نامه‌ای از عسلویه: اینجا جسم و جان کارگر را نابود می‌کنند

جنبش‌های اجتماعی
شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

این نامه‌ آخر فرزاد کیانپور است از عسلویه. نویسنده از کار و زندگی در عسلویه سخن گفته و روند فرسایش روزمره جان و تن کارگران را به تصویر کشیده است. او در آخرین نامه به پرسش آغازین بر می‌گردد که «چرا اعتصاب کردیم؟» و پاسخ می‌دهد: زیرا ادامه این روند به معنی تباهی بیشتر کارگرانی است که در جوانی پیر می‌شوند و با تنی رنجور و روانی خسته به اعماق فقر فرو می‌روند.  کارگران پروژه‌ای صنعت نفت از اول اردیبهشت در نزدیک به ۱۰۰ مرکز در ۱۴ استان کشور دست به اعتصاب زده‌اند.

کارگران خواهان افزایش ۷۹ درصد دستمزد، ۱۰ مرخصی ماهانه، کاهش ساعت کار به ۸ ساعت در روز، بهبود ایمنی محیط کار، شرایط خوابگاه‌ها و سرویس‌های حمل و نقل و به رسمیت شناختن حق اعتراض به شرایط کار هستند. عسلویه یکی از مراکز اعتصاب است. فرزاد کیانپور یکی از کارگران اعتصابی است که از نوجوانی برای کار به «جهنم عسلویه» رفته است. او در نامه‌های پیشین از چرایی اعتصاب، تجربه کار در عسلویه به عنوان یک کارگر پروژه‌ای، و وضعیت خوابگاه‌ها در عسلویه گفته بود و در آخرین نامه به پرسش آغازین بر می‌گردد که: چرا اعتصاب کردیم؟ و چنین پاسخ می‌دهد: ادامه این

روند به معنی تباهی بیشتر کارگرانی است که در جوانی پیر می‌شوند و با تنی رنجور و روانی خسته به اعماق فقر فرو می‌روند.

پیمانکاران از کجا پیدایشان شد؟

پیمانکاران که امروز بخش وسیعی از کارگران به وجود و ماهیت آنها معترض هستند از کجا آمدند؟ ساده ترین تعریف رایج از پیمانکاران این است که آن‌ها زاییده سیستم سرمایه داری مبتنی بر رانت در ایران هستند. این تعریف تا حدودی درست است. تا حدودی درست است زیرا عوامل دیگری هم در پیدایش پیمانکاران دخیل بودند. ظهور پیمانکاران در ابتدا حاصل ناتوانی شرکت‌ها بود؛ شرکت هایی که به نوعی در پروژه‌ها قانونی تر و پذیرفته تر بودند.

در دهه هفتاد و هشتاد بسیاری از مدیران، مهندسان و سرپرستان که از دانش و توانایی کافی برای پیشبرد پروژه‌ها برخوردار نبودند، در خلاء ضوابط قانونی ناظر بر روابط کار مجبور شدند پروژه‌ها را به کارگران ماهر و باتجربه‌ای واگذار کنند که توانایی تشکیل و اداره گروه‌های چند نفره کارگری را داشتند.

دهه ۸۰ اقتصاد ایران روزهای بهتری داشت. در عسلویه و پروژه‌های نفتی سرمایه گذاری و پول باشی می‌شد.


اقبال و اعتماد کارگران به پیمانکاران به این خاطر که آن‌ها از بافت قومیتی مشابه (مثلا بختیاری) و آشنا و فامیل کارگران بودند باعث شد پیمانکاران یا واسطه‌ها رشد بسیاری کنند. در آن روزها نسلی از پیمانکاران در عسلویه وجود داشت که میان کارگران از احترام برخورد دار بودند. به علاوه آن‌ها خوش حساب بودند و نسبت به شرکت‌های بزرگ مزد بیشتری می‌دادند.

زمینه سازی نهادهای امنیتی برای درهم شکستن اعتصاب کارگران پروژه‌ای صنعت نفت



اما پیمانکاران رفته رفته تغییر کردند. پای پول‌های هنگفت در میان آمد و نسل جوان تر پیمانکاران جوانانی بودند که از کار سنگین خسته شده بودند و می‌خواستند مثل هزاران مدیر دولتی، کارخانه دار، و یا بازاری یک شبه راه چند ساله را بروند. در زمانه‌ای که واسطه‌ها و پیمانکارهای کوچک در پیشبرد پروژه‌ها گاه با دشواری فراوان درگیر بودند، پیمانکارانی که زد و بند با روسای کارگاه‌ها و مهندسین و مدیران را بهتر بلد بودند، توانستند سیستم مدیریتی پروژه‌ها را تسلیم خود کنند.

امروزه اما پیمانکاران و واسطه‌ها به مشکل جدی تبدیل شده‌اند. کارگران هم از دو دهه پیش آگاه تر شده‌اند و قرار داد بلند مدت می‌خواهند اما…

اما چند ‌مسئله حل نشدنی باقی می‌ماند، تکلیف کارگر بی ثبات و پروژه‌ای که برای ساخت و احداث یک پروژه توسط یک شرکت مشخص به کار گرفته شده بعد از پایان پروژه نامشخص است.

تخصص فنی گروهی از کارگران هم ویژه است. مثلا کارگر جوشکار لوله بعد از راه اندازی یک خط انتقال گاز در کدام بخش باید کار کند؟ یا کارگر ماهر دیگری که در احداث یک تصفیه خانه فعال بوده است.

درصد بالای بیکاری هم یک مانع در راه دایمی شدن کارگران پروژه‌ای است.


بر می‌گردیم به همان کارگر آواره بختیاری. او که در پروژه‌های زیادی در بوشهر، فارس و کرمان نقش داشته، بعد از بهره برداری با سدی مواجه می‌شود به اسم کارگر بومی. بسیاری از کارگران پروژه‌ای متعلق به این مناطق نیستند. مدیران استانی و کشوری هم سال هاست به اجبار و به دلیل نرخ بالای بیکاری در محل، اولویت را به جوانان بومی می‌دهند.

مساله دیگر این که نظم دادن و حل معضلات کارگران پروژه‌ای، کارگران بی ثبات و پروژه‌ای آواره‌ای که از استان‌های توسعه نیافته با روابط فامیلی و وابستگی‌های کارگری روانه استان‌های دیگر می‌شوند، کمی سخت به نظر می‌رسد.

مسئله دیگری که من در طول بیست سال کار دیده‌ام، بیزاری کارگران از کار است.

کارگران در سیستمی که ارزشی برایشان قایل نیست در بربریت رشد کرده و استثمار می‌شوند. هر نسل کارگران به نسبت نسل قبل از کار بیزارتر شده است.

می‌توانم بگویم حداقل تجربه و شرایط روحی خودم گواه این ادعاست. من همیشه به کار به مثابه شکنجه ناشی از جبر اجتماعی و جغرافیایی نگاه کرده‌ام. امروز شاید برای من که مدتی طولانی در بدترین نقاط ایران کارگری کرده‌ام، اینطور به نظر برسد که هیچ تلاشی ارزش ندارد. در این نقطه است کارگر و ارزش کار هر دو نابود می‌شوند.

رشد اعتیاد در دهه‌های اخیر در میان طبقه کارگر به طور خاص محصول همین شرایط است؛ بیگاری، خستگی جسمی و شرایط روحی.

 


از اولین روزی که وارد عسلویه شدم تا امروز که در اعتصاب هستم، در بیشتر از ۵۰ کارگاه و پروژه کار کرده‌ام. چیزی که در همه خوابگاه‌ها ثابت بود: مصرف مواد مخدر توسط کارگران و رشد آن.

کارگران در وضعیتی هستند که هر روز نیاز به مُسکن قوی تری دارند و ناخواسته به دام اعتیاد می‌افتند. کارگران جوان خسته و ناامید در اتاق‌های کارگری و دور از خانواده. همه این عوامل محرکهایی برای گسترش اعتیادند.

بسیاری از کارگران متحمل صدمات جبران ناپذیر خانوادگی شده‌اند. امروز به جرائت می‌شود گفت بیشتر از ۷۰ درصد از مصرف کنندگان مواد مخدر چنین کارگرانی هستند. بیش از ۵۰ درصد کارگران پروژه‌ای و بی ثبات با وجود درآمد کم، به مواد مخدر معتادند. کم بودند مثل من که مقاومت کنند.

کارگران درگیر اعتیاد حاضرند و مجبورند در هر شرایطی با هر دستمزدی، به بردگی سیستم و پیمانکار و شرکت‌ها تن دهند. امروز مسئله اعتیاد در طبقه کارگر بی نهایت جدی است.

من از نزدیک شاهد تباه شدن کارگران و جوانان بیشماری بودم که زمانی در یک اتاق کنار هم بودیم، در یک پروژه کار می‌کردیم یا ساکن یک محله بودیم.

ما برای که و برای کجا کار می‌کنیم؟

مهم ترین سوال اکثر کارگران پروژه‌ای این است که ما برای چه کسی و کدام شرکت کار می‌کنیم.

ما می‌دانیم برای پیمانکاری به نام آقای‌م. ش کار می‌کنیم که سال هاست یک شرکت کوچک دارد. شرکت پیمانکاری او ساخت چند مخزن را از شرکت نفت گستر قشم کنترات کرده است. شرکت نفت گستر، اجرای پروژه فعلی را در یک مناقصه شاید از شرکت ملی صنایع پتروشیمی ایران برده است. علاوه بر پیمانکار ما، پنج پیمانکار دیگر هم برای شرکت نفت گستر کار می‌کنند. چه کسی قرار است مزد ما را سروقت پرداخت کند، بیمه ما را چه کسی قرار است پرداخت کند. آقای‌م. ش یا شرکت نفت گستر یا شرکت ملی پتروشیمی ایران؟ برای بعضی گروه‌ها این سلسله مراتب پیچیده تر هم می‌شود مثلا بالای سر این‌ها یک شرکت بزرگ تر هم وجود دارد.

امروز که به سوابق بیمه خود نگاه می‌کنیم می‌بینیم باید برای ما ۱۸ سال پرداخت بیمه بازنشستگی ثبت می‌شد اما به جای ۱۸ سال تنها ۸ سال ثبت شده است. خوب، ۱۰ سال دیگر کجا رفته؟ وظیفه پرداخت هزینه بیمه ما با چه کسی بود، کدام پیمانکار باید برایمان بیمه رد می‌کرد، و نکرد؟ پیمانکار و شرکت بزرگ تر چه قراردادی با هم داشته‌اند؟ پیمانکار حالا کجاست؟ آیا پیمانکاری که سال ۸۷ یا ۸۵ برایش کار کردیم، شرکتی که پیمانکار برایش کار می‌کرد حالا جواب گوی ما هست؟ نه! شرکت هم شاید سال هاست تعطیل شده، یا ورشکست. شرکت ملی پتروشیمی چه؟ وزیر نفت به عنوان رئیس هیئت مدیره صنایع نفت و گاز و پتروشیمی به مشکل ما رسیدگی می‌کند؟ نه!

ما هر روز خسته تر می‌شویم. انتظار داشتیم در ۵۰ سالگی با ۳۰ سال سابق کار و ثبت بیمه بازنشسته شویم ولی تازه متوجه می‌شویم در ۳۵ سالگی فقط ۸ سال سابقه کار و پرداخت بیمه داریم. مسخره است. باید با همین فرمان تا ۷۰ سالگی کار کنیم.

 

 https://www.radiozamaneh.com/