این روزها که افکار عمومی جهان غرب نگران است مبادا روسیه پس از حمله به اوکراین، به سایر مناطق اروپا نیز دستاندازی کند احتمالا جلیقهزردها و اعضای جنبش تصرف والاستریت، به اهمیت بقای لیبرالدموکراسیهای غربی کموبیش واقف شدهاند... عصر ایران؛ هومان دوراندیش- دکتر حسین بشیریه در ابتدای کتاب "از بحران تا فروپاشی" نوشته است: "امروزه مردم بیش از هر چیزی، درآمدشان را جدی میگیرند."
"از بحران تا فروپاشی"، کتابی است در تحلیل اعتراضاتی که از سال ۲۰۰۸ به بعد در آمریکا و کشورهای اروپایی آغاز شد؛ اعتراضاتی با انگیزههای اقتصادی، که البته از جهان غرب نیز فراتر رفت و موارد غیر غربی آن نیز در کتاب بشیریه بررسی شدهاند.
یووال نوح هراری نیز در پاسخ به این سوال که چرا راست و چپ افراطی در جهان غرب تقویت شدهاند، به این نکته اشاره میکند که بسیاری از مردم جهان غرب، به دلیل سالها زیستن در ذیل رفاه و آزادی نظامهای لیبرالدموکراتیک، قدر لیبرالدموکراسی را چنانکه باید نمیدانند.
از سوی دیگر، فرهنگ سرمایهداری مصرفگرایی را ترویج میکند و نیازهای کاذب هم در مردم ایجاد میکند. اگرچه مصرفگرایی مردم یکسره هم منفی نیست و مثلا به رشد اشتغال در جامعه کمک میکند، ولی به هر حال "قدرت خرید" را به مهمترین دغدغهی بسیاری از شهروندان بدل میکند.
شهروندانی که چنین دغدغهای برایشان اولویت اساسی دارد، کمکم از اهمیت آزادیهای سیاسی و فرهنگی غافل میشوند و حتی تحقق عدالت اقتصادی بیشتر در جامعهی دموکراتیک خودشان را، در قیاس با جوامع غیر دموکراتیک، نادیده میگیرند و صرفا به درآمد ماهانه و قدرت خریدشان اهمیت میدهند.
و از آنجایی که فرهنگ سرمایهداری مشوق مصرفگرایی است و برابری اقتصادی تحمیلی و صوری هم بین طبقات و افراد گوناگون در جوامع غربی برقرار نیست، افراد زیادی در غرب احساس نارضایتی میکنند. این افراد در میان مردم جوامع لیبرالدموکراتیک، اگرچه "اکثر" نیستند، ولی "کثیر" هستند.
یعنی اگر متحد شوند و به خیابانها بیایند و با حکومتی بیرحم و جنایتکار هم مواجه نباشند، میتوانند مثل جلیقهزردها در فرانسه، بیش از یکسال و یا مثل جنبش تصرف والاستریت در آمریکا، شش ماه کشور یا پایتخت را با عده و عُدهی خودشان از حالت عادی خارج کنند.
معترضینی از این دست، علیالاصول انقلابی نیستند و صرفا مطالباتشان را پیش روی نظامهای لیبرالدموکراتیک میگذارند. مطالبهی اصلیشان هم "درآمد بالاتر" است.
اما با این حال چنین معترضینی استعداد انقلابی شدن هم دارند. مثل جلیقهزردها که در پاریس پرچم سرخ منقش به داس و چکش یعنی پرچم کمونیسم را بالا بردند.
پاریس و پوتین و جلیقهزردها
این افراد در شرایطی هم که جهتگیری انقلابی پیدا میکنند، غالبا تصورشان این است که میتوانند نظام سیاسی فعلی فرانسه را ساقط کنند و به جایش نظامی بنشانند که محسنات این نظام را دارد ولی از عیبها و کاستیهای آن بری است.
اما از زمان انتشار "مانیفست کمونیست" در ۱۸۴۸، تا موعد فروپاشی شوروی در ۱۹۹۱، بسیاری سعی کردند سرمایهداری را ساقط کنند و جامعهای از بیخ و بن متفاوت بسازند، ولی یا موفق نشدند یا اگر موفق شدند، با وعدهی برابری اقتصادی، جهنمی عاری از آزادی و لبریز از وحشت ساختند.
این روزها که شبح جنگ بر فراز اروپا دور میزند و افکار عمومی جهان غرب نگران است مبادا روسیه پس از حمله به اوکراین، به سایر مناطق اروپا نیز دستاندازی کند و اروپا و آمریکا درگیر جنگ با روسیه شوند، احتمالا جلیقهزردها و اعضای جنبش تصرف والاستریت، به اهمیت بقای لیبرالدموکراسیهای غربی کموبیش واقف شدهاند.
تاریخ امر تضمین شدهای ندارد. هیچ بعید نیست که دفتر تاریخ چنان ورق بخورد که جلیقهزردها در سایهی حاکمیت پوتین زندگی کنند و به جای اینکه با احساس آزادی کامل، به گوش ماکرون سیلی بزنند، گرفتار وحشت زیستن در خفقان پوتینیسم شوند.
تازه شاید وضع از این هم بدتر شود و جنگ جهانی سوم چنان بالا بگیرد که جلیقهزردها به جای اینکه شب و روز به درآمد و قدرت خرید بیشتر فکر کنند، به فکر فرار از تشعشعات اتمی باشند! بعید است، ولی محال نیست.
در هر صورت، کسانی که دیروز در پاریس پرچم سرخ مزین به داس و چکش را بالا میبردند، امروز باید نگران باشند مبادا یکی از مدافعان همان پرچم، پاریس را نابود کند یا بر پاریس مسلط شود.
در واقع باید گفت که کمونیستها فاقد "تفکر سیاسی"اند و مبنای اعتراضاتشان "تفکر اقتصادی" است. فقدان تفکر سیاسی، موجب میشود که آنها به ماهیت دولت اهمیتی ندهند؛ چراکه اساسا دولت را مستعجل میدانند و برای آن در تاریخ آیندهی بشر یا در عصر طلایی و قریبالوقوع کمونیسم نقشی قائل نیستند.
و چون چنین است، کمونیستها تفاوت چندانی نمیبینند بین دولت پوتین و دولت ماکرون یا اوباما. معتقدند همهی این دولتها، به قول مارکس، "کمیتهی اجرایی بورژوازی" هستند و عدمشان به ز وجود.
اما این حرفها، حرفهای روی کاغذند. کمونیستها در عمل تفاوت دولتهای دموکراتیک غربی و دولتهای روسیه و چین را به خوبی درک میکنند و کاملا واقفاند که هیچ کمونیستی در لندن اعدام نشده، ولی میلیونها کمونیست در شوروی استالین اعدام شدند.
کمونیستهایی که از کشورهای کمونیستی به کشورهای غربی میگریختند، پناهندگی سیاسی میگرفتند، ولی کمونیستهایی که از آسیا و اروپا به شوروی رفیق استالین پناه میبردند، هزار هزار اعدام شدند!
تورج اتابکی در تحقیقاتش نشان داده است که در دوران استالین پنجهزار کمونیست ایرانی و پنجاههزار کمونیست یونانی در شوروی اعدام شدند. و این فقط دو مورد از موارد عدیدهی کمونیستکشی در معبد اصلی کمونیستها بود.
البته جلیقهزردهایی که در پاریس پرچم داس و چکش را علیه لیبرالدموکراسی فرانسه بالا بردند، اکثرا حتی حاضر نیستند از پاریس به شهری کوچکتر در فرانسه بروند تا هزینههای زندگیشان کمتر شود. آنها امکانات و آزادی پاریس را میخواهند و تصور میکنند که با عبور از لیبرالدموکراسی، همچنان آن آزادی و امکانات را خواهند داشت.
این معترضان پاریسی، برخلاف معترضان وطنی خودمان که دسته دسته به جهان غرب گریختهاند و همچنان میگریزند، به هیچ وجه حاضر نیستند حتی از پاریس به شهرهای شیک و پُرامکاناتی مثل پکن و مسکو پناه ببرند؛ چراکه خوب میدانند در مسکو و پکن، بسی آزادیها را از دست میدهند.
اصولا به اعتراضات خیابانیِ خشونتبارِ برآمده از انگیزههای اقتصادی، همیشه باید با تردید نگاه کرد. چنین اعتراضاتی، معمولا به فقدان آگاهی سیاسی کافی گره خورده و گاه حتی برآمده از چنین فقدانیاند، و غالبا به نتایج سیاسی مثبتی هم منتهی نمیشوند. چه در کوتاهمدت چه در بلندمدت.
انقلاب فرانسه و انقلاب روسیه، هر دو در کوتاهمدت نتایج وخیمی به بار آوردند ولی چون انقلاب فرانسه پیوند عمیقی با "تفکر سیاسی" داشت، در بلندمدت موفقیتآمیز بود، اما انقلاب روسیه به دلیل اولویت "دغدغههای اقتصادی" نزد رهبرانش، بهای چندانی به "تفکر سیاسی" نداد و در بلندمدت نیز بار و بر مطلوبی نداشت.
باری، جلیقهزردهایی که مخالفان لیبرالدموکراسی را امیدوار کرده بودند که شنبهها در پاریس خبری است، "تفکر سیاسی" و "نگاه جهانی" نداشتند و با "نگاهی محلی"، صرفا "دغدغههایی اقتصادی" داشتند.
اگر هشدار رهبران سیاسی اروپا درست از آب درآید و قارهی سبز در اثر عملکرد یک کمونیست سابق (ولادیمیر پوتین)، بعد از ۷۷ سال دوباره درگیر جنگی فراگیر شود، جلیقهزردها ملتفت خواهند شد که عبور از لیبرالدموکراسی در جهان کنونی، از کفر ابلیس هم بدتر است و پاریس را به پوتین نباید فروخت!