پیرامون مرگی رئیسی و پیامدهای آن! مصاحبه “بذرهای ماندگار” با رفیق چنگیز قبادی‌فر و چند مطلب دیگر

دیدگاه‌ها
شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

مصاحبه: پیام فدایی: آنچه در زیر می‌آید مصاحبه کانال بذرهای ماندگار با رفیق چنگیز قبادی‌فر از مسئولین چریکهای فدایی خلق ایران در رابطه با مرگ رییسی جلاد و پیامدهای آن می‌باشد. این مصاحبه از حالت گفتار به نوشتار درآمده و با برخی تغییرات جزئی به نظر علاقه‌مندان می‌رسد. تاریخ این مصاحبه 31 می 2024 می‌باشد. فایل صوتی مصاحبه از طریق لینک زیر قابل دسترسی ست:

خبر مرگ رییسی جلاد، شادی فراوانی را در دل‌های مردم ما نشاند و به همان اندازه باعث اندوه و عزاداری دست اندرکاران رژیم جمهوری اسلامی شد. در این میان قدرت‌های امپریالیستی هم که همواره حامیان نظام دیکتاتوری جمهوری اسلامی بوده و هستند مراتب تأسف و تسلیت خود را به جانیان حاکم بر ایران رساندند و کابینه بایدن هم علیرغم همه دشمنی ظاهری با جمهوری اسلامی پیام تسلیت در رابطه با مرگ رئیسی فرستاد. کار همدردی با گردانندگان جمهوری اسلامی به جائی کشیده شد که سازمان ملل نیز با اعلام یک دقیقه سکوت، اندوه خود را از مرگ سرسپرده‌گان این رژیم نشان داد.

صرفنظر از هر توجیهی که رسانه‌ها از چنین برخوردی از طرف مقامات امپریالیستی ابراز دارند، اصولاً همین نمونه باید کافی باشد تا مردم ما بار دیگر متوجه این موضوع باشند که رژیم جمهوری اسلامی تحت حمایت امپریالیست‌ها قرار دارد و بدانند که ابراز دوستی آنها با مردم ایران و از جمله با نمایش گیس برانشان در جریان خیزش انقلابی سال 1401 جز برای فریب مردم ما نبوده و نیست.

در این راستا بذرهای ماندگار کانال تلگرامی چریکهای فدایی خلق تصمیم گرفت که گفتگویی با رفیق چنگیز قبادی‌فر یکی از مسئولین چریکهای فدایی خلق ایران پیرامون مرگ رییسی و پیامدهای آن داشته باشد.

بذرهای ماندگار: رفیق چنگیز عزیز با درود به شما و ممنون که دعوت ما را برای این گفتگو پذیرفتید.

رفیق چنگیز قبادی‌فر: با سپاس از شما و کانال بذرهای ماندگار که امکان این گفتگو را فراهم آوردید، به مخاطبان این کانال درود می‌فرستم.

پرسش: رفیق بحث‌های حاشیه‌ای زیادی در مورد مرگ رییسی در بین مخالفین جمهوری اسلامی صورت گرفت، به نظر شما مرگ رییسی چه تاثیری در روند حاکمیت جمهوری اسلامی می‌تواند داشته باشد؟ به خصوص که برخی ادعا می‌کنند که رژیم با بحران قحط الرجال روبرو هست.

پاسخ: همونطور که به درستی اشاره کردید پس از مرگ رییسی که خوشحالی برحق توده‌ها و به ویژه بازماندگان داغدار هزاران زندانی سیاسی دهه 60 که رییسی یکی از جلادانشان در هیات مرگ بود را برانگیخت به ایجاد حواشی بسیاری در مورد این مهره رژیم و مرگش منجر شده. شاید بشود گفت که تنوع و حجم حواشی مرگ رییسی که عمدتا هم فاقد پایه و استدلال هستند از ابعاد خود حادثه مرگ او سبقت گرفته‌اند. حرف و حدیث‌هایی نظیر این که رییسی توسط اسراییل و یا به دستور خود ولی فقیه نظام کشته شده تا اینکه جناح طرفدار آمریکا با سرنگونی هلی‌کوپتر رییسی و کشتن او به جناح طرفدار روسیه ضربه زده است و یا اینکه بالایی‌ها به جان هم افتاده‌اند و با حذف یکدیگر باعث به اضمحلال رفتن کل رژیم می‌شوند و … متاسفانه در این بحث و جدل‌ها گاها با تحلیل‌هایی روبرو می‌شویم که فاقد درک علمی و عمیق از ماهیت سیستم موجود و نقش پوشالی مهره‌های رژیم در اون می‌باشند. من معذرت میخام چرا که ممکنه جواب من کمی طولانی باشه. ولی نقطه مشترک همه این تحلیل‌ها اینه که نه بر اساس مستندات و واقعیت بلکه حداکثر بر مبنای بعضی شواهد و گمانه زنی‌ها بنا شده‌اند. رسانه‌های وابسته به طبقات حاکم نیز از زمان مرگ او آگاهانه با دامن زدن به این حواشی کوشیده‌اند در شرایطی که جامعه تحت سلطه ما در آتش فقر و ستم و سرکوب دیکتاتوری حاکم می‌سوزه و هر لحظه آماده یک انفجار اجتماعی بزرگ دیگر است مردم و افکار عمومی را با درگیر کردن در این که آیا مرگ او در اثر حادثه بوده یا نه؛ و یا چه کسی به چه دلیلی او را کشته در واقع چشم امید مردم به جان آمده را از تمرکز روی جنبش خودشون به تحولات درونی نظام حاکم معطوف کنند.

به نظر من نقطه عزیمت هر تحلیلی باید این باشه که اصولا شناخت عامل مرگ رییسی جلاد و یا اثبات گمانه زنی‌های متعددی که در این زمینه وجود داره در درجه اول چه تاثیری روی تحلیل نیروهای مبارز و مهمتر سیاست تبلیغ و ترویج و تاکتیک‌های عملی مردم و نیروهای انقلابی در مبارزه جاری داره. آیا حذف و ترور او و یا از بین رفتنش در اثر حادثه تاثیری روی تحلیل و تاکتیک‌های مبارزاتی مخالفین و مردم می‌گذاره که این همه در باب اثبات یکی از گمانه زنی‌های فوق در فضای مجازی و رسانه‌ها تلاش می‌شه؟

حالا با این مقدمه اگر بخوام به سوال شما جواب بدم، رییسی جلاد یک مهره خادم نظام استثمارگر حاکم بود که از زمان جایگزینی جمهوری اسلامی به جای رژیم شاه بدست امپریالیست‌ها و در جریان پیشبرد خط سرکوب انقلاب مردمی، از سن 20 سالگی در هیات یک قاتل بالفطره رروزی‌اش را با ریختن خون جوانان به دست می‌آورد. وی ابتدا در منصب دادستان کرج عرض اندام کرد و به تدریج مدارج ترقی را در قصابی مردم ایران به سرعت پیمود. رییسی در یکی از حساس‌ترین مقاطع تاریخ حیات جمهوری اسلامی یعنی کشتار خونین مخالفان در دهه 60 و نقطه اوج آن در قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67 به عنوان عضوی از “هیات مرگ” جمهوری اسلامی فرمان قتل هزاران کودک و نوجوان و زن و مرد مبارز و آزاده را صادر کرد. او به واقع یک سگ زنجیری هار و قصی القلب مجری سیاست سرمایه‌داران حاکم و امپریالیست‌ها در ایران بود و با توجه به این نقش مخوف از مورد اعتمادترین مهره‌های منصوب خامنه‌ای در رژیم حاکم بود و به دلیل همین خدمات نیز در جریان آخرین انتخابات تقلبی و نمایشی ریاست جمهوری از درون صندوق‌های مارگیری جمهوری اسلامی نامش به عنوان رییس جمهور بیرون آمد. به این اعتبار رئیسی یک مهره و مجری مهم و ذوب شده در ولایت فقیه یعنی در دیکتاتوری حاکم بود. مرگ خوفناک او نیز که تنها در یک مورد موجب شکستن رکورد فروش و پخش شیرینی توسط توده‌ها در جامعه شد، انعکاس این واقعیت و شادی بر حق توده‌ها از نابودی یکی از جلادان فرزندان این مملکت بود. مرگ رئیسی از صحنه خارج شدن یک مهره باسابقه و سگ دست آموز ولی فقیه یعنی راس دیکتاوری حاکم یک ضربه به رژیم است. نباید آن را انکار کرد. اما با توجه به ماهیت نظام سرمایه‌داری حاکم بر کشور ما و وابسته بودن قدرت دولتی، رئیسی مهره‌ای غیرقابل جایگزینی نیست. به همین تاریخ ننگین جمهوری اسلامی نگاه کنید. خمینی با تمام وصفی که در مورد به اصطلاح جلال و عظمت وی می‌کردند و نقشی که در روی کار آمدن جمهوری اسلامی داشت مرد، اما قدرت اصلی گرداننده نظام یعنی امپریالیسم با رفتن پشت خامنه‌ای در شرایطی که این آخوند به قول مردم “دوزاری” خودش هم فکرش را نمی‌کرد از او یک ولی فقیه و خمینی دیگر ساخت. بنی صدر که زمانی در سودای شخم زدن کردستان قهرمان بود و یا منتظری، “امید امام و امت” که زمانی ولیعهد و جانشین بی چون و چرای خمینی جلاد شناخته می‌شد و کسی فکر سقوط او را نمی‌کرد همان لحظه که منافع نظام حاکم و گردانندگانش ایجاب کرد حذف و از صحنه خارج شدند، بدون آن که به کارکرد سیستم ضربه غیرقابل جبرانی وارد شود، چرا که مهره‌های مردم ستیز دیگری جای آنها را پر کردند. سرنوشت و نقش سید احمد خمینی و رفسنجانی که از قدرتمندترین مهره‌های دیکتاتوری حاکم بودند و سینه‌شان به قول معروف باصطلاح مامن بزرگترین اسرار تاریکخانۀ این نظام ضد خلقی علیه توده‌ها بود نیز موارد مشابه دیگری ست. این دو نیز در شرایطی که مصالح نظام حکم کرد آشکارا حذف شدند بدون آن که نظام حاکم از فقدان آنها دچار باصطلاح قحط الرجال شود. من دیگر نمی‌خواهم کارنامه آمدن و رفتن به اصطلاح رجال این رژیم را بیشتر توضیح دهم و به مورد مرگ ده‌ها تن از مقامات بلند پایه جمهوری اسلامی از جمله بهشتی و با هنر و رجایی و … در جریان انفجارهای سال 60 اشاره کنم که برغم آنکه ضربه فیزیکی بزرگی به حکومت بود اما آن مهره‌های مهمِ معدوم شده بسرعت با سگان زنجیری جدید جایگزین شده و در کار استمرار عملکرد ماشین دولتی اخلالی ایجاد نشد. در نتیجه از صحنه خارج شدن رئیسی نه یک حادثه بی‌سابقه بلکه تازه‌ترین نمونه‌ای است که با رفتن او سیستم سر جاش می‌مونه و تغییری در اداره کشور حاصل نمی‌شه. واقعیت اینه که مقامات حاکم هم وضع سیستم خودشون رو مرتبا ارزیابی می‌کنند و به نظر من در این حرف خامنه‌ای که با مرگ رییسی در کار نظام اختلالی بوجود نمی‌آید یک واقع بینی البته با ماهیت ضد انقلابی وجود داره. چرا که برغم تمام سابقه و خصوصیات ضدخلقی رئیسی جلاد یا همان آیت الله مرگ، وی یک مهره قابل جایگزینی در دستگاه دیکتاتوری حاکم است. بنابراین یک نکته با قطعیت تمام مشخصه و اون این که با مرگ یا حذف و تصفیه رئیسی هیچ تغییری در ماهیت و روند حاکمیت جمهوری اسلامی به مثابه یک دیکتاتوری عریان وابسته به امپریالیسم ایجاد نخواهد شد و قحطالرجالی به این مفهوم ایجاد نخواهد شد.

در همین راستا تحلیل‌هایی که معتقد به “قحط الرجالی” در جمهوری اسلامی هستند، این واقعیت را از نظر دور می‌دارند که این رژیم در طول حاکمیت ننگین خود رجال‌های جنایتکار زیادی در درون خود پرورده که می‌توانند جای خالی رییسی را پر کنند. از طرف دیگر کسانی که فکر می‌کنند با مردن رئیسی، رژیم دچار “قحط الرجالی” شده فاقد یک درک درست از ماهیت نظام حاکم بر کشور ما هستند و در نتیجه در مورد نقش پوشالی مهره‌های رژیم مبالغه می‌کنند. در حالی که برنامه ریزها و گردانندگان اصلی رژیم در پشت پرده قرار دارند و در جلوی صحنه هر فرد بیسواد به شرط جنایتکار بودن و داشتن مختصات لازم برای نوکری در مقابل رأس دیکتاتوری به راحتی می‌تواند جای خالی عنصر حذف شده را پر کند.

پرسش: رفیق! پس از مرگ رئیسی بحث‌هائی در پیرامون این که رییسی بخاطر تضادهای درونی رژیم و اختلافش با خامنه‌ای توسط خود رژیم کشته شده مطرح شده، آیا واقعا رییسی با دستگاه ولایت فقیه اختلاف داشت؟ به طور مثال در این مورد به مساله جانشینی مجتبی خامنه‌ای در صورت مرگ پدرش به عنوان یکی از تجلیات این اختلافات، استناد می‌شه!

پاسخ: ببینید، با توجه به ماهیت ضد خلقی رژیم جمهوری اسلامی و سابقه جنایات ننگین این رژیم احتمال حذف رییسی این سگ دست آموز ولی فقیه و خادم نظام اسلامی توسط خود طبقه حاکم وجود داره اما بحث بر سر اینه که این امر باید با مدارک و ادله محکم ثابت شود. در حالیکه با توجه به شدت خفقان و سانسور موجود کسی به طور یقین و قطع از این مساله خبر نداره.

همونطور که در پاسخ به سوال قبلی‌تان گفتم اینگونه حکم صادر کردن‌ها اگر بر أساس ادله و مدارک قابل اثبات و واقعی نباشه نه گرهی از معضلات فکری باز می‌کنه و نه هیچ تاثیر و راهگشایی‌ای در مبارزات مردم ایجاد می‌کنه. تازه این برخورد می‌تونه به گسترش تفکرات پاسیفیستی و انفعال طلبانه هم منجر بشه. یعنی به جای تشویق مردم به مبارزه علیه رژیم حاکم به آنها امیدواری دلخوش‌کنک بدهد که رژیم به دلیل تضادهای درونی‌اش از هم خواهد پاشید. پس منتظر بمانید و دست به مبارزه علیه رژیم نزنید.

ولی گذشته از این نکته، در این واقعیت شکی نیست و تمام پراتیک رژیم در 45 سال گذشته نشون می‌ده که عمر تضادهای درونی رژیم که بارها و بارها هم به خون کشیده شده‌اند به قدمت عمر خود همین رژیمه. تجربه حذف کردن‌ها و تصفیه‌هایی که در سوال قبلی بهشون خلاصه وار اشاره کردم تجلی این واقعیت هستند. در حقیقت هر جا که مواضع و عملکرد مهره‌های این رژیم در هر پست و مقامی هر چقدر هم که بزرگ باشند کمترین خللی در امنیت نظام دیکتاتوری حاکم ایجاد کند و یا مخالف اراده ولی فقیه به عنوان راس دیکتاتوری حاکم قرار گیرند، این رژیم کمترین تردیدی در از میان برداشتن آن مخالفت‌ها و مهره‌های خود نکرده و نخواهد کرد. این ذات عملکرد دیکتاتوری‌های امپریالیستی ست. سرنوشت قطب زاده، بازرگان، میر حسین موسوی، دار و دسته اسلامی در وزارت اطلاعات، رفسنجانی و … که رئیسی به قول معروف انگشت کوچک برخی‌هایشان هم نمی‌شد و حذف قاطعانه آنها چنین قانون‌بندی‌ای در مورد جمهوری اسلامی را ثابت می‌کند. گردانندگان جمهوری اسلامی در این زمینه یعنی حذف مخالفت مضر برای نظام حتی از طرف وفادارترین مجریان حکومت کارنامه بسیار قاطعانه و غیر قابل انکاری را دارد.

خُب، اما سوای یک حرف کلی درست، در مورد مشخص رئیسی نیروهایی که به این تفکر دامن می‌زنند کمترین اسناد و ادله معتبری برای اثبات این حکم یعنی مخالفت او با رهبر ارائه نمی‌دهند. مثلا کسانی که این تفکرات را نشر می‌دهند حتی زحمت پاسخ به این پرسش‌های طبیعی را به خود نمی‌دهند که بالاخره اختلاف رئیسی با خامنه‌ای چه بود که آنقدر در مدت زمان کوتاهی بزرگ شد که به گمان این‌ها منجر به حذف و کشتنش به دستور ولی فقیه شد؟ این تضادها که گویا یکباره از آسمان ظاهر شدند و چنان بار سنگینی پیدا کردند که به حذف سریع رئیسی توسط خامنه‌ای منجر گردیدند چه بودند؟ بر عکس تا آنجا که تمام واقعیات اخیر نشان می‌دهند رییسی نوکر فرمانبردار و سگ وفادار خامنه‌ای بوده و ولی فقیه هم بارها او را خادم نظام و پس از مرگش هم “رئیس جمهور انقلاب” و شخصی خواند که در خدمت به نظام ننگین و سرکوبگر حاکم “خستگی” نمی‌شناخت. او تاحدی در ولایت ذوب شده بود که بی‌شرمانه می‌گفت “آنچه از حلقوم رهبر بیرون می‌آید دقیقا خواست مردم است”!

خُب شما این‌ها را در نظر بگیرید. شاید تنها دلیل و یا بهتر بگویم شائبه‌ای که برای حذف رییسی توسط خامنه‌ای عنوان می‌شود این است که گویا رئیسی از مدعیان جانشینی خامنه‌ای پس از مرگ او بوده و در نتیجه ممکن است به عنوان رقیبی برای آینده مجتبی خامنه‌ای محسوب می‌شده و به این خاطر از جلوی راه مجتبی برداشته شده. البته باز هم در این مورد معلوم نیست که چرا بسیاری از نیروها بدون هیچ دلیل و اطلاعی از مجتبی به عنوان جانشین بی‌تردیدخامنه‌ای و ولی فقیه آینده نام می‌برند که حال رئیسی را هم رقیب او می‌دانند. باید به مروجان اینگونه تفکرات گفت که در حالی که مساله حذف فیزیکی و غیرفیزیکی هر فرد و یا مهره‌ای که به هر دلیلی کمترین مخالفتی با قدرت مطلقه ولی فقیه، یعنی راس هرم دیکتاتوری حاکم کند یک رفتار شناخته شده جمهوری اسلامی ست، اما رییسی نه چنین مخالفتی با رهبری کرده بود و نه کمترین خطری برای جانشین آتی او، هر کس که باشد و از جمله مجتبی داشت. در جمهوری اسلامی مهره‌های بسیار غدارتر و مناسبتری وجود دارند که در صورت نیاز، توسط صاحبان اصلی قدرت سیاسی در ایران یعنی امپریالیست‌ها به صحنه رانده شوند. آنهایی که به گوشه‌های بریده بریده‌ای از سخنان رییسی در اثبات مخالفت و تضاد وی با رهبر نظام اتکاء می‌کنند حتی قادر نیستند یک کلمه از حرف‌ها و شکایات او را مبنی بر این که به خاطر مصالح نظام “جواب” رقیبان را نمی‌دهد و “سکوت” می‌کند را به اختلافات به قول اینها رئیسی با خامنه‌ای وصل کنند. چرا که رئیسی در این سخنرانی اگر دقت کنیم، علیه سایر باندهای درونی رژیم و هجمه‌هایی که علیه او و دولتش براه انداخته‌اند حرف می‌زند و نه شخص رهبر.

اجازه دهید این را هم بگویم که اگر تبلیغات معطوف به حذف رئیسی توسط خود رهبر چیزی به آگاهی مبارزاتی مردم ما اضافه نمی‌کند اما همیشه دارای یک خطر هم هست. این گونه تبلیغات بدون ادله و اثبات، در شرایط فروکش کردن جنبش‌های اعتراضی کف خیابان و گسترس فضای سرکوب و خفقان و به جان زنان افتادن و … در مواردی حتی به گسترش این فکر پاسیفیستی و دشمن شاد کن منجر می‌شود که هدر کردن عمر و خون جوون‌ها در خیابون برای مبارزه علیه رژیم خون آشام یک امر بی‌خود و بی‌فایده ست و هزینه زیادی دارد. در حالی که اگر آخوندهای مافیایی را، به قول اونها، به حال خود رها کنید اینطور که رهبر دستور قتل رئیسی را داد خودشان خودشان را می‌کشند و نظام پوسیده‌شان را به فروپاشی می‌رسانند و آنوقت است که در توهمات این قبیل نیروها آزادی بدست می‌آید که ناگفته پیداست که چنین تفکری تا چه حد نادرست و پاسیفیستی است.

پرسش:برخی مدعی شده‌اند که رئیسی در بستر اختلافات آمریکا با روسیه در ایران کشته شده است. در مورد چنین ادعائی چه نظری دارید؟

پاسخ: در این مورد هم معلوم نیست -حداقل تا جایی که من اطلاع دارم که مروجان اینگونه تفکرات بر أساس کدام تحلیل از ساختار اقتصادی-سیاسی جامعه و طبقه حاکم بر کشور ما نمایندگان آن را به کمپ مهره‌های روسیه و آمریکا تقسیم بندی می‌کنند. اگر رئیسی در هیات حاکمه جمهوری اسلامی نمایانگر منافع روسیه بود خوب منطقا انتظار این است که توضیح داده شود که کدام سیاست‌های رئیسی در دفاع از منافع روسیه در تقابل با کدام سیاست‌های مدافعان منافع آمریکا در هیات حاکمه قرار گرفت که منجر به حذف او توسط امریکا آنهم علیه روسیه شد.

اجازه دهید برای روشنگری، و برای تشخیص جایگاه واقعی رئیسی به خود واقعیت رجوع کنیم و صحت تحلیل‌های دلبخواهی و فاقد پایه علمی و تاریخی این نیروها را در محدوده این بحث معلوم کنیم. واقعیت این است که ایران یک کشور تحت سلطه و نظام اقتصادی سیاسی حاکم بر آن سرمایه‌داری وابسته به امپریالیسم است. حال با توجه به این که تمام خطوط کلان اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و نظامی این نظام در ایران توسط امپریالیست‌ها و نهادهای امپریالیستی و مطابق با نیازهای تقسیم کار امپریالیستی در نظام سرمایه‌داری جهانی طراحی و از کانال رژیم‌های خدمتگزار آنها یعنی امثال جمهوری اسلامی به پیش برده می‌شوند، بیایید ببینیم که رئیسی و دولت او با توجه به اصلی که بالاتر توضیح دادم مجری کدام سیاست‌ها بودند و این سیاست‌ها منافع کدام قدرت‌های امپریالیستی در ایران را تامین می‌کرد.

فکر می‌کنم همه موافقند که سیاست‌های اقتصادی کلان دولت سیزدهم یعنی دولت رییسی همانا پیشبرد برنامه‌های اقتصادی کلان دولت‌های قبلی البته با اتکاء فزاینده به سرکوب هر گونه مخالفت و یا شورشی از سوی توده‌ها است. همه می‌دانند که أساس سیاست‌های اقتصادی دولت رئیسی بر پیشبرد هر چه سریعتر و وسیعتر پروژه استراتژیک “خصوصی سازی” در ایران و ادامه سیاست‌های فاجعه باری ست که در چارچوب این جهت گیری از پایان جنگ ایران و عراق با سرعت مختلف ولی بدون وقفه توسط دولت‌های رفسنجانی، خاتمی، احمدی نژاد، روحانی و بالاخره رئیسی تحت عنوان “جراحی اقتصادی” به پیش برده شده است. سیاستی که توسط بزرگترین نهادهای امپریالیستی یعنی صندوق بین المللی پول و بانک جهانی به هیات حاکمه ایران دیکته شده و با به فقر و فلاکت نشاندن میلیون‌ها تن از کارگران و توده‌های ستمدیده ما، با خارج کردن میلیون‌ها تن از کارگران از شمول قانون کار، با بوجود آوردن یک ارتش ذخیره کار بسیار بزرگ، با به خاک سیاه نشاندن اقشار وسیع زحمتکش و خورده بورژوا تنها و تنها این برنامه‌های اقتصادی جیب سرمایه‌داران حاکم و انحصارات و سرمایه‌داران جهانی را پر و پرتر کرده است. خُب دولت رئیسی مجری پیشبرد این طرح‌ها آن‌ هم با بستن شمشیر از رو برای سرکوب هر گونه نارضایتی عمومی یا خیزش گرسنگان علیه این برنامه‌ها (بوده) _که به دلیل گسترش فقر و بیکاری و گرانی و تورم ناشی از اجرای این برنامه‌ها اجتناب ناپذیرند_ بوده است. حال با یک نگاه ساده به قدرت‌هایی که کنترل کننده و سهامدار و سیاستگزار اصلی صندوق بین المللی پول و بانک جهانی هستند یعنی آمریکا و شرکای امپریالیست دیگرش در غرب آیا تردیدی در این امر می‌ماند که چه قدرت‌های واقعی‌ای اقتصاد و برنامه‌های اقتصادی ایران را از طریق پیشبرد برنامه‌هایشان توسط اون ارگان‌هایشان در ایران کنترل و هدایت می‌کنند؟ آیا پاسخ این سوال سخته؟

جدا از این آیا منافع ناشی از تداوم “پروژه اتمی” خانه خراب کن این رژیم و یا حفظ موقعیت آن به عنوان مرکز صدور بنیادگرایی اسلامی در منطقه خاور میانه و شمال آفریقا و حتی آمریکای لاتین به طور اولی سول کنید که آیا نصیب قدرت‌هایی به جز امپریالیسم آمریکا می‌گردد؟

در مورد مشخص رئیسی هم، آیا تردیدی باقی می‌ماند که دولت رئیسی با تایید کامل “رهبری” نظام در پیشبرد این برنامه‌ها در واقع سیاست‌های امپریالیسم آمریکا را البته با توجه به شرایط بحران اقتصادی و الزامات آن به پیش می‌برد و سود مستقیم و ثانوی ناشی از این برنامه‌ها را به جیب اربابان بین المللی‌شان می‌ریخت؟ آیا تردیدی باقی می‌ماند که رئیسی هم این سیاست‌ها رو پیش می‌برده؟

برای ادامه این بحث اجازه بدهید که من یک به قول معروف “جاده خاکی” هم بزنم. ببینید درست است که امپریالیسم آمریکا چه به لحاظ نقشی که در تاریخ برای اعمال سلطه بر توده‌های تحت ستم ما ایفاء کرده از جمله نقش ننگینش در کودتای امپریالیستی 28 مرداد 1332 و ساختن یک ارتش وابسته برای اعمال سلطه خود بر کشور ما، چه به لحاظ نقش اصلی‌ای که در جایگزینی رژیم جمهوری اسلامی به جای رژیم شاه بر جان و مال مردم ما ایفا کرده و چه به لحاظ موقعیت قدرتمند خود در میان امپریالیست‌ها در سطح جهان بزرگترین منفعت برنده مستقیم و غیر مستقیم از سود حاصل از غارت و استثمار توده‌های تحت ستم و منابع طبیعی کشور ما منجمله در بازار نفت و گاز و …  در یک کلام این امپریالیسم آمریکاست که از منافع مادی حاصل از عملکردهای ضد خلقی جمهوری اسلامی بزرگترین سود و منافع را می‌برد، اما تاکید بر این واقعیت نافی این حقیقت نیست که در مناسبات امپریالیستی و مذاکرات پشت پرده‌ای سایر امپریالیست‌ها از اروپا و کانادا و ژاپن گرفته تا همین چین و روسیه نیز سهمی از بازار ایران و خوان یغمایی که رژیم‌های شاه و جمهوری اسلامی با مملکت فروشی و سرکوب و کشتار مردم ما برای آنان پهن کردند را در اختیار داشته و دارند. با توجه به همین واقعیت یعنی نقش اصلی امپریالیسم امریکا در هدایت و به دست داشتن فرمان اقتصاد وابسته کشور ما از طریق نهادهای امپریالیستی و کنترل قدرت سیاسی در ایران از کانال‌های مختلف با مکانیزم‌های پوشیده و آشکار است که می‌توان فهمید چگونه این رژیم محصول گوادلوپ توانسته با برخورداری از حمایت‌های دولت‌های مختلف حاکم بر آمریکا _از دمکرات گرفته تا جمهوریخواه_ در طول 45 سال گذشته از هر بحرانی عبور کند و با اتکاء به حمایت ارباب بزرگ خویش یعنی آمریکا تسمه از گرده کارگران و خلق‌های تحت ستم ایران بکشد. حقیقت این است که رئیسی در راس دولت، مجری سیاست‌های امپریالیست‌ها و در راس آنها آمریکا و حافظ منافع غارتگرانه این قدرت در ایران در مقابل توده‌های تحت ستم ما بود و نه کارگزار روسیه که حالا ادعا شود توسط طرفداران آمریکا در هیات حاکمه حذف شد. امیدوارم که به این سوال جواب داده شده باشه.

پرسش: مرسی از شما رفیق. به عنوان آخرین سوال از شما می‌پرسم. چرا امپریالیست‌ها در غرب و شرق علیرغم این که از شدت نفرت مردم ایران نسبت به این جنایتکار و جمهوری اسلامی اطلاع دارند پیام تسلیت فرستادند؟

پاسخ: بله! چشمان واقع بینی لازم است تا حدی روی این واقعیت هم تعمق کنه. ببینید این تسلیت‌های رسوا در رثای موجود ددمنش و جلادی که در افکار عمومی مردم آزادیخواه در غرب و شرق به آیت الله مرگ و “قصاب” مردم ایران معروف بود، چه چیزی رو نشون می‌ده؟ در درجه اول نمایانگر نقش و ارزش این مهره برای استثمارگران در سراسر دنیا و در همان حال یک دهن کجی به جنبش آزادیخواهانه توده‌های تحت ستم ما بود که من امیدوارم حداقل _اگه مجاز باشم از این لغت استفاده کنم_ چشمان کور بسیاری از نیروهای سیاسی سازشکار که برای آزادی مردم ما همچنان چشم به مراحم امپریالیست‌ها و قدرت‌های جهانی دوخته‌اند را تا حدی باز کند.

برخلاف ادعای فریبکارانه پیروی از “عرف دیپلماتیک” که در توجیه پیام‌های تسلیت سران دولت‌های امپریالیستی و وابسته از سراسر دنیا به مناسبت مرگ این جلاد عنوان می‌شود، این پیام‌ها، پیام‌هایی واقعی و از ته دل از سوی امپریالیست‌ها و کلا تمامی استثمارکنندگان و سرکوب کنندگان کارگران و خلق‌های تحت ستم دنیا در فقدان قصابی بود که تا آخرین لحظه حیاتش چه کرد؟ از هیچ جنایتی در حفظ سلطه استثمارگران بر جان و مال مردم ما و منطقه دریغ نورزید.

آیا سخت است که فهمید چرا روسای جمهور و وزرای تقریبا تمام دول معظم امپریالیستی و سگان زنجیریشان از مقامات آمریکایی، فرانسوی، انگلیسی، روسی، چینی، ژاپنی، کانادایی، مقامات سازمان ملل، ناتو و … از صمیم قلب پیام‌های همدردی در فقدان رئیسی به جمهوری اسلامی می‌فرستند؟ این پیام‌ها قدرشناسی استثمارگران نسبت به رئیسی جلاد، دادستان 20 ساله‌ای بود که دستش تا آرنج به خون هزاران جوان مبارز و کمونیست آلوده بود؛ پیام قدرشناسی از جلادی بود که به عنوان عضوی از “هیات مرگ” نقشی اصلی در قتل عام هزاران هزار نوجوان و جوان و زن و مرد آزادیخواه و ضدامپریالیست در کشتار دهه 60 و قتل عام سال 67 ایفا کرد؛ پیام همدردی با همکاران مهره تبهکاری بود که از همان اولین روزهای روی کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی در مملکت ما نقشی اساسی در هجوم سیستماتیک طبقه حاکم برای از بین بردن تشکلات دمکراتیک و مردمی و جنبش‌های آزادیخواهانه و ضد امپریالیستی ایفا کرد؛ پیام قدردانی از یک سگ زنجیری بود که در ماموریت حفظ و تحکیم نظام سرمایه‌داری وابسته به امپریالیست‌ها در ایران که در اثر انقلاب 57-56 دچار ضربه شده بود از هیچ جنایتی در نسل کشی کمونیست‌ها و آزادیخواهان دریغ نورزید. قدرت‌های امپریالیستی و أعوان و انصارشان به دلیل منافع فراموش ناشدنی‌ای که از خدمات رئیسی نصیب‌شان شده است و به دلیل ضربات بزرگی که این سگ زنجیری‌شان به توده‌های تحت ستم و مبارز وارد کرده و درست به دلیل نفرت آشکار مردم به اوست که به ارسال چنین پیام‌های رسوایی مبادرت کردند.

این پیام‌ها از جنبه دیگر برای چشمان خیره به واقعیت یک تجربه بزرگ دیگر را به نمایش گذارد و آن اوج فریبکاری قدرت‌های امپریالیستی در زمان عروج جنبش انقلابی 1401 بود، زمانی که خطر سرنگونی جمهوری اسلامی و امثال رییسی‌های جلاد همین مقامات و یا همکارانشان را شتابزده به میدان فرستاد تا با مراسم گیس بران و دلقک بازی‌ های دیگر با حرارت‌تر از هر زن و مرد آزادیخواه در ایران برخاسته و شعارهای فریبکارانه و از جمله “زن زندگی آزادی” برای مال خود کردن خیزش گرسنگان و نفوذ در این جنبش جهت به بیراهه بردن و تسهیل سرکوب آن سربدهند. همین عناصر و قدرت‌ها در مرگ رییسی جلاد ماهیت ضد خلقی خود را با همین پیام‌های تسلیت و همدردی که بهشون اشاره شدبه نمایش گذاردند. امیدوارم که نیروهای مختلف این تجربه را ببینند و ازشون استفاده کنند.

بذرهای ماندگار:با تشکر از شما که دعوت ما را برای این گفتگو پذیرفتید در پایان اگر موردی هست که مایلید رویش تاکید کنید بفرمائید؟

چنگیز قبادی‌فر: اجازه بدهید که از این فرصت استفاده کنم و برای تمامی جوانان آگاه و مبارزی که برغم زخم‌های التیام نیافته از سرکوب‌های خونین جمهوری اسلامی همچنان در وسع و توان خود پرچم مبارزه با ظلم و استبداد رو همچنان بلند نگاه داشته‌اند و دغدغه‌شان رهایی از اهریمن جمهوری اسلامی و تحقق نظامی که متضمن خواست‌های برحق مردم ما یعنی نان، کار، مسکن، آزادی و استقلال می‌باشد بگویم که مرگ رئیسی به عنوان یک نوکر فرومایه و جلاد جوانان مملکت ما رژیم حاکم را عزادار ساخته و به همین دلیل هم به حق باید مایه شادی مردم ما می‌شد که چنین هم شد. اما اگر جوانان آگاه ما که می‌توانند نقش برجسته‌ای در آزادی مردم داشته باشند، خواهان نابودی کل تبهکاران حاکم و رژیم ضد خلقی جمهوری اسلامی هستند باید پیش از هر چیز با بهره‌گیری از تجارب مبارزاتی گذشته و به خصوص مبارزات مسلحانه دهه 50، به امر تشکل مخفی خود روی بیاورند و بکوشند تا خود را آگاه و مسلح کنند، هسته‌های سیاسی-نظامی تشکیل دهند. به خصوص با تأکید بگویم که از علنی کاری‌های بیهوده که دست رژیم را برای ضربه زدن به آنها باز می‌گذارد بپرهیزند و با کسب آموزش و تجربه گیری از مبارزات نسل‌های قبل از خود راه خویش را بیابند و منتظر ناجی‌ای هم نباشند. آونها باید خود را برای یک مبارزه طولانی ولی مطمئنا پیروزمند آماده سازند. در این راه نباید کوچکترین توهمی به امپریالیست‌ها که دشمنان اصلی مردم ما هستند و رژیم جمهوری اسلامی نوکر آنها بیش نیست داشت. از شما رفیق عزیز و کانال بذرهای ماندگار هم بار دیگر به خاطر در اختیار دادن این فرصت متشکرم.

 

مصاحبه
گفتگو با رفیق فریبرز سنجری درباره قیام و تکوین تشکیلات چریکهای فدایی خلق ایران (28)

به نقل از: پیام فدایی، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران شماره 298، خرداد 1403

توضیح پیام فدایی:

با اوج گیری انقلاب سال‌های 56 و 57 که آزادی زندانیان سیاسی در جریان آن، یکی از خواست‌های توده‌های ‏میلیونی بپاخاسته بود، رژیم وابسته به امپریالیسم شاه که زیر ضربات انقلاب، آخرین نفس‌های خود را می ‌کشید، مجبور به تن دادن به خواست انقلاب و آزادی زندانیان سیاسی از زندان‌های سراسر کشور گشت. در 30 ‏دی ماه سال 1357 آخرین دسته از زندانیان سیاسی از سیاهچال‌های رژیم شاه آزاد گشتند. به همین مناسبت ‏گفتگوئی ترتیب داده‌ایم با رفیق فریبرز سنجری که در آن سال جزء آخرین دسته زندانیان سیاسی بود که از زندان ‏آزاد شدند. در این گفتگو به این واقعه و سیر پر شتاب رویدادها در آن روزهای پر خروش انقلاب می‌پردازیم و به ‏خصوص تلاشمان این است که برای روشنی افکندن بر گوشه‌ای از تاریخ پر فراز و نشیب آن دوره به ویژه برای ‏نسل جوان، از چرایی و چگونگی جدایی رفقای معتقد به نظرات اولیه چریکهای فدائی خلق _که با نام رفیق ‏مسعود احمدزاده شناخته می شود_ از سازمان چریکهای فدائی خلق بعد از قیام بهمن جویا شویم و به خصوص ‏دید واقعی‌تری از چگونگی تشکیل مجدد چریکهای فدائی خلق ایران و روندی که طی کرد، به دست آوریم. بخش‌های پیشین این گفتگو از طریق لینک زیر در سایت siahkal.com برای علاقه‌‌مندان قابل دسترسی ست: مصاحبه – چریک‌های فدایی خلق ایران (siahkal.com)

پرسش: در بخش قبلی صحبتمان برای یادآوری شما از مصادره چند بانک در بندرعباس و تلاش تیم‌های نظامی جهت مصادره بانک در تهران گفتید. اما بگذارید برگردیم به اوضاع درونی سازمان در آن مقطع. در صحبت‌های قبلی تاکید داشتید که اختلافات نظری به تدریج در درون سازمان در حال رشد بود و رفیقی مطلبی در نادرستی مواضع مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی نوشته بود. در این‌باره لطفا بیشتر توضیح دهید؟

پاسخ: بله همانطور که قبلا هم اشاره کردم در خرداد سال 59 رفیق عبدالرحیم صبوری از رفقای مرکزیت سازمان ما مطلبی نوشت تحت عنوان «نقد دیدگاه‌های “مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی”. مصاحبه مزبور اولین نوشته‌ای بود که بعد از جدائی ما از سازمانی که خط اپورتونیستی را در جنبش پیش می‌بُرد در سطح جنبش مطرح شده بود. در این مصاحبه مواضع تشکیلات ما در رابطه با ماهیت دولت جانشین رژیم شاه برای اولین بار اعلام شده و وظایف بزرگ انقلابی‌ای که شرایط عینی در مقابل سازمان چریکهای فدائی خلق قرار داده بود به درستی تشریح شده بود. از سوی دیگر خیلی از هواداران و مردم تشکل نوپای چریکهای فدائی خلق را با مواضع تشریح شده در این مصاحبه می‌شناختند. این مصاحبه در زمان انتشارش مورد تائید همه مسئولین سازمان ما قرار داشت و خود رفیق صبوری بعد از انتشار این مصاحبه طی مقاله‌ای به نام “نگاهی به (مصاحبه رفیق اشرف دهقانی)” از این مصاحبه دفاع کرده و “بی پایگی این ادعای اپورتونیست‌ها را که این گفته‌ها پشتوانه مارکسیستی-لنینیستی ندارند” را به اثبات رسانده بود. اما حال بعد از گذشت یکسال و بعد از اینکه خود زندگی درستی این مواضع را نشان داده بود رفیق صبوری ناگهان مدعی شد که آنچه در مصاحبه مطرح شده انعکاس نظرات بیژن جزنی است. و نوشت: “به نظر من روح بیژن جزنی در این مصاحبه زنده می‌شود”. این برخورد در شرایطی که مرزبندی قاطع و روشن همه رفقا با نظرات جزنی یکی از مشخصه‌های تشکل جدید ما بود معنائی جز اعلان جنگ به معتقدین واقعی نظرات مطرح شده در “مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی” نداشت که به واقع راه را برای یک انشعاب می‌گشود.

رفیق صبوری در حالی که سعی کرده بود با نقد جملات مصاحبه در انتزاع محتوای دلخواه خود را روی آن جملات سوار کند در آخر این سئوال را مطرح کرده بود که “از “مصاحبه” چه می ماند؟” و خود پاسخ داده بود که “به عقیده من آنچه که در خور اخذ کردن است دو شعار “پیش بسوی سازماندهی مسلح توده‌ها” و “پیش بسوی تشکیل هسته‌های مسلح کارگری” است.” نوشته مزبور در درون تشکیلات ما بسیار بحث برانگیز شد و ذهن رفقا را تماماً به خود مشغول کرد که ببینند آیا فلان جمله مصاحبه واقعاً همان مفهومی را دارد که رفیق صبوری مطرح و به واقع بر آن سوار کرده است یا نه. واضح است که چنین برخوردی در شرایط حساسی که سازمان ما می‌رفت تا بر بستر مواضع صحیحی که درباره ماهیت قدرت دولتی و راه مبارزه با آن گرفته بود نیروهای هر چه بیشتری از جوانان صادق و انقلابی را جذب کند نه تنها انرژی‌گیر بود و نمی‌توانست مشکلی از مشکلات تشکیلات ما را حل نماید، به هیچوجه پاسخگوی نیازهای جنبش هم نبود.

اتفاقاً دو شعار “پیش بسوی سازماندهی مسلح توده‌ها” و “پیش بسوی تشکیل هسته‌های مسلح کارگری” از تحلیل واقع بینانه مصاحبه از شرایط جامعه بعد از قیام بهمن اخذ شده بودند. بنابراین وقتی رفیق صبوری تحلیل‌های مصاحبه را عدول از تئوری راهنمای سازمان قلمداد می‌کرد ولی در همان حال شعارهای اخذ شده از آن تحلیل‌ها را درست نشان می‌داد در واقع خود را دچار یک تناقض کرد. به واقع او در ابتدا نخواسته بود به نفی شعارهای مورد قبول رفقای درون تشکیلات بپردازد، اما بعد از مشاهده همراهی برخی از رفقا با نوشته‌اش، مقاله دیگری نوشت و همان دو شعار مطرح شده در مصاحبه را هم با تفسیر خاص خود نادرست خواند. مثلاً مدعی شد که “پیش به سوی سازماندهی مسلح توده‌ها” ضرورت تشکیل ارتش خلق را نفی می‌کند و در مغایرت با آن قرار دارد.

در پاسخ به نوشته رفیق صبوری و برخورد غیر سازنده و نادرست‌اش با نظراتی که سازمان ما با آن‌ها به جنبش معرفی شده بود رفیق اشرف هم در آذر ماه همان سال مطلبی نوشت تحت عنوان “پاسخ به مقاله اول رفیق بهروز” (بهروز نام مستعار رفیق صبوری بود). هر دو این نوشته‌ها در جلد دوم کتاب بر “ما چه گذشت” که سازمان ما در بررسی علل انشعاب سال 1360 در سال 1362 منتشر نمود، درج شده است.

پرسش: بیشک چنین برخوردهائی بر اساس یک زمینه مادی در تشکیلات چریکهای فدائی خلق به وجود آمده بود. این اختلافات انعکاس کدام نارسائی‌های موجود در فعالیت تشکیلات و همچنین انعکاس کدام شرایط مشخص بود؟

پاسخ: واقعیت این بود که جامعه در آن زمان شدیداً در التهاب به سر می‌برد. انقلاب 1357 شکست خورده بود ولی توده‌ها از پتانسیل انقلابی والائی برای تداوم انقلاب برخوردار بودند. آنها برای تحقق خواست‌هائی که به خاطر آنها دست به انقلاب زده بودند در نقاط مختلف ایران علیه رژیم جمهوری اسلامی دست به مبارزه حتی در شکل مسلحانه می‌زدند. در چنین شرایطی وظیفه انقلابی به صورتی که در “مصاحبه” هم مطرح شده بود این بود که در پیشاپیش توده‌ها قرار گرفت و به خصوص هر جا توده‌ها از طرف رژیم تازه روی کار آمده مورد تهاجم نظامی قرار می‌گیرند، مقاومت مسلحانه آنها را سازمان داد. مسلما این وظیفه به خصوص در مقابل سازمان چریکهای فدائی خلق که از نیروی توده‌ای وسیعی برخوردار شده بود قرار داشت. اما متأسفانه این سازمان و سازمان‌های دیگری که دارای هواداران قابل ملاحظه بودند از پاسخ به نیازهای عملی جنبش سر باز زده و ناتوانی خود را در پیشبرد مبارزات توده‌ها نشان داده بودند. برخی از آنها با تحلیل‌های انحرافی به حمایت از جمهوری اسلامی بر خاسته بودند و برخی هم که با هر تردیدی بر ضد این رژیم موضع می‌گرفتند در همان حال ضدیت خود با ضرورت مسلحانه نیروهای پیشرو را با پُز اعتقاد به “مبارزه مسلحانه توده‌ای” توجیه می‌کردند‌ و پاسخی عملی و واقعی برای نیازهای جنبش انقلابی ارائه نداده بودند. تشکیلات ما هم که در مقایسه با آن سازمان‌ها از نیروها و امکانات لازم برخوردار نبود نتوانسته بود گام‌های بزرگی در جهت تحقق شعارهای درستی که داده بود بردارد.

واقعیت این است که سازمان ما به طور طبیعی از کمبودها و ضعف‌هائی در رنج بود، چون تازه از آن سازمان بزرگ تحت رهبری اپورتونیست‌ها جدا شده بود. ما در شرایطی از آن سازمان بزرگ زیر نفوذ اپورتونیسم جدا شده بودیم که آن سازمان بار توده‌ای وسیعی پیدا کرده و به وزنه‌ای در رویداد‌های سیاسی بدل شده بود. تمامی امکانات نیز در دست آن سازمان بود. در آن مقطع چه این سازمان و چه سازمان‌های سازشکار و اپورتونیست دیگر شدیداً علیه ما بودند به طوری که تشکیلات چریکهای فدائی خلق به دلیل تحلیل‌ها و مواضع انقلابی‌اش که منعکس کننده نظرات و نیازهای انقلابی توده‌های تحت ستم ایران بود در محاصره همه اپورتونیست‌ها قرار داشت. طبیعی است که این امر مبارزه ایدئولوژیک سنگینی را بر تشکیلات ما تحمیل می‌کرد. ما اگر چه از این مبارزه ایدئولوژیک موفق بیرون آمده بودیم ولی این فعالیت نظری حقیقتاً انرژی زیادی از سازمان ما گرفته بود و تا حدی باعث شده بود که بر روی جنبه‌های دیگر فعالیت کمتر متمرکز شود. از طرف دیگر واقعیت آن بود که تشکل ما از دل بحرانی برخاسته بود که جنبش کمونیستی ایران را فرا گرفته بود و نیروهای غیرپرولتری در جنبش دست بالا را داشتند. یک نمونه برای درک این حقیقت را در اینجا بیان می‌کنم:

ما در حالیکه از همان روز اول در حد توان خود در جنبش خلق کرد فعالانه شرکت داشتیم اما علیرغم همه کوشش‌های خود نتوانسته بودیم نیروی توده‌ای قابل توجهی را جذب کرده و سازمان دهیم. چرا که از یک طرف سازشکاری سازمان بزرگ چریکهای فدائی خلق پایگاه توده‌ای که فدائی در میان خلق کرد داشت را از بین برده بود و از طرف دیگر نیروهای جنبش خلق کرد اغلب در سازمان‌های کردستانی متشکل شده بودند. این عدم موفقیت مسلماً نارضایتی‌هائی را سبب می‌شد. در چنین اوضاعی برخی از رفقا بدون توجه به شرایط جنبش، این عدم موفقیت و نارسائی‌ها را به نادرست نتیجه مواضع سیاسی تشکیلات قلمداد نمودند. این رفقا فکر می‌کردند که ما از ابتدا خط درستی را در پیش نگرفته‌ایم که یک نمونه از چنین برخوردی را در رابطه با رفیق صبوری ذکر کردم. در چنین اوضاع و احوالی بود که رفیق محمد حرمتی پور (با نام مستعار مسعود) از رفقای رهبری و مسئول شاخه کردستان تشکیلات در اوائل مهر ماه 1359 مطلبی نوشت و با تاکید بر این امر که: “اوضاع انفجاری است و شمال نیز منفجر خواهد شد” و “در چند مدت دیگر به طور حتم مانند کردستان خواهد شد” پیشنهاد “تقویت شمال و سازماندهی سیاسی-نظامی به دلیل داشتن حمایت توده‌ای در آنجا” را مطرح کرد. وی نوشت که وضعیت کردستان طوری است که: “در حال حاضر کومه‌له و دمکرات تمام نقاط را قبضه کرده‌اند و ما هم نه از امکانات پشت جبهه برخورداریم و نه امکانات نظامی داریم و نه بومی هستیم که بشود سریع از ناتوانی‌های دمکرات و کومه‌له استفاده کرد و نیروهای آنها را سریع جلب کنیم”. بر این اساس وی تاکید داشت که ما “در شمال دارای روابط توده‌ای هستیم و علاوه بر حمایت معنوی تا اندازه‌ای از حمایت مادی برخورداریم”. در نتیجه وی مدعی شد که انتقال نیروی ما از کردستان به شمال باعث خواهد شد که ما حتی در عرض شش ماه به یک جریان با حمایت توده‌ای تبدیل شویم و شمال به نفع ما همانند کردستان شود. این پیشنهاد در جریان بحث‌های درون تشکیلات به بازگشائی جبهه شمال معروف شد.

پرسش: گفتید برخی بدون توجه به شرایط جنبش نارسائی‌های موجود در فعالیت تشکیلات را نتیجه نادرستی مواضع سیاسی تشکیلات و عدولش از تئوری راهنمای آن و به واقع تئوری مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک می‌دانستند. از نظر شما این رفقا چگونه باید به مسائل نگاه می‌کردند؟

پاسخ: ببینید قبل از هر چیز لازم است باز تأکید کنم که جامعه ما در آن سال‌ها در یک دوران پر جوش و خروش قرار داشت. گرچه رژیم شاه که تا بن استخوان وابسته به امپریالیست‌ها بود و مردم علیه‌اش به انقلاب برخاسته بودند، سرنگون شده بود اما هدایت ماشین دولتی در کنفرانس گوادلوپ از سوی امپریالیست‌ها به دار و دسته خمینی واگذار شده بود و این نشان می‌داد که به واقع توده‌های بپاخاسته نتوانسته بودند نظام سرمایه‌داری حاکم را در هم بشکنند. قیام 21 و 22 بهمن که نقطه اوج انقلاب سال‌های 56 و 57 بود شکست خورده بود. اما به رغم این واقعیات انقلاب هنوز از توان بالائی برخوردار بود و نیل به دستاوردهای مهمی مانند جنبش خلق کرد و شعله ور شدن مبارزات توده ای در اقصی نقاط کشور همچون ترکمن صحرا را سبب شده بود. دار و دسته خمینی با اعلام جمهوری اسلامی در رفراندمی سراپا تقلبی در تلاش بودند تا انقلاب را البته به نام انقلاب سرکوب کند. این رژیم جانشین رژیم شاه با تکیه بر لفافه مذهبی در تلاش بود با فریب توده‌ها سرکوب انقلاب را تسهیل نماید. این شرایط یعنی سرنگونی رژیم شاه و تقابل انقلاب و ضد انقلاب به سازمان‌های سیاسی و مردم امکان فعالیت سیاسی مشخصی را داده بود و در مناطقی مثل ترکمن صحرا و کردستان نهادهای مردمی قدرت زیادی پیدا کرده بودند. جامعه در شرایطی قرار داشت که در جریان قیام بهمن سلاح‌های زیادی به دست مردم افتاده بود و در مناطقی مثل کردستان حتی مناطق آزاد شده شکل گرفته بود. از سوی دیگر دسیسه‌های امپریالیستی، خمینی را رهبر انقلاب جلوه می‌داد و در جثه بنیادگرائی اسلامی که اساسا دار و دسته خمینی هم برای همین به قدرت رسیده بودند تا می‌توانست باد می‌کرد. خوب در چنین شرایطی که مردم هنوز در صحنه بودند و رژیم هنوز نتوانسته بود سلطه خود را تماماً و آن طور که نیاز داشت مستحکم سازد جنبش انقلابی به رهنمودهای مشخص و عمل به آن رهنمودها نیاز داشت. اتفاقا تشکیلات ما با تکیه بر تئوری راهنمایش و تحلیل‌هایش از اوضاع و احوال موجود توانسته بود اوضاع را درست تحلیل کرده و رهنمودهای مشخصی در اختیار نیروهای انقلابی قرار دهد. بر این اساس اتفاقا تشکیلات ما در شرایطی که سازمان‌های سیاسی دیگر در رابطه با رویدادهای مهم جنبش اغلب راه سازشکاری در پیش می‌گرفتند، انقلابی‌ترین برخوردها را داشت. به واقع ما تنها سازمانی بودیم که هرگز فریب تبلیغات فریبکارانه رژیم حاکم را نخورده و ادعاهای به اصطلاح ضد امپریالیستی دار و دسته خمینی را باور نکردیم و به افشای آنها هم برخاستیم. در “مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی “با بررسی اوضاع نشان داده شده بود که مردم در صحنه هستند و اسلحه زیادی هم دست مردم افتاده پس فوری‌ترین وظیفه نیروهای انقلابی سازماندهی مسلح این مردم برای ادامه انقلاب تا پیروزی می‌باشد. اما متاسفانه برخی رفقا که قادر به درک چرائی نارسائی‌های تشکیلات نبودند سعی کردند این نارسائی‌ها و عدم موفقیت‌ها را به گردن نظرات مطرح شده در “مصاحبه” بیاندازند. مثلاً آنها بدون توجه به فعالیت‌های خستگی ناپذیر نیروهای تشکیلات جهت ارتقاء سطح مبارزات توده‌ ها مدعی شدند که شعار “پیش بسوی سازماندهی مسلح توده‌ها” شعاری “سیاسی کاری” است. در توجیه این نظر ظاهراً اولترا چپ و به واقع راست (که ضرورت سازماندهی مسلح توده‌ها را نفی می‌کرد) گفته می‌شد که سازمان مسلح توده‌ها صرفا در جریان عمل مسلحانه صورت می‌گیرد. مـتأسفانه این رفقا به واقعیت جامعه در همان مقطع هم توجه نداشتند تا ببیند که خلق ترکمن بدون آن که پیشاپیش دست به “عمل مسلحانه” بزنند به سازماندهی مسلح خود پرداختند و وارد نبردی قهرمانانه با رژیم جمهوری اسلامی شدند، نبردی که هرگاه بر سازمان چریکهای فدائی رهبری اپورتونیستی حاکم نبود و آن سازمان راه خیانت به این خلق را طی نمی‌کرد مبارزات خلق ترکمن به نتایج بس گرانبهائی منجر می‌شد.

امیدوارم با نمونه‌هائی که ذکر کردم توانسته باشم شمایی از صحنه سیاسی جامعه و چگونگی برخورد برخی رفقا در تشکیلات نوپای چریکهای فدائی خلق را نسبت به مسائل جاری در جنبش توضیح دهم.

پرسش: با توجه به توضیحاتی که دادید پس اختلافات فکری در درون سازمان در حال گسترش بود. آیا تشکیلات در آن زمان کانالی برای پیشبرد این مباحثات داشت؟

پاسخ: بله ما نشریه درونی داشتیم که تمامی این مباحثات در آنجا درج و در اختیار اعضاء قرار می‌گرفت.

پرسش: آیا این اختلافات بحران روابط را سبب نشد؟

پاسخ: مسلم است که گریزی از این امر نبود. بروز اختلافات نظری در آغاز تا حدی باعث تیرگی روابط شد و با رشد این اختلافات به تدریج و تا زمان جدائی قطعی اوج بیشتری گرفت. شکی نیست که در هر اختلاف دو طرف مطرح هستند. ولی واقعیت را بخواهیم این، آن رفقا بودند که طرفداران نظرات اعلام شده چریکهای فدائی خلق تا آن مقطع در جنبش را مورد برخی اتهامات قرار می‌دادند. مثلاً آنها را متهم به عدول از تئوری مبارزه مسلحانه کرده و “سیاسی کار” می‌نامیدند. ای کاش این امکان به وجود می‌آمد که اختلافات سیاسی-ایدئولوژیک به شکل واقعی خود بیان و مکتوب می‌شد و نه این که در پوشش تفسیر از این یا آن جمله “مصاحبه” به صورت یک جنجال در می‌آمد.

پرسش:آیا این مباحثات در سطح کادرها و اعضاء سازمان مطرح نشده و ضرورت یک نشست جمعی و یا کنگره را برجسته نساخته بود؟

پاسخ: اتفاقا جاری شدن همین مباحثات در سطح تشکیلات و ضرورت اظهار نظر همه اعضاء در رابطه با پیشنهاد بازگشائی “جبهه شمال” سبب شد که فراخوان اولین “نشست وسیع تشکیلاتی” داده شود.

پرسش: این نشست کی و کجا برگزار شد؟

پاسخ: این نشست که در واقع نقش کنگره را داشت ولی ما از آن به عنوان “نشست وسیع تشکیلاتی” یاد کردیم در آذر سال 1359 در شهر بابل برگزار شد.

(ادامه دارد)

 

 

قطارهای بدون درب! (2)
توضیح پیام فدایی: مطلب زیر نوشته‌ای ست که برمبنای مشاهدات عینی یک بازدید کننده از کشور هند به قلم درآمده است و گوشه‌ای از شرایط عینی حاکم بر این کشور را نشان می‌دهد. بخش اول این نوشته در شماره 297 به چاپ رسیده است. 
نمونه دیگری را مثال می‌زنم. بعد از حضور منحوس استعمار انگلیس در هند، شهر واراناسی در ایالت اوتارپرادش که در فارسی و اردو آن را بنارس می‌نامند مرکز فرهنگی معنوی هند نامیده می‌شود. این شهر در کنار بزرگترین رود شبه قاره یعنی رود گنگ که از هیمالیا سرچشمه می‌گیرد قرار دارد. این رود برای پیروان آیین هندو تقدس دارد. مردم از دیر باز تا هم اکنون در کنار آن مردگان خود را می‌سوزانند و خاکسترش را به رود آلوده گنگ می‌ریزد تا چند سال قبل مردگان بدون وارث و تنها را که کسی برای سوزاندن آنها پول چوب پرداخت نمی‌کرد در این رودخانه رها می‌کردند تا هم گناهانش پاک شود و هم طعمه آبزیان شود. در حال حاضر این عمل بنابه ملاحظات بهداشتی و محیط زیستی منع شده است. شهر واراناسی به بافت پارچه‌های مرغوبش در جهان معروف است انگلیسی‌های استعمارگر تا سال ۱۹۵۰ که مجبور به ترک این شهر شدند مردم را جهت بافت این پارچه و صادر کردن آن به اروپا و سراسر مناطق استعماری خود به برده‌گانی تبدیل کرده بودند که خود بدون تن پوش بودند و باید شبانه روز در کارگاه‌های پارچه بافی، پارچه‌های زربفت و زیبا برای اربابان زورگو و ستمگر تهیه کنند. این شهر بدلیل حضور دیرپای استعمارگران همچنان دارای باورهای بغایت ارتجاعی و عقب مانده است. مردم هندو و بوداییان پس از پنچاه سالگی برای مردن در این استان به این شهر امده و منتظر مرگ می‌مانند. 
براساس بررسی‌های انجام شده در زمینه توسعه فکری مراکزی که استعمارگران در آنها اقامت دراز مدت‌تری داشته‌اند موفق به تاثیر گذاری بیشتر در عقب ماندگی فکری شده و بنوعی ضد ارزش‌هایی را ساخته و بنام الگو و باورهای مذهبی در بین مردم ماندگار ساخته‌اند. در سرتاسر این شهر معابد گوناگون و فراوانی به چشم می‌خورد که در روزهای تعطیل بصورت شبانه روز در حال پخش دعا و نیایش می‌باشند. شنیدن این دعا و نیاش مرا برد به دهه شصت و سال‌های جنگ ایران و عراق که برای جذب جوانان و گسیل آنها به جبهه‌های جنگ شبانه روز دعا بود و پخش سرودهای مذهبی برای فریب نوجوانان و جوانان در آن سال‌ها. حال این شهر را چرا مرکز معنوی و فرهنگی هند می‌نامند من نتوانستم هیچ گونه ارتباط معنوی فرهنگی با واقعیات جاری آنجا بیابم.

مورد دیگر در زمینه حضور استعماری انگلیس در شهر مومبای است. این شهر مرکز حکومت استعماری آنها بوده که امروز در زمینه اقتصادی با دارا بودن مراکز تولیدی بسیار همچنان بیش از نیمی از مردم آن زاغه نشین و بی‌خانمان هستند .

بعد از فقر و فلاکت و بی‌خانمانی مسئله دردناک دیگر که بسیار گسترده در این سرزمین موجودیت زشت و فاجعه بارش را برخ می‌کشد، کودک همسری می‌باشد. کودک همسری یک امر قانونی است که توسط آیین‌های هندو، بودا، جینیسم و مسلمانان که جمعیت ۲۰۰ میلیونی دارند توجیه می‌شود. آنها همگی به مثابه یک امر مذهبی سن ازدواج را برای دختران ۱۳ سال و برای پسران ۱۵ سال می‌دانند و این امر بدون هیچ مانع قانونی انجام می‌شود. این موضوع برای کشوری مثل هند که بیشترین جمعیت جوان را دارا می‌باشد خود یک فاجعه است .

مورد دیگری که باید به آن اشاره کرد که کمتر دردناک‌تر از فقر و کودک همسری نیست، کار کودکان می‌باشد.
من زیاد شنیده‌ام که هند را بزرگترین دمکراسی!! می‌نامند اگر منظور از دمکراسی تاب آوری انسان‌ها و همزیستی آیین‌های مختلف در کنار هم می‌باشد که این سرزمین کهن از زمان پیدایش تاکنون با همین باورها و اعتقادات بدون جنگ و خونریزی با هم زیسته‌اند و مشکلی هم با یکدیگر نداشته‌اند، برعکس از زمان پیدایش سر و کله مدعیان دمکراسی و حقوق بشر دروغین آنها در این سرزمین، رؤسا، هندوها و سیک‌ها و مسلمانان را هر از چند گاهی یک بار به جان هم می‌اندازند و باعث جنگ و خونریزی و کشتار آنها می‌شوند. دموکراسی ادعایی غرب در هند مانند به اصطلاح تنها دمکراسی خاورمیانه کشور صهیونیستی و انسان کش اسرائیل است و لاغیر… 

هتلی که ما برای سفر به دهلی رزرو کرده بودیم آگاهانه در بخش دهلی کهنه انتخاب کرده بودیم. زمان وارد شدن به خیابانی که هتل در آن قرار داشت راننده تاکسی مجبور بود برای بیدار کردن بی‌خانمان‌هایی که در هر دو طرف و تا وسط خیابان خسته از جنگ زندگی روزانه در حال چرت زدن و یا خواب بودن مرتب بوق بزند. موقع حرکت در خیابان‌ها تا زانو در اشغال فرو می‌رفتیم. اینطور بنظر می‌رسید که آن شهر دارای هیچ مسئولی نمی‌باشد و یا بهتر است بگویم مردم و شهر بحال خود رها شده بودند بیشتر پیاده‌روهای شهر شبانه محل استراحت بی‌خانمان‌هاست.
به یک معبد که متعلق به سیک‌های دهلی بود رفتم چون حجاب نداشتم پارچه‌ای به من دادند تا موهایم را بپوشانم آنچه باعث می‌شود این مطلب را بگویم مشاهداتم در درون این معبد است که مرا یاد امام دوازدهم شیعیان مهدی موعود در چاه جمکران ایران که بسیار درباره‌اش شنیده اما هرگز ندیده‌ام انداخت. در آن معبد چاه مانندی بود که در آن عریضه می‌انداختند و سوراخ دیگری بود که در آن پول می‌انداختند. چه نزدیکی‌های زیادی بین باورهای کهنه و عقب ماندگی بین مردمان تحت ستم که رهائی‌شان را در این چاه‌ها جستجو می‌کنند وجود دارد.

در شبه قاره پهناور هند باید خودت را برای دیدن هر چیز آماده کنی و از هیچ پیش آمدی متعجب نشوی و شاید تعجب برانگیزتر این باشد که بعد از چند روز در این سرزمین فقر و محنت زده از خودت متعجب خواهی شد که به چه سرعت همه چی را پذیرفته و دیگر چیزی برایت عجیب جلوه نمی‌کند. این هم یک خصیصه خوپذیری انسانیست!

در ایستگاه قطار منتظر ایستاده بودیم، چندین بار دیدم که بدون ترس و هراس مردم از سکوی یک متری می‌پریدند پایین و آرام از این طرف به آن طرف رفت و آمد می‌کنند. قطار از راه رسید قطاری که نه درب داشت و نه پنچره، جالب است که قانونا قطارها تا درهایشان بسته نشود نباید حرکت کنند. اما در هند قطارها اصلا در ندارند! بجای پنچره میله‌هایی مثل قفس نصب کرده بودند و روی پله‌های قطار هم جمعیت فشرده بهم نشسته و پاهایشان را آویزان کرده بودند!! روزهای بعد، دیگر از دیدن این جمعیت نشسته روی پله‌های قطار هیچ متعجب نشدم. قطارها کاملا طبقاتی بود. هم واگن‌های لاکچری داشت و هم واگن‌هایی که فقط صندلی‌های فلزی در آن نصب کرده بودند. در قطارها واگن‌هایی با پنکه و واگن‌های بدون پنکه را که نرخ این دو هم متفاوت بود را می‌شد دید. در ضمن بخاطر اذیت و آزاری که به زنان می‌رساندند و همچنین باورهای غلط و کهنه پرستی که در آنجا همچنان حاکم است واگن‌ها زنانه و مردانه هستند. در اتوبوس‌ها هم این جدایی وجود داشت.
در این سفر مشاهده ابعاد وسیع درد و رنج انسان‌ها مرا یاد این سروده رفیق سعید سلطانپور، شاعر انقلاب می‌انداخت که:
تا که در بند یکی بندم هست،
با تو ای سوخته پیوندم هست.
فیروزه
10 مه 2024

 به نقل از: پیام فدایی، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران شماره 298، خرداد 1403