توضیح: میان صفوف اپوزیسیون در ایران، طیفی از جریانها و احزاب و شخصیتهای سیاسی فعالیت میکنند، که نهچندان یکدست ولی همگی از لحاظ سیاسی رو به غرب بهویژه رو به آمریکا دارند و از زاویهی اجتماعی از جنبش ناسیونالیسم عظمتطلب ایرانی تغذیه میشوند و ایدئولوژیهای قهقرایی را بازتولید میکنند.
این منظومهی سیاسی با همهی اقمار دور و نزدیک حول مدار «رضا پهلوی» میچرخد، که از سلطنتطلبان تند و افراطی و فاشیستهای ایرانی تا گروهی از جمهوریخواهان و ملیگرایان و حتی دستهای از اصلاحطلبان حکومتیِ رانده شده به صفوف اپوزیسیون، را شامل میشود. جریانها و احزاب و چهرههای سیاسی متعلق به این طیف اولترا راست و شوونیست که تحت رهبری «رضا پهلوی» قرار دارند، خود را «برانداز» معرفی میکنند، درحالیکه همهی استراتژی «پهلوی» برای کسب قدرت سیاسی مبنیبر عبور از رژیم مطلقا بدون حضور و دخالت مردم شکل گرفته است، که افق خود را بر پایهی سیاست «رژیم چنج» متصور میشود. از این روی «انقلاب مخملی» و انتقال قدرت سیاسی از بالای سر مردم و جامعه را موعظه میکند. برای ترسیم چنین افقی و برای دستبهدست شدن دستگاه دولتی بی آنکه آسیبی از جانب مردم انقلابی و بهپاخاسته علیه کلیت جمهوریاسلامی به آن وارد شود، بهعنوان استراتژی جناح راست سیاسیِ برآمده از جنبش ناسیونالیسم پروغرب ایرانی به نمایندگی «پهلوی» که منافع بورژوازی را با معیارهای غربی و آمریکایی میسنجد، رابطهی فرامرزی آمریکا و جمهوریاسلامی بخش عمدهی معادلهی «رژیمچنج» را صورتبندی میکند. درواقع فشار از جانب آمریکا و دخالتگری توسط ناتو خطر حملهی نظامی همهجانبه از سوی اسرائیل، بهمثابه مجرایی برای جابهجایی قدرت عمل خواهد کرد. جنبش ناسیونالیسم کنسرواتیو طرفدار غرب که ارزشهای نیروها و احزاب و افراد سیاسی مربوط به آن را نمادهای رژیم «شاه» سابق تامین میکنند و آمریکا سمبل و مظهر مقدسات این جنبش بورژوایی است، امروز بنابر افول اقتدار و نفوذ آمریکا در جهان و فروریختن جایگاه رفیع آمریکا در خاورمیانه، نسبت به عظمتطلبیهای جمهوریاسلامی در این دوره وضعیت متفاوتی دارد، اما همچنان منفعت بورژوازی را در تقابل با خیزشهای انقلابی اخیر پیگیری میکند. این جنبش نه فقط سلطنتطلبان و مشروطهخواهان را دربر میگیرد، بلکه محافلی از جبههی ملی سابق و عناصری از مجموعهی فعالان جنبش سبز و ناسیونالیستهایی که به خود «لیبرال» میگویند نیز در این جنبش بورژوایی فعایت میکنند. این قطب سیاسی به سرکردگی «پهلوی» نیرویی بهشدت دست راستی، ضد کارگر و ضد کمونیسم است، که از مردم رادیکال و بهخصوص از پرولتاریای سازمانیافته و به میدان آمده بیشتر از جمهوریاسلامی و عواملش انزجار دارد. ارتجاع پهلوی و نئوپهلویستها که تجربهی سرنگونی به دست مردم انقلابی از طریق قیام طبقهی کارگر را در اذهان دارند، از قیام و انقلاب و سرنگونی بهشدت گریزانند. این نیروها، فعالان سیاسی و نمایندگان جنبش بخشی از بورژوازی پروغرب و عظمتطلب ایرانی را تشکیل میدهند، که در انقلاب پنجاهوهفت شکست خورد و در مرور زمان در برابر جنبش ناسیونالیسم اسلامی که جمهوریاسلامی نماد قدرت آن است، بازی را واگذار کردند. از این روی تنها امکان برای به قدرت رسیدن این جناح سیاسی، از مسیر شکست خوردن خیزشهای انقلابی و از طریق سرکوب پیشرویهای مردم انقلابی متحقق میشود.
از آنجا که سیاستورزی برای «پهلوی» و شرکاء تابعی است از گرفتن سهمی از قدرت سیاسی بهواسطهی دخالت آمریکا و تعرض ارتجاعیترین دول خاورمیانه، این روزها که جنگافروزیهای رژیم اسرائیل اوج گرفتهاند و بازگشت «ترامپ» به سیاست مبتنیبر «فشارحداکثری» علیه جمهوریاسلامی را نیز بازگردانده است، و باتوجه به اینکه جمهوریاسلامی بهواسطهی ضربات وارده به «محور مقاومت» موقعیت همیشگی را در منطقه ندارد، گویی شرایط از سوی «پهلوی» مناسب ارزیابی شده است، تا اینبار سناریوهای تکراری مبنیبر «رهبری دوران گذار» اجرای شوند. این نیروهای راست افراطی و فاشیستهای آریایی که پشت «شاهزاده» صف کشیدهاند، در قامت مشاوران صدیق و مشوقین مخلص، برای تشدید تحریمهای اقتصادی و برای پیاده کردن سفتوسخت سیاست «فشار حداکثری» و برای وقوع حملهی نظامی از سوی رژیم اسرائیل، بسترسازی میکنند و همراه با شوق و ذوق وافر به استقبال «رژیم چنج» میروند. با ینکه سناریوی «پهلوی» مبنیبر عبور از جمهوریاسلامی بدون دخالتگری مردم در میدان و زیر سایهی دستاندازی دول غربی بهویژه آمریکا به زندگی مردم ایران تحت عناوین مختلف مانند «رفراندوم» و «دخالت بشر دوستانه» و «گذار مسالمتآمیز» کهنه شده است، اما «پهلوی» به دلیل توهمهای ناشی از عدم استقبال اجتماعی از سوی جامعه تصور میکند، با بهجا آوردن فرایض یهودیان در کنیسههای اسرائیل، حملهی نظامی و فشار حداکثری از سوی رژیم اسرائیل و دولت «ترامپ»، به تغیر رژیم میانجامد و تاجوتخت بربادرفته را به خانوادهی «پهلوی» برمیگرداند. او گمان میبرد که آمریکا به دلیل پشت کردن به خاندان سلطنتی در روی کار آوردن «خمینی»، یک مراسم تاجگذاری به «شاهزاده» و درباریان بدهکار است، و از این روی خطر حملهی نظامی از سوی رژیم اسرائیل همراه با آمدن مجدد «ترامپ»، و همچنین سقوط «اسد» و جابهجایی قدرت سیاسی در سوریه، تصویری به «پهلوی» مخابره میکند، که مطابق با آن شرایط برای «رژیمجنج» و جابهجایی قدرت مناسب ارزیابی میشود، و به امید متحقق شدن خود را برای «چلبی» و یا «جولانی» شدن ایرانی آماده میکند.
یک بازی و چندین شکست!
از آنجا که در نظام سرمایهداری باید منفعت همهی اقشار بورژوازی تامین شود و از آنجا که باید چرخهی سودآوری به استثمار انسانها ادامه دهد، درنتیجه سنخیت دولتسرمایه با طبقات حاکم و نسبت آن با جامعهی طبقاتی به گونهای تعریف شده است، که همیشه بورژوازیِ داراری حاکمیت سیاسی را در عرصهی قدرت نمایندگی کند و همواره محافظت از وضع موجود را اساس وظایف خود بداند. از این روی وقتی جامعه بهواسطهی پیشرویهای انقلابی پولاریزه میشود، وقتی اعتراضِ هر روزهی کارگران و محرومان و فرودستان علیه فلاکت معیشتی و بهقصد سرنگونی حکومت سرمایهداران فزونی میگیرد، وقتی زنان حقجو در مقابل تحمیل نابرابریها طغیان میکنند، و وقتی جمهوریاسلامی چنین سخت و سنگین زیر فشار سلبی مردم آزادیخواه راه گریزی ندارد، بیتردید علاوهبر نیروهای حکومتی و ارگانهای دولتی که برای سرکوب موجهای ضد حکومتی و برای عقب زدن خیزشهای انقلابی به میدان میآیند، همهی طیفها، سازمانها، احزاب و شخصیتهای سیاسی و اجتماعی که به جنبشهای بورژوایی تعلق دارند، چه وابستگان به حاکمیت و چه نیروهایی در اپوزیسیون جهت پاسداری از حکومت سیاسی بورژوازی وارد عمل میشوند؛ بهطوریکه این جریانهای بورژوایی به همراهی و همکاری با رژیم روی میورند ویا در تقابل و در موازات با دولت حاکم به آلترناتیوسازی و رهبرتراشی میپردازند. جامعهی ایران در چنین وضعیتی است و بهتبع همهی نیروها و چهرهها و احزاب سیاسی که منافع بورژوازی را تامین میکنند، به جنبوجوش افتادهاند، تا حکومت فعلی نظام سرمایهداری را نگه دارند ویا برای جابهجا شدن قدرت سیاسی در جهت حاکمیت طبقات حاکم تلاش کنند. امروز مبارزات ضدرژیمی سپهر سیاسی جامعهی ایران را احاطه کردهاند و بحرانهای انقلابی پیکر جامعه را فراگرفتهاند؛ بهنحوی که با هر ضربهای به بالای جامعه و با هر سطحی از عقبنشینی که به حکومت تحمیل میشود، به تحرکهای لازم برای دگرگونی اساسی در اوضاع سیاسی شتاب میدهد و با هر مبارزهی رادیکال و میلیتانت که علیه زندگی غیر انسانی فوران میکند و با هر خیزش انقلابی که علیه استثمارزدگی و استبدادزدگی عروج میکند، بر روند فراهم آوردن زمینههای سازنده برای اعتلای نوین انقلابی تاثیر مستقیم میگذارد. بنابراین در شرایطی که از لحاظ اجتماعی و سیاسی بحران انقلابی کل ساختارهای جامعه را فرامیگیرد، فلسفهی وجودی جریانهای سیاسی و سیاستمداران بورژوازی حکم میکند، که برای بقای دولتسرمایه ویا برای جابهجا کردن قدرت سیاسی بین بخشهایی از بورژوازی، آلترناتیوهای روشن ارائه دهند و به یک رهبری واحد برسند. بهاینترتیب اگر مقولهی «سلطنت» از سوی پادشاهیخواهان پیش کشیده میشود و اگر «پهلوی» بحث جدید و تکراری «رهبری دوران گذار» را مطرح میکند، فقط از روی جانشینی جمهوریاسلامی نیست، بلکه آلترناتیو بخشی از بورژوازی را برای کل وضعیت اجتماعی و سیاسی حاکم بر جامعهی ایران بیان میکند، که جمهوریاسلامی چکیده و مظهر آن است و گویا از قبل چنین برنامهریزی شده است، که نه از مسیر «رهبری» که از طریق زدوبست بهشیوهی سلاطین و درباریان جلو رود.
علیرغم وجود سنتهای عقبماندهی پدرشاهی در جنبش ناسیونالیسم عظمتطلب ایرانی که امروز از پلتفرمهای «رضا پهلوی» و یارانش ساطع میشود، جدا از خصلت قیممآبی که از چنین پروژههایی برمیخیزد، و با اینکه موضوع بازگشت پادشاهی، ماهیت مبتنیبر ارزشهای اربابرعیتی این طرحها را علنی میکند، اما برنامههایی چنین ارتجاعی قرار است که با ایجاد کردن موانع ذهنی و سیاسی در مسیر سرنگونی انقلابی که امروز بنابر عزم قوی تودههای انقلابی قوت گرفته است، معبر «دوران گذار» را هموار و آماده کنند. اما شکستهای پیدرپی که «پهلوی» و سلطنتطلبان بهجهت رقابت با جمهوریاسلامی بر سر دستبالا داشتن در جنبش ناسیونالیسم عظمتطلب ایرانی بهواسطهی طراحی و اجرایی کردن این برنامهها تجربه کردهاند، فقط از تکراری بودن این پلتفرمهای مشابه و بدون بازخورد اجتماعی ناشی نمیشوند، بلکه نتیجهی حرکت کردن برخلاف جهت سیر جنبش انقلابی جاری است، که از فعالیتهای انتخاباتی پهلوی و پهلویچیها، تحرکهایی مواج و بیاثر میسازد. از پوشیدن لباس مصلحان اجتماعی و فرورفتن در نقش عنصر بی ادعای «دنیای سیاست» در قالب طرح «وکالت میدهم» و از کمپین بیات شدهی «نه به جمهوریاسلامی»، تا این پروژهی اخیر تحت عنوان پوپولیستی «رهبری دوران گذار» که این روزها باب رسانههای جریان اصلی است، بدون استثناء همگی ناکام ماندند ونیمهکاره رها شدند ویا شکستخورده بهوجود میآیند. قصد و نیت این مانورها اجرایی شدن «گذار» و عبور کردن از جمهوراسلامی است، اما هویت آنها با جلوگیری از روند سرنگونی انقلابی شکل میگیرد. مطابق با کارایی و باتوجه به سرنوشت مانورهای قبلی، آخرین آنها نیز بهکار کسب قدرت سیاسی نمیآید و برگزاری مانوری صرفا جهت ممانعت از سرنگونی رژیم اسلامی بهدست عناصری در جامعه است، که میخواهند و میتوانند جمهوریاسلامی را بهشیوهی انقلابی و بهنفع مردم آزادیخواه و برابریطلب سرنگون کنند. چهبسا این طرحها و پروژهها و کمپینها که در مواقع بحرانی و انقلابی توسط سلطنتطلبان و شخص «رضا پهلوی» ارائه میشوند، نه میتوانند نیروهای اجتماعی برخاسته از جنبش ناسیونالیسم عظمتطلب ایرانی را به سمت کمپ «شاهزاده» جابهجا کنند، و نه توانایی دارند که در مرکز عرصهی سیاست منشاء اثر شوند. از طرف دیگر ندید انگاشتن این مانورها از جانب مردم و بیاعتمادی جامعه نسبت به «پهلوی» بهمثابه یک نیروی فاقد نفوذ اجتماعی و بدون برنامهی سیاسیْ خود از این واقعیت نشات میگیرد که این نیروها نتوانستهاند آلترناتیو روشن و قابل اجرا را نمایندگی کنند و بر تحولات سیاسی غالب شوند. درواقع چنین فعالیتهایی بیشتر به مانورهایی شبیهاند که بهقصد دستبهدست شدن قدرت از جمهوریاسلامی به «سلطنت مشروطه» و بههدف بازگرداندن دودمان «پهلوی» به اریکهی پادشاهی از طریق رهبرتراشی و آلترناتیوسازی برگزار میشوند. اما این مانورها علاوهبر ایجاد وقفه در روند سرنگونی انقلابی، عارضههای جانبی دیگری نیز مانند پردازش چهرههای سمی و غیراجتماعی دارند، تا به آنان این توانایی داده شود که کل روند سرنگونی رژیم را متوقف کنند. برجسته کردن شخصیتهای تداعی شده با رژیم سلطنتی سابق به کمک آژیتاسیون فاشیستهای فیروزهای که برای روان کردن و آسان کردن «دوران گذار» بهکار گرفته میشوند، بهعنوان تاکتیک و بهمثابه حامیان و تاییدکنندگان «شاهزاده»، تا امروز راه به جایی نبرده است؛ چراکه بورژوازی ملیگرای عظمتطلب ایرانی برای تامین کردن ملزومات سیاستورزی مبنیبر «ایران قدرتمند در خاورمیانه» و «حکومت حافظ تمامیت ارضی»، بهجای چهرههای سیاسی دوران باستان مانند «پرویز ثابتی» ترجیح میدهد، که به اسطورههای معاصر این جنبش مانند «قاسم سلیمانی» رجوع کند. باری؛ اما «پهلوی» به مریدانش این حقیقت را نمیگوید که رهبری تحرکهای اجتماعی از لابیگری در دالانهای تاریک و باریک سیاست شکل نمیگیرد، بلکه از هژمونی سیاسی بر مبارزات طبقاتی حاصل میشود؛ همچنین آلترناتیوی که نفوذ اجتماعی دارد نیز تابعی است، از ترسیم افق روشن و اِعمال اقتدار سیاسی در جنبشهای اجتماعی، و از همه مهمتر بازتابی است، از نمایندهی جنبش سلبی بودن و پرچمدار خواستهای اثباتی شدن، که البته با حضور طبقات متخاصم در کشمکشهای سیاسی در قالب جنبشهای اجتماعی متضاد مسجل میشود. درحالیکه طیف پهلویخواهان آلترناتیوهای مصنوعی و «رهبری» جعلی و قیممآبانه را از بالای سر جامعه و بدون درنظر گرفتن دخالتگری از پایین شکل میدهد.
مولفههایی که «پهلوی» و نیروهای وابسته به کمپ سلطنتطلبان را در پیشبُرد مانورهای همیشگی به شکست مکرر میکشانند، به این پارامترهای پایهای محدود نمیشوند، بلکه این برنامههای مشابه و البته غیراجتماعی اگر ثمره نمیدهند، محال بودن بازگشت «سلطنت» بهعنوان شکل حکومتی نظام سرمایهداری در ایران نیز از عوامل شکست و سرخوردگی است، که باعث اجرایی نشدن چنین پلتفرمهایی میشود. خیلی دور از واقعیت است که در این جامعه بتوان شخصی را دوباره به «شاه» مملکت تبدیل کرد، اما اگر سلطنت هنوز نوستالژی طیفی از چهرههای اجتماعی و شخصیتهای سیاسی است که به جنبش ناسیونالیسم عظمتطلب ایرانی تعلق دارند، در ابتدا محصول تحمیل عقبگرد خونین از دستاوردهای انقلاب پنجاهوهفت و استثمار شدید و غیرانسانی نیروهای کار و سرکوب بی امان و همهجانبه علیه آزادیخواهی و برابریطلبی توسط جمهوریاسلامی است و در وهلهی بعدی از هراس بخشی از بورژوازی در قبال «خطر» اعتلای مبارزات پرولتاریا و عروج کمونیسم طبقهی کارگر میآید. درواقع جنبشی برای «بازگشت به گذشته» وجود ندارد و هر چه هست، از پروپاگاند و از هیاهوی فعالان کمپ «پهلوی» بیرون میریزد. بهاینترتیب آخرین تلاش این نیروها نیز زودگذر و شکستشان محتوم است، و هیچ اقبالی برای پیروز شدن در رقابت با سیاستهای عظمتطلبانه و شوونیستی محقق شده از جانب جمهوریاسلامی ندارند. اگر چه «سلطنت» و «بازگشت ولیعهد» به تاجوتخت نوستالژی و هویت بخشی از بورژوازی ناراضی از نوع حکومت فعلی نظام سرمایهداری را تصویرگری میکند، اما افق امیدبخش جوانان جویای زندگی آزاد و آیندهی روشن، خواستهای کارگران و مزدبگیران که آلترناتیو شورایی را پیگیری میکنند، و آرمان زنان حقجو و برابریطلب را شامل نمیشود. البته تجربهی دو انقلاب آزادیخواهانه، ضد استبدادی و عدالتمحور، و تجربهی خرد کردن اقتدار و هیمنهی پهلویها و ساقط کردن حکومت سلطنتی، برای بی خاصیت شدن ضرورت وجودی «پهلوی» در جایگاه «شاهزاده» و برای فرورختن آلترناتیوهای قلابی سلطنتطلبان کفایت میکند! این مانورها و پلتفرمها و برنامهها که بهمنظور «گذار» و عبور از جمهوریاسلامی و برای رفتن به سمت حکومت سلطنتی طرحریزی میشوند، اگر شکستخورده و بی مایه و بی ثمر بهوجود میآیند، ریشهی تاریخی و طبقاتی دارد؛ برخلاف ماهیت مترقی و رادیکال جنبش انقلابی کنونی و برخلاف سوگیری خیزشهای انقلابی در جهت سرنگونی حکومت اسلامی، آلترناتیو «سلطنت» و جایگزینی حکومت «پادشاهی» در طول این جغرافیا هرگز توسط تحرکهای از پایین جامعه و در متن جنبشهای آزادیخواهانه، سکولار و مترقی به قدرت نرسیده است؛ «سلطنت» و حکومت شاهان نه تنها برآیند انقلابهای اجتماعی نبودند، بلکه در کل از پسِ شکست تحرکهای انقلابی و از پی کودتا و «رژیمچنج» و منبعث از دسیسههای فرقهای و خانوادگی قدرت را قبضه کردند.
تلاش مذبوحانهای که پس از خیزشهای انقلابی و در حین پیشرویهای مردم انقلابی به سوی سرنگونی تمام و کمال رژیم میکوشد، تا از سنتهای قرون وسطایی و به تاریخ سپرده شده و منقضی شده مجموعهی تحرکهای اجتماعی و مبارزاتی در صحنهی اصلی و مرکزی سیاست بسازد، هیچوقت موفق نمیشود نتیجهای غیر از شکست به همراه ضد انقلاب و ضد سرنگونی شدن بدهد. تاجاییکه به مردم آزادیخواه و به اصولگرایی و گرایش رادیکال مبارزات ضد رژیمی جاری برمیگردد، برخلاف تبلیغات رسانههای جریان اصلی و برخلاف آنچه ارگان رسانهای «ایران اینترنشنال» از واقعیت خیزشهای انقلابی منعکس میکند، مردم آزادیخواه و برابریطلب «بازگشت به گذشته» و بازگرداندن حکومت موروثی پهلویها را نمیخواهند، و جماعتی که برای سرنگون کردن بنیادهای حکومت حافظ دین و بردگی مزدی و زنستیزی، قیام و انقلاب را برگزیدهاند، بارها به صراحت و خیلی واضح اعلام کردهاند که از «رژیمچنج» و از خذف شدن در شکلگیری سرنوشت جامعه بهشدت روی گردانند. تودههای بهپاخاسته علیه پایههای سیاسی و فرهنگی نظام سرمایهداری هرگز رضایت نمیدهند، که حاکمیت را از جمهوریاسلامی تحویل بگیرند و به نیروهای قومی و مذهبی ویا به فاشیستهای ایرانی در اپوزیسیون تحویل دهند.
از طرف دیگر فعالیتهایی که در چهارچوب این مانورها و برنامهها انجام میشوند و «پهلوی» مسئول نتیجه دادن آنان است، اگر هر دفعه به شکست و ناکامی ختم میشوند و نیمهکاره میمانند، از موقعیت سیاسیِ روبه افول وی در جنبش ناسیونالیسم عظمتطلب ایرانی نسبت به یک دههی گذشته میآید، که از عروج اولین خیزش انقلابی در این چند سال اخیر آغاز شد. از این روی سیر نزولی تیم سیاسی منتسب به سلطنتطلبان و البته کاهش شدید نفوذ اجتماعی خود «پهلوی» بهمنزلهی «رهبر» در جنبش ناسیونالیسم عظمتطلب ایرانی باعث شده است، که این نیروها نتوانند تاثیر قابل توجهی بر افتوخیز خیزشهای انقلابی بگذارند. از آنجا که تلاشهای عناصر سطلنتطلب و مشروطهخواه با هدایت تیم «رضا پهلوی» در این دوره متاثر از تحولات انقلابی جاری است، انگیزهی خود را نیز برمبنای ترسیدن از سرنگونی و قیام و انقلاب میگیرند، که البته جمهوریاسلامی در برخورد با این مکانیسمهای اجتماعی تغییر خیلی بهتر و کارآمدتر از «پهلوی» و یارانش این ترس و وحشت ناشی از بحرانهای انقلابی را مدیریت میکند. موقعیت دستبالایی که جمهوریاسلامی در جنبش ناسیونالیسم عظمتطلب ایرانی بهدست آورده است، حکومت سابق پهلویها حتی به فاصلهی نزدیک آن نیز نرسید. بهعبارت دیگر جمهوریاسلامی به اهدافی در جنبش ناسیونالیسم عظمتطلب ایرانی دست یافته است، که سلطنت پهلوی نتوانست این اهداف بورژوازی را نمایندگی کند. سیاستورزی «پهلوی» و نیروهایی که دور آن حلقه زدهاند همیشه به گونهای میبود، که بهاعتبار نمایندگی کردن اهداف و آرمانها و مقدسات برجسته در جنبش ناسیونالیسم عظمتطلب ایرانی، در موقعیت اعتراض و تخاصم علیه جمهوریاسلامی پایدار و پرنفوذ میکرد، اما پرچمدار شدن جمهوریاسلامی در این جنبش از طریق افق دادن به این اهداف و آرمانها و مقدسات بورژوازی ملیگرای شوونیست ایرانی، جایگاه «پهلوی» و گروه وابسته به آن را متزلزل کرده است، بهنحوی که در حال حاضر تنها مزیت «پهلوی» فرزند شاه سابق بودن است، که البته برای همهی اقشار بورژوازی جذابیت ندارد!
یکی از اصول اساسی که به سنتهای ارتجاعی جنبش ناسیونالیسم عظمتطلب ایرانی ارزش اجتماعی و سیاسی میدهد، مساله «تمامیت ارضی» است، که رژیم اسلامی در پاسخ دادن به آن همیشه موفق عمل میکند. درواقع «ایران قدرتمند» و «ایران مقتدر» در برابر تعرضات بیگانگان بهویژه «اعراب» بالاترین ارزش در جنبش ناسیونالیسم عظمتطلب ایرانی است، که جمهوریاسلامی توانسته است آن را برای بورژوازی به ارمغان بیاورد. اگر جریان سلطنتطلب از «شکوه» حکومت رضاخان و از «اقتدار» رژیم سلطنتی «محمدرضا شاه» در منطقه بهمثابه «ژاندارم خاورمیانه» به خود میبالید، امروز قدرتی که جمهوریاسلامی در منطقه دارد، به مراتب بیشتر از حکومت سابق است، که حمایت مستقیم آمریکا را به همراه داشت. همچنین صنعتی شدن، رشد تکنولوژی، کسب دانش و فنون نظامی و هستهای تبدیل آن به «حق ملی»، و رسیدن به معیارهای نظام سرمایهداری پیشرفته، از ارزشهای مهم و از اهداف کلان و از مقدسات عمدهی بورژوازی ملیگرای عظمتطلب ایرانی است، که در حال حاضر بخشی از سیاستهای اصلی جمهوریاسلامی را تشکیل میدهند. بنابراین شکست و سرخوردگی پهلوی و پهلویچیها و دستپایین داشتن در جنبش ناسیونالیسم عظمتطلب ایرانی نسبت به موقعیت جمهوریاسلامی، ناشی از متحقق شدن اهداف و آمال بورژوازی است، بی آنکه از رژیم «گذار» و عبور شود و بی آنکه «رژیمچنج» صورت بگیرد.
مراسم خیالی تاجگذاری در بارگاه «رژیمچنج»!
جنبشی که تودههای رادیکال بهقصد نفی نظم موجود و برای پایین کشیدن بانیان و حافظان نظام استثمارگر و تبعیضآمیز از مسند قدرت سامان دادهاند، سیمای جامعهی ایران را سراسر متحول کرده است؛ جنبشی که با خواست رهایی زن و رهایی جامعه شناخته میشود، مجموعهی تحرکهایی که حول مبارزه برای رسیدن به افزونترین آزادیهای سیاسی و برای خلاصی فرهنگی شکل گرفته است، و خیزشهای انقلابی که برای برخورداری مردم از رفاه و برابری، علیه حکومت سیاسی سرمایهداران عروج کردند، صفبندیهای طبقاتی را تغییر داده است و رابطهی جریانهای سیاسی را با کشمکشهای طبقاتی بازتعریف کرده است. در این حین که تحولات و خیزشهای انقلابی از میان لایههای زیرین جامعه در حال جوشیدن و خروشیدن بودند، بههنگامهی طغیانهای مردم انقلابی که برای متلاشی کردن رژیم استبداد و آپارتاید و برای برقرار کردن رفاه و آسایش میدان را تصرف کردند، «رضا پهلوی» برای پیاده کردن سناریوهای قیممآبانهی خود، به دنبال جلب حمایت و خرید توجه قدرتهای غربی و دولتهای واپسگرای خاورماینه میگشت؛ حکومتهایی در نظر «پهلوی» و از زاویهی جریانهایی که کنار او ایستادهاند، قابل اتکا محسوب میشوند، که پتانسیل و توانایی خود را در تخریب شیرازههای اجتماعی، و در سوریهای کردن و بالکانیزه کردن جوامع انسانی، بارها نشان دادهاند. در این راستا انتخاب مجدد «ترامپ» و بازگشت «سیاست حداکثری» به روی میز هیاتحاکمهی آمریکا در کنار خطر حملهی نظامی از سوی رژیم اسرائیل به زیرساختهای ایران، بر متن دایر شدن دوبارهی عبادتگاه «رژیمچنج»، نزد «پهلوی» فاکتورهایی به حساب میآیند که برمبنای آن شرایط را برای «گذار» از جمهوریاسلامی مناسب ارزیابی کرده است و به این اعتبار از روی میل ملوکانه لقب اشرافی «رهبر دوران گذار» را به خود اعطا «فرموده» است، که البته مانند مانورهای مشابه قبلی در خاورمیانه به «دخالتهای بشر دوستانه»ی آمریکا و ناتو و این روزها به جنگافروزیهای «نتانیاهو» نیاز دارد.
قبلهی آمال همهی جریانهای مربوط به جنبش ناسیونالیسم پروغرب ایرانی، به سمت آمریکا و به سمت شکوه و جلال بورژوایی از نوع آمریکایی کنسرواتیو میچرخد و بی تردید امروز همهی نیروهای پروغرب از آمدن دوبارهی «ترامپ» به عرصهی سیاست و از به کار افتادن سیاست «فشار حداکثری» علیه جمهوریاسلامی بسیار خرسند شدهاند؛ اما بنابر مولفههای اساسی که هیاتحاکمهی آمریکا را چه در داخل و چه در خارج گرفتار کردهاند، ادامهی سریالی سیاستهای همیشگی مکتب «ترامپیسم» تا حدود زیادی غیرممکن میشود؛ اینبار «ترامپ» و «ترامپیسم» بر اساس جایگاه آمریکا در مناسبات جهانی و با توجه به نفوذ منطقهای در دورهی متفاوتی نسبت به قبل رجعت کردهاند، که احزاب و شخصیتهای طرفدار آمریکا بهویژه «پهلوی» و نیروهایی مانند «فرشگرد» را به کمی جابهجایی در محاسبات وامیدارد. آنچه امروز سناریوهای «پهلوی» را در نظر سلطنتطلبان و مشروطهخواهان معقول ممکن جلوه میدهد، مورد جابهجایی قدرت سیاسی از بالای سر جامعه در سوریه است، که در شرایط جدید مبتنیبر قلدرمنشی «ترامپ» و جنگطلبی رژیم اسرائیل جذابیت بیشتری دارد. حمایت مستقیم و فعال از نظامیگری «نتانیاهو» از سوی دولت «ترامپ» که از تضعیف موقعیت آمریکا در سطح بینالمللی و از افول قدرقدرتی آمریکا در خاورمیانه صورت میگیرد، همان فرصت کوچک و تازهای است که «پهلوی» و سلطنتطلبان را به عملی شدن سناریوی «گذار مسالمتآمیز» امیدوار میکند. فقط اپوزیسیون ارتجاعی و ضد انقلاب و فقط دشمن مردم میتواند برای رسیدن به قدرت سیاسی چنین غیرمسئولانه و سوداگرانه روی به آتش کشیدهشدن کل خاورمیانه و روی سوریهای شدن جامعهی ایران سرمایهگذاری کند. از درون شکلگیری «نظم نوین جهانی» با محوریت مقابله با جمهوریاسلامی از زاویهی سیاستورزی «پهلوی» گویا امکانی پدیدار شده است، که سناریوی مبتنیبر «گذار» و «رهبری» پروسهی عبور از رژیم توسط قدرتهای غربی و دولتهای عقبماندهی خاورمیانه موافقت و تایید شوند. چنانکه حین تحمیل شدن آوارگی و نسلکشی به مردم فلسطین، سرکردهی جناح راست جنبش ناسیونالیسم پروغرب ایرانی، یعنی رهبر فالانژهای پادشاهیخواه، پرچم کذایی حکومت آرزوهایش را به پرچم رژیم جنایتکار اسرائیل گره میزد، همان لحظه، رویای حقانیت یافتن «انقلاب مخملی» از طریق «تحریم اقتصادی» و وجود خطر حملهی نظامی و سنگینی سیاست «فشار حداکثری» را در سر میپروراند. سناریوی قدرتگیری به روش جابهجا شدن حاکمیت سیاسی از بالای سر مردم که از مجرای سیاستهای تمامیتخواه «ترامپ» میگذرد و بر زمینهی رویکرد میلیتاریستی رژیم اسرائیل به مناسبات جاری در منطقه قوت میگیرد، استراتژیِ این دورهی «شاهزاده» است که همهی جریانها و احزاب و چهرهها و افراد تداعی شده با مقولهی «سلطنت» و با خانوادهی پهلوی را به سمت جنگطلبی محض میراند. در دورانی که این فرصتطلبان و سوءاستفادهگران و سودجویان عرصهی سیاست با بر تن کردن لباس کریه و خطرناک «چلبی» و «جولانی» ایرانی در صف اعتراضهای مردم انقلابی انشقاق و سردرگمی ایجاد میکنند، و بهجهت قبول شدن و پذیرفته شدن نزد آمریکا و رژیم اسرائیل برای گزینهی مناسب و توانا بهعنوان عاملان و مجریان عراقیزه و سوریهای کردن جامعه از شوق و شعف حملهی نظامی به مراکز اصلی اقتصادی و نظامی جهوریاسلامی سرازپا نمیشناسند، به راستی که با نیروهای راست افراطی و با فاشیستهای رژیم اسرائیل کوچکترین تفاوتی ندارند. اگر چه همهی تقلاهای «پهلوی» بهمنظور تصاحب صندلی ذخیرهی کاندید غرب بودن برای جایگزینی احتمالی رژیم است، اما علیرغم احتمال اجرایی شدن سناریوی «پهلوی»، اینکه برای حملهی نظامی علیه ایران از دستگاه تبلیغات و از «کابینهی جنگ» رژیم اسرائیل مشتاقتر است، میتواند جامعهی ایران را پای یک سناریوی خونین و خانمانسوز ببرد.
با توجه به اینکه هنوز حملهی نظامی سراسری علیه مواضع اقتصادی و نظامی رژیم صورت نگرفته است و حملهی نظامی همهجانبه علیه ایران بعید به نظر میرسد، اما در حال حاضر یک جنگ روانی و سیاسی گسترده علیه جامعهی ایران در جریان است، که مدام تجربهی دخالتگری آمریکا و نتیجهی تعرض نظامی دول کاپیتالیستی جهان را در نابود کردن زندگیهای بیشماری در عراق و لیبی و سوریه و افغانستان جلوی چشمان مردم ایران میآورد. همانطور که محاصرهی اقتصادی علیه عراق گزینهی «رژیمچنج» را بر بستر فلاکت معیشتی و استیصال اجتماعی و سیاسی در مقابله با رژیم بعث فعال کرد و در نهایت از طریق حملهی نظامی دستگاه دولتی نه تنها بدون دخالت مردم، بلکه با ویرانی زندگی مردم، جابهحا شد، «فشار حداکثری» و وقوع حملهی نظامی علیه ایران نیز در وهلهی اول کارکردی غیراز نجات دادن حاکمیت سیاسی بورژوازی از سرنگونی انقلابی و در ادامه غیر از سوریهای کردن جامعه ندارد. از این روی مقتضی اعلام کردن شرایط موجود برای عبور از جمهوری اسلامی، یعنی قطع کردن دخالتگری سیاسی مردم در کنارزدن رژیم و گشودن راه برای دخالتگری آمریکا و اسرائیل، و یعنی مانع شدن از انحلال کامل دستگاه سیاسی و دولتی بورژوازی، که مضمون و محتوای روند «گذار مسالمتآمیز» را دربرمیگیرد. در موردفضای جنگی باید افزود از آنجا که حیات دولت «نتانیاهو» به ادامهی جنگ در منطقه بستگی دارد و از آنجا که فضای میلیتاریستی حاکم بر جامعهی ایران سرکوبِ هر چه بیشتر توسط رژیم اسلامی و مستبد را توجیه میکند، و از این شکاف نظامی در خاورمیانه از قدرتهای جهان سرمایهداری امتیازگیری میکند، تشنج میان دولت «ترامپ» و جمهوریاسلامی و تنش نظامی بین رژیم اسرائیل و هیاتحاکمهی ایران نعمات و برکات انکار نشدنی برای بورژوازی و دولت آن دارد. به هر حال اگر سایهی جنگ بر سپهر سیاسی جامعهی ایران به عمر رژیم میافزاید، «پهلوی» را نیز از «مخمصه»ی انقلابی نجات میدهد.
آنچه نیروهای سیاسی متعلق به جنبش ناسیونالیسم پروغرب ایرانی و در راس آنها «رضا پهلوی» را به تناوب از «ترامپ» به «نتانیاهو» وادار میکند، از دست رفتن جایگاه آمریکا بهمنزلهی رئیس جهان تکقطبی و افول نفوذ و اقتدار آمریکا در جدالهای خاورمیانه است، که موقعیت جریانهای برآمده از جنبش ناسیونالیسم پروغرب ایرانی، را در تقابل با جهموریاسلامی بهمثابه «سر» جنبش ملیاسلامی سست و ناتوان میکند. جابهجایی توازن قوا در کشمکشهای منطقهای به واسطهی کاهش قدرت و هژمونی آمریکا که محور اجتماعی و سیاسی سقوط جایگاه جنبش ناسیونالیسم پروغرب ایرانی را نسبت به اوجوفرودهای جنبش ملیاسلامی شامل میشود، واقعیت مطرح شدن چنین سناریوهایی را بیان میکند و انگیزهی استغاثه از نماینده و قائممقام «ترامپ» در خاورمیانه را توضیح میدهد. بهواسطهی امید، چشمانداز، و سنتهای سیاسی، تاریخی و اجتماعی که از درون جنبش ناسیونالیسم پروغرب ایرانی به سطوح جامعه منتقل میشوند، طیفهای مختلف و متلون از جریانهای راست تا نیروهای چپ در این جنبش متمرکز شدهاند؛ این طیفها از فالانژهای آریایی و از «پهلوی» آغاز میشوند و به حزب «حمید تقوایی» و بنیاد «اکسمسلم» میرسند. این جنبش بهطور کلی بر پیشرفته بودن و قهرمان بودن آمریکا در تقابل با بلوک سرمایهداری شرق ایجاد شده بود، که امروز با شکست خوردن آمریکا در جهان و در خاورمیانه میرود که هویتاش را به آرامی از دست دهد. ناسیونالیسم پروغرب ایرانی جنبشی با معیارهای آمریکایی است، که اقتصاد و سیاست بورژوازی را متناسب با سیستم جوامع غربی میسنجد؛ برای آن بخش از بورژوازی که تابع غرب است، همیشه آمریکا سمبل ترقیخواهی و پیشرفت بوده است، اما افول آن به دست پایین داشتن جریانهای این جنبش نسبت به جمهوریاسلامی بهمثابه مدیر سیاسی جنبش ناسیونالیسم اسلامی انجامید. از این روی دفاع از قوت گرفتن احتمال حملهی نظامی از سوی رژیم اسرائیل و دخیل بستن به دولت «نتانیاهو»، شاید آخرین فرصت سلطنتطلبان و شخص «پهلوی» برای بازگشت به مرکز سیاست باشد، اما در حال حاضر نه «رژیمچنج» سفت و محکم در کار است و نه جنگ همهجانبهای روی خواهد داد.
از طرف دیگر سیاستی که دولت «ترامپ» در قبال جمهوریاسلامی بهمنظور اجرایی کردن «فشار حداکثری» اتخاذ خواهد کرد، مبتیبر موقعیت ضعیف شدهی رژیم اسلامی و ضربه خوردن «محور مقاومت» است، که بهمنظور «رام کردن» جمهوریاسلامی در جایگاه بازندهی اصلی در سقوط «اسد»، البته با برافراشتن پرچم جنگ، بهکار گرفته میشود. بهعبارتدیگر پس از قطعی شدن شکست آمریکا در جدالهای خاورمیانه و بهطبع پس از اُفت شدید راندمان اجتماعی در جنبش ناسیونالیسم پروغرب ایرانی، امروز بهواسطهی جنایتهای دولت «نتانیاهو» در غزه و به دلیل تحمیل فضای جنگی بر منطقه که محصول همین جنگافروزیها است، برای اولینبار همهی جریانهای پروغرب و همهی نیروهایی که به «ترامپ» سمپاتی دارند، و البته «رضا پهلوی» جلوتر از سایرین سینه جلو میدهد، برای راهاندازی پروژهی «رژیمچنج» و برای اجرای طرح انتقال قدرت خوشبین شدهاند و لحظهشماری میکنند. درنتیجه اپوزیسیون پرورده شده در جنبش ناسیونالیسم پروغرب ایرانی، بهویژه نیروهای وابسته به کمپ «شاهزاده» که سناریوی «رژیمچنج» را تحت حمایت آمریکا و از طریق حملهی نظامی توسط رژیم اسرائیل دنبال میکنند، از سقوط «اسد» و از نحوهی رفتن دولت آن بهشیوهی دستبهدست شدن دستگاه سیاسی بدون حضور دخالتگر مردم، الگوبرداری کردهاند و تحت پوشش تبلیغات پوپولیستی مبتیبر «گذار از جمهوریاسلامی» و «پس گرفتن ایران»، وعدهی تکرار این واقعهی خبیث را در ایران میدهند. اگر روزی «پهلوی» پشت سنگر حملهی نظامی آمریکا به لیبی پناه گرفت که خیزش انقلابی در آن جامعه را به «رژیمچنج» خونین و سیاه تبدیل کرد، اگر روزی «شاهزاده»ی دمکرات و خشونتپرهیز از «دخالت بشر دوستانه»ی خانمانبرانداز در سرنوشت مردم عراق دفاع کرد که فروپاشی شیرازههای جامعه را باعث شد، اگر تا دیروز جنایتهای رژیم اسرائیل را تحت عنوان دروغین «حق دفاع» و «اقدام تلافیجویانه» در مقابل حماس فرموله میکرد، امروز نیز قدرتیابی تهماندهی نیروی جنایی داعش در سوریه را به بهانهی تضعیف جمهوریاسلامی و ضربه زدن به «محور مقاومت» و تکرار مورد خوشخیم «جولانی» در ایران را بهمثابه «گذار مسالمتآمیز» تبلیغ میکند. الگوبرداری از براندازی رژیم «اسد» تاکید بر سبکوسیاقی از سیاستورزی است، که برآیند قیام و خیزش انقلابی مردم و طبقهی کارگر سوریه نبود و قدرت سیاسی از بالای سر مردم منتقل شد، بی آنکه به نهاد دولتسرمایه لطمهای وارد شود ویا ساختارهای سیاسی حاکم تغییر کنند. دستگاه سیاسی در سوریه منطبق با شرایطی به جانشین از قبل ذخیره شدهی «بشار اسد» منتقل شد، که متاثر از مذاکرات پنهانی قدرتهای جهانی و تحت حمایت دولتهای مرتجع خاورمیانه بود و بر بستر بیافقی و ناچاری مردم آن جامعه در مبارزه با دولت «اسد» شکل گرفت. در این اثنا اما سایبریهای سلطنتطلب و خود «پهلوی» همگام با آمریکا و همسو با دول منطقه «رژیمچنج» و حذف کردن مردم از عرصهی سیاسی را درحالی موجه و «مردمی» جلوه میدهند، که آنچه انتظار آینده و زندگی مردم سوریه را دارد، مردم متمدن و سکولار و آزادیخواه دنیا را به بهت و حیرت فربرده است و مردم انساندوست جهان را به سختی وحشتزده کرده است.
پس از مدتها اعتزال و سرخوردگی ناشی از شکست هژمونیک آمریکا و بهتبع به حاشیه رفتن جنبش ناسیونالیسم پروغرب ایرانی، در راستای سقوط حکومت «اسد»، اکنون «پهلوی» مفری یافته است، تا بهعنوان گزینهی مناسب برای آمریکا، به همراه تجهیزات ناتو و ارتش اسرائیل وارد ایران «آزاد» شود و «گذار مسالمتآمیز» را بر فراز جنگ و ویرانی در جامعهی ایران به سرانجام برساند. بنابراین تاجاییکه به جناح راست افراطی در جنبش ناسیونالیسم پروغرب ایرانی به رهبری «پهلوی» مربوط میشود، تنها سناریویی که برای به قدرت رسیدن وجود دارد، همین «رژیمچنج» از طریق حمایتهای آمریکا و جنگطلبی رژیم اسرائیل است، که امروز برکناری «اسد» و جایزگرینی «جولانی»، به اجرا شدن آن قوت میدهد. انتقال قدرت سیاسی از جمهوریاسلامی به سلطنت «پهلوی» آرزوی دیرینهی سلطنتطلبان است، و اینکه چه از طریق معامله ویا فشار حداکثری متحقق شود و چه به وسیلهی جنگ صورت بگیرد، تفاوتی در میزان مطلوبیت تنها فرصت و آخرین امکان قدرتگیری قبل از سرنگونی رژیم اسلامی، برای «پهلوی» ایجاد نمیکند. از این روی بدیهی بود پس از دفاع از حملهی نظامی آمریکا و ناتو به عراق، امروز نیز از تکرار واقعهی اخیر سوریه در این جامعه استقبال کند. وی «ولیعهد» منتظر سلطنت ولی همیشه آماده برای انتخاب شدن در تمام فصول «رژیمچنج» است، که از هر حادثه و بلایی که در خاورمیانه بهمنظور جابهجایی قدرت سیاسی روی دهد، در جهت پیاده کردن سناریوهای مشابه در ایران استفاده به مطلوب میکند. یعنی تمرین کردن سناریوی «رژیمچنج» برای ایفای نقش در کاراکتر «چلبی» و «جولانی» بودن در ایران است، که چنین سطح انسانیت و آزادیخواهی و البته مسالمت آمیز بودن سناریوهای «پهلوی» را نشان میدهد. اما پردهی ساتر زمانی از روی این آلترناتیوها کنار میرود، که برملا میشود الگوبرداری از مورد «چلبی» و «جولانی» که میخواهد از رژیم بهصورت «مسالمتآمیز» عبور کند، به مراتب خونینتر و سهمگینتر و مخربتر از آن فاجعههایی است، که مردم در یوگسلاوی و عراق و سوریه و لیبی تجربه کردند.
نتیجهگیری
حکومتی که با سرکوب خونین یک انقلاب تودهای و ضد استبدادی و با کشتار هزاران تن از انقلابیون و چپها و کمونیستها قدرت سیاسی را تصرف کرد، جمهوریاسلامی که از نظر اجتماعی و از لحاظ فرهنگی با جامعهی مدرن و سکولار ایران خوانایی ندارد، و حاکمیتی مذهبی که استثمار افسارگسیخته را بهواسطهی حاکم کردن دیکتاتوری عریان بورژوازی حفظ میکند، خود توضیح دهندهی دلایل سربرآوردن بحرانهای انقلابی و خیزشهای رادیکال در این جامعه است، که در سیکلهای متناوب پایداری و در کل موجودیت قدرت سیاسی را هدف میگیرند. از آنجا که رژیم اسلامی به دلایل سیاسی و بنابر اوضاع اقتصادی گریزی برای ماندن در قدرت ندارد، و از آنجا که پیشرویهای انقلابی مردم حکومت را به عقبنشینی مجبور کردهاند، جدال برای انداختن حکومت سرمایهدران نیز به مسالهی مبرم تودههای انقلابی و طبقهی کارگر تبدیل شده است؛ بیزاری مردم از رژیم به حدی رسیده است و عصیانهای انقلابی وارد مرحلهای شدهاند، که حتی دستهبندیهای حکومتی را نیز تحت تاثیر قرار دادهاند؛ تاجاییکه محور رقابت جناحهای حکومت اسلامی دیگر بر سر موضوع «مذاکره» با آمریکا نیست، بلکه متعاقب از ضرورت فلسفهی بقاء و ماندگاری در قدرت است که هر کدام از طیفهای حاکمیت را به ترسیم راه فراری کارآمد میکشاند. همچنین ضربات وارده به «محور مقاومت» که موقعیت جمهوریاسلامی را در خاورمیانه مبهم کردهاند، و البته وجود خطر حملهی نظامی از جانب رژیم اسرائیل که با آمدن «ترامپ» کاربردیتر میشود، همین تحولات انقلابی در جامعه را تحت تاثیر قرار میدهد. شرایط به گونهای است و فضا برای رژیم بهنحوی است، که چون از عواقب و از تبعات خیزشهای انقلابی به تنگ آمده است، مسالهی جدی و تعیین کنندهای را مطرح میکند مبنیبر اینکه جمهوریاسلامی را توسط چه نیرویی و چگونه باید انداخت. خواست تغییر رژیم بهطور کلی فقط از طریق انقلاب تودهای صورت نمیگیرد، بلکه حکومتهای سلطنتی و غیرمردمی از مسیرهای کودتا و دخالت نظامی دول متخاصم و با تبانی قدرتهای جهان به حاکمیت رسیدهاند و چهبسا که برای نقلوانتقال قدرت سیاسی اغلب به «رژیمچنج» متوسل میشوند. اما برخلاف روند انقلاب پنجاهوهفت، اینبار طیفهای مختلف اجتماعی و جریانهای سیاسی متضادی که علیه رژیم مبارزه میکنند، خود بیانگر کارکرد گوناگون و متناقض جنبشهای اجتماعی است که هر کدام منفعت طبقات متخاصم را پیش میبرند. اینبار جنبشی یکدست و تحت رهبری واحد وجود ندارد، بلکه هر کدام از جریانهای سیاسی موجود که برای تغییر رژیم فعالیت میکنند، طرحهایی اثباتی خودشان را دارند و شیوههای سلبی خود را بهکار خواهند گرفت. از این روی بر بستر تحولساز و انقلابی کنونی، جنگی که از مدتها قبل میان اردوگاههای سیاسی و میان کمپهای جنبشی شروع شده بود، به مراحل تعیین کنندهای خواهد رسید؛ چنانکه هر جریان شعار سلبی معینی دارد و هر نیرویی آلترناتیوهای و مواضع اثباتی خود را پیگیری میکند.
بنابراین همهی طرحهایی که «پهلوی» در مواقع انقلابی، نه رو به مردم، بلکه رو به بخشهایی از حکومت و البته رو به آمریکا و این روزها رو به رژیم اسرائل، ارائه میدهد و هر مانوری که برای اجرای «رژیمچنچ» برگزار میکند، اجزای یک بستهبندی سیاسی را تشکیل میدهند، که مشخصههای معین و کاردهای از پیش تعیین شدهای دارد. قرار است بهمنظور برکناری جمهوریاسلامی این طرحها و مانورها به نوعی عمل کنند، که این سیستم سیاسیْ دستنخورده به گزینهی مورد نظر یعنی به «پهلوی» و محافظهکاران پادشاهیخواه، واگذار شود؛ بهشیوهای که از طریق فشارهای آمریکا و زیر سایهی حملهی نظامی از سوی رژیم اسرائیل، قدرت سیاسی از تملک عناصر بالایی رژیم خارج شود و درحالیکه شوالیههای «شاهزاده» با بدنهی حکومت اسلامی مشغول مذاکره و سازش و تبانی هستند، «پهلوی» حاکمیت سیاسی بورژوازی را بهدست آورد. سنتهای ارتجاعی و قیممآبانه که در بستهبندیهای سیاسی مانند «رهبری دوران گذار» به جامعه تزریق میشوند، حذف کردن مردم از مداخلهی متعین در کشمکشهای سیاسی و متوقف کردن سیر تحولات انقلاب را در دستور کار دارند، به این هدف که کلیت ماشین دولتی سالم بماند. همچنین وقتی خیلی مصر بر مسالمتآمیز بودن عبور از جمهوریاسلامی تاکید میشود، منظور از «خشونت نکنید»، تغییر حکومت بهصورتی است که مردم دخالت نداشته باشند و فشاری از پایین جامعه وارد نشود. وقتی میگویند «گذار مسالمتآمیز» از رژیم، فقط ضد انقلاب بودن خود را نمایان نمیکنند، بلکه میخواهند زنان آزادیخواه، جوانان جویای رفاه، و کارگران خواهان نابودی بردگی مزدی که پیشرویهای انقلابی علیه رژیم اسلامی را تضمین میکنند، از امر سرنگونی بازبمانند تا دولتسرمایه حفظ ویا با اصلاح در جزئیات جایگزین شود.