آن چه در سطح جهان و منطقهی خاورمیانه و نیز ایران میگذرد، هر سه، از یک ویژگی مشترک برخوردارند و آن این که مشکلاتی دارند که دیگر با راه حلهای شکلگرا و روبنایی حل شدنی نیست. هر سه به تغییراتی بنیادین و ساختاری نیاز دارند. برای این تغییرات باید به طور خاص به روابط متقابل میان آنها توجه داشت: یکی بدون تمایل دیگری به دگرگونسازی ساختاری خود نمیتواند دست به این گونه از اقدامات پایهای در خویش بزند.
به عبارت روشن تر:
۱) جهان متحول نمیشود تا وقتی مناطق مختلف آن دگرگون شوند. (قارهها و نیز مناطقی خاص مثل خاورمیانه)
۲) مناطق و قارهها تحول پیدا نمیکنند تا زمانی که کشورهای تشکیلدهنده آن به دگرگونی درونی دست نزنند.
۳) کشورهای مختلف، بدون یک تحول قاره ای و منطقه ای و جهانی، نمی توانند دست به تغییرات ساختاری بزنند.
برای سازماندهی تحولات و اصلاحات و بهسازی در جهان و بر اساس این منطق سه بخشی بالا، نیاز به بالاترین سطح از استقرار صلح و آرامش جهانی، همکاری، همیاری، همزیستی و همسویی کشورها و ملتهای جهان در قالبهای مختلف محلی، منطقهای و جهانی داریم. بدون یک چنین شکلبندیی، محال است بتوان منتظر معجزهای برای بهتر شدن شرایط به طور قابل توجه و درازمدت در هیچ کشوری باشیم.
فریب ظاهر را هم نباید خورد. به طور مثال، در حالی که کشوری مثل عربستان سعودی سعی دارد خود را به عنوان مظهر یک مملکت در حال رشد و پیشرفت خارقالعاده از حیث اقتصادی و صنعتی و فنآوری و امثال آن نشان دهد، آمار وحشتناک اعدامها در این کشور از ابتدای سال 2024 از ۱۰۰ نفر درگذشته است.
ظهور هیولای صهیونیسم اسرائیل با نسلکشی تاریخی درنوار غزه نماد دیگری است از نبود کمترین شانسی برای اوضاعی عادی در خاورمیانه. تصویب عدم شکلگیری کشور مستقل فلسطینی به عنوان یک «تصمیم قانونی» در کنست، مجلس اسرائیل، حکایت از پایان رویای کاذب دو کشوری و رفتن به سوی اشغالگری و جنایت بیشتر توسط آدمخواران صهیونیست است.
به همین ترتیب اعلام پایان هرگونه همکاری برای کنترل تسلیحات میان چین و آمریکا و حرکت به سوی رویارویی چین، روسیه و آمریکا در زمین و نیز در فضا خود حکایت از آینده تباهی برای بشریت دارد. روی کار آمدن ترامپ به عنوان دشمن محدودیتهای زیستمحیطی و بحران مهاجرتهای اقلیمی که دامن اروپا و آمریکای شمالی را گرفته است روایت دیگری از فاجعههایی است که در راهست.
اقتصاد سرمایهداری غرب به شدت در نوعی از رکود پنهان فرو میرود چرا که دامنهی جنگها و فجایع اقلیمی میرود که بسیاری را فقیر یا فقیرتر کند و به این ترتیب تقاضا را کاهش دهد. این در حالی است که محصولات و مواد خوراکی لازم برای بقای بشر کمیابتر و گرانتر میشوند.
در نتیجه، ما دیگر شانسی برای تحول مثبت از طریق تغییرات سازندهی ساختاری هماهنگ میان کشورهای جهان نداریم. اما شانس نزدیک به صد در صد برای جنگ و رویارویی و نزاع و نسلکشی و ویرانگری و بیماری و تخریب در جهان را داریم.
کار زمین رو به پایان است
انقراض بشر به نوعی حتمی به نظر میرسد و میرویم که از طریق تغییرات اقلیمی که دامنگیر سیارهی زمین شده شاهد محو موجود زنده در زمین باشیم.
این یک روند (Process) است و مدتی زمان میبرد، اما برای آیندهشناسان (Futurologists) آن چه اهمیت دارد، حتمی شدن تحقق یک روند است و نه چندان سرعت آن. دلیل این توجه و تمرکز خاص بر روی ناگزیری روند و نه شتاب آن در این است که میتوان نتیجه نهایی و برآیند حتمی روند را حدس زد.
پرسشی که مطرح است این است که آیا باید در مقابل قطعی تلقی شدن این روند توسط بسیاری، تسلیم شویم و منفعلانه تن به این سرنوشت سیاه دهیم؟
چه کنیم؟
پاسخ نگارنده منفی است. به نظر من هنوز میتوان امید به نجات را حفظ کرد. چگونه؟ نه دیگر با اتکاء و امید بستن به نهادهای صاحب قدرت، بلکه با خلق یک قدرت ورای نهادها: قدرت اجتماعی.
قدرت اجتماعی همان «قدرت جمعی افراد» است. قدرت فرد فرد ما در شکل جمعی خود. برای تولد آن نخست میبایست به اهمیت اقدام فردی خود باور داشته باشیم. وقتی این کنشهای کوچک فردی گسترش پیدا کند راههای اتصال خود برای کار جمعی، مشترک و سازمانیافته را هم مییابد.
بنابراین به جای تسلیم شدن در مقابل هیولاهایی که قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی را در دست گرفتهاند، لازم است قدرت اجتماعی را برپا کنیم. اما به جای رفتن به سوی فرمولهای ناممکن در این حوزه، از اقدامهای کوچک ممکن فردی خود شروع کنیم.
منظور چه نوع اقداماتی است؟
منظور هر اقدامی است که میدانیم میتواند ۱) مانع از تخریب جهان و زمین و جامعه و اخلاق و انسان شود. و ۲) سبب تقویت حیات و بقاء و شکوفایی آن در جهان و زمین و جامعه و اخلاق و انسان شود.
در این دو سری اقدام است که میتوان تبدیل به کنشگر نجات بشر از نابودی شد. «کنشهای سلبی» بر علیه تخریبگران و دشمنان انسان و انسانیت و «کنشهای ایجابی» برای یاریرسانی به استحکام بقای انسان و انسانیت.
تشخیص این اقدامات بستگی مستقیم دارد به درک ما از شرایط، یا همان آگاهی، که به عنوان «قدرت تشخیص درست منافع جمعی» تعریف کردیم. تنها با اتکاء به آگاهی است که میتوان دانست «چه باید کرد» و «چه نباید کرد».
نیاز به جهانبینی برای قدرت اجتماعی
نگارنده در چارچوب «نظریهی فلسفی بینهایتگرایی» عنوان میکند که رفتن به سوی یک جهان نو نیاز به یک جهانبینی نو دارد و برای این منظور پیشنهاد میدهد که با درک این نکته که واقعیت بینهایت است، هیچ محدودیتی را در هیچ چیزی نبینیم و وقت و توان خود را متمرکز کنیم روی پیدا کردن راه بهره بردن از بینهایتِ مندرج در واقعیت.
این یک جهانبینی فراخ نگر و ناکرانمند است که بشر و بشریت را از محدودنگری مصنوعی اعمال شده بر مادهی فاقد محدودیت بیرون میکشد و به ما این فرصت را میدهد که به منابع بیکران و بیپایان مواد و انرژی دست پیدا کنیم. فرهنگ غنی ایران زمین راهنمایی تاریخی و جاویدانی را در این مورد به ما ارائه داده است: راه در جهان یکی است و آن راه راستی است.
و راه راست مورد نظر چیزی نیست جز انطباق خویش با طبیعت هستی که از هرگونه درد و رنج وارد ساختن عمدی و غیر ضروری بر موجودات زنده (انسان، جانوران و گیاهان) بر حذر است. در این دیدگاه خیر و خوبی حاکم بر هستی افقهای نامتناهی پیشرفت و تحول و تکامل را بر انسان می گشاید و او را از متناهیپنداری منجر به شر و خبث بر حذر میدارد.
هر چند که در عمل از این نگاه و عمل بسیار دور هستیم، نباید از یاد ببریم که اگر باز هم دور بمانیم، به خاطر نگرش محدودبین خود و تصور این که منابع مادی زمین در حال اتمام است به حذف و محو یکدیگر روی خواهیم آورد و در انتها، هیچ موجود زندهای روی این سیاره باقی نخواهند ماند.
این تنها با تغییر نگرش در دیدن واقعیت ماده به شکل بینهایت و ناکرانمند خویش است که میتوانیم خود را مجهز به یک جهانبینی تولیدگر آگاهی یا همان قدرت تشخیص درست منافع جمعی کنیم.
وقت عمل است، اما نه هر عملی. زمان آن نوع از کنشی است که بر اساس یک جهانبینی واقعگرا و آگاهی بر خاسته از آن باشد.
شدنی است اگر بخواهیم. انتخاب با ماست.
جولای 19, 2024