بیوگرافی و تطور آثار/ مجلد نخست: 1818 ـ 1841 (4)/ مایکل هاینریش/ کاووس بهزادی
3. والدین مارکس ( نسخهی چاپی قسمت چهارم)
اجداد مارکس از خانوادهای یهودی بودند و روحانیهای یهودی بسیاری در خانوادهی پدریاش وجود داشتند. با اینحال والدین مارکس به مسیحیت (پروتستان) گرویدند.
پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که سنت یهودی و غسل تعمید چه نقشی برای کارل مارکس ایفاء کردهاند. بخشی از ادبیات شرحزندگی مارکس اساساً به این مساله نپرداختهاند. و بخش دیگری از آن، علیرغم اینکه یهودیت و غسل تعمید را کاملاً غیرتاریخی مدنظر گرفتهاند، سنت یهودی و غسل تعمید را بهعنوان کلید راهیابی به روان مارکس و در بعضی موارد حتی آثار مارکس محسوب میکنند. اصل و نسب یهودی و گرویدن به مسیحیت در اوائل سدهی نوزدهم معنا و اهمیت دیگری داشت تا 50 یا 100 سال قبل از آن. ما قبل از پرداختن دقیق به خانوادهی کارل مارکس بایستی به گسست سیاسی و اجتماعیای بپردازیم که قوم یهود در اروپای شرقی در آغاز سدهی نوزدهم آن را تجربه کرد.
جایگاه یهودیان در سدهی هیجدهم و در اوائل سدهی نوزدهم
در جامعهی مرتبهای سدهی هیجدهم دسترسی نابرابر به قدرت و نفوذ، ثروت و درآمد صرفاً نه بر اساس ثروت و دارایی به ارث رسیده، بلکه همچنین برمبنای شماری از موازین حقوقی ـ مرتبهی اجتماعی تعیین میشد. اینکه فرد اجازهی انجام کاری را داشت یا نداشت، نه فقط بر اساس شرایط مشخص زندگی فرد، بلکه عمدتاً بر اساس جایگاه و مرتبهی اجتماعی بعد از تولد به قشر اشراف، بورژوا یا دهقان تعیین میشد. شماری از حقوق ویژه و ممنوعیتها در زندگی روزمره وجود داشتند که حتی موازین پوشیدن لباس را تعیین میکردند: بهطور نمونه بر مبنای این موازین فقط افراد سرشناس شهر، یعنی دکترها، قضات، اعضای شورای شهر و شهردار اجازهی پوشیدن مخمل و ابریشم داشتند و دیگر شهروندان میبایستی (بدون مدنظر گرفتن دارایی و ثروتشان) به پوشیدن لباسهای پارچهای قناعت کنند.
اغلب یهودیان در چنین جوامعی وضعیت بسیار بیثباتی داشتند. یهودیان بر مبنای موازین اصناف اجازهی اشتغال بهعنوان پیشهور را نداشتند. از آنجایی که مالکیت زمین نیز برای یهودیان ممنوع بود، آنها اجازه نداشتند که در بخش کشاورزی کار کنند، بدینترتیب تنها حوزهی کاری باقیمانده تجارت و معاملات پولی بود. وضعیت حقوقی یهودیان نیز بیثبات بود. آنها بیگانگانی محسوب میشدند که فقط تا زمانی تحملشان میکردند که منفعت اقتصادی داشته باشند. آنها ناگزیر بودند که اجازهی اقامت خود را از طریق پرداخت عوارض، باج و مالیات ویژه همواره و هربار بخرند.
تفاوتهای اجتماعی در میان یهودیان بسیار زیاد بود. قشر فوقانی شمار بسیار کمی از «یهودیان درباری» تشکیل میدادند که خدمات دائمی به دربارهای امیران عرضه میکردند. قشر متوسط محدودی شامل تجار و بانکداران، و «یهودیان امانگرفته» بود که با دریافت «اماننامه» از مالکین زمین منطقهی زندگیشان حقوق معینی برای آنها تضمین میشد و قشر تحتاتی بیشمار یهودیان که اکثراً از هیچ امنیت و حقوقی برخوردار نبودند و بهعنوان خدمتکار مشغول به کار بودند و یا بهعنوان تاجر خرد یا خانهدار از حداقل وسائل امرار معاش برخوردار بودند (Reinke 2007: 9ff).
بخشنامهی صادر شده توسط فریدریش دوّم (1786-1712) در سال 1744 برای یهودیان در برسلاو پایتخت شلزین بهنحو بارزی نشاندهندهی برخورد با یهودیان در سدهی هیجدهم است، نبایستی فراموش کرد که این پادشاه پروس همان کسی بود که ولتر (1694-1789) را به دربار خود دعوت کرد و حتی یکی از پیشرفتهترین حاکمان سدهی هیجدهم محسوب میشد. او در این بخشنامه مطرح کرد که: «گروه کثیری آدم جور و واجور از قوم یهود قاچاقی نزد ما جا خوش کرده و همهجا ریشه دواندهاند که تبعات کارشان در تجارت و دادوستد پنهانی نه فقط زیانهای جدی برای گنجینهی پادشاه ما به همراه آورده است بلکه همچنین باعث افزایش لطمات متنابع و جدی به وضعیت تجاری معتبر ما در برسلاو پایتخت کشورمان شده است (…)». بههمین دلیل او تصمیم گرفت که «با این بخشنامه جلوی این آسیب و ضرر را بگیرد و کل این مردم یهودی بیبندوبار را از شهر بیرون کند، به استثنای یهودیان معروف، مطمئن و وظیفهشناسی که حضورشان برای امور مربوط به مسکوکات برسلاو احترازناپذیر است، (…)، حفظ تجارت مهم با یهودیان لهستان نیز بیفایده نخواهد بود، با این وجود بایستی تجارت و دادوستد تا آن درجهای محدود شود (…) که اساساً از شکلگیری هرگونه آسیب جدی به تجار ما جلوگیری کند» (فراز برگرفته از 11 :Reinke 2007).
در این بخشنامه تحقیر یهودیان بیشازپیش بارز است. «مردم یهودی» بهطور کلی بیبندوبار ارزیابی شده و بدون توجه به بازهی زمانی اقامتشان از این شهر «بیرون» رانده میشوند. اما حتی آن یهودیانی که تجارت «مطمئنی» دارند فقط تا زمانی به آنها اجازهی تجارت داده میشود که تجارتشان برای دولت مفید باشند و هیچ ضرری برای «تجار ما»، یعنی تجار آلمانی ساکن در این شهر به همراه نداشته باشد.[1]
بخش اعظم مردم مسیحی بیاعتمادی عمیقی به یهودیان داشتند که ریشه در سنت صدسالهی یهودیان در قرون وسطی داشت. وضعیت نامطمئن حقوقی یهودیان نه فقط ویژهگی زندگی روزمرهی بخش اعظم آنان بلکه همچنین همراه با تحقیرها و تبعیضهای کوچک و بزرگ دنیای مسیحیت برعلیه یهودیان بود. باورهای عمومی پذیرفته شده که یهودیان به استثنای شمار معدودی از آنان «از لحاظ اخلاقی فاسد» و آئین و رسومشان پسرفتهتر از دنیای غیریهود است، باوری بود که حتی روشنگران اواخر سدهی هیجدهم با آن موافق بودند، از جمله کریستیان ویلهلم فون دُم (!820-1751) که حتی برای بهتر شدن وضعیت یودیان تلاش میکرد. (Dohm 1781). فقط مسالهی جدیدی که او مطرح کرد این بود که یهودیان فقط در صورت بهبود وضعیت بد اجتماعی و حقوقیشان اساساً از توانایی تبدیل شدن به «شهروندانی بهتر» برخوردارند (مقایسه شود با Reinke 2007: 13ff).
انقلاب فرانسه زمینهی تغییرات اساسی را فراهم کرد. در درجهی نخست یهودیان در فرانسه از حقوق کامل برابر برخوردار شدند. مجلس مؤسسان در سال 1791 کلیهی قوانین ویژه برعلیه یهودیان را لغو و به یهودیان (مرد) تمام حقوق و وظایف شهروند (مرد) فرانسوی را تفویض کرد. در اثنای کشورگشاییهای فرانسه در اروپای غربی برابری حقوقی یهودیان به مناطق تحت اشغال فرانسه نیز بسط داده شد، بهطور نمونه به کرانهی چپ راین، مناطقی در آلمان که به تریر تعلق داشت. با این وجود ناپلئون در سال 1808 بخش اعظم برابریهای حقوقی یهودیان را لغو کرد. در واکنش به انگهایی نظیر سفتهبازی املاک و معاملات پولی قابلتردید یهودیان، بدهی بدهکاران به آنها تخفیف داده یا کاملاً لغو شد. علاوه بر این یهودیان از آن به بعد برای اشتغال در بسیاری از مشاغل مستلزم داشتن «جواز» بودند که فقط در صورت برخورداری از وجههی خوب به آنان داده میشد. در محافل یهودی و مسیحی لیبرال از „Decret infame“* «فرمان شرمآور» صحبت شد، چرا که انگها فقط به یک فرد زده نمیشد بلکه دوباره همچون گذشته به کل یهودیان انگ بیبندوبار و رباخواری زده میشد (Jersch-Wenzel 1996: 28f).
در اوائل سدهی نوزدهم همچنین در کشورهای دیگر نیز بیشازپیش پیرامون برابری یهودیان بحث شد که ملاحظات اقتصادی نقش مهمی در این مباحث داشتند. فرایند نوسازی اقتصاد، مدیریت و قانونگذاری پس از شکست فاجعهآمیز در سال 1806 از ناپلئون در پروس شکل گرفت که منجر به لغو بندگی دهقانان در سال 1807 و آزادی انتخاب حرفه در سال 1810شد. پس از آنکه ویلهلم فون هومبولت در گزارش کارشناسانهاش در سال 1809 خواهان برابری حقوقی فوری و نه تدریجی یهودیان شد (Humboldt 1809a) فرمان برابری حقوقی یهودیان فقط در بخشی از موارد در سال 1812 صادر شد: یهودیان ساکن پروس، شهروندان پروس محسوب شدند که بایستی از حقوق برابر نظیر اکثریت شهروندان مسیحی برخوردار شوند. همچنین یهودیان از اجازهی انجام هر حرفهای برخوردار شدند، همچنین خرید ملک و کار در ادارهی آموزش و پرورش در صورت داشتن آموزش و تحصیلات کافی. این فرمان به مسالهی کار یهودیان بهعنوان کارمند دولت در تمام بخشها را باز گذاشت و پرداختن به آن را به موازینی موکول کرد که در آینده تنظیم خواهند شد (Jersch- Wenzel 1996: 32ff).
از اوائل سدهی نوزدهم گشایش اجتماعی برای یهودیان بارز شد: یهودیان توانستند در مقیاسه با گذشته بهمراتب در مشاغل بیشتری مشغول بهکار شوند و از لحاظ حقوقی خیلی کمتر در معرض تبعیض قرار گرفتند. آنها دیگر مجبور نبودند که بهمثابهی کسانی که اسکان و اقامتشان تحمل میشد و همواره موجودیتشان در معرض خطر نابودی قرار داشت در حاشیهی جامعه زندگی کنند و از آن به بعد چشمانداز تعلق واقعی به جامعه برایشان ممکن شد.
حتی در داخل جامعهی یهودیان تغییرات عمیقی در پایان سدهی هیجدهم و آغاز سدهی نوزدهم شکل گرفت. یک جریان یهودی به نام «هاسکالا» از روشنفکران در نیمهی دوم سدهی هیجدهم شکل گرفت که مهمترین نمایندهی آن موزس مندلسزون (Moses Mendelssohn 1786-1729) بود (Graetz. 1996). قشر فوقانی یهودیان شامل تجار، بانکداران و کارخانهداران ثروتمند بیشازپیش به هنجارهای فرهنگی، رفتاری بورژوازی مسیحی نزدیک شد که در همین بازهی زمانی شکل گرفت. نقطهی عطف این روند ترتیبدادن ضیافتهای فرهنگی در منازل در شهر برلین بود: اغلب زنان از خانوادههای ثروتمند شخصیتهای مشهور ادبی، علمی و فلسفی را به منازلشان دعوت میکردند که همنشینی نامتعارفی فرای کرانههای مذهبی و جایگاه اجتماعی، بدون هیچ تشریفاتی گفتمان پیرامون ادبیات و فلسفه را امکانپذیر کرد. زنان جوان یهودی بسیاری از این ضیافتها را ترتیب دادند که مشهورترین آنها هنریته هرس (Henriette Herz 1847-1764) و راحل وارنهاگن (Rahel Varnhagen 1833-1771) بودند.
علیرغم اینکه یهودیان در شکلگیری انجمنها، از بسیاری همایشهای ادبی و مهمانسراهای توریستی که زندگی (. آموزش) بورژوایی در آلمان در آنها بسط و تطور پیدا کرد کنار گذاشته میشدند اما برای یهودیان در آغازگاه سدهی نوزدهم در مقایسه با گذاشته به درجات بسیار زیادتری امکان تحصیلات آکادمیک و بهرسمیت شناختهشدن و کسب مقبولیت از طریق شغل و تحصیل فراهم گردید. پدر کارل مارکس یکی از افراد این نخسین نسل یهودیان بود که از این امکانات جدید فراهم شده برای برآمد تحصیلی، اجتماعی استفاده کرد و به تحصیل حقوق پرداخت و وکیل شد. با شکست ناپلئون و دوران بازسازی پس از آن بخش اعظم برابری حقوقی یهودیان در مناطق آلمان که در اشغال فرانسه بود، فسخ شد. در حکومت پروس فرمان ناپلئون برای تبعیض یهودیان در سال 1808 همچنان معتبر باقی ماند و فرمان حکومت پروس در سال 1812 که بعضی از حقوق یهودیان را بهرسمیت شناخته بود، محدودتر شد. علیرغم افزایش شمار انواع مشاغل دولتی، یهودیان اجازه نداشتند که بهعنوان معلم، قاضی و افسر همچنین بهعنوان وکیل یا داروفروش کار کنند (Monz 1973: 176). فریدریش فون شوکمن (Friedrich von Schuckmann 1834-1755) وزیر داخلی پروس حتی فرمان 1812 را کلاً زیر سؤال برد: «یقیناً بعضی از یهودیان که خود من چند نفر از آنها را میشناسم، افرادی حقشناس و آبرومند هستند اما سرشت کل این مردم تکبری فرومایه، آزمندیای پست و دغلکاری مکارانه است و برای مردمی که به روح ملَی خود ارج میگذارند، غیرممکن است که بتوانند به یهودیان نیز احترام بگذارند» (فراز از Monz 1973: 32).
همانطور که از اظهارات مطرح شده برمیآید، وضعیت حقوقی یهودیان پس از 1815 نه فقط بدتر شد بلکه همچنین صدای مخالفان رهایی یهودیان در آلمان نیز بلندتر شد. بهویژه نوشتهی از فریدریش روس (Friedrich Rühs 1820-1781) تاریخشناسی از برلین که در سال 1815 منتشر شد و در سال 1816 با تیراژ بیشتری بازچاپ شد، تأثیرات بهسزایی برجای گذاشت. روس ملَیت آلمانی را مجموعهای از افراد با اصل و نسب، آئین و سنن، زبان و در تحلیل نهایی با مذهب مشترک درک میکرد. بنا بر این درک، یهودیان مهمتر از همه بهدلیل مذهبشان خارج از این مجموعه قرار میگرفتند و بدینرو نمیتوانستند از حق مشارکت برابر در زندگی اجتماعی و سیاسی برخوردار باشند (Rühs 1816). یاکوب فریدریش فریس (Jakob Friedrich Fries 1843-1773) پرفسور فلسفه در هایدلبرگ در بررسیای جامع از نوشتهی روس استدلالهای او را تأیید و آنها را تعمیق بخشید. روس و فریس هر دو هدفشان گرویدن یهودیان به مسیحیت و همانندسازی [جذب] کامل آنها با مردم آلمان بود. در حالیکه روس خواهان اسکان بدون حقوق شهروندی یهودیانی بود که مسیحی نمیشدند ، فریس خواهان اخراج آنها بود و برای یهودیانی که رسماً مسیحی شده بودند، مدنظر گرفتن محدودیتهای (بهطور نمونه ممنوعیت تجارت و معاملات پولی) چندساله تا زمان پذیرش آنها بهعنوان شهروندانی تمامعیار بود (Fries 1816).
نزد روس و فریس ما با استدلاهای مذهبی خصومتگرایانه برعلیه یهودیان دوران قرون وسطی و نخستین سالهای دوران معاصر مواجه نیستیم (یهودیگراییستیزی) بلکه با استدلالهای پسامذهبی، سکولار خصومتگرایانه برعلیه یهودیان (سامیستیزی). استدلاهای سامیستیزانهی نزد روس و فریس مبتنی بر عادات و سنن مربوط به یک گروه از مردم است و نه نژادپرستانه (مقایسه شود با Humann 1997: 176ff). یهودیستیزی با گرویدن فرد یهودی به مسیحیت پایان میگیرد. سامیستیزی با استدلالهای مبتنی بر سنن و عادات یک گروه از مردم [فولکلوریک] بیاعتمادی عمیقی به یهودیان مسیحی شده دارد و مطمئن نیست که آیا یهودیان مسیحی شده واقعاً به فرهنگ و مذهب آن گروه از مردم گرویدهاند اما چنین امری را اصولاً امکانپذیر میداند. اما نزد یهودیستیزی نژادپرستانه گروش [کیشگردانی] و همانندسازی [جذب] اساساً اموری بیربط و غیرقابل قبولند چرا که نقطهی عزیمت این است که ویژهگیهای نژادی شخصیتی کنارگذاشتنی نیستند.[2]
در تابستان 1819 در اثنای بدتر شدن وضعیت اقتصادی در بسیاری از مناطق آلمان اغتشاشات خشونتباری برعلیه یهودیان صورت گرفت که به «ناآرامیهای هپ ـ هپ» معروف شد: غارت و حمله به یهودیان اغلب با شعار «هپ ـ هپ [هو ـ هو] یهودی ذلیلمرده» همراه بود (Jersch-Wenzel 1996: 43ff).
مصون باقیماندن منطقهی پروس از این ناآرامیها بهمعنای این نیست که در آنجا آراء خصومتگرایانه برعلیه یهودیان وجود نداشت: نه فقط در محافل رسمی، همچنین جریانات اپوزیسیون بهطور نمونه انجمنهای دانشجویان که در سالهای پس از جنگهای برعلیه ناپلئون پای گرفتند نیز بههیچوجه مبرا از سامیستیزی نبودند. سامیستیزی برمبنای عادات و سنن مربوط به یک گروه از مردم [فلکلور] که روس و فریس مبلغ آن بودند، طرفداران بیشتری پیدا کرد و همهنگام منتقدان جدی.[3] مسالهی «رهایی یهودیان» دههها مناقشهبرانگیز باقی ماند که پیشزمینهی مقالهی «مسالهی یهود» به رشتهی تحریر درآمده توسط مارکس در سال 1843 بود، که در سدهی بیستم بهمثابهی مقالهای سامیستیز قلمداد شد، من به این موضوع در مجلد دوم میپردازم.
خانواده و تحصیلات هاینریش مارکس
هاینریش (بدواً هرشل) مارکس احتمالاً 15. آوریل 1777 در زارلوئیس متولد شد[4]، دومین فرزند Mordechai (همچنین مارکس لوی نامیده میشد، حدود 1746ـ 24.10.1804) و همسر وی Chaje Lwow (همچنین اوا لوُف نامید میشد، حدود 1757 ـ 13.5.1823) بود. این زوج هشت فرزند داشت. موردخای در ابتدا خاخام زارلوئیس بود و از سال 1788 تا هنگام مرگ خاخام تریر بود که پس از مرگ پدرزنش موزس لوُف (؟ ـ 1788) ـ همچنین خاخام تریر از سال 1764 ـ جانشین وی شد. ما در این فاصله میدانیم که در میان اجداد موزس لوُف نه فقط خاخامهای دیگری نیز در تریر وجود داشتند بلکه همچنین آنها مؤلفان رسالههای فکری مشهور یهودیان بودند. [5] و خانوادهی هاینریش مارکس از این سنت خاخامها اطلاعی نداشت. گئورگ آدلر در بخش پیوست زندگینامهی اثر منتشر شدهاش در سال 1887 در چالش نقد اقتصاد سیاسی مطرح کرد که: «پسر عمومی کارل مارکس، آقای دکتر. فیلیپ. مارکس در برسلاو که اطلاعات در بارهی خانوادهی مارکس را مدیون وی هستم، بر مبنای مجموعهای فراگیری بعضاً از احکام دادگاهها بر اساس تلمود [مجموعه قوانین مدنی و شرعی یهود] و رسالههای مذهبی نشان داد که کدام یک از خامخامها نویسندهی این رسالهها بودهاند.» (Adler 1887: 226 زیرنویس. 1).[6]
خاخامها نه فقط مراقبان روحی و معلمان در چارچوب کُمونیته یهودیان بودند که تا اواخر سدهی هیجدهم امور داخلیشان را میتوانستند بهطور مستقل حل و فصل کنند، بلکه همچنین متخصصان امور حقوقی و نمایندگان خارجی کُمونیتهیشان. وجهه و اعتبار زیادی که خاخامها از آن برخوردار بودند، اغلب بههیچوجه متناسب با سطح حقوق آنها نبود و بههمین دلیل نیز اکثرشان مجبور بودند که برای تأمین هزینهی معاششان در مشاغل دیگری نیز کار کنند. همچنین موردخای پدربزرگ کارل مارکس وظایفش را بهعنوان خاخام در وضعیت فقیرانهای انجام میداد (مقایسه شود با راخ 1975: 23)، او همچنین بهعنوان تاجر نیز کار میکرد (Monz 1973). پس از مرگ او، مقام خاخام در ابتدا خالی ماند تا اینکه فرزند ارشدش ساموئل (1775 ـ 1827) سرانجام خاخام تریر شد. [7]در سال 1808 او اعلام کرد که برای خود، خواهران و برادارنش میخواهند نام مارکس را بهعنوان نام خانوادگی خود برگزینند. اغلب یهودیان تا آغاز سدهی نوزدهم نام خانوادگی مشخصی نداشتند.[8] از سال 1808 در فرانسه از یهودیان خواسته شد که نام خانوادگی ثابتی را برگزینند، این امر در پروس بر اساس فرمان سال 1812 بهعنوان پیششرط برابری حقوقی یهودیان اعلام شد. نام خانوادگی مارکس فقط منحصر به خانوادهی ساموئل در تریر نبود. نام مارکس (برگرفته از نام مارکوس) بهویژه در میان ساکنان کاتولیک مناطق روستایی بسیار متداول بود.
خاله بیوهی موردخای در سال 1809 مجدداً ازدواج کرد و البته با موزس سائول لوونا اشتام (1748 ـ 1815) خاخام اعظم کُمونیتهی آلمانیها در آمستردام. علیرغم اینکه او با همسر دوّمش در آمستردام زندگی میکرد اما همواره با فرزندانش در تریر ارتباط داشت و در سال 1823 چند روز پس از پنجمین سال تولد کارل درگذشت.
موردخای بهعنوان خاخام تریر با خانوادهاش در نیایشگاه یهودیان در کنار نهر باخ زندگی میکرد، ساختمانی بسیار کوچک و مستلزم تعمیر (Monz 1979a: 126). هاینریش مارکس در خانهای بسیار کوچک و شرایطی محقرانه بزرگ شد که آشکارا خواهان رهایی از آن شرایط بود. اشارههای پراکندهی او در نامههایش به پسرش کارل به این موضوع نشان میدهند که این امر کار سادهای نبوده است. او در نوامبر 1835 به کارل که در بُن تحصیل میکرد، نوشت: «در تو همان کسی را آرزو میکنم که شاید خود من میتوانستم باشم، اگر تحت چنین دورنماهای مناسبی به آینده چشم به دنیا میگشودم» (MEGA III/1: 290; MEW 40: 617). دورنماهای نامناسبتتر فقط وضعیت فقیرانهی خانوادگی هاینریش مارکس نبودند، بلکه همچنین بهعنوان یهودی تحت تبعیض قرار گرفتن نیز بود (مقایسه شود با نامهی بعدی هاینریش به کمیسیون اضطراری دادگست ریمارکس که در ذیل از آن نقل قول شده). او در نامهی دیگری به کارل در آگوست 1837 نوشت: «به جز هستیام، چیزی از خویشاوندانم ـ اگر منصف باشم بهجز عشق مادری ـ برخوردار نبودهامم» (MEAG III/1: 311). ظاهراً او در مسیر زندگیاش به غیر از عشق مادری، از پشتیبانی عاطفی افراد دیگری برخوردار نبود. رابطهاش با پدرش چندان نزدیک نبود، در غیر این صورت او در نامهاش به کارل بهجای عشق مادری مینوشت عشق والدین.
ما اطلاعی از مواضع مذهبی و سیاسی پدر هاینریش مارکس نداریم. اما در مورد مواضع برادر هاینریش، ساموئل اطلاعات بیشتری در اختیار داریم که پس از مرگ پدرش بهعنوان خاخام، جانشین او در تریر شد. ساموئل در سال 1807 در دادگاه عالی یهودیان که اعضای آن افرادی سرشناس بودند، در پاریس شرکت کرد که فراخوان آن را ناپلئون برای پرداختن به مسائل حقوقی مذهبی بهطور نمونه رشد و تکامل آتی کُمونیتهی یهودیان، بسط امکانات اشتغال یهودیان صادر کرد. ظاهراً ساموئل چنان تحت تأثیر دادگاه عالی یهودیان قرار گرفت که در همان سال به مناسبت تولد ناپلئون جشنی در نیایشگاه اصلی تریر برگزار کرد و از جوانان خواست که پیشههای دستی، زراعت و علوم را یاد بگیرند (RAuch 1975: 21).
شجرهنامهی هاینریش مارکس و خواهر و برادرانش خ. ت. خاخام در تریر *
[یوزف اسرائیل (تا سال 1682 خ.ت) + ؟] [ساموئل خاهیم یسیکا + ؟ (خاخام در فرانکفورت/ماین)] [موزس لفوف +؟ (از لمبرگ]
[ایزاک آرون ورمز (خ.ت) +؟] [آرون لفوف (خ.ت)+ (دختر)؟ ـ 17.11.1713]
[یوسویا هشل لفوف (1723ـ1733 خ.ت) + مرله تقریباً 1693ـ 28.2.1771 ؟ ـ 4.10.1772] [مارکس موردخای +؟ / ؟]
[موزس لفوف (1764ـ1788 خ.ت) / ؟ ـ 1790.12.5+ بلا اگر ؟ ـ 1790.5.12.] [ساموئل خاهیم ؟ ـ قبل از 1777+ یسیکا ؟]
[خایه (افا لوُف) حدود 1757 ـ 1823.5.13 / + موردخای (مارکس لوی) (1788 ـ 1804 خ.ت) حدود 1743 ـ 1804.10.24]
[ساموئل اکتبر. 1175/1827.2.2،هرشل (هاینریش) 1777.4.15/ 1838.5.10، استر 1786/ 1865.7.16، مویزس 1787/1788/ 1808.3.13، ببته مارس 1789/ 1875.6.7، سرف (سرف) د.ت. هیرش 1790 پس از 1830، پ.لک لوی آگوست 1798/ 1799.8.22، یاکوب 1800.6.16/ 1850.1.6]
*بر مینای دادههای واخاشتاین (1923)، هورو ویتس (1928)، بریلینگ (1958) و شونکه (1993). یوسویا هشل لفوف، پدر جد هاینریش مارکس در یک برآورد حقوقی به این موضوع اشاره کرد که دو متخصص معروف امور حقوقی، یوزف بن گرسون کوهن (حدود 1511 ـ 1591.1.28) و مایر کاتسنلن بوگن (حدود 1482 ـ 1565.1.12) از اجداد وی بودهاند (Wachstein 1923: 284f). بر همین اساس واخاشتاین حدس زد که آرون لفوف نخستین زن پدر یوسویا (یا همچنین زن پدر آورن، موزس لفوف) یکی از دختران موزس کوهن (خاخام در لوک) و همسر وی نسلا بوده است، زیرا موزس کوهن از تبار یوزف بن گرسون کوهن و نسلا از تبار مایر کاتسنلن بوگن بودند. واخاشتاین بر مبنای همین حدس شجرهنامهای را تا سدهی 15دهم ارائه کرد. اما هورو ویتس (1928: 487, Fn.2) توانست نخستین همسر آرون را بهعنوان دختر خاخام فرانکفورت ساموئل خاهیم یسیکا هویتیابی کند، بدینرو امکان نخست منتفی میشود. سپس مونس (1973: 222) شجرهنامهی دیگری ارائه کرد که برمبنای آن موزس لفوف پدر آرون با دختر موزس کوهن و نسلا ازدواج کرده است. با اینحال هیچ منبعی در مورد همسر پدر آرون وجود ندارد، ما حتی نمیدانیم که آیا موزس کوهن و نسلا اساساً دختری داشتهاند یا نه. گرسون و کاتسنلن بوگن میتوانند از طریق دیگری با یکدیگر خویشاوند شده باشند. من بههمین دلیل نیز از آوردن این شجرهنامه خودداری و فقط به منابع مطمئن استناد میکنم.
برادر کوچکتر هاینریش آشکارا بر آن بود که به توصیههای ساموئل جامعهی عمل بپوشاند. ما از دوران جوانی و اوائل دوران بزرگسالی وی هیچ اطلاعی در دست نداریم. هاینریش در سال 1809 و 1810 دبیر دادگاه کلیسایی یهودیان در تریر بود (Kasper-Holtkotte 1996: 313. Fn. 322; Monz 1979a: 126) و در سالهای 1811/12 بهعنوان مترجم در دادگاه اوزنابروک مشغول بهکار بود. او در سال 1812 عضو سازمان تازه تأسیس «I´Etoileanséatique» (ستارهی هنزهآت)[9]شد. دئیستها [جنبش هومانیستی برمبنای خداگرایی طبیعی، که اعتقاد داشتند که خدا جهان را آفریده ولی از آن پس دخالتی در امور جهان نداشته است دئیست. ت.م]. تمام تلاشهای هاینریش مارکس در اوزنابروک برای اجازهی شرکت در امتحانی بینتیجه ماند که برای شغل سرپرست اسناد رسمی الزامی بود (Monz 1981). او در 31 فوریهی 1813 در مدرسهی حقوق شهر کوبلنز ثبتنام کرد که در سال 1806 در دوران حکومت فرانسویها تأسیس شده بود و در 8 نوامبر 1813 «Certificat de capacité»، «مدرک توانایی کار» را گرفت (Monz 1979a: 133). این مدرک پائینترین مدرک پایان تحصیل یک ساله (در سه ترم) این مدرسه بود که از پیششرطهای تحصیل در رشتهی قانون کیفری ـ آیین دادرسی بود (Mallmann 1987: 122). با اینحال هاینریش مارکس در ترم دوم این مدرسه ثبتنام کرد و نه در ترم اول، بدینرو میتوان گمانزنی کرد که او از پیشمعلومات حقوقی برخوردار بوده است (Monz 1981: 60). اسناد دیگری نیز این گمانزنی راتأیید میکنند. دادگاه کلیسایی یهودیان در تریر در ژانویهی 1811 از کنارگذاشتن و بیکاریسازی یهودیان بهطور نمونه هاینریش مارکس به مدیریت فرانسویان اعتراض کرد: او «علیرغم تحصیل موفقیتآمیز در مدرسه مرکزی حقوق در کوبلنز استخدام نشده است» (Kasper-Hoktkotte 1996: 383, Fn. 34). بنابراین هاینریش مارکس بایستی قبل از سال 1811 تحصیلاتش را در رشته حقوق به پایان رسانده باشد.[10]
شواهد موجود دلالت بر اشتغال هاینریش مارکس از ژانویهی 1814 بهعنوان وکیل ـ بدون حق نطق در دادگاه ـ دارند (Monz 1979a: 134f). وظیفهی چنین وکلایی تدارک روند دادگاه و تنظیم دفاعیه بود؛ وکلای با تحصیلات بیشتر از حق نطق در دادگاه برخوردار بودند. چنین وکلایی بهویژه در آلمان که تقسیم سلسلهمراتب وظایف وکلا قبل از اشغال فرانسه در آن وجود نداشت، بهعنوان افرادی با تحصیلات ناتمام محسوب میشدند و از وجههی قابلتوجهای برخوردار نبودند.[11] همانطور که قبلاً اشاره شد تذکرنامههای هاینریش مارکس نشانگر سطح بالای معلومات بسیار بیشتر وی درمقایسه با وکلای ـ بدون حق نطق در دادگاه ـ است و بسیار منطقی و موجه است که او بیش از دو ترم در دانشگاه کوبلنز تحصیل کرده باشد. آشکارا بایستی تحصیلات او بهرسمیت شناخته شده باشند: هاینریش مارکس از 1816 در تریر بهعنوان وکیل مشغول بهکار بود و از سال 1820 بهعنوان وکیلی نامیده شده که از حق پیشبرد کلیهی فعالیتهای یک وکیل برخوردار است (Monz 1973: 256).
هیچ عکسی از هاینریش مارکس موجود نیست. با این وجود او و پسرش کارل شباهتهای بسیار زیادی به یکدیگر داشتند (البته بدون ریش که در اوائل سدهی نوزدهم متداول نبود). النور جوانترین دختر مارکس پیرامون عکسی از پدربزرگش مطالبی را مطرح کرده که پدرش همواره نزد خود داشته و تمایلی به نشان دادن آن به افراد ناآشنا نداشته است چرا که انگار از چندان شباهتی با خود هاینریش مارکس برخوردار نبوده است. النور در مورد این عکس متذکر شده است: «رخساری بسیار زیبا، چشمان و پیشانی شبیه پسر، اما دور دهان و چانه ظریفتر؛ درمجموع تیپی کاملاًیهودی، اما از آن تیپهای زیبای یهودی».(E. Marx 1897/98: 240) [12]
مادر هنریته پرسبورگ
در 22 نوامبر 1814 هاینریش مارکس 37 ساله با هنریته پرسبورگ متولد نیموگن در هلند ازدواج کرد که 11 سال جوانتر از وی بود. هنریته در 20 سپتامیر 1788 بدنیا آمد، او دختر ایزاک پرسبورگ (1747 ـ 1832) و همسر وی نانته کوهن (حدود 1764 ـ 1833) بود. هنریته سه خواهر و بردار جوانتر داشت: داوید (1791 ـ بعد از 1829)، مارکوس (همچنین مارتین 1794 ـ 1867) و تایتچه (1797 ـ 1854) که بعدها او را سوفیا نامیدند که با لیون فیلیپس (1794 ـ 1866) ازدواج کرد (Monz 1973: 221f., Gielkens 1999: 37f). کارل مارکس در سالهای بعد با خانوادهی فیلیپس رفت و آمد داشت. نوهی سوفیا و لیون در سال 1891 کنسرن فیلیپس را تأسیس کردند که هنوز به همین نام وجود دارد.
معلوم نیست که هاینریش و هنریته چهگونه با یکدیگر آشنا شدند. امکان دارد آنها از طریق مادر هاینریش که با همسر دومش در آمستردام زندگی میکرد با یکدیگر آشنا شده باشند. آنها ظاهراً زندگی زناشوئی همآهنگ و موزونی داشتهاند، ما اطلاعی از تنشها و اختلافات آنها با یکدیگر نداریم. در تنها نامهی موجود هاینریش به همسرش در 12 آگوست 1837، او هنریته را «هنزی عزیز و خوبم» خطاب میکند و نامهاش را با جملهای پرشور زیر خاتمه میدهد: «بدرود من دوّمِ وفادار بهتر از خودم» (MEGA III/1: 313)، هنریته در 16 سپتامبر 1837 به هاینریش نوشت که او خود را غنی و دارا محسوب میکند، چرا که «از عشق زنی بیهمتا برخوردار است» (MEGA III/1: 319; MEW 40: 632).
ما اطلاعات چندانی از زندگی هنریته نداریم. نامهی النور دختر کارل مارکس به ویلهلم لیبکنشت (1826 ـ 1900) حاوی نخستین دادها در بارهی هنریته است: «مادر مورس که در پرسبورگ بدنیا آمده یک یهودی بود. «پرسبورگیها»ـ که نامشان از نام شهر پرسبورگ [براتیسلاوای امروزی، پایتخت اسلوواکی، م.ها] گرفته شده بود، در اوائل سدهی شانزدهم به هلند مهاجرت کردند، و پسران این خانواده سدهها بهعنوان خاخام در این کشور مشغول بهکار بودند. مادر مورس به زبان هلندی و تا زمان مرگش زبان آلمانی را بهسختی و بهصورت ناقص صحبت میکرد» (Liebknecht 1896: 144). دادههای النور مبنی بر اینکه
شجرهنامهی هنریته پرسبورگ و خواهر و برادرانش*
[سالومون داوید کوهن + سارا برندس] [هایچمن پرسبورگ + هاینتچه شوکوتس (هندرینا ایزاک گوچ]
[نانته سالومون کوهن (1785.4.8 حدود 1764 ـ 1833.4.7)] + [ایزاک هایچمن پرسبورگ (1747 ـ 1832.5.3)]
[تایتچه (سوفیا 1797.11.15 ـ 1854.8.7)] [مارکوس (مارتین 1794.11.23 ـ 1867.8.24)] [داوید (1791.2.5 ـ بین 1829 تا 1837)] [هنریته (1788.9.20 ـ 1863.11.30)]
*شجرهنامه بر اساس دادههای Monz (1973) و Gielkens (1999). مونس در مورد پدر هنریته شجرهنامه بسیار گستردهتری را ارائه کرده که دادههای آن بعضاً صرفاً براساس گمانزنی است. من در شجرهنامهی هنریته پرسبورگ فقط از دادههای معتبر پیرامون اجداد وی استفاده کردهام.
اجداد خانوادهی مادر مارکس سنتاً خاخام بودهاند در بسیاری از شرححالهای پیرامون زندگی مارکس تکرار شدهاند. اما با اطمینان کامل نمیتوان گفت که آیا اجداد هنریته پرسبورگ واقعاً خاخام بودهاند به این دلیل که بازهی زمانی شجرهنامهی با دادههای کاملاً مطمئن دربرگیرندهی دورهای طولانی نیست مقایسه شود با (Monz 1973: 223f., 228).[13] شاید النور در اینجا مادر کارل مارکس را با مادر هاینریش، پدر مارکس اشتباه گرفته است: در مورد مادر هاینریش با اطمینان کامل میتوان گفت که او از خانوادهای است که«پسران آن سدهها بهعنوان خاخام مشغول بهکار بودند».[14]ایزاک پرسبورگ پدر هنریته خاخام نبود بلکه «قرائتگر» یعنی«سردستهی خوانندگان» در کُمونیته یهودیان در نیموگن بود. او تاجر پارچه، صراف و فروشندهی بلیط بختآزمایی بود و بهواسطهی این شغلها زندگی نسبتاً مرفهای برای خود دست و پا کرده بود. او در سال 1814 توانست دو پسرش را از خدمت سربازی معاف کند، از این طریق که مردان دیگری را بهجای پسرانش به خدمت سربازی فرستاد، دخترش هنریته در همین سال برای ازدواج با هاینریش مارکس جهیزهای بالغ بر 20.000 گولدن دریافت کرد (Gielkens 1999: 32). به احتمال بسیار زیاد هاینریش و هنریته فقط با این پول توانستند خانهای برای خود فراهم کنند، چرا که هاینریش مارکس در این دوره تازه بهعنوان وکیل شروع به کار کرده بود و هنوز از پسانداز درخور توجهای برخودار نبود.
نامههایی باقیمانده از هنریته نمایانگر عدم تسلط کامل به زبان آلمانی در تمام طول زندگی وی میباشند.[15] این نامهها پیرامون امور زندگی روزمره هستند و برمبنای آنها نمیتوان نتیجهگیری کرد که او علایق روشنفکری داشته است. بر این اساس جان اشپارگو که قبل از فرانس مرینگ نخستین شرححال گسترده از زندگی مارکس را نوشت، چنین نتیجهگیری کرد که هنریته «نمونهی یک زن خانهدار، خوش قلب، بدون استعدادهای فکری ویژه» بوده است (Spargo 1909: 01). اغلب مؤلفان شرححال زندگی مارکس این قضاوت را بهسادگی اقتباس (بهطور نمونه مقایسه شود با Corno 1954: 53; Mclellan 1974: 14; Pacover 1978: 13) یا حتی آن را تشدید کردهاند: بهطور نمونه Wheen (1999: 22f) او را بدون ارائهی اطلاعات جدیدی، فردی تقریباً بیسواد قلمداد میکند: «او تحصیل نکرده بود و بندرت میتوانست بخواند و بنویسد». همچنین Mary Gabriel (2011: 16 از هنریته پرسبورگ بهعنوان زنی «تحصیل نکرده و بیفرهنگ» صحبت میکند. تازهترین نمونهی خوارسازی هنریته توسط اشپربر انجام گرفت که مدعی شد که «همسر هلندی» هاینرش مارکس بهدلیل«شکل تقوای زنانهی یهودیاش با تمرکز تمام تلاشهایش بر امور خانگی» متناسب با موفقیت شغلی و مشارکت در زندگی اجتماعی او نبود (Sperber 2013: 36). با این وجود اشپربر هیچ سندی را برای این تقوا و پارسایی ویژه و عدم تناسب هنریته با جهان مدنی تریر ارائه نمیکند. هیچ سندی مبنی بر عدم شرکت او در مجالس رقص، همایشها و مراسم دیگر وجود ندارد. برعکس از یکی از نامههای وی میتوان چنین برداشت کرد که رقص در خانوادهی مارکس امری نابهنجار نبوده است. در فوریه/مارس 1836 هنریته در نامهای به پسرش کارل که مریض بود نوشت: «کارل عزیزم تا بازیافتن کامل سلامتی از رقص خودداری کن» (MEGA III/: 294f; MEW 40: 622).
تردیدهای جدی در تصویر ارائه شده از هنریته بهعنوان زن خانهدار تحصیلنکرده وجود دارد.[16]هرچند مطالب مطرح شده در نامههای هاینریش مارکس بیانگر این امر هستند که هنریته زن خانهدار فداکار و مادری بامحبت بود که تمام تلاشش متوجه خانوادهاش بود که تعداد فرزندان آن افزایش پیدا کرده بود. همچنین مارکس جوان نیز همین نگاه را به مادرش داشت و در نامهی گمشدهای از او در سال 1837 به این موضوع اشاره کرده است، چرا که پدرش در جواب به او نوشت: «تو به خوبی زندگی مادرت را آنگونه که شایستهی وی میباشد توصیف و عمیقاً آن را احساس کردی که چهگونه تمام زندگی او فدای عشق و وفاداری شده است و تو قدرمسلم در این مورد اغراق نکردی» (MEAG III/1: 312). در نخستین نامهی قابل دسترس کارل در تاریخ 10 نوامبر 1837 او هنریته را «فرشتهی مادران» و «زنی بزرگوار و تحسینانگیز» توصیف میکند (MEGA III/1: 18; MEW 40: 11). همچنین املی خواهر مارکس در سال 1865 در مورد مادرش نوشت: «او بیشازپیش از فرزندانش مراقبت کرد، متحمل سختی شد و نگران آنها بود»(فراز برگرفته از Schöncke 1993: 341). کاملاً نسنجیده است که هنریته را بدون تأمل و ارائهی هرگونه شواهدی بهعنوان فردی عامی قلمداد کرد که از دانایی و قدرت استدلال فوقالعاده نیز برخوردار نبوده است. اما شواهدی دیگری وجود دارند که نشانگر عکس قضیه هستند. بهطور نمونه نامهی او به پسرش کارل در نوامبر 1835 که تازه تحصیلاتش را در دانشگاه بُن آغاز کرده بود، نشانگر شوخطبعی طعنهآمیز وی است. او پس از دادن تذکراتی با لحنی ملایم و خودمانی پیرامون نظم و پاکیزگی به کارل در ادامهی نامه مینویسد: «بهخود اجازه میدهم توضیحاتی پیرامون مسائلی بدهم که به خانهداری مربوط میشوند، الهامبخش دوستداشتنیات، قطعاً بهخاطر این حرفهای مادرت دلخور نخواهد شد، به او بگو از طریق آنچه فرودستتر است میتوان به آنچه والاتر است دست یافت» (MEGA III/1: 292; MEW 40: 619). همچنین اشارهی او پیرامون ناپلئون سوّم در نامهای به سوفیا و لیون فیلیپس در 2 فوریهی 1853 (Gielkens 1999: 145f) بیانگر بارز تعقیب جدی تحولات سیاسی توسط او است. سوفیا خواهر کارل مادرشان را «ریزنقش و ظریف، بسیار با درایت »توصیف کرده است (Schöncke 1993: 556).[17] همچنین لورا دختر مارکس در سال 1907 به جان اشپارگو گفته است که مادر مارکس در پاسخ به پرسش او مبنی بر اینکه آیا او به خدا معتقد است، مطرح کرد: «که او به خدا معتقد است اما نه بهخاطر [خود] خدا، بلکه بهخاطر تو»(MEJ 5, 1985: 300)، که برخلاف ادعای بسیاری از بیوگرافیهای مارکس دلالت بر سطحی بودن او ندارد.
مارکس بزرگسال موضوع قابلتوجهای را طی سالهای 1940 در دورانی مطرح کرد که رابطهی نسبتاً سردی با مادرش داشت. او پس از ملاقاتی در تریر در سال 1861 به فردیناند لاسال (1825 ـ 1864) نوشت که او علاقهی وافری به مادرش «بهخاطر توان و سرزندگی بیشازپیش و ثبات شخصیتی خدشهناپذیر او» دارد (نامهی 8 ماه مه، MEGA III/ 11. 463; MEW 30: 602). دلیلی وجود ندارد که این گفته را طعنهآمیز ارزیابی کنیم.
با این وجود توان و سرزندگی مادر[مارکس] در درجهی نخست متوجه فرزندان و برآمدن از پس زندگی روزمره بود. مارکس مدت کمی قبل از 50 سالگیاش در نامهای به انگلس نوشت: «نیم سده در کوشش و تقلا، اما هنوز تنگدست، همچو مادرم! کارِل [Karell نام مؤنث] چه سرمایهای میتوانست با این کوشش و تقلا برهم بزند» (MEW 32: 75). در همین رابطه نیز پل لافارگ داماد مارکس مطلبی را ابراز کرده است. «خانوادهی مارکس آرزو موفقیت شغلی برای مارکس داشت که پسرشان یک ادیب یا پرفسور شود، اما بهنظر آنها او با دست زدن به تبلیغات سوسیالیستی و با پرداختن به اقتصاد ملّی [سیاسی] که کسی در آن زمان ارزش زیادی برای آن قائل نبود، ارزش خود را آنطور که باید و شاید ندانست» (Lafrague 1890/91: 303f). شرمساری خانواده برای تبلیغات سوسیالیستی فقط میتواند محدود به مادر و احتمالاً به خواهرانش باشد چرا که پدر مارکس سالها قبل از دستزدن کارل مارکس به فعالیت سیاسی فوت کرده بود.
همانطور که از نامهی ارسال شدهی جنی مارکس به تاریخ 4 ژوئن 1860 به فردیناند و لوئیس فون وستفالن برمیآید (Hecker/Limmroth 2014: 267) مادر مارکس علیرغم تمام اختلافات خانوادگی و سیاسی آماده بوده است که از پسرش کارل در مناقشات مشخص حمایت کند، بهطور نمونه طی سالهای 1859/60 در شکایت برعلیه تهمتهای کارل فوگت (همانجا.: 16). حتی در مسافرت اشاره شده در بالا در سال 1861 به شهر تریر مادر مارکس سفتههای وی را از بین برد. این امر همانطور که در نامه به انگلس در تاریخ 7 مه بر آن تاکید شده بنا به درخواست مارکس انجام نگرفت: «خود من هرگز با او پیرامون گرفتاریهای مالی صحبتی نکردم بلکه او در مورد این مساله خودش دست به اقدام زد» (MEGA III/ 11: 458; MEW 30: 161f).
علیرغم ناکافی بودن دادههای موجود جهت توصیف دقیق شخصیت مادر کارل مارکس،کاملاً روشن است که تصویر مسلط در ادبیات پیرامون او بهعنوان زنِ خانهدار عامی ناآگاه و سطحی نمیتواند درست باشد.
تذکرنامههای هاینریش مارکس
دو تذکرنامهی بهجامانده از هاینریش مارکس که در سال 1815 و 1816/17 نوشته شدهاند، بیانگر توانِ استدال حقوقی و مواضع سیاسی وی هستند. منطقهی راین علیرغم اینکه پس از کنگرهی وین دیگر به پروس تعلق داشت، با اینحال کاملاً روشن نبود که آیا فرمان 1808 ناپلئون که دربرگیرندهی تبعیضگذاری بسیار گسترده در حوزههای مختلف هنوز برای یهودیان از اعتبار برخوردار بود. هاینریش مارکس در 13 ژوئن 1815 به فرماندار ارشد زاگ تذکرنامهای را ارائه کرد و در آن خواستار باطل کردن این فرمان شد.[18]
هاینریش مارکس در مقدمهی تذکرنامهاش بر این نکته تاکید کرد که هدف او ارائهی رسالهای بهنفع رفقای همعقیدهاش نیست چرا که او این امر را ضروری ارزیابی نمیکند: «پذیرش و رواداری در دستور کار قرار گرفته شده است. دیگر چه کسی در سدهی نوزدهم میخواهد مشوق اقدام بلادرنگ برعلیه یهودیان باشد؟ و چرا؟ به این دلیل که آنها ختنه شدهاند و در عید پاک نان فطیر میخورند؟ این امر ریشخندبرانگیز است و [بدینرو] ترجیح میدهند که ذهن ضعیف بدجنس جلوه کند تا مضحک» (Schöncke 1993: 141f). با توجه به یهودیستیزی گسترده شاید مطالب مطرح شده در بالا کنایهآمیز استنباط شود. اما این استدلال بههیچوجه با قصد کنایهزدن مطرح نشده است. پیشداوریها برعلیه یهودیان با توجه به اندیشهورزیهای روشنگرانهی موعظهگر پذیرش و رواداری در عمل فقط ریشخندبرانگیز بودند. دولت پروس از زمان فریدریش دوّم دقیقاً مدعی همین دعوی «روشنگری» بود، و هاینریش مارکس نیز بر تبعات این دعوی تاکید کرد. ارجاع او به دعوی روشنگرانهی سلطنت پروس امری جانبی نبود. در پیوستار این تذکرنامه او از پادشاه پروس بهعنوان «روشنگرترین زمامدار» صحبت میکند (همانجا: 146). بدینرو نتیجهگیری هاینریش مارکس این است که این پادشاه در صورت تن دادن به پیشداوریها برعلیه یهودیان خود را مضحکه میکند.
هاینریش مارکس قضاوت بسیار صریحی بارهی کسانی داشت که دست به تبلیغات پیشداورانهی ضد یهودی میزدند: «همان مردکهایی که پیرامون بهروزی انسانها و معنای شهروندی سخنسرایی میکنند، گنجهایشان را از قِبلِ بیوگان و یتیمان بیجاره اندوختهاند و خانوادههای کاری سربراه را بهورطهی بیچارگی سوق میدهند. در اکثر موارد این گرگهای با پوستینِ گوسفند کسانی هستند که بیرحمانه علیه همکارانشان در اسرائیل اقدام میکنند. [اشاره هاینریش به احتمال بسیار زیاد به منطقهای از شام جنوبی است که بهعنوان کنعان، فلسطین یا سرزمین مقدس نیز شناخته میشوند. در این منطقه در عصر آهن پادشاهیهای اسرائیل و یهودا تأسیس شدند که در اواخر عصر برنز تحت سلطه مصر درآمد. در سدههای بعد امپراتورهای آشوری، بابل و فارس این منطقه را فتح کردند. پادشاهی اسرائیل در 721 ق م به دست آشوریان از بین رفت و فقط حکومت جنوبی یهودا باقی ماند. با این وجود نام اسرائیل اشاره به کل قوم یهود داشت و همچنان در متون یهودی کاربرد داشت. این منطقه در سال 1516 توسط دولت عثمانی فتح و تا چهار سده بهعنوان بخشی از سوریهی عثمانی اداره شد. در سال 1834 شورش دهقانان فلسطینی علیه سیاستهای اجباری و مالیاتی مصر در زمان محمد علی پاشا آغاز شد. علیرغم سرکوب این جنبش ارتش محمد علی پاشا عقبنشینی کرد و حکومت عثمانی با حمایت بریتانیا در سال 1840 احیا شد. در سال 1841 مصریها این منطقه را تحت کنترل خود درآوردند. ت. م. برگفته از مقالات مختلف در ویکیپدیا]. اگر کسی بخواهد آنها را باور کند، دلیل نفرت آنها سطح پائین انسانیت این نژاد و تنها آرزوی قلبیشان نوزیستی آنها است. اما آنها در واقع به این علت برعلیه نوادگان یعقوب برانگیخته شدهاند چراکه هر از گاهی آن مردمان فرومایهی یهودی را ملاقات کرده و حتی مجبورند که با آنها تشریک مساعی [همکاری] کنند» (همانجا.: 142). هاینریش علیرغم تأیید موجه بودن اتهامات برعلیه بعضی از یهودیان بر این نکته تأکید میکند که این امر در مورد بعضی از مسیحیان نیز صادق است و او را به طرح مطالب دیگری ترغیب میکند: « تعصب و افراطیگری روح لطیف مسیحت را خدشهدار و کشیشان ناآگاه اخلاق ناب مسیحیت را آلوده کردهاند» (همانجا). به استراتژی استدلالی کاملاً مشابهی در پیوستار تذکرنامه برخورد میکنیم، جاییکه او در درجهی نخست اعتراف میکند که: من بسیار با این ادعا فاصله دارم که بگویم هیچ تدبیری جهت ارزش بهروزی شهروند شدن همکیشان من لازم نیست»، اما او در ادامه با عصبانیت مینویسد: «اما با له کردن همه جوانههای خوب با رفتاری ناشایست به اهداف ستودنی نائل نمیشویم. برعکس نیکی بایستی تشویش و خباثت از ریشه نابود شود. اما فقط دولتی پدرانه میتواند و خواهد توانست این کار را انجام دهد» (همانجا.: 147).
هاینریش مارکس فرمان ناپلئون را بهطور دقیق واکاوی کرد و نشان داد که این فرمان حاوی مجموعهی کاملی از تناقضات بنیادین حقوقی است. او در درجهی نخست قاطعانه با مجازات تمام افراد دربرگیرندهی یک گروه بهدلیل رفتار اشتباه یک فرد مخالفت کرد: «قانونگذار دانا ابزاری را برای داوری و حکم قطعی در بارهی مقصران پیدا میکند. در صورتی هم که از عهدهی اینکار برنیاید بیشتر ترجیح میدهد بهجای اینکه حکم محکومیت هزاران نفر از فرودستانش را صادر کند، این معضل ناچیز را نادیده میگیرد،… اما انگیزهی مجازاتی که شامل تمام افراد دربرگیرندهی یک گروه میشود فقط میتواند تنفربرانگیزترین تعصبات باشد». او در ادامه مینویسد یک رباخوار، بایستی تحت پیگرد شدید قانونی قرار بگیرد، اما با این پیششرط که اساساً قانونی برای این امر وجود داشته باشد. «ضمناً بایستی گفته شود چنین قانونی همهنگام میتواند برای کشیدن افسار کسانی که ختنه نشدهاند نیز ثمربخش باشد» (همانجا.: 145). این تذکرنامه نشان میدهد که هاینریش مارکس نه فقط از لحاظ حقوقی فردی مجرب، بلکه همچنین فردی دانا بود که میدانست چهگونه با اعتمادبهنفس کامل استدلال کند. پاسخی به تذکرنامهی وی داده نشد. اما از آنجایی که تذکرنامه پس فرستاده نشد، میتوان از این امر حرکت کرد که مفاد این تذکرنامه مورد استقبال دولت قرار نگرفت: او صراحتاً نظرش را پیرامون پادشاهی اعلام کرد که فرمان مورد نقد قرار گرفته را تأیید میکرد.
نوشتهی دیگری از هاینریش مارکس موجود است که او حدود گردش سال 1816/17 به کمیسیون اضطراری دادگستری در استان راین نوشت. این کمیسیون میبایست این موضوع را بررسی کند که استان راین چهگونه میتوانست «قوانین» موجود «راین» (یعنی قوانین فرانسه که هنوز معتبر بودند) را با قوانین پروس مطاقبت دهد. کمیسیون خواهان ارسال پیشنهادات پیرامون این موضوع شد. هاینریش مارکس پیشنهادات خود را پیرامون دادگاههای پیرامون امور تجاری به این کمیسیون ارسال کرد (منتشر شده نزد شونکه 1993: 154f).
دادگاههایی برای امور تجاری در دوران سلطهی فرانسه معمول شده بودند، قضات این دادگاهها فقط از تجار بودند که میبایستی پیرامون مناقشات حقوقی بین تجار و صاحبان بانکها حکم صادر کنند. مارکس مخالفت خود را با این دادگاهها ابراز کرد، چرا که این دادگاههای ویژه بهخودی خود زیانبخش هستند. به زعم او دادگاههای امور تجاری، دادگاههایی با حقوق ویژه بودند به این دلیل که فقط از [منافع] «طبقهی» معینی دفاع میکردند (همانجا.: 154). علاوه بر این بهنظر وی مساله مناقشهبرانگیز این بود که راهبردان حقوقی این دادگاهها افرادی غیرمجرب بودند که فقط بهدنبال منافع اقتصادی خودشان بودند. بدینرو «وکیل» انگار که با «ناشنوایان صحبت میکند و تازه بداقبالیاش این است که یکی از این کروسوسها[پادشاه کشور لیدیا که ثروت افسانهای. ت.م] دارد را نیز باید توبیخ کند» (همانجا.: 160).
کمیسیون که تحت تأثیر استدالاهای هاینریش مارکس قرار گرفته بود به او پیشنهاد کرد که نوشتهاش را برای آرشیو سرشناس نیدرراین برای قانونگذاری، علم حقوق و حفاظت از قانون ارسال کند، پیشنهادی که فقط در موارد نادری مطرح میشد (Mallmann 1987: 176). هاینریش مارکس علیرغم ابراز موافقتش با انتشار نوشتهاش، درخواست اجازهی مسکوت گذاشتن نام و محل اقامتش را نمود، بیم آن داشت که نوشتهاش برای وی در تریر عواقبی بههمراه داشته باشد. نگرانیای که با توجه به محتوای نوشتهاش که او در آن خواستار لغو بخشی از حقوق ویژهی تجار شده بود و آنها را نه چندان دوستانه بهعنوان «کروسوس» خصلتبندی کرده بود، موجه بهنظر میرسید. نوشته همچنین بیانگر تلخکامی بیشازپیش از بیکارسازی بهدلیل یهودی بودن نیز بود: «اما متأسفانه من در وضعیتی قرار دارم که بهعنوان پدر خانواده بایستی قدری محتاط باشم. گروهی که طبیعت من را به آن زنجیر کرده است همانطور که میدانید از مقام و جایگاه ویژهای برخوردار نیست و استان محل [زندگیام] نیز از پرمداراترین استانها نمیباشد. و تا زمانی که [مردم] بدین باور برسند که یک یهودی نیز میتواند قدری استعداد و حق و حقوقی داشته باشد، باید خیلی چیزها و برخی تلخکامیها را تحمل میکنم، وقدرمسلم تا آن زمان تقریباًتمام دارایی ناچیزم بر باد خواهد رفت، بدینرو نبایستی بر من خرده گرفته شود که قدری محتاط شدهام« (نامهی 17 ژانویهی 1817، منتشر شده توسط Schöncke 1991: 151). کمیسیون با تقاضای او موافقت کرد و نوشته بدون ذکر نام وی در سال 1817 منتشر شد.
هاینریش مارکس تذکرنامهی دیگری پیرامون رباخواران نوشت که آن را در 30. ژوئن 1821 به وزیر دادگستری فریدریش لئوپولد فون گیرشآیزن (1749 ـ 1825) ارسال کرد. ص. 72. 13 سطر از پائین.
غسل تعمید
تغییرات حقوقی در منطقهی راین بهعنوان استان جدیدی در پروس تأثیرات مستقیمی بر خانوادهی مارکس داشت. از آنجاییکه دیگر یهودیان اجازه کار دولتی نداشتند، کار یک وکیل بهمثابهی بخشی از کار دولتی محسوب میشد، بدینرو آیندهی شغلی هاینریش مارکس نیز بیشازپیش ناروشن بود.
کریستف ویلهم هاینریش سلته رئیس دادگاه عالی منطقهای در گزارش 23 آوریل 1816 پیرامون شمار یهودیان در دادگستری راین به دولت پیشنهاد کرد که برای کار سه وکیل یهودی (از جمله هاینریش مارکس) جواز معافعیت صادر کند. او بر این نکته تأکید کرد که دیوان عالی استیناف تریر برای هاینریش مارکس «کارنامهی بسیار درخورستایشی» صادر و او را به شرح زیر خصلتبندی کرده است: «بسیار مطلع، ببش از پیش کوشا، سخنرانی خوب؛ و کاملاً آبرومند و صدیق». سلته به مقالهای اشاره میکند که هاینریش مارکس به فرمانداری آخن ارائه کرده بود و سلته آن را بیانگر «اطلاعات و اندیشهوزی» او ارزیابی کرد (Schöncke 1993: 148f).[19] با این وجود کیرشهایزن وزیر دادگستری پروس با صدور جواز معافیت برای هاینریش مارکس مخالفت کرد. شوکمن وزیر داخلی نیز اظهارات مشابهای را مطرح کرد (Monz 1973: 247). این امر برای هاینریش بدین معنا بود که یا او از شغلش صرفنظر و یا اینکه همچون بسیاری از یهودیان در آن زمان غسل تعمید کند.[20]
تاریخ دقیق غسل تعمید هاینریش مارکس معلوم نیست. اما آگاهی از این امر میتواند برای ارزیابی چهگونهگی برخورد او با فشار اعمال شده بر وی کمککننده باشد. فریدریش انگلس در بیوگرافی کوتاهی که در سال 1892 پیرامون هاینریش مارکس نوشت تاریخ گرویدن او و خانوادهاش را به مسیحیت سال 1824 ذکر کرده است (MEGA I/ 32: 182; MEW 22: 337)، مرنیک و دیگر بیوگرافنویسان نیز این مطلب را از نوشتهی انگلس برگرفتهاند. اما در سال 1824 فقط فرزندان غسل تعمید شدند. در ثبتنامهی غسل تعمید منظور شده که پدر قبلاً توسط مولنهوف کشیش ارتش غسل تعمید شده است. مولنهوف از سال 1817 تا 1820 مبلغ کلیسا در ارتش تریر بود، بدینرو غسل تعمید بایستی در این بازهی زمانی انجام شده باشد. اشتاین (1939) گمانزنی کرده که غسل تعمید در 1816/17 انجام گرفته است: پس از گزارش سلته رئیس دادگاه عالی در 23 آوریل 1816 و قبل از تأسیس کُمونیتهی پروتستانها در تریر در اواسط سال 1817، چرا که پس از تأسیس این کُمونیته دیگر غسل تعمید توسط مبلغ در ارتش ضروری نبود. این بازهی زمانی برای غسل تعمید (بنابراین هنوز قبل از تولد کارل مارکس) تقریباً در تمام بیوگرافیهای جدید ذکر شده است. با این وجود مونس (Monz 1973: 243f) بر این نکته تأکید کرده است که این کُمونیتهی پروتستانها ترکیبی از کُمونتیهی نظامی و غیرنظامی بوده است، بدینرو غسل تعمید توسط کشیش در ارتش حتی پس از سال 1817 نیز امکانپذیر بود. مونس با توجه به اینکه دفاتر کلیسا برای ثبت کشیشها و مبلغان در ارتش از سال 1820 موجود هستند، نتیجهگیری کرد که غسل تعمید هاینریش مارکس بین 23 آوریل 1816 و 31 دسامبر 1819 انجام گرفته است (همانجا.: 245).
محتملترین راهحل این معما را رویدادی جالبتوجه از تاریخچهی یهودیان تریر ارائه میکند: (مقایسه شود با Launer 1975): در 21 ژوئن 1817 هاینریش مارکس و سموئل کان به کمیسیون بازپرداخت بدهیهای یهودیان فراخوانده شدند. «بدهی یهودیان» مربوط به مالیاتهای ویژهی وضع شده در دوران اشغال فرانسه بود که کُمونیتهی یهودیان میبایست آن را میپرداخت. کمیسیون میبایست شمار و اسامی شهروندان یهودی را تهیه و سهم بدهی هر یهودی را بر اساس تقسیم کل میزان بدهی مالیاتی به انضمام بهرهی آن برای این بازهی زمانی، بر شمار یهودیان تعیین کند، وظیفهای نهچندان خوشایند که پس از مدت زمان کوتاهی بانی یک سری از شکایتها شد. در یکی از این شکایتها این مساله مطرح شده بود که چرا نام هاینریش مارکس در فهرست بدهکارنِ تهیه شده توسط سموئل کان ذکر نشده است. کان در 3. آوریل 1819 در جواب به این شکایت مطرح کرد که معافیت هاینریش مارکس از بازپرداخت بدهی بهدلیل کار مجانی بسیار زیاد وی برای کمیسیون است که فقط شامل بخش کوچکی از مزد او برای این کار است. در اینجا صحبتی از گرویدن وی به مسیحیت نشده است، بدینرو میتوان حدس زد که هاینریش مارکس تا آن زمان غسل تعمید نشده بود. در نتیجهی این گمانزنی هاینریش مارکس بسیار دیرتر، یعنی در بازهی زمانی بین 3. آوریل تا 31 دسامبر 1819 غسل تعمید شد: سه سال پس از رد جواز معافیت وکلای یهودی.
رویداد غیرمنتظرهای همانطور که اشنوگه (1993: 562) به تفصیل به آن پرداخته میتواند توضیحدهندهی چرایی غسل تعمید در سال 1819 باشد. در تاریخ 12 آگوست 1819 هرمن چهارمین فرزند هاینریش و هنریته متولد شد ـ اما نه مثل دیگر فرزندان در تریر، بلکه در نیموگن. میتوان از این فرض حرکت کرد که مسافرت هنریته که در آن زمان حامله بود به نیموگن بهدلیل قابل قبولی انجام گرفته است: این دلیل میتواند مطلع ساختن والدینش آنهم نه از طریق نامه بلکه به صورت حضوری از قصد غسل تعمید همسرش در آتیهای نهچندان دور باشد یا اطلاعرسانی به آنها که هاینریش غسل تعمید کرده است.
هیچ شبهای در این مورد وجود ندارد که هاینریش مارکس بهدلیل وضعیت شغلیاش مجبور به غسل تعمید بود، موضوعی که النور جوانترین دختر مارکس در مقابل ویلهم لیبکنشت آن را تأیید کرد (Liebknecht، 1896: 144). امتناع هاینریش مارکس از غسل تعمید معنای دیگری نداشت جز بههدر رفتن سالها تحصیل و کار بهعنوان وکیل. او بدون این شغل قادر به تأمین مخارج خانوادهش نبود. بدینرو او بدیل واقعی دیگری جز غسل تعمید نداشت. اما این پرسش باقی میماند که انجام این کار چهقدر برای وی مشکل بوده است و یا اینکه آیا غسل تعمید آنطور که برخی از مؤلفان ادعا میکنند واقعاً بیانگر گسست با خانواده و بستر تنش وی با پسرش کارل بوده است.
بهنظر میرسد که هاینریش مارکس تلاش کرد که غسل تعمیق را بهتعویق بیاندازد. شاید او بر این باور بود که بتواند بهنحوی از این کار امتناع کند. هنگامی هم که غسل تعمید کرد او نخستین کسی در خانوادهاش بود که اقدام به این کار نمود. تمام این مسائل بیانگر این امر هستند که او غسل تعمید را همانطور که مرینگ پیرامون آن گمانزنی کرد بهعنوان اقدامی خودخواسته یا حتی گامی رهائیبخش ارزیابی نکرده است (1918: 13). از سوی دیگر بهنظر میرسد که هاینریش مارکس پیوند تنگاتنگی با مذهب یهودی نداشت. پس از مرگ او فهرست موجودی کتابخانهی وی بهطور محضری ثبت شد که در آن فقط یک کتاب به زبان عبری منظور شده است، آنهم بدون ذکر اطلاعات دقیقتر پیرامون آن (Schnöcke 1993: 294). از نامهای که هاینریش مارکس در نوامبر 1835 به پسرش کارل که در آن زمان در بُن مشغول به تحصیل بود، چنین برمیآید که اگرچه او فرد باایمانی بود اما طرفدار خداباوری روشنگرانهی برهانی بوده است. او به کارل «ایمان راستین به خدا» را توصیه کرد به همان چیزی که «نیوتن، لوکه و لایب نیتس اعتقاد» داشتند (MEGA III/1: 291; MEW 40: 617). این موضوع درست با نکتهای مطابقت دارد که النور پیرامون پدر مارکس مطرح کرد که او فردی آکنده از «اندیشههای فرانسوی سدهی هیجدهم پیرامون مذهب، علم و هنر» بود (E. Marx 1883: 32). به احتمال بسیار زیاد او طرفدار آیین [مذهبی] معینی نبود و بدینجهت نیز غسل تعمید نمیتوانست منجر به کشمکش عمیق با وجدان مذهبی در او شده باشد. اما مطمئناً اجبار به غسل تعمید برای اینکه او بتواند به کارش ادامه دهد برای او بسیار تلخ و تحقیرآمیز بوده است. ادوارد کنس (1797 ـ 1839) یکی از مهمترین هگلیها که علیرغم مرتبه و صلاحیت علمی برجسته تازه پس از غسل تعمید اجازهی نائل شدن به مقام استادی را دریافت کرد (و بعدها در برلین یکی از استادان آکادمیک کارل مارکس بود) مطلبی را بیان کرد که به احتمال بسیار زیاد شمار وافری از یهودیان تحصیلکرده هنگام رودررویی با غسل تعمید بهعنوان پیششرط اجتنابناپذیربرای احراز شغل دولتی احساس کردند: «… دولتی که به من اجازه نمیدهد که مطابق با توانائیهایم به او بهرهمندی [خدمت] کنم مگر اینکه به چیزی اقرار کنم که اساساً اعتقادی به آن ندارم، و حتی خود آقای وزیر هم بهخوبی از آن مطلع است که من اعتقادی به آن ندارم، آنهم فقط و فقط برای اینکه ارادهی خود را به من تحمیل کند، این امر بیشازپیش بیانگر کوتهفکری این دولت است» (فراز برگرفته از Reissner 1965: 36).
احتمالاً هاینریش مارکس در برخورد به غسل تعمید نیز احساسات مشابهی داشته است. به تأخیر انداختن غسل تعمید میتواند تلاشی برای دور زدن درخواستهای سالوسگرانه دولت بوده باشد. شاید هم هاینریش مارکس نمیخواست که باعث ناراحتی مادرش که هنوز در قید حیات بود و برادرش که خاخام تریر بود، بشود. او دربارهی مادرش نوشته است که: «چقدر مبارزه کردم و سختی کشیدم که تا آنجایی که امکان دارد از رنجاندن او خودداری کنم» (MEGA III/1: 311)، به احتمال زیاد او این مطلب را در رابطه با غسل تعمید بیان کرده است. همچنین هنریته هنگام غسل تعمید فرزندانش در سال 1824 مطرح کرد که او بهدلیل مراعات مادرش که هنوز در قید حیات بود تمایل دارد که غسل تعمید را به تأخیر بیندازد. با این وجود او یک سال بعد علیرغم زنده بودن والدینش غسل تعمید کرد.
دقیقاً معلوم نیست که به چه دلیلی فرزندان هاینریش و هنریته در سال 1824 غسل تعمید شدند.[21] یکی از دلائل این امر از یک سو میتواند فوت مادر هاینریش در سال 1823 باشد. از سوی دیگر کارل بزرگترین پسر در قید حیات خانواده به سن مدرسه رسیده بود. کودکان یهودی که در مدارس مسیحی درس میخواندند آنچنان در معرض آزار و اذیت پرخاشگرانه سایر کودکان قرار داشتند که حتی دولت محلی دستور جلوگیری از آنها را صادر کرد (مقایسه شود با Monz 1973b: 181f.). تصمیم به غسل تعمید در این مرحله ممکن است متناسب با تمایل حفاظت کودکان از آزار و اذیت آنها در مدرسه باشد. با اینحال روشن نیست که آیا کودکان به مدرسه ابتدایی رفتند یا تدریس خصوصی داشتند.
خانوادهی مارکس در تریر کاتولیک نه به مذهب کاتولیک بلکه به مذهب پروتستان گروید. کاتولیسم با آن مقدسات و باورهای مذهبی و باورمندی به معجزهاش در مقایسه با پروتستانیسم با آن سمتگیری بیشتر خردگرایانهاش مورد توجه هاینریش مارکس نبود که گرایش و سمتگیری به خردگرایی و روشنگری داشت.[22]بلومبرگ (1962: 15) و بیشتر کونسلی (1966) مدعی شدند که غسل تعمید باعث ایجاد گسست هاینریش مارکس با خانوادهاش شد. اما هیچ گواهی پیرامون این گسست وجود ندارد. کونسلی بهسادگی ادعا می کند که وقتی کسی از یک خانوادهی خاخام قدیمی است و به مسیحیت روی می آورد، این امر باید منجر به یک گسست خانوادگی شود. تنها گواه از روابط خانوادگی نامهی هاینریش مارکس از درمانگاه امس به همسرش در آگوست 1837 است: «به همسر عزیز برادرم و فرزندانش سلام برسان و از صمیم قلب آنها را ببوس» [میشله بریزاک، همسر برادرش سموئل که فوت کرده بود. ت.م.ه] (MEAG III/1: 313). کونلسی هم نمیتواند این مساله را زیر سؤال ببرد که روابط خانوادگی در این دوره آرام و بیتنش بود. بههمین دلیل او گمانزنی کرد که هاینریش مارکس «بهواسطهی احساس گناهش از ارتداد»، «دوباره» بهدنبال روابط تنگاتنگ با خانوادهاش بود (Künzli 1966: 43). اما پیششرط ارتباط دوباره با خانواده این است که قبلاً در این روابط گسست ایجاد شده باشد. کونسلی نه برای گسست در روابط خانوادگی و نه برای ادعای احساس گناه هیچگونه گواهی را ارائه نکرده است. هاینریش مارکس حتی پس از غسل تعمید رابطهی تنگاتنگی با خانوادهی برادرش و همچنین با کُمونیتهی یهودی داشت. دکتر سرشناس یهودی لیون برنکاستل (حدود 1770 ـ 1840) دکتر خانوادهگی خانوادهی مارکس بود (مقایسه شود با نامههای مه ـ ژوئن 1836، MEGAIII/1: 297). علاوه بر این هاینریش مارکس و لیون برنکاستل مشترکاً صاحب تاکستانی در ده مرتر بودند (Monz 1973: 252).
موفقیت شغلی و اعتبار اجتماعی
هاینریش مارکس یک وکیل سرشناس در تریر بود. و بهویژه رابطهی بسیار خوبی با همکارانش داشت. بدینرو وکلا و همسران آنها پدر یا مادر تعمیدی اکثر فرزندان وی برای غسل تعمید بودند. یوهان فریدریش بوخکولتس و یوها پاولین شاک پدران تعمیدی کارل بودند (Monz 1973: 257). لودویگ فون وستفالن در نامهای به پدرش فردیناند در ژانویهی 1838 نوشت که هاینریش مارکس بیمار است، اما بهدلیل محبوبیتش همکاران وی پروندهها و دعاوی وی را برعهده گرفتهاند (Gemkow 2008: 520). کارل مارکس بعدها به این موضوع اشاره کرد که پدرش سالهای متمادی رئیس منتخب وکلای تریر بوده است (نامه سه مارس 1860 به یولیوس وبرMEAG III/ 10: 340; MEW 30: 504).
همچنین او رابطهی تنگاتنگی با وکلای دادگستری ارنست دومینک لائیس (1788 ـ 1872) و یوهان هاینریش اشلینگ (1793 ـ 1863) داشت که در بخش مربوط به تریر به او اشاره شد. لائیس و همسر وی در سال 1824 از جمله از پدران و مادران تعمیدی فرزندان هاینریش مارکس بودند. لائیس و اشلینگ در سال 1838 از شاهدان گواهی مرگ هاینریش مارکس در ادارهی ثبت احوال و از جمله شاهدان ازدواج سوفیا خواهر مارکس با ویلهلم روبرت اشمال هاوزن بودند (Monz 1973: 257, 231 Fn. 19). اشلینگ پس از مرگ هاینریش مارکس قیمومیت فرزندان وی از جمله کارل مارکس را برعهده داشت که هنوز به سن قانونی نرسیده بودند. در آنزمان فرد در سن 21 سالگی به سن قانونی میرسید.[23]
هنگامی که در سال 1825 برخی از شهروندان یهودی از ویلهلم هاو شهردار تریر و در مقام رئیس کمیسیون بازپرداخت بدهی یهودیان بهدلیل تعهدات برای پرداخت بدهیهایشان شکایت کردند، هاینریش مارکس وکیل هاو بود (Laufer 1975: 13f). این امر نشانگر وجههی خوب بیشازپیش او است. دست آخر در سال 1831 دولت محلی به هاینریش پروانهی قضاوت را اعطا کرد (Schöncke 1993)، پروانهای که آن را فقط 15 کارشناس حقوقی در دادگاههای تریر، کلن، آخن و کوبلنز دریافت کردند (Mallmann 1973: 174).
نامهی هاینریش مارکس به پسرش کارل هنگام تحصیل در برلین بیانگر باورهای شخصی الهامگرفته از کانت و فیشته هستند: «توان و عزم برای فداسازی خویش نخستین فضیلت کلیهی فضیلتهای انسانیست. کنار نهادن خویش هنگام بانگ برآوردن وظیفه و عشق. در واقع نه آن فداکاریهای محسورکننده، رمانتیک یا قهرمانانهی اثرِ لحظهای وهمی یا احساسات حماسیِ اسطورهواری که حتی بزرگترین خودخواه نیز با زبردستی تمام قادر به آن است چرا که دقیقاً جولانگاه نخوت و گندهدماغیهای وی است، نه، [بلکه] آن فداکاریهای روز به روز و لحظه به لحظهایی که از ژرفای قلب انسانهای نیک فوران میکنند … و به زندگی جلا میبخشند و آن را علیرغم تمام بدخواهیها زیبا میکنند» (نامهی 12 ـ 13 آگوست 1837، MEGA III /1: 312).
موفقیت شغلی رفاه نسبی را نیز به همراه آورد. هاینریش مارکس در سال 1819 از توانایی خرید خانهای درخیابان زیمون برخوردار شد. هاینریش مارکس در سال 1818 بنا به برآوردهای مالیاتی هرس درآمد سالیانهاش بالغ بر 1500 تالر بود (Herrs 1990: 197) و بدین رو به 30 درصد قشر فوقانی طبقه متوسط و زبرین جامعه تعلق داشت که درآمد سالیانهای بیش از 200 تالر داشت (همانجا. 167). از آنجاییکه این قشر متوسط و بالایی فقط دربرگیرندهی 20 ـ 25 درصد جمعیت بود (همانجا. 185) خانوادهی مارکس از جنبهی اقتصادی به 6 تا 8 درصد قشر زبرین کل جمعیت تعلق داشت. با این درآمد خانواده قادر به فراهمآوردن دارایی معینی شد، مالکیت چند زمین زراعی، از جمله چندین تاکستان. برای شهروندان مرفه تریر تاکستانداری نوعی تأمین هزینه رایچ برای دوران بازنشستگی بود (Monz 173: 274). همچنین خانوادهی مارکس چندین خدمتکار را به کار گمارده بود. برای سال 1818 دستکم یک خدمتکار زن (مقایسه شود با Schöncke 1993: 161) و برای سالهای 1830 و 1833 شمار «فت» ثبت شده است (همانجا.: 295). با اینحال بههیچوجه هاینریش مارکس خشنود از آنچه نبود که در زندگی بدان دستیافته بود. بدینرو او در نامهای به پسرش کارل نوشت: «من در وضعیتی که در آن قرار دارم به بعضی چیزها دست یافتهام، از جمله داشتن تو، اما نه به آن اندازهای که راضی و خشنود باشم» (نامهی 12 ـ 13 آگوست 1837: MEGAIII/ 1: 313).
4. از تعهدات و وعده وعیدههای پیرامون قانون اساسی در «انقلاب ژوئیه» تا «توفان نیرومند» شرایط سیاسی در فرانکفورت
شرایط سیاسی در آلمان در ژانویهی 1834
هاینریش مارکس درگیر منازعات سیاسی شد که بیانگر پارهای از عقاید سیاسی وی هستند. بیتردید کارل که در آن زمان هنوز کاملاً به سن 16 سالگی نرسیده بود از کم و کیف آن منازعات سیاسی اطلاع پیدا کرد. برای درک اهمیت و پیوستار سیاسی رخدادهای بیان شده پیرامون شهر تریر در فصل بعدی بایستی بهطور مفصلتر به سیر رخدادهای سیاسی از 1815 تا 1934 بپردازیم. سیر این رخدادها همهنگام پسزمینهی یک سری از مباحث و تنشهایی را تشکیل میدهد که در فصل بعدی به آن پرداخته شده است.
در واپسین سالهای سلطهی ناپلئون نارضایتی در مناطق تحت اشغال فرانسه در آلمان و دولتهای آلمان وابسته به فرانسه بیشازپیش فزونی گرفت. بهدلیل جنگهای دائمی مالیاتهایی که مردم پراخت میکردند همواره افزایش پیدا کرد و بیشازپیش مردان جوان روانهی ارتش فرانسه شدند. به فرانسویها دیگر بهعنوان اشغالگرا نگاه میکردند و آگاهی ملّی بیشازپیش بسط یافت. از جنگهای برعلیه ناپلئون از 1813 تا 1815 دیگر بهمثابهی «جنگهای رهائیبخش» ستایش و تمجید شد که بخش اعظم مردم از آن حمایت کردند. حتی اعلام جنگ پروس در سال 1813 برعلیه فرانسه که بهدلیل حملات روسیه تضعیف شده بود حاوی درخواست پادشاه پروس فریدریش ویلهلم سوّم «از مردم من» برای حمایت از «پروس و آلمان» در مبارزه برعلیه ناپلئون بود. این درخواست انعکاس گستردهای پیدا کرد. ارتش پروس گسترش پیدا کرد و یگانهای متشکل از دهقانان، نوعی نیروی شبهنظامی از شهروندان به آن اضافه کرد. علاوه بر این انجمنهای تفنگداران داوطلب نیز شکل گرفتند. معروفترین گروه مسلح داوطلب گروه سرگرد آدولف فون لوتسزوف (1772 ـ 1834) بود که شمار زیادی از دانشجویان، اُدبا و نویسندگان به آن پیوستند. یکی از آنها شاعر جوانی به نام تئودور کورنر (1813 ـ 1791) بود که شعری بسیار هیجانبرانگیز برای نیروهای داوطلب سرائید که در میان مردم بسیار رایج شد: «لوتسزوف شکار گستاخانه». کورنر در یک نبرد کشته شد که باعث مشهوریت بیشتر وی گردید.
فریدریش ویلهلم سوّم در فرمان 22.مه 1815 قصدش را برای تدوین قانون اساسی و تشکیل مجلس نمایندگان از سراسر پروس ابراز کرد که از آن به بعد بهمثابهی «وعده و وعید برای تدوین قانون اساسی» محسوب شد (Vgl. Koselleck 1967; 21ff., Clark 2007: 375). در وایمر دوست لیبرال گوته، دوک اعظم کارل آگوست (1757 ـ 1828) حکومت میکرد که در سال 1816 قانون اساسی را تدوین و به مرحلهی اجرا گذاشت که در آن از جمله آزادی مطبوعات گستردهتری منظور شده بود. همچنین دولتهای جنوب آلمان قانونهای اساسی خود را داشتند. در سال 1818 در بایرن قانون اساسی تدوین و به مرحلهی اجرا گذاشته شد که در آن «دو مجلس» با حق رأی بر مبنای مالیات پرداخته شدهی سرانه منظور شده بود (مجلس اوّل از نمایندگان اشراف و روحانیون تشکیل شده بود). در همین سال نیز بادن قانون اساسی را تدوین و به مرحلهی اجرا گذاشت که در آن تأثیرگذاری سیاسی صرفاً بر اساس «دو مجلس» منتخب بر اساس جایگاه و رتبهی اجتماعی نبود. در سال 1819 امپراتوری پادشاهی وتنبرگ و در سال 1820 مناطق تحت حاکمیت دوک اعظم هسن قانون اساسی خود را تدوین کردند. در پروس اما علیرغم وعده و وعیدها، قانون اساسی تدوین نشد و محافل محافظهکار از نفوذ بیشتری برخوردار شدند و پادشاه پروس دیگر حتی حاضر نبود سخنی پیرامون قانون اساسی بشنود، این امر موجب نارضایتی فزایندهی بورژوازی لیبرال شد. «کنفدراسیون آلمان» که در کنگرهی وین تأسیس شد و جایگزین امپراتوری ملغی شدهی آلمان گردید به هیچوجه پیشدرآمد دولت ملّی آلمان نبود، بلکه اشراف بر آن حاکم بودند تا از طریق «کنفدراسیون آلمان» بتوانند سلطهی خود را بیشازپیش تثبیت و تضمین کنند.
مقاومت برعلیه این روند فزونی گرفت، «انجمن برادری» رادیکالترین نمایندهی این جنبش بود، جنبش جوانان سیاسی برخواسته از دانشجویان سیاسی شده در اثنای «جنگهای رهائیبخش». جنبش ژیمناستیک کاران که فریدریش لودویگ یان (1778 ـ 1852) آن را در سال 1811 تأسیس کرد نیز از همین سمتگیری مبارزاتی برخوردار بود که در اصل پیشتعلیمات نظامی محسوب میشدند. لباس سادهی طوسی رنگی که آنها به هنگام تمرین میپوشیدند و همچنین اغلب تو خطاب کردن یکدیگر نمادِ برابری شهروندان و فراروی از تمایزات بین قشرهای اجتماعی و همچنین برداشتن مرزهای بین کشورهای آلمانی بود. این جنبشهای ناسیونالیستی اساساً جنبشهایی ضدسلطنتی نبودند اما آنها برای «وحدت ملّی» جایگاهی فراتر از دودمان سلطنتی و اشراف قائل بودند. با «جشن وارتسبورگ» که با اجازهی ضمنی دوک اعظم وایمر در 18 اکتبر 1817 در وارتسبورگ در آیزنآخ برگزار شد که صدها دانشجو در آن شرکت کردند، «انجمن برادری» مراسمی را سازمانیابی کرد که تا آن زمان در آلمان بیسابقه بود. هدف این جنبش برگزاری مراسم یادبود به مناسبت دو رخداد بود: سیصدومین سالگرد ارائهی تزهای مارتین لوتر، آغازگاه رفرماسیون، همچنین چهارمین سالگرد نبرد ملّی لایپزیک که ناپلئون بهطور قطعی در آن شکست خورد. این دو رخداد برای «انجمن برادری» نمادِ رهایی آلمان بودند: از یک سو رهایی از سلطهی بیگانگان رومی و کلیسا ، از سوی دیگر سلطهی بیگانگان فرانسوی. نقطهی عطف این جشن آتشزدن نشانها و پرچمهای ارتشهای پروس، هسن و اتریش بود ـ همچنین نوشتههای «غیرآلمانی» سوزانده شدند: از جمله شعرهای درامِ آگوست فون گوتسهیو (1761 ـ 1819) که در آنها «انجمن برادری» و جنبش ژیمناستیک کاران بهعنوان پرورشگاه انقلاب به باد حمله گرفته شده بودند. گوتسهیو کارگزار روسیهی تزاری محسوب میشد. همچنین نوشتهای تحت عنوان «روان شیدایی ژرمن» (1815) از نویسندهی یهودی ـ آلمان سئول آشر (1767 ـ 1822) که در آن مطالبی برعلیه «ایدهی هیجانبرانگیز آلمان» (همانجا.: 11) و فزونی بیشازپیش یهودیستیزی در جنبشهای ملّی نوشت. در درجهی نخست تأثیر یاکوب فریدریش فریز و شاگردان وی، یهودیستیزی فولکلور به یکی از مؤلفههای مهم ناسیونالیسم انجمن برادری بدل شد (Humann 1997: 191ff). فقط یک جریان کوچک حول و حوش فریدریش ویلهلم کارووه (1789 ـ 1852) شاگرد هگل در هایدلبرگ بود که یهودیستیز نبودند و صریحاً خواهان پذیرش یهودیان در انجمن برادری شدند (همانجا.: 188، زیرنویس 150.) انجمن برادری پس از جشن وارتسبورگ در پروس ممنوع شد، اما این امر مانع از گسترش این جریان نشد.
یک سال و نیم پس از جشن وارتسبورگ در 23 مارس 1819 آگوست فون کاتسهبو (1761 ـ 1819) توسط دانشجویان یزدانشناسی و یکی از اعضای انجمن برادری به نام کارل لودویگ زاند (1795 ـ 1820) به قتل رسید. این قتل بهانهای برای اتخاذ «فرامین کارلزبادر» برای مقابله با گرایشات ملّی و لیبرال شد. بر مبنای این فرامین عقاید ملّی و لیبرال «آشوببرانگیز» قلمداد شدند و مبتکران و مؤسسان آنها بهعنوان «مردمفریب». دانشجوبان و پرفسورها زیر نظارت شدیدتر قرار گرفتند، پرفسورها با گرایشات ناسیونالیستی یا لیبرال ممنوعیت کاری دریافت کردند و مکانهای عمومی برای ژیمناستیک تعطیل شدند. برای نشریات و آثار نوشتاری کمتر از 20 ورق (320 صفحه) پیشسانسور مقرر شد (Geistjövel 2008: 20ff).رفرم سیاسی در پروس که با شکست 1806 آغاز شده بود عملاً به نقطهی پایان خود رسید. ویلهلم فون هومبولت بهدلیل انتقاداتش از فرامین کارلزبادر از تمام سمتهای دولتی برکنار شد (Gall 2011: 333ff). حکومت پروس اما در پیشبرد سیاستهای سرکوبگرانهاش در دادگاهها موفق نبود: آنهم نه بهدلیل سمپاتی دادگاهها به ایدههای لیبرالی و ملّی بلکه بهخاطر پافشاری بسیاری از قضات بر رعایت موازین قانونی. آنها نمیخواستند که افراد را صرفاً بنا به تمایلات و گرایشات سیاسیشان بلکه بر مبنای جرایم و تخطیهای انجام شده محکوم کنند (Hodenberg 1996: 243ff).
ا.ت.آ هوفمن (1776 ـ 1822) در داستانش «ککِ زبردست»بهطنز شالودهی اقدامات سرکوبگرانه را توصیف کرد (1822). هوفمن که امروزه بدواً بهعنوان شاعر رمانتیک شناخته شده است از سال 1819 تا 1821 در دادگاه برلین عضو «کمیسیون رسیدگی مستقیم برای تحقیق ارتباطات خیانتکارانه به وطن و هرگونه اقدامات آشوبگرانهی خطرناک» بود و با شکایتها و پیگردهای بسیار هولناکی مواجه شد. قهرمان داستان او متهم به ربودن یک «خانم سرشناس» است. در واکنش به این مساله که اساساً آدمربایی انجام نگرفته است، کنارپانتی رایزن و بازپرس ویژه در جواب به کارل فون کامپتس (1769 ـ 1849) کاریکاتوری از رئیس ادارهی پلیس برلین و وزیر دادگستری بعدی پروس گفت: «همینکه مجرم شناسایی شد، پیگیری و پیدا کردن جرم و خلاف انجام شده، دیگر خودبهخود انجام میگیرد. زمانی هم که اتهام اصلی را بهدلیل لجاجت متهم نتوان اثبات کرد، فقط یک قاضی سادهلوح و بیمایه قادر نیست که به هر نحوی که شده دلیل قانونی، خلاف و جرمی پیشپاافتاده برای زندانی کردن متهم بتراشد» (Hoffmann 1822: 375). داستان «ککِ زبردست» به اتهام گفتارآورد از اسنادِ دادرسی سانسور شد و برعلیه هوفمن پروندهی دادرسی انظباطی تشکیل شد. هوفمن در سال 1822 قبل از پایان رسیدگی به پروندهاش درگذشت. داستان او بدون سانسور در سال 1822 منتشر شد.
زمانی طولانی پس از آنکه دولتهای جنوب آلمان قانونهای اساسی و نمایندگانی از مردم با اختیارات معینی برای مشارکت داشتند، در سال 1823 «مجلسهای محلی» تشکیل شدند. این مجلسها فقط به نمایندگان منفرد اشراف و انجمن شهرها و روستاها محدود بودند و فقط کسانی که مالک زمین بودند حق رأی داشتند. این مجلسهای محلی بههیچوجه از نمایندگان مردم تشکیل نشده بودند و از حق مشارکت واقعی نیز برخوردار نبودند و حداکثر نقش مشورتی برای حکومت محلی داشتند، تا سرحد امکان بیسروصدا، فضای مأیوسکنندهای بر بخش اعظم مردم بهدلیل زیر پا گذاشتن تعهدات پیرامون تدوین و اجرای قانون اساسی توسط پادشاه پروس و سیاستهای اقتدارگرایانه حاکم بود. تجمعات سیاسی ممنوع بودند و مطالب سیاسی در نشریات سانسور میشدند. تحت چنین شرایطی سیر تحولات سیاسی در خارج که پیرامون آنها بسیار صریحتر اظهار نظر میشد تا روابط سیاسی در آلمان بیشازپیش مورد توجه قرار گرفته و با علاقهی بسیار دنبال میشدند. بهویژه مبارزات استقلالطلبانه در یونان برعلیه امپراتوری عثمانی با علاقهی بسیار زیاد دنبال میشدند. از نیمهی دوّم سدهی هیجدهم یونان باستان بهویژه در آلمان در عرش اعلای هنر «کلاسیک» آلمان قرار داشت و بهواسطهی رفرم آموزشی در پروس، پرداختن به یونان باستان اهمیت بهسزایی در درسهای دبیرستانها کسب کرده بود. علاوه بر این یونان باستان مهد آزادی و دمکراسی محسوب میشد. محافظهکاران و لییرالها نیز در شورانگیختهگیشان پیرامون یونان باستان اتفاقنظر داشتند. «فیلهلنیسم» [طرفداری از یونانیان در مبارزات از استقلال کشورشان. ت.م] در میان افراد تحصیلکرده بسیار شایع بود که بیانگر حمایتهای عملی از مبارزات برای استقلال یونان بود.[24] پادشاه پروس و حکومت او نسبت به این حمایتها بسیار بدگمان بودند و از این بیم داشتند که شعلهی این مبارزات به همهجا گسترش پیدا کند، آنها بیشازپیش نسبت به مردم منطقهی راین بسیار بدگمان و بیاعتماد بودند، منطقهای که در سال 1815 تازه بر آن حاکم شده بودند.
در این دوران بازسازی سرکوبگرانه انقلاب ژوئیهی 1830 همچو آذرخشی بود در آسمان بیابر. حتی امروزه نیز این انقلاب بین انقلاب «کبیر» 1789 فرانسه و انقلابات 1848/49 اروپا از آگاهی عمومی رخته بسته است، در حالیکه این انقلاب در آن دوران رخداد بسیار مهمی بهشمار میآمد. پادشاه فرانسه کارل ایکس (1757 ـ 1836) از ضعف امپراتوری عثمانی استفاده کرد و در سال 1830 الجزایر را تصرف کرد.[25] او پس از این پیروزی نظامی مجلس نمایندگان را منحل و حقرأی براساس مالیات سرانهی پرداخته شده را تقویت و آزادی مطبوعات را بیشتر از گذشته محدود کرد. علیه این اقدامات در پاریس اعتراضاتی صورت گرفت که پس از مدت کوتاهی به مبارزات و سنگربندی خیابانی منجر شد. سه روز پس از این وقایع کارل ایکس مجبور به استعفا شد و به بریتانیای کبیر گریخت. تابلوی نقاشی معروف «آزادی هدایتگر مردم» اثر اوژن دولاکروا برای تجلیل از این رخداد است: زنی با سینههای درشت برهنه که پیشتاز مردم است، پرچم سه رنگی را حمل میکند که بوربون آن را ممنوع کرده بود، همچنین او کلاه ژاکوبنها را بر سر دارد. اما در واقعیت امر نیروهای رادیکال با سمتگیری ژاکوبنی شکست خوردند. بورژوازی بزرگ با سیاستهای میانهرو موفق شد لوئی فیلیپ فون اورلان (1773 ـ 1855) یکی از عموزادههای دورِ کارل را بر اریکهی سلطنت بنشاند. لوئی فیلیپ با نمایندگان مجلس به توافق رسید و در تاریخ بهعنوان «پادشاه شهروندان» معروف شد. با اینحال پس از مدت زمان کوتاهی آشکار شد که او برای تأمین منافع بخشی از بورژوازی بزرگ تلاش میکند. از جمله او اعتصابات و قیامهای کارگران از جمله قیام کارگران بافندگان ابریشم در لیون را در سالهای 1831 و 1834 بیرحمانه سرکوب کرد.[26] سیاست تباهکننده و فاسد لوئی فیلیپ و فرمانبران وی توسط هونوره دومایر در نشریات بیشماری بهصورت کاریکاتور به مضحکه کشیده شد و آغازگاه دوران کبیر کاریکاتور سیاسی همراه با تعقیب و پیگرد خود دومایر توسط دولت بود (مقایسه شود با NGBK 1974). مقالات و آثار زیر، مردم آلمان را در جریان رخدادهای فرانسه قرار دادند: «نامههایی از پاریس» (1832 ـ 34) لودویگ بورنه، همچنین سلسله مقالات هاینریش هاینه که بدواً در روزنامهی آگسبورگر آلگماینه (یکی از روزنامههای مهّم و معتبر سیاسی آلمان در آن زمان) منتشر شدند و بعدها سلسله مقالات هاینه در کتابی تحت عنوان «وضعیت اجتماعی فرانسه» بازنشر شدند (Heine 1832). پس از دخالت فریدریش فون کنتس (1764 ـ 1832) همکار دیرین صدراعظم اتریش کلمنسو نسزالوس فون مترنیخ (1773 ـ 1859) که هنوز عقل کل ارتجاع آلمان محسوب میشد از اواسط 1832 مقالات هاینه اجازهی نشر نگرفتند (Höhn 2004: 283): این مقالات از بُرایی انتقادی تحلیلی برخوردار بودند. هاینریش هاینه (1789 ـ 1856) فقط یک شاعر برجسته نبود بلکه مقالات و جستارهای وی بیانگر این موضوع نیز هستند که او همچنین منتقد برجستهی کلاسیک امور اجتماعی بود. بعدها مشاهده خواهیم کرد که مارکس جوان که در سال 1844 با هاینه دوست شد از جنبهی نظری تحتتإثیر او قرار گرفت.
اگرچه انقلاب ژوتیهی 1830 نه از اهمیت انقلاب 1789 فرانسه برخوردار بود و نه از تأثیرات همتراز با آن، اما این انقلاب نشان داد که هنوز میتوان روی قیامهای انقلابی حساب کرد و اینکه آنها بهنوبهی خود میتوانند پیروزیهای معینی را نیز بههمراه داشته باشند. انقلاب ژوئیه برای سلاطین و امیران یادآورد وهمبرانگیزی بود که آنها با سرکوب، پیگرد و کنترل و نظارت هرچه بیشتر به آن واکنش نشان دادند. فرماندار منطقهی راین هاینریش اشنابل (1778 ـ 1853) به دستور وزارت داخلی پروس سیستم جاسوسیای را برپا کرد که به مدت ده سال نه فقط مردم بلکه ادارههای محلی را نیز زیر نظر گرفت (Vgl. hansen 1906, Bd.1: 219ff).
انقلاب ژوئیه برای بسیاری از مخالفان الهامبخش امید بود، انقلابی که منجر به دگرگونیهای انقلابی نیز شد و حتی بخشهایی از اروپا را نیز در بر گرفت. بلژیک در سال 1830 با جدایی از هلند به کشوری مستقل با سلطنت مشروطهی نسبتاً لیبرالی بدل شد. همین کشور لیبرال در اواسط سالهای 1840 پناهگاه مهم مارکس نیز بود. در ایتالیا (که دولت کلیسا در آنزمان بر بخش اعظم آن حاکم بود) ناآرامیهایی به وقوع پیوست. در ورشو در نوامبر1830 افسران لهستانی برعلیه سلطهی روسیه دست به قیام زدند که در سپتامبر 1831 شکست خورد. این قیام برای سالهای متمادی الهامبخش محافل لیبرال در آلمان و فرانسه بود. نظامیان شکست خوردهی لهستانی که با عبور از آلمان به فرانسه مهاجرت کردند در بین راه مورد استقبال بیشازپیش قرار گرفتند. حتی وضعیت در انگلستان که از قیامها انقلابی در امان مانده بود، تغییر کرد. برای نخستینبار در سال 1832 رفُرم بزرگی د ر سیستم انتخابی انجام گرفت: شمار رأی دهندگان افزایش یافت و حوزههای جدید انتخاباتی شکل گرفتند که در درازمدت باعث تقویت احزاب شدند.
در آلمان قیامهایی منطقهای بهوقوع پیوستند. در زاکسن و کورهسن فقر عمیق بخش اعظم مردم منجر به ناآرامیهای اجتماعی شد. اپوزیسیون مشروطهطلب از این ناآرامیها برای اعمال فشار اجتماعی استفاده کرد و توانست در این دو منطقه قانون اساسی را به کرسی بنشاند. همچنین هانوفر و برانشوایک قانونهای اساسی خود را تنظیم کردند. با این وجود در بزرگترین کشورهای آلمان، پروس و اتریش هیچ تغییری انجام نگرفت.
با تأخیر زمانی معینی امواج انقلابی همچنین جنوب و جنوب غربی آلمان را نیز فرا گرفت. در بادن و بایرن پس از انتخابات مخالفان اکثریت کرسیها را بهخود اختصاص دادند که بهنوبهی خود منجر به تشدید تنشهای سیاسی شد. سانسور تشدید شد که روزنامهنگاران و ناشران برعلیه آن دست به مقاومت و اعتراض زدند. آنها در دادگاهها به موفقیتهای چشمگیری دست یافتند. «انجمن حمایت از آزادی مطبوعات در میهن پدری» برای به کرسی نشاندن آزادی مطبوعات در سال 1832 تأسیس شد که نقش بهسزایی در سازمانیابی «فستیوال هامبورگ» داشت که از 27 تا 30 مه در مخروبهی قصر هامباخ برگزار شد. از آنجایی که اعلام شده بود که این فستیوال یک جشن مردمی است ـ برگزاری تجمعات سیاسی ممنوع بود. با اینحال این فستیوال نخستین تجمع سیاسی تودهای در آلمان بود که بین 20000 تا 30000 نفر در آن شرکت کردند. [27]
همچنین شهروندان سرشانس شهر تریر از جمله لوتس و ستو که تاجر بودند در این فستیوال شرکت داشتند (Nöse 1951: 8Fn: 41). در این فستیوال خواستهایی نظیر آزادی تجمعات، آزادی بیان و مطبوعات، حقوق شهروندی و وحدت ملّی آلمان مطرح شدند. برای نخستینبار شمار بسیار زیادی پرچم سه رنگِ سیاه ـ قرمز ـ طلایی بهعنوان نماد این مطالبات بهکار گرفته شدند. این پرچم توسط گروه مسلح داوطلب لوتسزوف که در بالا به آن اشاره شد بهعنوان ثمبل هویتشان حمل میشد. نمایندگان انجمن برادری خواستار تشکیل دولت موقت و دستزدن به قیام مسلحانه شدند که بهعنوان اقدامی بینتیجه با آن مخالفت شد. کنفدراسیون آلمان با سرکوب گسترده برعلیه سخنرانان و سازماندهندگان فستیوال هامباخ واکنش نشان داد. برای بسیاری از آنها پرونده تشکیل شد و برخی از آنها به خارج گریختند. معروفترین این افراد در تریر یوهان آگوست مسریخ (1806 ـ 1867) از اعضای انجمن برادری از بیتبورگ بود که بعدها وکیل شد. او در سال 1834 در تریر بازداشت و به 13 سال زندان محکوم شد. ولی در سال 1839 از زندان آزاد شد (Trier Biographisches Lexikon: 294). این رخداد هیجانبرانگیز بیتردید از مارکس 16 ساله پوشیده نماند.[28]
سرکوب پس از فستیوال هامباخ منجر به رادیکالیزه شدن کنشهای بعدی شد. گروههای دانشجویی در فرانکفورت برای حمله به محل نشست مجلس، یعنی کنگرهی دائمی نمایندگان کنفدراسیون آلمان و هر دو ایستگاه پلیس برنامهریزی کردند تا پس از آن با مسلح کردن خود خزانهی کنفدراسیون آلمان را مصادره و نمایندگان دولت آلمان را گروگان بگیرند. دانشجوبان امیدوار بودند که چنین عملیاتی آغازگاه انقلاب سراسری در آلمان است. در 3 آوریل 1833 حدود 50 نفر، بدواً اعضای انجمن برادری، ازجمله کارل شاپر (1812 ـ 1870) برای عملیات «حملهی بیدارسازی فرانکفورت» آماده شدند. کارل شاپر همان کسی بود که سالها بعد با مارکس در «اتحادیه مساواتطلبان» فعالیت کرد. با این وجود این عملیات در همان مراحل مقدماتی آن لو رفت و شکست خورد. این امر اما باعث شد که انجمن برادری طرفداران زیادی در میان مردم پیدا کرد. واکنش کنفدراسیون آلمان به این اقدام دانشجویان سرکوب سالهای متمادی بود. در سال 1842 برای 2000 نفر متهم پروندهسازی شد که بسیاری از آنها به ایالات متحدهی آمریکا مهاجرت کردند (Geisthövel 2008: 39).
گئورگ بوخنر (1813 ـ 1837) که در آن زمان 19 سال داشت و امروزه بهعنوان یک شاعر سرشناس آلمانی محسوب میشود در نامهای به خانوادهاش حوادث فرانکفورت را بهدرستی چنین ارزیابی کرد: «آنچه در این دوره میتواند کمککننده باشد، توسل به زور است. میدانیم که چه درخواستهایی از امیرانمان داشتیم. تمام آن چیزی که از آن درخواستها نصیبمان شد، تنگدستی عمومی است… هر سه طبقهی اجتماعی حاکم [کشیشان، اشراف و سوداگران] خاری هستند در عقل سلیم … جوانان را تحقیر میکنند که متوسل به قهر میشوند. اما آیا در وضعیت کاربست دائمی قهر قرار نداریم؟ (…) پس وضعیت حقوقیای را که در آن قرار داریم چه مینامید؟ قوانینی که بخش اعظم شهروندان را تبدیل به چارپاهایی خرکار میکنند تا نیازمندیهای غیرمعقول اقلیتی فاسد و بیاهمیت را برآورده کنند؟ و از قهر نظامیِ عنانگسیخته، کارگزاران زبردست احمق این قوانین حمایت میکنند، این قوانین قهرِ جاودانهی وقیح عنانگسیخته برعلیه هرگونه حق و حقوق و عقل سلیمی بهکار گرفته میشوند و من با زبان و دستهایم هر کجا که بتوانم با آنها مبارزه خواهم کرد (Büchner 1988: 228)/ با اینحال بوخنر نسبت به سرنوشت خیزشی انقلابی چندان خوشبین نبود. او در ادامه مینویسد: «اگر که من تاکنون در آن اقدامات شرکت نکردم، در آینده نیز در آنها شرکت نخواهم کرد، دلیلش مخالفتم با این اقدامات یا ترس از آنها نیست، بلکه علتش فقط و فقط این است که من خیزشی انقلابی را در شرایط کنونی اقدامی بیثمر ارزیابی میکنم و نمیخواهم سهمی در توهمپراکنی کسانی داشته باشم که به مردم آلمان همچون خلقی نگاه میکنند که انگار برای حق و حقوقش مبارزه میکند» (همانجا).
بوخنر در همین سال در تأسیس مخفیانهی «انجمن حقوق بشر» در گیسن مشارکت داشت. او در سال 1834 نخستین کسی بود که مهمترین مانیفست انقلاب اجتماعی آلمان را ـ قبل از انتشار «مانیفست کمونیست» 1848 ـ تحت عنوان «قاصدان هسن» تألیف کرد. او در این نوشته نه فقط شعار جنگی «صلح در خانهها، جنگ در قصرها» را عبارتبندی کرد که بعدها مشهور شد و همچنین نقدش پیرامون استثمار مردم و اسرافکاری طبقهی حاکم با اطلاعات، دادهها و ارقامی همراه بود. به زعم وی انقلاب نه از طریق اقدامات افراد منفرد نظیر «حملهی بیدارسازی فرانکفورت» بلکه از طریق خود مردم، روشنگری و نقد میبایستی انجام بگیرد و بسط و گسترش پیدا کند. او در این زمینه هیچ چشم امیدی به لیبرالها نداشت. بوخنر در سال 1835 به کوتسکوف نوشت: «رابطهی بین فقیران و ثروتمندان یگانه عنصر انقلابی در جهان است» (Büchner 1988: 303). گروه حول و حوش بوخنر که نوشتهی «قاصدان هسن» را توزیع کرده بود لو رفت و بوخنر مجبور به فرار به اشتراسبورگ شد. فریدریش لودویگ (1791 ـ 1837) که در کنار بوخنر یکی از سران مهم این گروه بود در سال 1835 دستگیر شد و به کرات در معرض بدرفتاریها وضرب و شتم مجریان قانون قرار گرفت. او در سال 1937 در زندان در گذشت ـ ظاهراً بهدلیل خودکشی ـ چند روز قبل از آن نیز بوخنر در سن 23 سالگی در اثر بیماری تیفوس درگذشت.
[1]بخشنامهی نقلقول شده از فریدریش بههیچوجه امری استثنائی نبود، یهودیستیزی در تمام دوران حکومت او حاکم بود (Breuer 1995: 143ff). یهودیان در حکومت ماریا ترزا (1780-1717)، مخالف کاتولیک فریدریش پروتستان در امپراتوری اتریش نیز وضعیت بهتری نداشتند: ماریا ترزا در سال 1745 دستور اخراج یهودیان را از پراگ بهبهانهی حمایت آنها در جنگ از دشمن بیگانهی پروس داد (همانجا. 149).
[2]*فرمان ناپلئون در سال 1808 که حقوق برابر یهودیان با شهروندان دیگر را لغو کرد و فرمان شرمآور نامیده شد. ت. م.
تا به امروز کاربست واحدی از مفاهیم یهودیستیزی و سامیستیزی وجود ندارد. اغلب هر شکل خصومتگرایی برعلیه یهودیان بهعنوان سامیستیزی محسوب میشود، اما هر کدام از این اشکال پیشزمینهی تاریخی متفاوتی دارند. برای مباحث مختلف پیرامون مقولههای سامیستیزی و یهودیستیزی مراجعه شود به Heil (1997).
[3]فقط نویسندگان یهودی نظیر Saul Ascher در نوشتهای تحت عنوان «ژرمنولوژی» (1815) منتقد این درک از سامیستیزی نبود بلکه همچنین Johann Ludwig Ewald (1816، 1817، 1821). نکتهی قابل توجه نقد طنزآمیز کنت Von Benzel-Sternau (1818) از سامیستیزی است.
[4]اطلاعات متفاوتی پیرامون سال تولد و روز تولد هاینریش مارکس وجود دارد. سن او براساس سرشماری سال 1802، 17 سال و سال تولد او میتواند 1785 باشد. سن او در جواز مرگش در سال 1838، 56 سال ثبت شده و درنتیجه سال تولد او بر مبنای این جواز 1782 است. مرینگ و بسیاری از نویسندگان شرححال زندگی مارکس نیز همین تاریخ را بهعنوان سال تولد او مطرح کردهاند؛ همچنین مگا مجلد I/1 در بخش نمای اشخاص. ساموئل برادر هاینریش در زمان ازدواج در سال 1814 تأیید کرد که هاینریش در آوریل 1777 در زارلوئیس متولد شده است (Monz 1973، 217 و زیرنویس. 33). مونس بر مبنای مدرکی که از کنارهگیری هاینریش مارکس در کمیسیون حقوقی در کوبلنز پیدا کرد، تاریخ تولد او را 15. آوریل. 1777 مطرح کرده است (Monz 1979a: 133). تاریخ تولد هاینریش مارکس بر مبنای فهرست اعضای مهمانسرای ییلاقی که در سال 1988 در کتابخانهی ملی پاریس پیدا شد، 24. مارس 1782 است (Sandmann 1992: 14). به احتمال بسیار زیاد تاریخ واقعی تولد او آوریل 1777 است، چرا که در مهمترین اسناد رسمی این تاریخ ثبت شده است.
[5]واخ اشتاین (1923) و هوروویتس (1928) اطلاعات جامع و تعیینکنندهای پیرامون خانوادهی لوُف گردآوری کردند، بریلینگ (1958) توانست بعضی دادهها را پیرامون اجداد موردخای پیدا کند. مونس این دادهها را اندکی تکمیل و جزئیات بسیار کمی را تصحیح کرد (1973: 215ff) و (1983: 775ff) Wilcke.
[6]موزس مارکس (1815ـ1894) پسرعموی کارل مارکس، پسر ساموئل بردار بزرگتر هاینریش است (مقایسه شود با موزس مارکس، اشنوکه 1993: 58ff). هوروویتس (1928) به بعضی از این رسالهها پرداخته است.
[7]سموئل با میشل بریزاگ (1748 ـ 1860) ازداوج کرده بود، میشل بریزاگ 30 سال بیشتر از همسرش عمر کرد. این زوج در مجموع هفت فرزند داشتند (Monz 1973: 219f).
[8]در اروپا در اثنای قرون وسطی در درجهی نخست اشراف و پس از آنها شهروندان ثروتمند در کنار نام خانوادگی ثابت دارای لقب بودند که برای پیجویی دعاوی مربوط به ارث مزیتبخش نیز بود. نام خانوادگی در بعضی مناطق روستایی بدواً در سدهی هفدهم و هیجدهم متداول شد. افراد کُمونیتهی یهودیان نام خانوادگی ثابت نداشتند.
[9]هاینریش مارکس (بههمراه تمام حاضران دیگر) گزارش جلسهی اضطراری اعضا را در 19. دسامبر 1812، همچنین فهرست اعضا را در 21 ژانویهی 1813 امضا کرده است (Sandamm 1993: 137, 144، در همانجا اطلاعات دقیقی پیرامون چالشهای درونی این لژ [بدنه این سازمان. ت.م]. فرایمائورورلوگنی ـ در سدهی هیجدهم پای گرفت که خود را متعهد به آرمانهای آزادی، برابری، برادری، گذشت و بشردوستی میدانستند. اعضا مستقل از جایگاه اجتماعیشان خود را «برادر» یکدیگر قلمداد میکردند. بهدلیل اصول پنهانکاری ـ مباحث درونی و آئین و سنن فرایمائوروگنها نمیبایست به خارج درز کند ـ امری که هنوز موضوع مورد توجه نظریههای توطئهی گوناگون است.
[10]اشپربر (2013: 28) هاینریش را دروغگو قلمداد کرده است: «اشتیاق او برای تحصیل حقوق ـ که گواه آن ادعاهای کاملاً اشتباده او مبنی بر تحصیل وی در مدرسه حقوق در کوبلنز، و علاوه بر آن ثبتنام در این مدرسه است، تحصیل حقوق در دانشگاه برلین که اساساً در آن زمان هنوز تأسیس نشده بود ،بسیار فراتر از توانائیهایش بوده است». اشپربر منبع گفتههایش پیرامون این موضوع را (همانجا.، 575: زیرنویس 16) کاسپر هولکوته (1996: 383) و شونکه (1993: 123) عنوان کرده است. نخست همانطور که اشاره شد نامهی اعتراضی به دادگاه کلیسا در شهر تریر به عدم استخدام هاینریش مارکس علیرغم داشتن مدرک پایان تحصیل تاکید میکند و اشپربر توضیح نمیدهد که چرا موضوع مطرح شده در این نامه اشتباه است که بر مبنای آن هاینریش مارکس تحصیل در مدرسهی حقوق در کوبلنز را با موفقیت به پایان رسانده است. ارائهی اطلاعات اشتباه پیرامون برادر خاخام او در تریر در نامهی اعتراضی دادگاه کلیسا موضوعی کاملاً غیرمنطقی است. اتفاقاً عکس این قضیه میتواند صحت داشته باشد، ارجاع به مورد هاینریش مارکس به این دلیل بود که دادگاه کلیسا کاملاً مطمئن بود که اطلاعات مربوط به وی کاملاً درست هستند. حال به ادعای دوم اشپربر بپردازیم که به زعم او گفتهی هاینریش مارکس در مورد تحصیل حقوق در برلین کاملاً صحیح نبوده است. شونکه در جایکه اشپربر به او استناد کرده، مطرح نمود که دادههای هاینریش به یک مقام ارشد اداری به نام کوربرگ در 15 ژانویهی 1813 مربوط به صدور کارت شهروندی بوده است. اشپربر برای تأیید ادعایش مطرح میکند که هاینریش مارکس بههنگام دادن اطلاعاتش در مورد کارت شهروندی فقط به این موضوع اشاره کرده است که او هنگام رسیدن به سن قانونی بهدلیل «تحصیل» در برلین مانده است، آنهم بدون ارائهی اطلاعات دقیق در این مورد. منظور هاینریش از سن قانونی احتمالاً نه 21 سالگی، بلکه پایان سی سالگی، در سال 1807 بوده است ـ که بر مبنای قانون فرانسویان فرد با رسیدن به سن قانونی از حق ازدواج بدون جلب رضایت والدین برخوردار میشد (مقایسه شود با Monz 1981: 63f). حتی اگر از این حرکت کنیم که منظور از «تحصیل»، حتی تحصیل در رشتهی حقوق بوده است اما تلاش اشپربر برای دروغگو قلمداد کردن هاینریش مارکس مبتنی بر فقدان آگاهی وی از دادههای تاریخی است. قراردادهای عمومی برای امکانپذیرسازی «تحصیل» در برلین حتی قبل از سال 1800 وجود داشتند. پس از تعطیل شدن دانشگاه هاله توسط فرانسویان در سال 1806 برخی از پرفسورها به برلین رفتند و در بسیاری از رشتهها کلاس «دانشگاهی» عمومی ـ قبل از تأسیس دانشگاه برلین ـ برگزار کردند. تئودور اشمالس (1760 ـ 1830) بعدها از مؤسسان دانشگاه از سال 1807 در رشتهی حقوق کلاس «دانشگاهی» برگزار میکرد. موضوعات درسی مطرح شده توسط کوپکه (1860:141) (بازچاپ در Tenorth 2012:39) تأیید میکنند که این موضات درسهای تخصصی در رشتهی حقوق بودهاند و نه سخنرانی عمومی پیرامون این رشته. بنابراین امکان تحصیل در رشتهی حقوق در برلین سالها قبل از تأسیس دانشگاه وجود داشته است. و از آنجایی که برلین از سال 1806 تا 1808 توسط نیروهای فرانسوی اشغال شده بود، هاینریش مارکس نیز توانست، در آن دوره هنوز بهعنوان شهروند فرانسوی در برلین تحصیل کند، بدون واهمه از مشکلسازی ادارجات پروس برای وی.
[11]مقایسه شود با آموزش حقوق در کوبلنز.
[12]بهنظر النور این عکس از یک داگرئوتیپ [نخستین روش در ثبت عکسهای دائمی. ت.م] قدیمی گرفته شده است. اما از آنجایی که هاینریش مارکس در سال 1838 فوت کرده است، این عکس نه داگرئوتیپی از خود او بلکه فقط میتواند داگرئوتیپی از نقاشی وی باشد. مارکس در نامهای به تاریخ 15 دسامبر 1863 به همسرش جنی نوشت که مادر او «رخنگاشتی از پدر» برای خواهرش سوفیا برجای گذاشته است (MEGA III/12: 453; MEW 30: 644).
[13]مونک بر مبنای شباهت نامها و این پیشفرض که اجداد ایزاک پرسبورگ خاخام بودهاند، گمانزنی پیرامون کار معینی از اجداد، حتی خویشاوندان دور بین کارل مارکس و هاینریش هاینه کرده است (Monz 1973c: 224-229). با این وجود این گمانزنی مبتنی بر دادههای بیشمار غیرقابل اتکایی است.
[14]شجرهنامه با دادهها پیرامون کار بهعنوان خاخام نزد Monz (1973: 222).
[15]نامهها به کارل در MEGA III/1، نامهها به خویشاوندان هلندی در کتاب Gielkens (1999) چاپ شدهاند.
[16]Heinrich Gemkow (2008: 506, Fn. 33) و Stedman Jones (2017: 45f) از معدود کسانی هستند که از این تصویر مسلط یکجانبه از مادر مارکس در شرححال زندگی مارکس انتقاد کردهاند.
[17]سوفیا در سال 1883 در کلینیک امور روانی بستری شد، گفتهی او در پرسشنامهی پذیرش این کلینک موجود است.
[18]««پارهای ملاحضات پیرامون فرمان ناپلئون به تاریخ 17. مارس 1808 به مناسبت اتحاد خجستهی کشورمان با سلطنت پادشاهی پروس»که برای نخستینبار توسط Kober (1932) منتشر شد، که همچنین دربرگیرندهی تشریح جامع تعیّنات فرمان ناپلئون است. این تذکرنامه توسط Schöncke (1993: 141ff) بازچاپ شده است.
[19]این مقاله تاکنون پیدا نشده است. در اینجا مساله نمیتواند بر سر تذکرنامه اشاره شده در بالا به سلته رئیس دادگاه عالی در سال 1815 باشد، چرا که محل کار سلته در دوسلدورف بود. بنابراین هاینریش مارکس دستکم چهار رساله نوشته است.
[20]برابری حقوقی یهودیان نخست از سال 1871 در قانون اساسی امپراتوری منظور شد.
[21]ما نمیدانیم که برای غسل تعمید یک جشن بزرگ گرفته شد، چنانکه برخی از بیوگرافنویسان ادعا میکنند. در این مورد هیچگونه شواهدی وجود ندارد.
[22]با اینحال در پروتستانیسم نیز جنبش ضدخردگرایی به فُرم Pietismus وجود داشت. مارکس جوان در خانوادهای بزرگ شد که پیرو پیتیستها بودند.
[23]اسناد مربوط به برآورد و ثبت میراث هاینریش مارکس بازچاپ شده توسط اشلینگ (1993: 287) و کمکوف (1978) گواه قیمومیت اشلینگ میباشند.
[24]فیلهلنیسم فقط محدود به آلمان نبود. لُرد بایرون شاعر معروف انگلیسی در مبارزات رهائیبخش شرکت کرد و در سال 1824 در یونان درگذشت. پس از حملات نظامی قدرتهای بزرگ اروپایی انگلستان فرانسه، فرانسه و روسیه در سال 1830 دولت کوچک یونان شکل گرفت، در سال 1832 پرنس بایرن اوتو نخستین پادشاه یونان شد.
[25]چند سال بعد فرانسه کل الجزایر را اشغال کرد که تازه در سال 1962 پس از هشت سال «جنگ» بسیار خونین «الجزار» سلطهی استعماری مصیبتبار فرانسه پایان یافت و الجزایر به استقلال رسید.
[26]مارکس بیست سال بعد در «مبارزات طبقاتی در فرانسه» سیر رخدادهای انقلاب ژوئیه را بهدرستی چنین خصلتبندی کرد: «اين بورژوازى فرانسه نبود که در دوره لوئى فيليپ حکومت ميکرد بلکه فراکسيونى از آن: بانکداران، سلاطين بورس، سلاطين راه آهن، صاحبان معادن آهن و ذغال سنگ و صاحبان جنگلها يعنى بخشى از زمينداران متحد شده با آنان – خلاصه آنچه اشرافيت مالى خوانده ميشود. اشرافيت مالى بر اريکهی سلطنت تکيه زده بود، قوانين را در مجلسين ديکته ميکرد و مناصب عمومى را از وزارتخانهها گرفته تا حجرههاى معاملات تنباکو تفويض ميکرد. بورژوازى صنعتى بهمعنى اصلياش، بخشى از اپوزيسيون رسمى را تشکيل ميداد، يعنى در مجلسين بهمنزلهی اقليت حضور داشت. (…) همه بخشهاى خرده بورژوازى و همچنين دهقانان دستشان از قدرت سياسى به کلى کوتاه بود. (…) سلطنت ژوئيه از همان اول به علت مشکلات مالياش به بورژوازى بزرگ وابسته بود، و وابستگياش به بورژوازى بزرگ سرچشمه پايان ناپذيرى از مشکلات مادى برايش شده بود. (…) سلطنت ژوئيه چيز ديگرى جز شرکت سهامى استثمار ثروت ملى فرانسه نبود، شرکتى که سودش ميان وزراء، مجلسين و ٢٤٠ هزار رأىدهنده و طرفدارانشان تقسيم ميشد. لوئى فيليپ مدير کل اين شرکت بود…» (برگردان: ایرج فرزاد) (MEGA I/10: 119ff.; MEW 7: 12ff)
[27]Vgl. zum Hambacher Fest und der darauffolgenden Repressionselle, Wehler (2008. Bd. 2: 363-369)
[28]مارکس بعدها با مسریخ دوست شد. در نامهای که مارکس در سال 1864 از برادر همسرش یوهان یاکوب کونرادی دریافت کرد آمده است: «دوست صمیمی تو مسریخ» (MEGA III/ 12: 493). به احتمال بسیار زیاد آنها در سال 1834 هنوز با یکدیگر دوست نبودند چرا که مسریخ 12 سال از مارکس بزرگتر و از سال 1829 در بُن و هایدلبرگ مشغول به تحصیل بود.