ترجمه این نوشته در ۲۵ دسامبر ۲۰۰۳، بیست روز پس از انتشار آن در وبلگ مکلاد انجام و اولین بار در نشریه اینترنتی «روزنه» و سپس در نشريه تئوريک - سياسى حزب کمونيست کارگرى ايران - شماره ۵، تیر ۱۳۹۱ - ژوئیه ۲۰۱۲ منتشر شد. چهار سال پیش آن را با مختصر تغییری بمناسبت پانزدهمین سال درگذشت حکمت در فیس بوک پست کردم. امروز آن را بار دیگر در اینجا بمناسبت نوزدهمین سالگرد درگذشت منصور حکمت، که بقول مکلاد بخاطر مبارزاتش «شایسته احترام هر انسان شایسته احترامی است»، منتشر میکنم. جمشید هادیان
منصور حکمت. شایسته احترام هر انسان شایسته احترامی است – کِن مَکلاد.
کشف منصور حکمت
ترجمه جمشید هادیان
بمناسبت نوزدهمین سالگرد درگذشت منصور حکمت (چهارم ژوئیه ۲۰۰۲)
کشف منصور حکمت؛ این عنوان نوشتهای است از کِن مک لاد (Ken McLeod)، مارکسیست بریتانیائی در وبلاگ شخصیش بنام The Early Days of a Better Nation
http://kenmacleod.blogspot.com/search?q=discovering
کِن مَکلاد در معرفی خود در وبلاگش مینویسد:
«کن مکلاد در دوم اوت ۱۹۵۴ در استورنووی (Stornoway) در جزیره لوئیس (Isle of Lewis) در اسکاتلند بدنیا آمد. در سال ۱۹۸۱ با همسرش کارول ازدواج کرد، و دارای دو فرزند بنام شارون و مایکل است. پس از پایان تحصیلات در دانشگاه گلاسگو در رشته جانورشناسی، بعنوان برنامه نویس کامپیوتر در جاهای مختلف کار کرد. و در این ضمن توانست تز فوق لیسانس خود را در رشته مکانیک زیستی (biomechanics) به پایان برساند. این روزها کارش همانست که از یک نویسنده انتظار میرود: تحقیق میکند، مینویسد، در کنوانسیونها شرکت میکند، پیرامون کارهایش در جاهای مختلف جلسات بحث میگذارد، و ... تجربه سیاسی او از سالهای دانشجوئیش و با عضویت در «گروه مارکسیستی بین المللی» (International Marxist Group=IMG)، بخشی از انترناسیونال چهار، در سالهای هفتاد و سپس عضویت در «حزب کمونیست بریتانیای بزرگ» (Communist Party of Great Britain=CPGB) در سالهای دهه هشتاد، شروع میشود. دانش مکلاد از چپ به او امکان میدهد در بحث های سیاسی در اینترنت براحتی از مواضع خود دفاع کند. آدرس تماس:
ترجمه این نوشته در ۲۵ دسامبر ۲۰۰۳، بیست روز پس از انتشار آن در وبلگ مکلاد انجام و اولین بار در نشریه اینترنتی «روزنه» و سپس در نشريه تئوريک - سياسى حزب کمونيست کارگرى ايران - شماره ۵، تیر ۱۳۹۱ - ژوئیه ۲۰۱۲ منتشر شد. چهار سال پیش آن را با مختصر تغییری بمناسبت پانزدهمین سال درگذشت حکمت در فیس بوک پست کردم. امروز آن را بار دیگر در اینجا بمناسبت نوزدهمین سالگرد درگذشت منصور حکمت، که بقول مکلاد بخاطر مبارزاتش «شایسته احترام هر انسان شایسته احترامی است»، منتشر میکنم.
بمنظور راحتی خوانندگان در مراجعه به زیرنویس مربوط به شارل بتلهایم آن را بجای آخر مقاله در زیر همان پاراگرافی که که اسم او آمده است آوردهام. به این ترتیب تصمیم خواندن یا نخواندن این زیرنویس هم برای خواننده آسانتر میشود.
جمشید هادیان
۴ ژوئیه ۲۰۲۱، ۱۳ تیر ۱۴۰۰
کشف منصور حکمت
پری اندرسون [Perry Anderson] در مروری که بر کتاب حجیم و عظیم دو سن کروا [G. E. M. De Ste. Croix] بنام «مبارزه طبقاتی در یونان باستان» نوشته گوشزد میکند که اولین شگفتی این کتاب خود نام نویسنده آنست. فرض عمومی این بود که ستارگان آسمان تاریخ نویسی مارکسیستی در بریتانیا مثل هفت خواهران ثابت برج ثور بر همه معلومند. نامهائی مانند هیل[ Hill]، هابسبام [ Hobsbawm]، تامپسون [Thompson] را همه شنیده بودند، اما دو سن کروا دیگر بقول معروف از کدام سوراخ پیدایش شده بود؟
من این اواخر دچار شگفتی مشابهی شدم. فکر میکردم اسم لااقل همه مارکسیستهای بزرگ را میدانم. اما اشتباه میکردم. آگهی یک جلسه عمومی که قرار بود کسی از حزب کمونیست عراق سخنران آن باشد مرا به سایت این حزب و بعد سایت حزب خواهر بزرگترش، حزب کمونیست ایران، و از آنجا به مجموعه آثار بنیانگذار این حزب، منصور حکمت فقید، رهنمون شد. و این مثل آن بود که آدم کشف کند همعصری بنام رزا لوکزامبورگ داشته اما رزا لوکزامبورگ را نمیشناخته است.
نمیتوانم بگویم که با جریانی که خود را کمونیزم کارگری مینامد بکلی ناآشنا بودم. در سالهای دهه هشتاد که در لندن زندگی میکردم کسانی از ایران و عراق را دیده بودم که با بحثهائی کاملا متفاوت با بحثهای اکثر انقلابیون تبعیدی در تظاهرات یا جلسات شرکت میکنند. اما اینها بجای متقاضی کمک بودن تلاش میکردند اغتشاشات فکری چپ را برطرف کنند، و به این ترتیب نه متقاضی کمک بلکه عرضه کننده کمک بودند. این که عده ای از کوههای کردستان سرازیر شوند و با بحثهای پیچیده مارکسیستی نه تنها چپ ایران بلکه چپ غرب را به نقد بکشند، پدیدهای نادیده و تقریبا غیرطبیعی بود.
من حالا میفهمم این بحث ها از کجا میآمد. مجموعه آثاری که اولین اثر آن عنوان «انقلاب ایران و نقش پرولتاریا – خطوط عمده» را بر خود دارد شاید بنظر بسیاری خوانندگان بغرنج و مهجور بیاید - اگر نگوئیم بکلی نچسب. این اشتباه است، و علت این اشتباه را نویسنده خود در توضیح «تفاوتهای ما» با اکثر آنچه در دهههای اخیر تحت نام مارکسیزم عرضه شده، بروشنی توضیح میدهد:
«تئوريسين مارکسيست به کسى تقليل پيدا کرده که میتواند پاسخ کسانى را بدهد که بدوا خود را با او هم مکتب اعلام کرده اند. بيرون اين محيط، بيرون اين "بازار ِ" از پيش معلوم، تئوريسين مربوطه حتى متفکر و منتقد معتبر و با نفوذى در جهان معاصر خود نيست. حتى راستش از نظر کاليبر فکرى و ظرفيت معنوى معمولا متفکر درجه دومى است... فکرش مصرف درون فرقه اى دارد و به اعتبار فرقه و جريانش اهميت پيدا میکند. اگر شما مائوئيسم را از صحنه پاک کنيد بتلهايمى* [هم] در صحنه تفکر انتقادى باقى نمیماند. بنظر من تئورى کمونيستى، و به اين اعتبار تئوريسين و منتقد کمونيست، بايد بعنوان منتقد آراء حاکم قد علم کند. بايد جهان را به تودههاى عظيم طبقه تفهیم کند. بايد در شکل دادن به شعور عمومى طبقاتى نقش بازى کند».
٭ شارل بتلهایم (Charles Bettelheim – 1913-2006) – از چهرههای شاخص دهه ۶۰ قرن گذشته در صحنه تفکر مارکسیستی و از بنیانگذاران «چپ نو» در فرانسه و سپس در اسپانیا، ایتالیا و هندوستان است. بتلهایم همراه با پل سوئیزی، پل بَرَن، سمیر امین، آندره گوندار فرنک و سایرین (اقتصاددانان خود خوانده «مارکسیست» با پایگاهی عمدتا در کشورهای آمریکای لاتین، که همه درگذشتهاند) از بنیانگذاران و مروجین مکتب «توسعه اقتصادی رادیکال» بود. پیروان این مکتب بشدت تحت تاثیر رادیکالیزم مائوئیستی در قطع روابط «وابستگی» سیاسی و اقتصادی از امپریالیزم «سلطهگر» و «غارتگر» بودند. با روی کار آمدن دن شیائو پینگ در چین (۱۹۷۸)، با پایان راه توسعه رادیکال مائوئیستی (الویت دادن به قطع سلطه سیاسی امپریالیزم بعلاوه قطع «وابستگی» اقتصادی به سرمایه امپریالیستی و تلاش برای ایجاد یک اقتصاد «مستقل»)، بتلهایم و کلا مکتب «مارکسیزم نو» همراه با تئوریهای اقتصادی باصطلاح مارکسیستیاش برای ایجاد «توسعه اقتصادی» در کشورهای «جهان سوم» نفوذ خود را از دست داد؛ چنانکه تا سال ۱۹۸۰ دیگر فراموش و به تاریخ پیوسته بود. نظرات بتلهایم و سایر طرفداران رشد سرمایهداری «ملی و مستقل» با تکیه بر طبقهای بقول منصور حکمت «اسطورهای» بنام «بورژوازی ملی»، در انقلاب ۵۷ ایران سلطه کامل بر تفکر جنبش کمونیستی ایران داشت. این سلطه با نقد عمیق و کوبنده منصور حکمت طی چند سال پس از بهمن ۵۷ (دوره احیای «مارکسیزم انقلابی» بقول خود او) اگر نگوئیم نابود شد، باری بصورت یک بیمار محتضر در بستر افتاد – ج. ه.
من با خواندن همه آنچه از آثار او به انگلیسی ترجمه شده ادعا میکنم که منصور حکمت متفکری بود که واقعا از عهده چالشهائی که خود در اینجا مطرح کرده برآمده است. برای او، همچنان که برای مارکس، سوسیالیزم نه آرمانی که دنیا میتواند آن را اتخاذ بکند یا نکند، بلکه نمود و بیان آگاهانه مقاومت خودانگیخۀ طبقه مزدبگیر است در مقابل نظام مزدبگیری و دست ردی که این طبقه به سینه این نظام میزند. از این دیدگاه، منصور حکمت میتواند همه عالم - از شرق و غرب و شمال و جنوب - را به نقد بکشد و عملی بمنظور تغییر آن پیشنهاد کند. حکمت میگوید آلترناتیو سوسیالیزم «چیزی جز توحش پیچیده در زرورق تکنولوژی نیست».
منصور حکمت پیش از، و از لحاظ محتوائی باید گفت بسیار پیش از، سقوط بلوک شرق، خطوط عمده یک نقد بدیع و رادیکال سوسیالیستی از تجربه شوروی را ارائه داد – نقدی که امتیازی برای تز مد روز «سوء استفاده از لنین» [در توضیح ماهیت نظام شوروی] قائل نیست و در مقابل آن عقب نمی نشیند:
«هلهله براى بزير کشيدن شدن مجسمههاى لنين از سر دشمنى با بلوک سرمايهدارى دولتى وامانده و شکست خورده در شرق نيست. لنين را بعنوان سمبل جسارت طبقاتى کارگر به ساحت مقدس سرمايه، به عنوان سمبل تلاش توده انسانهاى کارکن و فرودست براى تغيير جهان، بزير میکشند».
می گوید بحث کردن با جریان ناسیونالیستی مثل استالینیزم (و استالینزم همیشه و همه جا یک جریان ناسیونالیستی است) درباره انحراف از مارکس، همانقدر بیهوده و در نهایت کم عقلی است که کسی با نژادپرستان بر سر برداشت نادرستشان از داروین جدل کند. تشخیص شوروی و بقیه بعنوان سرمایه داری دولتی، نتیجهای است که براحتی از منطق تحلیل او زاده میشود.
«امروز مدافعان شوروى براى سوسياليستى قلمداد کردن اين کشور به فقدان مالکيت شخصى بورژوائى بر وسائل توليد در اين کشور و غلبه مالکيت دولتى انگشت میگذارند. بخش اعظم منتقدين اين تبيين از سوسيالیسم را میپذيرند و همّ و غمّ خود را صرف اين میکنند که نشان بدهند "دولت شوروى پرولترى نيست" و لذا مالکيت دولتى در اين مورد معين معادل سوسيالیسم نيست. تقليل سوسيالیسم به اقتصاد دولتى بعينه يک تحريف بورژوائى در تئورى مارکسيسم است. اين آن تبيينى است که بورژوازى در سطح بين المللى رواج میدهد و متاسفانه تا امروز مقاومت جدى نظرىیی توسط مارکسيستها در مقابل اين تحريف بنيادى در افق اقتصادى طبقه کارگر صورت نگرفته است. محور چنين تبيين بورژوايى از سوسيالیسم، ارزيابییی بورژوائى از سرمايهدارى است. در اين ديدگاه سرمايهدارى نه به اعتبار کار و سرمايه، بلکه به اعتبار رابطه سرمايهها با هم شناخته میشود. اين ديدگاه سرمايهدار منفرد، و لذا ديدگاه بورژوازى، به سرمايهدارى است. رقابت و آنارشى توليد، اساس و بنياد سرمايهدارى فرض میشود. و لذا در مقابل آن، بعنوان آنتىتز سرمايهدارى، مالکيت دولتى و برنامهريزى قرار داده میشود. تمام جرياناتى که سرمايهدارى را بر اساس وجود رقابت درک میکنند، سوسيالیسم را به مالکيت دولتى تنزل میدهند. اين، يک قاعده عمومى است. براى مارکس، و براى ما بعنوان مارکسيستهائى که اساس نقد مارکس بر اقتصاد سياسى سرمايهدارى را دريافتهاند، درک اين نکته ساده است که سرمايه در قلمرو توليد اجتماعى و به اعتبار رابطهاش با کار مزدى تعريف میشود ... وجود کار مزدى، کالا بودن نيروى کار و سازمانيابى توليد اجتماعى بر مبناى کارمزدى، براى اثبات سرمايهدارى بودن اقتصاد شوروى کافى است».
بنابراین، بنظر منصور حکمت اینکه این فرماسیون [سامان] اجتماعی نهایتا در مقابل بازار زانو زد، پایان سوسیالیزم نبود.
«اين پايان سوسياليسم نبود، اما سرنخى بود به اينکه پايان سوسيالیسم واقعا چه کابوسى میتواند باشد و دنيا بدون فراخوان سوسيالیسم، بدون اميد سوسيالیسم و بدون "خطر" سوسيالیسم ، به چه منجلابى بدل میشود».
حکمت در مقاله «تاریخ شکست نخوردگان» کسانی را که سقوط شوروی را به شیپور ترک میدان مبارزه برای یک دنیای بهتر تبدیل کردند به شلاق میکشد:
«ياس نشان خرد شد، رها کردن آرمانهاى والاى بشرى واقع بينى و درايت خوانده شد. ناگهان معلوم شد که هر ژورناليست تازه استخدام و هر استاديار تازه به کرسى رسيده و هر سرهنگ بازنشسته پاسخ غولهاى فکرى جهان مدرن، از ولتر و روسو تا مارکس و لنين را دارد و کل معضل آزاديخواهى و برابرى طلبى و تلاشهاى صدها ميليون انسان در چند قرن اخير، جز اتلاف وقت بيحاصلى در مسير رسيدن به عمارت با شکوه "پايان تاريخ" نبوده است و بايد هرچه زودتر به فراموشى سپرده شود ... گفتهاند که تاريخ را همواره فاتحين مىنويسند. اما بايد افزود که تاريخى که شکست خوردگان مىنويسند به مراتب دروغين تر و مسمومتر است. چرا که اين دومى جز همان اولى در لباس تعزيه و نوحه و تسليم و خودفريبى نيست».
منصور حکمت در مقابل آرمان لغزنده «دموکراسی»، آزادی را قرار میدهد. نقد او بر «مذهب»، همانند نقدش بر کسانی که امیدهای ترقیخواهانه به آن گره میزنند، همه جانبه و بیرحمانه است.
«صد سال قبل بشريت آوانگارد به اينکه رهايى بشر بدست کشيشان و از راه تعديل مذهب و عروج روايات و تعابير جديد از درون کليسا بدست آيد میخنديد. امروز محققان و انديشمندان حرفهاى میتوانند نسخه بپيچند که زن ايرانى فعلا میتواند سکولاریسم را با اضافه شدن رنگ سرمهاى به رنگهاى مجاز دولتى براى حجاب معنى کند».
منصور حکمت فراخوان - فراخوان بحث برانگیز ِ - دفاع از کودکان در مقابل «تحمیل حجاب» را داد:
«بحث آزادى انتخاب حجاب اسلامى، مربوط به بزرگسالان است. مربوط به کسانى است که لااقل از نظر صورى و از نظر قانون حق انتخاب دارند و مسئوليت عواقب انتخاب آزاد خود را بر عهده میگيرند (هرچند حق انتخاب زن بزرگسالى هم که چاقو و شيشه اسيد اسلامى را میشناسد صورىتر از صورى است). بحث آزادى پوشش هيچ چيز راجع به حقوق کودک و دختران خردسال و نوجوانى که در يک خانواده اسلامى تحت تکفل پدر و مادر خود زندگى میکنند نمیگويد ... کودک مذهب و سنت و تعصب خاص ندارد. به هيچ فرقه مذهبى نپيوسته است. انسانى است جديد، که به حکم تصادف و مستقل از اراده خود در خانوادهاى با مذهب و سنت و تعصبات خاص پا به حيات گذاشته است. جامعه موظف است تاثيرات منفى اين بخت آزمايى و قرعه کشى کور را خنثى کند. جامعه موظف است شرايط يکسان و منصفانه اى براى زندگى همه کودکان و رشد و شکوفايى آنها و شرکت فعال آنها در حيات اجتماعى فراهم کند. کسى که بخواهد راه زندگى اجتماعى متعارف يک کودک را کور کند، درست مانند کسى که بخواهد بنا به فرهنگ و مذهب و عقده هاى شخصى و گروهى خودش جسم کودک را مورد تعرض قرار بدهد، بايد با سد محکم قانون و عکس العمل جدى جامعه روبرو بشود. هيچ دختر نه سالهاى شوهر کردن، ختنه (مثله) شدن، آشپز و خدمتکار افراد ذکور فاميل شدن، از ورزش و تحصيل و بازى محروم شدن را "انتخاب" نمیکند. کودک در خانواده و در جامعه مطابق رسم و رسوم و مقرراتى که وضع شده است بار میآید و اين افکار و رسم و رسوم را بطور خودبخودى بعنوان روش متعارف زندگى میپذيرد. صحبت از انتخاب حجاب اسلامى توسط خود کودکان مسخره تر از مسخره است.»
مقاله چهار بخشی ِ «دنیا بعد از ۱۱ سپتامبر» ش بعنوان میثاق نهائی او برای همیشه زنده خواهد ماند:
«رسانهها سيماى ايدئولوژيکى و معنوى واقعى جهان را منعکس نمیکنند. روايت خود را میگويند، روايت حاکم، روايت طبقه حاکم. روايتى که بدردشان میخورد. ميليتاریسم، تروريسم، راسیسم، قوم پرستى، فناتيسیسم مذهبى و سودپرستى، در صدر اخبارند، اما در عمق ذهن اکثريت مردم دوران ما جاى محکمى ندارند. يک نگاه ساده به دنيا، نشان میدهد که تودههاى وسيع مردم جهان از دولتها و رسانهها چپترند، نوعدوستترند، صلح دوستترند، مساوات طلبترند، آزادترند، آزاديخواهترند. مردم در دو سوى اين کشمکش ننگين، تمايلى به سوارى دادن به سران بورژوازى ندارند. هيات حاکمه ششلول بند آمريکا فورا متوجه میشود که عليرغم يکى از عظيم ترين جنايات تروريستى، عليرغم نمايش زنده و لحظه به لحظه از طپش افتادن يکباره قلب هزاران انسان، عليرغم ماتم و خشمى که به هر کس که وجدانش را به منفعتى نفروخته باشد دست میدهد، باز همين جامعه غربى، همين مردم ِ هر روز مغزشويى شده، همينها که از بام تا شام با راسيسم و بيگانه گريزى طبقه حاکمه "آموزش" میبينند، خواهان احتياط، انصاف، عدالت و عکس العمل سنجيده میشوند. مردم خاورميانه که چه در دنياى کثيف درون جمجمه خامنهاىها و خاتمىها و ملا محمد عمرها و شيوخ ريز و درشت جنبش اسلامى، و چه در استوديوهاى دولوکس سى ان ان و بى بى سى، امت متعصب مسلمان و اعضاى "تمدن اسلامى" تصوير میشوند، دوشادوش مردم آمريکا ماتم زده میشوند و به اعتراض بلند میشوند. فهميدن اينکه اکثريت مردم خاورميانه از اسلام سياسى متنفرند، فهميدن اينکه بخش بسيار وسيعى از مردم اروپاى غربى و آمريکا از دست اجحافات دولت اسرائيل به تنگ آمدهاند و با مردم محروم فلسطين سمپاتى حس میکنند، فهميدن اينکه اکثريت اين مردم خواهان لغو تحريم اقتصادى عراقند و قادرند خود را جاى پدر و مادرهاى دلسوخته عراقى بگذارند که کودکانشان را بيدارويى بکام مرگ میبرد، فهميدن اينکه اين توده وسيع مردم ِ با شرف و با وجدان جهان در جنگ بوش و بن لادن، دوستان قديمى و رقباى امروزى، با هيچيک نيستند، هوش زيادى نمیخواهد. اين بشريت متمدن زير آوار پروپاگاند و مغزشويى و ارعاب در غرب و شرق به سکوت کشيده شده، اما بروشنى میشود ديد که اين مزخرفات را نپذيرفته است. اين يک نيروى عظيم است. میتواند به ميدان بيايد. بخاطر آينده بشريت، بايد به ميدان بيايد.»
منصور حکمت در ادامه این مطلب تعابیر رایج از علل «جنگ تروریستها» را زیر سوال میبرد و به نقد میکشد (راهنمائی: آمریکا برای دفاع از تمدن، گسترش دموکراسی یا بچنگ آوردن نفت نمیجنگد. اسلامیستها عیله امپریالیزم نمیجنگند). او ناکامیهای «جنگ با تروریزم» و ضعفهای جنبش— جنبش بسیار مثبت ِ — ضد جنگ را پیشاپیش توصیف میکند، و در این کار ارائه یک استراتژی برای «اردوگاه بشریت» که بتواند این اردوگاه را به پیروزی، و به تبع آن به صلح، برساند را مد نظر دارد.
با این نوشته من در واقع فقط سطح آثار منصور حکمت را خراش دادهام. وسعت تئوريک آثار او خارقالعاده است. اما، همانطور که درباره مارکس میگویند، «عالِم بودن توصیف نصف وجودش هم نیست». او «از همه چیز بالاتر، یک انقلابی بود». با تمام انسان دوستیش از «نقد سلاح» ٭٭ پا پس نکشید. با دو رژیم متوالی به مبارزه برخاست – دو رژیمی که اگر نه وسعت رذالت، باری عمق رذالتشان با همه آنچه در تاریخ خونین دوران جدید جهان دیده شده برابری میکند. منصور حکمت بخاطر این مبارزه شایسته احترام هر انسان شایسته احترامی است. حتى کسانى که با آرمانهای او مخالفند میتوانند در نوشتههایش موارد اتفاق نظر متعددی با او پیدا کنند، و یا موارد متعددی پیدا کنند که بتوانند حول آن بحثهای سازندهای ارائه دهند.
۳ دسامبر ۲۰۰۳
----------------------------------------------
٭٭ «سلاح نقد البته که نمیتواند جای نقد سلاح را بگیرد» (مارکس، «نقد فلسفه حقوق هگل – مقدمه»).