محمد آسنگران: شعار "ما همه با هم هستیم"

دیدگاه‌ها
شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

شعار "ما همه با هم هستیم" و سیاست انقلاب دو مرحله ای (١) و (٢) در نقد سیاست سه جریان چپ (حزب کمونیست کارگری، حکمتیست خط رسمی و کومله ابراهیم علیزاده): در کنگره ١٢ حزب کمونیست کارگری شعار "ما همه با هم هستیم"، تیتر یک پیام بود و مورد نقد تعدادی از منتقدین قرار گرفت. بعضی از کادرهای حزب در دفاع از این تیتر گفتند این یک شعار تاکتیکی است که از خیابان آمده است.! حال آنکه نه خیابان مقدس است و نه قرار بود کمونیستها دنباله رو "توده ها" باشند.

اما روز دوم ژانویه ٢٠٢٢ حمید تقوایی در یک سمینارکه به قول خودش قرار بود معنی این شعار را تعمیق و تدقیق کند، آنرا یک شعار جهانی و استراتژیک نامید. این تعریف افراطی احتمالا بخشی از کادرها و اعضا حزب را هم سورپرایز کرده است. روشن بود که تیتر آن پیام کنگره از نظر حمید تقوایی و دیگر مدافعینش، همین معنی را داشت که در تفسیر این شعار در این سمینار بیان شد. من هم اینرا میدانستم و بر اساس شناختی که از متد حمید داشتم آنرا نقد کردم. اما رقیق شدن مارکسیسم تا حدی در حزب پیش رفته است که هیچ کسی از کادرهای حزب در مقابل این راست روی افراطی با صراحت زبان باز نکرد.

حمید تقوایی قبلا از "انقلاب همگانی، اپوزیسیون اپوزیسیون نشوید، و از بیانیه چهارده امضاییها و بویژه از کمپین جریانات راست به سرکردگی رضا پهلوی تحت عنوان "نه به جمهوری اسلامی" دفاع کرده بود. او این کمپین "نه به جمهوری اسلامی" طیفهای مختلف ناسیونالیستهای پرو غرب را "در جهت آزادی و برابری و رفاه" قلمداد کرد. در مورد این سیاستهای راست هر وقت او خواسته پاسخی به منتقدین بدهد تلاش کرده است این سیاستها را با بیان ملایم تری فرموله کند، و یا نقدهایی به این یا آن بند بیانیه مطرح کند. از این طریق او تلاش میکرد از زمختی موضوع و دفاعش از کمپین راستها بکاهد. اما در مورد شعار "ما همه با هم هستیم" برعکس موارد قبلی عمل کرد. برای مثال در مورد انقلاب همگانی، گفت مردمی که به خیابان می آیند ترکیبی از اقشار مختلف هستند و از این منظر از انقلاب همگانی دفاع میکند.

در حالیکه بحث انقلاب همگانی و انقلاب کارگری دو ترم شناخته شده در تاریخ چپ ایران و جهان است. امروز روشن و بدون ابهام جریانات چپ دو سیاست متفاوت در جامعه ایران را در معرض قضاوت قرار داده اند. یکی سیاست صرفا ضد رژیمی است همانند جریانات سال ٥٧ که تمام استراتژیشان ضدیت با سلطنت بود و بعدا بخشی از آنها دنبال خمینی روان شدند. یکی هم هدف خود را سرنگونی جمهوری اسلامی به منظور برپایی یک حکومت سوسیالیستی اعلام کرده است و تاکید میکند که: "ما با شعار جمهوری سوسیالیستی اعلام می کنیم که در انقلابی که در راه است کارگران سرمایه داری را همراه جمهوری اسلامی دفن خواهند کرد ."

تلاش بدون وقفه برای سرنگونی جمهوری اسلامی و نقد و افشا جریانات راست و دعوت مردم معترض به اردوی آزادیخواهی و انقلاب کارگری و کمونیستی، یک سیاست شناخته شده کمونیسم کارگری و همه جریانات سوسیالیست و کارگران کمونیست بوده است. حتی در دوره لنین هم تز پوپولیستی و خرده بورژوایی "انقلاب همگانی" از جانب منشویکها مطرح شد و لنین پاسخ خودش را به آن داد.

لنین:"بخاطر فتیشِ یک «انقلاب همگانی»، بتی که مبتذلانه در عوض دمکراتیک بودن ستایش میشود، پرولتاریا را از لولوی «جدایی و انزوا» از «مردم خرده بورژوا» مى‌ترسانند.... «انقلاب همگانی» برابر با رد کردن کامل مارکسیسم و بازگشت به عبارت ‌پردازی مبتذل دمکراتهای خرده بورژوا یا سوسیالیستهای خرده بورژوا است." در این مورد قبلا مفصل نوشته ام و اینجا لزومی به تکرار آن نیست.

اما در مورد اپوزیسیون اپوزیسیون نشوید حمید تقوایی در این سمینار توضیح داد که منظورش این است در خیابان نباید علیه اپوزیسیون راست شعار داد. گویا منظور او و کاظم نیکخوه که در همین سمینار در این مورد حرف زدند و از این تز دفاع کردند، شعار ندادن علیه جریانات راست اپوزیسیون در تظاهرات خیابانی بوده است.! این تفسیر و توجیه واقعی نیست. این یک عقب نشینی ناصریح و فرصت طلبانه از سیاستی راست است.

زیرا هنگامیکه از مسیح علینژاد دفاع کردند هنوز خبری از تجمع و شعار دادن علیه او نبود. وقتیکه از بیانیه چهارده امضاییها دفاع کردند و حمید تقوایی در مناظره با من گفت "اگر حزب روی خط من بود دومین بیانیه را ما باید میدادیم" و همین حالا هم از آنها دفاع میکند، کسی در خیابان علیه آنها شعار نداده است. وقتیکه از کمپین رضا پهلوی و همراهانش دفاع کردند و آنرا "در جهت آزادی و برابری و رفاه" دانستند، کسی علیه آنها شعار نداده بود. تنها موردی که بعدا مورد بحث قرار گرفت شعار علیه مسیح در دانشگاه بود. اما قبل از این تجمع در دانشگاه تهران، گفته ها و نوشته های حمید تقوایی مصطفی صابر و کیان آذر و.... در دفاع از مسیح، مورد نقد و جدل در رسانه های چپ و میدیای اجتماعی بود. بحث بر سر ملاقات مسیح با رضا پهلوی و وزیر خارجه آمریکا و نزدیکی سیاسی آنها با هم بود.

در ادامه سیاست اپوزیسیون اپوزیسیون نشوید، قطعنامه دفتر سیاسی در بند ٦ چنین نوشته است: "در روند سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی جامعه آلترناتیو های راست و چپ برای آینده ایران را نه در مقابله آنها با یکدیگر، بلکه در جنگ با جمهوری اسلامی می سنجد و انتخاب میکند. برخورد و مقابله ما با نیروهای راست اساسا در دل این جنگ صورت میگیرد." دفتر سیاسی حزب کمونیست کارگری ایران 19 مه 2019

سیاست "جدید" حزب در مورد اپوزیسیون راست برای اولین بار با فرمولبندی بدیع و غریب فوق، در این قطعنامه تصویب شد. این یک بدعت در حزب کمونیست کارگری ایران بود. زیرا نقد اپوزیسیون را محدود و محصور به یک مقطع میکند و آنهم تنها هنگامی نقد جریانات بورژوایی راست مجاز میشود، که جنبش سرنگونی در جریان باشد و آنها سیاستی بر خلاف آن جنبش و فقط آن جنبش در پیش گرفته باشند.!

ناگفته نماند این فرمولبندی فوق در قطعنامه ٢٠١٩ زمخت تر و راست تر از این هم بود. تحت تاثیر نقد ما قدم به قدم فرمولبندی را به این شکل فوق تغییر دادند. اما همین فرمولبندی هم به اندازه کافی نشان میدهد که برخورد و نقد ماهیت بورژوایی اپوزیسیون راست کنار گذاشته شده است. زیرا نقد آنها را فقط وقتی مجاز میداند که در جنگ با جمهوری اسلامی مثلا ناپیگیر باشند. یا مانعی ایجاد کنند و... بر اساس این سیاست اگر جریانات راست در سرنگونی جمهوری اسلامی قاطع باشند، نباید آنها را نقد کرد. زیرا اپوزیسیون اپوزیسیون میشوید. گویا ماهیت طبقاتی آنها و سیاست و سنت و تاریخ این جریانات مهم نیست. گویا قرار نیست مردم از ماهیت سیاسی و طبقاتی جریانات راست مطلع بشوند و به طریق اولی قرار نیست آنها در جامعه افشا و منزوی گردند. سیاست ضد رژیمی کارت سبزی است که در این قطعنامه و سیاستهای اعلام شده حمید تقوایی، به همه جریانات راست داده شده است.

این درست است که در جنگ با جمهوری اسلامی مردم یک جنبش و یا احتمالا یک جریان سیاسی را انتخاب میکنند. اما این فقط یک فاکتور از میان دهها فاکتور دیگر است. مثلا در سال ٥٧ جریانات چپ بیشتر از خمینی در مقابل سلطنت قاطع و پیگیر بودند. از لحاظ نیرو و توان بسیج مردم هم در ابتدای انقلاب ٥٧ چپها و آزادیخواهان دست بالا را داشتند. اما در دل همان انقلاب حمایت دولتها و پول و امکانات و سنتهای سیاسی و رسانه های بورژوایی توهمات مردم نسبت به جریانات اسلامی و... را تقویت کردند. همه این فاکتورها دست به دست هم دادند و عکس خمینی را به ماه فرستادند و او را رهبر انقلاب نامیدند. بنابر این با کمی تعمق هر کسی متوجه خواهد شد که جنبشهای راست بورژوایی همیشه امکاناتشان دهها برابر جریانات چپ است و در دل تحولات اجتماعی راحت تر میتوانند سمت و سوی جنبشهای اعتراضی را تحت تاثیر قرار بدهند. زیرا سنت حکومت کردن و توان و امکانات تبلیغی و پول و حمایت دولتهای بورژوایی و روزنامه نگار و رسانه و.... آنها بسیار بیشتر از جریانات چپ است. همچنانکه در سال ٧٩ میلادی در ایران و سال ٢٠١١ در مصر و تونس دیدیم.

بنابر این مهمترین سلاح برنده و در دسترس چپ برای حاشیه ای کردن نیروها و جنبشهای راست بورژوایی، نقد و افشا دائمی سیاست آنها و ماهیت طبقاتی آنها است. این امر برخلاف نظر رفیق حمید به مقطعی خاص مثلا در جنبش سرنگونی یا سیاست خاصی محدود نیست. این سیاست باید از همین حالا در جدال سرنوشت ساز آلترناتیوها خودش را بطور برجسته نشان بدهد. زیرا جدال جنبشها در جامعه امری دائمی است. به تجربه ثابت شده است هر نوع غفلت و دوری از این سیاست همان داستان سال ۵۷ را دوباره تکرار خواهد کرد و دودش به چشم جامعه خواهد رفت. زیرا در ماههای آخر سال ٥٧ و در دل همان جنبش سرنگونی طلبانه، حتی اگر کسی میخواست خمینی را نقد کند گوش شنوا برای آن وجود نداشت، زیرا هژمونی پیدا کرده بود. اما حمید تقوایی و قطعنامه مورد نظر او (قطعنامه ٢٠١٩) عکس این سیاست را به مخاطب خود گوشزد میکنند. بنابر این بحث بر سر شعار دادن و ندادن نیست. بحث بر سر جدال سیاستهای راست و چپ در جامعه است.

سال ٥٧ جریانات پوپولیست و رفرمیست چپ تحت عنوان "شاه باید برود" سیاست صرفا ضد رژیمی را به استراتژی خود تبدیل کردند. آلترناتیو همه آنها جمهوری دمکراتیک بود. نقد و حاشیه ای کردن جریانات مذهبی را به ضرر وحدت خلق میدانستند. نقد جریانات مذهبی را تضعیف مبارزه علیه شاه میدانستند. امروز انگار یک بار دیگر تاریخ در حال تکرار است. اما این بار قرار است چپها به جریانات راست ناسیونالیست خدمات بدهند.

آن دوره مذهبیها در اپوزیسیون بودند و چپ در نقد آنها غافل ماند و نتیجه اش گسترش توهم، بخشی از مردم به مذهبیها و خمینی بود و بعدا همه جریانات چپ آن دوره قربانی همین سیاست راست خود شدند. امروز ناسیونالیستها در اپوزیسیون هستند و باز هم بخشی از چپ تحت عنوان اپوزیسیون اپوزیسیون نشوید (حمید تقوایی) و ائتلاف با سکولارها (ابراهیم علیزاده) و یا کنگره سراسری شوراهای مردمی به هدف برقراری دمکراسی که همه جریانات راست و چپ در کنار هم قرار بگیرند (حزب حکمتیست خط رسمی) آنطور که خالد حاج محمدی میگوید، همان سیاست را در کانتکست دیگری و طبعا با ادبیات دیگری پی گرفته اند.

بر اساس این سیاست سلطنت طلبان و قومپرستان و نیروهای مذهبی و جمهوریخواهان و لیبرالها و ناسیونالیستهای رنگا رنگ و... به صرف ضدیت با جمهوری اسلامی و سرنگونی طلب بودن، میتوانند در "جبهه خلق" یا همراه جنبش سرنگونی و شورای مردمی و موتلف چپ محسوب بشوند و به صرف سرنگونی طلب بودن آنها کارت سبز دریافت کنند. تیتر پیام کنگره ١٢ حزب کمونیست کارگری و تزهای حمید تقوایی تحت عنوان "ما همه با هم هستیم" و انقلاب همگانی و.... همچنین تاکید او بر استراتژیک بودن و فراکشوری نامیدن شعار "ما همه با هم هستیم" یک تغییر ریل آشکار و یک عقبگرد به سال ٥٧ است.

او رسما در این سمینار گفت: "جنبش سرنگونی یک جنبش قائم بذات است. ترکیبی از گرایشات و جنبشهای مختلف نیست!؟ بلکه این احزاب مختلف هستند که در این جنبش دخالت میکنند و گرایشات خود را وارد آن میکنند." بنابر این جامعه محل تلاقی گرایشات نیست. "جامعه محل تلاقی منافع عینی است نه گرایشات. گرایشات روی منافع عینی سوار میشوند".

همین چند حکم فوق نشان میدهد گوینده تلاش میکند ابتدا جنبش سرنگونی را یکدست و بدون حضور جنبشها و گرایشات مختلف نشان بدهد. گویا قبل از جنبش سرنگونی طبقات و احزابی وجود نداشته و گرایشات و جنبشهای سیاسی در جامعه حضور نداشته و ندارند. گویا احزاب و جنبشها و سنتهای سیاسی در خیابان نیستند و همگی در خارج کشور هستند و منتظر نشسته اند که روزی جنبش سرنگونی "قائم بذات و بدون گرایشات"، راه بیفتد بعدا اینها وارد دخالتگری بشوند و گرایش خود را به درون آن جنبش ببرند.!؟ بر اساس این تحلیل ساده انگارانه و راست روانه همه مخالفین جمهوری اسلامی در خیابان اهداف واحدی را در این جنبش نمایندگی میکنند. پس همه با هم هستند. گویا "گرایشات مختلف فقط از طریق احزاب وارد این جنبش میشوند".! این تصویر سطحی که جنبش سرنگونی در جامعه را یک صفحه صاف و بدون طبقات و گرایش و جنبشها و سنتهای سیاسی مختلف ترسیم میکند، روشن است که اگر از روی عدم درک و ناآگاهی نباشد که نیست، هدف خاصی را مد نظر دارد. تازه هنگامیکه میگوید جامعه محل تلاقی منافع عینی است، خودش ناچار میشود برعکس حکم اولی که منکر وجود گرایشات در جامعه شده بود، بگوید گرایشات از طریق احزاب بر این منافع عینی سوار میشوند.! بالاخره معلوم نیست جامعه محل تلاقی گرایشات هست یا نیست.؟

حمید تقوایی با این تز و تفاسیر در یک تناقض آشکار قرار گرفته است. اگر جامعه محل تلاقی منافع عینی است، یا به زبان قابل فهم در جامعه منافع متضاد طبقاتی وجود دارد و مبارزه طبقاتی تعطیل ناپذیر است، طبیعی است که این منافع متضاد، منشا گرایشات و جنبشهای مختلفی است. بر همین اساس پس جامعه هم محل تلاقی منافع عینی است هم محل تلاقی جنبشها و گرایشات متفاوت و متضاد. اینجا دلیل مخالفت او و تاکید بر عدم وجود گرایشات مختلف در جامعه و جنبش سرنگونی و همزمان تایید وجود منافع عینی یک تناقض آشکار تفکر گوینده را نشان میدهد. زیرا از یک طرف منکر وجود گرایشات مختلف در جامعه است، از طرف دیگر منافع عینی بدون اسم بردن از منافع طبقاتی متضاد و بدون اشاره به مبارزه طبقاتی را تایید میکند که "گرایشات مختلف از طریق احزاب بر آن سوار میشوند." چنین نگرشی فکر میکند گرایشات مختلف بعد از راه افتادن جنبش سرنگونی فقط از طریق احزاب میایند و وارد این جنبش میشوند. گویا در جامعه خبری از جنبشها و گرایشات مختلف نیست. این تلاشی ناموفق برای توجیه شعار همه با هم و انقلاب همگانی و اپوزیسیون اپوزیسیون نشوید است. این تز و این سیاست بدون شک فقط دل جریانات راست را خوش میکند و افراد راست و بعضا بیسواد در درون چپ هم از سر ضد رژیمی بودن صرف و بدون افق کارگری، برای چنین سیاستی کف میزنند.

با این وجود اگر ما از حمید تقوایی بپذیریم که جنبش سرنگونی قائم بذات و بدون حضور گرایشات مختلف است و جامعه محل تلاقی گرایشات و جنبشهای مختلف نیست واحزاب مختلف گرایش خود را بعدا وارد این جنبش میکنند، چرا به قطعنامه سال ٢٠١٢ در مورد جدال آلترناتیوها رای داده است؟ قاعدتا پاسخ باید این باشد: که ما در سال ٢٠١٩ قطعنامه دیگری تصویب کردیم که در تضاد و تقابل با سیاست قطعنامه قبلی تحت عنوان جدال آلترناتیوها است. اینجا است که ما هم حق داریم و مستند میگوئیم سیاست جدید حمید تقوایی و رهبری فعلی حزب در تقابل با سیاستهای مصوب قبلی این حزب است. مشکل قانونی نیست. زیرا مصوبه جدیدتر میتواند مصوبه قبلی را نفی و نقض کند. بحث ما این است صراحتا به این دگردیسی اذعان کنند. نمیتوان زیرزیرکی سیاستی را بیاورند و مصوبه قبلی را بدون اینکه صریح بگویند نقض کنند.

بر اساس سیاست جدید و مصوبه جدید حزب، اگر جریانات راست بدون ابهام سرنگونی جمهوری اسلامی را بخواهند، که امروز چنین است، حمید تقوایی ماهیت و سنت و افق و منافع طبقاتی این احزاب را چه وقتی قرار است نقد کند. این تناقض یکی و دو تا نیست. در هر تزی که در این چند ساله اخیر اعلام کرده است مشحون از این تناقضات لاینحل است. دلیلش هم روشن است، او هنوز پاورچین پاورچین میخواهد سیاست حزب را روی ریل مورد نظرش ببرد. به همین دلیل در هر بحث "جدیدی" که اعلام میکند ناچار است هم به نعل بزند و هم به میخ. از نظر او اگر همین "منافع عینی" متفاوت و احزاب با گرایشات متفاوت برای سرنگونی مانعی پیش نیاورند او کاری به کار جریانات راست ندارد. تز اپوزیسیون اپوزیسیون نمیشویم از این تحلیل و ارزیابی نشات گرفت. اما هنگامیکه مورد نقد قرار میگیرد میگوید باشه بروید راست را نقد کنید اما علیه آنها شعار ندهید. او در این نوع توضیح یادش میرود که مصوبه دفتر سیاسی نقد جریانات بورژوایی را فقط در جریان جنبش سرنگونی مجاز کرده است. تازه آنهم در صورتی که آنها مانعی برای سرنگونی باشند.

بر خلاف این سیاست جدید این تیتر قطعنامه دفتر سیاسی در سال ٢٠١٢ است:

"درباره اوضاع سیاسی و جدال دو آلترناتیو طبقاتی در ایران"

در بند ٩ همین قطعنامه سیاستی تدوین شده است که ١٨٠ درجه مخالف سیاستهای فوق و در تقابل با سیاست قطعنامه دفترسیاسی سال ٢٠١٩ است.

٩ـ "... افشا و خنثی کردن هرگونه طرح و نقشه و “آلترناتیو سازی” برای تغییر رژیم اسلامی از بالای سر مردم به یک رژیم دیگر بورژوایی در ایران، همانند مقابله با هرگونه تلاش برای استحاله رژیم اسلامی و ترمیم و تعدیل آن ، جزء لاینفک مبارزه حزب برای سرنگونی جمهوری اسلامی است". ٢٣ آپریل ٢٠١٢

حمید تقوایی در نقد یک نوشته من تحت عنوان جدال آلترناتیوها در انجمن مارکس و در نوشته ها سخنرانیهای خود بارها اعلام کرده است: چنین سیاستی که جدال آلترناتیوها را روی میز میگذارد، "همین یک سیاست برای شکست یک حزب و جنبش کافی است و من مخالف آن هستم" حالا لطف کند و بگوید با این قطعنامه ای که خودش هم به آن رای داده است چکار میکند" زیرا من از سیاست این قطعنامه دفاع میکنم و او از سیاست قطعنامه سال ٢٠١٩ دفاع کرده است که نقد جریانات اپوزیسیون راست را محدود و مشروط به سیاست آنها در قبال جنبش سرنگونی کرده است.

امروز دیگر روشن و غیر قابل انکار است که سخنان حمید تقوایی نه تنها در تضاد با قطعنامه سال ٢٠١٢ است، حتی در تضاد با خود بیانیه کنگره هم هست. زیرا بیانیه کنگره آنرا به عنوان یک شعار تاکتیکی در خیابان و در محدوده ایران مطرح کرده بود. در سمیناری که روز دوم ژانویه ٢٠٢٢ برگزار کرد، این شعار در قدو قامت استراتژی سیاسی حزب در ایران و حتی جهان فرموله شد.!؟

جنبش سرنگونی و شعار همه با هم به تاکتیک و استراتژی حمید و رهبری جدید حزب تبدیل شده است. شعار "همه با هم" را جهانی تعریف کرده است. گویا در تمام جهان کاربرد دارد و از نظر او مبارزه مردم ناراضی از وضع موجود باید بر محور آن باشد. جالب این است که در این سمینار نه از نقش جنبشهای اجتماعی خبری هست نه از مبارزه طبقه کارگر و نه از نقش جریانات راست بورژوایی، نه از آلترناتیو سوسیالیستی و استراتژی مصوب و برنامه حزب کمونیست کارگری.! بقیه افراد رهبری حزب هم که در این سمینار حرف زدند، این نقض آشکار پیام کنگره که آنرا یک شعار تاکتیکی تعریف کرده است، همانند قطعنامه سال ٢٠١٩ که تناقض آشکار با مصوبه قبلی در مورد جدال آلترناتیوها دارد را تایید کردند. آیا واقعا کسی در حزب نیست که متوجه این تناقض باشد؟ یا متوجه هستند و آگاهانه چنین سیاستی را در پیش گرفته اند؟ از نظر من این یک انتخاب سیاسی است. بحث ما هم بر سر همین انتخاب است.

شعار "ما همه با هم هستیم" و سیاست انقلاب دو مرحله ای (٢)

در بخش اول این نوشته در مورد سمینار حمید تقوایی محورهای اصلی بحث و متد او را بررسی کردم. اما در همان سمینار مصطفی صابر در دفاع از شعار همه با هم نقل قولی از مانیفست مطرح کرد که درست نبود و اینجا به منظور دفاع از مانیفست ناچارم به خود متن نوشته شده مارکس و انگلس رجوع کنم.

مانیفست: "کل جامعه بيش از پيش به دو اردوی بزرگِ دشمن، به دو طبقۀ بزرگِ مستقيماً رو در رو تقسيم می‌شود: بورژوازی و پرولتاريا." در ادامه آمده است: "طبقات متوسط، صاحب صنعت کوچک، کاسب، پيشه‌‌ور، دهقان، همه اينان با بورژوازی مبارزه می‌کنند تا موجوديت‌شان را بعنوان طبقات متوسط از نابودی نجات دهند، پس انقلابی نيستند بلکه محافظه‌کار اند؛ از اين هم بدتر، اينان مرتجع‌اند، چون می‌کوشند چرخ تاريخ را به عقب بچرخانند."

ادعای مصطفی صابر: "توضیح حمید در مورد شعار ما همه با هم هستیم منطبق است با مانیفست کمونیست. مانیفست میگوید طبقه کارگر برای رهایی خودش باید در راس جامعه قرار بگیرد حتی میگوید طبقه کارگر باید خودش را بصورت ملت دربیاورد و به عنوان طبقه رهنمود ملت تبدیل بشود.... شعار همه با هم هستیم دقیقا اینرا میگوید."

حال ببینیم مانیفست چی گفته است:" کمونيست‌ها مورد سرزنش قرار گرفته‌اند که گويا می‌خواهند ميهن و مليت را از میان ببرند. کارگران ميهن ندارند. نمی‌شود آن ‌چه را که ندارند، از دست‌شان گرفت. از آنجا که پرولتاريا بايد ابتدا قدرت سياسی را به کف آوَرَد و خود را به مقام طبقۀ ملی ارتقا دهد و خود به مثابه يک ملت شکل بگیرد، پس هنوز خصلت ملی دارد ‌- اگر چه به‌ هیچوجه نه به معنای بورژوائیِ آن."

اولا روشن است که مارکس و انگلس در مانیفست اینجا یک جمله معترضه را در پاسخ به تبلیغات بورژواها نوشته اند. دوما جایگاه کلمه "طبقه ملی" اینجا روشن است. منظورمانیفست این است که طبقه کارگر هر کشوری ابتدا ناچار است برای کسب قدرت سیاسی در محدوده کشوری انقلاب کند. ملی اینجا منظورش کشوری است نه همگانی و همه با هم که شعار مورد نظر حمید و مصطفی است. بنابر این تفسیر مصطفی صابر ربطی به مانیفست ندارد. اینجا مانیفست کاملا روشن از کسب قدرت سیاسی بوسیله طبقه کارگر حرف میزند. نه همه با هم. مصطفی تفسیرش این است که مانیفست طبقه کارگر و همه اقشار دیگر یا "همه با هم" را ملت میداند. بنابر این دفرمه کردن این حکم مانیفست حرفی نامربوط به مارکس و انگلس است. در مورد بخش اول که طبقه کارگر باید در راس جامعه قرار بگیرد ندیدم مانیفست چنین جمله ای درش باشد. در راس جامعه قرار بگیرد یعنی چی؟ طبقه کارگر یا در راس مبارزه حق طلبانه و ضد تبعیض اقشار تحت ستم جامعه قرار میگیرد، یا در یک انقلاب کارگری قدرت سیاسی را میگیرد. در راس جامعه قرار بگیرد اگر منظورش حکومت کارگری است باید همین را بگوید.

با این سیاستها ما شاهد یک دگردیسی در تفکر و سیاست بخش زیادی از چپ ایران هستیم. این دگردیسی البته فراتر از حمید تقوایی و همفکرانش است. متاسفانه بخشی زیادی از چپ ایران به همین بیماری مبتلا شده است. اگر به سخنرانی و ادبیات ابراهیم علیزاده دقت کنیم عین همین دگردیسی را میبینیم. او راه مقابله با جریانات بورژوایی و متخاصم و آلترناتیو بعد از جمهوری اسلامی را "ائتلافی از نیروهای چپ و سکولار و مترقی" میداند. ابراهیم علیزاده با این سیاست میخواهد راه ائتلاف با نیروهای ناسیونالیست کرد را هموار کند. زیرا جریانات سکولار و به قول او چپ و مترقی شامل همه نیروهای چپ مورد نظر او بعلاوه نیروهای بورژوایی و ناسیونالیست و قومگرا که سکولار هستند، میشود. امروزه حتی بخشی از جریانات مذهبی هم خود را سکولار میدانند و در این جبهه قرار میگیرند. ناگفته نماند سابقه این سیاست در کارنامه او روشن است. همراهی با پژاک و پ.ک.ک و احزاب دمکرات کردستان و سازمان زحمتکشان و سازمان اسلامی خبات و انقلابی دانستن همه احزاب اپوزیسیون کردستان به دلیل مخالفت با جمهوری اسلامی و... تنها نمونه هایی از این سیاست هستند. شرکت او در کنفرانس ملی کرد و حمایت و دلسوزیشان برای حاکمان غدار و قاتلان مردم کردستان عراق و تمجید ابراهیم علیزاده از جلال طالبانی به عنوان رهبر مبارزه حق طلبانه مردم کردستان و...روشنتر از آن است که کسی بتواند منکر آن باشد. او در مورد جلال طالبانی نوشته است: " رهبر خستگی ناپذیر مبارزه حق طلبانه ملت کرد در کردستان عراق، دوست و پشتیبان دیرینه کومه له و جنبش انقلابی مردم کردستان ایران" اینها تنها بخش کوچکی از این سیاست راست کومله جدید و ابراهیم علیزاده است.

در صفوف جناح راست کومله امروز به رهبری ابراهیم علیزاده با صراحت بیشتری این سیاستهای راست و ناسیونالیستی پی گرفته شده است. چنانچه جمال بزرگپور نه تنها سوسیالیسم حتی حاکمیت شورایی در کردستان را امری دور از دسترس و غیر عملی میداند و سیاست ائتلاف با دیگر احزاب ناسیونالیست کردستان و تشکیل "جبهه کردستانی" برای حاکمیت بعد از جمهوری اسلامی را تجویز کرده است. حسن رحمان پناه رسما نوشته است بیخود به دنبال سوسیالیسم در یک کشور نباشید زیرا "سوسیالیسم در یک کشور ممکن نیست". خود ابراهیم علیزاده دست به دست شدن قدرت را به چراغ راهنمایی در خیابان تشبیه کرده است که علاوه بر قرمز و سبز در فاصله آنها چراغ زرد هم هست و آنرا دوره گذار نامیده است و حزب حکمتیست هم همین را گفته است که برای دوره گذار حکومتی دمکراتیک لازم است. ابراهیم علیزاده برای دوره گذار یا همان "چراغ زرد" قرار است طرح حکومت ائتلافی را داشته باشد و آنرا لازم میداند.

تمام این فاکتها را اگر کنار هم قرار بدهیم به آلترناتیوی شبیه حاکمان کردستان عراق میرسیم. یا به سوسیالیسمی از نوع قاسملو. این تمام آمال و آرزوی این "چپ" نوع علیزاده است. در بهترین حالت میتوان گفت کومله امروز به رهبری ابراهیم علیزاده سوسیالیسمش چیزی نیست بجز یک حکومت از نوع بارزانی و جلال طالبانی در کردستان عراق.

یکی دیگر از جریانات "چپ" که صریحتر از حمید تقوایی و ابراهیم علیزاده از انقلاب دو مرحله ای گفته است و برای مرحله دمکراتیک آن طرح نوشته است حزب حکمتیست خط رسمی است.

حزب حکمتیست خط رسمی با طرح "کنگره سراسری شوراهای مردمی" هم به عنوان ابزار مبارزه و سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی و هم به عنوان آلترناتیو بعد از آن، رسما و از زبان رهبران خود، خالد حاج محمدی و آذر مدرسی در توضیح این طرح اعلام کرده است که حکومت بعد از جمهوری اسلامی یک حکومت موقت و دمکراتیک است که فضایی باز بوجود می آورد تا مردم حاکمیت مستقیم خود را اعمال کنند و فضای باز سیاسی بوجود بیاید و همه نیروهای راست و چپ و ناسیونالیست و قومپرست و... جامعه در آن دخیل بشوند.

خالد حاج محمدی گفته است: "... رسیدن به حکومت کارگری بدون دمکراسی مستقیم ممکن نیست. باید فضایی باز وجود داشته باشد که همه احزاب سیاسی از جمله رضا پهلوی و طرفدارانش هم در فضای باز آلترناتیو خود را مطرح کنند. عرصه ای را باز میکنیم که در فضای باز و رودر رو در یک دمکراسی حاکم شده، ... همه جریانات آلترناتیو خود را مطرح کنند تا مردم انتخاب کنند. این طرح یک آلترناتیو اجتماعی است طرح قدرتگیری یک حزب نیست. این یک حکومت دوره گذار است. برای رسیدن به انقلاب سوسیالیستی، یک دمکراسی مستقیم را مطرح کردیم که به ما امکان بدهد حزب را توده ای و جامعه را به سوی انقلاب کارگری سوق بدهیم. این یک دوره گذار است. و..." آذر مدرسی میگوید:"کنگره سراسری شوراها یک حکومت موقت است برای دوره گذار"

بنابر این حزب حکمتیست با این سیاست رسما اعلام کرده است که ابتدا میخواهند کنگره سراسری شوراهای مردمی را سازمان بدهند که جمهوری اسلامی سرنگون بشود. یعنی کنگره سراسری شوراها رهبر جنبش سرنگونی میشود. بعد از سرنگونی، کنگره موسس، حکومتی باز و با اعمال دمکراسی مستقیم مستقر میکند. بعد از مدتی که مردم امکان انتخاب بین احزاب و آلترناتیوهای مختلف را پیدا کردند حزب حکمتیست خط رسمی قرار است در این پروسه یک حزب توده ای بشود و همین حکومتی را که خودش بوجود آورده است و حاکمیت مستقیم مردم برقرار است و فضای باز در جامعه مستقر شده است را با یک "انقلاب سوسیالیستی" سرنگون کند.!؟

در بند آخر این طرح استراتژیک حزب حکمتیست خط رسمی نوشته است:

"حزب حکمتیست (خط رسمی)، بعنوان یک حزب کمونیستی که برای انقلاب کارگری مبارزه می‌کند، تنها راه شرکت و دخالت در قدرت سیاسی را برای خود، از طریق شرکت در به ‌قدرت رسیدن ارگان‌های مردمی، ارگان‌های دمکراتیک شوراهای مردمی می‌داند و تلاش خواهد کرد که تنها آلترناتیو رادیکال و موجود جامعه ایران، یعنی "کنگره سراسری شوراهای مردمی"، را به قدرت نزدیک کند!"

بنا بر این و با اتکا به فاکتهای فوق این طرح "آلترناتیو حزب معینی نیست... راهی برای حزب خودشان هم نیست.... یک آلترناتیو اجتماعی است" و یک شکل از مبارزه در دوره سرنگونی و شکل و مضمون حکومتی بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی برای پیروزی طبقه کارگر و مردم محروم است. در بند آخر هم تاکید کرده اند این تنها آلترناتیو رادیکال موجود جامعه ایران است که حزب مزبور تنها راه شرکت و دخالت در قدرت سیاسی را از این طریق دنبال میکند.

برخلاف همین قول و قرار در بند آخر، خالد حاج محمدی رسما گفته است وقتی توده ای شدند در همین حکومت بعدا جامعه را "بسوی انقلاب سوسیالیستی" سوق میدهند؟! با وجود این سیاست اگر حکومتی که در آن حاکمیت مردم برقرار است، شوراهای مردم هم قانون گذار و هم مجری قانون هستند چرا مردم باید آنرا سرنگون کنند؟ حزب حکمتیست با کدام نیروی اجتماعی میخواهد انقلاب کند یا جامعه را بسوی انقلاب سوسیالیستی مورد نظرش سوق بدهد.؟ مردم که دیوانه نشده اند حکومتی که تازه مستقر کرده اند و دمکراسی مستقیم هم اعمال میشود و رفاه و برابری قانونش است را سرنگون کنند.

اما حقیقت این است که تدوین کننده طرح ومفسرین این طرح در یک چیز مشترک هستند، فعلا بعد از جمهوری اسلامی قرار است حکومتی دمکراتیک برقرار بشود. قول داده اند بعدا جامعه را به سوی سوسیالیسم سوق بدهند. این تکرار همان شعار چپهای سنتی دوران انقلاب است که رادیکالترین شان پیش به سوی سوسیالیسم شعارش بود. اما استراتژی سیاسیشان همین انقلاب دمکراتیک بود. طرح کنگره سراسری شوراهای مردمی و سیاست مفسرین آن برای رسیدن به یک حکومت دمکرات و فضای باز تدوین شده است.

اما قرار است بعدا که توده ای شدند جامعه را به سوی "سوسیالیسم سوق بدهند". اینها با زبانی غامض همان سیاست ابراهیم علیزاده را تکرار کرده اند که سر راست گفته است ائتلافی از نیروهای چپ و دمکرات و مترقی که شامل همه این احزاب مورد نظر حزب حکمتیست میشود، راه حل رسیدن به سوسیالیسم است. حمید تقوایی هم با "انقلاب همگانی و شعارهمه با هم" همین را گفته است. اما اگر موفق بشود اسمش سوسیالیسم است! تنها تفاوت شاید این باشد حزب حکمتیست به حکومتی دمکراتیک و با اسم واقعی خود ازعان میکند و حمید تقوایی همان حکومت دمکراتیک را سوسیالیسم میداند.

یک قدم عقب تر اگر برویم به تفسیر حسن حسام از کادر رهبری راه کارگر میرسیم که حزب و جایگاه حزب را با همین دگردیسی و با ادبیاتی زمخت تر و پوپولیستی تر بیان کرده است. گویا حزب نه برای کسب قدرت سیاسی، بلکه برای کمک و همراهی و دادن خدمات به "توده کار و زحمت است". در این سیاست راه کارگر و حزب مورد نظرش خدمات دهنده است. قرار است دلمه برای اعتصاب کارگران ببرند. حتی تشکل توده ای کارگری هم باید مستقل از احزاب باشد. با این سیاست طبقه کارگر حزب لازم ندارد. گویا با همان تشکلهای توده ای انقلاب میشود و سوسیالیسم مورد نظر او متولد خواهد شد. این یکی حتی مثل بقیه ادعایی هم ندارد. این سه جریان فوق در حقیقت یک افق و یک استراتژی واحد به اسم حکومت دمکراتیک را دنبال میکنند. اما هرکدام با تفاسیر متفاوت و اقدامات و ادبیات و طرح های مخصوص به خود.

اینها متوجه نیستند که مبارزه طبقاتی هیچ وقت و در هیچ جامعه ای این چنین اتفاق نیفتاده است. بویژه در جامعه ای مانند ایران که ما خصلت استبدادی بورژوازی این کشور را خوب میشناسیم. اما واقعیت این است که در متن جنبش سرنگونی یا هر انقلاب و جنبش و قدرتی که علیه جمهوری اسلامی به میدان بیاید و سرنگونی اتفاق بیفتد، یک جنبش و فقط یک جنبش میتواند هژمونی پیدا کند و قدرت را به دست بگیرد. جنبش و جریانی که قدرت را به دست آورد در یک دوره انقلابی دولتی را شکل میدهد که رقبایش را کنار بزند و حاکمیت خود را تثبیت کند. این دوره دوره اصلاحات اقتصادی نیست. دوره تثبیت قدرت سیاسی است. دولت دوره های انقلابی اساسا وظیفه اش سیاسی است نه اقتصادی. ماهیتش هم سیاسی تعیین میشود نه الزاما اقتصادی. اما دولت هر طبقه ای مسلط بشود طبعا سیاست و مناسبات اقتصاد مورد نظر آن طبقه در جامعه مسلط خواهد شد.

این که گویا بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی حکومتی دمکراتیک شکل میگیرد و بورژوازی ایران تن به دمکراسی و حکومت شورایی و.... میدهد فقط یک توهم است. این نوع تئوری و نظریات ممکن است در کتابها قابل خواندن باشد اما در دنیای واقعی چنین نیست. در جدال طبقاتی حتی قبل از سرنگونی جمهوری اسلامی همه شاهد هستیم که در میان جنبشهای اجتماعی تنش بین آلترناتیو بورژوایی و کارگری حاد میشود.

علاوه بر این ماهیت بورژوازی ایران که مستبد متولد شده و دیکتاتور به حیاتش ادامه داده، تاریخا نشان داده است یا شکست قطعی میخورد و تماما خلع ید میشود و حکومت کارگری و ساختار شوراها برای اداره جامعه سوسیالیستی شکل میگیرد و از همان روز اول تمام حقوق شهروندان و برنامه کمونیسم کارگری به عنوان قانون اعلام میشود و شوراها ساختار خود را تثبیت میکنند، یا بورژوازی پیروز میشود و تمام نیروهای مخالف خودش و در درجه اول کمونیستها را از دم تیغ میگذراند. پیروزی بینا بینی و حکومت دمکراتیک و انتخابات و پارلمان نوع اروپایی و... در ایران یک توهم بیش نیست.

دوره انقلابات دمکراتیک همزمان با تسلط بورژوازی بر جهان به تاریخ پیوسته است. در ایران بعد از انقلاب سفید و اصلاحات ارضی شاه این نوع انقلابات دمکراتیک دیگر محلی از اعراب ندارد. این سیاست حتی در انقلاب روسیه و با دفاع لینین از انقلاب دمکراتیک عملی نشد. کمونیستها و طبقه کارگر روسیه در یک جدال طبقاتی سرنوشت ساز ناچار شدند کسب قدرت سیاسی را تعیین تکلیف کنند. این دوستان چپ ما از تاریخ عقب اند. اعتمادی به انقلاب کارگری ندارند و طبعا امیدی هم به پیروزی آن ندارند. به همین دلیل به نوعی از راه حلهای بینابینی و دمکراتیک و خرده بورژوایی پناه برده اند و تئوریهای امروزشان از این افق خاکستری آنها ناشی میشود.

حالا این سوال مطرح میشود این دگردیسی و عقبگرد چرا در چپ ایران اتفاق افتاده است؟

اولین پاسخ این است که در دل انقلاب ٥٧ نیازهای طبقه کارگر و جامعه ایران میدان و بستر عروج یک نوع مارکسیسم انقلابی را فراهم نمود. سقف مباحث سیاسی و نظری بخشی از چپ ایران جایی گذاشته شد که همه جریانات چپ سنتی ناچار شده بودند خود را با آن افق و آن سقف بلند تعریف کنند. نه اینکه آنرا بپذیرند بلکه محکشان برای فعالیت سیاسی و نظری درجه دوری و نزدیکیشان با این نوع مارکسیسم بود که در تاریخ ایران سابقه نداشت. موافق یا مخالف آن مباحث همگی خود را ناچار میدیدند در آن چهار چوب خود را تعریف کنند. سقف توقعات و مباحث بلند بود و هر کسی که میخواست چپ بماند ناچار بود آن سقف بلند را مد نظر داشته باشد. محک اصلی آن سیستم فکری بود که تازه وارد سیاست ایران شده بود.

ساختار نظری و تئوریک این نوع مارکسیسم معمارش منصور حکمت بود. کل چپ ایران با طرح آن مباحث متحول شد. هیچ جریان چپی توان و امکان اینرا نداشت تا این سطح امروزی تنزل کند و همچنان خود را چپ بداند. یا جامعه آنرا چپ بخواند. به دنبال این تحولات علیرغم طرح مباحث کمونیسم کارگری که بخشی از چپ ایران و عراق خود را با آن تعریف میکردند، بعد از مرگ منصور حکمت این چپ مثل فنر قدم به قدم در حال بازگشت به مبدا خود است. اما تمام فاکتور های دگردیسی چند سال اخیر چپ ایران صرفا تئوریک و نظری نیست. زیرا هر تحول فکری و نظری صرفا بر اساس تفکر و نظر اتفاق نمی افتند. مسئله معرفتی نیست.اجتماعی و طبقاتی است.

واقعیت این است که نسبت جریانات سیاسی و فعالین چپ با جامعه، یا بهتر بگویم رابطه آنها با جامعه و درجه دخالتگری و دست اندرکار بودن آنها تعیین کننده است که چه نیازهایی این جریانات سیاسی را ناچار به پاسخگویی میکند. از هنگامیکه جریانات سیاسی دستشان از دخالتگری مستقیم در جامعه کوتاه شده و ناچار به پاسخگویی مستقیم به تحولات و جنبشهای جاری نیستند، یا اینکه نیازهای اجتماعی آنها را وادار به جوابگویی نمیکند، بستری مادی و عینی برای این دگردیسی فراهم شده است. بر این بستر اجتماعی قدم به قدم تاثیرات آن نوع چپ مارکسیستی بعد از انقلاب ٥٧ کم رنگ شد و باز گشت به متد سابق چپ سنتی فراهم گردید. بنابر این یک فاکتور مهم نبودن کسی مثل منصور حکمت و افق و سقفی از مباحث مارکسیستی است که امروز جایش خالی است. همزمان با این اتفاق، بستری اجتماعی فراهم شده که این جریانات دور از محل زیست جنبش کارگری قرار گرفتند. اگر چه این موقعیت به آنها تحمیل شده است اما این دو فاکتور دست به دست هم دادند و امکان بروز این دگردیسی را فراهم کردند.

ناگفته نماند تاثیرات این شرایط تحمیلی، تنها دگردیسی به سمت سیاستهای غیر کارگری و جنبشهای غیر کارگری و تئوریهای غیر مارکسیستی و راست روی این نوع چپ نیست که یکی از تبعاتش دو مرحله ای کردن انقلاب است. همزمان همین بستر عمومی، بخشی از چپ را منزه طلب و غیر سیاسی غیر کارگری کرده است. چپی که صرفا کتابی و غیر سیاسی مسائل و موانع پیشروی جامعه و طبقه کارگر را ارزیابی میکند. آن چیزی که اسمش را چپ ایدئولوژیک مینامند بیان غیر مارکسیستی همین تحول است.

اگر نه هیچ انسان بدون ایدئولوژی و هیچ جریان فرای ایدئولوژیکی در این دنیا وجود ندارد. کسانیکه مخالفین خود را ایدئولوژیک مینامند درکی ماورا طبقاتی از جامعه و جنبشهای اجتماعی را به نمایش میگذارند. حکومت میتواند حکومتی غیر ایدئولوژیک باشد اما هیچ فرد و جریان سیاسی بدون ایدئولوژی وجود خارجی ندارد.

خلاصه کنم، جریانات سیاسی رادیکال چپ اگر دست اندرکار جنبش کارگری بودند و هر سیاست آنها تاثیر مادی و عینی در جنبش کارگری میگذاشت بدون شک حداقل در حد فعالین متوسط درون جنبش کارگری در ایران رادیکال و عینی میبودند. آن وقت احتمالا نه کسی ضرورت طرح انقلاب و حکومت دمکراتیک برایش مهم میشد و نه فعالین این احزاب دور چنین سیاستهایی حلقه میزدند. نه بحث همه با هم و انقلاب همگانی زنده میشد و نه احزاب سیاسی تا حد خدمات دهنده به مبارزات فعالین تنزل پیدا میکردند و نه احتیاجی به ائتلاف چپها و سکولارها و... بود.

اکنون که جمهوری اسلامی بیش از حد عمر کرده است و امکان دخالتگری موثر و مستقیم و مادی احزاب در جنبشهای اجتماعی مخصوصا جنبش کارگری محدود شده است، احزاب سیاسی خود را صرفا به اخبار روز مشغول کرده اند. ابعاد فعالیتشان عمدتا به تبلیغات و مواردی ارتباط تلفنی و رسانه ای محدود شده است. تصوری عینی از سوخت و ساز درون جنبش کارگری و نیازهای آن ندارند. اگر هم این نیازها را حس کنند همانند بحث "شورا و سندیکا کدامیک در دستور جنبش کارگری باید باشد" این چنین دچار سرگیجه نمیشدند. مباحث و نشریات جریانات سیاسی و فعالین این احزاب را نگاه کنید بیش از فعالیت نظری و دخالت مستقیم در جنبش کارگری و دیگر جنبشهای مترقی، برای سمت و سو دادن به آنها، در نقش مفسر و عمدتا تفسیر خبر ظاهر میشوند. دنباله رو جامعه و اخبار منتشر شده هستند. حتی استراتژی شان را میگویند از خیابان گرفته اند.

کمتر شاهد این هستیم که جریانات سیاسی در جامعه ایران کنش مستقل از خود داشته باشند. تمام فعالیت احزاب سیاسی محدود به واکنش آنها به اخبار و گزارشات روز است. آخرین حرکت سراسری معلمان ایران را اگر نگاه کنیم متوجه یک واقعیت مهم سیاسی میشویم و آن اینکه رهبر این اعتراضات خود فعالین در میدان و تشکل سراسری آنها شورای هماهنگی است نه احزاب سیاسی چپ و یا راست.

فعالین و رهبران احزاب اگر بتوانند با چهار معلم یا کارگر تماس بگیرند و اخباری داشته باشند فراتر از اخباری نیست که در میدیای اجتماعی قبل از آنها منتشر میشود. تصور احزاب از دخالت گری در مبارزات جاری چنان سطحی شده است که کسب خبر بیش از نقش رهبری و سازماندهی برایشان برجسته است. زیرا توان و پتانسیل رهبری را از دست داده اند. اغراق بیش از حد این جریانات در مورد نقش خود در جنبش کارگری و دیگر جنبشهای اجتماعی تماما محدود به کسب خبر است. نوشته ها و تبلیغات و مباحث نظری آنها را اگر بررسی کنید هیچکدام صاحب ایده و بحث پیشرونده ای نیستند که فراتر از فعالین این جنبشها باشند و راه نشان بدهند. انگار خاصیت احزاب موجود این است که به مبارزات کارگران و مردم معترض خسته نباشید بگویند و اخبار را تفسیر و منتشرکنند. نگاه کنید در چند سال اخیر کدام بحث جریانات چپ را میتوان با بحث "شورا سندیکا" یا بحث "سیاست سازماندهی ما" یا "جایگاه آژیتاتورها" و یا دمکراسی: تعابیرو واقعیات و... از منصور حکمت مقایسه کرد. مطلقا هیچ کدام. همین نوع تفکر و توقع، احزاب سیاسی موجود چپ و راست ایرانی را در حاشیه تحولات جامعه قرار داده است. اما جامعه و تحولات اجتماعی و مبارزه طبقاتی نقش جنبش چپ و کمونیستی در ایران بسیار فراتر از قد و قامت و تصورات احزاب موجود است.

" براى مارکس مبارزه طبقاتى شکل ايده‌آليزه شده‌اى از جدال کسانى نيست که از طبقات سخن ميگويند و بنام آنها جدال ميکنند، بلکه کشمکش و تقابل دائمى در جامعه ميان خود اين طبقات است... اگر تاريخ از حکمتى تبعيت ميکند اينست که مناسبات توليدى انسانها را در موقعيتى قرار ميدهد که روبروى هم قرار ميگيرند و اينها با کشمکش خود اصل مناسبات توليد را هم دگرگون ميکنند... مساله اينست که اين تضادهاى زيربنائى و کشمکش طبقاتى ناشى از آن، خود را در کشمکش‌هاى روبنائى نشان ميدهد که تنها از طريق آنها تضادهاى زيربنائى حل و فصل ميشود". منصور حکمت

همین نقل قول کافی است که تز حمید تقوایی مبنی بر اینکه جامعه محل تلاقی جنبشها و گرایشات نیست و ما همه با هم هستیم و... را بی اعتبار کند. اینجا صریحا از قول مارکس گفته شده جدال طبقات در جامعه از طریق کشمکشهای روبنایی حل و فصل میشوند. این همان جدال آلترناتیوها و تلاقی جنبشها و گرایشات است که حمید تقوایی قبول ندارد.

من درباره حزب کمونیست کارگری و رهبری فعلی آن و سیاستهای آن زياد صحبت کرده‌ام. تصوير من همين چيزى است که تا کنون گفته ام. من به يک تاريخ واقعى و ابژکتيو، به يک مبارزه سخت طبقات اجتماعى قائلم. از زاويه نیازهای اين مبارزه طبقاتی به حزب کمونیست کارگری و دیگر احزاب نگاه میکنم و ارزیابی خودم را از آنها دارم. همين متد تفاوت نظری من با ساير ارزیابیهای داخل و خارج حزب را نشان میدهد.

اولين و مهمترین مسئله برای من و متدی که درست و مارکسیستی میدانم، این است که ارزش و جايگاه تاريخى کمونیسم کارگری را براى مبارزه کارگران و رهایی جامعه دریابیم. کسانى که به مبارزه کارگر و جنبش کارگری ارج و قربی به اندازه جنبشهای دیگر قائلند و آنها را هم سطح میبینند، ربط چندانی به کمونیسم کارگری ندارند. يا کسانیکه مبارزه طبقه کارگر را ايده‌آليزه شده و کتابى ارزیابی میکنند، نميتوانند تاريخ واقعى اين مبارزه و تحولات آنرا متوجه بشوند که چگونه این جنبش به کمونیسم کارگری گره خورده است و راه پیروزی آن کدام است.

اما دیدگاه حاکم بر رهبران حزب کمونیست کارگری چنین است که حزب را ميبينند و تاريخ و نیازهای مبارزه طبقاتی را نميبيند. جنبش سرنگونی برای آنها مهمتر از جنبش کارگری است و تمام تاکتیک و استراتژی آنها را شکل داده است. اگر رهبران حزب اينطور راجع به خودشان فکر میکنند، من بعنوان مارکسيست تلاشم را میکنم که این نیروی انسانی هر چند نفری که هست در جهت تقویت جنبشی قرار گیرد که این حزب ابتدا برای پیروزی آن ساخته شده است.

روشن است که هر تشکل و یا حزبی ابزار پيشبرد سياست طبقاتى معينی است. "تقدس حزب و تشکیلات يعنى تمکين به سياست خودبخودى حاکم بر آن و قبول موقعيت فعلی آن." براى کمونيسم کارگرى اگر سازمان و تشکیلات ارزش دارد براى اينست که در يک تاريخ واقعى، در يک جدال وسيع اجتماعى به نفع طبقه کارگر نقش بازى کند. هر آن سازمانی یا تشکیلاتی ابزار اين مبارزه اجتماعى نباشد، لاجرم در خدمت امر ديگرى قرار گرفته است.

بنابر این هنگامى که از نقطه نظر منفعت طبقاتى و از نظر امر کمونيسم کارگرى به حزب کمونیست کارگری نگاه ميکنم جایگاه و ارزش آن برای من بر اساس این معیار طبقاتی تعیین میشود که در کدام جهت پیش میرود و بر کدام سیاستها پای میفشارد.

پایان/