پروفسور و محقق برتراند بدیع در مصاحبه با "Orient XXI" نگرشی جالب در مورد تحول اتحادها در دوران جهانی شدن ارائه می دهد. او با بررسی به اصطلاح توافقات ابراهیم، بازی های پیچیده ترکیه، روسیه یا کشورهای خلیج فارس در سوریه یا لیبی، این «اتحاد های ناپایدار» جدید را تحلیل می کند: من به نسلی تعلق دارم که عهد و اتحاد برای آنها به معنای چیزهای بسیار خاصی بود که ضروری و ابدی تلقی می شد.
کسانی که در دوران جهان دوقطبی و جنگ سرد به جامعه وارد شده بودند، یک مدل ساده از اتحاد را در ذهن دارند که به صورتی پایدار، در دو سوی پرده آهنین، دو ائتلاف با قدرتی قابل مقایسه را شکل می داد. پس از آن اتحاد به معنای تعهدی بود که هم طولانی مدت و هم سازماندهی شده بود. اما این امر که برای ما یک واقعیت آشکار بود در طی تاریخی طولانی واقعیت نداشته است. اگر به گذشته نگاه کنیم، همه چیز بسیار پیچیده تر به نظر می رسد. تا سال ۱۹۴۵، اتحادها ماندگار نبودند. با توجه به رابطه نیروها، با توجه به توازن قوا، هرکس با یکی برای مبارزه با دیگری متحد می شد، و در درگیری و ماجرای بعدی هندسه تغییر می کرد و حتی به صورت معکوس در می آمد. نمونه کامل این منطق پیمان آلمان و شوروی در سال ۱۹۳۹ است. اما میتوانیم به گذشته برگردیم و ببینیم که وقتی عدم تعادل قوا بیش از حد شدید بود، اتحادهای عجیبی ظاهر می شدند که یکی از معروفترین نمونهها «ائتلاف فرانسه و عثمانی» بین فرانسوای اول و سلیمان محتشم است که در رویارویی با امپراتوری مقدس روم (۱) که خیلی نیرومند بود انجام گرفت.
جهان دوقطبی، پرانتزی در تاریخ روابط بین الملل
در سال ۱۹۴۵، همه چیز تغییر کرد: ما با جهان دوقطبی وارد یک استثنای تاریخی شدیم. تغییر تدریجی به سمت شکلی از اتحاد پایدار با ایجاد سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) در سال ۱۹۴۹ تحقق یافت، که سپس منجر به تشکیل اتحاد دیگری، پیمان ورشو در سال ۱۹۵۵ شد که برای متعادل کردن قدرت ناتو بوجود آمده بود. وقتی پیمان ورشو منحل شد، ناتو می باید در مورد تداوم آن مشورت می کرد: ما در بهار ۱۹۹۱ بودیم. جورج اچ. بوش، رئیس جمهور آمریکا، یک جانبه تصمیم به حفظ این سازمان گرفت و فرانسوا میتران با نکوهش این انتخاب گفت: « شما در حال کشاندن ما به یک اتحاد مقدس جدید هستید ». در ذهن او، این بدان معنا بود که ما از منطق مکانیکی تعادل بین بلوکها خارج شدهایم تا یک اتحاد را تقدیس و آن را پایدار کنیم. اتحادی که در شرایط جنگ سرد عملی و سودمند بود، اما دیگر توجیهی برای آن وجود خود نداشت مگر ارزشهایی که کشورهای عضو در درازمدت در آن سهیم هستند.درست مانند سال ۱۸۱۵، که در مواجهه با فروپاشی امپراتوری فرانسه، اتحاد مقدس به صورتی استثنایی با تحریک تزار روسیه تشکیل شد.
در دوران مدرن، این مقدس سازی امری طبیعی نیست. اولاً، به این دلیل که ارجاع به ارزشهای مشترک روز به روز دشوارتر میشود، و ما به وضوح میتوانیم این را در اختلافات بین لهستان و مجارستان و کشورهای اروپای غربی ببینیم. و ثانیاً به این دلیل که این اجماع در ارزشها بیش از آنکه واقعیت داشته باشد، جنبه نمایشی، لفاظی و خود توجیهی دارد. و هر گونه تحلیل جامعهشناختی اتفاق نظر، در مورد ارزشهای فرضی مشترک را در هر یک از کشورها نفی میکند. از این رو این نیاز مکانیکی و خطرناک به ناتو، برای رویارویی با دشمنی است که برای توجیه وجود خود دوباره اختراع آنرا اختراع کرده است. زمانی که روسیه بوریس یلتسین نمی توانست این وظیفه ( دشمن بودن ) را برآورده کند، تلاش هایی برای هدف قرار دادن چین انجام شد. ما در آن زمان در آستانه دو قرن بودیم: چین بیش از هر چیز علاقه مند به ورود به سازمان تجارت جهانی (WTO) بود که در دسامبر ۲۰۰۱ به آن ملحق شد تا به عنوان قدرتی در چارچوب جهانی شدن پذیرفته شود. سپس باید دشمن عجیبی پیدا میکردیم، که دیگر یک کشور نبود، بلکه یک «روش» بود، یعنی تروریسم. همه اینها منجر به وضعیت فعلی شده است که با تغییر دیگری مشخص می شود: ناتو در حال بازسازی خود در برابر تهدید روسیه به نفع بحران اوکراین است، و جنگ سردی را دنبال می کند که دقیقاً همان جنگ سرد نیست!
بازی ناپایدار تبانی های عمل گرا
در خارج از منطقه اقیانوس اطلس، طرز تفکر کاملا متفاوت و بی سابقه ای در مورد مفهوم همکاری و مشارکت شکل گرفته و مدتی است که گرایش به سمت منطق سیالیت و عمل گرایی می باشد. نمونه آن شاید برای اولین بار خود روسیه است. این کشور که از منطق دوقطبی خود را رها کرده بود، تلاش کرد تا توافقات همه جانبه ای را پیش برد که مصالحه های خیره کننده ای از جمله با اسرائیل، عربستان سعودی و ترکیه به همراه داشته است. اغلب اوقات، این توافقنامه ها ارزش ایجاد تعادلی مجدد در سیستم بین المللی را ندارند: آنها تنها راهی ساده برای انجام تعدادی «توافق» گاه به گاه هستند که تضمین کننده موقعیت دیپلماتیکی سازنده ای در لحظه معینی است. اینگونه بود که روسیه توانست چندین عملیات سودآور را با مشارکت ترکیه انجام دهد که با این حال در بسیاری از مسائل با آن اختلاف نظر دارد: سوریه، لیبی، قفقاز یا اوکراین.
اما دو کشور پیوندهای همدستی ای ایجاد کرده اند که هیچ ربطی به اتحادهای گذشته ندارد، این ائتلاف ها حتی به معنای رسمی کلمه ائتلافی نیستندکه شرکا را به چیزی متعهد کنند. اینها همدستی و یا تبانی های گاه و بیگاهی است که به آنها اجازه می دهد برای لحظه ای دستور کار بین المللی را کنترل کنند، صحنه دیپلماسی جهانی را تحت تأثیر قرار دهند، دیگران را محدود کنند و به نتایج فوری دست یابند.
نمونه هایی از این نوع را می توان در اکثر کشورهای نوظهور یافت: ترکیه و همچنین هند و پاکستان. اسلام آباد به طور رسمی متحد غربی هاست و همچنان در ائتلاف های نظامی با قدرت های غربی شرکت می کند. این امر مانع از تبانی شدید پاکستان با چین نشده است. عمران خان(۲) اولین کسی بود که با شروع جنگ بین اوکراین و روسیه به مسکو رفت، شاید برای استفاده از موقعیت در جهت منافع کشورش. این نمونه رفتاری است که هرچه بیشتر تعمیم می یابد و اغلب در مناطق درگیری در مورد تعاملات بین دولت ها وضعیتی با شفافیتی ضعیف ایجاد می کند، به عنوان مثال در خاورمیانه، در جنوب آسیا و به طور فزاینده ای در آفریقا. در مواجهه با این واقعیت جدید، به نظر می رسد ناتو یک مدل منسوخ، نامناسب، به ویژه دست و پا گیر با مدیریت دشوار است، که با شرایط جدید به سختی می تواند خود را سازگار کند.
درگیری اوکراین ظاهرا این تحلیل را زیر سوال می برد، زیرا با دستور زبان کلاسیک ناتو مطابقت دارد و میتواند این تصور نادرست را ایجاد کند که به این مناسبت ما شاهد تولد دوباره جنگ سرد هستیم. اما در عوض برای اتحادهای پایدار و ساختاریافته دیگری از این نوع بسیار دشوارتر است که خود را «جهانی» کنند و در برابر چالشهای شرق مدیترانه، آسیا یا آفریقا قرار گیرند. مدیریت بحران افغانستان توسط ناتو گواه نزدیک آنست. علاوه بر این، به اندازه کافی به ظهور این «باندونگ دوم» توجه نشده است(۳)، که به وضوح در قطعنامه هایی که مجمع عمومی سازمان ملل متحد مجبور به تصویب آنها در مورد مناقشه اوکراین شده است، دیده می شود. ما شاهد بوده ایم که بلوکی متشکل از حدود چهل کشور دادن رأی ممتنع را انتخاب کرده اند. این بدان معناست که آنها از همسویی با متخاصمان خودداری کردند، همانطور که قبلاً در باندونگ انجام داده بودند. اما پدیده جدید آنست که این کشورها اکنون می خواهند نقش فعالی در صحنه دیپلماسی ایفا کنند و از پرداخت صورت حساب جنگی که با آن بیگانه هستند خودداری می کنند. و علاوه بر این، دولت های غربی که از حقانیت خود مطمئن هستند، متوجه نمی شوند که جایگاه شان در نظر اکثر دیپلمات های جنوبی چقدر تضعیف شده است و مورد سوء ظن استعمار نو و استکباری ای قرار دارند که نمی توانند خود را از آن مبرا کنند و با این «اتحاد مقدس» کهنه شده در حال احیای آن هستند: پارامترهای بسیار زیادی که در مقایسه با زمان جنگ سرد، دامنه و اثربخشی یک جنگ سرد جدید را کاهش می دهد.
کلمه کلیدی امروز عمل گرائی (پراگماتیسم) است. مقصود ما از پراگماتیسم، مفهومی از سودگرایی اقتصادی است که در چارچوب جهانی شدن، افزایش تجارت، و بالاتر از همه وابستگی های متقابل معنا پیدا می کند. اما این همه موضوع نیست. علاوه بر این الزام اقتصادی بسیار قوی، الزامات امنیتی فوق العاده پیچیده ای وجود دارد. حتی اگر اسرائیل یک کشور جنوب نباشد، تبانی آن با روسیه که در چند روز گذشته اندکی بدتر شده است، به این دلیل است که آن را وسیله ای ارزشمند برای مهار خطر ایران یا حزب الله می داند. ما همچنین میتوانیم رفتار مراکش را در مورد منطقه صحرا در نظر بگیریم، جایی که فراتر از نگرانیهای اقتصادی، مراکشیها آشکارا دفاع از فلسطینیها را با چنگ انداری بر مناطقی از صحرا مبادله کردهاند. در اینجا، مخاطرات آنقدر اقتصادی نیست که ارضی است. مورد مصر نیز جالب است. روابطی که می توان آنرا تعادل مجدد و شاید حتی بیشتر از آن بین قاهره و کرملین توصیف کرد. امری که توضیح دهنده تمایل عبدالفتاح السیسی برای تقویت ناسیونالیسم خویش و فاصله گرفتن از ایالات متحده است. تلاشی فردگرایانه و اغلب کاملاً خودخواهانه از سوی دولت های جنوبی برای به حداکثر رساندن شانس خود برای رهایی از قیمومیت های قدیمی وجود دارد. مشارکت روسیه و کشورهایی مانند مالی یا جمهوری آفریقای مرکزی از این منظر کاملاً آشکار است. این راهی برای کنار گذاشتن قیمومیت فرانسوی یا حتی انتقام گرفتن از آن است. بنابراین، اتحادهای قدیمی به «تبانی» های جدید تبدیل شده اند، و انفجارهای فردگرایانه برای به حداکثر رساندن شانس موفقیت و رهایی از اشکال کلاسیک وابستگی که در گذشته وجود داشت، دیده می شود.
بحران مدل هانتینگتونی
این تحولات همچنین راهی برای خنثی کردن بمب هانتینگتونی، یعنی «جنگ تمدن ها» است. چیزی که در مورد نظریه ساموئل هانتینگتون خطرناک بود، ماهیت آن به عنوان یک پیشگویی محقق کننده خود بود. به طور منطقی این نظریه معتبر نبود، اما ما آنقدر روی این ایده سرمایه گذاری کردیم که در نهایت منطقی بنظر می رسید. با این حال، ما به وضوح میتوانیم ببینیم که این اشکال جدید تبانی براساس نفی هرگونه همسویی ایدئولوژیک یا فرهنگی ایجاد شدهاند. کشورهایی مانند عربستان سعودی، امارات متحده عربی، ایران یا ترکیه که می توانستند به دلیل رفتار دیپلماتیک شان در چارچوب هانتینگتونی قرار گیرند، در این دیپلماسی عملگرایانه و تبانی موقتی سخت کوش ترین ها هستند. با این حال، - و این همان جایی است که همه پیچیدگی ها نهفته است – این امر روش هویت گرایی این دیپلماسی ها یا، به طور کلی، اشکال بسیج ناشی از آن را توجیه نمی کند. یا این همه جهادگرایی از این تبانی های جدید جان سالم به در برده است، امری که موجب تناقضات های شگفت انگیزی می شود. در واقع، در میان حامیان مستقیم یا غیرمستقیم آرمان جهادی در آفریقا، ما کشورهایی را مییابیم که دیپلماسی آنها در سطح جهانی روز به روز عملگراتر میشود، مانند عربستان سعودی، امارات متحده عربی یا حتی قطر. از اینرو، اقدامات جهادی در فضای پسا هانتینگتونی همچنان ادامه می یابد!
ویژگی تبانی و همدستی، ناسازگاری آن با مدل آموخته شده است. امروز چگونه میتوان دیپلماسی ای را منع کرد که در مواقع ضروری، از ملاحظات عملگرایانه الهام می گیرد و در مواقع لزوم از ارجاعات هویتی، فرهنگی یا ایدئولوژیک ؟ این اولین بار نخواهد بود که چنین امری روی می دهد. اتحاد با سلیمان محتشم موجب نا خوشایندی فرانسوای اول نمی شد، حمایت از اسامه بن لادن در جنگ با شوروی در افغانستان زحمتی برای دیپلماسی آمریکایی به همراه نداشت، و می توان موارد بی شمار دیگری را یادآوری کرد...
اشتباه این خواهد بود که همچنان بر اساس بلوک ها فکر کنیم. ایدئولوگهای «غربگرا» قربانی ساده لوحی کاذب خود میشوند که فرض میکنند فرهنگی که بر آن تکیه میکنند، بیانی استثنایی است که در همه حال، باید جایگزین همه ملاحظات دیگر شود. در حالی که شرکای وزین آنها برعکس، بر عملگرایی کامل تکیه میکنند. شی جین پینگ در همان حالی که به اویغورها انگ فعالیت جهادی می زند، وزیر خارجه اش در ماه اوت ۲۰۲۱، در کنار ملا عبدالغنی برادر برای امضای طرح همکاری با افغانستان ظاهر می شود.(۴). مشاهده این امر از آنرو جالب است که می بینیم، در کشور انقلاب فرهنگی، پراگماتیسم بیشتر از کشورهای کثرتگرا که خود را لیبرال میخوانند، جا افتاده است.
«برادر کوچک» بر «برادر بزرگ» پیروز شد
مدت هاست در کارهای قبلی ام گفته ام که امروز گرایش بر پیروزی «برادر کوچک» بر «برادر بزرگ» است. بنیامین نتانیاهو را در مقابل باراک اوباما یا دونالد ترامپ مثال می زنم. رهبران اسرائیل توانایی شگفت انگیزی دارند که به خود اجازه نمی دهند توسط «برادر بزرگ» آمریکایی رهبری شوند و حتی اراده خود را به او دیکته کنند. دو عامل در اینجا نقش دارد. اول، دپولاریزاسیون( غیر قطبی شدن)، به این معنی که «برادر بزرگ» دیگر وضعیت سروری ندارد، همانطور که زمانی که او رهبر یکی از دو بلوک رقیب بود، داشت. و فرسایش منطق قدرت بقیه کار را انجام داد. توازن قدرت دیگر بر جهان حاکم نیست. ما این را زمانی دیدیم که، به طور سیستماتیک، قدرتمندترین آنها ، شوروی در افغانستان ، ایالات متحده آمریکا در ویتنام، افغانستان، عراق و سومالی و یا فرانسه در ساحل شکست خوردند. از زمانی که «برادر بزرگ» دیگر اعتبار و جایگاه قدرت خلل ناپذیری که تنها او دارنده آن است را ندارد، چرا دیگران باید مطیعانه از او اطاعت کنند ؟ وقتی کسی که بر شما مسلط است سلاح هایی دارد که دیگر کار نمی کنند، طبیعی است تمایل داشته باشید که آنچه را که به شما می گوید نادیده بگیرید. اما باید به این واقعیت توجه داشت که حتی اگر «برادر بزرگ» دیگر فرمان روا نباشد، او به دلیل نفوذش توانایی دستکاری گروهی از منابع دیگر، که کمتر در معرض دید قرار دارند، را حفظ میکند ، که به او قدرت تسلط بر دستور کار بین المللی را می دهند. با این حال، این شکل جدید رهبری ضعیف ، وزنی سنگین بر وقایع دارد، زیرا منجر به طبقه بندی مجدد درگیری ها می شود: از یک جنگ تجزیه اجتماعی، درگیری در ساحل به دلیل حضور ارتش فرانسه در محل به سمت جنگ هویتی می لغزد.
ناتو دیگر به چالش های جدید پاسخ نمی دهد
ما نمی توانیم نظام بین الملل کنونی را جز با تکیه به این سیال بودن اتحادها درک کنیم. توسط بسیاری از ناظران و به طور کلی در زبان روزمره رسانه ای معمولاً از تصاویر «آشوب» یا «بی نظمی بین المللی» استفاده می شود. اما دنیای ما آنقدرها که ما فکر می کنیم آشفته یا بی نظم نیست. البته اگر آنرا از پشت عینک های قدیمی اتحادهای پایدار ببینیم، همه چیز برایمان عجیب و غریب بنظر می آید و هیچ چیز سر جایش نیست: «چرخش های ناگهانی ترکیه»، نگرش امارات متحده عربی، یا رفتاری معکوسی که گه گاهی در آفریقا مشاهده می شود. این مدل جدید در واقع دارای یک گسست عمیق نسبت به گذشته است: عناصر پیشرفت و همچنین چالشهای جدید، منابع عدم اطمینان بیسابقه را به همراه دارد. از نقطه نظر خاصی، پیشرفت وجود دارد، زیرا جهان دوقطبی دنیایی بسیار خطرناک بود: هرچند توضیح داده می شد که بازدارندگی اتمی به لطف همزیستی مسالمت آمیز به خوبی عمل کرده است. اما فراموش می کنیم که باعث مرگ ۳۶ میلیون نفر خارج از محدوده عملکرد خود شد. این جهان دوقطبی در نهایت یک سیستم بسیار کشنده تر از آن چیزی بود که افکار عمومی تصور می کرد. و بنابراین، این تعدد اتحادهای ناپایدار و دائماً در حال بازسازی، امروزه میتواند راهی برای مهار یک آتشسوزی عمومی باشد.
اما این وضعیت در عین حال منشأ خطرات جدیدی نیز هست، زیرا پیامد اصلی تعمیم این اتحاد ها و سیال بودن آنها، غیرقابل پیش بینی بودن موقعیت هاست. هیچ کس نمی داند که یکی یا دیگری به یک واقعیت جدید چه واکنشی نشان خواهند داد، مثلا در فلسطین، یا در افریقا اگر یک کشور فرو بپاشد، و یا اگر بحران جدیدی در خلیج فارس رخ دهد ... تعدادی از عناصر که زمانی در زنجیره ای از پیامدها، قدرت های غربی بر آنها مسلط می شدند، امروز غیر قابل کنترل هستند. کافی است نگاهی به درگیری اوکراین بیندازیم تا این بازی عدم قطعیت را بسنجیم. ما غرب را صرفاً رو به روی روسیه نمی یابیم، بلکه شبکه ای از دیپلماسی های بسیار پیچیده و بی ثبات را می یابیم که یک بازی سیستماتیک را ایجاد می کند که رمزگشایی آن دشوار است و نتیجه درگیری به آن بستگی دارد! این ورود ما به جهانی شدن است که این بازی بین المللی را پیچیده می کند.
روزنامهنگار کریستین ماکاریان در یک مناظره اخیر به من گفت که روس ها مخترع بازی شطرنج بودند. میتوانستم به آن اضافه کنم که ایرانیها تخته نرد را اختراع کردند که به آنها چابکی بیشتری میدهد! غربی ها دکارت را اختراع کردند. کمتر کسی در اردوگاه غربی می داند که چگونه خود را با این بازی های پیچیده جدید که به هیچ وجه دکارتی نیستند وفق دهد! وقتی می بینیم که در مواجهه با تجاوز روسیه به اوکراین، واکنش غرب گسترش ناتو است، پیمانی که برخی همین چند ماه پیش آنرا در شرایط مرگ مغزی می دانستند، واقعیت شکاف بین نگاه غرب با شرایط کنونی آشکار می شود. غرب به یک موقعیت کاملا جدید با روش های قدیمی پاسخ می دهد.
ما در یک بحران سیستماتیک زندگی می کنیم
بیایید به این چشم انداز وزن بحران های با بُعد سیاره ای را اضافه کنیم. من دو کتاب آخرم ، مخصوصا آخرین کتابم(۵) را حول این ایده نوشتم که ما در طی یک نسل، در حال گذار از امنیت ساخته شده در قالب ملی به امنیت بازسازی شده در شرایط جهانی هستیم. تهدید واقعی امروز ناامنی ناشی از اقدام همسایه نیست، بلکه ناامنی ناشی از تهدیدات عینی است که توسط کل سیستم تحمل می شود. تروریسم سالانه بین ۱۰ تا ۴۰ هزار نفر را می کشد، گرسنگی در جهان حدود ۱۰ میلیون نفر را می کشد، تغییرات آب و هوا ۸ تا ۹ میلیون نفر را می کشد و وضعیت بهداشت نیز میلیون ها قربانی به همراه دارد. با همه اینها نمی توان با جمع ریاضی ۱۹۳ سیاست ملی با این وضعیت مبارزه کرد، بلکه باید بدنبال یک سیاست جهانی بود. ما هرگز بر تناقضات در مسائل اقلیمی غلبه نمی کنیم مگر از طریق یک دولت (حکمرانی) جهانی. و حکمرانی جهانی ، یک حکمرانی مذاکره شده، به معنای قدیمی کلمه نیست. به همین دلیل است که COP ها(۶) تاثیر کمی دارند. هرکس سعی می کند تا در مورد تکه دنبه خود مذاکره کند و در نهایت دیگر هیچ دنبه ای در مقیاس جهانی وجود نخواهد داشت. ما نیاز به تغییر دادن نرم افزار داریم تا درک کنیم که تهدید اصلی دیگر نتیجه یک استراتژی مخرب نیست، بلکه اثر یک اختلال سیستماتیک است که همه ما به طور جمعی مسئول آن هستیم. منطق همدستی(تبانی) به نظر من از این منظر مؤثرتر از منطق اتحاد نخواهد بود. برعکس، توافقهای عملگرایانه، ائتلافهای یک روزه، میتوانند مدیریت پرونده را بسیار دشوارتر کنند، با استدلالی مانند «من از حق شما برای زغال سنگ دفاع میکنم اگر از حق من برای جنگلزدایی دفاع کنید». در مبنای منطق همدستی(تبانی) ، همیشه یک محاسبه کوتاه مدت وجود دارد، در حالی که اینجا بحث برنده شدن همه در یک زمان و در دراز مدت است.
جایگاه سازمان ملل در همه اینها چیست ؟ این نهاد در سال ۱۹۴۵ بر مبنای بسیار روشنی ایجاد شد، یعنی سیستمی که در فرآیند دوقطبی شدن جهان و ارزش گذاری کامل و مطلق یک قدرت، ایالات متحده، که به تازگی اثربخشی خود را با پیروزی در جنگ نشان داده بود، براساس فضیلت نابودی هیولای نازی بوجود آمد. آنچه در آن زمان قوت سازمان ملل بود، اکنون نقطه ضعف آن است. یعنی اعتماد مطلق به قدرتمندترین ها – پنج عضو دائم شورای امنیت - برای حل همه مشکلات. با این حال، تحول روابط بینالملل به این معناست که پنج مدیر مشترک جهان در کارکردی مسدودکننده مستقر شدهاند که شامل تداوم رتبه و وضعیت تحقیرآمیز خود به هر قیمتی میشود. این وضعیت توضیح دهنده فلج کامل شورای امنیت و تبانی این پنج کشور در تصمیم گیری در مورد مسائل مهم جهانی است. واسیلی نبنزیا، نماینده روسیه اعلام کرد که صحبت در مورد مسائل اقلیمی در شورای امنیت در «تعارض» با وظیفه آنست ، امری که کاملاً نشان می دهد که منطق قدرت به چه چیزی منجر می شود.
سازمان ملل به طور رسمی قابل اصلاح نیست زیرا برای اصلاح شورای امنیت به توافق پنج عضو دائمی نیاز است که از پیش غیر قابل دستیابی است. اما در عین حال، سازمان ملل عملاً خود را با فشار آوردن در جهت چندجانبه گرایی اجتماعی، که مستقل از شورا وجود دارد، اصلاح کرده است. موفقیت های بزرگ سازمان ملل عبارتند از : برنامه جهانی غذا (WFP) که دو سال پیش جایزه نوبل را دریافت کرد ؛ صندوق کودکان ملل متحد (یونیسف) ؛ برنامه توسعه سازمان ملل متحد (UNDP) ؛ سازمان خواربار و کشاورزی سازمان ملل متحد (FAO) و سازمان جهانی بهداشت (WHO) که بر خلاف آنچه در طول بحران کووید گفته شد، موفق بوده است. این همان چیزی است که کوفی عنان در سخنرانی هزاره خود زمانی که اهداف توسعه هزاره (MDs) را اعلام کرد، طلب می کرد و توسط جانشین وی در قالب اهداف توسعه پایدار مورد توجه قرار گرفت.
-------------
۱- امپراتوری مقدس روم: مجموعهای از قلمروهای چند ملیتی بود که از اوایل قرون وسطی تا انقراض آن در سال ۱۸۰۶ در جریان جنگهای ناپلئونی، بر بخشهایی از اروپای غربی و مرکزی فرمان راند
۲- نخست وزیر وقت پاکستان، او در آوریل ۲۰۲۲ برکنار شد.
۳- اشاره به کنفرانس آفریقایی-آسیایی در سال ۱۹۵۵ که ۲۹ کشور از جمله هند جواهر لعل نهرو، مصر جمال عبدالناصر، اندونزی سوکارنو و چین مائو تسه تونگ را گرد هم آورد و جنبش عدم تعهد را بوجود آورد.
۴- یکی از بنیانگذاران جنبش طالبان، معاون کنونی نخست وزیر دولت انتقالی در افغانستان.
۵- Les puissances mondialisées. Repenser la sécurité internationale, Ed. Odile Jacob, 2021.
۶- کنفرانس های اعضای کنوانسیون سازمان ملل متحد در مورد تغییرات آب و هوا.