بخش ِ پایانی درک ِ غلط ِ مائو از دیالکتیک به طور ِ عام و دیالکتیک ِ ماتریالیستی به طور ِ خاص: مائو تضاد( همستیزی ِ ) دیالکتیکی را نتیجه ی تجمع ِ چندین ضد( تجمع ِ اضداد)دریک پدیده ی مشخص ِ واحد می داند که درهر شرایط ِ معیینی بسته به نظر واراده ی سوژه ی شناسا( انسان ِ شناخت مند) یک ضد علیه دیگر اضداد فعال شده و بر آنها غلبه می کند، یا به بیان ِ دیگر آنها را ازمیدان ِمبارزه به درمی کند.
دراین مفهوم، ضد( همستیز) از خود ِ ساز و کارها و کرد و کارهای درونی ِ وحدت ِ مادی سیستمی و تولیدی مناسباتی در چارچوب ِ یک دوران ِتاریخی ِمعیین ناشی نمی شود بلکه از درون ِ مغز ِانسان ِ« آگاه» ِدارای عزم ِجزم برای اعمال ِ اراده بر شرایط ِ موجود- هرچه و در هرشرایطی می خواهد باشد- ناشی می گردد. در این تعبیر و تفسیر ِ دلخواهی و اراده مندانه که به بهای بی اعتبار نمودن ِ دیالکتیک ِ ماتریالیستی و تاریخی تمام می شود، خود ِ ماتریالیسم و دیالکتیک کم ترین جایگاهی برای توضیح ِ کارکرد و نقش شان درپراتیک ِ اجتماعی و تاریخی و خصوصن در توضیح ِ ضرورت ِگذار ِقانون مند ِ تکاملی از مرحله ی پست به مرحله ی عالی ندارند و این سوژه ی عمل ( شخص ِ با اراده و حزب ِ با اقتدار) است که جای دیالکتیک ِ ماتریالیستی را به صرف ِ « می اندیشم پس می توانم» که آن را در مفهوم ِ ناراستین ِ عنصر ِ آگاه تعبیروتبلیغ می کند اشغال نموده است. از چنین دیدگاه و با چنین نگرشی است که مائو جامعه ی چین راهمچون جزیره ای تک و جدا افتاده از دیگر جامعه های انسانی، و خود و حزب ِ تحت ِ فرمان اش را به مثابه ِ رابینسون کروزوئه،و پرولتاریای به زعم ِ او عقب مانده و نیازمند ِ عنصر ِآگاه ِ غیر ِ خودی و بیگانه ی طبقاتی را بومیان ِ جزیره ی خیالی تصور می کند که هرچه اراده ی معطوف به قدرت ِ او که« از لوله ی تفنگ بر میخیزد» و نه از نیروهای مولده ی پیشرفته ی خودی اراده نماید، همان خواهد شد. اما، ایده و عمل ِ خیالبافانه ی متکی بر« اراده ی حزب و تفنگ» کجا و دیالکتیک و تکامل ِ قانون مند کجا. آگاهی ِ پیشینی و صرفن ذهنی – تخیلی ِ رابینسون کروزوئه ای از سوسیالیسم حتا اگر هم به بومیان ِ بدون ِ تجربه ی تاریخی ِ خود از سرگذرانده و فاقد ِ پیش نیازهای مادی ِ سوسیالیسم که شامل ِ پرولتاریای آگاه و سوسیالیست ِ بر آمده از خود ِساختار ِ اجتماعی و تولیدی مناسباتی ِ نظام ِ فراهم سازنده ی آن پیش نیازهاست ، به طور ِ ذهنی و طوطی وار انتقال یابد چگونه خواهد توانست سوسیالیسم را درجامعه ی فاقد ِ پتانسیل ِ مادی- مناسباتی ِ گذار از پیشین ِ عالی به پسین ِ عالی تر عبور دهد جز به معجزه ی« ید ِ بیضا»و عصای پیشوا و رهبر ِ قوم یعنی تفنگ ِ فرمانده رابینسون و حواریون ِ حزبی اش. حتا درطبیعت هم بر طبق ِ قوانین ِ تکامل تا هنگامی که تمام مقدمات وشرایط ِ مادی حیاتی ِ لازم در یک سیاره فراهم نگردیده ، گذار ِ آن از غیر ِهوازی به هوازی و از غیر ِمسکون به مسکون و ازغیر ِ حیات مند به حیات مند و سرانجام از ناشعورمند به شعورمند و از میمون به انسان ِ کارورز ِ اندیشه ورز غیر ممکن خواهد بود. که در این صورت فقط به نیروی « معجزه» است که تمام آن فرایند ِ چند میلیارد ساله تنها با گفتن ِ یک جمله ی« کن فیکون»( بشو، پس خواهدشد!) ِ خالق ِ توانا عملی خواهد شد! این چگونه ماتریالیستی است که گمان می کند بدون ِ ماتریال های لازم و به صرف ِ خواندن ِ چند کتاب از مارکس می تواند تکامل ِ تاریخی را میانبر بزند و همانند ِ یک پیام بر به نیروی معجزه، خود وجامعه ی عقب مانده اش را با یک پرش ِ قهرمانانه از روی رود ِ پر زور ِ تاریخ به « سرزمین ِ موعود» هدایت نماید. در آن صورت با کدام ابزار و نیروهای مولده ی حاضر و آماده می تواند اولن « از هرکس به قدر ِ توان اش، به هرکس به اندازه ی کارش» و ثانیین بدون ِ اما و اگر و « به امید خدا» و بی هیچ عذر و بهانه ای « از هرکس به قدر توان اش ، به هرکس به اندازه ی نیازش» را تحقق بخشد؟. واقعیتی که انجام اش وظیفه ی یک طبقه ی تاریخی ِ آگاه و سازمان مند به نام ِ پرولتاریاست ونه یک دارو دسته ی نظامی پادگانی با یک فرمانده و پیشوای مادام عمر ِ غیر ِ قابل ِ تعویض.
می گویند در قدیم کسی ادعای پیامبری کرد. او را نزد ِ حاکم بردند. حاکم به او گفت اگر تو پیامبری دستور بده آن درخت نزد ِ تو بیاید. مدعی چند بار خطاب به درخت گفت بیا! چون درخت نیامد به حاکم گفت پیامبر نباید خود خواه باشد، او نیامد من خدمت ِ او می روم! این طنز نشان دهنده ی تفاوت ِ « از زمین تا آسمان » ِ ادعا ی بی پشتوانه علمی با واقعییت های موجود است. همان که نمونه های اش را در ادعاهای تحقق نیافته ی حزب های موسوم به کمونیست در جامعه های توسعه نیافته و از جمله در چین شاهد بوده ایم، که ادعا کردند جامعه را بدون ِ از سر گذراندن ِ دوران ِ سرمایه داری یکراست وارد ِ سوسیالیسم و کمونیسم میکنند. یعنی بدون ِ ابزار ِ مادی وعلمی ِلازم وکافی حکم ِ پیامبرانه می دهند که سوسیالیسم و کمونیسم به خدمت شان بیاید، نه آنکه جامعه بر طبق روال ِ قانون مند ِ دیالکتیکی و جهت گیری ِ تکاملی اش خود به سمت ِسوسیالیسم و کمونیسم برود. همچنان که مائوتسه تونگ بعد از لفاظی ها و خیالبافی ها وسفسطه گری ها و ضد و نقیض گویی ها و تحریف های فراوان از ماتریالیسم و دیالکتیک به این نتیجه ی غیر ِعلمی و غیر ِواقعی می رسدکه:« چرا مغولستان و آسیای مرکزی با نظام ِ ایلیاتی(عشیره ای ) ِ خود مستقیمن وارد ِ سوسیالیسم شدند؟ چرا انقلاب ِ چین می تواند بدون ِ از سر گذراندن ِ سرمایه داری و بدون ِ این که راه ِ تاریخی ِ قدیمی ِ جامعه های غربی را بپیماید مستقیمن ازفئودالیسم به سوسیالیسم برود؟»، و خود پاسخ می دهد:« یگانه علت، شرایط ِ مشخص است».( همان کتاب. ص.66). ازآنجا که آدم ضدونقیض گوفراموشکار است، مائو فراموش کرده- شاید هم مصلحت ِ تشکیلاتی و حزبی اش ایجاب نموده که فراموش کند!- چند صفحه ی قبل نوشت:« ما علیه ِ قافیه بافان ِ چپ نیز مبارزه می کنیم که فکر می کنند می توانند از روی مراحل ِ تکامل ِ پروسه های عینی بجهند. آنها تصورات ِ واهی ِ خود را حقیقت می پندارند و تلاش می کنند تا پیش از موقع به آرمان هایی تحقق بخشندکه فقط می تواننددرآینده تحقق پیدا کنند»( ص.19. همان کتاب). اما آیا آنگونه که« فیلسوف» ِ مائوییست ها ادعا می کند حقیقتن مغولستان ِ ایلی توانسته بود از نظام ِ ابتدایی ِ چوپانی- گله داری یکراست وارد ِ سوسیالیسمی گردد که به پیشرفته ترین ابزار ِ ماشینی- صنعتی ونیروها ی مولده ی حاضر و آماده و پیشرو، واز جمله طبقه ی کارگر ِ آگاه، و در همان حال روابط ِ تولیدی توزیعی ِ متناسب با این پیشرفت ها نیاز دارد؟ یا خود ِچین توانست بدون ِ از سر گذراندن ِ نظام و دوران ِ سرمایه داری به سوسیالیسم عبور نماید؟ تمام ِ واقعییت های موجود خلاف ِ این خیال بافی ها را ثابت می کنند: مغولستان همین امروز هم اقتصادش برپایه ی دامداری وتولیدوصدور ِاحشام و چار پایان یعنی گوسفند و گاو و اسب، و اکثرییت ِ جمعییت ِ کارکن اش نه پرولتاریای صنعتی بلکه چوپانان و دامداران هستند. نظام ِ اقتصادی اجتماعی اش هم نه سرمایه داری ِ معمول ِ این دوران، بلکه سرمایه داری ِ دولتی ِ تک حزبی نظیر ِ چین و کره ی شمالی است. یا اگرهم برای ظاهرسازی چند حزبی باشد، حزب های فرمایشی ِسرسپرده استبداد ِتک حزبی اند مانند ِروسیه ی ولادیمیر پوتین و شرکا!
چین نیز با حکومت ِ تک حزبی و تک رهبر ِمادام عمر، نه تنهاهرگزسوسیالیستی نشد بلکه با در پیش گرفتن ِ راه ِ سرمایه داری ِ انحصاری رانتی ِ دولتی یعنی آن شکل و روش ِ سرمایه داری ِ نظامی پادگانی که در عمل فقط در خدمت ِ حفظ و بقا و تضمین کننده ی سرکرده گی ِ مادام عمر ِ تک حزب ِ حاکم و رهبر ِ فعال مایشائی است که قدرت ِ سیاسی را به نام پرولتاریا و به کام ِ خود قبضه کرده است و هیچ حزب و طبقه ای را در حاکمییت ِ خود شریک و سهیم نه می داند و نه می کند. چنین حزب و چنین حاکمییت ِ انحصارگر ِ تمامییت خواهی آنچنان که تجربه و عملکرد ِ تاکنونی شان نشان داده فقط در زمینه ی اسلحه سازی و نظامی گری است که نیروهای مولده ی تحت ِ اقتدار و فرمان اش رارشد می دهد ونه در هیچ عرصه ی تولیدی - اجتماعی ِ دیگری. به طوری که می توان با استناد به واقعییت های موجود گفت که مراکز ِ تولید( کارخانه ها) در این نوع سرمایه داری ِ انحصاری ِ غیر ِ رقابتی- همچون خود ِحزبی که به زور ِ اسلحه به قدرت رسیده و نه با رقابت چند حزبی و با رای اکثریت ِ جامعه- تولید کننده ی ابزارو سلاح هایی هستند که یک الیگارشی ِسیاسی- اقتصادی راتوامان برجامعه و طبقات ِ اجتماعی تحمیل نموده است. به همین دلیل مخالفان ِ بالقوه و بالفعل ِ این حکومت(ها) هم از هردو طبقه ی بورژوازی و پرولتاریا و یا در واقع اکثرییت ِ بزرگ ِ جمعییت ِ کشوراند غیر از معدود عناصر ِ مزد بگیر ِ و عوامل ِ نگهدارنده ی حزب ِ حاکم.
کسی که ادعا می کند مارکسیست است و در یک جامعه ی توسعه نیافته یا کم توسعه یافته ی اقتصادی- مناسباتی حزب ِ پنهانکار می سازد تا قدرت ِ سیاسی را از بالای سر ِ جامعه تصاحب نماید، ناگزیر به ضد و نقیض گویی برای توجیه هدف ِ خود می شود. نخستین ضد و نقیض گویی خود ِ ادعای مارکسیست بودن و به دنبال ِ کسب ِ قدرت و حاکمییت ِ سیاسی بودن آن هم به نام ِ طبقه ی کارگری است که هنوز به قدر ِ کافی رشد نکرده و در چنان جامعه ای آگاهی ِاجتماعی وطبقاتی نیافته که بتواند خود مستقلن و بدون ِ نیاز به « چرخ ِ پنجم» ِ حزب و دهقانان، ساز و کارها و کرد و کارهای جامعه را آنچنان که اقتضای سوسیالیسم است سازمان دهی و اداره نماید. چراکه اولن اگر خود ِمارکس و تئوری های اش را الگو و راه نمای پراتیک ِ راهگشا به سوسیالیسم و کمونیسم بدانیم، هیچ مارکسیستی مجاز نیست و نمی تواند جایگاه پرولتاریا در فرابرد ِ تکاملی ِ جامعه را در تاریخ اشغال نماید، و ثانیین برای توجیه ِعمل ِ خلاف ِ خود به تحریف تئوری های دیالکتیکی ماتریالیستی برای توجیه ِ قدرت طلبی ِخویش متوسل شود. درنتیجه ی چنین کسب ِقدرتی ، و از آنجا که حزب و برنامه و هدف برآمده از خود ِ شرایط و نیازهای مادی- تولیدی ومناسباتی ِجامعه نیست ، دولت و حاکمییت اش نیزدر چارچوب ِ ساز و کارهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مطلوب ِجامعه نه می گنجد و نه می تواند شرایط ِ موجود را تکامل بخشد، بلکه خود با ادعاهای ناواقعگرایانه وتحقق نیافتنی اش به مانعی در راه ِ تکامل ِجامعه تبدیل خواهدشد. محصول ِ این تناقض ِ حل ناشدنی ِادعا وواقعییت های مادی و عینی در جامعه نیز بر خلاف ِ خیالبافی ها و سفسطه گری های مائو با سوء استفاده از تئوری های مارکسیستی، جز تبدیل ِ تمام ِ عرصه های تولیدی مناسباتی و به طور ِ کلی هستی ِ اجتماعی ِ انسان های زیر ِسلطه ی استبداد ِ پدرشاهی ِ حزب ِ اقتدارگرای تمامییت خواه و رهبر ِ فعال مایشاء اش به اردوگاه های کار ِ اجباری نخواهد بود.خلاصه آن که: رژیمی که به دور ِ قلمروی حاکمییت اش قلعه ی آهنین می سازد تا انسان های درون ِ قلعه را از انسان های بیرون ِ قلعه و بیرون را ازدرون بی خبر نگه دارد بی آنکه هیچ راه ِ گذاری از بیرون به درون و ازدرون به بیرون باز بگذارد، یقینن رژیمی نیست که هدف اش پرورش ِ صدگل و صدمکتب باشد بلکه با این کار تمام ِ چشم اندازهای تکامل را به روی جامعه ی حبس شده در سرمایه داری ِ انحصاری رانتی ِ دولتی و استبداد ِ پدرشاهی ِ مطلوب ِ دهقانان و روستاییان بسته است . (معنای این دیوارکشی و قلعه سازی در عین ِ حال این است که من و قلمروی حاکمییت ام درتاریخ و با تاریخ نیستیم و خارج از شمول ِ قوانین ِ عام ِ حاکم برانسان ِ نوعی وتاریخی و به عبارت ِ دیگر خارج از شمول ِ قوانین ِ عام ِ ماتریالیسم ِتاریخی وتکامل ِ اجتماعی قرار داریم، واین دقیقن همان تفکر ِ رابینسون کروزوئه ای است که می خواهد تاریخ ِ جزیره یا قلمروی حاکمییت اش را بانیروی بومیان ازنقطه ی صفر ِتاریخ آغازکند). صدگل وصدمکتب ِ ادعایی ِ مائوتسه تونگ نیز بدون ِ پشتوانه ی مادی مناسباتی و عناصر و ماتریال های انسانی تاریخی ِایجاب کننده ی آن، چیزی جز یک شعار ِ ایده آلیستی متافیزیکی و فریبکارانه نیست. چراکه شکوفایی ِ صدگل و صدمکتب نه با حاکمییت ِمادام عمر ِیک حزب و یک رهبر ِ فاعل ِ مایشاء خوانایی دارد، و نه با مراکز ِ تولید با نیروی کار ِ ارزان قیمت ِ گرفتار ِ مشکلات ِ معیشتی به مثابه ِ اردوگاه های کار ِ اجباری.
عنوان ِ این نوشتاربرگرفته از مقاله ی :«بگذارصدگل بشکفد بگذار صدمکتب باهم رقابت کنند » از کتاب ِ چهار رساله ی فلسفی ِ مائو است.