قبل از هر چیز و ازطریق تشکل ها، ساختارها، نهادها و ابزارهای اصلی، قادر به انجام این وظیفه تاریخی خواهد بود. اگر اپوزیسیون چپ در این مقیاس به وظیفه خود عمل نمی کند، هزار کار دیگر غیر از این انجام می دهد و صدها سوژه عامه پسند در دستور می گذارد، به جایی نمی رسد و در بر همین پاشنه خواهد چرخید. اگر با عقلانیت مبارزان دست به قلم و پا به فرار نگاه کنیم، هیچ چیزی غیر متعارف تر از این تبیین ما نیست که در آن سازمان، نهاد و تشکل اصل است و سلبریتی فرع. نزد اپوزیسیون خرده بورژوا تفاوت نهادهای اجتماعی با نمایشی زودگذر نه مهم و نه قابل فهم است. غلبه سنت بورژوازی بر جامعه باعث شده که این مسأله هنوز برای اپوزیسیون چپ شفاف و قابل فهم نیست. خرده بورژوازی از درک رابطه متقابل فرهنگ سلبریتی و  تحکیم هژمونی طبقه حاکم بر امور جامعه، عاجز است. او در بهترین حالت فقط به مردم توصیه می کند که این کار را بکنید، آن را نکنید. خصلتاً نمی تواند چگونگی دست یافتن به اهداف را به مردم تفهیم نماید. عدم درک خرده بورژوازی از ضرورت ابزارها پیش از هر عمل اجتماعی مانند قیام، انقلاب و هر اقدامی دراین سطح در جامعه پیچیده سرمایه داری، غیرمسئولانه و غیر کارشناسانه است. برای او مهم نیست هر تشکلی ظرف چه اقدامی است و هر کاری (قیام، انقلاب و...) را به کدام وسیله می توان انجام داد. فکر می کند کلید قیام و انقلاب در در دست چند نفر هنرپیشه به مردم پیوسته است. شناخت، ادراک و منافع محدود و سطحی نامبردگان چنان پایین است که قیام و انقلاب در جامعه پیچیده سرمایه داری را یک بازی مشابه بازی کودکان می داند که در هر روز و با هر چند نفر و در هر کوچه و خیابانی می توان بساط آن را چید!

با این اوصاف، طبقات و اقشار اجتماعی هر کدام از زاویای مختلفی به الیت روشنفکری و فرهنگ سلبریتی نگاه می کنند. ظاهراً باید جزو الفبای زندگی ما بود که در جامعه پیچیده سرمایه داری اهمیت ساختارها و نهادها و تشکل های توده ای کارگری چقدر برای جنبش کمونیستی حیاتی اند.  جای تأسف است که انسان های بخشاً شریف سالها در این توهم محدود نگرانه بسر می برند که صرفاً با گفتن "مردم به خیابان بروید، باید در خیابان بود"؛ و تکرار طوطی وار مردم چنین وچنان کنید، همان پراتیک استراتژیک برای قیام و انقلاب در جامعه پیچیده سرمایه داری است.  ایشان حتی کمبود ابزار و وسیله لازم برای قیام و انقلاب را احساس نمی کند، چه رسد به اینکه در فکر ساختن آنها باشد. فعالان منفرد جای حزب را با افراد خوش نام پر می کنند، و فعالان متحزب جایگاه نهاد را با شاعر، خواننده و فوتبالیست و ... اگر اتفاقات جامعه کمتر تحت تأثیر پراتیک چپ است، یکی از دلایل اصلی آن، مسلح نبودن  فعالان آن به نهاد، تشکل و ساختار در این ابعاد است.

حقیقتاً متقاعد کردن و ترغیب اپوزیسیون چپ به فعالیت پایه ای در ساختارها که به نوعی قرارگرفتن در مقابل فرهنگ سلبریتی محور کنونی است، اگر غیر ممکن نباشد، بسی دشوار است. دشواری موضوع در این نیست که اهمیت ساختار و نهاد در خود و فی النفسه پیچیده یا نادرست است، بلکه به این علت است که صحبت کردن از آنها در رسانه ها اگر رسماٌ قدغن نباشد، رایج، نرم و پذیرفته نیست. به تبع آن، فعالیت خلاف جریان و تقابل با فرهنگ جاری اپوزیسیون هم نایاب،غیر معمول و در ته لیست است. خود آگاهی و خرد اجتماعی به خود آگاهی فردی تقلیل یافته است.  بنابر این، مردم در حد لازم و کافی واقع بینانه به این مفاهیم نگاه نمی کنند.  علم مبارزه به جای اینکه متحد کردن، متشکل شدن و تعمیم دادن پراتیک جمعی در ساختارها از طریق تشکل باشد، به "هر کس خر خود را براند" تقلیل یافته است. شجاعت، رشادت و عقلانیت جمعی به مهارت فردی برای پیدا کردن موقعیت فردی و پیمودن راه سلبریتی ها تنزل یافته است. پر رنگ نشان دادن سلبریتی در رسانه، آن سوی دیگر انهدام تشکل، ساختار و نهاد است که باعث شده تعداد مبارزان منفرد بسیار بیشتر از متشکل ها شود. گو اینکه مبارزان طلسم شده اند. آنان ده ها سال در خلوت خود معتقد به ضرورت مبارزه متشکل هستند، ولی استفاده نکردن از ابزار نهادها، آنان را چنان به سوی مبارزه فردی سوق داده است که تک و تنها چند سال فعالیت "آگاهگری" می کنند! سبک کار ایشان طوری است که نمی تواند با چند نفر همراه شود. فعالیت منفردین در این زمینه حتی بیشتر از جریانات متشکل سکتاریستی است. این مشاهده به ما ثابت می کند که روش پراتیک هر دو خرده بورژوایی است. یکی جمعی در زمین “ حاصلخیز ‘ سلبریتی مشغول بازنشر اخبار درجه چندم مسایلی است که به خیال خودش لازمه بالا بردن آگاهی طبقه کارگراست و دیگری به شکل انفرادی و با ذائقه شخصی همان کار اولی را تکرار می کند.  پراتیک هیچ کدام را نمی توان حتی با چسب دوقلو به مبارزه ساختاری طبقه کارگر چسباند.

وقتی بحث اهمیت رهبری، اتحاد طبقاتی و موانع پیشروی می شود، عادتاً سازمان ها و احزاب متشکل را بیشتر مقصر می دانند. اما شخصاً در این کفرگویی ها افراد به اصطلاح مستقلا پوزیسیون را کمتر از اولی ها مشمول این نواقص ندانسته و فکر می کنم عدم رشد لازم و کافی اپوزیسیون، وجود نوعی سبک کار غیر ساختاری توسط هر دو طیف است. شاید تعدادی ازاحزاب و سازمان ها خرسند هستند که نقد ما بیشتر به مبارزه فردی است و یقه آنان را نمی گیرد! بله، شاید متحزب بودن از هیچ بهتر باشد، ولی ماهیتاً فعالیت پرو فرهنگ سلبریتی از احزاب هم رخ بر نبسته و به این خاطر این احزاب بزرگ و اجتماعی نمی شوند و مانند افراد غیر متحزب کم ریشه هستند. در مقیاس فعالیت روتین کمونیستی در ظرف ساختارها، بین پراتیک اکثر احزاب با مبارزان به اصطلاح مستقل تفاوت چندانی نمی بینم. نزد هر دو سلبریتی از این یا آن سو اساس است. احزاب مشغول تشویق و جلب سلبریتی اند و افراد امیدوار به نقش “ مهم” سلبریتی ها در راه معروف شدن گوی سرقت از یک دیگر می ربایند. اگر اشکال مبارزان منفرد این است که اشخاص نام آور را جای نهاد از جمله حزب می گذارند، عیب پراتیک احزاب هم این است که سوژه های منفردین در سوسیال میدیا را جای تشکل مردمی هوا می کنند. حلقه واسطه مبارزه مردم نزد هیچ کدام ظروف معتبر نهادها، تشکل ها، سازمان و کمیته ها در محل نیست. حرف من این است، به هردلیلی فعالیت مردم در پایین در نهادها و تشکل ها چفت و بست نشود، نمی توان کار بزرگی در مقیاس لازم مانند سرنگون کردن حکومت جمهوری اسلامی انجام داد. کمیت در روند طبیعی وقابل تعمیم خود به کیفیت بالاتر تبدیل می شود، ولی نه بطور خود بخودی و کورکورانه. در این مقیاس، متأسفانه احزاب اپوزیسیون اکثراً پراتیک سکتی و منفرد در پیش گرفته اند.

پنجاه سال مبارزه و تجربه چند نسل از چپ و کمونیست های ایران زمان کمی نیست. درست است در مقیاس تاریخی اگر به دینامیسم فراتر رفتن انسان و اعتلای مبارزه طبقاتی نگاه کنیم، پنجاه سال زمانی چندان طولانی نیست و شاید هیچ وقت برای فراروی و تکامل مبارزه طبقاتی دیر نیست. اما نقش عنصر آگاهی، تشخیص روندهای پویا و میراست. درایت نیروی انقلابی در پراتیک روندها و جنبشی است که مسیر پویا را سریع تر و کم دردسرتر طی نماید. امیدوارم خیلی طول نکشد که اپوزیسیون چپ دست از روندهای غیر قابل تعمیم اجتماعی، میرا و بازدارنده کشیده و جای خود را به روندهای پویا و زنده بدهند. این دگردیسی مستلزم انتخاب آگاهانه سنت مبارزاتی از طریق تشکل یابی، سازماندهی و نهاد به جای فرهنگ سلبریتی است. چپ با تداوم سنت کار فعلی بزرگ و اجتماعی نمی شود و اگر فعالیت های کنونی احتمالاً کسانی را چند روزه و باد کنکی برانگیخته کند، در کل به ناامیدی آنان در فردا می انجامد. اپوزیسیون سرنگونی طلب دیر یا زود یا به حقایقی که ما اینجا به گوشه هایی از آن اشاره کردیم، پی برده و با شهرت درکردن خانم های برنده جایزه صلح نوبل از جنبش دو خردادی برانگیخته نمی شود و یا با رنگ ولعاب جدیدتر موضع گیری فوتبالیست ها، هنرمندان و سلبریتی هایی که روزی به مردم ملحق شده و روزی از آنان جدا می شوند، باقی می ماند.