مردم جهان امروز شاهد جنایات و قساوتهای هولناک از سوی دولت نژادپرست اسرائیل علیه مردم بیدفاع و غیرنظامی فلسطین هستند. در اثر بمبارانهای وحشیانه ارتش اسرائیل، صحنههای بسیار دلخراشی از کشتار مرد و زن و کودک فلسطینی در نوار غزه ایجاد شده است. کودکان مجروح و آغشته به خون در آغوش بزرگسالانی که ناامیدانه به این سو و آن سو می دوند،
خانه های ویران شده و اجساد بهجا مانده از کشته شدن انسانهای ساکن آن خانهها، زخمیهائی که در شرایط جنگی بسیار قساوت آمیز، امیدی به معالجهشان نیست، آواره شدن توده عظیمی از مردم بیپناه که دولت صهیونیست اسرائیل آواری از مصیبت بر سرشان سرازیر کرده است و در همین حال بستن راه غذا و آب و سوخت بهروی مردمان سرزمینی که "بزرگترین زندان باز جهان" لقب گرفته است، این جنایات هیچکدام با قلم به توصیف در نمیآیند. اکنون این مردم بی دفاع در بیم امکان لشکر کشی ارتش اسراییل به نوار غزه و یک نسل کشی دیگر شب و روز خود را به سر میرسانند.
دولت اسرائیل از دیرباز خود را به مثابه سگ زنجیری امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه، به مردم آگاه و هشیار جهان شناسانده است. صهیونیستهای حاکم بر اسرائیل، همواره با ایجاد بحران در خاورمیانه، به امپریالیسم آمریکا امکان فروش اسلحه در مقیاسی کلان و رونق دادن به صنایع نظامی خود و میلیتاریزه کردن این منطقه را داده اند. در حقیقت، اسرائیل پایگاه و دژ آمریکا در منطقه خاورمیانه محسوب میشود. اهمیت منافعی که دولت نژادپرست اسرائیل برای آمریکا فراهم میسازد در حدی است که گاه رؤسای جمهور آمریکا بر این واقعیت که اسرائیل پنجاه و دومین ایالت آمریکاست صحه گذاشتهاند. از جمله زمانی، رونالد ریگان از اسرائیل به عنوان "ناو هواپیمابر آمریکا در خاورمیانه" نام برد. جرج بوش، در سال 2006 که مردم لبنان و فلسطینیهای ساکن در این کشور مورد حمله ارتش اسرائیل قرار گرفتند، به گزارش روزنامه نگار فرانسوی، تیری میسان، مطرح کرد که "آنچه در حال حاضر در لبنان و فلسطين میگذرد، يک عمليات اسرائيلی مورد حمايت آمريکا نيست؛ بلکه يک عمليات آمريکائیست که بوسيله اسرائيل انجام میپذيرد". یا جو بایدن که امروز بر مَسنَد ریاست جمهوری آمریکا نشسته است در سال 1984 ضمن تأئید و دفاع از سرمایهگذاری 3 میلیارد دلاری آمریکا جهت کمک به اسرائیل، به وضوح بر این واقعیت که اسرائیل چماق دست امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه میباشد صحه گذاشت و تأکید کرد که "اگر اسرائیل وجود نمیداشت، ایالات متحده آمریکا میبایست اسرائیل دیگری میساخت تا از منافعش در منطقه حفاظت کند".
امروز مقامات آمریکا و شرکای امپریالیستاش بدون هیچ تلاشی برای لاپوشانی چهره جنگ طلب خود، جنایات وحشیانه ارتش اسرائیل علیه مردم غیر نظامی غزه به خصوص علیه کودکان را آشکارا مورد حمایت و پشتیبانی خود قرار داده و بر تداوم این جنگ هولناک علیه تودههای غیرنظامی فلسطین پای میفشارند. در این میان بایدن، رئیس جمهور فعلی آمریکا درجه وقاحت را به حدی رساند که مطرح کرد که آمریکا باید به جای موشکهای پرتاب شده به غزه،(که می دانیم غزه را ویران و کودکان و افراد غیرنظامی را در خون غوطهور ساختند)، موشکهای جدیدی در اختیار دولت اسرائیل قرار دهد. به این ترتیب امپریالیسم آمریکا و شرکاء، دست دولت اسرائیل را باز گذاشتهاند تا با دستاویز کشتار خونین شهروندان اسرائیلی توسط حماس، که به نوبه خود محکوم است، یازده سپتامبر دیگری را برای خاورمیانه تدارک دیده و وعده آتشافروزی بزرگتری را در خاورمیانه بدهد و خواست اشغال کامل نوار غزه را فریاد بزند.
اما، در این میان موضوع قابل تأکید آن است که اگر جرج بوش در سال 2001 با دستاویز قرار دادن واقعه یازده سپتامبر، جنایات جنگی خود علیه تودههای تحت ستم عراق و افغانستان را با ادعای اعطای دموکراسی و آزادی به مردمان آن کشورها توجیه میکرد، امروز همپالگی های وی علناً "حقوق بشر" ادعائی خود را نیز زیر پا گذاشته و با تأئید همه وحشیگریها، شرارتها و قساوتهای دهشتناک ارتش و دولت اسرائیل و از جمله قطع هرگونه منبع حیات به روی تودههای فلسطینی و استفاده از فسفر سفید برای کشتار مردم، مشوق این نیروی جنایتکار گشته و عملاً ایجاد هولوکاستی بدتر از هولوکاست هیتلر در نوار غزه را در دستور کار خود قرار دادهاند. به راستی چه شرایطی در جهانِ تحت سلطه امپریالیستها، آنها را وادار به بیان این حد از وقاحت و نمایش چهره واقعی خود نموده است؟
به یاد آوریم که سرمایهداران (بورژوازی) وقتی در سال 1789 قدرت سیاسی را در فرانسه کسب کردند، در چنان شرایط مطلوبی قرار داشتند که میتوانستند حتی مروج اندیشههای روشنگرانه و دموکراتیک اندیشمندانی چون ولتر و ژان ژاک رسو گردند. اما امروز که سیستم سرمایهداری در بستر مرگ محتوم خویش افتاده است، لاجرم سرمایهدارانِ امپریالیست در چنان مخمصهای قرار گرفتهاند که جز با توسل به ارتجاعیترین ابزارها و رسواترین اندیشهها، همچون بنیادگرائی یهودی و بنیادگرائی اسلامی قادر به حفظ بقای خود و تداوم نظام گندیده سرمایهداری امپریالیستی نیستند. این است دلیل همه وقاحتها و رذالتهای مقامات امپریالیسم و وابستگان صهیونیستشان. دنیای سرمایه داری امپریالیستی در وضعیتی است که حاکمین به سختی قادر به استتار چهره جنایتکار خود هستند.
واقعیت این است که صهیونیسم و امپریالیسم، دشمنانی که امروز خلق رزمنده فلسطین را مورد تهاجم وحشیانه خود قرار داده اند، دشمن مشترک همه خلقهای خاورمیانه میباشند. از این رو مبارزه هر یک از خلقهای این منطقه علیه امپریالیسم و صهیونیسم در مدار مبارزه برای تضعیف و در نهایت نابودی دشمن مشترک قرار دارد. بر این اساس باید گفت که سرنوشت خلق محروم اما رزمنده فلسطین با سرنوشت دیگر خلقهای منطقه گره خورده است. در اینجا باید به طور مشخص از بنیاد گرائی اسلامی، این ابزار گسترش سلطه امپریالیسم در منطقه نیز سخن گفت که در رابطه با تودههای تحت ستم فلسطین در قالب دار و دستههای وابسته و ارتجاعی نظیر حماس و جهاد اسلامی و حزب الله همچون بختکی بر جان این تودهها و جنبش حق طلبانه آنها انداخته شدهاند. اینان که برای انحراف و به محاق بردن مبارزه تودهها به هر عمل ضد انقلابیای دست میزنند خود مانع دیگری در مقابل جنبش آزادیبخش و انقلاب مردم فلسطین میباشند.
بسیاری از نیروهای سازشکار در جنبش، همواره برای رهائی مردم فلسطین از شرایط ظالمانهای که در آن قرار گرفته است مذاکره با دولت نژادپرست اسرائیل که در عمل نشان داده به هیچ قراردادی پایبند نیست را تجویز کرده و میکنند. اما در واقعیت امر، رهائی این خلق در گرو نابودی سلطه امپریالیسم و صهیونیسم در خاورمیانه میباشد. این تنها چشمانداز واقعی است که با مبارزه خلق رزمنده فلسطین همراه با دیگر خلقهای منطقه متحقق میگردد. در چنین صورتی، مردمان فلسطینی میتوانند در یک شرایط دموکراتیک در سرزمین آباء و اجدای خود همراه با دیگر ساکنین این سرزمین در صلح و آرامش زندگی کنند. واقعیت این است که همه خلقها در خاورمیانه در مقابل دشمن مشترک قرار دارند و مبارزه قاطع هر یک از آنها و از جمله مردم مبارز ایران با این دشمن که از کانال مبارزه با رژیمهای وابسته به امپریالیسم در کشور خود صورت میگیرد، راه را برای آزادی این یا آن خلق در منطقه تسهیل نموده و میگشاید. این همسرنوشتی، مسلماً باید باعث شود که هر انسان آزادیخواه و هر نیروی انقلابی در خاورمیانه، امروز به درجه اهمیت پشتیبانی از مبارزات مردم فلسطین واقف گشته و به هر شکل ممکن از تودههای فلسطینی در غزه که با جنایتبارترین روش ها مورد تهاجم امپریالیسم و صهیونیسم قرار گرفته اند، حمایت کند. سرانجام، پیروزی از آن خلقهای تحت ستم و شکست و رسوایی، فرجام دشمنان رنگارنگ آنهاست.
16 اکتبر 2023 ، برابر با 24 مهر 1402
فريبرز سنجری: نسل کشی خلق فلسطين، معلول سلطه گری صهیونیست ها
در یک هفته اخیر ما شاهد موج دیگری از کشتار خلق فلسطین توسط ارتش جنایتکار اسراییل به بهانه حمله حماس به مناطق تحت کنترل اسراییل بوده ایم. مطلب زیر که در رابطه با کشتار خلق فلسطین در سال 2008 نوشته شده و حاوی اطلاعاتی در مورد ماهیت دار و دسته های اسلامی و دولت اسراییل است به همین مناسبت مجددا انتشار می یابد.
ظهر شنبه 27 دسامبر 2008، ارتش اسرائيل، غزه را مورد حملات وسیع هوایی قرار داد و بار ديگر با کشتار کودکان و مردم بی دفاع فلسطينی، چهره واقعی و جنايتکارانه رژيم صهيونيستی حاکم بر اسرائيل را در مقابل چشم جهانيان به نمایش گذاشت. هر چند با توجه به تاريخ سراسر تجاوز و جنايت اسرائیل علیه خلق فلسطین، این حمله به خودی خود امر تازه ای نبود، اما ماشين سرکوب و جنايت اسرائيل این بار دست به نو آوری جدیدی زده و ابعاد کشتارهای خود در اثر حمله هوائی را به جائی رساند که تا بحال سابقه نداشت. در همان روز اول، بر اثر بمباران غزه توسط ارتش اسرائيل، بيش از 200 نفر که بسياری از آنها غير نظامی و تعداد زيادی کودک بودند جان باختند. اين تعداد کشته در جريان يک حمله، حتی در تاريخ قساوت ها و بيداد گري های خود اسرائيل هم کم تر ديده شده بود.
از زمان شکل گيری اسرائيل در سال 1948، جهان تاکنون همواره شاهد کشتار مردم فلسطين و اشغال سرزمین آنها بوسيله دولت اسرائيل و با حمایت آشکار قدرت های امپریالیستی بوده است. البته تاريخ جنايات اين دولت علیه خلق فلسطین به قبل از اين سال و به زمانی که بنيانگذاران اسرائيل بصورت گروه های تروريستی فعاليت می کردند بر می گردد و بواقع، تاريخ تجاوز صهيونيستی در اشغال سرزمين فلسطين با ترور و قتل و جنايت نوشته شده است. این امر حقیقتی است که دلایل کاملاً روشن برای آن وجود دارد. آخر وقتی قرار بر اين باشد که جمعیت بزرگی از اهالی سرزمینی از موطن خود رانده شوند تا طرفداران مذهب مشخصی در آنجا سکنی گزینند، چه روشی جز همان روش های جنایتکارانه ای که صهیونیست ها تاکنون مرتکب شده و می شوند می توانست برگزیده شود!؟
درست به این خاطر است که سياست دولت اسرائيل در 60 سال گذشته همواره توسل به جنگ و خون ريزی و اعمال رعب و وحشت در میان مردم فلسطین، اشغال هرچه بیشتر سرزمین های آنها و درهم شکستن مقاومت توده های ستمديده بوده است تا با خيال راحت بتواند سرزمين فلسطين را صاحب شود. به همين دليل هم بود که اسحاق شامير از رهبران اسرائيل می گفت: "فلسطين سرزمينی بوده بدون ملت و بايد به ملتی داده شود بدون سرزمين". بنابراين نسل کشی خلق فلسطين جهت دائمی نمودن اشغال سرزمين فلسطين، ذاتی سلطه دولت اسرائيل بوده و اين دو از همديگر جدائی ناپذير می باشند.
نکته مهمی را که در مورد دولت اسرائيل بايد در نظر گرفت این است که گر چه این دولت نیز همچون هر دولتی، زور سازمان يافته یک طبقه برای حفظ مناسبات اقتصادی موجود می باشد، در عین حال ماشين سرکوب خوب سازمان يافته ای برای حفظ اشغال سرزمين فلسطين و اجرای سياست های اربابان امپرياليست خود در منطقه نيز می باشد و تجاوزگری و کشتار خلق فلسطین از جمله وظايف دائمی و هميشگی اوست.
درست برای سرپوش گذاشتن روی چنین واقعیتی است که در جریان هر حمله اسرائیل به مردم فلسطین، ماشین تبلیغاتی دولت اسرائيل با حمایت اربابان امپرياليست و دیگر حاميان مرتجع اش براه افتاده و توجیهی برای آن حمله دست و پا می کنند. این بار نیز این دولت "شليک موشک" از غزه بسوی شهرهای اسرائيل را دستاويز حمله ددمنشانه اخیر خود به مردم غیر نظامی و بی دفاع غزه قرار داده و در مقابل اعتراض جهانيان نسبت به کشتار مردم غير نظامی، با وقاحت تمام اعلام کرد که مقصر حماس است که خودش را پشت مردم غير نظامی پنهان ساخته است.
هرچند که حماس یک نیروی ارتجاعی و ضد انقلابی است، اما قتل عام مردم بی دفاع با تشبث به حماس نمی تواند حتی ذره ای ننگ جنایت را از چهره دولت اسرائیل زایل کرده و یا آن را کم رنگ سازد. حماس هم ذات دولت اسرائیل بوده و درست در جهت خلاف منافع توده های فلسطینی ساخته و پرداخته شده است. اتفاقاً اين موجود دست ساز، فرزند خود دستگاه های اطلاعاتی آمريکا و اسرائيل است و شين بت (Shin Bet) و موساد (Mossad) و سيا (CIA) آن را در دوره ای شکل داده و تقويت کردند تا کمونيست ها و نيروهای ملی و آزاديخواه را از صحنه دور ساخته و امکان غصب رهبری خلق فلسطین را برای آن نیروی ارتجاعی فراهم آورند.(1) آنها بودند که حماس و اساسا بنياد گرائی اسلامی را در فلسطين پر و بال داده و به جان مردم منطقه انداختند. آن گاه سعی کردند هر صدای اعتراضی علیه جنایات دولت اسرائیل را در هياهوی ضرورت مبارزه با تروريست ها و تروريست های اسلامی خفه کنند. طرح امپرياليستی شکل دادن به اپوزیسیون های اسلامی، امروز به يک سری از اهداف خود رسيده و حماس و دیگر دارو دسته های مرتجع، به کمک دلارهای اهدائی عربستان و جمهوری اسلامی در هر کجا که جمعيتی را دور خود جمع کرده اند، توانسته اند با سوء استفاده از احساسات ضد امپریالیستی توده ها به جنبش ضد امپریالیستی خلق ها ضربات بزرگی بزنند و تا حدودی آن جنبش را از مسير انقلابی منحرف نمايند. درعین حال، امپرياليست ها و صهيونيست ها هر وقت که مصالح شان حکم می کند وجود آنها را دستاويز پيشبرد سياست های جنگ طلبانه و ضد مردمی خود و تداوم اشغال گریشان در خاورمیانه قرار می دهند. بطور کلی، باید با تاکيد گفت که بنيادگرائی يهودی با بنياد گرائی اسلامی همزاد همديگر بوده و آبشخور و استفاده ضد انقلابی يکسانی دارند.
نگاهی به چگونگی رشد بنياد گرائی اسلامی در منطقه واقعيت فوق را مورد تائيد قرار می دهد و نشان می دهد که در همه جا امپرياليست ها و به خصوص امپرياليسم آمريکا در پشت سر جرياناتی نظیر حماس قرار داشته و اساسا با حمايت و پشتيبانی آن هاست که حضور اين دارو دسته های مرتجع را در هر کجا می توان مشاهده نمود. در جريان انقلاب مردم ايران مذاکرات دارو دسته خمينی با آمريکا و حمايت آمريکا جهت قدرت گيری آنان را شاهد بوديم و ديديم که چگونه ارتش مزدور شاهنشاهی، يک شبه اسلامی شد و با "امام امت" بيعت نمود و "امام" به جای "شاه" نشست. بعد در افغانستان اين جريانات را در لباس "مجاهدين افغان" دست در دست ماموران سيا (CIA) در جنگ با تجاوز شوروی دنبال کرديم و سال ها بعد مشاهده کردیم که در حالی که دولت آمريکا ظاهراً به بهانه نقشی که بن لادن در انفجارهای خونين سفارتخانه های آمريکا در نايروبی و اسلام آباد داشت در تعقیب وی بود (1988) چگونه مسئولين سيا (CIA) درست دو ماه قبل از حادثه 11 سپتامبر 2001، در بيمارستان آمريکائی دبی که بن لادن برای معالجه در آنجا بستری بود، به عيادت او رفتند (به گزارش نشريه فيگارو) و در سال های اخير هم همگان به عينه ديدند که آمريکا با لشکر کشی به عراق و سرنگونی ديکتاتور اين کشور _صدام حسين_ اتفاقا اسلام گرايانی را به قدرت رساند که قبلا در زير سايه سربازان گمنام امام زمان در جمهوری اسلامی در آب نمک خوابانده بود. بعدا هم همگان ديدند که دولتمردان جديد عراق چگونه در زير پوشش قدرت آتش 150 هزار نفر سرباز آمريکائی در حال تمرين جانشينی صدام حسين می باشند. فکر نمی کنم که در توضیح این سیاست نيازی به ذکر همه چنین اعمالی در کشور های مختلف باشد، اما در همه جا می توان مشاهده کرد که بنياد گرائی اسلامی و يا به قول "چپ" های پرو امپرياليست ما، "اسلام سياسی"، با هدايت ماموران سيا (CIA) و با دلارهای نفتی رژيم ددمنش جمهوری اسلامی و کمک های مالی رژيم مزدور عربستان سعودی که وابستگی اش به آمريکا اظهرمن الشمس می باشد پرورده شده و در حال شلنگ تخته انداختن می باشد. همه سعی این نیروی ارتجاعی این است که مبارزات و اعتراضات توده ای را از مسير درست و انقلابی منحرف ساخته و نيروهای انقلابی را ايزوله سازد.
بر مبنای واقعیات فوق الذکر، مضحک ترين ادعای دولت اسرائيل که در يورش وحشيانه اخير حتی به حملات هوائی بسنده نکرده و با اعزام نيروی زمينی خود، تلاش می کند تا جائی که می تواند بخش هائی از غزه را دوباره اشغال نمايد، همانا توجیه این حمله با موجودیت حماس می باشد. در حالی که دولت اسرائیل در حملات وحشیانه خود به مردم فلسطین، جنبش انقلابی دمکراتیک و مقاومت آن مردم را مد نظر داشته و با چنان حملاتی در حقیقت اراده پولادين اين خلق برای رهائی را سرکوب می کند. تاريخ سراسر تجاوز و جنگ اسرائيل ثابت می کند که مسئله اصلی دولت اسرائيل همانا سرکوب مقاومت مردمی خلق فلسطین می باشد که بيش از 60 سال است در مقابل اشغالگران سرزمين شان، آنهم متجاوزينی که با توسل به وحشيانه ترين روش ها می کوشند هر گونه مقاومت مردمی را در هم بشکنند، قهرمانانه پیکار می کنند و نه سرکوب صرفا دار و دسته حماس و جلوگيری از موشک پرانی گروه های فلسطينی به سوی اسرائيل.
شکی در این امر وجود ندارد که حماس یک جريان سیاسی مرتجع و وابسته می باشد و در اين هم ترديدی نيست که اگر روزی آنها در قدرت قرار گیرند، با توجه به شرايطی که در آن به قدرت می رسند در پروسه ای همان بر سر مردم می آورند که دارو دسته حاکم بر ايران بر سر مردم ما آورده و می آورد. با درک این واقعيت است که مسئوليت نيروهای انقلابی هر چه بیشتر شناخته شده و آن ها بدرستی نبايد اجازه دهند که امپرياليست ها و اسرائيل با مخفی شدن زير پرچم مبارزه با بنياد گرائی اسلامی و تروريسم، مقاومت مردم فلسطين را خفه ساخته و نقش جنايتکارانه شان را در کشتار مردم بيگناه کتمان سازند. خواست های مردم فلسطين خواست هائی مشروع و روشنی هستند. اين مردم ستمديده که در سرزمين خودشان با آن ها چون بيگانگان رفتار می شود، در اساس برای کسب حق تعيين سرنوشت خويش مبارزه می کنند. از آن جا که شرط تحقق چنين خواستی بروز آزاد اراده مردم بوده و اين امر خود وابسته به بر قراری يک شرايط دمکراتيک می باشد، پس قبل از هر چيز بايد مانع اصلی استقرار آزادی و دمکراسی و در نتيجه تحقق حق تعيين سرنوشت خلق فلسطين را شناخت و آن را مورد حمله قرار داد. اگر مردم در راستای چنين هدفی گام بردارند آنگاه با توجه به وابستگی غير قابل انکار موجوديت صهيونيستی به امپرياليسم آمريکا، در اولين گام به عينه می بينند که دشمنان اصلی آنها چه نيروهائی می باشند و چرا آن ها بايد امپرياليسم آمريکا و رژيم مزدورش اسرائيل را همزمان آماج حملات خود قرار دهند و نه اين که به آمريکا نقش داور بيطرفی را بدهند که در اين دعوا لازم است نيم نگاهی هم به مطالبات آنها داشته باشد. در حقيقت تنيدگی سلطه اسرائيل با منافع و سياست امپرياليسم آمريکا آنچنان عميق و غير قابل انکار است که رونالد ريگان رئيس جمهور سابق اين کشور، از اسرائيل به عنوان "ناو هواپيما بر آمريکا در منطقه" نام می برد و جرج بوش رئيس جمهور آمريکا در جريان حمله اسرائيل به لبنان در سال 2006 با وقاحت تمام گفت "آنچه در حال حاضر در لبنان و فلسطين می گذرد، يک عمليات اسرائيلی مورد حمايت آمريکا نيست؛ بلکه يک عمليات آمريکائی ست که بوسيله اسرائيل انجام می پذيرد" (تيری ميسان روزنامه نگار فرانسوی)
واقعیت این است که امپرياليسم، دشمن اصلی مردم فلسطين بوده و مبارزه مردم فلسطين برای رسيدن به آزادی قبل از هر چيز مبارزه ای ضد امپرياليستی است و به همين دليل هم رهائی اين خلق ستمديده بدون قطع قطعی سلطه و نفوذ امپرياليسم امکان پذير نمی باشد. نفی و نادیده گرفتن این واقعیت و توهم رسيدن به صلح و آزادی از طريق الطاف امپرياليست ها و در چارچوب طرح های امپریالیستی _که قدمت آنها به قدمت جنبش انقلابی توده های فلسطینی باز می گردد_ نتيجه ای جز آن چه هر روز با آن مواجهیم ندارد. چنین توهماتی تاکنون باعث شده است که به ظاهر راه حل هائی که جهت "حل" معضل اسرائیل و خلق فلسطین عرضه می شود، هر بار با شکست مفتضحانه ای روبرو شوند و بر ابعاد مشکلات و رنج های توده های تحت ستم فلسطینی اضافه گردد. این تجربیات نیز بیان گر آنند که نیروهای مبارز نبايد اجازه دهند که تبليغات فريبکارانه امپرياليست ها و صهيونيست ها دشمنان واقعی مردم را از جلو چشم آنها دور سازند؛ بلکه بايد با هرگونه توهم پراکنی نسبت به اغراض امپرياليست ها به مقابله برخاست و با صراحت به مردم گفت که تنها راه رهائی شما مبارزه برای نابودی سلطه امپرياليسم و رژيم های وابسته به آن می باشد.
اگر با توجه به آنچه توضيح داده شد به واقعيت انقلاب فلسطين همان طور که هست نگاه کنيم، دیگر دچار انحرافات گوناگون موجود در این زمینه نمی شویم که مثلاً به بهانه مبارزه با امپرياليسم و صهيونيسم به حمايت از حماس و مرتجعين اسلامی برخيزيم و يا به دليل نفرت از جمهوری اسلامی، به خاطر پشتيبانی علنی جمهوری اسلامی از حماس و بنياد گرائی اسلامی، به دفاع از اسرائيل و سياست های امپرياليستی گرايش پيدا کنيم و همچون به اصطلاح "چپ" های پرو امپرياليست آتش بيار تبليغات امپرياليستی شويم. واقعيت اين است که همه نيروهای مرتجع منطقه مخالف مطالبات بر حق خلق فلسطين و در راس آنها حق تعيين سرنوشت مردم ستمديده فلسطين می باشند. این پای بندی یا عدم پای بندی به مطالبات اساسی خلق فلسطين و چگونگی برخورد برای تحقق آن مطالبات است که صف بندی اصلی بین دوستان و دشمنان خلق فلسطین را تعيين می کند و نه ادعاها و تبليغات فريبکارانه که سالهاست که گوش همه را با آنها کر کرده اند. براین اساس می توان دید که چه به اصطلاح دولت حماس در نوار غزه و چه دولت کاريکاتوری محمود عباس در کرانه غربی، هیچیک از دوستان و مدافعين انقلاب فلسطين نمی باشند. سردمداران اين جريانات هنوز به قدرت واقعی نرسيده صدای مخالفين خود را خفه ساخته و اعتراض مردم را سرکوب می کنند و به جای حرکت در جهت خواست های توده ها در جهت منافع خود و لفت و ليس های خود گام برداشته اند. با تکیه بر چنین واقعیتی، انحراف و اشتباه بزرگی است که چنين دارو دسته های رسوائی را که سال هاست دست در دست نيروهای مرتجع عليه مردم گام برداشته اند را به جای رهبران واقعی مردم فلسطين قلمداد نموده و یا به اين بهانه که مردم فلسطين و انقلاب آنها از فقدان يک رهبری انقلابی در رنج اند، در پشت پرچم آنها قرار گرفت.
تجربه تاريخ مبارزات توده های ستمديده در سراسر جهان درحداقل شصت سال اخير و تجربه مشخص مبارزات سال های اخير در خاورميانه نشان داده است که تحقق مطالبات اساسی توده ها تنها با توسل به انقلابی با رهبری طبقه کارگر امکان پذير می باشد. انقلابی که جهت رسيدن به پيروزی الزاما بايد وسيع ترين توده ها را بسيج کرده و بيشترين متحدين را هم آواز سازد و درچنين مسيری بدون شک اتحاد مبارزاتی با کارگران و زحمتکشان اسراییلی برای نابودی سلطه امپرياليسم و به منظور ایجاد یک دولت دمکراتیک و مردمی در این سرزمین امری الزامی خواهد بود. به همين دليل هر کس خواهان تحقق حق تعيين سرنوشت مردم فلسطين می باشد _که تنها در شرايطی دمکراتيک در اثر نابودی سلطه امپرياليسم و رژيم های مزدورش امکان بروز می يابد_ بايد با همه نيرو به حمايت از انقلاب مردم فلسطين برخيزد. همه تجارب مبارزاتی بیان گر آنند که انقلاب برای نابودی سلطه امپریالیسم و سلطه صهیونیستی اسرائیل تنها راه تحقق مطالبات اصلی مردم فلسطين می باشد.
البته در مقابل چنین راه حل واقعی برای رهائی خلق فلسطین همواره کسانی هستند که بر آشفته فرياد سر می دهند که بايد "واقع بين" بود. آنها در مقابل سخنان فوق، با "واقع بينی" ويژه خود خواهند گفت مشکلات و مسائل مردم نه در ذهن ما و يا روياها و آرزوهايمان بلکه در صحنه عمل واقعی است که پاسخ می گيرد؛ پس در شرايطی که کمونيست ها در صحنه حضوری قوی ندارند و امپرياليست ها و صهيونيست ها توانسته اند نيروهای ملی و آزادیخواه را به حاشيه رانده و ارتش بزرگی را سازمان دهند چگونه می توان انتظار انقلاب آنهم انقلابی که به تحقق مطالبات اصلی مردم فلسطين منجر شود را داشت و به آن دل بست؟ و سپس سازشکارانه مدعی می شوند که پس بايد در همين چارچوبی که می بينيم و با همين نيروهای واقعا موجود کار کرد و در صحنه ای که در آن محمود عباس ها و اسماعيل هانيه ها ميدان داری می کنند گام به گام پيش رفت، چرا که گویا بالاخره اين ها نمايندگان مردم فلسطين هستند و در انتخاباتی آزاد! تعيين شده اند. اما بايد به اين به اصطلاح واقع بين ها گفت که اتفاقا سال هاست که همين نيروها با به اصطلاح واقع بينی تمام و در واقع با کرنش در مقابل قدرت دارند در بساطی که امپرياليست ها و صهيونيست ها و دولت های مرتجع و وابسته منطقه چيده اند می رقصند و بازهم چيزی عايد مردم ستمديده فلسطين نشده است. ديديم که آنها چگونه با "واقع بينی" تمام خواست تشکيل دولت مستقل فلسطين که قرار بود در سرزمين اشغال شده فلسطين ايجاد شود را به "دولت خود گردانی" تبديل کردند که فاقد هر گونه قدرت واقعی است و حوزه عمل اش گتوهای مجزا از هم به جای کل سرزمين فلسطين می باشد که تازه هر روز هم به بهانه ای همين گتوها را دوباره اشغال می کنند و با محاصره و بمباران، اجازه نفس کشيدن به مردم نمی دهند. ديديم که از خواست بازگشت آوارگان فلسطينی به خانه و کاشانه شان چشم پوشيدند و تازه علیرغم همه این عقب نشینی ها و سازشکاری ها، باز هم اسرائيلی ها دست بردار نيستند و هر روز به شکلی مردم بيشتری را آواره می سازند و با پیشبرد سیاست شهرک سازی هایشان بخش های بیشتری از سرزمین فلسطین را ضمیمه اسراییل می سازند. آیا همه این تجارب تلخ نشان نمی دهد که بهتر است رفرميسم و آستان بوسی در درگاه قدرت های جهانی را به حساب واقع بينی نگذاريم و صاف و پوست کننده بگوئيم که چون به اصطلاح "گفتمان جهانی" تغيير کرده پس بايد به هر چه که دادند رضا داد و شکر گزار بود که باز هم صاحبان قدرت حاضر اند چيزی جلويمان بيندازند!
با تکیه به درس هائی که سياست های ارتجاعی و سازشکارانه تاکنون به توده های ستمديده داده اند می توان گفت که اين مدعيان دروغين واقع بينی، این چنین واقع بينانه ترين راه حل در شرايط کنونی را که همانا انقلاب برای نابودی سلطه امپریالیسم و رژيم مزدورش دولت صهیونیستی در اسرائیل می باشد را انکار می کنند. البته هر گام چنین انقلابی مملو از پيچيدگی و ناهمواری است و اساساً راه انقلاب شاه راهی اسفالته نيست بلکه سنگلاخی و پر از دست انداز می باشد؛ اما راه انقلاب آن هم انقلابی با رهبری طبقه کارگر، تنها راه رسيدن به آزادی است. مردم فلسطين تاکنون با پايداری قهرمانانه شان در مقابل دولت تجاوزگر اسرائیل نشان داده اند که ابائی از پیمودن راه انقلاب ندارند و تنها باید خود را از قید به اصطلاح رهبری های سازشکار رها نموده و تحت رهبری واقعاً انقلابی که جز یک رهبری کمونیستی نمی تواند باشد، در جهت رسیدن به حق تعیین سرنوشت خود پیش بروند.
در جریان چنین انقلابی ست که خلق فلسطین می تواند و باید از کمک و همراهی طبقه کارگر و زحمتکشان اسراییلی برخوردار شود که بطور روزمره تحت استثمار و سرکوب طبقه سرمایه دار حاکم و دولت صهیونیستی مسلط بر این کشور قرار دارند و در جهت کسب حقوق عادلانه شان هر روزه با آن در ستيز اند. درک این حقیقت مبارزاتی یعنی وحدت منافع طبقاتی مشترک بین طبقه کارگر و توده های ستمديده فلسطین و طبقه کارگر و زحمتکشان یهودی اسراییل و گام برداشتن در جهت تحقق آن است که می تواند مسیر انقلاب و مبارزات عادلانه خلق فلسطین علیه دشمنان اش یعنی امپریالیسم و صهیونیسم را هر چه بیشتر تسریع کند. درست به همین اعتبار هم هست که با هر تهاجم جديد دولت اسراییل علیه خلق فلسطین، کارگران و نیروهای آزاديخواه یهود در ابعاد هر چه بيشتری علیه دولت اسراییل به اعتراض بر می خيزند و ما امروز شاهد شرکت قابل توجه آزاديخواهان يهودی در اعتراض به کشتار مردم غزه در اروپا و آمريکا می باشيم.
وظیفه همه نیروهای آزادیخوه است که در دفاع از پايداری تحسین انگیز خلق فلسطین و در محکوميت دشمنان و جلادان این توده ها با عزمی راسخ به دفاع از مقاومت مردم فلسطين بر خاسته و لحظه ای از افشای جنايات ددمنشان حاکم بر اسرائيل باز نمانند.
23 دی 1387 - 12 ژانويه 2009
1- در کتاب "بازی شيطان" اثر رابرت درايفوس، نويسنده با تکيه بر اسناد و اطلاعات ماموران سيا (CIA) بطور مفصل نقش آمريکا و اسرائيل در شکل دادن به اين جريانات را مورد بررسی قرار داده است. همچنين می دانيم که اسحاق رابين نخست وزير سابق اسرائيل نیز در جريان مذاکرات صلح اسلو وقتی که ياسر عرفات به موضوع ساخت و پرداخت حماس توسط دولت اسرائیل اشاره نمود، مجبور شد که از آن به مثابه يکی از اشتباهات اسرائيل نام ببرد.
نگاهی تاريخی به انقلاب فلسطين
"نگاهی تاریخی به انقلاب فلسطین" عنوان سخنرانی رفیق فریبرز سنجری ست که در تاريخ 18 نوامبر 2004 در ارتباط با مساله فلسطین در پلتاک انجام شد. این سخنرانی که در زمان درگذشت یاسر عرفات رهبر سابق حکومت خودگردان فلسطین صورت گرفت به مساله وضعیت تاریخی و انقلاب خلق فلسطین می پردازد و با توجه به شرایط کنونی مبادرت به درج دوباره آن می شود.
با سلام به همه رفقا و دوستانی که در این جلسه حضور دارند و با تشکر از مسئولین اتاق که این جلسه را جهت بحث در مورد مسئله فلسطین تدارک دیده اند به خصوص که با درگذشت یاسر عرفات به عنوان یکی از سرشناس ترین رهبران فلسطین که سال ها در رأس جنبش فلسطین قرار داشت، مسئله آینده فلسطین با برجستگی هر چه بیشتری در مقابل دید همگان قرار گرفته است.
امروز شاهدیم که تبلیغات اسرائیل و یکسری دولت های امپریالیستی مرگ عرفات را فرصت بزرگی جهت دستیابی به صلح وانمود می کنند و چنین جلوه می دهند که از قرار عرفات یکی از موانع تحقق صلح در فلسطین بوده، در حالیکه نگاهی به زندگی او و مواضع اش نشان می دهد که چگونه او از رزمنده ای انقلابی که یکی از بنیان گذارهای سازمان الفتح بود، سازمانی که در سال 1965 اولین عملیات مسلحانه فلسطینی ها برعلیه اسرائیل را سازمان داد و در نبرد الکرامه حسابی درخشید، به رهبری سازشکار و یکی از طرف های زد و بند های امپریالیستی در رابطه با مسئله فلسطین تبدیل شده بود. بنابراین، عرفات را نمی توان مانع صلح دانست. مانع واقعی صلح در فلسطین اسرائیل است که به مثابه مجری سیاست های امریکا در منطقه به هر وسیله ای جهت سرکوب خواست های برحق مردم فلسطین متوسل می شود.
از سوی دیگر، این روزها با مرگ عرفات و بالا گرفتن جنگ قدرت در صفوف دولتمندان دولت خودگردان فلسطین شاهد اشاعه تحلیل های ژورنالیستی ای هستیم که طبق معمول با چپ و راست کردن رهبران و شخصیت های فلسطینی به این می پردارند که مثلاً قدرت گیری چه کسی مسئله فلسطین را به پیروزی می رساند، در حالیکه کلید پیروزی مبارزات مردم فلسطین جهت رسیدن به آزادی و تحقق حق تعیین سرنوشت خویش اساساً در دست نیروهائی خارج از چنين نیروها، سازمان ها و افرادی قرار دارد.
جهت روشن نمودن این واقعییات لازم است که ابتدا تاریخچه مختصری از چگونگی شکل گیری اسرائیل و اشغال سرزمین فلسطین را مورد توجه قرار دهیم. توجه به چگونگی شکل گیری اسرائیل از این زاویه ضروری است که رابطه تنگاتنگ این کشور با امپریالیسم را آشکار ساخته و به ما کمک می کند تا مسئله فلسطین را با برخوردی عینی مورد بحث قرار داده و درک واقعی تری از مسئله انقلاب فلسطین پیدا نمائیم. به خصوص که این روزها در بررسی مسئله فلسطین متأسفانه کمتر به نقش تعیین کننده امپریالیسم به ویژه امپریالیسم امریکا در سرکوب مبارزات مردم فلسطین اشاره می شود و گاه ما با نیروها و تحلیل هایی مواجه ایم که اساساً رابطه تنگاتنگ بین امر آزادی مردم فلسطین با نابودی سلطه امپریالیسم را نادیده می گیرند.
اما اجازه بدهید که قبل از پرداختن به اين موضوع، بر نکته ای تأکید کنم: از آنجا که مسئله انقلاب فلسطین زوایای مختلفی دارد که با توجه به محدودیت های زمانی موجود امکان پرداختن و یا حتی اشاره به همه آن جوانب وجود ندارد پس من صرفاً در این بحث به برخی از جنبه های مسئله پیچیده ای به پیچیدگی مسئله انقلاب فلسطین می پردازم و تلاش می کنم با طرح چگونگی شکل گیری دولت اسرائیل رابطه تنگاتنگ این دولت با امپریالیسم امریکا را خاطر نشان ساخته و نشان دهم که امپریالیسم امریکا دشمن اصلی مردم فلسطین می باشد و تأکید کنم که اساساً استقلال و آزادی فلسطین وابسته است به نابودی سلطه امپریالیسم در این منطقه.
امیدوارم که طرح این بحث در این اتاق به مباحثات لازمی دامن بزند که جهت درک مسئله فلسطین ضروری است و رفقای دیگری فرصت یابند که جنبه های مختلف این مسئله را مورد اشاره قرار دهند.
همانطور که می دانید یهودیان یعنی معتقدین به دین یهود که موسی را پیغمبر خود می دانند در طول تاریخ در کشورهای مختلف پراکنده بودند و به دلائل گوناگون که خارج از این بحث است تحت ستم و آزار رژیم های ستمگر جوامعی که در آنجا سکنی گزیده بودند قرار داشتند. یهودی کُشی های تزار در روسیه و کشتار یهودیان به وسیله هیتلر نمونه های برجسته این ستم و آزار می باشند. در نتیجه در طول تاریخ آنتی سیمیتیسم (یهودی ستیزی) که از سوی بخش هائی از طبقات حاکمه ستمگر تبلیغ می شد واقعیتی انکارناپذیر بود که اتفاقاً صهیونیست ها جهت پیشبرد اهداف غیرانسانی خود از آن بیدریغ سود برده اند.
این واقعیت یعنی ستمدیدگی یهودیان به تدریج ایده تجمع یهودیان در یک منطقه و ایجاد یک کانون یهودی را میان آنها اشاعه داد. صهیونیست ها که نامشان را از نام کوهی به نام صهیون که در فلسطین قرار دارد گرفته اند در همین رابطه شکل گرفته و تلاش می کردند براساس علقه های مذهبی یک "ملت یهود" و یک "دولت یهود" ایجاد کنند. گرچه در همان آغاز هم یک گرایش قوی در میان یهودیان جذب شدن در جوامعی بود که در آن زندگی می کردند. اجازه بدهید که متن قطعنامه کنگره یهودیان که در سال 1885 در پتسبورگ امریکا تشکیل شد را در اینجا برایتان بخوانم. در این قطعنامه آمده است که: "ما یهودیان خود را به عنوان ملت نمی دانیم فقط قومی دینی هستیم. پس به بازگشت به فلسطین نظری نداریم و نمی خواهیم هیچیک از قوانین دولت یهود را زنده کنیم".(1) و یا در همین رابطه می توان به اظهارات یکی از خاخام های انگلیس مراجعه کرد. "هرمان ادلر"، خاخام بزرگ انگلیس، در سال 1878 مطرح کرد که: "یهودیان پس از غلبه رومیان به فلسطین جامعه سیاسی تشکیل ندادند. ما یهودیان از نظر سیاسی هواخواه کشورهایی هستیم که در آن زیست می کنیم."(2) حال این حرف ها را مقایسه کنید با ادعاها و توجیه های مذهبی صهیونیست ها که گاه با توسل به تورات که در آن آمده که خدا به ابراهيم ندا داد که "برای پیشرفت و تعالی تو، این سرزمین را به تو می سپارم"، اشغال فلسطين را توجيه می کنند.
یهودیان ابتدا تلاش هایی جهت استقرار کانون یا دولت مورد نظر خود در اوگاندا و سپس شبه جزیره سینا کردند که موفق نبود و حتی تا مدتی هرتزل، یکی از رهبران صهیونیست ها، پیشنهاد تجمع در آرژانتین را می داد. بعد از این تلاش ها، آنها روی منطقه فلسطین فعلی متمرکز شدند. این مسئله از آن زاویه که صهیونیست ها اشغال فلسطین را با توجیهات مذهبی توضیح می دهند از اهمیت زیادی برخوردار است. چرا که این ادعاها را با وضوح زیر سؤال می برد. قبل از ادامه بحث اجازه دهید که در تأئید این نظر و رد توجیهات مذهبی صهیونیست ها نظرتان را به این واقعیت جلب کنم که اساساً یکی از مهمترین مسائل کنگره ششم صهیونیست ها که در 1903 تشکیل شد این امر بود که بین فلسطین و اوگاندا یکی را انتخاب کنند که این انتخاب در کنگره هفتم با انتخاب فلسطین قطعیت یافت.
حال بهتر است برگردیم به بحث اصلی. در اوت 1897 اولین کنگره صهیونیست ها در "بازل" سویس تشکیل شد. این کنگره به ریاست تئودور هرتزل بود و هدف اصلی اش را چنین توضیح می داد: "هدف صهیونیسم ایجاد کانون برای خلق یهود در فلسطین است". اهمیت این کنگره برای صهیونیست ها تا آن حد است که "هرتزل" بعدها در کتابی که نوشت گفت: "در بازل من دولت یهود را بنیاد نهادم". اجازه بدهید که در همین جا به این نکته اشاره کنم که گرچه نام یکی از کتاب های هرتزل "دولت یهود" است، اما صهیونیست ها تا مدتها بنابه مصلحت شان بیشتر کلمه "کانون" را به کار می بردند تا دولت یهود.
به دنبال کنگره "بازل"، مسئله مهاجرت یهودیان به فلسطین شدت گرفت. در آن زمان، فلسطین بخشی از امپراطوری عثمانی بود و دولت عثمانی، علیرغم تلاش های صهیونیست ها جهت جلب نظر "سلطان"، به ایجاد کانون یهود و پیشنهادهای سخاوتمندانه شان درباره قرضه های کلان به امپراطوری عثمانی به تشکیل چنین کانونی و یا دولتی در قلمرو اراضی خود راضی نبود.
با آغاز جنگ جهانی اول در سال 1914 و جهت گیری امپراطوری عثمانی به نفع آلمان، دولت انگلستان جهت تضعیف امپراطوری عثمانی شروع به تقویت صهیونیست ها کرد. گرچه تا قبل از جنگ سیاست رسمی انگلستان تجزیه امپراطوری عثمانی نبود اما جنگ جهانی اول شرایط جدیدی را ایجاد کرد و مسئله تقسیم قلمرو امپراطوری در حال تلاشی عثمانی که حال از آن در مطبوعات خود به نام "شخص رنجور" نام می بردند بین دولت روسیه، انگلستان و فرانسه مطرح گشت. در سال 1916 طی قراردادی که به قرارداد "سایکس – پیکو" معروف است این قلمرو تقسیم شد. (این قرارداد از جمله قراردادهایی است که به دنبال انقلاب کبیر اکتبر به وسیله بلشویک ها علنی و افشاء شد.) سپس در 2 نوامبر 1917 "اعلامیه بالفور" داده شد. بالفور، وزیر خارجه وقت انگلستان بود و در این اعلامیه برای اولین بار دولت انگلستان متعهد کمک جهت استقرار یک "کانون ملی" یهود شد و سازمان جهانی صهیونیسم "آژانس یهود" را به رسمیت شناخت.
بعد از جنگ جهانی اول و در جریان قرار داد صلح، فلسطین تحت قیومیت انگلستان در آمد و طی 30 سال به دلیل حمایت استعمار انگلستان جمعیت یهودی که در آن زمان تنها یک درصد جمعیت ساکن منطقه بود، 12 برابر افزایش یافت. در این دوره سیاست صهیونیست ها اعمال ترور نبود بلکه از طریق خرید زمین، شرایط گسترش نفوذ خود را فراهم می کردند. جالب است که در جایی خواندم که سید ضیاء طباطبائی، نوکر شناخته شده انگلستان که جهت پیشبرد سیاست انگلستان در ایران شرایط کودتای معروف رضاخان را فراهم کرد، وقتیکه در فلسطین اقامت گزید یکی از کارهایش خرید زمین از فلسطینیان و سپس فروش آن به یهودیان بود. او از مسلمان بودنش در این مورد سوء استفاده می کرد چون به دلیل مسلمان بودنش محدودیتی در خرید زمین نداشت. امری که نشان می دهد نوکری و وابستگی و سرسپردگی مکان و دين نمی شناسد!
در این سالها با اینکه فلسطین تحت الحمایه انگلستان بود و استعمار انگلیس قیومیت فلسطین را بر عهده داشت ولی انگلستان ضمن حمایت از یهودی ها به تشکیل دولت یهود تن نمی داد. به همین دلیل هم در این فاصله شاهد برخوردهایی بین انگلستان و صهیونیست ها هستیم. یهودیانی که تشکیل دولت یهود را هدف اصلی خود می دانستند و برای رسیدن به این هدف به هر وسیله ای متوسل می شدند. آنها به تدریج دست به تشکیل گروه های تروریستی زدند که در حالیکه با توسل به ترور، اعراب را می ترساندند و آنها را مجبور به فروش زمین و یا ترک سرزمین شان می کردند گاه نیز ضرباتی به نمایندگان انگلستان می زدند تا این کشور را جهت تشکیل دولت یهود تحت فشار قرار دهند. این وضع تا جنگ جهانی دوم ادامه داشت اما با پایان جنگ جهانی دوم و سقوط قدرت امپریالیسم انگلیس در سطح جهانی و قدرت گیری امپریالیسم تازه نفس امریکا صهیونیست ها، که در فاصله بین دو جنگ تعداد و سازمانهایشان را در فلسطین رشد و گسترش داده بودند، دست دوستی به سوی امپریالیزم امریکا دراز کردند. آنها در امپریالیسم امریکا، با توجه به وجود کانون های قدرتمند یهودی در این کشور و تلاش اش جهت تسخیر سرزمین های جدید، آن اربابی را می دیدند که به آرزویشان که همانا تشکیل دولت یهود بود جامعه عمل می پوشاند. البته امریکا هم جهت دست اندازی به قلمرو انگلستان و نفوذ در منطقه خیلی زود تشخیص داد که بهتر است از دولت یهود پشتیبانی کند. باید توجه داشت که کشتار یهودیان به وسیله هیتلر که برخی اسناد تاریخی نقش سازمان های صهیونیستی به اصطلاح مدافع همه یهودیان را در آن اثبات کرده اند کمک بزرگی به تسهیل این امر می نمود.
در سال 1947 یعنی چند سال پس از پایان جنگ جهانی دوم و تشکیل سازمان ملل، این سازمان مسئله استقرار دولت یهودی را مطرح کرد. اعراب این امر را نپذیرفتند و خواهان استقلال فلسطین شدند. ولی یهودی ها این پیشنهاد را نپذیرفتند که به دنبال آن درگیری هایی که به جنگ اول اعراب و اسرائیل معروف شد درگرفت و در نتیجه در سال 1948 دولت اسرائیل رسماً پا گرفت و البته در منطقه ای وسیع تر از آنچه سازمان ملل مطرح می کرد.
به دنبال تشکیل دولت اسرائیل، این دولت سیاست خود را بر تهدید و آزار اعراب و ایجاد فضای رعب و وحشت در میان اعراب قرار داد تا آنها را از طریق فروش زمین و غیره مجبور به تخلیه منطقه کند. نمونه برجسته آن کشتار "دیریاسین" در سال 48 است که به عنوان یکی از فجیع ترین کشتارهای فلسطینیان توسط یهودیان در تاریخ ثبت شده است. در این فاجعه صهیونیست ها از اجساد قربانیان خود عکس گرفته و در روستاها پخش می کردند و در اعلامیه های خود می نوشتند: "اگر روستاها را تخلیه نکنید به این سرنوشت دچار خواهید شد."(3)
به این ترتیب، با شکل گیری دولت اسرائیل از همان سال 48 مبارزه مردم فلسطین با اسرائیل شروع شد و از همین سالها جهان با مسئله ای به نام آوارگان فلسطین مواجه گردید که سرزمین خود را به دلیل زور از دست داده و آواره کشورهای عربی شده اند و یا در اردوگاه های پناهندگی در بدترین شرایط اسکان داده شده اند.
این حق کُشی های آشکار و ظلم و ستم اسرائیلی ها به طور طبیعی با مقاومت و مبارزه مردم فلسطین مواجه شده و در این فاصله ما شاهد جلوه های باورنکردنی از مبارزه و مقاومت این مردم بوده ایم. از نبرد الکرامه تا انتفاضه دوم. در بستر همین مبارزه بود که دهها سازمان ملی و چپ و از جمله سازمان آزادیبخش فلسطین شکل گرفت. برای نمونه در سال 1964 الفتح تشکیل شد و اولین عملیات مسلحانه الفتح به رهبری یاسر عرفات در اول ژانویه 1965 برعلیه اسرائیل سازمان یافت.
به دنبال تشکیل گروه های معتقد به مبارزه مسلحانه و آغاز مبارزه مسلحانه، اسرائیل بیش از گذشته تحت فشار قرار گرفت و تنش های اعراب و اسرائیل اوج بیشتری گرفت. اختلافات دولت های عربی با اسرائیل که تا سالها از شناخت این دولت خودداری می ورزیدند به جنگ 1967 (جنگ شش روزه) انجامید. در این جنگ اسرائیل بخش های وسیع تری از خاک فلسطین و اردن و سوریه و مصر را اشغال کرد.
علیرغم شکست ارتش های کشورهای عربی که برخی از آنها در رادیوهایشان فریاد می زدند "اسرائیلی ها را به دریا خواهیم ریخت" اما فلسطینی ها در این جنگ درخشیدند. در حاشیه همین جنگ بود که فلسطینی ها برای اولین بار در نبرد "الکرامه" شکست بزرگی به ارتش به اصطلاح شکست ناپذیر اسرائیل دادند و او را مجبور به عقب نشینی مفتضحانه ای کردند که در تاریخ انقلاب فلسطین فراموش نشدنی است. مبارزات و فعالیت های فلسطین به طور طبیعی قدرت و اعتبار مبارزان فلسطین را در منطقه و جهان اعتلاء بخشید. قدرت گیری فلسطین به طور طبیعی ارتجاع عرب را به وحشت انداخت و دولت های وابسته عربی در همدستی آشکار با اسرائیل کمر به نابودی انقلاب فلسطین بستند. به همین دلیل هم ما شاهد کشتار فلسطینی ها به وسیله ارتش اردن در سپتامبر 1970 بودیم که به سپتامبر سیاه معروف شد. حدود 30 هزار زن و مرد فلسطینی قتل عام شدند و به دنبال آن سازمان های فلسطینی مجبور به ترک اردن و اقامت در مصر و لبنان و غیره گردیدند. بعد از آن نیز جنایات دولت های عربی از جمله دولت سوریه بر علیه فلسطینیان در سالهای مختلف و به بهانه های گوناگون تداوم یافته و همواره یکی از مسائل فلسطینی ها را تشکیل می داده. و این در حالی است که برخی از رهبران فلسطین همواره به دفاع فلان دولت یا حزب عربی دل خوش کرده بودند.
اشغال سرزمین های جدید در سال 1967 به وسیله اسرائیل و عدم تخلیه این سرزمین ها که تنها با حمایت آشکار امریکا امکان پذیر بود، تنش موجود بین اعراب و اسرائیل را تشدید کرد و زمینه جنگ اکتبر 1973 شد که در آن ارتش های عرب در لحظاتی قدرت نمائی کردند و سرانجام کار به آتش بس رسید.
در تمامی این سالها امریکا به طور مستمر به حمایت از اسرائیل پرداخت و علیرغم صدها قطعنامه سازمان ملل بر علیه اسرائیل این کشور را تقویت کرد و به یکی از بزرگترین قدرت های نظامی منطقه تبدیل نمود، که به حق به عنوان سگ زنجیری امریکا در منطقه شناخته می شود.
رابطه امریکا و اسرائیل آنچنان تنیده است که اسرائیل برای سالها و هم اکنون نیز بزرگترین کشور کمک گیرنده امریکا بوده و هر سال میلیاردها دلار کمک نظامی و اقتصادی از ارباب خود دریافت می کند و به دلیل همین کمک ها و نقش اش در پیشبرد سیاست های امریکا در منطقه خیلی از سیاستمداران از اسرائیل به عنوان ایالت پنجاه و دوم امریکا نام می برند. بی جهت نبود که "بن گوریان"، یکی از رهبران تروریست دولت اسرائیل، تأکید داشت که: "دولت اسرائیل فقط از جنبه جغرافیایی جزء خاورمیانه محسوب می شود". و ریگان، یکی از رئیس جمهورهای سابق امریکا، تا آنجا پیش رفت که زمانی اسرائیل را "ناو هواپیما بر امریکا در منطقه" نامید.
در تمامی این سالها سرکوب و جنایت اسرائیل علیه مردم فلسطین لحظه ای قطع نشده که کشتار فلسطینیان در تل زعتر، صبرا و شتیلا از سمبل های فراموش نشدنی این وحشیگری می باشند. به واقع در شرایطی که رهبران اسرائیل همچون اسحاق شامیر، مدعی اند که: "فلسطین سرزمینی بوده بدون ملت و باید به ملتی داده شود بدون سرزمین"، روشن است که نسل کشی فلسطینی ها امری الزامی می باشد. کشتار و جنایتی که تاریخ ثابت نموده بدون حمایت امریکا و بدون تقویت و تسلیح اسرائیل به وسیله امریکا به عنوان یکی از بزرگترین قدرت های جهان هرگز امکان پذیر نبود. و این نیروی اشغالگر نمی توانست بدون چنین حمایتی در مقابل مبارزه خلق فلسطین دوام آورد.
پروسه شکل گیری دولت اسرائیل و نقش استعمار و امپریالیسم در آن و عملکرد 50 ساله این دولت در دفاع از منافع امپریالیسم در منطقه و جهان نشان می دهد که وابستگی به امپریالیسم امریکا و ترور و سرکوب جزء ذاتی سلطه صهیونیستی بوده و انقلاب فلسطین بدون جهت گیری برعلیه این عوامل قادر به پیشرفت و دستیابی به موفقیت نمی باشد.
زمانی هرتزل در کتاب "دولت یهود" خود نوشت که دولت یهود "برج دیده بان تمدن علیه وحشیگری" است. اگر معنای تمدن همانا تامین منافع و مصالح امپریالیسم به ویژه امپریالیسم آمریکا است که در تمام این سالها چیزی جز آن دیده نشده آنگاه بهتر می توانیم درک کنیم که چرا در تمامی این سالها علیرغم هر تغییری در سیاست های آمریکا، تمامی رئیس جمهورهای امریکا از موجودیت صهیونیستی دفاع کرده و بوش در این میان کار را به آنجا رساند که چندی پیش اعلام کرد: "ما رابطه ای بی همتا با اسرائیل داریم و جهان می تواند مطمئن باشد که ما از اسرائیل حمایت می کنیم و اجازه نخواهیم داد که اسرائیل از بین برود. این بخشی از سیاست ما بوده و خواهد بود". و یا تأکید کرد: "امنیت اسرائیل، امنیت ما هم هست". با توجه به آنچه که گفتم روشن است که مسئله آزادی فلسطین در رسیدن این ملت به حقوق حقه خود از جمله حق تعیین سرنوشت خویش و تشکیل دولت مستقل فلسطین به عنوان یک اصل مسلم و غیرقابل تردید بدون مبارزه با سلطه امپریالیسم امکان پذیر نمی باشد و در مسئله فلسطین باید امپریالیسم را به مثابه دشمن اصلی مردم فلسطین در نظر گرفت.
در بستر مبارزات خلق فلسطین و به خصوص انتفاضه طولانی مدت این ملت رزمنده، راه حل های مختلفی جهت حل مسئله فلسطین مطرح شده است. برای نمونه اسرائیل و امریکا که سالها جنبش فلسطین را به رسمیت نمی شناختند و با ارائه طرح های غیرعملی وقت کُشی می کردند، در بستر اوج گیری انتفاضه قرارداد صلحی را مطرح کردند که نوعی خودمختاری به فلسطین را به رسمیت می شناسد. در واقع این صلح امپریالیستی یعنی قرارداد اسلو (و کنفرانس مادرید) و تبعات آن، بخشی از سرزمین فلسطین را به حدود 9 "گتو" مجزا از هم تبدیل کرده و سازمان آزادیبخش فلسطین را به عنوان دولت خودگردان این مناطق مجزا با تأکید بر عدم بازگشت آوارگان فلسطینی به رسمیت می شناسد. علیرغم اینکه این طرح خود حاصل یکسری زدوبندهای امپریالیستی برعلیه منافع مردم فلسطین می باشد و در آن خواست های اصلی مردم فلسطین نایده گرفته شده اما باز هم دولت اسرائیل به رهبری آریل شارون، این جلاد مردم فلسطین به خصوص در "صبرا" و "شتیلا"، به انحاء مختلف می کوشد تا همین طرح را نیز نادیده گرفته و همین "گتو" ها یا تکه هایی از خاک فلسطین را که به سازمان آزادیبخش فلسطین به رهبری یاسر عرفات داده شده بود را نیز پس بگیرد. تداوم کشتار مردم فلسطین به خصوص جنایت اردوگاه "جنین" که حتی نهادهای مدافع حقوق بشر غرب هم آن را به عنوان یک جنایت جنگی مطرح کردند، محاصره طولانی مدت مقر عرفات در رام الله و طرح کشیدن دیواری به دور مناطق فلسطین، دیواری که باید آن را دیوار ننگ و جنایت نامید - دیواری با جدارهای بتونی 8 متری و برج های دیده بانی در فاصله هر 300 متر و خندق هایی با عمق 2 متر که محلات فلسطین را دور می زند و برای ساختمان هر کیلومتر آن یک میلیون دلار خرج شده است - همگی به آشکاری حکایت از سترونی صلح کذائی و زدوبندهای امپریالیستی مربوطه کرده و نشان می دهد که کمونیست ها و نیروهای انقلابی محق بودند زمانیکه فریاد می زدند مسئله فلسطین با چنین مذاکراتی و چنین رهبرهای سازشکاری در بستر یک صلح امپریالیستی هرگز به نتیجه نمی رسد. و برعکس باید با تشدید مبارزه بر علیه امپریالیسم و صهیونیسم و گسترش انقلاب جهت ایجاد یک رهبری کمونیستی در راه پیروزی گام برداشت.
در پنجاه سال گذشته، مبارزه مردم فلسطین لحظه ای متوقف نشده و چه اسرائیل و چه ارتجاع عرب به مثابه عوامل امپریالیسم به اشکال مختلف آن را سرکوب کرده و تلاش کرده اند رهبری انقلابی این مبارزات را تا آنجا که می توانند نابود و یا با تقویت نیروهای سازشکار ایزوله نمایند و حتی ما در سالهای اخیر شاهد بوده ایم که آنها چگونه کوشیدند به اشکال گوناگون نیروهای مرتجع اسلامی را در جنبش فلسطین تقویت کرده و به این وسیله ضمن تضعیف سازمان آزادیبخش فلسطین، مانعی در جهت رشد و گسترش نیروهای کمونیست و واقعاً انقلابی ایجاد کنند.
واقعیت این است که رهبری های سازشکار در شرایطی که مردم آماده مبارزه بودند به جای سازماندهی اعتراض و مقاومت مردم همواره تلاش کرده اند از حدت مبارزه مردم بکاهند و آنها را به پذیرش کوچکترین خواست های ممکن مشغول سازند. تجربه رسوای عقب نشینی سازمان آزادیبخش فلسطین و شخص عرفات از لبنان در جریان حمله اسرائیل به این کشور در سال 1361 (1982) خود فاکتی انکارناپذیر در این زمینه است. روندی که در پروسه آن ما شاهد استحاله رهبرانی مثل عرفات از مبارزی مسلح به رهبری بدون هرگونه قدرت واقعی در رأس دولت خودگردان هستیم. دولتی که اگر برای رفاه مردم کار مثبتی نکرده است اما با تشکیل یک نیروی پلیس 48 هزار نفره که با توجه به قلمرو این دولت نیروی قابل توجهی است، وسیله سرکوب هر اعتراض برحقی را مهیا کرده است. دولتی که کارنامه مثبتی در رعایت حقوق بشر از خود نشان نداده و به همین دلیل هم خشم و غضب مردم را باعث شده است.
با توجه به آنچه که گفته شد باید تأکید کنم که تجربه انقلاب فلسطین نیز بار دیگر این اصل مارکسیستی را به اثبات می رساند که در شرایط سلطه امپریالیسم و گسترش سرمایه داری انحصاری در چهار گوشه جهان، رسالت رهبری انقلاب و حل مسئله ملی بر عهده طبقه کارگر می باشد. و تا کمونیست ها نتوانند سازمان رهبری کننده این طبقه را شکل داده و نیروی این طبقه را جهت هدایت انقلاب کانالیزه نمایند امکان تحقق حق تعیین سرنوشت و حل مسئله ملی نیز مهیا نمی شود.
امروز در شرایطی که به دنبال انتفاضه اول و دوم و اوج گیری مبارزات مردم فلسطین چهره جنایتکار دولت اسرائیل بیش از هر زمان دیگری آشکار شده است و وحشی گری های این دولت کار را به آنجا رسانده که حتی برخی از یهودیان نیز با دیدن این جنایات برعلیه اسرائیل سخن می گويند (از جمله چندی پیش "وودی آلن" هنرپیشه امریکایی گفت: "من از یهودی بودن خودم شرم دارم"، و هزاران سرباز اسرائیلی از خدمت در سرزمین های اشغالی امتناع کرده و اعراب اسرائیلی نیز به مخالفت با دولت اسرائیل برخاسته اند) بار دیگر مسئله انقلاب فلسطین با برجستگی تمام در مقابل خلق های خاورمیانه قرار گرفته است. با توجه به این واقعیت که نبرد فلسطین به طور انکارناپذیری با نبرد همه خلق های خاورمیانه، از جمله مردم ایران، گره خورده است و انقلابیون منطقه به انقلاب فلسطین به عنوان جزئی از انقلاب خودشان نگاه می کنند، باید به هر وسیله که می توانیم همبستگی انترناسیونالیستی خود را با مردم فلسطین ابراز کرده و بر ضرورت شکل گیری یک رهبری انقلابی که در بستر مبارزه با امپریالیسم و جهت نابودی سلطه آن می تواند شرایط آزاد و دمکراتیک جهت تحقق حق تعیین سرنوشت مردم فلسطین را مهیا سازد، تأکید نمائيم. تجربه پنجاه سال مبارزه مردم فلسطین نشان داده تا طبقه کارگر در فلسطین امر رهبری انقلاب را به دست نگیرد امکان پیروزی وجود نخواهد داشت. به امید آن روز و به امید اینکه زیاد خسته تان نکرده باشم و توانسته باشم توجه تان را تا حدی به برخی از نکات اساسی مربوط به انقلاب فلسطین جلب کرده باشم، صحبتم را تمام می کنم. تا بقیه رفقا نیز فرصت یابند به طرح نظراتشان بپردازند. پیروز باشید.
پاورقي:
1 و 2 - مسئله فلسطين "گزارش کنفرانس حقوقدانان عرب در الجزاير"، ترجمه اسداله مبشری، چاپ اول، شهريور 1350.
3- "فاجعه فلسطين"، اثر سامی الجندی، ترجمه کمال قارصی.