بحث در سمینار حزب کمونیست ایران: رفقا بحث کنترل کارگرى و رابطهاش با مواضع بلشویکها را من از این جهت انتخاب کردم که بنظر من یک گوشه مهمى از تجربه شوروى است و یکى از مسائل مهمى است که انحرافاتى که بعداً انقلاب اکتبر به آن دچار میشود را در این رابطه توضیح میدهند و یکى از پایههاى هر نوع نقد جامع شوروى بحث کنترل کارگرى است. ما در برنامه خودمان یک خواست اینطورى داریم که کنترل کارگرى توسط شوراها در تمام سطوح.
اگر همینطور این برنامه را بدست ما بدهند و در بحران انقلابى یا در فرداى یک انقلاب پیروزمندى رهایمان کنند من فکر میکنم هر کدام ما یک نوع کنترل را تبلیغ میکنیم و هر کدام ما یک نتیجهگیرى از این بحث کنترل میکنیم. این همان واقعیتى است که در روسیه هم اتفاق افتاد. یعنى تفسیر مسأله کنترل کارگرى به اَشکال مختلف و اینکه بالأخره چه تفسیرى تثبیت شد و جا افتاد، محور بحث است. الآن اگر خود برنامه حزب کمونیست بنا بود براى رهنمود دادن به ما کافى باشد و اگر بنا باشد فقط بر آن مبنا برویم چیزى بهتر از آن از ما در نمیآید، شخصاً اینطور فکر میکنم. هر کس میتواند پیش خودش فکر کند این کنترل کارگرى یعنى چى؟ و من اینجا سعى میکنم بگویم براى بلشویکها به چه معنى بود؟ براى منشویکها به چه معنى بود؟ براى آنارشیستها به چه معنى بود؟ و آن چیزى که واقعاً عملى شد چه بود و تا چه درجه میشود یک موضع مستقل کمونیستى را این وسط پیدا کرد؟
قبل از اینکه وارد بحث شوم دو سه معضل را اینجا طرح میکنم و فکر میکنم بحث کنترل کارگرى را باید در رابطه با این معضلها، هر کس در ذهن خودش بگنجاند، یا بهتر باشد بگویم فیلتر کند. یک زاویههاى معینى که هر بحثى را از پشت این فیلترها یکبار به آن نگاه بکند. بنظر من با در نظر گرفتن هر کدام از این نکانى که من میگویم میتوانیم در پلمیکهاى اصلى درون حزب بلشویک چیزهاى جدیدى تشخیص بدهیم و مواضعى را که داریم بررسى میکنیم از یک زاویه جدیدى ببینیم. براى مثال کمونیستهاى چپ، طرفدار ادامه جنگ با آلمان بودند. در صورتى که قبل از پیروزى انقلاب چپترین کمونیستها شکستطلب یا طرفدار ختم جنگ بودند. این را چطور توضیح میدهیم؟ خود آنها چطور توضیح میدادند؟ در همان موقع است که بورژوازى روسیه طرفدار ادامه جنگ است. یا براى مثال بحث مدیریت تک نفره؟ بورژوازى طرفدار مدیریت تک نفره است، طرفدار اتوریته در کارخانه است و در پروسهاى که در روسیه اتفاق افتاد می بینیم که بلشویکها عملاً به نفع مدیریت تک نفره موضع گرفتند و مدیریت تک نفره را عملى کردند. نکات اینطورى زیاد هست که وقتى به آن نگاه میکنیم شاید بشود گفت بدرستى قابل تشخیص نیست که چه چیزى پرولترى و چه چیزى بورژوایى است در این پروسه، و کدام حرکت ضرورت انقلاب اکتبر است و کدام حرکت تکامل در جهت سوسیالیسم است و کدام حرکت احیاى سرمایهدارى و احیاء سنتهاى بورژوایى است در انقلاب روسیه؟ بنظر من چند تا نکته را اگر در نظر بگیریم میتوانیم به بعضى از اینها جواب بدهیم و کلاً روى تجربه روسیه یک نقد مستقلى داشته باشیم.
اولین چیزى که باید مطرح بکنیم این است که انقلاب اکتبر بعنوان یک انقلاب سوسیالیستى یک پدیده یکپارچه و یک بُعدى نبود. انقلاب اکتبر یک تحولى در جامعه روسیه بود که طبقات مختلف در آن شرکت داشتند یا به هر حال از آن تأثیر میپذیرفتند. به هر حال انقلاب اکتبر یک مقطع تکامل تاریخى روسیه است بعنوان یک کشور، نه فقط یک انقلاب پرولترى طبقه کارگر که نفس انجامش این باشد که دیگر از آن به بعد دینامیسم حرکت جامعه را و نیازها و سیاستهایش را پرولتاریا تعیین میکند. انقلاب اکتبر را باید محل تلاقى این گرایشهاى طبقات مختلف دید و منحصر به انقلاب اکتبر هم نیست. انقلاب ١٩٠٥، وقایع دوران استولیپین، جنگ جهانى و انقلاب اکتبر همه با هم، به هر کدامشان نگاه بکنید، دو جریان بورژوایى و پرولترى را میتوانید توى آنها مشاهده بکنید که زیاد هم خودشان را از هم تفکیک نمیکنند.
روسیه یک کشور عقب مانده بود و بورژوازى آن همیشه مشتاق خلع ید از فئودالیسم، بوجود آوردن بازار کار، صنعتى کردن روسیه و بوجود آوردن یک کشور مدرن امپریالیستى مثل غرب. این یک خواست قدیمى بورژوازى روسیه بود و تا آن موقع قادر به آن نبود و بطور کلى بصورت کلاسیکى قادر به انجام این کار نشد، برخلاف بورژوازى انگلستان یا فرانسه یا آلمان. خواست بوجود آوردن یک روسیه مدرن و روسیه امروزى و یک روسیه صنعتى خواستى بود که در کل اپوزیسیون تزاریسم وجود داشت. جنبش کارگرى روسیه به مقدار زیادى این آرمان را با خودش حمل میکرد. مثل خود ایران. استقلال از امپریالیسم، صنعتى شدن، اقتصاد ملى را رشد دادن یک خواستى است که بطور خودبخودى چپ این را با خودش حمل کرد در صورتیکه ایدهها و افکار جبهه ملى است و یک مقدار زیادى پرچم واقعى این قضیه را جبهه ملى در دوره خودش بدست داشت.
به هر حال خواست یک انقلاب بورژوا دمکراتیک و یک تحول صنعتى، با خواست یک انقلاب پرولترى و یک تحول طبقاتى در روسیه از ١٩٠٥ تا ١٩١٧ در کنار هم حرکت میکنند. در ١٩٠٥ پرولتاریا شوراهایش را بوجود آورد ولى آن چیزى که عملاً اتفاق افتاد درجهاى از حرکت به سَمت آن انقلاب بورژوا- دمکراتیک بود که نهایتاً آن هم شکست خورد. ولى مثلاً حرکت استولیپنى بعضى از آن نیازهاى بورژوازى را برآورده کرد. من اینطورى میتوانم بگویم زمانى بطور واقعى پرولتاریا و بورژوازى در انقلاب روسیه از هم جدا میشوند که جنگ جهانى شروع میشود و خط مشیى که پرولتاریا را از بورژوازى جدا میکند موضع شکست طلبى لنین است. یعنى درست آنجایى که پرولتاریا میتواند، این قابلیت ایدئولوژیکى را پیدا میکند که در مقابل همه خواستها براى یک روسیه قدرتمند و یک روسیه مستقل و آزاد و آباد و مدرن، خواست شکست دولت خودى را مطرح بکند آنجا است که بطور کلى از تمام سنتهاى قبلى انقلاب بورژوا- دمکراتیک و آرمانهاى بورژوا- دمکراتیک اپوزیسیون روسیه میبُرد، یا لااقل بطور عمدهاى آنجا میبُرد. این که منشویکها در آن مقطع نمیبُرند دقیقاً گویاى همین واقعیت است که منشویسم روسى دقیقاً همان جناحى از چپ روسیه است که آرمانهاى ملىگرایانه و مدرنیسم بورژوازى را با خودش حمل میکند، درست مثل چپ فدایى و چپ پیکارى که ما داشتیم. به این معنى که هدف هدف اقتصاد ملى، هدف هدف صنعتى شدن است، رشد نیروهاى مولده است و همه اینها. به این درجه این فصل مشترک چپ سوسیال دمکراسى روسیه با بورژوازى روسیه است و خودش را در انقلاب ١٩٠٥ در وقایع استولیپینى نشان میدهد ولى در جنگ بطور واقعى اینها از هم جدا میشوند و آن هم عمدتاً از طریق بلشویکها. منشویکها این آرزو و این آرمان را با خودشان حمل میکنند با انقلاب اکتبر. و انقلاب اکتبر هم باز براى هر دو طبقه میتواند حلقهاى باشد در تکامل این آرمانها. براى پرولتاریا میتواند انقلاب سوسیالیستى باشد که باید به سوسیالیسم منجر بشود، براى بورژوازى میتواند هنوز انقلابى باشد یا تحولى باشد که به صنعتى شدن روسیه و بوجود آمدن یک روسیه مدرن منجر شود.
به همین خاطر است که بعد از دو سه سال اول که بطور طبیعى بورژوازى از دولت بلشویکى فاصله میگیرد ما شاهد یک پروسهاى هستیم که بورژوازى به دولت پرولترى و به دولت بلشویکى نزدیک میشود و آرمانهاى صنعتى شدنش را تقدیس میکند و میرود پشت سرش، و تمام کادر پروسه صنعتى شدن روسى و سنتهاى صنعتى شدن در روسیه را بورژوازى تأمین میکند، و با آن میرود. این یک حرکتى است که در ابعاد سیاسى، بینالمللى، دیپلماتیک، فرهنگى، ادبى از بورژوارى کاملاً میشود مشاهده کرد. ادبیات بورژوازى آن موقع میرود پشت سر حکومت کشور خود. درست همین حالتى که امروز نگاه بکنید جمهورى اسلامى با سلطنتطلبها دارد، جمهورى اسلامى را میخواهد سرنگون کند ولى در جنگش علیه عراق کاملاً میرود پشت جمهورى اسلامى و کاملاً میرود پشت ارتشى که آن جمهورى اسلامى به هر حال تحویل گرفته است. بورژوازى روسیه با انقلاب اکتبر کارش تمام نمیشود که هیچ، فقط براى یک دوره کوتاهى عقب نشینى میکند و بعد تشخیص میدهد براى اولین بار در تاریخ روسیه یک دولت متمرکز با قدرت، تشکیل شده که خواستار تحول صنعتى سریع جامعه است و از آن مقطع میرود پشتش.
بنابراین این دوگانگی را که میگویم باید در ذهن داشت وقتى راجع به کنترل کارى بحث میکنیم و پلمیکهایى که حول این شده است، یکى این است که در درون پرولتاریا حول کنترل کارگرى چه بحثهایى دارد مطرح میشود و کدام این بحثها است که بطور واقعى موازى آن آرمان سنتى بورژوازى است. و به این ترتیب یک بلشویک و یک کمونیست اگر بخواهد روى یک چنین پروسهاى موضع بگیرد چطور میتواند به نفع حفظ دولت انقلابى پرولتاریا موضع بگیرد در عین حال به نفع بورژوازیى که میخواهد این دولت را بعنوان "دولت مرکزى کشور خویش" حفظ بکند قرار نگیرد؟ چطور میتواند به نفع فرض کنید جنگ انقلابى موضع بگیرد یا به نفع حفظ تمامیت ارضى روسیه انقلابى موضع بگیرد یا دفاع از میهن سوسیالیستى موضع بگیرد، بدون اینکه در کنار جنگطلبى قبلى کرنسکى و غیره قرار بگیرد؟ که عملاً میدانیم لنین و اینها به نفع ادامه جنگ موضع نگرفتند. ولى بوخارین و اینها که موضع گرفتند به نفع ادامه جنگ توسط دولت انقلابى، خیلى برایشان سخت است که خودشان را از خواست بورژواها که در عین حال میخواهند خاک روسیه در دست روسیه باشد - که بالأخره یک موقع باید تحویل صاحبش داد که بورژوازى باشد - تفکیک بکنند.
من این را میگویم که در هر پلمیک راجع به شوروى سه مسأله مطرح است نه دو مسأله پرولتاریا یا بورژوازى. پلمیک درون پرولتاریا که یک دو قطبى را تشکیل میدهد به اضافه یک قطب واقعى بیرون پرولتاریا که در جامعه به همان جدیت مطرح است و حتى میتوانم بگویم نفوذش از حزب بلشویک و گسترش آرمانهایش از آرمانهاى پرولترى بیشتر است. و کسى که میخواهد موضع بگیرد چه روى سوسیالیسم در یک کشور، چه روى پروسه مسأله کنترل کارگرى، چه روى مسأله صنعتى شدن، چه روى مسأله دمکراسى درون حزبى، چه روى مسأله دمکراسى در تولید، باید این را براى خودش مشخص بکند که دارد نسبت به کدام این جریانها موضع میگیرد و همسو با کدام جریان است؟ بحث کنترل کارگرى به این معنى وقتى از بیرون به آن نگاه میکنیم اینطورى بنظر میآید که بورژوازى توانست سنتهاى خود را در تولید مستقر بکند. یعنى از بحث اختیارات از پایین و کنترل کارگرها در سطح کارخانه و اختیارات وسیع مدیریت کارگرى، در ظرف سه سال وضعیت تبدیل میشود به مدیریت کمابیش تک نفره و خط رسمى خط مدیریت تک نفره است. خُب این را که روز اول منشویکها و تازه از منشویکها بالاتر تزاریها میگفتند، این خطى است که دولت موقتىها میگفتند. ولى می بینیم حزب بلشویکى سه سال بعدش در همان موضع ایستاده است. آیا این به معنى پیروزى سلطنتطلبها و لیبرالها در روسیه است؟ آیا کسانى که در طول این مدت از مدیریت تک نفره دفاع کردند از یک موضع تزاریستى دفاع میکردند؟ آیا به طبقه کارگر پشت میکردند؟ تشخیص این مسأله بنظر من کلید قضیه است. وگرنه من شخصاً فکر میکنم موضع لنینى در انقلاب اکتبر را نمیشود فهمید. انقلابى میشود که وسیعترین تغییرات را بوجود میآورد برمبناى رادیکالترین شعارهاى حزب انقلابى، و خود آن حزب انقلابى از فردا مدام دارد جلو دست ابتکار تودهها، گسترش دمکراسى از پایین، دخالت کارگرها در تولید و غیره را میگیرد. این پروسهاى است که واقعاً اتفاق افتاده است.
آیا باید از همانجا همانطورکه آنارشیستها موضع میگیرند باید گفت خُب این بورژوازى است، این هم مشى بورژوازى است دیگر، علیه اهداف اکتبر است. بنابراین تمام حزب بلشویک بعد از قدرت را میشود به حساب بورژوازى گذاشت و گفت انقلاب اکتبر کلاً عقیم ماند و کرونشتات درست است، حرفى که منشویکها میزنند. یا نه! از این عملکرد بلشویکها میشود نوعى دفاع کرد و شرایط تاریخى آن را توضیح داد و حتى از آن درس گرفت و حقانیت بعضى از اَعمالشان را نشان داد. که من فکر میکنم این دومى است و میشود این کار را کرد. بنابراین آن دو قطبى اولى، بحث من این است وجود همزمان دو جریان که هر دو خواستار تحولند. یکى پرولتاریا خواستار تحول سوسیالیستى جامعه است بورژوازى خواستار تحول صنعتى جامعه است. یک جا اینها با هم منطبق میشود و یک جایى کاملاً این دومى میشود. ولى تشخیص اینکه کِى و چگونه و بخصوص در بحث امروز ما کدام این استدلالها دارد آب به آسیاب کدامیک این خط مشىها میریزد بنظر من آن نکته ظریفى است که باید در نظر داشت.
یک دوگانگى دیگرى که بنظر من در ادبیات ما باید مطرح باشد و در تفکر ما راجع به روسیه و کلاً انقلاب پرولترى باید مطرح باشد و ندیدم جایى دیگر کسى راجع به آن حرف بزند، تفکیک دو فاز ماهیتاً متفاوت در دیکتاتورى پرولتاریا است. من شخصاً برخورد نکردهام در جایى که این دو فاز بطور مشخص بعنوان دو فاز مورد بحث قرار گرفته باشد. ولى نظر خودم این است که دیکتاتورى پرولتاریا دو فاز ماهیتاً متفاوت را دربر میگیرد. فاز اول خلع ید و سرکوب مقاومت در مقابل خلع ید از بورژوازى، و فاز دوم نظارت بر یک ساختمان اقتصادى. بنظر من دومى بدون اولى معنى ندارد و قانونمندى این دو دوره بنظر من با هم متفاوت است. انگیزههاى حزب انقلابى، روشهاى حزب انقلابى، سیستمهاى حکومت، اداره جامعه، اداره تولید در این دو فاز متفاوت است. وقتى نگاه میکنیم می بینیم که در انقلاب اکتبر از فرداى پیروزى قیام در پتروگراد خُب خیلی ها میخواهند دمکراسى کارگرى، برنامهریزى از پایین، کنترل و حسابرسى و غیره و غیره برقرار شود و مثلاً ارتش دمکراتیزه شود به نحوى که سربازها فرماندهانش را انتخاب بکنند و غیره. در صورتى که رهبران انقلاب کسانى هستند که میگویند متخصصین را بیاورید و یک پولى هم دستى به آنها بدهید، لطفاً زیاد چوب لاى چرخ تولید نگذارید تولید و بارآورى را بالا ببرید و غیره.
بنظر من اگر این تفکیک اساسى بین دو فاز ماهیتاً متفاوت در دیکتاتورى پرولتاریا نباشد و از موضع فاز دوم، فاز اول ارزیابى شود، ما به هیچ نتیجهاى جز این نمیتوانیم برسیم که عملکرد حزب انقلابى طبقه کارگر از فرداى قیام پتروگراد یک عملکرد ارتجاعى است! که بنظر من اینطور نیست. یک نقل قولى از لنین برایتان میخوانم که بنظر من جوهر این دو تا فاز در آن هست، بدون اینکه خودش تفکیک بکند یا روى آن دقیق باشد. میگوید: "در هر انقلاب سوسیالیستى بعد از آنکه پرولتاریا مسأله کسب قدرت را حل کرد و به درجهاى که وظیفه خلع ید از خلع ید کنندگان و سرکوب مقاومت آنان بطور عمده انجام شده باشد، ضرورتاً وظیفه ایجاد یک نظام اجتماعى برتر از سرمایهدارى، یعنى وظیفه بالا بردن بارآورى کار و در همین رابطه ایجاد یک سازمان بهتر براى کار مطرح میشود". من براى خودم این معنىها را در آن میگذارم؛ میگویم لنین اینجا دارد از دو فاز حرف میزند و دو تا فاز، دو پروسه کاملاً متفاوت. یکى خلع ید و سرکوب مقاومت خلع ید کنندگان و فقط به آن درجهاى که این کار عملى میشود، سازماندهى اقتصاد برتر، اقتصادى که بطور واقعى و فنى از سرمایهدارى برتر باشد. اقتصادى که بطور جدى بشود نشان داد "تولید" نیروهاى مولده را رشد میدهد. این هنوز اقتصاد سوسیالیستى نیست، این هنوز اقتصاد کمونیستى نیست به آن معنى که مارکس میگوید ائتلاف تولید کنندگان، ائتلاف مستقیم تولید کنندگان. این هنوز اقتصاد دیکتاتورى پرولتاریا است که لنین به آن میگوید سرمایهدارى انحصارى دولتى که من روى این هم حرف میزنم الآن. ولى در همین اقتصاد دیکتاتورى پرولتاریا در این نقل قول لنین جوهر دو پروسه هست یکى پروسه خلع ید و سرکوب مقاومت، و دیگرى پروسه ساختن است. و من فکر میکنم تمام نقطه عطفى که باید در انقلاب دنبالش گشت حلقهاى است که ما را از اولى توى دومى میگذارد. اگر ما بخواهیم آن بحث قبلىمان، یعنى آن دو قطبى که گفتم - بین منافع بورژوازى و منافع پرولتاریا در یک انقلاب بظاهر سوسیالیستى - مطرح است، با این تلفیق کنیم آنوقت به چندین نتیجه مختلف میرسیم. در فاز سرکوب استثمار کنندگان و سرکوب مقاومت آنها کارهایى را یک انقلابى میتواند بکند که به هیچ عنوان به معنى تلاش در ساختن یک اقتصاد برتر نیست. اینجا ممکن است از نقطه نظر آرمانهاى سوسیالیستى درباره اقتصاد برتر، همه آن کارها عجیب و غریب یا حتى عقب مانده بنظر بیاید. مثل فرض کنید گرفتن مازاد محصول دهقانى به زور. من این را براى خودم اینطورى توضیح میدهم (حالا آخر بحث به همه اینها برمیگردم) که این فازى است که مقاومت استثمارگران را باید سرکوب کرد و یک دولت انقلابى که آن شرایط را تحویل میگیرد، براى سازماندهى ارتشش منتظر این نمیشود که بچههاى کارگرها در مدرسه نظام ٥ سال آموزش ببینند. بالأخره باید توپ داد ٢٥ روز دیگر شلیک شود به فلان جبهه معین ارتش سفید. و اگر یک متخصصى این کار را میکند باید بکند. اینکه چه تضمینى هست که این فاز به نحوى که ما میخواهیم تمام میشود و میرود در فاز دوم یک بحث دیگر است. ولى به هر حال تفکیک این دو فاز، روشهاى حزب انقلابى در این دو فاز براى تحلیل شوروى و اصلاً داشتن یک خط مشى براى انقلاب پرولترى حیاتى است و این را بنظر من بلشویکها نداشتند، وقتى وارد یک انقلاب اکتبر شدند. هیچ جا نیست در مقابل اپوزیسیون چپ، در مقابل دمکراتیک- سانترالیستها، در مقابل آنارکو- سندیکالیستها بلشویکها چنین موضعگیرى کرده باشند. از فاصله فوریه تا اکتبر هم هیچ جا نیست که بلشویکها سعى کرده باشند این دو فاز را براى طبقه کارگر توضیح بدهند و عملکرد بعدى خودشان را در این دو فاز معنى کنند براى طبقه کارگر و طبقه کارگر را براى طى کردن این دو فاز آماده بکنند. کاملاً برعکس، صحبت از "سوسیالیسم یک شبه"، "سوسیالیسم یکروزه"، این یعنى محور سوسیالیسم"، "این کار را بکنیم دیگر یعنى خود سوسیالیسم" از این صحبتها زیاد است. "دفاع از کنترل کارگرى بدون قید و شرط" در آن فاصله میکنند و اینها زیاد است و هر کسى طبیعى است وقتى که بلشویک بقدرت میرسد انتظار آنها را ازش دارد. ولى بنظر من این حزب آمادگى آن را نداشت که فاز بعدى حرکتش را براى قیام پیشبینى بکند و طبقه کارگر را آموزش داده باشد.
به هر حال بنظر من باید در طول این بحث در نظر گرفت که این بحثها و موضعگیرىهایى که از این احزاب مطرح میکنم در چه فازى از حرکت انقلابى جامعه دارد مطرح میشود، وگرنه بدون این تفکیک اصلاً متدولوژى لنین قابل فهم نیست و عملکرد لنین و لنینیسم در این انقلاب قابل فهم نیست. و لیبرالیسمى که الآن بصورت اپوزیسیون جنبش کمونیستى جهانى خودش را مطرح میکند، تا حدود زیادى از این استفاده میکند که آرمانهاى سوسیالیستى را با عملکرد بلشویکى در دو سه سال اول، مقابل قرار میدهد و نتیجهگیرى میکند. اینکه چرا سرکوب شد، چرا متخصص آمد، چرا تکنیسینها را راه دادند، چرا افسرهاى ارتش قبلى را نگهداشتند، چرا جنگ را ختم کردند، چرا انقلاب را صادر نکردند، چرا کمک به انقلاب آلمان نکردند و غیره. در عین اینکه حرف اینها حقانیت خودش را میتواند داشته باشد و میتواند بطور درستى هم مطرح شود، در عمل، امروز مبناى تغذیه جریانهایى که وظایف فاز اول را نمیبینند و تقریباً با قیام پتروگراد پیروزى را مسجّل فرض میکنند. بنظر من اینطور نیست و از قیام تا آخر کمونیسم جنگى بنظر من دورهاى است که هنوز فاز اول دیکتاتورى پرولتاریا با این تعریفى که از آن کردم دارد طى میشود. فازى که گفتم وقتى تمام میشود که سرکوب خلع ید کنندگان قبلى یعنى سرکوب بورژوازى به نتیجه رسیده باشد. سرکوب بورژوازى که در مقابل خلع ید مقاومت میکند نه سرکوب هر بورژوازى بطور کلى. دقیقاً باید در این دوره سیاست پرولتاریا خلع ید و سرکوب مقاومت خلع ید شوندگان باشد. منتها آیا حزب بلشویک در آن دوره این کار را کرد و اینطور خودش را تعریف کرد؟ این نکته دیگر در بحث ما نیست.
مسأله بعدى که مطرح میکنم باز بعنوان تناقض یا دوگانگى که باید در ذهن رفقا ملحوظ باشد در این بحث خود کنترل کارگرى است. خُب راحت میشود راجع به آن صحبت کرد ولى به سختى میشود آن را معنى کرد. یعنى چه کنترل کارگرى؟ اولاً در روسیه این لغت معنى نظارت کارگرى میدهد، چیزى به آن شدت "کنترل" که در فارسى از آن استنتاج میشود نیست. لغت روسى آن یک چیزى است بین کنترل و نظارت. ولى خودمان وقتى میگوییم کنترل کارگرى یعنى چه؟ یعنى کارگرها دستمزها را در کارخانههاى خودشان تعیین بکنند؟ یعنى مقدار تولید، نوع محصول، مرغوبیت اش، خریدارش؟ از کجا موادش را بخرند؟ مدیریت آن، آیین نامه داخلى آن را؟ آیا در هر کارگاهى کارگرانش باید این کار را بکنند؟ کدام ارگانش باید این کار را بکند؟ اگر هر جریانى این کار را بکنند و مثلاً جامعهاى که حدود ٣٠٠٠ تا ٤٠٠٠ واحد تولیدى بزرگ دارد، هر کسى بخواهد براى خودش و با اولویت خودش این کار را بکند، صحبت اقتصاد برنامهریزى شده چه میشود؟ آیا کنترل کارگرى به معنى کنترل کارگران در محل تولید است؟ این یک برداشت از آن است. آیا کنترل به معنى کنترل توسط دولت کارگرى است؟ که این هم یک برداشت است از آن که برداشت مسلط در خط رویزیونیستى روسیه الآن این است، برداشت مسلط در چریک فدائى این است، برداشت مسلط در حزب توده این است، که کنترل به معنى کنترل دولت کارگرى و تا حدود زیادى وقتى لنین را میخوانید میبینید برداشت بیشتر مسلط در درک لنین هم همین است، یا یک چیزى شبیه این است "کنترل توسط دولت کارگرى"، منتها لنین دولت را دولت شوراها میدانست. میخواهم بگویم بحث کنترل کارگرى خودش مسألهاى است که باز است چون کنترل بدواً باید تعریف شود. از چه زمانى وارد شعار کمونیستها میشود؟ چرا وارد شعارهاى کمونیستها میشود؟ کى، چه تصویرى از آن دارد؟ و این تصویرو تفسیرهاى متفاوت از آن چطور با همدیگر در تلاقى قرار میگیرد؟ و بالأخره آن چیزى که آخرسر از آب درمیآید تفسیر کى است که عملى شده؟ اینها سؤالهاى جدى این بحث است.
یک نکته دیگر این است که چرا حالا اصلاً کنترل کارگرى؟ کى گفته کنترل کارگرى باید کرد؟ خود این بنظر من مورد سؤال است، میتواند باشد. مگر ما صحبت از این نمیکنیم که انقلاب حکومت را به دست طبقه کارگر میدهد و آن حکومت هم جامعه را اداره میکند، بر مبناى دمکراسى سیاس اى که وجود دارد در جامعه و دمکراسى تولیدى که از آن ناشى میشود. خود بحث کنترل کارگرى در مقابل کى دارد علَم میشود؟ در مقابل دولت کارگرى؟ در مقابل کارفرماى بورژوا؟ در مقابل کارتل بورژوایى؟ چرا اصلاً کنترل کارگرى لازم است؟ آیا کنترل کارگرى جزئى از ایدئولوژى سوسیالیستى ما است؟ یعنى تبیینى از نظام سوسیالیستى است و این یک جزء از آن نظام سوسیالیستى است که ما از پیش خودمان را در آن ترسیم کردهایم؟ اگر این است تکلیف رابطه برنامه با آن چه میشود (همانطور که گفتیم)؟ اگر این نیست چه فرقى با ملى کردن دارد؟ اگر دولت کارگرى اقتصاد را ملى میکند خُب دیگر کنترل کارگرى یعنى چى، جز همان بازرسى و نظارتى که دولت دارد در تمام این بخشهاى ملى شده، و این که مدیران کارگر دارند تولید را میچرخانند؟ به هر حال اینها مُعظلاتى است که بنظر من باید مورد بحث قرار بگیرد.
بحث من اینجا کلاً این است: بنظر من پراتیکى که نهایتاً در روسیه انجام شد پراتیکى بود که منشویکها از ابتدا تبلیغ میکردند. نقدى که امروز از بحث کنترل کارگرى در روسیه وجود دارد هم از طرف دیگر نقدى است که آنارشیستها به این پراتیک منشویکى میگذارند. پیدا کردن موضع بلشویکى در آن چیزى که عملى شد و پیدا کردن یک نقد بلشویکى از آن چیزى که عملى شد، بنظر من کار ما است. این را توضیح میدهم از این نظر که پروسه واقعى کنترل کارگرى و بحث اداره کارخانجات در روسیه به این سَمت حرکت کرد؛ یک ابتکار از پایین و خلاقیت از پایین افراطى و شدیدى که در فرداى انقلاب وجود داشت، تقریباً هر کارخانهاى دست کارگر خودش بود در ظرف چند سال به مدیریت تکنفره و دستوراز بالا و انتصابى رسید. بدون اینکه کارگرها هیچ دخالتى داشته باشند در این پروسه. خُب این همان کارى بود که دولت موقت میخواست بکند و بلشویکها علیه آن موضع میگرفتند. این رفت در جهت آن اهداف منشویکهایى که واقعاً هم دولت موقت را تشکیل میدادند. آن چیزى که عملاً پیاده شد گویى از روى برنامه حزب منشویک پیاده شده باشد. بعدش، سالها بعد از این واقعه وقتى نقدهاى کنترل کارگرى را میخوانید، نقدهایى که به پروسه کنترل کارگرى در روسیه شده، تماماً نقد سنت آنارکو- سندیکالیستهایى است که آن موقع متشکل بودند و فعالیت میکردند. انتقاد این است چرا کنترل از پایین از بین رفت و اصلاً چرا تمرکز از بالا بوجود آمد. موضع بلشویکى چه است در این نظر؟ موضع بلشویکى در این تمرکز و در آن کنترل از پایین چه است؟ و اگر یک بلشویک امروز بخواهد یک نقدى بگذارد روى خود عملکرد بلشویکها در آن دوره چه باید بگوید؟ کارى نداریم به آن پروسه واقعاً منشویکى که رخ داد.
این پروسه واقعاً منشویکى بنظر من همان پروسه تفوق فلسفه وجودى بورژوایى است بر انقلاب. که گفتم انقلاب میتوانست فلسفه وجودیش را براى بورژوازى پیدا بکند، براى پرولتاریا هم پیدا بکند اما نهایتاً براى بورژوازى جا افتاد. این انقلاب اکتبر به مهرهاى در تکامل بورژوایى روسیه تبدیل شد. این عملکرد منشویکى و پروسه منشویکى تکامل بحث کنترل کارگرى جزئى از همان پروسهاى است که در آن یک جایى اختیار از دست بلشویکهاى معین و خط بلشویکى بیرون میرود و بعد کاملاً به دست بورژوازى میافتد و حزب کارگرى دیگر نقشى ندارد. آن چیزى که واقعاً آخر سر انجام شد پراتیک بورژوازى بود براى صنعتى شدن روسیه، از ١٩٢٩ به بعد. ولى قبلش بحث کنترل کارگرى در یک دورهاى مورد بحث قرار گرفت، عملى شد، سیاستهاى مختلف در مقابل هم قرار گرفت، بلشویک و منشویک و آنارکو-سندیکالیست حرفهایشان را زدند، ظاهراً بلشویکها بردند ولى نهایتاً منشویکها سیاستها را تعیین کردند و آنچه که تعیین شد منشویکى بود. بعدها نقدى که از این قضیه شد نقد آنارکو-سندیکالیستها بود. امروز هر چه شما گیر بیاورید و بخوانید راجع به کنترل کارگرى، عمدتاً الهام گرفته از بحثهاى جریان آنارکو-سندیکالیستى است که امروز به آن میگویند کمونیسم شورایى یا کمونیسم ضد لنینى، کمونیسم غیر بلشویکى.
جنبش کنترل کارگرى در روسیه جنبش حزبساختهاى نبود، دستساز هیچ حزبى نبود و فکر میکنم تجربه رفقا از خود انقلاب ایران هم باز امکانپذیرى یک چنین وضعى را نشان میدهد که چطور کنترل کارگرى در ایران هم نتیجه تبلیغ هیچ حزب خاصى نبود، نتیجه حرکت خود کارگرها بود. این جنبش در روسیه وقتى بوجود آمد با سازماندهى و سازمانیابى معینى درون طبقه کارگر عجین شد و تداعى شد و آن سازمانهاى کمیتههاى کارخانه بود. یعنى بحث کنترل کارگرى در روسیه کاملاً منطبق بود به جنبش کمیتههاى کارخانه، و کمیتههاى کارخانه در مقابل بقیه تشکلهاى کارگرى این را پرچم خودشان قرار دادند. تشکلهاى کارگرى دیگرى که بود شوراها بودند، اتحادیهها بودند و حزب سیاسى. یعنى کمیتههاى کارخانه، اتحادیهها، شوراها و حزب سیاسى چهار جریان کارگرى بودند که براى رهبرى طبقه کارگر، حالا یا بطور آلترناتیو همدیگر یا بعنوان مکمل همدیگر یا در زوایاى مختلف تلاش میکردند ولى بطور مشخص اتحادیهها و کمیتههاى کارگرى در رقابت با هم و بعنوان آلترناتیو هم تلاش میکردند و کار میکردند.
شروع جنبش کنترل کارگرى فىالواقع با وجود کمیتههاى کارخانه همزمان است. این جنبش در نتیجه یک آرزو براى برقرارى سوسیالیسم و یا آرمان سوسیالیستى به راه نیافتاد، حتى اگر رهبران معینى به بلشویکهایى که توى این صف بودند و غیره، یک چنین جایى براى کنترل کارگرى در سوسیالیسم باز میکردند، خود جنبش کنترل کارگرى نتیجه جنگ بود و نتیجه عکسالعمل طبقه کارگرى که به فلاکت افتاده و میخواهد تولید را در جهت معیشت خودش و بهبود وضع طبقه خودش بکار بیاندازد، نتیجه انقلاب فوریه بویژه بعد از جنگ. آن چیزى که قبل از جنگ وجود داشت درجهاى از دخالت کارگرها در اقتصاد بود. یعنى وقتى که جنگ شروع شد در روسیه منشویکها تقریباً بطور قانونى آمدند و داخل یک کمیتههایى شدند به اسم صنایع نظامى و این کمیتهها کارشان این بود که کارگران را تشویق کنند نوعى سازماندهى بکنند که پشت جبهه جنگ از نظر تولیدى محکم باشد. در این جریان منشویکها شرکت داشتند و خیلى از رهبران عملى کارگر روسیه شرکت داشتند و این کمیتههاى صنایع نظامى یک چیزى نبود که به آن بگویى سندیکاى زرد، چون همه آن موقع نمیدانستند که لنین گفته باید شکست بخوریم. بطور طبیعى کارگرهاى روسیه طرفدار جنگ بودند، مگر بخش پیشرو و ممتازشان. بنابراین در این جنگ آن شیوهاى بود که کارگر در پیشبرد جنگ جهانى دخالت میکرد و آن شیوهاى بود که بطورمشخص منشویکها کارگرها را به سازش با این جنگ امپریالیستى کشیده بودند.
به هر حال رهبران عملى- رفرمیست و حتى شاید "انقلابى" توى گیومه طبقه در این کمیتهها بودند، منتها در اواخر این قضیه، سال آخر قبل از انقلاب فوریه، رژیم تزارى برمیگردد علیه این جریان، دقیقاً بخاطر دخالتهاى زیاد این کمیتهها در سازماندهى کارگرها و بسیج کارگرها، به یک وضعیت میلیتاریزهاى همه این کمیتهها را منحل میکند و رهبراننش را هم میگیرد میاندازد زندان، که اینها با انقلاب فوریه آزاد میشوند. یعنى در عین اینکه در یک دوره کوتاهى قبل از انقلاب فوریه اینها بیرون بودند و فعالیت میکردند و سرشناس بودند، این جریانات قبل از انقلاب فوریه در زندان هستند و با انقلاب فوریه آزاد میشوند و همینها هستند که شوراها را تشکیل میدهند و رهبرى شوراها و شوراهاى پتروگراد را بوجود میآورند، با آزاد شدن اینها است که جنبش شورایى روسیه پا میگیرد. ولى کمیتههاى کارخانه در این وسط، بخشى از این فعالیتهاى کمیتههاى صنایع نظامى را انجام میدادند و درعین حال کمیتههاى اعتصاب بودند در دوره قبل از انقلاب فوریه. کمیتههاى کارخانه، آن کمیتههاى اعتصابى بودند که انقلاب فوریه را کمابیش به جلو حرکت دادند.
خواست کنترل کارگرى از ابتدا هم به همین ترتیب روشن جزو مطالبات اینها نبود. تا آنجایى هم که بود بتدریج و با بالا رفتن فشار شاق اقتصادى بوجود آمد. بخصوص که دو سه ماه بعد از انقلاب فوریه، بورژواها سرمایهگذارى خودشان را زیاد کردند چون توهّم به پیروزى انقلاب وجود داشت و کارگرها رو آورده بودند در رأس همین کمیتههاى کارخانه که تولید را بهتر سازمان بدهند، انضباط کارگرى را بالا ببرند، بارآورى را بالا ببرند. در مذاکرات با کارفرما طرف حساب کارفرما بودند و نفوذى که روى کارگرها داشتند در خدمت به سازش رسیدن اعتصابات بکار میبردند. و به این ترتیب بود که این بار طبقه کارگر داشت خواست خودش را از بورژوازى میگرفت و در عین حال بارآورى و انضباطش هم در یکى دو ماه بعد از انقلاب فوریه بالا رفته بود. در این دوره است که سرمایهگذارى بالا میرود، دستمزها بالا میرود، اشتغال بالا میرود و بلافاصله بعد از انقلاب فوریه زیاد صحبتى از کنترل کارگرى نیست، حتى اگر بطور جزء بجزء کمیتهها این را مطرح میکنند. ولى بعداً با سخت شدن شرایط اقتصادى، فشار جنگى، رشد چپ در کمیتههاى کارخانه، یواش یواش بورژوازى علیه این کمیتهها موضع میگیرد و در موضع خصومت آشکار با اینها میافتد و تلاش در انحلالشان و جلوگیرى از کارشان. که نتیجتاً از آنطرف هم به دلیل اقتصادى و هم در رابطه با تعرض بورژوازى به طبقه کارگر، شعار مدیریت و کنترل کارگرى مطرح میشود. در ابتدا کنترل بیشتر براى ادامه تولید بود. چرا؟ بورژواها از تولید کنار میکشیدند، سرمایهگذارى نمیکردند، مواد خام را احتکار میکردند براى اینکه کار کمیتههاى کارخانه را خراب بکنند و اینها هم رسما مدیریت را اینجا و آنجا به دست میگرفتند براى اینکه تولید نخوابد و کارگرها بتوانند معیشت خودشان را داشته باشند.
یکى از خواستههایشان احترامى بود که باید به کارگرها گذاشته شود. روابط در کارخانههاى روسى خیلى خشن و بىادبانه و سرکوبگرانه بود. این کمیتههاى کارخانه نقش زیادى داشتند در اینکه کارگر براى خودش کسى محسوب شود و کارفرما مجبور باشد به آنها احترام بگذارد و روى حرفهایش حساب بکند و نتواند در محیط کار مثلاً بىدبى بکند و یا براى دیر آمدن و یک روز مریض شدن جریمه بکند، یک نقش اینطورى داشت. بارها اتفاق افتاده بود که در بعد از انقلاب فوریه، کمیتهها مدیریت را بخاطر بى ادبى به کارگر اخراج میکردند. روى اشتغال و روى استخدام و اخراج و انضباط کار نقش داشتند. یک جاهایى توانسته بودند اخراج و استخدام را به دست خودشان بگیرند، یک جاهایى نه، که کاملاً بستگى به تناسب قوا داشت. در مبارزه اقتصادى مذاکره با کارفرما و مدیریت اینها میرفتند جلو، کمتر اتحادیهها نقش داشتند. در امور فوق برنامه فرهنگى، باز نقش داشتند و روى دفاع از خواست کارگرها و اضافه دستمزد و غیره و این جور کارها. خواست کنترل کارگرى براى بهبود همه این کارها برایشان مطرح بود، بالا بردن تولید، بالا بردن سطح اشتغال، بالا بردن سطح دستمزد و دریافتى کارگرها. کمتر از زاویه سوسیالیسم و یک مبارزه ضد بورژوایى مطرح بود.
اینکه اینها این کارها را انجام میدادند و اتحادیهها نه، خُب دلیلش این بود که در روسیه اتحادیهها تاریخاً ضعیف بودند و هیچوقت نتوانسته بودند پا بگیرند. بقول یکى در وضعیتى که هر کسى تکان میخورد میکشتند صَرف نمیکرد دیگر بروید با اتحادیه، میرفتید با حزب سیاسى که اقلاً این مبارزه به یک جایى برسد. یعنى به هر حال براى کارگر هیچ کانال قانونى و غیر قانونى مبارزه، کانال رفرمیستى و غیر رفرمیستى مبارزه، اکونومیستى و غیر اکونومیستى مبارزه هزینه سیاسی اش فرق نمیکرد. بنابراین اتحادیهها هم همانقدر سرکوب میشدند که احزاب. دورههاى کوتاهى که رشد میکردند سریع رشد میکردند ولى بلافاصله سرکوب میشدند و این باعث میشد که کارگرها بیشتر با احزاب سیاسى تماس میگرفتند و تشکل حزبى پیدا میکردند و در آن ارگانهایى متشکل میشدند که رابطه نزدیکترى با تشکل حزبى دارند، مثل همین کمیته کارخانهها یا مثل صندوقهاى اعتصاب. از این طریق کارگرها تشکل غیر حزبى پیدا میکردند تا اتحادیهها. اتحادیهها کلاً ضعیف بودند و عُرضه سازماندهى این مسائل را نداشتند. به هر حال این کمیتههاى کارخانه بودند که نماینده جنبش اقتصادى طبقه و تلاش طبقه کارگردر بدست گرفتن سرنخ تولید بودند. اتحادیهها ربطى به این کار نداشتند تا بعد از انقلاب اکتبر. بعد از انقلاب اکتبر است که اتحادیهها میآیند و این نقش را از دست اینها میگیرند فقط براى اینکه تحویلش بدهند به خود کابینه، تحویلش بدهند به وزارت اقتصاد و وزارت کار. عملا براى یک دورهاى نقش محلل را بازى میکنند براى مسأله کنترل. ولى به هر حال تا قبل از انقلاب اکتبر اتحادیهها جریانى نیستند بقدرت اقتصادى یا بقدرت تودهاى، تودهاى نه بمعنى عضویت بلکه نفوذشان میان کارگرها، در سطح محلى و رهبرهاى محلى کارگرى عمدتاً در کمیتههاى کارخانه هستند.
کمیتههاى کارخانه تا قبل از انقلاب که واضح است انتخابى نبودند، یا بعضاً انتخابى بودند، ولى بعد از انقلاب براى خودشان اساسنامهاى درست کردند که متکى بودند به مجمع عمومى و مجمع عمومى اینها را انتخاب میکرد و اینها کمیسیونهایى تشکیل میدادند براى انجام امور معین. مثلاً کمیسیون کنترل و بازرسى، کمیسیون توزیع، کمیسیون مصرف و غیره. یک سِرى کمیسیونهایى توسط خود کمیته کارخانه تحت نظرکمیته کارخانه از توى مجمع عمومى انتخاب میشد. چیزى شبیه هیأت اجرایى مجمع عمومى که ما امروز تبلیغ میکنیم، این رابطه بود. حالا چقدر واقعاً مجمع تشکیل میشد و این کمیته تحت تابعیت بود یک بحث است، ولى اینکه در اساسنامه خودشان این مناسبات را میدهند بعد از انقلاب فوریه این یک بحث دیگر است، رابطهشان این بود. اعضایش کارگرهاى ماهر بودند عمدتاً و کارگرهاى مرد ماهر. کارگرهاى زن و کارگرهاى روستایى و تازه به شهر آمده نقش زیادى در کمیتههاى کارخانه نداشتند. کارگرهاى زن هم کم نقش داشتند و حتى نماینده مثلاً کمیته کارخانهاى که همه کارگرهایشان زن هستند ممکن بود یک مرد باشد، بخاطر تجربه و بخاطر قید و بندهایى که آن موقع وجود داشت.
جنبش کمیته کارخانه سعى کرد خودش را سراسرى کند، یک سِرى شوراهایى بالاى سر خودش بوجود بیاورد تا قبل از اینکه بکلى از سکه بیفتد در سال ١٩١٨، اینها ٦ تا کنفرانس در سطح پتروگراد و سراسرى داشتند. براى مثال یک کنفرانس پتروگرادشان به نمایندگى از ٤٠٠٫٠٠٠ کارگر پتروگراد ٣٦٠٫٠٠٠ اینها رأى دادند و نماینده رفته بود. یعنى میخواهم بگویم حدود ٨٠٪ کارگرهاى پتروگراد پشت سر کمیتههاى کارخانه و انتخاباتش بودند که اینها توانستند کنفرانس مرکزى خودشان را بگذارند. به هر حال به جزئیات این بحثها وارد نمیشوم. بحث کلى آن را مطرح میکنم در بحثهاى حاشیهاى اگر خواستید میتوانیم به جزئیات آن بپردازیم.
آنچه که کمیتههاى کارخانه بودند بنابراین یک واحدهایى شکل گرفته از پایین در سطح کارخانه و با نفوذ زیاد میان توده کارگرهاى آن کارخانه، با هدف مبارزه اقتصادى و قدرت تلاش در پیشبرد مبارزه اقتصادى، توانایى در پیشبرد مبارزه اقتصادى که بتدریج در طول فوریه تا اکتبر میروند به سَمت بحث کنترل. به درجات این کار را میکنند و دست میزنند به مصادره مستقیم و ایفاى نقش مدیریت. در کنفرانسها و کنگرههایشان یکى پس از دیگرى میآیند و ایده کنترل را درست تر فرمولبندى میکنند، که حقوق ما اینها است اختیارات ما اینها است. اگر تا قبل میگفتى مثلاً خرید مواد سوختى است و غیره الآن دو تا لیست دیگرى مثلاً اشتغال، تعیین متخصصین، حقوق آنها، مدیریت، خرید، فروش اینها را به اختیارات خودشان اضافه بکنند. مدام مبارزه آنها در این جهت است که این اختیارات را بگیرند. بطور واقعى آن چیزى که اتفاق میافتد خط اینها است. یعنى در کنار اینها اتحادیهها و حزب و دولت موقت و همه اینها دارند تلاش میکنند، شوراها هم هستند. ولى بطور واقعى بحث کنترل تا آخر وقتى که بالأخره حزب بلشویک کنترل را در دست دولت متمرکز میکند، دست اینها است. کسى جز اینها نتوانست بطور واقعى مدیرى را بیرون بکند یا مدیریتى را بعهده بگیرد. اتحادیهها قادر به این کار نشدند. دولت موقت که اصلاً قادر به اینکار نشد.
اختلاف این کمیتههاى کارخانه در طول این مدت عمدتاً با اتحادیهها است. اتحادیههاى کارگرى محافظهکارتر بودند. تا خود انقلاب انقلاب اکتبر، تقریباً ١٠ روز قبل از انقلاب اکتبر، رهبریشان دست منشویکها است. در صورتى که کمیتههاى کارخانه از دو ماه بعد از انقلاب فوریه رهبریشان دست بلشویکها است. با اینکه در عین حال یک جریان آنارکو-سندیکالیستى توى آنها هست و فعال هم هست و نفوذ هم دارد، رهبرى اینها میافتد دست بلشویکها بدون اینکه باز حزب در بالا فراخوان بدهد یا کارى بکند. یعنى اگر شما اسناد خود حزب را در رابطه با کمیتههاى کارخانه بخوانید نمیشود از آن فهمید که چطور این کمیتهها همه بلشویک اند، بدون اینکه کسى فراخوان بدهد که مثلاً اینها تشکلهاى عمدهاند روى اینها باید کار کرد و غیره. بیشتر بخاطر ابتکار خود بلشویکها چون خودشان رهبر عملى کارگرها بودند و نقش این کمیتهها را پیدا کرده بودند و درون اینها کار میکردند، کمیتههاى کارخانه عمدتاً دست بلشویکها بود از اواسط دوره بعد از انقلاب فوریه. ولى اتحادیه تا روز آخر دست منشویکها ماند که در عین حال بلشویکها هم در آن نمایندگى میشدند. خود اعضاى کمیتههاى کارخانه خُب عضو اتحادیه هم بودند و در کنگرهها و کنفرانسهاى آن شرکت میکردند. یکى از بحثهاى پایهاى این بود که این کمیتهها باید بشوند سلولهاى محلى اتحادیهها و خود کمیتهها به این رضایت دادند، گفتند باشد. منتها بحث سر اختیارات بود. عمدتاً سر بحث کنترل و بحث اختیارات بود. اوائل به این صورت بود که (وقتى زور این کمیتهها میچربید) کنترل دست ما است، مدیریت دست ما است، حق مصادره دست ما است، ما با بانک طرفیم، ما قرض میگیریم و تولید را راه میاندازیم، اخراج با ما است، استخدام با ما است، شما مواظب مثلاً بازار کار باشید. سطح دستمزد را کلاً با دولت طرف حساب شوید با اتحادیه. مقررات داخلى کارگاه دست ما است، امور کلىتر دست شما است.
کمیتهها روى مسائل اقتصادى و کنترل رفته بودند، اتحادیه روى همان نقش سنتى اتحادیه کارگرى در جامعه بورژوازیى، که دفاع باشد از مثلاً دستمزد و ساعات کار و غیره. این یک اختلاف نظر اساسى بود بر سر دامنه اختیاراتشان، و اینکه کى باید تابع کى باشد. در یک دورهاى کمیتههاى کارخانهها میروند پاى اینکه سلولهاى محلى اتحادیهها باشند، ولى فقط در همان جلسه، میآیند بیرون کار خودشان را میکنند و تلاش میکنند خودشان بالاى خودشان را سازمان بدهند. شوراهاى مرکزى، ناحیهاى و شهرى کمیتههاى کارخانهاى را تشکیل میدهند و تا آن حد میروند که در طول این پروسه یکسال، یکسال و نیم، حتى وزارتخانه آلترناتیو خودشان را پیشنهاد میکنند، اداره برنامهریزى آلترناتیو خودشان را پیشنهاد میکنند. کمیتههاى کارخانه میشوند شبکهاى از یک سازماندهى اقتصادى کل جامعه و این را به دولت بلشویکى پیشنهاد میکنند که این شبکه را بگذارد مبناى وزارت اقتصاد، وزارت صنایع. همین شبکه، شبکه مدیریت تصمیمگیرى باشد، آن بالایش به این ترتیب نمایندهها انتخاب بشوند و آن بالایشان "شوراى عالى اقتصادى"، این اندام بدنش باشد و با اینها کار کند. که عملاً دولت این کار را نمیکند. دولت از طریق وزارت صنایع میرود روى شبکه وزارتخانههایى که دولت موقت مثل همین "اداره اقتصاد فلان استان"، این طورى کار خودش را سازمان میدهد. و به هر حال در یک مبارزه رو در رو این کمیتهها منحل میشوند و از بین میروند. هیچوقت به آن معنى ادغام نمیشوند. ادغام میشوند ولى عملاً در سطح پایین کار خودشان را میکنند.
شوراها هم بودند، که البته زیاد در قلمرو اقتصادى وارد نمیشدند. شوراها گفتم چطور خاطره انقلاب ١٩٠٥ از شوراها زنده بود و اولین کارى که کارگر روسى کرد تشکیل شوراها بود. در ظرف دو سه روز تمام شوراهایى که بعداً اسم آنها را میشنویم تشکیل شد. ٥٠٠ شورا در ظرف دو سه روز تشکیل میشود، حدود ٩٠٠ شورا تا مثلاً یک ماه بعدش و همه جا تقریباً شوراى خودش را دارد. شوراها دو جور بودند شوراهاى کارخانه اى- پادگانى (یعنى کارگران و سربازان) و شوراهاى محلى- ناحیهاى (شوراهایى که واحد جغرافیایى براى خودش تعریف میکرد)، بعلاوه شوراهاى دِه، که خُب اینهم خودش یک نوع شوراى ناحیهاى بود. شوراهاى کارگران- سرباران بنابراین یک شورا است مثلاً شوراى کارگران و سربازان پتروگراد که این یک نوع نمایندگى توى آن میرفت یک شوراهایى بود که شوراهاى "برزن" شاید بشود به آن گفت که این مثلاً شوراى شمیران ممکن است باشد، شوراى مثلاً تهران پارس ممکن است باشد. اینجا هر ساکنى بنا به تعریف در انتخابات شورا شرکت میکرد. طبقاتى نبود، شوراهاى ناحیهاى و جغرافیایى بود. انتخابات شوراها اینطورى بود که از هر کارخانهاى بالاتر از ١٠٠٠ مثلاً یک تعداد میآمدند، از هر کارگاه پایینتر از ١٠٠٠ یک تعداد میآمدند، از هر گروهان یک تعداد نماینده میآمدند و شوراى کارگران و سربازان تشکیل میشد. وضعیت طورى بود که وقتى در خود پتروگراد براى مثال، این درصدهاى انتخاباتى به نحوى بود که ٨٧٪ کارگرهاى پتروگراد صنایع بالاتر از ١٠٠٠ کارگر بود، یعنى چند تا کارخانه بزرگ که ٨٣٪ کارگرها توى آنها بودند. از اینها ٤٤٠ نماینده آمده بود توى شوراهاى پتروگراد. از کارگاههاى کوچک زیر ١٠٠٠ نفر که ١٣٪ تا ١٧٪ کارگرها را تشکیل میدادند از اینها هم ٤٢٠ نماینده آمده بود (یعنى تقریباً مشابه) و از سرباز جماعت ٢٠٠٠ نفر آمده بود که این به معنى این بود که درصد کارگر صنعت بزرگ در شورا پایین بود. این مانع از این نمیشد که شوراها یک نهاد دمکراتیک باشد در آن شرایط.
اولین کنگره سراسرى خودشان را در ماه ژوئن به نمایندگى از ٢٠ میلیون نفر که در شوراها متشکل بودند تشکیل دادند. یک کمیته اجرایى مرکزى تشکیل دادند. ١٠٠٠ نماینده در آن کنگره سراسرى شوراها وجود داشت از این ١٠٠٠ نفر که از ٣٠٠ شورا آمده بودند ٢٥٠ نفر بعنوان کمیته اجرایى مرکزى انتخاب کردند که یک ارگان نشسته باشد. که این باز هم اکثریتش منشویک و اس.آر بودند. این ٢٥٠ نفر هم به سهم خودشان یک پرزیدیوم (هیأت رئیسه کمیته اجرایى) تشکیل دادند که فکر کنم ١٥- ١٦ نفر یا ٢٥- ٢٦ نفر میشود (الآن اینجا یادداشت نکردهام) و خود آن پرزیدیوم یک دفتر نشسته ٧ نفره تشکیل داد. به این ترتیب، اینطورى بود که مجمع عمومى مبناى تصمیمگیریها بود، منتها هر کدام از این درجات مختلف کوچکتر شدن در یک سطحى از بحث وارد میشد و نشست میگذاشت. بحث واقعى این است که اگر همه آن جماعت را هر روز میخواستید جمع کنید بحثها سطحى و عملاً یک حرکت ضد کارگرى میشد. براى اینکه هر آدمى میتوانست بیاید و یک مقدار تهییج بکند و یک رأى بگیرد یا نگیرد. این جلسات منظم مجمع عمومى در فواصلش و جلسات گروههاى نشسته کوچک اجازه میداد بحثهاى پختهترى به کارگرها ارائه شود و آنها هم بطور پختهترى در بحثها دخالت کنند. مسائل در یک سطح عمومىترى برایشان مطرح شود. اینطورى نبود که ٢٠٠٠ نفر مدام نشسته باشند. حداکثر قرار بود ٣٠٠ نفر یا ٢٥٠ نفر مدام نشسته باشند که ١٥- ١٦ نفر جاى اینها تصمیمهاى اساسى را میگرفت. مرزش هم اینطورى مشخص نبود که حتماً این تصمیم را این باید بگیرد و آن نباید بگیرد، همه اساسنامه را بدانند. اصولاً در چنین شرایطى یک چنین اتفاقهایى نمیافتد به این ترتیب. یعنى جماعت تصمیم میگیرند، میگویند، یکى میگوید قبول نداریم، شورا را خبر میکنند، میگویند این چه گفته، لغو میکنند و غیره. به هر حال یک جامعه زنده در حال انقلاب است نه یک نظام اجتماعى جا افتادهاى که مثلاً مقرراتش را همه بدانند. خود شوراهاى بالاتر و پایین تر هم خودش مسأله بود که مثلاً دامنه اختیارات شوراى پایین تر، شوراى فلان برزن نسبت به شوراى شهر چه است. بالأخره میگوییم دمکراسى مستقیم است آن پایین یک تصمیمى گرفته شده شوراى بالاتر میگوید اصلاً نه، کمیته اجرایى شوراى مرکزى این تصمیم را عوض میکند. تکلیف چه است؟ این بحثها تا سال ١٩٢٤- ١٩٢٥ طول میکشد تا حل و فصل میشود، تا روسیه داراى یک قانون اساسى میشود که جاى اینها معلوم است.
به هر حال اینها را براى این گفتم که شوراها را هم در کنار اتحادیه و کمیتهها گفته باشم. شوراها خودشان نقش زیادى در سازمان دادن به اتحادیهها و کمیته کارخانهها داشتند. یعنى خود شوراها پول، جا و امکانات جور میکردند براى اینکه این کمیتهها تشکیل شوند و کار بکنند، همینطور اتحادیهها. به این معنى با اینکه علىالظاهر منشویکها خیلى نفوذ داشتند در شوراها، حرکت باز از پایین خود توده کارگران معنی اش این بود که اینها به همدیگر کمکهاى جدى میکردند. حتى سیاست منشویکى اگر این بود که کمیتههاى کارخانه باید تضعیف شوند یک چنین حرکتى در پایین شوراها دیده نمیشد.
یک نکته بعدى این بود که شورا هر چه به سَمت توده کارگرى نزدیکتر میشد و به سَمت تودهها نزدیکتر میشد، بمعنى اینکه شوراهاى محلىترى را در نظر میگیریم، رادیکالتر بودند. همانطور که کمیتههاى کارخانه بطور جدى رادیکالتر از اتحادیهها بودند که بدنه محلى جدى نداشتند و اینها تماماً یک تشکیلاتهاى محلى بودند، شوراهاى محلى رادیکالتر بودند نسبت به شوراهاى مرکزى. این سه تا تشکل را وقتى در نظر بگیریم شوراها تا یک حدى کارشان به جایى میرسد که در سرکوب بلشویکها شرکت میکنند و وقتى دفترشان را گرفتند و ٤٠٠ نفر را در خیابان کشتند، آنجا لنین و بلشویکها دست از شعار "تمام قدرت به شوراها" میکشند. فقط یک ماه بعد، بعد از واقعه کورنیلف و حمایتى که شوراها از بلشویکها میکنند و اشتراک مساعى که در سرکوب کورنیلف میکنند است که دوباره این شعار احیاء میشود. وگرنه در این یک ماهه رسماً کسى در میان بلشویک ها شعار زنده باد شورا نمیدهد.
شوراها هم ابزار پیشبرد سیاست بلشویکى نبودند (لااقل در سطح کارخانه) شوراها عمدتاً ابزار سیاست دولت موقت بودند تا آنجایى که به کمیته اجرایی ها و غیرهاش مربوط میشود و سیاست منشویکى. در عین حال چه در بسیج براى جنگ، بالا بردن بهرهورى، سرکوب تظاهرات تا آنجا که شده، این شوراها نقش داشتند. با این وجود بلشویکها مدام شورا را تبلیغ میکنند و کمیتههاى کارخانه برعکس. کمیتههاى کارخانه ارگانهایى هستند کاملاً بلشویکى، تا یک حد زیادى بلشویکى به نحوى که از همان اوایل فقط قطعنامههاى بلشویکى را میشود توى آنها تصویب کرد، نفوذ واقعى دارند توى کارگرها و سازماندههاى اصلى قیام هستند در انقلاب اکتبر. این شبکه کمیتهها است که قیام را سازمان میدهد و فىالواقع آن ارگانهاى مافوقى که اینها براى خودشان ساخته بودند است که قیام را توى یک مناطق سازمان میدهد. با این وجود بلشویکها بطور جدى کمیتههاى کارخانه را آشکارا و بطور یکجانبه مورد حمایت قرار ندادند.
این جریانهاى تشکلهاى غیرحزبى، با سه جریان حزبى وقتى مخلوطش بکنیم بحثهاى کنترل کارگرى آن موقع بدست میآید. یکى جریان بلشویکى است، یکى منشویکى است و یکى جریان آنارکو-سندیکالیستى. جریان منشویکها گفتم طرفدار اتحادیهها بودند. تصورشان این بود انقلاب بورژوا- دمکراتیک است، قرار است جامعه لیبرالى درست شود، اینجا که اتحادیه سر جایش، دولت هم سر جایش، وزارتخانه هم سر جایش و باید کمک کرد بورژوازى از نظر اقتصادى رشد کند. بنابراین بحث کنترل کارگرى را اصلاً قبول نداشتند. نقش اتحادیهها و کارگران را این میدیدند که که کار را سازمان بدهد و از منافع اقتصادى کارگرها دفاع بکند. مدیریت هم باید دست کارفرما و صاحبکار باشد. این خط مشى منشویکها است و اتحادیهها از این خط مشى دفاع میکنند، اتحادیه کارگرى که دست منشویکها هستند.
از نظر کنترل، منشویکها طرفدار کنترل دولتى بودند. میگفتند نظارت و کنترلى اگر هست باید دست دولت باشد. وظیفه اقتصادى طبقه کارگر را ایجاد اتحایههاى قانونى میدانستند و بهبود شرایط اقتصادى و حفظ آزادى تشکل و حق اعتصاب و غیره. و میگفتند سوسیالیسم و کنترل بعد از یک درجهاى از رشد نیروهاى مولده و توسعه سرمایهدارى عملى میشود، الآن نمیشود. به دولت فشار میآوردند که صنایع را ملى کند، بخاطر همین پیشرفت اقتصادى، "اسکوگولف" وزیر کار منشویکى در دولت موقت رسماً میآید در کنفرانس اتحادیههاى کارگرى در مقابل بلشویکها و آنارشیستها بحث میکند که کنترل، کار دولت است و سازماندهى، کار کارگرها است. و بحث میکنند که کارگرها باید مراقب ادامه تولید باشند و اگر یک وقت بورژوایى بنگاه را ول کرد و رفت، خودشان نباید بگیرند و مصادره کنند و نگهدارند بلکه باید به شوراهاى محل خبر بدهند، آن ترتیبش را میدهد و دولت را خبر کنند.
آنارکو-سندیکالیستها قطب مخالف اینها بودند. آنارکو-سندیکالیستها طرفدار کمیتههاى کارخانه و کنترل و اتفاقاً فقط کنترل در محل بودند. آنها حتى به تشکیل شوراى مرکزى کمیتههاى کارخانه و سراسرى کردن جنبش کمیتههاى کارخانه رأى منفى دادند. یعنى بحث شان این بود که هر تلاشى براى بوروکراتیزه کردن این سازمان و متمرکز کردن و از بالا و براى آن رهبرى درست کردن، بوروکراتیسم است و همه مسائل باید در همین سطح محل فیصله پیدا کند. بحثشان این بود که اتحادیهها اَشکال فاسدى هستند براى سازش طبقاتى، براى جلوگیرى از عمل مستقیم کارگرها ساخته شدهاند. کمیتهها بهترین شکل سازمانیابى طبقه کارگر هستند که در تاریخ به وجود آمده و باید توسعه پیدا بکنند که کنترل را بدست بگیرند. طرفدار کنترل کامل کارگرى، شامل استخدام و اخراج، قوانین داخل کارخانه، ساعات کار، دستمزدها، خود پروسه تولید چه باشد، چه تولید بکنیم و چقدر تولید بکنیم بودند. و میگفتند این کنترل کارگران را آموزش میدهد تا وقتى قدرت را به دست بگیرند، آماده باشند براى اینکه جامعه را اداره بکنند. و کلاً بحث آنها در مقابل حزب بلشویک این است که بجاى کنترل اقتصادى واقعى که طبقه کارگر بعد از فوریه بدست آورده بود، اینها(بلشویک ها) آمدند یک کنترل جعلى سیاسى و یک انقلاب جعلى سیاسى کردند، قدرت سیاسى توخالى را به کارگرها پیشکش کردند و آن کنترل اقتصادى واقعى را از آنها گرفتند.
نقد آنارکو-سندیکالیستها و سوسیالیسم ضد بلشویکى آنها این است که کارگرها قبل از انقلاب اکتبر به یک درجهاى رسیده بودند که کنترل واقعى تولید دستشان بود. شما آمدید گفتید دولت کارگرى شد که کارگران با شما بیایند و به این ترتیب گرفتید. از نظر تشکیلاتى آنارشیستها ضعیف بودند. اولاً دیر از خارج آمدند و ثانیاً تا بیایند بخودشان بجنبند بلشویکها کمیتهها را بُرده بودند و آنارکو-سندیکالیستها فىالواقع جایى پیدا نکردند که یک رأى بدست بیاورند در کمیتههاى کارخانه. با اینکه نفوذ داشتند ولى رأى نداشتند. یک ضعفشان این بود که تشکیلاتش را نداشتند. یعنى وقتى کمیته یک کارخانه وقتى به بلشویکها متکى میشد و رهبران بلشویکى میآمدند در رأسش کلى امکانات تشکیلاتى بدست میآورد از همبستگى، از همکارى با کمیتههاى کارخانه دیگر، ولى آنارکوسندیکالیستها کسى را نداشتند که به این آدم معرفى بکند که ما مثلاً در آن کارخانه دیگر هم هستیم. [امیر(حمید تقوائی): تشکیلات خودشان را هم منقرض میکردند... نادر: بله همینطور است، احتمالاً همینطور هم هست. زیاد نرفتند دنبال سازماندهى خودشان]. شبکههاى حزبى کمک میکردند که کمیتههاى کارخانه سراسرى بشوند. تمام اقدامات سراسرى شدن کمیتههاى کارخانه از طریق شبکه حزبى بلشویکى انجام شد، نه خود تلاشهاى آنها. یعنى سازمان ماوراء بلشویکى به آن معنى نبود.
اما این را قبلاً باید گفت که بلشویکها از پیش یک تئورى جامعى راجع به کنترل کارگرى نداشتند، که یکى از بحثهاى من اینجا این است که حزب ما باید داشته باشد. یعنى ما باید روى کنترل کارگرى کار کنیم، منتها با در نظر گرفتن همان جنبههایى که گفتم. چطور اول قدرت کارگرى را باید تثبیت کرد؟ و شاید تثبیت قدرت کارگرى در جهت خلاف کنترل کارگرى به آن معنى که اینجا از آن صحبت کردیم حرکت بکند در مواردى. ولى اینها را باید براى طبقه کارگر روشن کرد که طبقه کارگر آماده باشد. به هر حال یک تئورى از پیشى براى کنترل کارگرى نداشتند و بنظر میآید کمابیش آن تصورى که از کمیته کارگرى داشتند همانی نبود که عملاً از فاصله فوریه تا اکتبر به اسم کنترل کارگرى در مملکت باب شد. بلشویکها کنترل کارگرى را و بخصوص لنین بمعنى کنترل دولت کارگرى و کنترل شوراهاى کارگرى بر تولید و توزیع از طریق حسابرسى و کنترل دفاتر و نظارت به کارهاى مدیریت آنها میگوید.
یعنى وقتى که اوائل لنین در جلد ٢٤ را باز میکنید که در آن فواصل است، عمدتاً میگوید کنترل کارگرى از طریق شوراها و یک جاهایى از گشودن دفاتر بازرگانى، ادغام بانکها در بانک واحد، ملى کردن و اِعمال کنترل حرف میزند به این مفهوم. این هنوز هیچ بحثى راجع به کنترل در سطح کارخانه را به ما نمیدهد و در آن موقع مشغله بلشویکها این نیست، کنترل درسطح کارخانه برایشان مسأله نیست. اما واقعیت این است که اینها با یک جنبشى مواجه میشوند که کنترل در سطح کارخانه را بعنوان کنترل کارگرى مطرح میکند و اصلاً آن جنبش دارد پایگاه طبقاتى اینها میشود، تسمه نقاله اینها میشود به گرفتن قدرت در شوراها و گرفتن قدرت در اتحادیهها و بالأخره در کل کشور. با این مواجه میشوند. این اولین فاکتى است که باید راجع به موضع بلشویکى دانست که بلشویکها از پیش با یک تئورى کنترل کارگرى نرفتند که آن چیزهایى که پیاده شد بگوییم خواست بلشویکها بود بعد اینطورى میخواستند پیادهاش کنند. اینها مواجه شدند با یک جنبش و خود این جنبش در خودش تضاد داشت، در خودش تناقضاتى داشت. آنها مواجه شدند با یک جنبش خودبخودى و به هر حال غیرحزبى کارگرها که اَشکال مختلف سازمانیابى به خودش گرفته، بحثهاى مختلف درونى دارد و حتى در خود جنبش کمیتههاى کارخانه از آنارشیست تا بلشویک هست. یعنى کسى که میخواهد قدرت را بگیرد تا کسى که اصلاً قدرت را نمیخواهد بگیرد، اقتصاد را میخواهد بگیرد، آنارکوسندیکالیسم. این طیف را اینها به آن عکسالعمل نشان میدهند، بعلاوه لحظات مختلفى در این پروسه هست. دورهاى هست که شوراها معلوم است دیگر کشش ندارند و دورهاى هست که دوباره شوراها محور سیاست بلشویکى میشوند. دورهاى هست که اتحادیهها نفوذى ندارند، کسى نیستند و دورهاى هست که اتحادیهها با نفوذ میشوند و نقش بازى میکنند. در همه این دورهها بلشویکها به یک نوع مانوور و به یک نوع برخوردهاى تقریباً تجربى دست میزنند.
ولى از پشتش اگر بخواهیم دیدگاههایشان را بکشیم این است: اولاً بلشویکها به دولت کارگرى بعنوان یک دولت متمرکز نگاه میکردند (برخلاف آنارشیستها) و بنظر من این درست است. دولت کارگرى باید نهاد دولت را بگیرد. خُرد کردن ماشین دولتى قبلى، بمعنى خُرد کردن هر نوع سانترالیسم در شکل دولتى نیست. بلکه نوعى سانترالیسم به هر حال باید مطرح میشد و در تفکر کمونیستى لنین و بلشویکها این سانترالیسم وجود دارد. و وقتى از کنترل حرف میزنند خودشان به عقل خودشان این سانترالیسم را مطرح میکنند و آن سر رشتههاى اصلى اقتصاد و بانکها و مؤسسات اصلى و کنترل کارگرى از طریق شوراها را مطرح میکنند. در اولین اسنادى که لنین روى موضوع حرف میزند، تزهایى آوریل، نامههایى درباره تاکتیک، کنترل را به این معنى مطرح میکند. اما واقعیتش این است که جنبش واقعى چیز دیگرى از کنترل میفهمید و بلشویکها نسبت به آن عکسالعمل بخرج میدهند.
اسنادى که من خواندهام بیشتر از طرف آن لیبرال- چپها یا جریانات آنارکو-کمونیستى که الآن در اروپا وجود دارند، و روى این مسأله نقد میگذارد، بلشویکها را به داشتن یک موضع دوپهلو نسبت به کنترل کارگرى و بخصوص نسبت به کمیته کارخانه متهم میکند. من میخواهم ماهیت این موضع بلشویکها را توضیح بدهم. ببینید در کنفرانس کمیتههاى کارگرى، بلشویکها با یک قطعنامهاى میآیند که بله کنترل کارگرى مهم است، باید در سطح کارخانه هم باشد، با ابتکار از پایین هم باشد و باید در این کنترل کمیتههاى کارخانه، اتحادیهها و شوراها و حتى احزاب سیاسى دمکراتیک و سوسیالیستى شرکت بکنند. همچنان فرمولبندیى که میدهند فرمولبندى همه جانبهترى از این نوع دخالت است. کمیتههاى کارخانه خودشان با این مخالفتى ندارند. یعنى این اشتباه است اگر تفسیر آنارشیستها را از جنبش کمیتههاى کارخانه قبول کنیم. فکر کنیم یک عدهاند که الا و بااله میخواهند در سطح کارخانه و خودشان این کار را بکنند. آنها تلاششان این است که این کنترل محلى منحل نشود و خُب واضح است که جناح آنارشیستى این کمیتههاى کارخانه همیشه به آن طرف میکشد، ولى کل کنفرانسهاى کمیتههاى کارخانه حرفهاى بلشویکها را به هر حال تأیید میکند. و آن چیزى که بعنوان خواست کمیتههاى کارخانه داریم یعنى مصوبات کنفرانسهاى کمیتههاى کارخانه در طول این یکسال، یکسال و نیم، لااقل حرفهایى است که بلشویکها آنجا مطرح کردهاند و قطعنامههایى است که بلشویکها آنجا دادهاند. ولى خود آن قطعنامههاى بلشویکى با قطعنامههاى بلشویکى که در کنگره اتحادیههاى کارگرى داده شده فرق میکند. این یکى از آن جنبههایى است که موضع دوپهلوى بلشویکى از آن استنتاج میکنند که این در کمیته کارخانه یک چیزى میگوید، میرود در کنگره اتحادیه یک چیز دیگرى میگوید. در کنگره اتحادیهها اسمى از کمیتههاى کارخانه نمیبرد، در کنگره کمیتههاى کارخانه البته اسم از اتحادیه میبرد ولى محورش را خود کمیته کارخانه قرار میدهد.
لنین در کنفرانس کمیتههاى کارخانه، مدافع سرسخت کنترل کارگرى است. بلشویکها اکثریت داشتند آنجا و آن چیزهایى که لنین به هر حال میگوید اینها است: تنها راه گریز از فلاکت فورى برقرارى کنترل مؤثر کارگرى است و این به این معنى است که کارگران باید اکثریتى حداقل سهچهارم آراء در تمام مؤسساتى که صاحبانش هنوز سر کار هستند داشته باشند (در مدیریتشان). کمیتههاى کارگرى، شوراهاى مرکزى و محلى و اتحادیهها باید در کنترل شرکت کنند و تمام دفاتر بازرگانى و بانکها براى بازرسى باید باز باشد، احزاب دمکراتیک- سوسیالیستى هم از همین حق برخوردار باشد. این موضعى است که بلشویکها در خود کنفرانس کمیتههاى کارخانه میگیرند. یکى از بلشویکها که اتفاقاً رفت در شوراهاى مرکزى کمیتههاى کارخانه به اسم "نوموف" یک کارگرى است بیست و چند ساله که هنوز در حزب بلشویک است میگوید "این حزب بلشویک آبروى ما را بُرده". این آدم که ظاهراً رهبر عملى خود کارگرها است میگوید "کنترل باید از پایین باشد و دمکراتیک، نه از بالا و بوروکراتیک". این شیوه برخورد بلشویکها است در آن کنفرانس. به هر حال کنفرانس قطعنامهاى مشابه نظرهاى لنین تصویب میکند. نمایندگان کمیته کارخانهها، شوراها، اتحادیهها باید دو سوم هر ارگان کنترل را تشکیل بدهند و کمیتههاى کارخانه و اتحادیهها هر دو در کنترل محلى باید شرکت کنند، یعنى اتحادیهها هم باید بیایند در محل شرکت کنند.
در این دوره تأکید لنین و بلشویکها از کنترل دولتى کم میشود و به کنترل کمیتههاى کارخانه اضافه میشود. اما به هر حال تعریفى از کنترل به دست داده نمیشود. البته در این کنفرانس تصمیم گرفته میشود که شوراهاى مرکزى، شوراهاى مافوق، که قبلاً صحبتش را کردم، بوجود بیاید که همین دو سوم، و یک سومهایى که گفتم باید داخل آن تشکیل شود و آنها باید در سطح محلى کنترل بکنند و بالاى سر کمیته کارخانه هم هست.
در ٤ ژوئن لنین بعداً یک موضع میگیرد وقتى به او میگویند بلشویکها دارند از سندیکالیسم دفاع میکنند (٤ ژوئن ١٩١٧ یعنى بعد از انقلاب فوریه در ماه ژوئن). لنین دفاع میکند در مقابل اتهام سندیکالیسم از طرف بلشویکها و میگوید ما هم بر کنترل از طریق شوراها تأکید میکنیم. کنترل کارگرى کنترل از طریق شوراها است.
در کنفرانس سراسرى سوم اتحادیهها نماینده بلشویکى، یعنى "میلیوتین"، اعلام میکند که ارگانهاى کنترل نه کمیتههاى کارخانه بلکه شوراها و اتحادیهها هستند. بلشویکها یک تزى میدهند به کنگره که درباره نقش و رابطه کمیته کارخانه و اتحادیهها در تنظیم صنایع که میگوید کمیتههاى کارخانه و اتحادیهها هر کدام وظایف معین خودشان را دارند اما کمیتههاى کارخانه باید به تبعیت اتحادیهها در بیایند؛ سلولهاى اتحادیه ها، کمیسیونهاى کنترل اقتصادى متصل به ارگانهاى اجرایى بالاى اتحادیهها شوند، ستاد آنها شوند. که البته عناصر کمیتههاى کارخانه در این ستادها و در این ارگانها باید عضو باشند. اتحادیهها و کنفرانس کمیتههاى کارخانه فراخوان میدهند و میتوانند انتخاباتش را تجدید کنند و غیره نه شوراى مرکزى کمیتههاى کارخانه. در تمام طول سال اینطورى است. بار دیگر بلشویکها در ماه اوت یعنى حوالى شورش کورنیلف، بطور قطع از کمیتههاى کارخانه دفاع میکنند و رسماً میروند پشت شوراى مرکزى خود کمیتههاى کارخانه نه رهبرى کمیتههاى کارخانه، که اصلاً یک چنین چیزى در قطعنامهشان میگویند: "وظیفه کنترل کارگرى از طریق سازمانهاى تاکنونى، یعنى سازمانهایى که جامعه بورژوایى به دست داده، ممکن نیست بلکه توسط کمیتههاى کارخانه و اتحادیههاى محلى آنها و شوراهاى محلى کمیتههاى کارخانه. اتحادیهها هم بروند بازار کار را کنترل کنند". بحث شان این است.
واقعیت این است که این برخورد ادامه دارد تا بعد از انقلاب اکتبر. گفتم کمیتههاى کارخانه در انقلاب اکتبر شدیداً فعال هستند. بعد از انقلاب اکتبربحثهایى که مطرح میشود دیگر از آنجا بلشویکها بطور پیگیرى اما بتدریج میروند پشت سر کنترل از بالا، کنترل توسط اتحادیهها، بعد کنترل توسط شوراها و بعد کنترل توسط شوراى عالى اقتصاد و تبدیل کردن شوراى عالى اقتصاد به ارگان عالیتر کنترل اقتصادى. و در تمام طول این مدت کمیتههاى کارخانه تلاش میکنند که در مقابل این خط مشى، خط مشى خودشان را قرار بدهند. وقتى او میگوید شوراى عالى اقتصاد، این میگوید این شورا فىالواقع باید رأس هرم کمیتههاى کارگرى، کمیتههاى کارخانه باشد. او وقتى میگوید برنامهریزى و کنترل، این میگوید این برنامهریزى و کنترل را باید این هرم انجام بدهد. او میگوید وزارت اقتصاد، اینها میگویند اصلاً وزارت اقتصاد نمیخواهیم. همین خود وزارت اقتصاد و شبکه کمیساریاى اقتصاد و صنعت همین است که ما تشکیل دادهایم و باید این باشد. اتحادیهها هم باید بیایند داخل خود این ادغام شوند. به هر حال این پروسه ادامه پیدا میکند تا حدى که سال ١٩٢٠ دیگر بحثها از این حد فراتر رفت. اتحادیهها رسماً وظایف مربوط به کنترل را گرفتهاند و بعد هم در کنگره هشتم حزب بلشویک و در کنفرانس نهم اتحادیهها دیگر از مدیریت تکنفره، تایلوریسم Taylorism، "فرد نماینده اتوریته طبقه است"، "بخصوص در پروسه تولید" و غیره صحبت میشود که لنین هم نقل قولهاى اینطورى دارد. به هر حال این فاکتها را من نوشتهام، نمیخواهم بخوانم چون ممکن است جلسه را کسل بکند.
واقعیتش این است که این پروسه اینطورى اتفاق میافتد. آنچه که آخر سر از آب درمیآید در مقطع شروع برنامه پنج ساله اول ١٩٢٩، کنترل حتى مدیریت دستجمعى نیست. یعنى تا سالهاى ١٩٢٠تا ١٩٢٢ هم هنوز ایده مدیریت دستجمعى بر خلاف خط مشیى که گاه و بیگاه در کنگرههاى حزبى اعلام میشود یا مطرح میشود و حتى صادر میشود، آن هنوز طرفدار بیشترى دارد. حتى بر خلاف بحث میلیتاریزه کردن محیط کار از طرف تروتسکى، بحثهاى کنترل اتحادیهها توسط حزب و غیره، هنوز ایده رایج تر ایده مدیریت دستهجمعى است. اما دیگر در برنامه پنج ساله بعدى که از سال ١٩٢٨ به بعد بوجود آمد دیگر اینها رسماً معلوم است مدیریت تکنفره است. سطح معینى از تولید را از ایشان میخواهند و کارگرها حقوق خاصى ندارند در پروسه تولید.
من بحثم را میبرم سر نکاتى که اول گفتم و ربطش به این مسأله و بحثم را تمام میکنم. نمیرسم فىالواقع به اینها رجوع کنم و حتى بحث کنم. آن چیزى که اینجا اتفاق افتاده بنظرمن نا آمادگى بلشویکها است روى کنترل کارگرى در درجه اول. این نا آمادگى بنظرمن باعث میشود که ایدههاى منشویکى بتواند پیروز شود و از این طریق بورژوازى بتواند سُکان صنعتى شدن روسیه را به دست بگیرد. بلشویکها، پراتیک خود بلشویکى از مواضع بلشویکى نمیبایست قاعدتاً به یک اقتصاد دیکتاتوریال روى طبقه کارگر منجر بشود، اگر ما داریم از فاز دوم حرف میزنیم (آن چهارچوبى که گفتم). فاز دوم دیکتاتورى پرولتاریا از لحاظ اقتصادى، نمیتواند به این نحوى باشد که عملاً انجام شد. بنظر من تأکید لنین و تأکید بلشویکها روى تایلوریسم، تایلوریسم هم یعنى همان پروسه محاسبه حرکات کارگرها که این دستهایش را زیادى تکان بدهد این قدر انرژى صَرف میشود، باید خط تولید چطور باشد و غیره، به عنوان دستآورد غرب و مدل اقتصاد سرمایهدارى غربى، بنظر من اینها نشاندهنده ناتوانى حزب بلشویک از داشتن مدلهاى خلاق اقتصادى براى پیشبرد اقتصاد نوع خودش است.
بنظر من در فاصله سرمایهدارى و اَشکالى که به دست داده تا ائتلاف تولید کنندگان مستقلى که مارکس در نقد برنامه گوتا میگوید و اصلاً اساس مانیفست کمونیست است بعنوان جامعه کمونیستى، یک اَشکال متنوعى از تولید انقلابى و روشهاى انقلابى تولید هست که اساس اش بنظر من باید متکى باشد به استفاده درست از تکنیک بعلاوه خلاقیت تودهها باضافه یک دمکراسى وسیع اقتصادى سیاسى. اگر داریم از فازى حرف میزنیم که وظیفه ما نشان دادن یک اقتصاد برتر است. حتى اقتصاد دوره گذار ما بنظر من (در مورد لنین و دورهاش صحبت نمیکنم) بنظر من دیگر "سرمایهدارى انحصارى دولتى" نیست. "سرمایهدارى انحصارى دولتى" بنظر من در عصر ما دیگر مطلقاً ارتجاعى است. در دوره لنین بنظرم اینطور نیست "سرمایهدارى انحصارى دولتى" میتواند این نقش را بازى بکند، بشرطى که دولت دولت شوراها باقى بماند و دمکراسى سیاسى ضایع نشود. اگر دمکراسى سیاسى شورایى وجود داشته باشد و شوراها بطور واقعى آن چیزى که در برنامه و شعار حزب بلشویکى قرار بود باشند باقى میماندند براى فاز دوم ـ در این صورت "سرمایهدارى انحصارى دولتى" به این معنى که تمرکز اقتصاد در دست دولت ولى بقاء کار مزدى ـ با توجه به اینکه کنترل دست کارگرها است و از طریق شوراها اِعمال میشود، بنظر من میتوانست روش مطلوبى باشد براى صنعتى کردن پرولترى روسیه و پیشرفت اقتصادى روسیه. ولى براى ما دیگر نمیشود حتى این را هم گفت.
همان ایده "سرمایهدارى انحصارى دولتى" و جستجو نکردن اَشکال اقتصادىِ انقلابى متکى به ابتکار پرولتاریا و مرعوب سرمایهدارى غرب شدن و آلمان را مدل قرار دادن و فىالواقع تسلیم شدن به دستآوردهاى بورژوازى در زمینه سازمان کار، بنظر من خودش گویاى این است که بلشویکها از پیش آماده براى به دست گرفتن قدرت تحت این شرایط نبودند. نمیگویم نباید میگرفتند، میگویم وقتى که گرفتند معضل واقعیشان این است. در غیاب هیچ الگوى کار شدهاى که بتواند یک انسجام فکرى حزب روى آن داشته باشد و کارگرها را روى آن انسجام آورده باشد، تنها اَشکالى که میشد روى آن خم شد و الگو و سنت قرار داد یک سنتهایى است که بایستى جامعه بورژوایى امتحانش را پس داده باشد. اما اگر بنا بود بحث فاز دوم باشد بنظر من لنین همه این مواضع را میگرفت. یعنى بنظر من لنین در صورتیکه بحث سر توضیح یک اقتصاد برتر باشد (بطور پایهاى بنا باشد اقتصاد دوره گذار را توضیح بدهد) نمیرود پاى این. در صورتیکه در عبارات خودش این هست که اقتصاد دوره گذار ما همین است دیگر. "خاصیت دوره گذار ما مدیریت فردى است"، "خاصیت دوره گذار ما این است که دیکتاتورى طبقه گاهى خود را بصورت دیکتاتورى فرد نشان میدهد"، در فرمولبندى لنین بصورت نوعى اقتصاد گرایى و نوعى ساختن اقتصاد هست، ولى بنظرمن این صحبت کردن با زبان آن موقع روسیه است. و بنظرمن خود لنین متدولوژى دیگرى دارد و متدولوژى خودش را جاهاى دیگرى عملاً نشان میدهد که دارد به آن عمل میکند ولى هیچ جا این متدولوژى را توضیح نمیدهد و یک جاهایى دقیقاً تسلیم آن جوّ اقتصادگرایى بعد از انقلاب اکتبر میشود و ناگزیر است حرفهاى خودش را در یک چهارچوب اقتصادى هم توجیه بکند. در صورتیکه بنظر من میتوانست در یک چهارچوب سیاسى- انقلابى توجیه بکند و همان اقدامات را هم حتى تبلیغ بکند.
بحث من این است که روسیه وارد فاز دوم نشد. بنظر من لنین این را میدانست. روسیه وارد فاز دوم دیکتاتورى پرولتاریا (آن فازبندى که من کردم. میتواند از بیخ غلط باشد)، با آن فازبندى که من کردم روسیه وارد فاز دوم نشد. به این معنى که هیچگاه سرکوب استثمارگران که از آنها خلع ید شده باشد به پیروزى نرسید، قبل از پروسه ساختمان اقتصادى. فىالواقع اگر شما بخواهید پروسه سرکوب مقاومت استثمارگران را در مقابل هر چیزى در روسیه بررسى بکنید باید بروید در مبارزهاى که با کولاکها شد و خلع ید اجبارى که آن موقع از بورژوازى در مالکیت ارضى در روستا شد، آن موقع را بگیریم و مقاومتهایى که بوجود آمد و سرکوب و خشونتى که آن دولت حالا دیگر غیر پرولترى بنظر من انجام داد. ولى تا سال ١٩٢٨ اولاً خلع یدى از بورژوازى صورت نگرفت که مقاومتش سرکوب شود، به آن معنى بنیادى. چون مصادره از پایینى که بخاطر این است تولید نخوابد یک بحث است و همه بلشویکها به آن اذعان دارند که هیچکدام از این "ملى کردنها" و "مصادره کردنها" برنامه ما نیست. لنین بارها قبلش میگوید که بابا جان، این "ملى کردنها"، بعضى چیزها را ما ملى میکنیم و تمام تلاش دلدارى دادن به بورژوازى است که از آن تناسب قوایى که بوجود آمده بشود استفاده کرد و بخشى از بورژوازى را تقسیم کرد و این کار را هم میکند. منتها آن بخشى که تقسیم شده میآید با خودشان و پدرشان را در میآورد. به هر حال بورژوازى تقسیم میشود در مقابل حزب بلشویک. منتها واقعیتش این است که حزب بلشویک در بدو به قدرت رسیدنش اعلام مالکیت اجتماعى نکرد.
کمونیسم جنگى یک اقدام تاکتیکى بود که همه میگفتند "جنگ است" و "حالا بگیریم بعداً درست میشود" و نپ بسادگى جاى آن را میگیرد. یعنى کسى نمیگوید آقا قانون اساسى مملکت ما میگوید مالکیت خصوصى بر وسائل تولید ممنوع است، چه جورى میخواهید نپ بیاورید؟ اصلاً بحث در این سطح نیست. خود کمونیسم جنگى یک سلسله اقدامات تاکتیکى و اضطرارى است. بعد از کمونیسم جنگى، نپ است که اصلاً لفت و لیس بورژوازى در آن دوره است اگر چیزى هم بوده و بعدش برنامه ٥ ساله دیگر دورهاى است که خبرى از حزب بلشویکى نیست و از سنت بلشویکى و از قول و قرارهاى بلشویکى و از برنامه بلشویکى. بنابراین روسیه وارد فاز دوم نشد و لنین باید همیشه در نظر گرفت که دارد درفاز اول حرف میزند. اما در فاز اول حرف میزند در مقابل یک حزبى که از همان فرداى انقلاب انتظار دارد الگوهاى "نقد برنامه گوتا" را ایشان اجرا بکنند. در مقابل یک حزبى که انتظار دارد از فرداى انقلاب اکتبر و پیروزى در پتروگراد، حتماً از تک تک مردم شهر رأى بگیرند تا یک کارى میخواهند بکنند. حزبى که اصرار دارد حتماً هر کارگرى در هر کارخانهاى روى برنامه اقتصادى نظر بدهد، وقتى مثلاً ارتش سفید دارد پتروگراد را هم تهدید میکند. لنین در این فاز دارد حرف میزند و تمام این مواضعى که میگیرد بنظر من توجیهاش حفظ قدرت سیاسى طبقه کارگر در روسیه است، هیچ توجیه دیگرى ندارد. اما چرا پس از این دفاع میکند؟ بنظر من جوهرمتدولوژى لنین (بعداً در یک بحث دیگرى باید به آن برگردم) این است که با کلیشه سراغ جامعه نمیرود. تئورى لنینى تئوریى است براى تشخیص موقعیت مشخص و بدست آوردن آن پروسه سریع و کم مشقت نزدیک کردن طبقه کارگر به قدرت. چیزى که بنا به تعریف نباید با اصول در تناقض باشد و از طریق استفاده از آن اصول. لنین طرفدار کنترل کارگرى است و طرفدار اینکه شوراها این کار را بکنند و طرفدار اینکه دولت شورایى این کنترل را عملى بکند. ولى جنبش واقعى که کنترل کارگرى را شعار میدهد و حاضر است عملى بکند و جلوى بورژوازى ایستاده است، جنبش کمیتههاى کارخانه است. لنین از این دفاع میکند و باید بکند بنظرمن. ولى نمیتواند مدام به او یادآورى نکند که بابا جان کنترل در کارخانه محدود معنى ندارد، اقتصاد سرمایهدارى اقتصاد یک تک کارخانه نیست، دو ریال او بکِشد روى قیمت جنس خودش در فلان جا و نرخ بهرهاش در بانک، تمام کنترل تو بى معنى میشود. این را باید یادآورى بکند و بنابراین مدام بحث شوراها، بحث دولت، تمرکز، حسابرسى و تشکلهاى دیگر طبقه کارگر را به میدان میکشد.
لنین خودش معلوم است که دولت متمرکز و داراى شاخ و برگ شورایى را ترجیح میدهد و این الگوى سوسیالیستى در ذهنش است. ولى موظف است بعنوان یک انقلابى پرولتر از آن نوعى از تشکل پرولتاریا در آن لحظه که امر مشخصى از انقلاب پرولترى را به دست گرفته و پیش میبرد دفاع بکند. و بنظر من این نوسانها نه فقط طبیعى است بلکه ضرورى است. نوسان در موضعگیرى روى بحث کنترل کارگرى وقتى بطور واقعى است، یک پلمیکى بر سر بطور کلى "کنترل کارگرى چه باید باشد" نیست. بحث بر سر حفظ یک تناسب قوا، وحدت عمل و یک اشتراک جهتى بین تشکلهاى غیر حزبى طبقه کارگر است و خود بحث کنترل یکى از مسائل گرهى آن است، بنظر من موضع بلشویکها درست است به این خاطر که میتوانند اتحادیهها، کمیتههاى کارخانه و شوراها را همجهت بکنند علیه دولت موقت. در صورتیکه آنارشیستها آن موقع مبارزه اساسى خودشان را علیه اتحادیههاى کارگرى قرار دادهاند.
بنظر من همه اینها جزء متدولوژى لنین است. بنا به خاصیت متدولوژى لنینى هر حرکت انقلابى را تشویق میکند. این را در همه اسناد لنین میشود دید. هیج حرکت انقلابى نیست که به دلیل نواقص و کمبودهایش مثلاً با بیزارى و انزجار و پشت کردن لنین و لنینیسم مواجه شده باشد. بطور واقعى در آن مقطع طبقه کارگر از نظر اقتصادى کجا متشکل است این براى لنین مهم است و لنین آن جنبش را حمایت میکند که دارد به این تشکل دامن میزند. ولى در عین حال نمیتواند مستقل از مرزبندى بخاطر اینکه آن هم دارد از این حمایت میکند هر چه آوانس تئوریک و سیاسى را به او بدهد. اِشکالى اگر هست بنظر من اینجا است که حزب بلشویک نمیتواند این دو فاز را در آن مقطع براى طبقه کارگر معنى بکند. بنظرمن ما هم اگر در آن مقطع قرار میگرفتیم با این دانش بعد از ٧٠ سال (که اگر معلوم شود درست است) باید این کار را میکردیم که موضع میگرفتیم ما از جنبش کمیتههاى کارخانه دفاع میکنیم، اما کنترل واقعى سوسیالیستى به این ترتیب است، برنامه این را نوشته. باید نشان میدادیم که ما به درجهاى از اتحادیهها دفاع میکنیم که خودشان را در مقابل "جنبش کنترل کارگرى کارگرها" در مقابل "دولت موقت" قرار ندهند. ولى از اتحادیهها دفاع میکنیم. باید میگفیم براى اینکه کنترل واقعى کارگرى در اقتصاد ادغام شده سرمایهدارى، اقتصاد ارگانیک سرمایهدارى نمیتواند یک کنترل محلى- کارخانهاى باشد. باید این را به کمیتههاى کارگرى میگفتیم که فردا انتظار این را داشته باشد قدرت را که به دست بگیرید باید وزارتش را تشکیل بدهید. باید کمیساریاى آن را تشکیل بدهید، که کارگر زیر پاى آنارشیست را جارو بکند در سندیکا، که فرض کنید میخواست در فلان ریختهگرى حتما در تولید و توزیعش کنترل داشته باشد، که هیچ معنایى ندارد.
بنظر من آن نقد آنارکو-سندیکالیستى از پراتیک منشویکى، باعث میشود که این حرکت اصولى بلشویکها در این وسط همهاش موضعگیرى دوپهلو و نوسان بنظر بیآید. در صورتیکه بنظر من یک حزبى است که مدام دارد طبقه کارگر را متوجه قدرت سیاسى میکند. و ناگزیر است در این قضیه با آن حرکتهاى اقتصادى طبقه کارگر بعضاً سازش بکند، بعضاً علیه آن ظاهر شود، بعضاً تشویقش بکند، بیش از حدى که بعداً خودش حاضر است تأییدش کند. و بنظر من این تفاوت کیفى را براى طبقه کارگر باز میکند که گرفتن قدرت یا نگرفتن قدرت توسط حزب سیاسى، بالأخره یک فرقى در اصل ماجرا میدهد. اما آن فرقى که داد بنظر من رفت به سَمت یک تفاوت منشویکى در این مسأله. و این بنظر من فشارهاى جنک، فشارهاى ارتش سفید، تنهایى دولت شوروى، نبود انقلاب آلمان، تمام اینها باعث میشود که اینها بخواهند از ماکزیمم امکانات موجود استفاده بکنند براى حفظ قدرت پرولترى. من موضع لنین و حتى تروتسکى را، البته تروتسکى کمتر چون تروتسکى یک اکونومیست است، به این معنى که دید او از صنعتى شدن و نیروهاى مولده خیلى دگم است و حتى آدمى است آنطرفى. او حتى به میلیتاریزه کردن محیط کار میگوید این خصلت جامعه سوسیالیستى است که به هر کس گفتى هر کار بکن، فوراً هم بکن و همین الآن هم بکن، باید بکند. یعنى دولت به هر کس بگوید باید هر کارى بکند دیگر! او یک چنین تصورى از سوسیالیسم دارد. ولى لنین میگوید این خاصیتها، خاصیت دوره موقت گذار است. آن چیزى که بنظر من در لنین تفکیک شده نیست بطور مشخص، و اگر بود کلى موضعگیرى لنینى را توضیح میداد و کار ما را آسان میکرد، تفکیک بین دوره گذار سیاسى و دوره گذار اقتصادى بود. یا دوره گذار سیاسى داخلى و دوره گذار سیاسى بینالمللى است، که متناظر با یک دوره گذار اقتصادى داخلى است. براى اینکه وقتى انقلاب میکنید بالأخره نان مردم را باید تأمین کنید.
بحث من این است که آن خاصیت دوره گذار سیاسى، یعنى دورهاى که باید خلع ید کرد و بورژوازى را زد، خاصیتش این است که اقداماتى که میکنید اولاً به نهایت درجه عجیب و غریب باشد و به هیچ یک از ارگانهاى قبلى شما هم متکى نباشد، اما باید مؤلفههاى نهایى آن این باشد: "خواستههاى کارگران برآورده شود، از بورژوازى خلع ید شود و مقاومتش کوبیده شود". از نظر اقتصادى بنظر من یک مشخصه و فقط یک مشخصه دارد و آنهم اینکه "مطالبات حداقل پرولترى باید در آن دوره برآورده شود". حتى اگر پولش نیست بنظر من باید این مطالبات حق کارگران قلمداد شود و هیچ قانونى که اصل را بر کاهش روز کار، بیمههاى وسیع و غیره نمیگذارد حق ندارد بعنوان شعار دولت مطرح شود. حتى اگر در واقع کارگران مجبورند ٢٤ ساعت کار کنند باید آن دوره دقیقاً بدانند الآن ٨ ساعت کار وظیفهشان است، ٨ ساعت کار قانون مملکت است، ٨ ساعت کار توافق کارگرها با هم است. ولى خُب همه میبینند ارتش سفید دارد میآید و باید ٢٤ ساعت کار کنند. آن چیزى که تفاوت کیفى فرداى قیام پرولترى با قبلش است بنظر من صدور بدون قید و شرط تمام حقوقى است که ما از بورژوازى در همان یک ماه قبلش مطالبه کردیم، بعنوان قانون [اعلام میکنیم] و این کار را میکنند. این کار را در چند فرمان اولیه راجع به زمین و ملى کردن و غیره فوراً این کارها را میکنند ولى این را به سطح قانون کار بسط نمیدهند، و باید میدادند. بنظر من حق هر کارگر روسى تعریف میشد که به این ترتیب و به آن ترتیب و به این ترتیب بهرهمند شود از محصولات تولید و روى این هزار و یک مقاله میشد نوشت و کار حزبى براى توضیح اینکه امکانات تحقق اینها نیست و اتفاقاً تحقق همینها را میدادید دست خودشان. ارگانهاى پایین را موظف میکردید ببینند کى ندارد به او بدهند، دارد از او بگیرند، کى دارد سر ٨ ساعتش کار میکند، به کى اجحاف نشد و غیره.
به هر حال بنظر من نقش مهمى که مطالبات دارد، آن دوره فراموش شد. یعنى بنظرمن حزب بلشویک یک مقدار پرولتر بودن خودش را براى پرولتاریا فرض گرفت؛ هر کارى ما میکنیم طبیعتاً طبقه کارگر با ما است دیگر و میشود به او فهماند که باید صلح کرد باید جنگیش کرد، باید اردوى کار درست کرد و غیره. بنظر من هیچکدام اینها نباید بعنوان سیاست دولت [تلقى] شود بلکه بعنوان الزاماتى که بطور عمومى توسط تودههاى وسیع مورد حمایت و بسیج گونه قرار میگیرد عملى شود. ولى در فاز دوم بنظر من باز هم اتفاقى که در روسیه افتاد غلط است. یعنى در فاز دوم دیگر این بحث را من نمیپذیرم که "دیکتاتورى فردى" میتواند سمبل دیکتاتورى طبقه باشد. این را نمیپذیرم که "مدیریت تک نفره" اساس اقتصاد ما باشد. این را نمیپذیرم "تایلوریسم" است. و یک جایى در بحثهاى لنین اینطورى می بینید که لنین دارد از زاویه بالا بردن بارآورى کار گویا حرف میزند. نقل قولى هم که برایتان خواندم این بود که در فاز دوم وظیفهاش بارآورى نیروى کار است. ولى بنظر من باید بین این دیدگاه با بحثى که فىالواقع لنین باید داشته باشد فرق گذاشت و آن در واقع انگیزه اصلى و متدولوژى اصلیش است و آن این است که او بارآورى کار را براى حفظ دولت روسیه میخواهد براى یک دوره معینى است. آنچه که لنین بعنوان مدیریت تک نفره و یاالله بروید سر کار و شنبه کمونیستى و به هر حال آن فشارهاى اقتصادى که بعداً بعنوان خصوصیات دوره گذار به طبقه کارگر توصیف میشود، حتى اگر لنین به آن اشاره کرده باشد، بنظر من براى خود لنین خصوصیات آن نظام برتر اقتصادى نیست که اینجا از آن نقل کردم. دقیقاً باز خصوصیات دوره گذار بمعنى خصوصیات دوره سیاسى گذار است. این بحثهاى لنین تدقیق شده نیست و من انتظار ندارم شده باشد. براى اینکه حجم مسائلى که آن دوره براى حزب بلشویک و آن فقر رهبرى و فقر تئوریکیش مطرح است و آن انقلاب عظیمى که شده بیش از آن است که حزبش بتواند جواب بدهد (حالا تکلیف ما معلوم است) ولى آنها هم با آن قدرتشان بنظر من هنوز نیرو و انرژى زیادى کم داشتند براى پاسخگویى اصولى به این مسائل و یک مقدار جوابهاى سطحى و سریع دادند به مسأله. ولى آن چیزى که خصوصیت متدولوژى لنین در برخورد به کنترل کارگرى است، اینجا است؛ کانالیزه کردن نیروى طبقه به نفع منافع کل طبقه و بنابراین دفاع کردن از آن تشکلهایى از طبقه که این نیرو را میخواهد به رادیکالترین شکلى به صحنه بکشد. هر جا این امکان بوجود میآید که تشکلهاى پایدار و قدیمى طبقه، انحادیه کارگرى یا شوراى کارگرى بتواند پا بگیرد، لنین از آن هم دفاع میکند و بلشویک از آن هم دفاع میکند.
بلشویک برخلاف آنارشیست طرفدار کمیته کارخانه در مقابل اتحادیه نیست، طرفدار مبارزه براى کنترل کارگرى در عین حال مبارزه براى تشکل اتحادیه سراسرى کارگرها هم هست. اساسش هم باز شورا است، یعنى اگر شورا بخواهد این نقش را بازى کند ممکن است بخواهد از کمیته کارخانه یک خرده کنار بکشد. دفاع کردن از یک جنبش واقعى و قاطى نکردن این جنبش واقعى با تعاریف و تجسمات از پیش ساخته شده و قضاوت کردن این جنبش واقعى بر مبناى آن تجسم از پیش ساخته شده، بنظر من خاصیت لنین است. لنین فىالواقع دارد از واقعى به سَمت آن مطلوب میرود، در صورتیکه منتقدین بلشویکها امروز از یک مطلوب تخیلى که نه در تاریخ ایران نه در تاریخ روسیه نه در تاریخ فرانسه، هیچوقت بدست نیامده سراغ پراتیک واقعى میروند و بنابراین پراتیک واقعى را همواره از یک موضع طلبکار لیبرالى نقد میکنند. در صورتیکه آنچه که واقعاً اتفاق افتاده این است؛ در روسیه کارگرها در بحث کنترل کارگرى مسأله را زیادى کارگاهى دیدند، کمیتههاى کارخانه به دلایل تاریخى این مبارزه را به عهده گرفتند، ارگانهاى مطلوب حاکمیت اقتصادى طبقه کارگر نبود. حتماً نقش داشت توى این ارگان، ولى قرار نیست اقتصاد برنامهریزى شده سوسیالیستى و یا اقتصاد جنگى طبقه کارگر در یک دورهاى بر مبناى توافق فدراسیون واحدهاى کارگاهى باشد. قرار نیست، براى چه؟ خیلى خُب، این واقعیت آن دوره است. باید مورد حمایت قرار بگیرد به درجهاى و باید مورد حمایت قرار نگیرد به درجهاى. هر جا امید بلشویکها به اینکه یک تشکل دیگرى دارد میرود که نقشى در مقیاس بالاترى ایفاء بکند، بدون هیچ تعصبى، بر مبناى اینکه کمیته کارخانهها با اینها هستند، دنبال فرقه خودش را نگرفته بلکه دنبال تشکل واقعى طبقه را میگیرد و جهت دادنش به سَمت بحث مسأله قدرت سیاسى است. آن تلاشى که براى سازش دادن اتحادیهها و کمیتههاى کارخانه بلشویکها میکنند، که نه منشویکها میکنند و نه آنارشیستها - هر دوى آنها میخواهند که یکى از این دو تا پیروز شود - ولى خود لنین در اولین قطعنامهاش بعد از کسب قدرت، باز دارد سعى میکند این دو تا ارگان را به نحوى در یک پروسه واحد کنترل ادغام بکند. این تلاش بنظر من کلاً از آن خواست بسیج کردن طبقه کارگر سر مسائل اصلى و محورى ناشى میشود.
اما انتقادى که بنابراین خودم به این پروسه دارم این است که بلشویکها با مشخص نکردن اولاً وظایف سیاسى و محورى بودن این وظایف سیاسى در مقیاس وسیع براى طبقه کارگر، ثانیاً با روشن نکردن آن اَشکالى از سازماندهى انقلابى اقتصاد در فازى که داریم سرکوب میکنیم و بنابراین اتکاء یکجانبه مدلهاى بورژوایى و مدل سرمایهدارى انحصارى دولتى و بالأخره با تفکیک نکردن فاز بعدى و نقش دمکراسى کارگرى و دمکراسى اقتصادى در فاز بعدى و روشن نکردن فاز بعدى در همان فاز اول، براى کارگران و آماده کردن حزب براى این روش ابهامات زیادى در مواضعشان بوجود آوردند، که بنظر من این باعث شد کادر متوسط بلشویکى که وظیفه دارد در یک بحثى کمیته کارخانه را تعدیل کند، در کنار آن منشویکى قرار میگیرد که آن هم میخواهد کمیته کارخانه را تعدیل کند که فردا بالکل ترتیبش را بدهد. و این پروسه براى یک بلشویک متمایز نیست. یعنى وقتى بلشویک میرود پشت متخصص که باید بیاید سر کار، از خود آن متخصصى که میگوید من باید بیایم سر کار، بروشنى قابل تمیز نیست. بخاطر اینکه این تفکیکها در ذهن و برنامه حزب سوسیال دمکرات روسیه روشن نیست و اینها کاملا بنظر من بخصوص آوردن متخصصین در ارتش سرخ منطقى و لازم الاجرا بود.
بخش مهمى از انتقادها این است که چرا متخصص آوردند توى ارتش سرخ؟! من بحثم این است که اگر نمیآوردند ارتش سفید میآمد داخل پتروگراد. خُب جواب این بحث خیلى روشن است، هر کارى میکنید بالأخره آن یارو نباید بیاید داخل پتروگراد، این که روشن است دیگر. اگر کسى تئورى از قبل راجع به سازماندهى میلیشیایى طبقه کارگر که بدون تقه کردن میتواند ارتشهاى بزرگ را شکست بدهد داشت، خُب همان را عملى میکردیم. ولى وقتى نداریم مجبوریم به اَشکال موجودى که دَم دست هست رجوع بکنیم. همینطور در مدیریت همینطور در متخصصین و محیط کار همینطور در سیاست خارجى. اینها همه اَشکالى است که ضعفهاى قبلى روى آن دوره دارد اثر میگذارد، نه متدولوژى نادرست آن دوره و نه میشود گفت هر یک از این حرکات در آن دوره نادرست است بنظر من. این حرکات نادرست است اگر بخواهد بعنوان سوسیالیسم تئوریزه شود، نه حتى بعنوان سوسیالیسم، بعنوان خصوصیات اقتصادى دوره گذار. و بنظرمن اینطورى میشود. و بلشویکها بدون اینکه این دو تا فاز را بطورجدى از هم تفکیک بکنند و بدون اینکه بطور واقعى در فاز اول قدرت کارگرى را از طریق خلع ید دنبال بکنند، عملاً باعث میشوند که وقتى پروسه تکامل اقتصادى روسیه، که همهاش از روى معیارهاى اضطرارىِ معینى است، درون کل توده وسیع کارگران و کادر حزب بلشویکى خودِ پروسه گذار بنظر بیاید. یعنى بگویند قوانین دوره گذار یعنى همین دیگر! اول کمونیسم جنگى میگذارید، بعد نپ، بعد آوانس میدهید، بالأخره دهقان اینطورى میشود! در صورتیکه هیچکدام اینها قوانین مادرزادى دوره گذار نیست. قوانین مادرزادى دوره گذار اتفاقاً آن چیزى است که اگر بگویید کمیتههاى کارخانه را بدرستى با خودتان آوردهاید. دمکراسى وسیع کارگرى در برنامهریزى، تمرکز برنامهریزى، تمرکز کنترل و حسابرسى، بعلاوه وسیعترین دمکراسى اقتصادى و سیاسى. این خاصیت کارکرد طبقه کارگردر دورهاى است که از لحاظ سیاسى تهدید نمیشود، یا زیاد تهدید نمیشود. بنظر من در این دوره دیگر اَشکالى که در حزب بلشویک مطرح شد خیلىهایشان دیگر انحرافى است. ولى دیگر آن موقع حزب بلشویک هم بنظر من ماهیتش دارد قلب میشود و رسماً بورژوازى از زبانش حرف میزند.
به هر حال آنچه که اتفاق افتاد این بود که کنترل کارگرى، حالا چه از پایین چه از بالا، مالید. یعنى فقط به همان درجهاى کنترل کارگرى وجود دارد که دولت، کارگرى باشد وجود دارد. اگر دولت کارگرى است که حتماً کنترل وجود دارد. اگر هم نیست که وجود ندارد. به هیچ معنى اخص کلمه کنترل کارگرى، یعنى دخالت توده کارگر تولید کننده در کنترل آن پروسه کار و پروسه گردش آن جنسى که تولید میکند، این از سال ١٩٢٨ به بعد وجود خارجى ندارد. و اگر بازرسىهایى هست و غیره عمدتاً روى شرایط کار و تفهیم نقشه و این چیزها است تا کنترل واقعى. و بیشتر مسأله برنامهریزى برایش مورد نیاز است. در دوره نپ هم که اصلاً همه شیرازه این قضیه اصلاً پاره میشود و کارگرها به بیحقوقترین قشر جامعه تقریباً (تا آنجا که از کارگرهاى معین حرف میزنیم نه دولتشان) تبدیل میشوند. واقعیتش این است در پایان پروسه اتفاقى که افتاده اینست که اضطرار طبقه کارگر در سازماندهى وضعیت، بنحوى که بتواند قدرتش را حفظ بکند او را به معیارهایى وادار میکند که این معیارها از آرمان سوسیالیستى ناشى نشده، بلکه از امکانات موجود و درجه آمادگى از پیشى و یا عدم آمادگى از پیشى حزب و اَشکال واقعاً موجود جنبش طبقه ناشى شده. ولى این شرایط اضطرارى براى بورژوازى شکل معینى از صنعتى شدن را بدست میدهد. این اقدامات اضطرارى در عین حال از آنجایى که اَشکال واقعاً موجود در جامعه قبل از انقلاب بوده، از آنجا که به باورهاى واقعاً موجود اتکاء میکند به همان درجه ابزارى است که بورژوازى بتواند در کنارش آن پروسهاى که گفتم، صنعتى کردن خودش را انجام بدهد و روسیه را به یک کشور قدرتمند بورژوایى تبدیل بکند. این آرزوى قدیمى بورژوازى روسیه بود. این پروسه کنترل کارگرى وقتى به پایان میرسد عملاً خط بلشویکى هم به این معنى شکست میخورد. خط بلشویکى که سعى میکرد جلوى آنارشیسم را بگیرد - در هر سطح برنامهریزى اقتصادى فعالیت سازماندهى اقتصاد - در این مرزبندى با آنارشیسم متوجه جریان بورژوایى نیست که آن هم از این مرزبندى با آنارشیسم به نفع احیاى سنتهاى اداره اقتصادى بورژوازى استفاده میکند و عملاً آن سنتها را بعنوان اصل و اساس دوره گذار تثبیت میکند. این کار به دست خود حزب بلشویک با توجه به فشارهاى واقعى متخصصین و منشویکها و روشنفکرها و خود وضعیت عینى انجام میشده، تا وقتى که دیگر پایان بحث کنترل کارگرى، یکى دو سال بعدش، پایان هر جور دولت کارگرى در روسیه هم هست.
در مورد متدولوژى لنین گفتم بنظرمن متدولوژى لنین صحیح است. ولى فعالیتش مُهر نیازهاى اضطرارى یک دوره و همینطورعدم کفایت کار از پیشى تئوریک حزب خودش را با خودش دارد. و تا آنجا که لنین را من میفهمم متدولوژى او حفظ انقلاب، گسترش انقلاب و تابع کردن اقتصاد به انقلاب است. بنحوى که میتوانیم در اقتصاد حتى سر خودمان را کلاه بگذاریم به شرط این که در سیاست قدرت داشته باشیم. اگر لنین ناگزیر میشود یا بطور عملى متوجه نیست که این فرمولبندىهایش در یک لحظاتى دارد بیش از حد شمول پیدا میکند، بنحوى دارد فرموله میشود که این محدودیتها تا حدودى بعنوان خاصیتهاى دوره گذار و بخصوص فاز اقتصاد برتر ممکن است تئوریزه شود، بخاطر اینکه بلشویکها در فقدان یک چنین فازبندى اساساً بعد از انقلاب اکتبر تماماً به اسم فاز دوم حرف زدند. هر کارى کردند به اسم فاز دوم است. فقط لنین به رهبرى حزب بلشویک دارد از "قدرت را بچسب"، "عیب ندارد" حرف میزند. از همان "بوخارین" بغل دستش میخواهد سوسیالیسم را با همه آن خواص عالى و آرمانى که دارد پیاده کند. و لنین در همان سنت و در همان چهارچوب دارد حرف میزند. بنظر من یک اِشکال اساسى کار لنین این است که متدولوژى بعد از کسب قدرتِ حزب پرولترى را باز نمیکند، و این را بدرستى تثبیت نمیکند و انتظارى که میرود این است که بعد از قیام پتروگراد دولت سوسیالیستى مستقر شود و کارهایى هم بکند که از سوسیالیسم انتظار میرود دیگر. در صورتیکه تمام انقلابات به ما نشان میدهد که اینطور نیست. مادام که امکان اعاده وجود دارد، دست زدن به اقداماتى که تنها در شرایط ثبات دولت پرولترى و قدرت سیاسى پرولترى ممکن است، مقدور نیست. این را باید ملت بدانند.
بالأخره بحث "سرمایهدارى انحصارى دولتى" است که بنظر من لنین آنچنان مسأله انحصارى و دولتى آن برایش مطرح است، در مقابل سرمایهدارى که منشویکها مطرح میکنند یا به هر حال وجود دارد در اروپاى غربى، که جنبه شورایى و نقش شوراها در این "انحصار دولتى" به آن اندازه باز نمیشود. این بخاطر این است که این زیر سؤال نیست، این دیگر شعار همیشگى حزب است؛ "قدرت بدست شوراها". ولى آن مکانیسمهاى واقعى که شوراها را در قدرت نگهمیدارد، در این دوره باز نمیشود و به همین خاطر خود بحث کنترل کارگرى اصولى لنین، من فکر میکنم درست است. کنترل کارگرى به آن معنى وسیعش اگر بخواهد جزئى از آرمان سوسیالیسم باشد از طریق شوراها عملى میشود. واحدهاى تک کارخانهاى هر کدام جایگاه خودش را دارد ولى آن شبکه "شبکه شورایى" است. این فرمولبندى اصولى وقتى خود شورا از مضمون خالى شود واضح است چه به سرش میآید. یعنى طبیعتاً با مسخ بحث شوراها است که ممکن است موضع لنین را بشود تبدیل کرد به آن عملکرد منشویکى که آخر سر از آب در آمد.
به هر حال این مجموع حرفهاى من بود. دلم میخواست میتوانستم بیشتر روى خود کمیتهها، بافت شان، شعارهایشان در دورههاى مختلف و این چیزها که که اینجا یادداشت داشتم صحبت کنم. منتها دیگر هم مفصل میشد و هم شاید زیاد لازم نبود.
٭ ٭ ٭
من یک توضیح بیشترى میدهم راجع به آن تصورى که گفتم از دو تا فاز در دیکتاتورى پرولتاریا دارم، که بنظر میآید یک مقدار بحثهاى حاشیهاى مبهم است. بنظر من در آن نقل قولى که خواندم بحث لنین این بود، یعنى فقط همان پاراگراف را من خواندم، رجوع کنم به لنین احتمالاً بتوانم نمونههاى دیگرى از این متدولوژى را در بیاورم که لنین عملاً دارد به آن عمل میکند. اینکه اولین وظیفه دولت پرولترى سرکوب مقاومت استثمارگرانى است که دارد از آنها خلع ید میشود و به درجهاى که این کار را میکند و پس از انجام این کار به یک معنى، قادر میشود که یک نظام اقتصادى برترى را سازمان بدهد. لنین نظام اقتصادى برتر را با بارآورى کار بیان میکند، یعنى یک نظام اقتصادى که بارآورى کار را بالا میبرد. این به یک مفهوم عمیق اقتصادى حرف درستى است، ولى کامل نیست. میشود گفت براى یک نظام اقتصادى برتر دقیقاً از بین بردن منافع خصوصى در اقتصاد ضرورى است و دقیقاً تعاون و مساعدت طبقه کارگر ضرورى است و دمکراسى کارگرى در اقتصاد ضرورى است. بنابراین نظام اقتصاد برترى که بشود بعد از سرکوب مقاومت بورژوازى ساخت، نمیتواند نظامى باشد خالى از دمکراسى کارگرى در قلمرو اقتصادى. اینکه دولت کارگرى است یک بحث است این که این دولت کارگرى در سطح محلى با چه درجهاى از دمکراسى دارد امور پروسه کار را سازمان میدهد یک بحث دیگر است. این دومى بنظرمن خاصیت آن نظام برتر اقتصادى است که نه فقط بارآورى کار را بالا میبرد، بلکه درک میکند که از طریق دخیل کردن نیروى واقعى کار، یعنى طبقه کارگر در پروسه کار باید انجام بدهند.
یک مقدار از اِشکالات و انحرافاتى که حزب بلشویک دچارش میشود بخاطر این است که مطلقاً به بارآورى کار فکر میکند. و در بارآورى کار من اینطورى گفتم از آنجایى که الگوهایى از پیش آماده شده و فکر شدهاى روى اقتصاد انقلابى و سازماندهى اقتصاد انقلابى با ابتکار طبقه کارگر ندارد و مسأله را عمدتاً در یک سطح حقوقى دیده - در سطح ملى کردن و خلع ید و جایگزین کردن دولت پرولترى (به مفهوم کلى آن) بجاى دولت بورژوایى - نا آماده است در معرفى این الگوها. و به همین خاطر تمام بحث بلشویکها و اختلاف نظرها روى این الگوها است. آن چیزى که روى بحث "کنترل کارگرى" دارد اتفاق میافتد هم بحث دو الگوى سازماندهى اقتصاد در حال دوران گذار است که قرار است برتر باشد. بلشویکها نهایتاً به دلیل این نا آمادگى و به دلیل اضطرار شرایط، روشهایى را الگو قرار میدهند که بورژوازى براحتى میتواند خود را از طریق آن مجدداً تثبیت کند.
"اوسوسکى" از اپوزیسیون چپ این را میگوید ولى چیزهاى دیگرى هم میگوید که رویش حرف است. "اوسوسکى" میگوید این میرود به سَمت احیاى سرمایهدارى اگر این کار را بکنید. این گوشه حرفش درست است. ولى باقى پلاتفرم نظریى که آمد بنظر من درست نیست. ولى کل این بحث درست نیست آنجا بنظر من، در آن فاز بسر نمیبریم که "اوسوسکى" مطرح میکند. بنظر من اشتباه جریان بلشویکى یا خط اصلى بلشویسم این است که در آن مقطع آن دیدگاه را با این ایده مطرح نمیکند که این براى طرح مسائل شما زود است. که او هم متقابلاً میتوانست بگوید "پس باید به هر حال پایههایش را در این دوره گذاشت" بحث میرفت سر جاى اصلیش. ولى به هر حال بحث نرفت سر جاى اصلیش.
فاز اول بنظر من فازى است که در آن اولاً دولت پرولترى وظیفه خلع ید از بورژوازى را دارد، و مقاومت بورژوازى را در مقابل این خلع ید باید قاطعانه در هم بکوبد. این فاز ممکن است یکى دو سال باشد ممکن است ٥ تا ١٠ سال باشد ولى در هر حال یک فاز است. خصوصیت دیگر این فاز این است که باید عمیقترین پیوند بین حزب و طبقه بوجود بیاید بنحوى که حزب بطور واقعى توسط طبقه پذیرفته شود و تودهاى شود و شرط لازمش این است که حزب بدون قید و شرط، بدون چون و چرا و بدون هیچ مصلحتهایى، تمام مطالبات کارگرى برنامه حزب را بعنوان قانون اعلام کند. این مسأله بنظر من اهمیت حیاتى دارد که پرولتاریا بداند قانوناً از لحاظ نُرمهاى تعریف شده و تثبیت شده جامعه، داراى این حقوق است. اما عملاً به دلایل شرایط معین و قابل درکى انجامش عملى نیست و حتى خودش نیرویش را بسیج کند براى انجام آن امور. بنظر من ایده "رقابت سوسیالیستى" خودش فرمولبندى خیلى بدى است که بین کارگرها و واحدهاى مختلف رقابت شود. ولى هر جور ابتکار زدن و تلاش در روى دست هم بلند شدن موقعى معنى دارد که نفس ابتکار نزدن گناه نباشد. یعنى من موظف نباشم شنبهها کار کنم، حتماً باید روى کارم بایستم، اضافه کارى مفتى بکنم، ابتکار هم بزنم و بگویم این یعنى کارگر در این جامعه! بگوید نه آقا جان من کارگرم. موقعى که در جامعه تزارى بودم تو میگفتى من باید ٨ ساعت کار کنم بروم خانه به زن و بچهام برسم یا به خانوادهام برسم یا هر چى. حالا انقلاب کردى خُب یالله تحویل بده! آن چیزى را که گفتى تحویل بده. بنظر من این را باید تحویل داد و هیچ کارگرى نباید دچار سرشکستگى باشد یا فشار دولتى در جامعه سوسیالیستى یا فشار حقوقى در جامعه سوسیالیستى - تا جامعه گذار در فاز اول دیکتاتورى پرولتاریا است - که موظف باشد استانداردهاى کارگر انقلابى پیشرو را پیاده بکند. بنظر من تمایز کارگر انقلابى پیشرو و توده کارگران در فاز اول باقى است. و آن کسى که دست میزند به ابتکار و دوندگى میکند در آن دوره، او گارگر انقلابى پیشرو است در صورتیکه توده وسیع کارگران باید به حق برنامهایى که این حزب برایش قائل شده برسد.
یک خلع ید باید از نظر نظامى- سیاسى در هم شکسته شده باشد، این مقاومت است. مقاومت ایدئولوژیک- عادتى که بنظر من به این راحتى درهم شکسته نمیشود. ولى آن چیزى که مهم است این است که حزب از آن مقطع بتواند به ثبات یک دولت پرولترى، روى ثباتش حساب بکند - روى ثبات نظامی اش. تمام بحثهایى که براى تغییر روش سازمان کار و غیره در طول دورهاى که دولت شوروى تحت فشار و در خطر سرنگونى و اعاده اوضاع قبل از انقلاب هست، تمام بحثهایى که در مورد تغییر سازمان کار بشیوه دمکراتیک انجام میشود اگر بخواهد خودش را مستند بکند به اینکه سوسیالیسم آخر اینطورى است، وعدههاى ما اینطورى است، بنظر من همهاش دیگر بیربط است. باید نشان دهد چطور این دمکراسى سطح بارآورى کار و اقتصاد پشتوانه انقلاب را بالا میبرد، که این را نتواند نشان بدهد استدلالى ندارد. بنظر من بلشویکها میتوانستند این را نشان بدهند، ولى نتوانستند نشان بدهند، یا آمادگى آن را نداشتند که آن الگوهایى را کشف کنند که این رابطه را نشان بدهد که هر چه دخالت داوطلبانه و آزادانه کارگرها بیشتر باشد، بارآورى کار واقعاً بالاتر میرود. تجربه کمیتههاى کارخانه نشان داد اینطورى هست. یعنى هر جا مدیریت دست کمیته کارخانهها افتاد اینها بارآورى را بالا بردند، بدون اینکه کسى حقش ضایع بشود. ولى واقعیتش این است که در مقیاس سراسرى و صنایع نظامى و در مقیاس عظیم روسیه این به ثبوت نرسیده و یا خط مشى آلترناتیو این برنامه اقتصادى را نداشت، به دلایل خودش. و بنظر من بحث رفت سر جاى غلطش؛ "تقابل سوسیالیسم نقد برنامه گوتا با عملکرد بلشویسم در حال اضطرار". بنظر من این تمام اِشکال بلشویکها است. نتوانستند بحث را از این پلمیک بین سوسیالیستها - کسانى که ظاهراً طرفدار سوسیالیسم هستند و میخواهند معیارهاى سوسیالیستى برقرار شود و وعدههاى سوسیالیستى تحقق پیدا بکند، با کسانى که گویا معتقدند سرمایهدارى دولتى درستتر است - را از این بیرون ببرند و بحث خصوصیات دوره اضطرار و قبل از تثبیت قدرت را در حزب مطرح بکنند و مسأله را تفهیم بکنند.
بنابراین فاز اول مشخصاتش اینها است: اولاً اعلام خلع ید از بورژوازى که بنظر من میتواند درجات مختلفى بخودش بگیرد، ولى باید بگوید خلع ید از بورژوازى مبنا است. و قانونى کردن مالکیت اشتراکى، و شروع درهم کوبیدن هر جور مقاومتى که بورژوازى در مقابل این خواسته و این سیاست ما میکند. شما بخواهید حکومت را بگیرید بالأخره مقاومت میکند، زدن آن بنظر من تعریف دیکتاتورى پرولتاریا نیست، زدن آن مقاومتى که بطور سیستماتیک در مقابل خلع ید انجام میدهد حیاتى است. بلشویکها با بیشترین توطئههاى بورژواها جنگیدند، با ارتشهاى نظامى آنها در چهار سو جنگیدند، تمام مدت هم این را میخواستند بگویند ما سوسیالیسممان را میخواهیم پیاده کنیم. نمیدانم اگر میگفتند میخواهیم پیاده کنیم چقدر به نیروى نظامى "دنیکین" و "کلچاک" اضافه میشد یا چه خطرات بیشترى بلشویکها را تهدید میکرد؟ من روشن نیستم واقعاً. گفتم بورژوازى را دو دسته کردند ولى آیا بطور واقعى این دو دستگى محور پیروزیشان بود یا ارتش سرخ و حمایت توده وسیع کارگران؟ این بحثى است که باید روى آن صحبت کرد. بنظر من این دومى قابلیت شکست دادن اولى را دارد و اگر در انقلاب روسیه هنوز این مورد شک بود در ایران این دیگر نخواهد بود، در انگلیس دیگر اینطور نیست. قدرت مستقل کارگرها قدرت شکست دادن بورژواها را دارد وقتى قاطعانه خلع یدشان را مطرح کنند. باید اینطور باشد.
به هر حال سرکوب مقاومت در مقابل خلع ید از بورژوازى یک اساس است و بعد تکامل این فاز آنجایى است که دولت پرولترى بتواند به خودش بعنوان یک دولت با ثبات نگاه کند. ثانیاً در این دوره یکى از محورهاى شناخت اینکه این فاز را داریم درست طى میکنیم این است که اتفاقاً چون دوره اضطرار است و چون بیشترین اعتماد طبقه کارگر به حزب سیاسى خودش ضرورى است و چون بیشترین توطئه بورژوازى علیه حزب طبقه کارگر متمرکز است و چون اتفاقاً شرایط بحرانى اقتصادى و همه اینها وجود دارد، نباید اقتصاد را به معضل حزب تبدیل کرد و اقتصاد را کرد به معضل رابطه حزب و طبقه. باید از نظر اقتصادى و سیاسى تمام مطالبات کارگرى را بعنوان قانون اعلام کرد. همان کارى که بلشویکها با دهقانها کردند ولى با طبقه خودشان نکردند. گفتند بیا این هم برنامهات دیگر بفرما. بنظرمن همانطور باید با طبقه کارگر برخورد میشد. این برنامه شما دیگر این قانون کار شما، این هم حقوق و اختیارات شما، این هم این قضیه. حالا اگر همان قدرى که قانون ارضى باعث شد همه دهقانها زمین پیدا کنند، در شهر هم قانون کارگرى باعث شود همه کارگرها بیمه پیدا کنند. نمیدانیم چقدر میشود ولى به هر حال جزء قانون است. آن دهقانان را کشید پشت سر بلشویکها ولى مابهازاء کارگرى این سیاست وجود نداشت. خصوصیت دوره فاز اول دقیقاً این است که انسجام حزب و طبقه را که قبلش بورژوازى مانعش بوده، این را برقرار میکند، بیشترین اعتماد و تشکل داخلى در صفوف طبقه کارگر بوجود میآورد. در غیراین صورت شکست انقلاب حتمى است. یعنى شورش بخشى از طبقه کارگر که با انتظارات معینى آمده در این جنبش علیه دولت کارگرى طبیعى است و چسبیدن بورژوازى به توطئههایش طبیعى است.
عنصر بعدى این فاز بنظر من میدان دادن، اما در ظرفیت معینى، به آن ارگانهاى تودهاىِ کارگرى، به آن ارگانهاى کارگرى کشورى است که قرار است در فاز بعدى نقش مهمى در اداره جامعه بعهده بگیرند. من میگویم میدان دادن، به این معنى میگویم میدان دادن، که اینها باید در دامنه عمل معینى تشکل پیدا کردن و سنت کردن خودشان را شروع بکنند. اگر اتحادیه کارگرى چیزى است متعلق به جامعه بورژوازى که ساخته و پرداخته، آیا این قرار است جامعه عالیتر و برتر از نظر اقتصادى روى دوشش باشد؟ بنظر من نه. شورا اَشکال بهترى را بدست داده و حتى کمیتههاى کارخانه و مجامع عمومى. بنظر من باید یک کمونیستى که وارد فاز اول میشود بداند و دقیقاً در آن مدت مجمع عمومى و شورا و کمیته کارخانه را بطور طبیعى بعنوان ابزار فعالیت طبقه کارگر تقویت بکند، بنحوى که وقتى این فاز تمام میشود، حزب قادر مطلق که نیست هیچ، با یک شبکه جا افتادهاى از سازمانهاى کارگرى روبرو است که نمیشود تکانشان داد از جایى که پیدا کردهاند در حیات اقتصادى و آرتیکولاسیون سیاسى و آرتیکولاسیون اقتصادى طبقه کارگر، خود-فرموله کردن طبقه کارگر، آن طورى که کمیتههاى کارخانه بودند در یک دورهاى و بسادگى نمیشد کسى به سراغشان برود.
بنظر من در فاز اول تا آنجایى که به تشکلها و دمکراسى و این نکات مربوط میشود، اولاً باید هر اقدامى که میخواهد از دمکراسى بعنوان ابزار حفظ قدرت استفاده بکند، مثل هر اقدامى که میخواهد از دیکتاتورى بعنوان ابزار حفظ قدرت استفاده بکند، باید نشان دهد این کارآیى دارد. بنظر من طرفدارهاى بحث متخصصى در ارتش نشان دادند بحثشان کارآیى دارد. آن طرف که میگوید هر کسى براى خودش انتخابات بکند، نتوانست نشان بدهد که با این کار یک ارتش قوىترى خواهیم داشت. مائو تسهتونگى هم که ٥٠ سال بعد آمد نشان بدهد نتوانست نشان بدهد. بالأخره ارتش را باید بدهند دست یکى که برایش اسلحه مدرن بیاورد. جنگ پارتیزانى و ارتش خلقى به آن معنى تفنگ حسن موسى به کار جنگ آن موقع جنگ طبقه کارگر نمیخورد. اگر باید هم یاد گرفت توپ شلیک کرد باید یاد گرفت توپ شلیک کرد. این یک مقطع معینى است. طرفدار هر سیاستى، اعم از دمکراتیزه کردن رابطه حزب با ارگانهاى تشکیلاتى دیگر طبقه کارگر، یا دیکتاتورى کردن و اتوریتاتیو کردن این رابطه، باید مبنایش این باشد که چطور پروسه سرکوب بورژوازى را تقویت میکند. ولى آن چیزى که حزب باید آگاهانه برایش تلاش بکند بنظر من این است که آن سازمانها و آن اَشکال اقتصادى و سیاسی اى را که طبقه کارگر بعدا قرار است اساساً به آن متکى شود را در این دوره راه برایش باز کند. ولى هر جا که بحث مرگ و زندگى پیش بیاید، بین این هدف با هدف حفظ اتوریته حزب پیشرو، باید اتوریته حفظ حزب پیشرو را انتخاب کرد. درست است ما میگوییم کمیتههاى کارخانه و شوراها باید این قدرت را بگیرند و فلان کنند و فیسار کنند ولى اگر در فلان شورا به هر دلیلى به منشویکها رأى بدهند در آن را می بندیم - اگر جنگ و مبارزه براى سرکوب بورژوازى این را ایجاب میکند - و اگر می بندیم باید بدانیم که ١٠ تا کار دیگر باید بکنیم که اثرات این کار ما به لغو شوراها بطور کلى تعبیر نشود.
میخواهم بگویم در فاز اول دیکتاتورى پرولتاریا تعیین کنندگى آنجا با حزب سیاسى و عنصر پیشرو است. همان حزب سیاسى و عنصر پیشرویى که فاز اول را اصلاً امکانپذیر کرده است، قدرت را گرفته که یک چنین فازى بتواند وجود داشته باشد، قبلش که نمیآمدند. کنگره دوم شوراها اگر لنین و پیروانش قیام نمیکردند که نمیگفتند قیام کنیم باشد! گفتند بابا بگذاریم یک روزى قیام کنیم که این یارو با کار انجام شده روبرو است! خیلى آسانتر است براى آن توده شورایى که بگوید "خوب کارى گرفتید" تا اینکه بروند بگویند "میخواهم قدرت را بگیرم" او هم بگوید بگیر قدرت را. به بلشویکها نمیگفت بگیرید، درون خودشان هم بحث برد. تازه خیلى کارگرهاى پیشرو انتخاب شده روسیهاند که رفتند در شوراهاى سراسرى. حتى همان او به اندازه کافى پیشرو نیست براى عمل مستقیم قهرآمیز علیه بورژوازى.
بنظر من فاز اول، ادامه قیام است. قیام با کسب قدرت در پایتخت تمام نمیشود. این قیام باید با درهم کوبیدن نیروى نظامى و فعالیت توطئهگرایانه بورژوازى تمام شود و آنجا تمام میشود. و این بالأخره یک موقعى در روسیه تمام شد دیگر. من میگویم اگر چوبش را خوردند این بود که در فاز اول آن ملزومات دیگر را [...].
اشتباهات بلشویکها در این نبود که در فاز اول به کم کردن حقوق دمکراتیک اعضاء حزب حتى و یا کم کردن دخالت دمکراتیک کارگران رأى دادند. بنظر من این درست بود - یا لااقل در آن مقطع تاریخى با توجه به آلترناتیوهاى آن موقع درست بود - اگر کسى در قلبش چیز دیگرى میدانست که راه سرکوب دنیکین را بدون ارتش سرخ هم بلد بود، میآمد لابد میگفت و اینها هم قبول میکردند، ولى یک چنین چیزى در آن چهارچوپ تاریخى معین نبود. شاید براى ما باشد ولى براى آنها نبود. اگر بلشویکها رفتند پشت سر سیاستهایى که ظاهراً، از یک زاویه صرفاً آنارشیستى یا از یک زاویه صرفاً دمکراسى طلبى، بنظر میآید دارد دمکراسى را محدود میکند، بنظر من تماماً...
از این انگیزه ناشى میشد که این نیاز پیروزى حکومت پرولترى است. و در این دوره بنظر من هژمونى با حزب است. حزب حق دارد خودش را یک درجه سفتتر بکند ولى باز هم به همان درجه توى خودش باید بداند از این فاز خارج میشود و بنابراین مکانیسمهایى که میتواند تضمین کند حتماً از این فاز خارج شود را بوجود بیاورد. ضامن اینها چه است؟ بنظر من تشکلهاى دیگر طبقه کارگر، حق طبقه کارگر براى داشتن تشکلهاى دیگر و حق طبقه کارگر براى فرموله کردن سیاستهاى متنوع در درون حزب. بنظر من ماده فراکسیونیسم در کنگره ١٠ که فراکسیونیسم را ممنوع میکند نادرست است. عکسالعمل افراطى جریان بلشویکى به دست و پا گیرى "دمکراسى طلبها" است. ولى عکسالعمل درست افراطى است. بنظر من اینطور نیست باید به هژمونى معنویش براى ختم بحث متکى میشد و بسیج تودهاى براى ختم بحث، و نه به لغو فراکسیونیسم.
به هر حال اینها چیزهایى است که بعداً در تثبیت حکومت بورژوازى مورد استفاده قرار میگیرد. فراکسیون درست کردید بروید بیرون از حزب! اصلاً از کشور بروید بیرون! این شیوه برخوردى شد که بعداً بورژوازى به این سنتها تکیه میکند. من زیاد این را بسطش نمیدهم چون هنوز هم آنطور خیلى روى آن کار نکردهام که بخواهم تمام جزئیات این پروسه اول را باز کنم. ولى مشخصههاى اصلیش گفتم اینها است. حرکت نهایى تا سرحد سرکوب نهایى نظامى آن هم در مقابل مقاومت در مقابل خلع ید از بورژوازى، نه هر جور مقاومتى، کافى نیست. باید خلع ید را گذاشته باشید که ببینید کى مقاومت میکند اصلاً. یک کسانى که از ١٩١٨تا ١٩٢١ مقاومت نکردند بخاطر اینکه کسى روى آنها حساب نکرده بود.
ثانیاً حقوق کارگرى باید به رسمیت شناخته شود و اصلاً بشود قانون و فرمان پیروزى انقلاب. و بالأخره اَشکال دیگر تشکل کارگرى که باید در فاز دوم دیکتاتورى پرولتاریا، ساختمان آن اقتصاد برتر را به دوش بگیرند، در همین دوره آماده شوند و آموزش ببینند و همینها ضمانتهایى هستند براى اینکه حزب که در دورهاى اتوریته زیادى از طبقه به آن داده میشود، بتواند این اتوریته را در یک پروسه واقعى منتقل کند به همان ارگانهاى دیگر طبقه، و با آنها سهیم بشود.
فاز دوم بنظر من فازى است که (هنوز هم داریم توى دیکتاتورى پرولتاریا حرف میزنیم و دوره گذار. این هنوز سوسیالیسم و کمونیسم نیست. فاز دوم سوسیالیسم منظورم نیست. فاز دوم خود دیکتاتورى پرولتاریا است.) مشخصهاش سازماندهى انقلابى و نهایتاً دمکراتیک و با برنامه تولید اجتماعى است. اما بر چه مبنایى؟ در این دوره میشود کارمزدى را حفظ کرد میشود نکرد. در این دوره میشود از هر کس به اندازه هر چیزى گرفت و به هرکس به اندازه هرچیزى داد، ولى آن چیزى که مهم است در این دوره این است که یک نظام برتر اقتصادى و بارآورى بالاترى دارد بوجود میآید، که آن چیزى که در فاز اول حق اعلام کردیم و گفتیم براى اینکه این حقها را متحقق کنیم باید این را اول بزنیم. حق شما است ولى خُب میدانید که نیست باید این را زد، در این دوره بشود با نیروى کار واقعى انسانها تولید کرد و به آنها داد دیگر.
بنظر من در این فاز دوم اقتصادى که سازمان میدهید مهم است؛ بر مبناى چه ارگانى است، چه درجهاى دمکراسى در آن است، کدام سازماندهى را برایش انجام میدهید، نقش حزب چه است، نقش شورا چه است؟ نقش کمیته کارخانه چه است؟ و در این دوره من میگویم یکى از مِلاکهاى من دمکراسى در پایین هست از نظر اقتصادى، دمکراسى سیاسى که بنظر من کل این دوره باید باشد و حزب آنجایى که اتوریته خودش را اِعمال میکند بنظرم همان اتوریتهاى است که در طول قیام اِعمال کرد. نه از کسى رأى گرفت قیام کرد، نه از کسى رأى گرفت داد به شوراها، و دولت موقت را منحل اعلام کرد. این کارها را کرد بعد طبقه کارگر را بسیج کرد. بنظر من خاصیت رابطه حزب و طبقه در دوره اول این است. خاصیت حزب و طبقه در دوره دوم این نیست دورهاى که ثبات دولت پرولترى بوجود آمده به همان درجه امکان دخالت توده کارگر در سرنوشت سیاسى جامعه بیشتر شده.
به هر حال در آن دوره بنظر من از نظر اقتصادى این را میشود از نظر علمى نشان داد که با فرض ثبات سیاسى و نبود شرایط اضطرارى، دخالت دمکراتیک وسیعترین تودههاى طبقه در امر تولید و بوجود آوردن آرایشهایى متکى بر این دخالت تودهاى همیشه از سرمایهدارى برتر است. و آن نظام برترى که داریم صحبت میکنیم در این فاز میشود بوجود آورد. من معتقدم این دیگر براى ما سرمایهدارى انحصارى دولتى نیست. اقتصاد روسیه در طول کمونیسم جنگى هم سرمایهدارى انحصارى دولتى نبود، دوره نپ هم نبود، در برنامه پنجساله شد. حرف راجع به سرمایهدارى انحصارى دولتى زده میشد ولى کمونیسم جنگى یک سِرى اقدامات بود. نپ یک سِرى اقدامات و آوانسها بود. ولى خُب برنامه پنجسال به بعد دیگر آن نظام تثبیت میشود. اتفاقاً من در مقابل این جریان است که میگویم آن نظام اقتصادایى که در دیکتاتورى پرولتاریا - که حالا میخواهد به اقتصاد بپردازد، که تازه این را هم من بعنوان دوره صبر کردن براى انقلاب جهانى میفهمم - این دیکتاتورى پرولتاریا باید اَشکالى از اقتصاد را بگوید که واقعاً برتر باشد و اینجا دمکراتیسم این اقتصاد حیاتى است. بنظر من اینجا دیگر نه تایلوریسم، نه هیچ شیوه دیگرى، نه حرکتهاى مدیریت بورژوایى دیگر جوابگو نیست و اصلاً نمیتواند اینجا پیاده شود، در صورتیکه در حرکت بلشویکها بعداً این، اصل و پاسخ وجودى این دوره تعریف شد.
آنچه که حالا بنابراین نتیجه میگیرم این است که میگویم در فاز اول بلشویکها نتوانستند مرز خودشان را با پشت سرشان ترسیم کنند. و آنقدر بى رویه در مقابل حرکتهاى آنارشیستى و انتقاد آنارشیستى، آنارشیست- لیبرالى و اتوپیک، نسبت به عملکرد حزب سیاسى بى رویه موضع گرفتند و بى مهابا و بى توجه موضع گرفتند که در طى این جریان اجازه دادند سنتهایى بوجود بیاید که بورژوازى از آنها براى تثبیت قدرت خودش در حزب استفاده کرد. بلشویکها در مقابل آنارشیسم به دفعات به استنتاجات و توجیهات منشویکى متوسل شدند. خُب این تصادفى نبود بخشى از منشویسم و بلشویسم سنتهاى فکرى زیاد مشترکى با هم داشتند و آن دوره انقلاب بورژوایى و سوسیالستى که گفتم هنوز نقش خودش را بازى میکرد در ذهن هر اپوزیسیون روسى که در حزب بلشویک هم بود. بخش زیادى از متخصصین و غیره آمده بودند وَرِ دل اینها و نفوذ میکردند روى افکار این انقلابیون دیروز.
حزب ضربه میخورد و افراد جدید میگرفت و افراد کارآیىدار جدید، یعنى با سواد و روشنفکر میگرفت، یا کارگر اگر میگرفت تجربه انقلاب نداشت. اینها همه عواملى بود. ولى آنچه که مسلم است حزب بلشویک در این دوره نتوانست در حین مرزبندى با آنارشیسم و دمکراتیسم سطحى آنارشیستى- لیبرالى مرزبندى جدیى با اکونومیسم منشویکى و صنعتگرایى منشویکى و همینطور نظام بورژوا-لیبرالى که آنها طلب میکردند بکند. بنظر من بلشویسم زود فاتحه منشویسم را خوانده شده تلقى کرد. آنچه که واقعاً درآمد از روسیه، تفوق سیاست منشویکى بدست حزب بلشویک، بنظر من نماینده واقعى این سیاست بلشویکى را اگر بخواهید در حزب پیدا بکنید تروتسکى و استالین هستند. بوخارین به این سنت منشویکى بمعنى اخص تعلق ندارد، از آنها راستتر است. تروتسکى در اپوزیسیون خط رسمى و استالین در خود خط رسمى آن سنت منشویکى را زنده میکنند و پیش میبرند، چه روى بحث اتحادیهها، چه روى بحث صنعتى شدن. و بعد از مرگ لنین بنظر من سیاست بلشویکى نماینده سیاسى معینى ندارد. حالا اگر هم داشته باشد من چیزى از آن نخواندهام.
ولى به هر حال منشویسم تثبیت میشود و استالین و تروتسکى هر دو، یعنى هم حزب بلشویک و هم اپوزیسیون رسمى حزب بلشویک، در مقطع ١٩٢٢ هر دو منشویک اند. آن چیزى هم که میگویم این پروسه دیگر عاقبتش تسلط بورژوازى در سال ١٩٢٩ مسجل است، بخاطر اینست که سال ١٩٢٩ در عین حال پایان امکان هر نوع مبارزه درون حزبى براى هر نوع اپوزیسیون کارگرى و اپوزیسیون پرولترى در حزب بلشویک است. دیگر بحث اختلاف نظر سیاسى در حزب نمیتواند رشد کند و نمیتواند ارتقاء پیدا بکند به تغییر سیاست حزب. این بنظر من کلید قضیه است و بحث صنعتى کردن و دست کشیدن از انقلاب جهانى و سوسیالیسم در یک کشور (حالا صحبتش را جاى دیگر باید کرد) همه تثبیت شده است با آن دیدگاه ناسیونالیستی اش از سال ١٩٢٩. من منظورم از این دو فاز این است و آن را اینطور میفهمم.
٭ ٭ ٭
من نسبت به بلشویکها سمپاتى دارم در مقابل تمام آن انتقادات آنارشیستى- لیبرالى که در طول فاصله کمونیسم جنگى و حتى بعد از آن، در مقابل اقداماتى که اینها میکنند که علىالظاهر، نه علىالظاهر، اصلاً علىالباطن در جهت محدود کردن دمکراسى است. بنظر من بخش عمده انتقادات، انتقادات مسلط آنارشیستى- لیبرالى است. اما به بلشویکها سمپاتى ندارم در آن نوع دفاعى که در مقابل این آنارشیسم میگذارند و بنظر من با دست خودشان راه را براى منشویسم باز میکنند. علت این را گفتم نا آمادگى تئوریکى از پیشى حزب بلشویک، اتکاء یک جانبهاش به لنین بعنوان منبع تغذیه تئورى انقلابى، منحصر به فرد بودن متدولوژى لنین حتى در خود بلشویکها - احد دیگرى این متدولوژى را نداشت، متدولوژى زنده و خلاقى که از موضع منافع طبقه کارگر شرایط را تشخیص میدهد. وقتى لنین عملاً حالا یا سرش شلوغ میشود یا از کار میافتد، بنظر من دیگر حزب بلشویک تمام است از نظر امکان مقاومتش در مقابل گرایشهاى منشویکى. آخرین صحبتهاى لنین را اگر دقت کنید راجع به بوروکراتیسم، جدایى حزب از طبقه و این چیزها است. یعنى خیلى طبیعى است که فکر کنیم لنین است که در آخرین کنگره دارد حرف میزند، لنینى است که اگر سالم و سرحال باشد چه جورى جلوى خط مشیى که بعداً تثبیت میشود، میایستد و چگونه دوباره میخواهد دخیل کند کارگر را. اتفاقاً آن دورهاى است که از نظر سیاسى خیالشان راحت شده و لنین میرود سر بحث بوروکراسى.
یک چند تا نکته در مورد این دو فاز و کنترل کارگرى در صحبتهاى رفیق تقى میگویم. بنظر من بحث رفیق تقى همان نوع انتقادى از بلشویسم است که من میخواستم در این جلسه با آن مرزبندى کنم و گفتم من در مقابل این دیدگاه از بلشویکها دفاع میکنم.
ببینید، رفیق تقى میگوید "فاز اول فاز سرکوب نظامى است" خُب حرف من است دیگر. من گفتم سرکوب نظامى بورژوازى. نیروهایى که قادر به اعاده اوضاع قبل از انقلاب هستند، بطور نظامى در هم کوبیده شوند. ولى من در تکمیل این بحثم گفتم بلشویکها از این فاز بیرون نیامدند. و گفتم آن چیزى که نهایتاً از این پروسه بیرون آمد، منشویکها بودند و منشویسم از این فاز بیرون آمد. رفیق تقى میگوید "بلشویکها از این فاز بیرون آمدند و سال ١٩٢٠ هم بیرون آمدند" بعدش دیگر پس بلشویکها به چه حقى این کارها را کردند؟ در رابطه با این رفیق تقى میگوید "من از ١٩١٨ تا ١٩٢٠ را قبول دارم. هر کارى کردند خُب خوب کردند کمونیسم جنگى بود دیگر، هر توجیهى". من میگویم اتفاقاً من این را قبول ندارم. من میگویم در فاز یک بلشویکها هستند که دارند اشتباه میکنند. مرز خودشان را با منشویکها در یک مبارزه زنده فراموش میکنند و اجازه میدهند که وقتى واقعا سرکوب بورژوازى عملى شده در قبال این مسأله، یعنى در قبال همان درجه از خلع ید و ملى کردن و اصلاً حکومت کارگرى که مطرح بود، این منشویکها باشند که پروسه صنعتى کردن و خلع ید اقتصادى را فىالواقع دارند دنبال میکنند که دنبال نمیکنند. بحث من این است. من نگفتم فاز اول سال ١٩٢٨ تمام شد، من گفتم فاز اول هر موقعى تمام شد که از سال ١٩٢٠ تا ١٩٢٨ را ممکن است شما در نظر بگیرید، بلشویکها از آن بیرون نیامدند. براى اینکه سنتهاى منشویکى به نُرم تبدیل شد و لنینیسم در اپوزیسیون حزب بلشویک قرار گرفت. آخرین صحبتهاى لنین در حزب بلشویک صحبتهاى رهبر اپوزیسیون در حزب بلشویک است، که "بابا این چه وضعى است؟! این چه بوروکراسیى است؟! این چه بالاى حزبى است؟! این چه کمیته مرکزیى است؟! این چه مناسبات درون تشکیلاتیى است؟!"
اینکه لنین آن موقع به یاد این مسأله میافتد شاید ناشى از این باشد که فرصتى داشته تعمق کند روى مسأله. روى مسأله ملى و برخورد استالین و اورژنکیدزه دقت کند یا روى مسأله بوروکراسى انتصابات درون حزبى دقت بکند. ولى به هر دلیلى لنین تا آن مقطع نمیآید سخنگوى خط واقعیى شود که بطور عینى خودش در آن سال یا تا آن موقعى که زنده بود نماینده واقعى آن است. یا تنها کسى که میتواند توده وسیع بلشویکى را، که آن هم طرفدار دمکراسى کارگرى است، که آن هم طرفدار کنترل، که آن هم طرفدار همه این چیزها است، متقاعد بکند که بلشویک در این مقطع این کار را میکند. با اینکه احتمالاً دمکراسى کارگرى آنجا لابد نقض میشد، با آن معنى محدودش.
به هر حال بحث من این است که بلشویکها از فاز اول، بلشویک بیرون نیامدند و پروسهاى که بلشویکها در اضطرار علیه آنارشیست از یک طرف، علیه بورژوازى از یک طرف دیگر و براى سازمان دادن بقاء انقلاب پرولترى و سازمان دادن دولت پرولترى در پیش گرفتند، آنقدر از نظر تئوریک روشنبین نبودند در آن، و از نظر سیاسى آماده نبودند و طرح از پیشى برایش نداشتند و درکى از خود این پروسه و فازهاى تکاملى آن نداشتند که وقتى از اینجا بیرون میآیند با مرزبندى از منشویسم بیرون بیایند. تسلیم سنتهاى موجود شدند، تسلیم سنتهاى منشویکى سوسیال دمکراسى شدند، تسلیم اتفاقاً همان کسانى شدند که به مقدار زیادى در رأس اتحادیهها و در رأس کمیتههاى کارخانه به بقاء این سنتها ادامه میدادند. اگر جریانى قادر بود جلوى آن تولیدگرایى و نگاه کردن به افق انقلاب از زاویه تولیدى را بگیرد، بلشویسمِ لنین بود نه تامسکى رهبر اتحادیههاى کارگرى که خودش رهبر زدن کمیتههاى کارخانه بود. حالا دور بعد باز دیده اتحادیههایش افتاده جلوى حزب، خُب واضح است جلوى حزب میایستد. ولى تامسکى و لوزوفسکى کسانى هستند که سر کمیتههاى کارگرى را زیر آب میکنند. نه فقط بعد از اکتبر، قبل از اکتبر. فشارى که رهبرى کمیتههاى کارخانه و رهبرى اتحادیههاى کارگرى میگذارد روى حزب بلشویک فشار اقتصاد است روى سیاست، اشتباه نشود. فشار چپ سیاسى نیست روى راست سیاسى. فشار اقتصاد و منافع اقتصادى اعم از فورى یا ملى و جریان سیاسى درون طبقه کارگر که میخواهد قدرت را نگهدارد و این فشار را بلشویک نتوانست هضم کند و جوابگو باشد. توانست دفع کند، توانست برخورد کند و تسلیمش نشود، ولى نتوانست در جریان این تسلیم نشدن مرز خودش را با راست سیاسى نگهدارد. چون راست سیاسى هم از مواضع کمابیش مشابهى جلوى فشار اقتصادى از پایین طبقه کارگر مقاومت میکرد.
براى همین است که من میگویم بلشویکى که منافع سیاسى را میخواهد، باید قبلا زیر پاى راست سیاسى و همینطور مبارزه اقتصادى و دیدگاه صرفاً اقتصادى کارگرى را با اعلام مطالبات اقتصادى بعنوان حق کارگران خالى کند. اگر یک نفر میتواند بیاید به بلشویک بچسباند که خواست کارگرها را ندادید، بخاطر این است که اولاً خواست کارگرها را محدود میکند به خواست اقتصادى کارخانهاى مشخص آن روز و آن غروبش، و ثانیاً بلشویک واقعاً این را ندارد دیگر. من میگویم این دو تا است. تا آنجایى که این دارد آن را محدود میکند من مخالفم و رفیق تقى بحث کنترل کارگرى را یک جورى مطرح میکند گویا حق تشکلهاى غیر حزبى طبقه است. اول دست کمیتههاى کارخانه بود بهش ندادند بعد رفت دست اتحادیه بهش ندادند. من میگویم چرا از اول دست حزب نبود؟ تمام متدولوژى تفکر لنین روى کنترل کارگرى، کنترل ماوراء کارخانهاى، سراسرى از طریق ارگانیسم دولت پرولترى است، منتها دولت شورایى پرولتاریا. شما با فرضتان روى مسأله اینکه کنترل کارگر است یعنى " کنترل مستقیم خود کارگر بر آن پروسه فیزیکى معین کار در یک کارخانه"، دارید اصلاً اِشکال جریان اکونومیستى ظاهراً چپ در سالهاى ١٩١٧ تا ١٩٢٠ را با خودتان و در استدلالتان حمل میکنید. تمام بحث لنینیسم این است سیاست اصل است، کمیته کارخانه، اتحادیههاى کارگرى، جریان کنترل پروسه تولید و غیره، تمام اینها جریانهایى هستند که اقتصاد را اصل میگیرند. تروتسکى هم با میلیتاریزه کردنش، استالین هم با پروسه صنعتى کردنش. اگر لنینیسم بخواهد تفکیک شود، دقیقاً همانطور تفکیک میشود که قبلش در انقلاب ١٩٠٥، در جنگ، در ماجراى استولیپین و درانقلاب فوریه خودش را تفکیک کرد. در استولیپین اقتصادیها رفتند پشت پشت استولیپین. اقتصادیها رفتند پشت آن واقعیتى که آمد زد زیر پایشان خالى شد و از آن طرف گفتند دیگر مرحله عوض شده یا چیزى شبیه به این. منشویکها آن پروسه را دیدند. یا در دوره جنگ میروند پشت بورژوازیشان براى دفاع از اقتصاد و منافع اقتصادى کشورشان، بلشویکها میتوانستند موضع سیاسى پرولترى بگیرند. بگویند این جنگ از نظر اقتصادى ممکن است پدر روسیه را در بیاورد. به من چه؟ من خواستار شکست دولت بورژوایى هستم. بحث در هر انقلاب قدرت سیاسى است. در جریان استولیپینى میگوید این را اگر عملى بکند امر مربوط به اقتصاد انجام شده شما غصه نخورید! بحث من دهقانان است و نیروى سیاسیى که دهقانان میتوانند بگذارند پشت کسب قدرت پرولتاریا. موضع لنین تماماً این موضع انقلابى سیاسى پرولناریا است در یک دورهاى. اگر لنین کنترل کارگرى را سیاسى میفهمد من کاملاً با او موافقم. کنترل کارگرى یعنى آن درجه از کنترل روى اقتصاد بورژوازى که امکان خرابکارى بورژوازى در عرصه سیاست، تحت فشار گذاشتن دولت پرولترى، و مضمحل کردن دولت پرولترى را از او بگیرد. هیچ قرار نبوده آیین نامه داخلى را شما بنویسید یا من بنویسم. این مسأله باز است براى بلشویک، براى همین گفتم مانوور میدهد. هر جا بطور واقعى این قضیه "کنترل اقتصادى" و "کنترل کارگرى" توى گیومه از پایین، میخواهد به ابزارى براى تفرقه سیاسى در صفوف طبقه کارگر تبدیل شود بلشویک مانوور میدهد. هر جا میخواهد حرکتى علیه دولت کارگرى تبدیل شود، بلشویک یا جاخالى میدهد یا میزند. یکى از تشکلهاى برحق طبقه است دیگر، حالا آیه آمده حتماً اتحادیه تشکل طبقه است؟! کنترل از طریق اتحادیه کنترل کارگرى است؟! این کلید بحث آن موقع است.
من میگویم شما نمیتوانید فرض کنید کنترل کارگرى یعنى کنترل اتحادیهاى و کنترل کمیته کارخانهاى و لذا حزب، به هر حال کنترل را از دست اینها در آورد و بعد هم دمکراتیسمش را از بین برد! مگر خود دولت قرار نبود که منشأ دمکراسى و مبتنى بر شوراها باشد؟ اگر اِشکالى هست سر رابطه حزب و شوراها است نه سر رابطه حزب با پرولتاریا. من هنوز این را فرض نکردهام یا اتحادیهها در جامعه سوسیالیستى نماینده مستقل طبقه است، من نمیتوانم این را بفهمم. پس حزب چه است؟ اگر منظور مطالبات روزمره است، من میگویم این را با قانونهایى که اتحادیه تا ٥ سال دیگر هم مطرحش نمیکند باید روز اول باید به او داد. تنها راهى که شما میتوانید زیر پاى تشکل غیرلازم پرولتاریا یا تشکل هنوز بورژوایى را برنید این است که شعارش را از او بگیرید دیگر. شعارش را بدهید دست تشکل پیشرو پرولتاریا. براى همین من میگویم "اگر مطالبات را روز اول بگویید"... رفیق تقى میگوید "مطالبات اقتصادى مسأله نیست اتفاقاً مطالبات سیاسى مسأله است"، در آن چند سال. من میگویم آن دوره اتفاقاً سیاست بطور واقعى مسأله آنهایى که مطالبه اقتصادى دارند نیست اولاً، و تمام تلاش بلشویکى این است که مطالبات اقتصادى را تحتالشعاع سیاست قرار دهد - که شما میگویید اینطور هست - واقعاً اینطور نبوده، تلاش بخاطر همین بوده. ثانیاً جریان مطالبات سیاسیى که در جامعه هست بطور عینى برقرار است. جلوى کسى را نمیشود گرفت تا یک سال بعد از قیام که حرف خودش را بزند، متشکل شود، اعتصاب کند. این مشکل کسى نیست. که تازه من میگویم آن را باید در قانون اعلام کرد. این حقوق را باید بطور رسمى اعلام کرد در قانون و تا حدودى باید بیشترش هم میکردند. آن چیزى که اتفاقاً مطرح است در رابطه با تشکلهاى غیرحزبى طبقه است. اصلاً غیرحزبى هستند دقیقاً بخاطر اینکه بقدرت سیاسى فکر نمیکند. جز این تعریف چه جورى میتوانید تشکل غیرحزبى را مطرح بکنید؟ پرولترى که طرفدار کسب قدرت سیاسى طبقه است خُب در حزب است دیگر. دقیقاً به آن درجه تشکل غیرحزبى در طبقه کارگر فلسفه وجودى دارد، که اقشارى درون طبقه کارگر وجود دارند و بازتولید میشوند که منافع کل طبقه کارگر را نمیتواند تشخیص دهد. وگرنه حزبى را میشود تصور کرد تودهاى از بالا تا پایین، با همه کمیتههاى محلى.
در مقابل این جریان اکونومیست، در مقابل این جریان تولیدگرا، در مقابل این جریان اقتصادطلب است که بلشویسم برحق است در محدود کردن دامنه عمل این قضیه. و تبدیل کردن معضل طبقه کارگر به معظلات سیاسى دوران خودش. بنابراین گفتم بلشویسم وقتى تا آن موقع که این است و لنین نمایندهاش است - من نماینده دیگرى در بلشویسم نمیشناسم شاید بخاطر اینکه اسناد مکتوبش را نخواندهام - ولى بنظر من تروتسکى، استالین، بوخارین اینها هر کدام نماینده چیز دیگرى جز این هستند در آن دوره. تامسکى، لوزوفسکى و آنارکو-سندیکالیستها که بجاى خودشان، نماینده منافع صنفى کارگرانند. آن جریانى که نماینده منافع کل طبقه است میداند مهمترین دستآورد تاریخ طبقه کارگر در روسیه این بوده که قدرت را از بالا بدست آورده. اگر شما قرار بود کنترلتان از پایین عملى باشد پس چرا رفتید از بالا بدست آوردید؟ بیشترین استفادهاى که قرار است بکنید از آن ابزارى باید بکنید که از بالا دیگر میتواند نقش بازى کند. ولى بالا براى طبقه کارگر باید یک معنى دمکراتیکى داشته باشد، این است مسأله. نه اینکه حالا که باز هم با اینکه قدرت از بالا و دمکراتیک و مال خودت است هى از پایین برایش شاخ درست بکنى که از یک منافع قشرى دفاع بکند. اتفاقاً نقش پایین در چنین دورهاى بردن خط مشى کلى طبقه و معنى کردن آن به تمام جزئیات کنکرت زیست طبقه در گوشه و کنار کشور است و بسیج طبقه براى انجام آن وظایف.
رفیق تقى میگوید "بعد از سال ١٩٢٣ و از آن به بعد دیگر این چیز تمام شد و اینها بستند و گرفتند و اینها توجیه پذیر نیست". خُب من هم همین را میگویم این تأکیدى بر حرف من است. من میگویم این دیگر بلشویسم نیست که آنجا دارد عمل میکند. بعد از شکست نظامى بورژوازى - که البته دوباره خطر جنگ و تهدید انگلیسها برایشان مطرح میشود - ولى به هر حال ترس اعاده برطرف شد، ترس اعاده دولت تزارى و کرنسکى و منشویکى در سال ١٩٢١ برطرف است، دیگر حداقل ١٩٢٢ خیالشان راحت است. اینجا دیگر وقتى است که لنینیسم در اپوزیسیون است و سنتها سنت منشویکى است. اما چرا نمیگویم حزب بلشویک تمام شد؟ بخاطر اینکه امکان مبارزه براى برقرارى سنتهاى بلشویکى وجود دارد. طبقه کارگر خاطرهاش از اهداف بلشویکى زنده است، مبارزه درون حزبى مقدور است، حزب با پلیس سیاسى چک نمیشود، اولین بارى که پلیس را فرستادند رفتند براى قضیه توطئه قتل فلانى را تحقیق کنند وگرنه تا آن موقع حزب دخالت زیادى نمیکند. میآید سر جریان بیرون کردن اپوزیسون تروتسکى سالهاى ١٩٢٦- ١٩٢٧. ولى تا این دوره، سالى که دارم صحبت میکنم در حزب میتواند مبارزه انجام شود.
رفیق تقى میگوید "میگرفتند، می بستند و اینها"، میگویم اینها درست، باز با شرایط آرمانى همه اینها را میشود سنجید. ولى با دمکراسیى که خود ما درش مبارزه میکنیم، مهد دمکراسى است، حتى سال ١٩٢٦. مگر قانون فراکسیونیسم در کنگره سال ١٩٢١ تصویب نشده؟ همه اپوزیسیون متحد را برسمیت میشناسند و با آن به اسم اپوزیسیون متحد برخورد میکنند، اپوزیسیون تروتسکى- زینوویف. قانوناً بله، علیه فراکسیونیسم است ولى قدرت واقعى فراکسیونها در حزب بلشویک آنقدر هست که کسى نمیتواند قانون ضد فراکسیونى را یکروزه بیاورد و باعث شود در فراکسیون تروتسکى را ببندند. اگر تروتسکى شکست میخورد بخاطر ماده ضد فراکسیونیسم نیست، چون پراودا و همه از فراکسیون تروتسکى حرف میزنند و کاریش نمیتوانند بکنند. سران اپوزیسیون توى خیابانها راه میروند و شعار میدهند و غیره. یارو میآید میگوید نکن آقا این خلاف سانترالیسم و تصمیمى است که خودتان پاى آن را امضاء کردید. میخواست امضاء نکند، ولى حالا که کرده دیگر بر خلاف امضاء خودش است. من نمیخواهم همه آن چیزها را توجیه کنم، ولى بنظرمن لیبرالیسم یک درجه زیادى وقایع سالهاى ١٩٢٠ را بیش از حد از چهارچوب تاریخى و قدرت واقعى نیروها و عملکرد دمکراسى در هر شرایط واقعى منتزع کرده است. آن شرایط براى عضو حزب کمونیست ایران امروز، دمکراسى محسوب میشود و خیلى هم محسوب میشود. اگر مبارزه درون حزبى براى حزب ما ممکن است الآن، ١٠ مرتبه بالاترش براى آنها ممکن بوده است. طرف عضو دفتر سیاسى در اپوزیسیون است دیگر، تا سال ٢٦ هم در دفترسیاسى است و در اپوزیسیون، در کمیته اجرایى بینالمللى، کارى نمیتوانند بکنند. بوخارین است زینوویف است حرفش را میزند. حرف حق ندارد بزند به جایى نمیرسد. ولى اگر حرفش را داشت و میزد که خُب کنگره بعدى تأثیر میگذاشت روى حزب.
اینکه کنترل را محدود کردند، من گفتم که تا کنترل چه باشد؟ بله، کنترل از پایین را محدود کردند به نفع کنترل از بالا. اگر شما فرضتان این است که این دولت کارگرى است، بحث دیگر به کنترل مربوط نمیشود. این جمله دیگر درست نیست که کنترل را محدود کردند. نه، اتفاقاً شاید گسترش دادند. با از بیرون آمدنش از قالب محدود کنترل از پایین، که در کارخانه جدا از بازار و قیمت و کمبود و واردات و صادرات میخواستید کنترل کنید و ربط دادنش به یک شوراى عالى اقتصادى که از بالا دارد روى تمام مؤلفهها کار میکند و ترکیب بالا و پایین، این را گسترش دادند. اصلاً خود محور بحث اینجا است. یکى از نکاتى که در سؤالهاى اولیهام مطرح کردم گفتم "اینکه کنترل اصلاً چه است" یکى از بحثهایى است که میتواند در ما بحث قطبى بوجود بیاورد، کنترل چه است؟ من معتقد نیستم کنترل یعنى کنترل از پایین، بنظرم این تعریف آنارشیستى است. کنترل یعنى کنترل از بالا و پایین و بنظر من لنین و بلشویکها زیر این نزدند. هنوز تا حدود زیادى تا مدتها بعد از این قضیه، کمیتههاى کارخانه، تشکلهاى کارگران در کارخانه است تعیین میکند انضباط چه جورى برقرار شود - اصلاً ابزارى جز اینها ندارند - انضباط چه جورى برقرار شود، پروسه تولید چگونه سازمان داده شود و غیره و غیره. اگر بحث سر این است که اینها طرف حساب بانک نیستند و مدیر کارخانه نیستند، یک بحث است ولى اولش هم گفتم "کنترل" در چهارچوب روسىاش یک بحث ضعیفترى از نفس انجام واقعى وظایف مدیریت تمام است. بله مدیرها یک موقعى میآیند ولى کنترل کارگرى به این مدیریت تا مدتها باز باقى میماند.
رفیق تقى میگوید "مطالبات اقتصادى را بورژوازى میدهد پرولتاریا ممکن است ندهد". بنظر من برعکس است دیگر، خُب واضح است مطالبات را پرولتاریا نمیدهد و بورژوازى باید بتواند بدهد. و تمام بحث بر سر این است ارزش حاکمیت، ارزش قانون، واقعیت پدیده کسب قدرت، خودش را در این رابطه چه جورى نشان میدهد؟ یک موقع است من از خواست ٤٠ ساعت کار دفاع میکنم، در قدرت نیستم، وقتى در قدرت هستم دفاع من از این خواست خودش را چه جورى نشان میدهد؟ در تبدیلش به قانون و هیچ چیز جز این نیست. اینکه جامعه میتواند ٤٠ ساعت کار بکند و نان خودش را در بیاورد نه به من مربوط است و نه به آن بورژوا. به سطح رشد نیروهاى مولده و سازماندهى کار مربوط است. ولى آن چیزى که که کمون پاریس را از دیروزش متمایز میکند این نیست که از فرداى کمون، نانواها شبها سر کار نرفتند و تولید نان هم رفت بالا. دیدیم که نانواها شبها سر کار نرفتند. اگر کمبود نان بوجود آمد و واقعاً نان کم شد این مشکل کمون پاریس در بُعد اقتصادى است. تا آنجایى که به حکومت و قانون و نقش قدرت از بالا مربوط میشود، تمام مسأله بر سر این است که این مطالبات را پرولتاریا میگذارد جزو قانون، ولى از بورژوازى باید بزور گرفت. تمام فرق اینجا است. این داوطلبانه و رسماً میگذارد جزو قانون. منتها سعى میکند بدهد، ممکن است نتواند، بورژوازى میتواند بدهد و نمیدهد، نمیگذارد توى قانون. چون اگر بگذارد توى قانون میدانند که میتواند بدهد و میروند از او میگیرند.
بنظر من اشتباه بلشویکها دقیقاً اینجا بود که به این مطالبات اقتصادى که میتواند زیر پاى تمام بحث مربوط به اتحادیهها، تمام بحث مربوط به کمیتههاى کارخانهها را خالى بکند، و حزب کمونیست را بطور عینى مدافع آن منافعى بکند که ظاهراً تشکلهاى غیر حزبى و در مقابل حزب، بنا به تعریف، میبایست پرچمش را بدوش بگیرند، این کار را نکرد و در نتیجه کرونشتات را هم ببار آورد. وگرنه چرا خود بلشویکها مدافع ٤٠ ساعت کار نیستند؟ آیا طبقه کارگر قابلیت این را ندارد که در سطح وسیعى بفهمد شرط لازم ٤٠ ساعت کار و شرط لازم بیمه بیکارى و غیره اینقدر تولید است؟ خُب ما اصلاً براى همین میخواهیم تولید را بالا ببریم. یا کار میکند که آن را تأمین کند و یا کار نمیکند و میداند این منافع و امتیازات را دیگر ندارد. یعنى رابطهاى که حزب و طبقه باید در این دوره برقرار کند این است نه برعکس. مطالبات اقتصادى حالا وقتش نیست چون من حزبت هستم، از نظر سیاسى هر چه میخواهى رأى بده! حالا تو که نمیخواهى این قانون را بگذارى، چرا به ما میگویى رأى بده؟! اگر کارگر است که دارد صحبت میکند همان موقع مشغلهاش اقتصادى است.
بنظر من تمام بحث این است که انقلاب واقعى را در مقطع واقعى با خواستههاى واقعى طبقه کارگر در نظر بگیرید. من میگویم حزب بلشویک عنصر پیشرو طبقه کارگر روسیه در سالهاى ١٩١٨ تا ١٩٢٢ است، نه کمیته کارخانه و نه جنبش اتحادیهاى و نه حتى شوراها، بخصوص شوراها که وسط آن دو تا قرار میگیرد. و تمام بحث من این است که آن دوره تقویت حزب و تحکیم حزب و نقش بازى کردن عنصر پیشرو و اتوریته پیدا کردن عنصر پیشرو درست است، اما بر مبناى این شرایط. رفیق تقى وقتى گفت فازهاى من را قبول ندارد، نگفت آن ملاکهاى من را براى این فاز قبول دارد یا نه؟
من نگفتم فازبندى من، از خلع ید تا وقتى که کسى دیگر اصلاً هیچگونه مقاومتى نکند - اعم از پشت چشم نازک کردن! من گفتم دقیقاً فاز اول فاز نظامى- سیاسى سرکوب بورژوازى متشکل خارج از حزب و خارج از دولت است، اما شرط لازم و تحول درست و اصولى فاز اول این است که در این فاز این دو شرط دیگر اصلاً عملى شده باشد. سواى آن سرکوب این عملى شده باشد که کارگرها مطالباتشان را به قانون تبدیل کردهاند و به نُرم جامعهاى که در آن هر بچهاى از فردا آموزش میبینند بعنوان یک چیزى که درست است. و ثانیاً توانسته باشند آن اَشکال ابتدایى مقدماتى تشکلهایى که باید اقتصاد انقلابى دوره بعد را شکل بدهند بوجود بیاورند. آذر میگوید خُب اقتصاد همین دوره چه؟ من میگویم اقتصاد همین دوره دقیقاً یک یک سلسله اقدامات اضطرارى است و جز این نمیتواند باشد. ولى در بحثم گفتم اگر واقعا کسى بتواند در آن لحظه نشان بدهد این اقدام دمکراتیکتر این هدف را تأمین میکند من شخصاً از آن دفاع میکنم. واقعیتش این است که در تاریخ روسیه کسى این را نشان نداد. ما پلمیکى نداریم در روسیه بین طرفدارهاى تمرکز بخشیدن به تصمیمگیرى و غیره و غیره که کار را میخواهند راه بیاندازند و طرفدارهاى دمکراسى و رأى گرفتن و بموقع بحث کردن و سر فرصت تصمیم گرفتن که آنها هم میخواهند کار را راه بیاندازند. اصلاً دقیقاً بخاطر اینکه این از دو زاویه مختلف دارد به مسأله برخورد میکند. آن کسى که میخواهد دمکراسى بگیرد میگوید این است این مارکس است، این طبقه کارگر این خواست طبقه کارگر، آن کسى که میخواهد کار را راه بیندازد میگوید بابا سیاست خاص طبقه کارگر. وگرنه هر موقع یکى میآمد میگفت بابا جان این برنامه اقتصادى من. تا آنجایى که کمیتههاى کارخانه مستقیماً طرح داشتند براى اقتصاد برنامهریزى سراسرى بنظر من حرفهایشان منسجم است و میشود روى آن حساب کرد. گفتم کمیتههاى کارخانه آلترناتیو ادارى اقتصاد را اصلاً ترسیم کردند گذاشتند جلوى حزب بلشویک، نپذیرفت. بنظر من بخشاً به خاطر اینکه امکان فنى تکنیکى اجرایش را نداشت. یعنى در آن طرح معلوم نبود بالأخره آخر این پروسه چه جنسى تولید میشود یا نه؟ بدون تکنیسینها، بدون مدیران قبلى، بدون آن تماسها، بدون سرمایه خارجى. تا حدود زیادى حتى بلشویکها مجبور بودند به سرمایه خارجى آوانس بدهند و غیره و غیره. در فاز اول معمولاً فازى است که ممکن است به سرمایه خارجى آوانس بدهید ولى قانون ملى شدن همه چیزها و مصادره همه چیزها است. ولى باید این اقدامات را بتوانید توضیح بدهید چرا و به چه دلیلى دارید انجام میدهد.
من به چند نکته اشاره میکنم. اولاً در مقابل بحثى که مسأله شوروى را از سر دمکراسى میگیرد و بحث کنترل کارگرى را هم از سر دمکراسى اجتماعى میگیرد و دمکراسى اقتصادى. تِم بحث من این است که ما داریم از ناسیونالیسم در روسیه حرف میزنیم. آن بحثى که اول گفتم بین بورژوازى و پرولتاریا است که دوتایى وارد انقلاب اکتبر میشوند یک اتفاقى است براى جفتشان دارد میافتد و دقیقاً هر کدام سعى میکنند بهترین حالت خودش را از این انقلاب بیرون بکشد، یک رقابتى است در طول ١٩١٧ تا مه ١٩٢٨. و در این دوره بورژوازى خُب یک دوره کوتاهى هست که تلاش میکند بطرق قهریه این حکومت را ساقط بکند. ولى دنباله این قضیه به اینجا ختم نمیشود، اینکه لنین هم گفته باشد "تثبیت شده" یک بحث است اینکه بطور واقعى انقلاب اکتبر پیروز شد یک بحث دیگر است. انقلاب اکتبر شرایطى را بوجود آورد که نه تنها سوسیالیسم در آن کشور (حالا با اجازه رفقاى مخالف سوسیالیسم در یک کشور) میتوانست بالأخره یک جورى به نفع سوسیالیسم در آن کشور و در دنیا باشد، ولى در عین حال شرایطى را هم پیش آورد که بورژوازى هم میتوانست به آرمان قدیمى خودش در روسیه دست پیدا بکند. این چیز کمى نیست.
بورژوازى روسیه بورژوازیى بوده حلقه ضعیف امپریالیستها در اوائل قرن بیست، و مدام در تلاش قدرت گرفتن و قادر شدن به رقابت ملى با امپریالیستهاى دیگر، قدرتهاى سرمایهدارى دیگر. این آرمان بورژوازى روسیه تمام اپوزیسیون روسیه را از مارکسیسم قانونى (Legal) گرفته تا منشویکها و حتى رگههایش در بلشویکها هست. وقتى که انقلاب فوریه میشود استالین و سوکولنیلکوف و بقیه مینشینند و میگویند خُب دیگر انقلاب بورژوا دمکراتیک است و حکومت کارگران و دهقانان، و وظیفهاش هم رشد سرمایهدارى! تزهاى آوریل میآید این موقعیت را جابجا میکند. میگوید بابا این دیگر خود انقلاب سوسیالیستى است، باید تبدیل شود به این و هیچ نیازى نیست که آن اقتصاد ملى روسیه و سرمایهدارى روسیه رشد کند. واقعیتش این است که بورژوازى در انقلاب اکتبر این را میبیند که براى اولین بار یک شرایطى بوجود آمده در تاریخ روسیه (از سال ١٩٢١ تا ١٩٢٢ دیگر این را براحتى میبیند) که دولت متمرکزى که تمام عمرشان بورژواها سعى کرده بودند بوجود بیاودند، دولتى که به اقتصاد فکر میکند، دولتى که به مدرنیزاسیون فکر میکند، این بوجود آمده و باید از آن حمایت کرد، دولت ماست دیگر. اگر ادبیات روسهاى مهاجر آن موقع را مثلاً نگاه بکنید (من خودم این ادبیات را نگاه نکردهام ولى تحلیلى که از این ادبیات هست را در "اى. چ. کار" خواندهام. تمام قضیه این است که این بورژوازى مهاجر و بورژوازى در رفته از مملکت میگوید آنجا یک خبرهاى خوبى دارد میشود. روسیه مقتدرى که میخواستیم دارد بوجود میآید و اگر رمانهاى آنها را نگاه کنید، ادبیاتشان را نگاه کنید، شعر و هنرشان را نگاه بکنید، یک جریانى بوجود میآید در حمایت از آنچه که اتفاق افتاده، از موضع انتقادى به دولت بلشویکى، که این باید برود احیاء سرمایهدارى، برود به سَمت راه دادن به افسرها و متخصصها و غیره، و برود به سَمت اینکه بالأخره آن صنعتى شدن را عملى کند. مدافع پیگیر صنعتى شدن روسیه هستند این روسهاى سفید مهاجر. بعد از اینکه شانس نظامیشان را از دست میدهند طبعاً.
بحث من این است. بلشویکها از توى این پروسه که دولت متمرکزى را بوجود آوردند، در عین حال با آن سنتهاى منشویکى را عملى کردند و بجا گذاشتند که دیگر نیروى محرکه صنعتى شدن روسیه را نه پرولتاریا بلکه بورژوازى و نه آرمانهاى پرولترى بلکه آرمانهاى بورژوایى تشکیل میدهد. روسیه در جنگ دوم جهانى به اسم جنگ کبیر میهنى حرکت میکند، وقتى که شرکت میکند. هیچوقت صحبت از انقلاب اجتماعى نیست. در جنگ قبلیش که یک حکومت کارگرى هم در دنیا نبود لنین میگفت "همه جا باید انقلاب شود". این دفعه که جنگ شد و باید قاعدتاً یک حکومت کارگرى با ارتش بفرض وجود دارد و دیگر حتماً همه جا انقلاب شود، این دفعه گفتند نخیر باید بورژوازى لیبرال این کشورها را حمایت کرد و جبهه ضد فاشیستى راه انداخت و از میهن دفاع کرد. واقعیتش این است که روسیه در جنگ دوم کارى میتواند بکند که فرض کنید "استولیپین" در خواب میدید. که یک دولت مقتدر روسى با یک بازار صنعنى با یک تولید صنعتى پایه بوجود بیاید که قادر به رقابت با انگلیس، فرانسه و آلمان و آمریکا باشد. این چیزى است که عملاً از دل این پروسه بوجود آمده است. اگر این را از سر دمکراسى بگیریم، گویا بشیوه اختیارى، من، شما، ما اعضاى حزب خلق و خویمان را خوب بکنیم به دمکراسى بیشتر ارج بگذاریم، سعى کنیم تودهها را دخالت بدهیم، که معلوم نیست تضمین آن چه است، سعى کنیم به خودمان اجازه بدهیم فراکسیون تشکیل دهیم، حرف همدیگر را نگیریم، یک پروسه انقلاب جهانى عوض میشود! اینطور نیست. تمام بحث من راجع به پوچى بحث دمکراسى، اعم از دمکراسى درون حزبى تا بحث دمکراسى اجتماعى در فاصله ٥ سال اول انقلاب سر این است که اینطور نیست. تمام قدرت بلشویکى میبایست در آن موقع متمرکز شود با تفکیک خودش از پروسه صنعتى کردن بورژوازیى و رشد اقتصاد ملى در روسیه. این را بلشویکهاى آن موقع ندیدند. چرا که فکر میکردند قال دشمن را کندهاند، تمامش کردهاند. لنین که میبیند در تولید خُرد میبیند. میگوید اینها منبع احیاء سرمایهدارى هستند. ولى بنظر من واقعیتش این نیست. در تروتسکى و استالین باید اینها را دید. این جریان را در تمام سنت منشویکى که میخواهد روسیه را هرچه زودتر صنعتى بکند براى اینکه همه دنیا میدانستند که جنگ اول به رقابتهاى کشورهاى بزرگ اروپایى غربى فیصله نداد. همه میدانستند جنگ بعدى در کار است و همه آماده بودند براى جنگ بعدى. شروع کردند صنایع نظامیشان را ساختند، این هم ساخت. یعنى واقعیت پروسهاى که در روسیه اتفاق افتاد با آلمان و انگلستان چندان متفاوت نیست از جنگ اول تا دوم. بسرعت اقتصادهایشان را ساختند براى تعیین تکلیف قطعى تقسیم جهان. و در جنگ دوم این کار را کردند. مسأله این است که بورژوازى توانست این پروسه را انجام دهد از طریق این قضیه.
ولى این حمل از کجا حمل شد؟ واضح است فشار تولید خُرد، فشار روشنفکران، فشار متخصصین، فشار سرمایهدارى جهانى، ولى در عین حال استعداد داخلى حزب بلشویکى و استعداد داخلى جریان منشویکى که به هر حال با این قضیه ادغام شد. ما میگوییم بلشویکها قدرت را گرفتند ولى چطور است که رهبرى اتحادیههاى کارگرى تا روز قبل از اکتبر منشویک است؟ این آدمها که دود نشدند بروند هوا. همه آمدند در ارگانهاى دولتى و آمدند توى حزب بلشویکى. خود رهبرى حزب بلشویک یک نقد عمیق و جدى علیه ناسیونالیسم اقتصادى در صفوف خودش نداشت. این است واقعیت بنظرم. اگر چیزى در بلشویکها کم است این نیست که چرا جلوى کنترل از پایین را گرفتید، چرا ندیدید دمکراسى چه است، چرا ندیدید دخالت تودهها چه است. اتفاقاً اینها را خیلى دیدند و خیلى سعى کردند اینها را عملى کنند. آن چیزى که ندیدند و سعى نکردند عملى کنند یک مرزبندى قاطع با آن ناسیونالیسمى است که از خلال اقدامات اضطرارى اینها پایگاه بدست میآورد. در متخصصین، در بوروکراتها، در ارتش، در سازمان تولید اجتماعى و مدیریت. در همه اینها پایگاه بدست آورد و وقتى حزب بلشویک سال ١٩٢٨ مینشیند فکر خودش را بکند، تمام فکرهاى بورژوایى مثل آب خوردن از دهان رهبران بظاهر سوسیالیست طبقه بیرون میآید و کسى نمیگوید چه شد آخر؟ آرمانهاى انقلاب سوسیالیستى اینها نبود!
به هر حال بحث من راجع به دمکراسى این است. روى کنترل کارگرى میگویم این هم یکى از آن پروسهها است. مشکل من این است انتقادى که روى کنترل کارگرى گذاشته میشود (از زاویه دمکراسى تودهاى و دمکراسى از پایین، روى تجربه منفى کنترل کارگرى در روسیه) دقیقاً نمیبیند که آن چیزى که فىالواقع داشت مسخ میشد نه کنترل از پایین بلکه خود خصلت کنترل از بالا بود. اگر ما بیاییم کنترل را فقط از پایین تعریف کنیم و با مقولاتى که لیبرالیسم و آنارشیسم میخواهد راجع به این مسأله صحبت بکنیم ناگزیریم بنا به تعریف کنترل از بالا را مساوى بورژوازى بگیریم و کنترل از پایین را مساوى پرولتاریا. در صورتیکه بحث من این است که لنین اینطورى نمیدید، لنین کنترل کارگرى را تلفیقى از کنترل از بالا و از پایین و رابطه مستقیم با ملى کردن و مقدمه ملى کردن و شرط لازم رهایى از فقر و فلاکتى که داشت جامعه را میگرفت میدید و براى این ابتکار تودهها را میخواست. بارها از اعجاز ابتکار تودهها حرف میزند. لنین از کنترل و بازرسى در سطح پایین حرف میزند. از دخالت مستقیم و باز کردن دفاتر بورژواها حرف میزند. لنین این را میخواهد و آن چیزى که فىالواقع از دستش در میرود این است که در خود بالاى حزب و در خود حزبى که دارد دولت را تشکیل میدهد، در "رابطهاش با دولت"، "رابطهاش با تودهها" از بالا دارد چه اتفاقى میافتد؟ وگرنه حزب بلشویکى ناب در فرداى انقلاب اکتبر موظف بود جنبش کمیتههاى کارخانه و کنترل از پایین را به نفع بازرسى متمرکز و کنترل متمرکز حرس بکند. در این شکى نیست. ولى این چیزى است که مورد نقد تمام بحثهاى علیه عملکرد بلشویکها در مسأله کنترل کارگرى بود. یعنى "نقد آنارشیستى" به عملکرد و "نتیجه غایى منشویکى" این آن چیزى است که ادبیات امروز را راجع به کنترل کارگرى تشکیل میدهد. ولى نقد بلشویکى به نقطه ضعف بلشویکى بنظر من چیزى است که وجود ندارد. من دارم به خیال خودم سعى میکنم این را توضیح بدهم.
نقطه ضعف بلشویکى این نیست که مدیریت تک نفره را حتى مطرح میکند. در شرایط معینى میشود دید یک مدیر کمونیست تک نفره بتواند کارها را اداره کند، من کارگر هم بفهمم. ولى خُب قابل عزل و نصب است. باز هم نفر بعدى هم تک نفره اداره کند ولى من میروم این کار را میکنم. کسى نگفته میخواهیم جنس بخریم حتماً ٥ نفر بیاوریم عقلشان را بریزند روى هم. قابل عزل و نصب بودن مقامات شاید جواب مسأله باشد. ولى آن چیزى که دیده شد این بود که بطور سیستماتیکى این حزب بلشویک نتوانست مدیریت تک نفره را از تیلوریسم و مدیریت تک نفره بورژوایى و شیوه بورژوایى مدیریت تک نفره و غیره و غیره جدا بکند و شرایط عینى نمیگذاشت جدا بکند. من میگویم نیروى عنصر ذهنى آنقدر قوى میتوانست باشد که این شرایط را عقب بزند. تجربه دیگرى نشد که ببینیم. ولى عملاً راههاى سازماندهى اقتصاد به طرق انقلابى و به طرق منطبقتر با نیازهاى طبقه و خصلتهاى واقعى طبقه کارگر عملى بوده. بلشویکها اینها را جستجو نکردند. در مقابل آنارشیسم سد بستند چرا که وظیفهشان این بود در آن مقطع. یعنى جنبش کارگرى بر علیه دولت موقت جنبشى اقتصادى بود بجز تا آنجایى که بلشویکى بود. و بلشویکها به این رویه عادت کردند و قدرت را بدست گرفتند. وقتى قدرت را بدست گرفتند دقیقاً با همان فشار آن جنبش اقتصادى که در رابطه با تولید میخواست در کارخانه "مدیریت طبقه کارگر" را معنى بکند را سعى کرد دفع بکند. خُب مزاحم کار انقلاب سیاسى طبقه بود، اگر هى اتحادیه و کمیته کارخانه بخواهند پدر همدیگر را در بیاورند.
ولى بلشویک نتوانست در این پروسه که دارد به تمرکز بالا تکیه میکند و به خصلت متمرکز دولت پرولترى تکیه میکند، با آن تمرکز قدیمى مورد مطلوب بورژوازى که به آن احتیاج داشت و نوع مشخصى از تمرکز بوروکراتیک است، مرزبندى کند و مرز خودش را با "تمرکز بورکراتیک قدرت" مشخص بکند. این را نتوانست. چرا نتوانست؟ بخاطر اینکه بنظر من نه روى دمکراسى. آدم براى اینکه بوروکرات باشد فقط شرطش این نیست که دمکراتیسمش ضعیف باشد. میتواند انترناسیونالیسمش ضعیف باشد و بوروکرات از آب دربیاید. میتواند انقلابیگرى و سیاسیگری اش ضعیف باشد و بوروکرات از آب دربیاید. اولویتها تعیین میکند آدم به چه طرقى کارها را انجام میدهد. اگر آن بلشویک متوجه این مسأله باشد که هدف اقتصاد ملى - به معنى هدف درازمدت - تنها براى بلشویک وقتى مطرح است که واقعاً سر بورژوازى را به سنگ کوبیده باشى و طبقه بتواند فارغالبال اشتباه بکند در پروسه تولید، اگر بلشویک این را بداند و بتواند بیان بکند و تز محورى حزبش بکند آن موقع برایش قابل درک است که این ناسیونالیسم را اگر رد کنى میتوانى جلوى بوروکرات بایستى. خُب درست است که اینجا شما تولید را در یک روز بهتر میکنید ولى با چه اقدامات مشخصى جبران میکنید اثرات منفى مدیریت تک نفره را؟ با چه اقدامات مشخصى جبران میکنید اثرات منفى مثلاً آوردن افسرهاى تزارى را؟ با چه اقدامات مشخصى این کار را میکنید؟ پاد زهر شما براى این پروسه چه است؟ بنظرم دنبال این پاد زهرها نگشتند و وقتى گشتند دیر بود و به دنبال عناصر نه الزاماً مترقى و انقلابیى گشتند، که به طرق دیگرى گشتند بنظر من از طریق آنارشیستى گشتند.
این بحث رفیق امیر بنظر من درست است که باید "ادامه قیام" را تأکید کرد، ولى اتفاقاً کم جا گذاشت براى نقش تودهها در آن فاز. من میگویم این نقششان خیلى بیشتر از این است. بنظر من فرق دارد حزبِ قبل از قدرت و حزبِ بعد از قدرت در رابطهاش با تودهها و در همان نوعى که سازماندهى تودهاى به این حزبِ بعد از قدرت باید یارى برساند. من بحثم این است که اینجا آن چیزى که مهم است عنصر تصمیم گیرنده و عنصر سیاستگذار است. وگرنه آن چیزى که واقعى است مجرى آن تودههاى کارگرى هستند که باید متشکل شده باشند. برعکسش غلط است. یعنى عنصر سیاست گذارنده تودههاى ساده طبقه کارگر باشند و مجرى آن بوروکرات و عضو حزب باشد که بدود دنبالش که مثلاً گندم را از زیر دست دهقان بکشد بیرون! اصلاً برعکس باید باشد. آن کسى که میگوید باید گندم را بزور گرفت، باید حزب باشد و نیازهاى سیاستگذاریى که حزب باید از طریق نفوذش روى طبقه کارگر، مجاب کردن طبقه کارگر و حتى یک جاهایى از طریق قرار دادن طبقه کارگر در مقابل عمل انجام شده، مثل همان قیام اولیش، انجام بدهد. آن بزور گرفتنش را بگذارند پسرخاله طرف که در شهر کار میکند برود و از انبارش بیرون بیآورد. پروسه واقعى برعکس است دیگر. مأمورین دولتى میآیند انبار غله یارو را میکشند بیرون، شورا هم ظاهراً هیچ موضعى راجع به این قضیه ندارد! شورا نگفته که حزب گفته! بنظر من این پروسه کاملاً وارونه انجام میشود.
آن چیزى که موضع بحث من است این است که حزب در آن موقعیت باید سیاست بگذارد و سیاستش را بقبولاند و اگر نقبولاند هم عملى بکند. و اگر شوراها و هر ارگان تودهاى و غیر تودهاى دیگرى میگوید "این غلط است" حزب از بالاى سرش به توده کارگر باید رجوع کند و علیه آن نیرو بسیج کند. این یعنى اینکه مجرى تودهها هستند و تشکلى که حزب حتى اگر آنها به او ندهند حزب به آنها میدهد. من بحثم این است تشکل تودهاى از آسمان نیفتاده. آن دوره معینى که من حرف میزنم تقدس با تشکل حزبى است و آن اَشکالى از تشکل غیر حزبى است که حزب میخواهد بدهد. اگر اتحادیه و کمیته کارخانه و شورا میخواهند این نقش را بازى کنند فبها. این راه بى مشقت است. ولى اگر نخواهند این کار را بکنند حزب باید مستقیماً برود با حوزه محله، حوزه فابریک و کمیته دهش برود سراغ توده کارگر و زحمتکش و بگوید یک چنین سیاستى را اجرا کنید. شوراها آن موقع مثل مجلس مؤسسان آویزان میشود.
ضمانت از پایین در این دوره بنظر من مهم است. رفیق امیر بنظرمن جایى براى این ضمانت نگذاشت. اتفاقاً برخلاف این که آذر گفت امیر ظاهراً بحث را روشن کرد، گویا من ضمانت نگذاشتم، اتفاقاً امیر ضمانتى نگذاشت جز اینکه ما بدانیم و آگاهى را مِلاک این ضمانت قرار داد که مسأله روشن باشد. بنظر من برعکس است. دقیقاً به درجهاى که در پروسه اولیه تودهها را دخیل میکنید، نیروى واقعى تغییر را میکنید خود تودهها، به همان درجه و بصورت متشکل، به همان درجه دارید ضمانت بوجود میآورید که حزب بدون تودهها نتواند از فردا حکومت بکند. اگر شما این کار را بتوانید بکنید، معنایش اَشکال سازمانى معینى براى تودهها است. این سازمانها اگر بطور واقعى شوراها هستند و دمکراتیک رفتهاى در رأسشان، باز بهتر. ولى اگر نه، بنظر من باید آن اَشکال انقلابى تشکل تودهاى را بوجود بیاورید که در فردا یک نفر در دفتر سیاسى یک چیزى گفت بالأخره معلوم باشد اگر رهبران محلى فلان جا میگویند "این دیگر اصلاً به کَت ما نمیرود" مجبور شود روى آن تعمق کند دیگر و بالأخره طرف را بیاورند در یک کنگرهاى بفهمند چه دارد میگوید. درست است که رأس حزب است. مکانیسم واقعى براى انتقال از پروسه "فعال مایشایى حزب" - حالا توى گیومه - به پروسه اقتدار طبقه بمثابه یک کل، بنظرمن دقیقاً بوجود آوردن آن رگ و پى از خود طبقه بصورت متشکل در طول این دوره است که فعلاً به حیات اقتصادى مربوط است و بعداً باید کاملاً آن را در دست بگیرد. ولى اینها را اگر بوجود نیاورید و طبقه کارگر را بصورت اتمیزه در آخر این پروسه داشته باشید، بنظر من حزب اگر بهترین نیات را هم داشته باشد، ناچار بوروکراتیک عمل میکند. باید در پایان این پروسه، حزب با طبقه کارگر متشکل، ولى دیگر نه فقط حزبى، روبرو باشد. طبقه کارگرى که در مصادره متشکل است، در صندوقها متشکل است، در تأمین مایحتاج متشکل است، در کنترل متشکل است و تمام اینها متشکل است. آنچه که تفاوت بحث من است با بحث آنارشیستى- لیبرالى این است که حزب اینها را متشکل میکند و حزب این تشکلها را هدایت میکند در عین حال حزب بدون این تشکلها امرش پیش نمیرود، در صورتیکه آن دیدگاه میگوید حزب باید صبر کند ببیند این تشکلها راجع به آینده چه میگویند. بنظرمن حزب نباید منتظر بماند ببیند اینها چه میگویند، تا یک دوره طولانى نباید منتظر باشد اینها چه میگویند. وقتى میشود تودهها وسیعاً دخالت بکنند که یک خطاى اقتصادى یکساله، مثلاً نتیجه محصول گندم یا تراکتور، یا یک خطاى نظامى معین، که میتواند براحتى در پروسه دمکراتیک اتفاق بیفتد (وقتى آدمهایى که کمتر راجع به آن تعمق کردهاند دارند تصمیم میگیرند) مسأله مرگ و زندگى نباشد براى دولت پرولترى. جایى که جا براى خطا باز میکنید، بنظر من جا براى دمکراسى باز میکنید. اگر بنا باشد خطا نشود خُب مشخص است طبقه کارگر عقل دارد، آن عقلش بیشتر میرسد، حالا اینهمه طرف ارتش فلان و فلان را شکست داده، امروز به تو میگوید لطفاً اینطورى بایست و صف جمع کن دیگر. حالا تو کربلایى فلانى توى این ده چه میگویى در جواب مثلاً تروتسکى؟ خُب واضح است این منکوب میشود، مگر اینکه بالا واقعاً اجازه داده باشد که بگوید دقیقاً هدف من در این دوره این است که دیگر تودهها دخالت بکنند - حتى اگر با خطا و افت و خیز جلو برویم. این فاز آن اعتماد بنفس سیاسى را میخواهد که دوره قبلش باید بوجود آمده باشد و آن تربیت تودهها که بتوانند این نقش را بازى کنند.
بنظر من بحث بنابراین سر این نیست که شوراها در فاز اول قدرت را نگیرند. من راستش اینکه حزب بلشویکى میرود به شوراها میگوید "بیایید من را تأیید کنید" اصلاً غلط نمیدانم. بنظر من مبارزهاى که در سطح مشروعیت در هر دورهاى در جامعه باید کرد را نمیشود درز گرفت. حتى اگر بحث ما این باشد "ما قدرت را میگیریم و نگهمیداریم" مشروعیت اجتماعى و دمکراتیکى دولت یک بحث دیگر است. بنظر من یک بُعد کامل مبارزه بلشویکها کسب مشروعیت است نه اینکه بروند مثلاً بگویند ترا خدا شوراها لطفا من را قبول کنید! اگر میگفت قبول ندارم میگفتند "تو برو" نمیگفتند من میروم که! خیلى روشن است بلشویکها اگر کنگره ٢ میگفت قبولت نداریم اسلحه را زمین نمیگذاشتند، میگفتند بیخود قبول ندارى، "تجدید انتخابات"! آى ملت این "دولت قیام" را قبول ندارد! بنابراین واضح است که آنجا دارد مشروعیت میگیرد نه اتوریته. مشروعیت خیلى فرق میکند با اتوریته. بحث مشروعیت را هم براى چه میخواهیم؟ براى اینکه مشروعیت دولت از طریق رأى همگانى یا در یک دوره انقلابى یا با آموزشهاى دمکراتیک جامعه بورژوایى در ذهن مردم بعنوان یک حقانیت ثبت است. تو نمیتوانى با توده وسیع لجبازى کنى. باید به طرق مختلفى نشان بدهى که اراده آنها و منافع آنها را نمایندگى میکنى. وقتى شورا حاضر است قبول کند باید حتماً بروید بچسبید به شوراها.
اینکه مرز خود ما با عملکرد بلشویکها کجا معلوم میشود - با آنارشیستها ظاهراً معلوم است، با بلشویکها چطور معلوم میشود - گفتم فرقش در آن اقداماتى است که باید میشد بعنوان پیششرط طى کردن دوره سرکوب بورژوازى و دوره ادامه قیام. اینها بخشاً برسمیت شناختن نهایت درجه دمکراسى در این حقوق و پایهاىترین حقوق اقتصادى طبقه کارگر بعنوان قانون. بالأخره یک موقعى من میگویم قانون اساسى این است، اما نداریم. یک موقعى طبقه کارگر میتواند بگوید خُب حالا داریم. براى اینکه بتواند بگوید حالا داریم و آن حرکت در طبقه بوجود بیاید که بخواهد حقوقش را بگیرد باید بدواً این حقوق به قانون تبدیل شده باشد. وگرنه طبقه کارگر را نمیشود نسبت به خود دولت کارگرى در اپوزیسیون قرار داد روى خواستههاى خود طبقه کارگر. این تجربه لهستان است. میگوید میخواهم در قرن بیستم ٤٠ ساعت کار کنم میزنندش! حالا بهتر است بگویند قانونش ٤٠ ساعت است ولى خودت، در شوراى خودت، در کمیته خودت فهمیدى اگر ٤٠ ساعت بخواهید کار کنید یک پنجم آن توپهایى که ما میخواهیم هم بوجود نمیآید. باید یک فکرى بکنید به حال مسأله. بنظر من این رابطهاى است که با طبقه برقرار شود. اهمیت بحث قانون را من اینجا میگیرم که طبقه کارگر طلبکار است از موقعیت نه بدهکار به موقعیت. طلبکار از موقعیت اجتماعى معین. میگوید ٥ سال بیمهها را نگرفتیم، ٥ سال خودمان نخواستیم نگرفتیم الآن دیگر میخواهیم بگیریم دیگر. حالا دیگر به بهانه چى میخواهید بزنید زیرش؟
یکى از اولین آن تضمینها بنظر من این است تمام حقوق اقتصادى را قانوناً تضمین کنند. من نگران نیستم دولت کارگرى قادر نباشد مثلاً بیمه بیکارى را بدهد. من خودم فکر میکنم ٢ دقیقهاى میشود کارگرها را توجیه کرد؛ بابا جان بیمههاى بیکارى که میخواهید در این خانهها است که آن بالاى شهر ساختهاند، در این قبضها، در این اوراق قرضه، در این پولهایى که در بانکهاى خارج است. براى اینکه آن را بگیریم، یک مقدار را باید جنسى از او بگیریم یک مقدارش را هم باید یک کارى کنیم پولش را بردارد بیاورد تا بتوانیم ازاو بگیریم. وگرنه این صندوق دولت، این مقدار بودجه دولت، این ارز، کارگران نفت شما اجازه میدهید من اینها را تقسیم کنم یا ترجیح میدهید بگذاریم صنعت نفت؟ بالأخره یک بحثى میان خود کارگرها ته و توى مسأله را در میآورد. ولى اگر آمد و گفت من گرسنهام، دولت موظف است به او غذا بدهد دیگر. اگر آمد و گفت من سرپناه ندارم باید حتى اگر شده بورژوازى را با اردنگى از خانهاش بیرون کنید این را بگذارید توى خانه. حق یعنى این. یعنى درعین اینکه موظف نیستى عیناً همانطور، کامل و جامع و دقیق تا مراجعه کرد بگذارید کف دستش باید جامعه را جهت داده باشید به اینکه به هر قیمتى نشان بدهد دارد تلاش میکند این را متحقق کند دیگر. فرق رفرم و غیر رفرم این است دیگر وگرنه ما توهّم نداریم یارو بگوید ٤٠ ساعت کار حالا حتماً ٤٠ ساعت از ما کار میکشد. یعنى آنجا باید نشان دهد که دارد سعى میکند من میافتم در موضع طلبکار. وگرنه هیچ رفرمى بنظر من بخودى خود به معنى گذاشتن آن رفرم در گلوى طبقه کارگر نیست. چه در جامعه بورژوایى چه در حکومت پرولترى. به معنى تثبیت آن در سطح قانونى است.
در این شراط هم بنظر من این مطالبات باید قانون اعلام شود و حق کارگرها اعلام شود و ابتکار کارگرها براى کسب حقشان لااقل محکوم نشود. بلکه توصیه شود که در شرایطى از آن دست بکشد. بنظرمن کارگرى که مسکن را حق خودش میداند حق دارد بورژوا را بیرون کند و برود خانهاش بشیند - بورژوایى که دو تا خانه دارد. اگر ما مسکن را حق هر شهروند کردهایم، بورژوا هم حق دارد بگوید من کجا بروم؟ میگوییم برو خانه خالهات! اگر این جواب قانعش کرد باید برود. اگر کارگر بى سرپناه است بنظرمن حق دارد مصادره کند، براى اینکه هیچ دولتى و هیچ شوراى عالى اقتصادى نمیتواند بگوید چرا مصادره مسکن از پایین میکنید؟ نکنید مصادره مسکن! چون در آن شرایطى که من میگویم برمیگردد و میگوید اِعمال واقعى حق ما است. هشدار هم دادیم، اخطار هم دادیم، شورا هم تصمیم گرفته رفتیم خانه این جماعت را از ایشان گرفتیم. حالا شما مسأله مسکن اینها را حل کنید! قرار بود مال من را حل کنید حالا مال این را حل کن دیگر، بالأخره یک عده آدم توى کوچهاند.
آذر گفت آخر ما آرمانهایمان را که میگوییم کى به کار میآید؟ من بحثم این است یکى از آرمانهایمان را ما هیچ جا ننوشتیم و مشکل ما همین است و آن متدولوژى خلاق برخورد به مبارزات کارگرى و استفاده از ماکزیمم نیروى طبقه کارگر است. این متدولوژى جزء اصولمان است اما این را هیچ جا ننوشتهایم. اگر این را هم در برنامه ما مینوشتیم که میگفتند "خُب بکنید دیگر اگر مُتد شما هست چرا میآیى به من میگویى"؟ ولى به هر حال این باید مُتد ما باشد. من میگویم تمام فرق لنین با هر کسى که از موضع ایدهآلیستى میرود سراغ این شرایط، از موضع اپورتونیستى میرود سراغ این شرایط، از موضع راست سیاسى میرود سراغ این شرایط، این است که میتواند با یک متدولوژى روشنى تشخیص دهد که کدام مصالح طبقه کارگر در این مرحله اولویت دارد دیگر. فرق ایدهآل و واقعى این است که واقعى باید زور بزند تا به ایدهآل تبدیل بشود. ولى خود این پروسه زور زدن یعنى چى؟ به طرف میگوید آقا جان بین دولت ات و مسکن ات میخواهى انتخاب کنى یا نمیخواهى انتخاب کنى؟ این را دارد به طرف میگوید. بین دولتتان و اجازه مدیریتتان میخواهید انتخاب کنید یا نمیخواهید انتخاب کنید؟ بین دولتتان و مثلاً فلان میتوانید انتخاب کنید؟ دولت هم که درست است یعنى طبقه حاکم سازمانیافته، ولى دولت قبل از آن به معنى مجموعهاى از ارتش، زندانها و دادگاهها است دیگر. آن را من گرفتهام فعلاً. شما مطمئن باشید کارگر بیاید در دادگاه این دولت، کسى به استناد احکام بورژوایى خِرش را نمیچسبد و بنا به تعریف او را مقصر نمیداند مثل بورژوازى. چون دست ما است. ارتش هم اسلحه به روى کارگر نمیگیرد، براى این نیست براى یک کار دیگر است، دارد سفیدها را میزند. در زندانها هم یک کارگر مبارز نیست، یک کارگر نیست، احتکارچىها در زندانند.
درست است دولت بمثابه تشکل طبقه بعنوان سازمانده جامعه را ندارید، ولى دولت بمثابه مجموعهاى از زندانها، دادگاهها و ارتش را الآن من دارم برایت نگهمیدارم، دعوا سر این دولت بمعنى اخص کلمه است. و بنظر من متدولولوژى لنینى یعنى تشخیص دادن اینکه کدام مصالح طبقه کارگر باید در هر لحظه تحتالشعاع مصالح مهمترش قرار بگیرد. چه جورى؟ بنظر من باید این را نشان داد دیگر. اینطورى نیست که من میگویم این مصالحش. بنظر من مصالحى که باید انقلاب را تسریع بکند، انقلاب را گسترش دهد و کم مشقتترین گذار را براى پیروزى طبقه کارگر بوجود بیاورد. این شاخصش است. و هیچکدام از حرکت عملیش، حرکت واقعیش، علیه هیچکدام از تمایلات واقعى و برحق طبقه کارگر نباشد. این هم یک شاخص دیگرش است. یک نفر بگوید حالا فعلاً براى این مدت از اینکه مزد بگیرى بگذر، بطور کلى مجانى کار کن براى ما. جواب این است که خُب نمیتوانم زندگى کنم دیگر. یعنى دارد میگوید خودت را بکش. خُب واضح است این استدلال با هیچ متدولوژى نمیشود رفت سراغش. ولى میشود برایش توضیح داد آقاجان اینکه کدام بخش از کارگرها کنترل از پایین را سازمان بدهد مسأله فرعى است نسبت به این مسائل و من حق دارم بعنوان حزب سیاسى بیایم سعى کنم میان شما را جوش بدهم حتى حرف بحث اصلى خودم را الآن نزنم. چه لزومى دارد حزب بلشویک از سال ١٩١٧، بعد از فوریه الا و بالله بیاید موضع بگیرد و این را بگوید؟ بنظر من. باید این را میگفت دیگر. آقا جان کنترل در جامعه سوسیالیستى سراسرى است، کمیته کارخانه چه است؟ کمیته کارخانه یک وظایف محدودى دارد که بیشتر همان انضباط سازماندهى کار میشود و پیاده کردن نقشه مرکزى و تلفیق کردن آن با ابتکارات محلى. این را میگفت تمام آن کمیتههاى کارخانه دیگر با بلشویک نبودند دیگر.
چرا حزب را باید وادار به موضعگیرى در شرایطى کرد که بورژوازى طبقه کارگر را دقیقاً به یک نکات فرعى معطوف کرده و میخواهد جواب فرعى به آن را از حزب بگیرد و بکوبد به سینه طبقه کارگر؟ مثالهایش خیلى زیاد است در عملکرد خودمان. هیچ اصلى بنا به تعریف نگفته است که یک عجم، یک فارس امروز در حزب کمونیست نباید جواب حزب دمکرات را بدهد. هیچ اصلى به ما این را نمیگوید. باید هر کسى بتواند مقاله بنویسد ما در نشریه کمونیست چاپ میکنیم. ولى یک کمونیست میداند وقتى طبقه کارگر کردستان در اوج ستم ملى است و در زیر بار تبلیغ ناسیونالیستى منتظر است ببیند فارسها برایش تصمیم میگیرند یا کُردها، بهتر است یک رهبر کُرد این طبقه جواب حزب دمکرات را بدهد. اگر این کار را بکند سازشى نکردهایم با کسى. ما دقیقاً داریم بازى را از آن جایى که بورژوازى میخواهد در آن بازى کند، میبریم به جایى که باید در آن بازى شود. طرف میگوید الا و بالله بازى سر این است که اتحادیه یا کمیته کارگرى! خُب میگویم ما به این روشهاى بورژوازى عادت داریم، تفرقه بیندازد توى طبقه کارگر، هم اتحادیه هم کمیته کارگرى. این را ببرید حلش کنید دیگر. یا مثلاً بحث سر دولت موقت انقلابى است. در مورد زیگزاگهاى بلشویکها (که رضا گفت) که اتفاقاً زیگزاگ داشتند همان قبل از اکتبر. یک زیگ و یک زاگ نبود قبل و بعد از اکتبر. کلى در خود قبل از اکتبر زیگزاگ داشتند. یعنى میرفت پشت کمیته کارگرى بعد در کنفرانس دیگر میرفت پشت اتحادیه، میچرخید یک مقدار. ولى بنظرمن تمام اینها را میشود توضیح داد که بلشویکها جوّ موقعیت را چطورى دارد تشخیص میدهند. آیا کمیته کارگرى زیادى دارد پافشارى میکند و یکجانبه؟ آیا زمان آن رسیده که زیر بغل اتحادیهها را بگیرد و نگذارد مضمحل شوند و کاملاً موضع منشویکى در آن تثبیت شود علیه کمیتهها، یا بلشویک را در آن نگهدارى با تاکتیک تان؟ چون مسأله آنقدر برایتان مقدس نیست. بالأخره اتحادیه یا کمیته کارخانه، کدامشان اصل است؟ به هر حال بنظر من این یک بحث متدولوژیکى است که لنین و بلشویسم نیروى زنده تغییر را برسمیت میشناسد. حتى اگر از ظاهر و شکلى که این نیروى زنده تغییر در این مقطع معین خوشش نیاید، میرود با آن. با جنبش کمیتههاى کارخانه میرود با اینکه معتقد است کنترل باید سراسرى و مرکزى باشد. پشت اتحادیهها میرود با اینکه نیروهاى کمیتههاى کارگرى نیروى واقعىتر آن را تشکیل میدهند. این رابطه ظریف را بوجود میآورد بین آن چیزى که میخواهد و میگوید درست است و آن چیزى که بطور واقعى قادر به تغییر است. باز هم در پروسه حیات حزب ما نگاه کنیم بارها مجبور شدهایم تصمیمات اینطورى بگیریم دیگر. چهار تا پنج تا دشمن هست بالأخره باید بگوییم آقا شما نه فعلاً، ایشان دیگر. وگرنه اصول ما که معلوم است راجع به هزار و یک چیز چه است.
میخواهم بگویم آن متدولوژى که این را روشن میکند دقیقاً تشخیص اولویتها و موضوع مهم را از فرعى تشخیص دادن و از طریق این کار بیشترین درجه تشکل، یکپارچگى داخلى، رزمندگى و سرعت عمل و روشنبینى به طبقه کارگر دادن، این است هدف طرف. اگر یک آنارشیستى تصمیم بگیرد الا و بالله حتماً باید مسأله کنترل در سطح فابریک را مطرح کند بلشویک نمیرود جلویش سد ببند و با او لجبازى کند. ممکن است یک مدت زیادى حتى بگذارد و به او میدان بدهد. به هر حال ممکن است روى این حرف باشد ولى این متدولوژى قابل تبیین است و متدولوژى درستى است در فازى که لنین و بلشویکها دارند برخورد میکنند. و تمام ایرادهایى که روى دمکراسى میشود اتفاقاً برمیگردد به متدولوژى لنین و اینها و این بنظر من غلط است چون متدولوژى را نقض میکند. ولى مضمون موضعگیرى سیاسى لنین و اینها روى وظایفشان ناقص است. بخاطر اینکه عنصر ناسیونالیسم و احیاى اقتصادى روسیه و اشتیاق بورژوازى به صنعتى شدن و لذا کار کردن با حزب سوسیالیست و تسخیر داخلیش را نمیبینند به آن روشنى که بعدها میشد دید. مضمون روشى که پیشنهاد میکنند بعنوان سرمایهدارى انحصارى دولتى یک کمى غیر انتقادى است به همین سرمایهدارى انحصارى دولتى. جاى واقعى توده وسیع در این سرمایهدارى انحصارى دولتى مشخص نیست، و لنین بنظرمن خیلى بیش از حد میگوید مدل آلمان، مدل آلمان. مدل آلمان خُب کارگر در آن نقشى ندارد اینجا هم نخواهد داشت، اگر شما بخواهید اینطور یکجانبه فرمولبندى کنید. اینکه لنین این کار را میکند بنظرمن بخاطر اینکه دیگر ترسى ندارد از احیاء سرمایهدارى بزرگ در روسیه و از طریق حزب و یا از طریق این سنتها و بنظر من این نقطه ضعف بلشویکها است. ناسیونالیسم و آمدن بورژوازى بزرگ پشت حزب بلشویک را ندیدند. خُب ممکن است یک دفعه هم دیدهاند ولى بعنوان اینکه سنت حزب باشد که بطور سیستماتیکى در "پراودا" و "ایزوستیا" جلوى این خط بایستد و کارگرها را توضیح بدهد، من شخصاً برایم نو بود وقتى این دیدگاه را استنباط کردم از لاى یک عده این نوشتههایشان. اینطورى نیست من میدانم بلشویکها چقدرعلیه کنترل از پایین قیل و قال کردند ولى نمیدانم چقدر علیه ناسیونالیسم و آمدن بورژواها به پشتشان آمدند. هشدارهایى داده شده حتماً، خود "اوسوسکى" هم هشدارش را میدهد، لنین هم میدهد به موقعش، بوخارین هم که حتماً میدهد. مسأله این است که چه موقعى میدهند اولاً، در آن دورهاى که دارد از مدل آلمانى و تیلوریسم تمجید میکند، اصلاً حواس لنین به این مسأله نیست بنظرمن. یا اگر حواسش هم هست فکر میکنم مسأله برایش خیلى جزئى بود در صورتیکه بعداً اهمیت بیشترى پیدا میکند.
به هر حال نمیدانم این بحثها باعث میشود یک مقدار تفاوت موضعهایى که اینجا عنوان شد روشن شود. وگرنه گفتم مسأله را نه از سر دمکراسى، از سر ناسیونالیسم و احیاء ناسیونالیسم در حزب بلشویک باید دید و اینکه بلشویسمى که لنین نمایندهاش بود، یعنى بلشویسم انترناسیونالیستى که در جنگ آن موضع را گرفت، در انقلاب روسیه این موضع را گرفت و توانست خودش را از منشویسم جدا بکند، چطور بعد از ختم مسأله جنگ جهانى و بعد از ختم حملههایى که به دولت پرولترى میشود دیگر نمیتواند مرز خودش را با همان منشویسم و ایدههاى منشویکى ترسیم بکند.
٭ ٭ ٭
تقى یک نامهاى داده که "آن مرزبندیى که میگویید با ساختمان اقتصادى ناسیونالیستى و بورژوایى چه باید میبود؟ دوم اینکه بلشویکها عملاً چه کردند که بورژوازى حاصل آن بود؟ و چه باید میکردند تا حاصل فعالیتهایشان جز این باشد؟ مرزبندى قاطع با دیدگاه ساختمان اقتصادى مطلوب بورژوازى هنوز عملاً چیزى را نشان نمیدهد (یعنى حرفى که من میزنم)، یعنى سؤال مشخص آذر هم که نقد بلشویکى به دیدگاه و عملکرد بلشویکها مشخصاً چه هست"؟
من یک مقدار گفتم از نظر ساختمان اقتصادى، قبلش باید فلسفه ساختمان اقتصادى براى بلشویکها روشن میبود که نبود. بنظر من این بحث مطالباتى که میکنم شرط مادى روشن بودن این فلسفه بود. هر ساختمان اقتصادى در جامعه پرولتاریا منظورش تأمین رفاه بیشتر براى پرولتاریا است. بنظر من این اصل خیلى فراموش شده است در این جامعه. ثانیاً عملاً در اَشکال اقتصادى آن چکار باید میکردند که بورژوازى حاصلش نباشد بنظر من بحث شوراها است و دخالت دادن واقعى شوراها در اجراى اداره کشور. این بنظر من بحث دمکراسى نیست نه، بحث بسیج است، بحث سازماندهى است. تفاوت دمکراسى و سازماندهى را بگذار اینطور بگویم. امروز بنظر من حزب کمونیست میتواند به دمکراسى متکى باشد به این معنى که با دمکراسى، خودش هم عزل و نصب شود، با دمکراسى سیاستهایش تغییر کند، با دمکراسیى که تشکلهاى غیر حزبى به هر حال رأى میدهند تشکلهاى اقتصادى- سیاسى و حقوقى در جامعه، حزب مجبور شود به این یا آن سَمت هم بچرخد، این دمکراسى روسیه است. ولى سازماندهى به این معنى که بار وظایف خودش را میگذارد روى دوش سازمانهاى غیرحزبى طبقه کارگر، بنظرم این دو تا فرق دارد. اگر میگویید حزب دمکراسى را باید رعایت میکرد، مثلاً اگر میآمدند میگفتند لنین نخست وزیر نباشد باید میگفت باشد قبول! من این را قبول ندارم. ولى از آن طرفش هم قبول ندارم که چون لنین نحست وزیر است بنابراین احتیاجى به شورا براى اجراى حرفهایش نیست، و شوراها تسمه نقالههاى پیشبرد سیاست اقتصادى روسیه نمیبایست باشند. بنظرمن باید میبودند. نه فقط شوراها و اگر شوراها توانایى آن را نداشتند بنظر من اَشکال متنوع سازماندهى اقتصاد انقلابى و دخالت واقعى و مستقیم خود توده کارگران. من مخالف بحث کنترل از پایین یا ابتکار از پایین نیستم، برعکس میخواهم جایى را به این بحث بدهم که این را از دست و بال آنارشیسم بیرون بکشد. چون وقتى آنارشیست میآید میگوید که "ابتکار از پایین، کنترل از پایین" تماماً با این استدلال منشویکى و رویزیونیستى مواجه میشود که نمیشود دیگر. نمیشود آخر شما بیایید با چنین استدلالى رأى بدهید که لنین برود! حزب انقلاب کرده، حزب پیشرو است. باید کار بکند. این استدلال تا اینجایش جواب آنارشیست را میدهد ولى یک منشویک هم این چیزها را به آنارشیسته میگوید دیگر. میگوید حزب است سیاست مال حزب است حزب بهتر تشخیص میدهد دارد میکند دیگر. سؤالى که بنظرم میآید این است چرا پس اینطورى میکند؟ خیلى خُب، لنین نرود ولى چرا شوراى عالى اقتصاد اینجورى امرش را پیش میبرد؟ من مثال غلات را زدم. بنظر من عملى است بریگاردهاى کارخانهاى یک شهر مصادره دهقانى بکنند، عملى است بنظرم. بنظرم کاملاً عملى است خود کارگرها بصورت متشکل کارهاى ضربتى را انجام بدهند و به اراده خودشان انجام دهند. مجبور نباشند حتماً انجام دهند، ولى سازماندهیى بکنند که انجام بدهند. حتى اگر شوراها مخالف باشند بنظر من خیلى از این کارها از طریق خود توده کارگران و سازماندهىشان عملى است.
دو حالت میتوانید دمکراسى را بگیرید، یک اینکه دولت بشیوه غیر دمکراتیک انتخاب میشود، و در ثانى دولت بشیوه غیر دمکراتیک اجرا میکند. بنظرمن دولت پرولترى در اوائل شورش نمیتواند جز بشیوهاى غیر دمکراتیک انتخاب شود و تشکیل شود (دولت به معنى آن هرم و رأس دولت). ولى اجراى سیاستهاى دولت لزوماً نباید بوروکراتیک باشد و میتواند نباشد. کمیتههاى کارخانه دنبال رأى بودند، دنبال اجازه کار و فعالیت و دخالت در این مسأله نبودند، این را که مسلماً همه به آنها میدادند. کسى میگوید آقاى تومسکى شما بفرمایید، این قانونش بروید پیاده کنید. اصلاً ابتکارش [...].
یا یک مثال دیگر. فرض کنید صحبت برنامه اقتصادى باشد، اصلاً پروسه دمکراتیک براى برنامهریزى بى معنى است بنظر من. براى برنامهریزى، ولى براى اجراى برنامه کاملاً حیاتى است. پروسه دمکراتیک براى برنامهریزى به این معنى که یکى میگوید ٧ تا کفش تولید شود شما میگویید چند تا، یکى میگوید ١٥ تا، این میگوید ١٦ تا، خُب حالا مثلاً رأى میگیریم ١٧ تا. فولاد میخواهیم، چقدر؟ ٧ میلیون تُن، یکى میگوید ٨ میلیون تُن، این بگوید ٣ میلیون تُن، چقدر رأى میگیریم ٧ میلیون تُن. این اصلاً نمیشود برنامه اقتصادى. برنامه اقتصادى نگاه میکند، حساب میکند، علم است بالأخره. و علم را باید فرض کرد در یک مراجعى مستقر است. آن مراجع را میشود عزل و نصب کرد ولى وقتى رفت توى اداره، توى اداره است دیگر و دارد حسابش را میکند. ولى اینکه برنامه ١٠ میلیون تُن فولاد را صنعت فولاد چه جورى تولید کند، یک راهش این است که "گریگورى شیکم سیروویچ" را بگذارید آنجا، برود زور بگوید و یک راهش هم این است بسپارید دست شوراى آن صنعت و بگویید این محصول شما، این ملاحظات ما، این حقوق کارگران، این مشکلات و این موانع، لطفاً اینها را به ما تحویل بدهید آخر سر. ١٠٪ هم این طرف و آن طرفش حق دارید بازى کنید براى اینکه به هدف برسید.
بنظر من هر دو این پروسهها در روسیه بوروکراتیک است. اولیش اول انقلاب اصلاً بوروکراتیک نیست، دولت بشیوه بوروکراتیکى به قدرت نرسیده، ولى میرود به یک سَمتى که بشیوه بوروکراتیکى پیاده بکند. من میگویم این یعنى منشویسم. دولت بوروژوایى دمکراتیک انتخاب میشود بوروکراتیک عمل میکند دیگر. ایراد سر این نیست که بوروکراتیک هم انتخاب میشود، نخیر. هر دولت بورژوایى دمکراتیک انتخاب میشود، آنجایى شروع میشود دولت بورژوایى میشود که سواى هر منطق دیگرى، بشیوه بوروکراتیک عمل میکند ( منظورم دولتهاى غربى است که همه رأى میدهند).
تفاوت نقدم را به عملکرد بلشویکها گفتم. ساختمان اقتصادى مطلوب بنظرمن دخالت واقعى تشکلهاى محلى کارگران و زحمتکشان در پیاده کردن و پیشبرد سیاستهایى است که حزب در آن دوره برایشان مطرح میکرد.
27 آوريل 1985
اصل این مطلب شفاهى است. این نوشتهاى است که توسط دینیس میر (آزاد) از روى نوار این جلسه پیاده شده است - ١٢ر٣ر٢٠٠٩
در مجموع با اصلاحیه هائی که هم رفیق دنیس و هم مسئول سایت آرشیو آثار منصور حکمت انجام داده اند، نوشته منسجم و دقیق است. من فقط برخی کلمات تکراری را حذف و در یک مورد کلمه ای که اشتباه برداشت شده است را تصحیح و در مواردی جملات را از نظر رعایت توالی فعل و فاعل، درست کرده ام.
ایرج فرزاد ژوئن ۲۰۲۲