کمونیست چه کسی است، و آیا هرکس خود را انقلابی و طرفدار ِ طبقه ی کارگر نامید یا حتا کارگر بود واقعن و حقیقتن کمونیست و انقلابی است؟ این، مارکس و انگلس بودند که برای نخستین بار در ١٨٤٦ یعنی ١٧١ سال قبل در ایدئولوژی ِ آلمانی و در نقد ِ فویر باخ، ماتریالیست ِ عملگرا و کنشگر را کمونیست نامیدند. اما آنها بر این تعریف ِ کلی و تعبیرپذیر نایستادند و بعدتر در مانیفست ِ کمونیست میان ِ مدعیان ِ رنگارنگ ِ خودکمونیست نام و کمونیست های واقعی خط ِ فاصل و فاضل کشیده و آنها را برحسب ِ گرایش ها و باورها یا هدف ها و عملکردها دسته بندی نموده تا کمونیست ِ واقعی و راستین را از کمونیست ِ غیرواقعی و دروغین یا حتا ضد ِ کمونیست ِ خودکمونیست نام جدا سازند. (هم ایدئولوژی آلمانی و هم مانیفست ِ کمونیست کار ِ مشترک ِ مارکس و انگلس است.)
درواقع امروزه ما برای تشخیص و جداسازی کمونیست ِ راستین از دروغین، به دلیل ِ کثرت ِ مدعیان و مدعاها پیش از هر قضاوتی باید شناخت ِ عام از کمونیسم و چیستی آن را ملاک قرار داده و تفاوت ِ کمونیسم ِ راستین یعنی علمی و ماتریالیستی و کمونیسم ِ دروغین یعنی غیرعلمی و ایده آلیستی را تعیین نموده تا سپس برپایه ی این تفاوت گذاری قادر به تشخیص ِ اصلی از بدلی یا به بیان ِ دقیق تر جداسازی ِ کنشگر ِ ماتریالیست از کنشگر ِ ایده آلیست گردیم.
کمونیسم در اساس و به طور ِ تاریخی و شناخت شناسی، تئوری و نظریه است چون هنوز به واقعیت تبدیل نگردیده. منظور ِ مارکس و انگلس هم از این که می گویند کمونیست ماتریالیست ِ عملگراست، تاکید عمدتن و خصوصن بر تئوری ِ ماتریالیستی به مثابه شناخت ِ علمی از جهان یعنی طبیعت و جامعه ی انسانی با هدف ِ دگرگون سازی آن است.
تئوری ِ ماتریالیستی به دلیل ِ خصوصیت ِ پیش بینی کننده اش می تواند پیشاپیش نتایج ِ پراتیک ِ انسانی – اجتماعی را هم در کوتاه زمان به طور ِ تقویمی وهم در دراز زمان به طور ِ تاریخی، و حتا به دقت ِ علوم ِ ریاضی درصورتی که شرایط ِ مادی ِ تحقق اش کاملن فراهم و در دست رس و دید رس علم و نظروری باشد درهرزمان تاریخی پیش بینی نماید. اما این به آن معنا نیست که تئوری به تنهایی قادر است به طور ذهنی وصرفن مفهومی هدف و غایتی را که تحقق اش علاوه برپراتیک وعمل اجتماعی مشروط به وجود پیش نیازهای مادی است متحقق سازد.
از سوی دیگر،یک خطای مهم در عمده کردن ِ پراتیک و نقش ِ اصلی و یگانه را به آن و عامل ذهنی یا اراده ی فاعل ِ عملگرا یا سوبژکت ِ عمل دادن، فهم نادرستی است که خودمارکسیست نامان ِ دروغین از تز ِ یازدهم مارکس درباره ی فویر باخ، و بحث ِ روبنا و زیربنا در ایدئولوژی ِ آلمانی دارند. خصوصن یازدهمین تز ِ مارکس در نقد فویر باخ که می گوید: «فیلسوفان تاکنون جهان را به شیوه های گوناگون تعبیر و تفسیر کرده اند درحالی که مساله ی اصلی دگرگون سازی جهان است.»
در ایدئولوژی آلمانی بود که تغییر ِ جهان به کمونیست های عملگرا یا ماتریالیست های پراتیکی نسبت داده شد و همین موجب سوءتفاهم ها و سوءتعبیر و سوءاستفاده ی ایده آلیست های متافیزیکی ِ اراده گرا از این تز گردید.
درک و برداشت ِ ایده آلیستی متافیزیکی و عملگرای حرفه ای - چریکی با خواندن این تز عمدن و آگاهانه چشم بر این واقعیت و حقیقت می بندد که مارکس و انگلس در همان ایدئولوژی ِ آلمانی و بعدها در تمام ِ نوشته های مشترک یا مستقل شان بر رابطه ی دوسویه ی پراتیک و تئوری تاکید کرده اندو اینان نمی دانند و نمی خواهند بدانند که همانگونه که پراتیک و خصوصن پراتیک ِ علمی پدیدآورنده ی تئوری است، همان گونه هم تئوری به مثابه ِ فرمولاسیون ِ عام الشمول ِ تکامل ِ تاریخی و اجتماعی،یا به بیان دقیق تر ماتریالیسم تاریخی، در روند ِ این تکامل قادر است بر پراتیک پیشی گرفته و مسیر و مراحل ِ گذار ِ آن را تعیین و مشخص سازد تا جامعه ی انسانی ناچار به تکرار تجربیات ِ از سرگذرانده نشود یا به بیراهه و کژراهه نرود و بتواند مسیر ِ دقیق ِ تکاملی اش را بشناسد و با قطعیت و اطمینان به پیش رود.
تبدیل ِ فرمولاسیون ِ دقیق و علمی ِ تکامل چه در شناخت ِ طبیعت و دگرگون سازی ِ آن، و چه در عرصه ی جامعه به عنوان ِ بخش ِ جدایی ناپذیر ِ تکامل ِ طبیعت- من حیث المجموع یعنی ماتریالیسم دیالکتیک وماتریالیسم تاریخی- به یک ایده ی محض و محدود نمودن ِ آن به دگم ِ ایده آلیستی متافیزیکی ی سوبژکت ِ اراده مند و عنصر ِ ذهنی، معنایی جز تبدیل ِ کمونیسم ِ علمی به کمونیسم ِ تخیلی ندارد. به این دلیل ِ واضح که ماتریالیسم مورد ِ نظر ِ مارکس و انگلس یعنی ماتریالیسم ِ دیالکتیکی که مارکس و انگلس آن را ماتریالیسم ِ جدید می نامند تا آن را از انواع ِ ماتریالیسم ِ غیردیالکتیکی مجزا و مشخص سازند، باهرگونه اراده گرایی ِ مافوق ِ سازوکارهای قانونمند ِ طبیعت و جامعه ناخوانایی دارد و با آن به شدت در ستیز است.
اگر مارکسیسم تغییر را مشروط به پراتیک می سازد، از آن رو نیست که اراده ی ناقانونمند و معجزه گر را وارد ِ کردوکارها و مناسبات ِ تاریخی ِ انسان ها با طبیعت و با همدیگر سازد، بلکه به این جهت است که هیچ پراتیکی بی نیاز از شناخت، و هیچ شناختی برنیامده و بی نیاز از پراتیک نیست. هم شناخت یا تئوری ِ شناخت در پراتیک محک می خورد، و هم پراتیک با راهنمایی ِ تئوری ِ شناخت راه اش را دقیق تر و با اطمینان به سوی غایتی که جامعه ی انسانی بر طبق قوانین ِ حاکم بر تکامل ِ تاریخی اش به سوی آن در حرکت است ادامه می دهد و آن را پشت سر می گذارد تا به عالی ترین چشم انداز ِ تاریخ یعنی دوران ِ کمونیسم برسد.
اینهمه یعنی این که: کمونیست ِ واقعی یا ماتریالیست ِ عملگرای دیالکتیک اندیش، کمونیسم را نه صرفن یک آرمان ِ دور از دست رس که باید با ظهور یا وجود ِ یک نجات دهنده ی مافوق ِ قوانین ِ حاکم بر جامعه و تاریخ و معجزه گر ِ مسیحا دم عینیت یابد، بلکه به مثابه یک دوران و عالی ترین دوران ِ تاریخ ِ انسانی و از این رو از منظر ِ تکاملی، قانونمند، ضرورت مند و غایت مند می نگرد که تحقق اش در گروی پیش شرط های کاملن آماده ی مادی یعنی نیروهای مولده ی کاملن پیشرفته و مناسبات ِ انسانی ِ متناسب با آن برای گذار به آن دوران است.
از این رو، هر بینش و تفکری که بر این باور است که برای تحقق ِ کمونیسم هیچ ضرورتی به پیش نیازهای مادی نیست بلکه اراده و عمل ِ گروهی از افراد ِ سیاسی کار ِ حرفه ای برای تغییر وضعیت ِ موجود و برقراری ِ کمونیسم کافی است، بینش و تفکری ایده آلیستی و تخیلی است.( کمونیست ِ اهل ِ عمل یعنی کسی که در مسیر ِ شناخت و شناساندن ِ کمونیسم به مثابه ِ عالی ترین دوران و غایت ِ تاریخ تلاش می کند ، و این تعریف به معنای تفنگ به دست گرفتن و برای کسب ِ قدرت ِ سیاسی جنگیدن نیست. مگر مارکس و انگلس با تفنگ به جنگ ِ سرمایه و سرمایه داری رفتند یا کمونیسم را آموزش دادند؟).
از نگاه ِ مارکسیستی و ماتریالیستی دیالکتیکی، حقیقت همواره یکی و مشخص، و آنهم ماده ی در حرکت در اشکال ِ گونه گون ِ پدیداری و عینی ِ تکامل یابنده از ساده به پیچیده ی آن است. شناخت ِ قوانین ِ حاکم بر این اشکال ِ گونه گون برای دگرگون سازی شان، حقیقت تئوری و راه نمای عمل ِ انسان ها از آغاز تا فرجام ِ تاریخ است. این حقیقت ِ یگانه و مشخص ِ راه نمای عمل فقط می تواند با نام ِ واحد ِ فلسفه ی علمی مشخص گردد. فلسفه و عملی که تنها یک کارگزار تاریخی دارد و آن انسان ِ آگاه و عملگرای تاریخی است که وحدت دهنده ی کمونیسم در تئوری و پراتیک ِ اجتماعی و تحقق بخش ِ غایت ِ تاریخ است. درحالی که از نگاه ِ فرقه ها و سوبژکت های اراده گرا به تعداد ِ افراد و فرقه ها حقیقت و حتا ماتریالیسم وجود دارد، و کمونیسم نیزنه یک غایت ِ قانونمند و ضرورت مند برای تحقق ِ آزادی ِ نوع ِ انسان، که ده ها و صدها غایت ِ نامشخص و ناقانونمند است که برای تحقق و رسیدن به آن ده ها وصدها راه وروش به تعداد ِ سوبژکت های اراده گرا و عملگرا ی معجزه گروجود دارد.
خلاصه آنکه، کمونیست ِ واقعی از دید ِ مارکس و مارکسیسم باید:
١.ماتریالیست و ماتریالیست ِ دیالکتیکی باشد.
٢.عملگرا باشد و ماتریالیسم اش را در عمل دگرگون ساز از پست به عالی و از عالی به عالی تر به کار گیرد و به آن جنبه و سوگیری ِ اثباتی و پیشرفت گرا دهد، و نه جنبه ی صرفن نفی کننده و واپس گرا.
٣.از این رو، تکامل گرا باشد. یعنی وضعیت و مرحله و شرایط ِ مادی ِ کاملن پیشرفته ی موجود را سکوی جهش به مرحله ی عالی تر بداند و جامعه را با نظروری و آگاهی رسانی با نظرات و ایده های تکامل گرای خود موافق سازد تا خود ِ جامعه و در پیشرفته ترین حالت ِ آن طبقه ی کارگری که در این دوران کارگزار و سوبژکت ِ تاریخ است این ایده ها و نظرها را در بُعد ِ اجتماعی و نه فردی یا فرقه ای و گروهی، مادیت بخشد و تبدیل به پراتیک نماید تا بتواند سوسیالیسم کوتاه زمان را بدون ِ وقفه به کمونیسم ِ همیشگی ِ تاریخ ِ بدون ِ طبقه و بدون ِ دولت پیوند دهد.
این است تفاوت ِ ماهوی و تاریخی ِ کمونیسم ِ علمی و کمونیسم ِ تخیلی از منظر تئوریک، و کمونیست ِ واقعی و کمونیست جعلی از جایگاه پراتیک انقلابی.
توضیح: هرشناخت ِ راستینی شناختی علمی است. کمونیسم نیز ازآنجا که بر شناخت از قوانین ِ حاکم برتکامل ِ تاریخ استوار است دارای اعتبار ِ علمی و اثباتی است و از این رو ، در بحث های نظری برای آن که با کمونیسم ِ تخیلی – ایده آلیستی و الهیاتی- آخرالزمانی و دیگر کمونیسم های غیر ِ علمی اشتباه نشود وبه دلیل ِ علمییت ِ در پراتیک ِ تاریخی اثبات شونده اش ضرورتن باید آن را کمونیسم ِ علمی نامید.