کارگران در زیر خط فقر و چند مطلب دیگر

ایران و جهان
شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

این یک واقعیت انکار ناپذیر است که اکثریت بزرگی از کارگران کشور به دلیل سیاست‌های جمهوری اسلامی به عنوان سگ نگهبان بورژوازی دندان گرد ایران سال‌هاست که در زیر خط فقر زندگی می‌کنند. تنها نگاهی به مبلغ تعیین شده برای حداقل دستمزد کارگران در سال 1403 و مقایسه آن با خط فقر موجود در سطح جامعه به روشنی نشان می‌دهد که چگونه طبقه حاکمه و رژیم حامی وی، اکثریت کارگران را در زیر خط فقر قرار داده‌اند.

در شرایطی که به گزارش رسانه‌های خود جمهوری اسلامی، "محاسبات رسمی" در سال گذشته حاکی از آن بود که تا ابتدای سال جاری، سبد معیشت یک خانوار کارگری بین ۲۵ میلیون تا ۳۰ میلیون تومان بوده است_که با توجه به رشد افسار گسیخته تورم بدون شک در سال جاری سبد هزینه‌های یک خانواده کارگری از این هم بیشتر خواهد بود_ اما شورای عالی کار جمهوری اسلامی حداقل دستمزد را برای سال 1403 مبلغ ناچیز 8 میلیون و 208 هزار تومان برای یک ماه تعیین کرد. به این ترتیب کارگران شامل قانون کار با محاسبۀ مزایای حاشیه‌ای، عملاً چیزی حدود 10 میلیون تومان در ماه دستمزد خواهند داشت. روشن است که چنین حقوقی 3 برابر زیر خط فقر تعیین شده توسط خود دست‌اندرکاران رژیم می‌باشد. تازه باید توجه کرد که این حداقل دستمزد مربوط به کارگرانی می‌شود که مشمول قانون کار هستند و نه کارگران کارگاه‌های کوچک زیر 5 کارگر و ده کارگر که در زمان دولت فریبکار خاتمی از شمول قانون کار خارج شدند. یعنی حدود نیمی از جمعیت کارگران ایران که در کارگاه‌های کوچک کار می‌کنند و عملا قانون کار شامل‌شان نمی‌شود و عملاً دستمزدی کمتر از آنچه دولت به عنوان حداقل دستمزد تعیین کرده _ که خودش چند بار زیر خط فقر است _ می‌گیرند. 
این چپاول عریان نیروی کار و شدت استثمار در جمهوری اسلامی در شرایطی است که مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی در گزارشی درباره وضعیت فقر در کشور اطلاع داد که "کالری مصرفی بیش از نیمی از مردم ایران در سال ۱۴۰۱ کمتر از استاندارد جهانی بوده است". به واقع وقتی در سال 1401 نیمی از جمعیت کشور کمتر از استاندارد‌های جهانی امکان تغذیه برای تأمین کالری مورد نیازشان را پیدا می‌کنند، نباید شک داشت که در سال جاری ( 1403) با توجه به گرانی همه مایحتاج کارگران نسبت به دو سال قبل، سفره آنها کوچک‌تر و کم‌ رونق‌تر هم شده است یعنی کالری بسیار کمتری نسبت به سال 1401 نصیب‌شان شده و می‌شود. این امر به معنی محکوم کردن کارگران به گرسنگی و بیماری‌های بیشتر و در نتیجه مرگ تدریجی آنان است.
واقعیات فوق بیانگر آنند که سرمایه‌داران ایران و دولت حامی آنها که خود بزرگترین کارفرمای کشور می‌باشد حتی حاضر نیستند ارزش نیروی کار را در حدی که برای بازتولید آن لازم هست تعیین کرده و بپردازند. به همین دلیل هم کارگران شاغل مجبورند با اضافه کاری‌های دردناک و پیدا کردن شغل‌های دوم و سوم یعنی با مایه گذاشتن از جان خود، نیازهای خانواده‌های‌شان را تأمین کنند. این وضع در شرایطی است که وجود یک ارتش بزرگ از بیکاران که خود حاصل بحران در سیستم سرمایه‌داری است خیال آنها را نسبت به کمبود نیروی کار راحت کرده و دست‌شان را در تشدید استثمار و چپاول دسترنج کارگران کاملاً باز گذاشته است. همین جمعیت بزرگ کارگران جویای کار در کنار دیکتاتوری حاکم _که امکان سازمانیابی به کارگران نمی‌دهد_ است که قدرت چانه‌زنی کارگران برای دستیابی به یک شرایط قابل تحمل انسانی در محیط کار و یا حتی حفظ حقوق ناچیز موجود را محدود ساخته و توازن قوا را کاملا به ضرر کارگران تغییر داده است.
شرایط و وضیعت موجود یعنی شدت استثمار اعمال شده بر کارگران و در همان حال مشاهدۀ سفره خالی آنها خشم و نفرت‌شان را فزونی بخشیده و به مبارزات و اعتراضات کارگری ابعاد هر چه وسیع‌تری بخشیده است. اما با توجه به دیکتاتوری اعمال شده از سوی جمهوری اسلامی، این مبارزات که در سراسر کشور جریان دارد قادر نشده‌اند به نیاز حیاتی کارگران مبنی بر سازمان‌یابی صفوف این طبقه پاسخ راهگشا بدهند. به همین دلیل هم هست که خود واقعیات این پرسش را در مقابل کارگران قرار می‌دهد که چه باید بکنند تا قادر شوند در شرایط دیکتاتوری لجام گسیخته‌ای که جز زبان زور نمی‌شناسد امکان ایجاد تشکل‌های مستقل کارگری و یک سازمان سیاسی انقلابی مدافع منافع طبقه کارگر و در پیوند با این طبقه را پیدا نمایند! 
شکی نیست که رهائی کارگران از وضعیت فلاکت‌بار کنونی تنها با نابودی جمهوری اسلامی و سلطه سرمایه‌داران زالو صفت امکان پذیر می‌باشد. اما برای رسیدن به این هدف در شرایطی که دیکتاتوری حاکم جز با زبان زور و با اعمال خشونت ضد انقلابی با کارگران و دیگر توده‌های تحت ستم ایران سخن نمی‌گوید، راهی که در مقابل کارگران قرار می‌گیرد اعمال قهر انقلابی علیه این دیکتاتوری و نظام سرمایه‌داری ظالمانه حاکم می‌باشد. اعمال قهر انقلابی توسط کارگران پیشرو و روشنفکران انقلابی قادر خواهد بود در سد دیکتاتوری حاکم شکاف ایجاد نموده و با سازماندهی سیاسی-نظامی توده‌های ستمدیده توازن قوای موجود بین خلق و ضد خلق را به نفع ستمدیدگان بر هم بزند. در چنین اوضاعی چنان شرایط مبارزاتی‌ای بر جامعه حاکم خواهد شد که کارگران امکان سازمان‌یابی خواهند داشت. برای رسیدن به این موقعیت در شرایط کنونی لازم است کارگران پیشرو و روشنفکران انقلابی دست در دست هم با ایجاد هسته‌های سیاسی نظامی مخفی، جمهوری اسلامی را آماج حملات خود قرار دهند. تنها با گسترش تدریجی و هدفمند مبارزه است که کارگران امکان می‌یابند با تضعیف دیکتاتوری شرایط را برای متشکل شدن و تغییر توازن قوای کنونی فراهم کرده و با رهبری مبارزه توده‌های مسلح سازماندهی شده، راه پیروزی یعنی نابودی نظم ظالمانه حاکم و دیکتاتوری ذاتی آن را هموار نمایند.

 

 


به نقل از ماهنامه کارگری، ارگان کارگری چریک‌های فدایی خلق ایران
شماره ۱۲4، پانزدهم اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۳

 

از صمیم قلب در وصف رفیق بهروز دهقان

(نامه‌ای از صمد بهرنگی*) 

 

اداره محترم فرهنگ آذرشهر!

می‌خواهم چند کلمه‌ای درباره‌ی همکار عزیزم بهروز دهقانی که رونوشت تقاضای منتظر خدمت شدنش از اداره‌ی فرهنگ تبریز طی نامه شماره 7670  14/12/40 به دبستان پیروزی رسیده است عرض کنم:  نامبرده جوانی است پاک و امیدوار که پنج سال است در ممقانی که یک‌بار خانه و اثاثش را در آن به یغما برده‌اند، خدمت می‌کند. خدمتی که از دست کمتر معلمی در آذرشهر بر می‌آید. فکرش را بکنید: جائی که در آن شاگرد کلاس نهم (مجله) را چیزی در ردیف لولهنگ و آفتابه می‌دانست، کتابخانه‌ای را صاحب شده است که کتابخانه پهلوی شما با همه پول‌ها و کتاب‌های دولتی که نصیبش کرده‌اید منصفاً پیش‌اش هیچ است با دست خالی، لیک با دلی پر شور، کسی یک شاهی پول نداده که ای دهقانی بیا این را خرج کتابخانه‌ات کن. آن هم کتابخانه‌ای که مثل کتابخانه دبیرستان شما عدمش به ز وجود نیست. کتاب‌ها همیشه در اختیار و در دسترس شاگردان است. دهقانی علاقه‌ای در شاگردانش ایجاد کرده است که پول می‌دهند و کتاب به کرایه می‌برند و دهقانی با این پول‌ها کتاب‌های جدیدی می‌خرد. در این دبیرستان عریض و طویل شما چکار می‌کنند؟
من از این که اداره محترم راضی شده است به این آسانی‌ها فردی مانند دهقانی _که من با تمام فرهنگ آذرشهر برابر می‌دانم_ منتظر خدمت شود، بی‌نهایت غصه‌مندم. غصه او نیز کم از من نیست. او غصه خواهد خورد که برخلاف میلش دست پر صفایش را از دامان شاگردانش کوتاه می‌کنند. او غصه خواهد خورد که قضاوت‌های سطحی و دیده‌های ظاهر‌بین فردی را از فرهنگ عزیز و مقدس جدا می‌کند که با تمام ذرات وجودش به آن عشق می‌ورزد و به سرنوشت آن علاقمند است و علاقه‌اش مثل من علاقه‌ی پولی نیست. با این فقر اخلاقی و جهل و ندانی که هر روز نمونه‌اش را در خود آذرشهر، هم اداره‌ی محترم و هم ما معلمین به چشم می‌بینیم وجود دهقانی غنیمتی است بزرگ. چه خطائی از دهقانی سر زده است؟ چند بعد از ظهر یا قبل از ظهر غایب شده است و نتوانسته است سر کلاس حاضر شود. آیا در گذشته نیز این عمل تکرار می‌شده است؟ من با تمام ایمانم قسم می‌خورم که نه. شاید کاری داشته است. آیا مجازات کسی که پنج سال خون دل خورده است و یک‌بار خطائی از او سر زده این قدر باید شدید باشد؟ شاید بشود در خود آذرشهر کارمندانی پیدا کرد که بیش از او سر خدمت حاضر نشده‌اند و سر و صدایش نیز در نیامده است. 
دهقانی چه حمایت و چه دلخوشی از اداره فرهنگ دیده بود که این چنین دل حساسش را شکستید و تقاضای "بشدت تنبیه شدن"‌اش را کردید. روزی دهقانی خسته و کوفته به در منزل خود _یا به قول خودش "آلونک"‌اش_ می‌رود. می‌بیند قفل را شکسته‌اند و اثاثش را به غارت برده‌اند. نامردها حتی به نمکدان او هم طمع کرده بودند. این قضیه در ممقان اتفاق افتاد و مال دهقانی رفت که رفت. ولی او به روی خودش نمی‌آورد و دل‌شکسته نمی‌شود و بیش از پیش به تربیت جوانان روشن بین علاقمند می‌شود. اما امروز از دیدن این که چنین کاری هم ممکن است بشود، دلسرد و شکسته خواهد شد.
دلسردی و شکستگی جوانی مثل دهقانی _که من می‌دانم در پشت پیشانی تابناک و عریضش چه می‌گذرد_ برای ایران عزیز و به خصوص فرهنگ آذرشهر ضایعه‌ای بزرگ است. روزی که در سال‌های گذشته _دهقانی و همکار عزیزش دولت آبادی فساد امتحانات و اوضاع دبیرستان عنصری را به اطلاع اداره‌ی فرهنگ رساندند و تقاضای رسیدگی کردند، روزی که حتی شاگردان دبیرستان عنصری به نحوه‌ی فساد امتحانات متفرقه دبیرستان خود پی بردند و اداره‌ی فرهنگ خود را به نشنیدن زد_ یا _شنیدن و مدارا کردن_ دهقانی و دوستانش تا آنجا که از دست‌شان بر می‌آمد و به آنها مربوط بود، جلوی فساد را گرفتند. عده ای بالطبع از ایشان ناراضی شدند. شاید هم خانه‌ی دهقانی به خاطر همین نارضائی به تاراج رفت. دهقانی خطائی مرتکب شده است. اما به نظر من مستحق "به شدت تقاضای تنبیه شدن" نیست. تازه دهقانی در دانشکده‌ی ادبیات هیچ سمتی ندارد که اداره‌ی محترم او را دانشجوی دانشکده ادبیات و کسی که، "نظری غیر از تحصیل در دانشکده ندارد" معرفی کرده‌اند.
دهقانی نظرهای فرهنگی بلندی دارد که فکر آدم‌های خاکی نظیر من از تحلیل آن‌ها عاجز است. دهقانی جوانی متواضع و فاضل است که انسان دوستی و عشق به میهن شعار اوست. من از این که اداره محترم مقام دهقانی را تا درجه کسی که "نظری غیر از تحصیل در دانشکده ندارد" پائین آورده است، دارم دق مرگ می‌شوم. سواد دهقانی را هیچ یک از فرهنگیان ندارد. همچنین تواضع او را، صداقت او را و پاکی او را. ای کاش من به اندازه تار موئی از او بلند نظری داشتم. دهقانی انسان بزرگواری است که در گیر و دار انحطاط فکری و اخلاقی جامعه ما گیر نکرده و سقوط ننموده است. دهقانی انسان بی‌آزی است که در گیر و دار تشویق‌ها و توبیخ‌ها و ابلاغ‌ها و مقام‌ها دستپاچه نمی‌شود. او راه خود را _که جز راستی و عشق به کار نیست_ از هر کجا که باشد پیدا خواهد کرد. او انسان به معنی واقعی کلمه است و اگر نیست، می خواهد بشود _و خواستن توانستن است_ لیکن من و عده‌ای نیستیم که جای خود دارد. نمی‌خواهیم که بشویم و باشیم و نمی‌دانیم که نیستیم و نخواهیم شد. به حساب در جهل مرکبیم و آن کس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند.

با تقدیم احترام: آموزگار کلاس اول دبستان پیروزی
ص-بهرنگی
* تاریخ این نامه 15/12/ 1340 می‌باشد. منبع: مجموعه‌ی کامل آثار صمد بهرنگی، جلد یک صفحه‌ی 354 (به کوشش اسد بهرنگی) 

 

درباره زندگی چریک فدائی خلق، رفیق کیومرث سنجری

چریک فدائی خلق رفیق کیومرث سنجری در خرداد سال 1329 چشم به جهان گشود. در زمان کودکی با انتقال خانواده به تهران، دوران دبستان و دبیرستان خود را در تهران گذراند. بعد از اتمام دبیرستان، در سال 1347 به دانشکده علم و صنعت واقع در منطقه نارمک تهران که در ابتدا دانشسرای‌عالی نارمک خوانده می‌شد وارد شد و در رشته برق و مکانیک ادامه تحصیل داد. با توجه به وجود جو سیاسی در خانواده، گرایش به مبارزه سیاسی خیلی زود در او شکل گرفته بود. به همین خاطر در دانشگاه در ارتباط با محیط سیاسی جدیدی که در آن قرار گرفت به مطالعه اندیشه‌های انقلابی و مارکسیستی روی آورد و به عنوان یک مبارز سیاسی که خواهان رهائی کارگران از قید هر گونه ستم و استثمار و همچنین خواهان رهائی همه توده‌های تحت ستم ایران از زیر سلطه امپریالیست‌ها و رژیم دست نشانده شان، رژیم دیکتاتور شاه بود، وارد عرصه مبارزه شده و با مبادرت به اعمال انقلابی چندی در مبارزات جاری در جامعه فعالانه شرکت جست.
در شرایطی که حضور وسیع دانشجویان از میان اقشار و طبقات گوناگون جامعه در دانشگاه‌ها و اعتراض آنها به اوضاع ظالمانه حاکم بر ایران، دانشگاه‌ها را به سنگر مبارزه برای آزادی تبدیل کرده بود، رفیق کیومرث سنجری همراه با مبارزین دیگری چون خشایار سنجری، محمد رضا یثربی، ابراهیم آزادسرو، جلال فتاحی و تعدادی دیگر با شرکت در اعتصابات دانشجوئی و با فعالیت‌های مبارزاتی خود به چهره‌های شاخص اعتراضات دانشجوئی در دانشکده علم و صنعت تبدیل شدند. البته فعالیت‌های سیاسی کیومرث و یارانش به محیط دانشگاه محدود نبود و در همان زمان آن‌ها از یک سو برنامه‌های منظم کوهنوردی ترتیب داده و به همراه رفقای غیر دانشجوی خود به کوهنوردی و تمرینات بدنی می‌پرداختند و از طرفی دیگر به رد و بدل کردن آثار مارکسیستی و کتاب‌هائی که آگاهی آنان را نسبت به تاریخ و مسایل مردم ایران ارتقاء می‌داد مبادرت کرده و آن‌ها را مطالعه و در موردشان بحث می‌کردند. یکی از برجسته‌ترین فعالیت‌های رفیق کیومرث در عرصه فعالیت‌های اجتماعی، شرکت وی در مراسم هفتم و چهلم مرگ "جهان پهلوان تختی" در اواخر سال 1346 بود که با توجه به باور عمومی که تختی به دست رژیم شاه به قتل رسیده، به تظاهراتی بزرگ علیه دیکتاتوری حاکم تبدیل شده بود. شرکت در اعتراضات مردمی در زمان بازی فوتبال بین تیم‌های ایران و اسرائیل در فروردین سال 1349 که در آن برهه از جمله رویدادهای سیاسی برجسته بود، یکی دیگر از عرصه‌های فعالیت کیومرث و برادران و دوستانش در مبارزات سیاسی جاری در جامعه بود. در جریان یکی دیگر از مبارزات برجسته مردمی نیمه دوم دهه چهل یعنی اعتراض مردم تهران به گران شدن بلیط اتوبوس‌های شرکت واحد در سال 1348، کیومرث همراه با جمع دوستانش که یک محفل مبارزاتی را در آن سال‌ها تشکیل می‌دادند، نقش بزرگ و پر اهمیتی را ایفاء کردند. آن‌ها وظیفه تدارک برای آن اعتراض را به عهده گرفته و با شعار نویسی روی دیوارها و تعیین تاریخ مشخص برای ابراز اعتراض مردم نسبت به گران شدن قیمت اتوبوس، در بسیج مردم مبارز در تظاهرات 2 اسفند سال 1348 سهم مبارزاتی خود را ادا کردند؛ و خود با شرکت فعال در تظاهرات آن روز، تجربه آموخته و به غنای تجربیات مبارزاتی خود افزودند. رشد روز افزون فعالیت‌های مبارزاتی رفیق کیومرث و رفقایش در عین حال که تجربیات مبارزاتی آنان را فزونی می‌بخشید باعث هر چه گسترده‌تر شدن روابط آن‌ها نه صرفاً در محیط دانشگاه بلکه در خارج از آن، با مبارزینی می‌شد که بعضی از آنها چپ هم نبودند. 
در جریان بازی فوتبال تیم‌های ایران و اسرائیل که به تظاهراتی علیه اسرائیل تبدیل شد، عده ای با کوکتل مولوتف به دفتر هواپیمائی اسرائیل (ال عال) حمله کردند که منجر به تحت پیگرد قرار گرفتن آن‌ها و از جمله فردی شد که از دوستان کیومرث و خشایار بود. از آن جا که آن فرد شناخته شده و تحت تعقیب قرار داشت برای مخفی ماندن از چشم پلیس به خانه کیومرث آمده و در آن جا پناه گرفته بود. اما از آن جا که مخفی گاه او لو رفته بود در مهر ماه سال 1349 ساواک برای دستگیری او و کیومرث به خانه آن‌ها یورش برد. یورش ساواک به خانه سنجری‌ها در شرایطی بود که پدر کیومرث به خاطر سکته قلبی در بستر بیماری به سر می‌برد. متأسفانه در آن روز حمله، رفیق رضا یثربی هم در خانه آن‌ها بود. مأموران ساواک بدون توجه به بیماری پدر خانواده با وحشیگری تمام به اهالی خانه و به سه جوانی که در خانه بودند برخورد می‌کردند و چنان شرایط متشنجی در خانه به وجود آوردند که باعث سکته مجدد پدر گشتند. در چنین وضعی با اصرار مادر، مأموران از بردن کیومرث با خود منصرف شدند اما هم فرد مبارز مخفی شده و هم رفیق رضا یثربی هر دو بازداشت شدند. متأسفانه در اثر شرایط متشنجی که ساواکی‌ها در خانه برای پدر بیمار به وجود آورده و باعث سکته مجدد او شدند، چند روز بعد پدر سنجری‌ها زندگی را بدرود گفت.
رفیق یثربی در بازجوئی درباره علت حضور خود در خانه کیومرث، بر دوستی و همکلاس بودن با کیومرث در دانشکده علم و صنعت تاکید نموده و در طول بازجوئی‌ها روی این حرف باقی مانده و خود را دوست ساده کیومرث معرفی کرده بود (رفیق رضا یثربی چند سال بعد در کنار رفیق حمید اشرف یکی از رهبران سازمان چریکهای فدائی گشت). علیرغم ضربه ساواک به محفل رفقا، از آن جا که کیومرث دستگیر نشد و رفیق یثربی پس از یک هفته، آزاد گردید، عملا روابط موجود در محفل مبارزاتی رفقا با خطر جدی مواجه نشد. 
رویداد رستاخیز سیاهکل و متعاقب آن اعلام موجودیت چریکهای فدائی خلق که شرایط سیاسی جامعه را متحول ساخت در حالی که تأثیر انقلابی خود را بر مبارزات کارگران و توده‌های تحت ستم به جا گذاشت، باعث شدت گیری مبارزات دانشجویان با رادیکالیسم هر چه بیشتری شد؛ تا آن جا که مبارزات دانشجوئی در دفاع از جنبش مسلحانه با رادیکال‌ترین شعارها، فضای دانشگاه‌ها را فرا گرفت. در چنین شرایطی مسلم است که دشمن یعنی رژیم شاه در وحشت از جنبش مسلحانه و در هراس از تأثیرات آن در کشاندن توده‌های مردم به صحنه مبارزه، دیوانه‌وار به دانشگاه‌ها یورش برده و دانشجویان مبارز را دستگیر می‌نمود. در این دوره یکی از اعتصابات بزرگ دانشجوئی در دانشکده علم و صنعت در اردیبهشت 1350 رخ داد که رفیق کیومرث و رفقای همراهش در برپائی آن نقش به سزائی ایفاء نمودند. با آشکار شدن نقش رفقا در این مبارزات، ساواک موفق به دستگیری رفیق خشایار سنجری شد و رفقا کیومرث سنجری و رضا یثربی تحت تعقیب پلیس قرار گرفتند. این دو رفیق که در ارتباط با چریکهای فدائی خلق قرار داشتند برای گریز از دستگیری مجبور به زندگی مخفی شدند.
بنابراین رفیق کیومرث سنجری از اردیبهشت 1350 به عنوان یک انقلابی حرفه‌ای همه زندگی خود را در راه مبارزه برای رهائی خلق خود قرار داد. او و رفیق یثربی در مسیر این مبارزه قاطع با دشمنان مردم دوره‌های متفاوتی را که گاه با شرایط بسیار سخت و غیرقابل توصیف قطع ارتباط هم توأم بود طی کردند. اولین قطع ارتباط آن‌ها با سازمان خود، یعنی چریکهای فدائی خلق در مرداد 1350 با دستگیری رفیق فریبرز سنجری که رابط آن‌ها با سازمان بود پیش آمد. اما چه باک که اینک دیگر راه پیش پای آن‌ها بود (در یک شعر از رفیق مرضیه احمدی اسکوئی این طور گفته شده است: "اینک راه پیش پای ماست"). این دو چریک فدائی با از جان گذشتگی بدون لحظه‌ای تردید به مبارزه خود در راستای خط و برنامه چریکهای فدائی خلق که در نوشته‌های رفقا پویان و احمدزاده تدوین شده بود، ادامه دادند و دست اندر کار انجام حرکتی مسلحانه شدند. آن‌ها پس از مخفی شدن، خانه‌ای در میدان فوزیه اجاره کرده و به مثابه پایگاهی فعالیت‌های تدارکاتی خود را در آن جا انجام می‌دادند. در حدود مهر سال 50 انفجاری در پایگاه آن‌ها صورت گرفت و رفقا مجبور به ترک آن پایگاه گشته و در حالی که شدیداً تحت تعقیب سازمان امنیت رژیم شاه قرار داشتند مدتی را در آن شرایط پلیسی بدون داشتن محلی برای سکونت گذراندند. بالاخره با تلاش‌های زیاد، آن‌ها که با بسیاری از مبارزین دوره خود که بعداً یا عضو سازمان چریکهای فدائی خلق و یا سازمان مجاهدین خلق شدند، آشنا بودند توانستند با رفیق اسدالله بشر دوست که در آن زمان در ارتباط با چریکهای فدائی خلق در پایگاهی در اصفهان فعالیت می‌کرد، تماس گرفته و مجدداً به سازمان وصل شوند. رفقا کیومرث سنجری و رضا یثربی در این رابطه به اصفهان منتقل شدند و تا سال 1351 در درون سازمان در این شهر فعالیت کردند. اما با دستگیری رفیق اسدالله بشردوست که با حفظ اسرار سازمان در دل، زیر شکنجه‌های وحشیانه ساواک جان سپرد، ارتباط این دو رفیق مجدداً با سازمان قطع شد که پس از مدتی، با تلاش‌های مجددشان توانستند دوباره به سازمان وصل شوند.
متأسفانه از همه فعالیت‌های رفیق کیومرث سنجری در سازمان چریکهای فدائی خلق اطلاعات کافی در دست نیست. اما این امر روشن است که وی در سال 1353 به مشهد منتقل شد و در پایگاهی با حضور رفقا حمید مؤمنی و صبا بیژن زاده فعالیت انقلابی خود را دنبال نمود. در دوره‌ای نیز (حدود اوایل تابستان 1353)، او به مدت کوتاهی در پایگاه مشهد با رفیق اشرف دهقانی که رفیق علی اکبر (فریدون) جعفری به عنوان مسئول شاخه مشهد به آن جا رفت و آمد می‌کرد،حضور داشت. از جمله کارهای او در مشهد کمک به انتشار نبرد خلق، ارگان سازمان چریکهای فدائی خلق و دیگر نشریات سازمان بود. در همین دوره بود که او همراه با رفیق جعفری موفق به طرح ریزی آرم جدیدی برای سازمان که دست با مسلسل در بالای نقشه ایران قرار دارد، شد. در آن سال‌ها سازمان جهت خودکفائی در نیازهای تسلیحاتی خود انرژی زیادی صرف تهیه مواد منفجره برای ساختن نارنجک می‌کرد که اسید پیکریک ماده اصلی آن بود. پس از ضرباتی که در نیمه اول سال 1353 به سازمان وارد شد و امکانات تهیه اسید پیکریک از بین رفت، مسئولیت ساختن این ماده منفجره به رفیق کیومرث محول گردید که وی با همان تعهد انقلابی که همواره برای انجام مسئولیت‌های سازمانی‌اش از خود نشان می‌داد، به انجام این کار پرداخت. اما کار مداوم با این ماده شیمائی باعث شد که او دچار مشکل تنفسی گردد.
تا جائی که اطلاعات کنونی نشان می‌دهند، رفیق کیومرث پس از مدت‌ها فعالیت در مشهد به تهران منتقل گشته و به اتفاق رفقا حسن سعادتی، حمید اکرامی، افسرالسادات حسینی و ابولحسن شایگان پایگاهی را در خیابان ملک سمنگان شکل داده‌اند. در این پایگاه یکی از وظایف وی انتشار نبرد خلق و در عین حال آموزش تجربیات تکنیکی به رفقای دیگر بوده است. در جریان ضربات اردیبهشت سال 55 که نبرد خلق شماره 7 که آماده توزیع بود به دست ساواک افتاد، رفیق کیومرث و رفقائی نظیر او در سازمان که در طی سال‌ها مبارزه بی امان با دشمنان مردم به فولاد آب‌دیده تبدیل شده بودند، برای نشان دادن قدرت سازمان اقدام به انتشار دوباره نبرد خلق در مدت بسیار کوتاهی کردند و با این کار کوشیدند تبلیغات دشمن که سعی می‌کرد از ضربه به سازمان در جهت تضعیف روحیه مبارزاتی توده‌ها استفاده کند را خنثی نمایند. در آن زمان، پخش نبرد خلق شماره 7 در جامعه که واقعیت فوق نیز در آن منعکس شده بود یک جنگ روانی به دشمن تحمیل کرد. 
همانطور که می‌دانیم در سال 1355 ضربات شدیدی از طرف ساواک به سازمان چریکهای فدائی خلق وارد شد و تنها تعداد محدودی از رفقای با سابقه، زنده ماندند که رفیق کیومرث نیز جزء آن‌ها بود. از این زمان به بعد وی به همراه رفقا صبا بیژن زاده، بهنام امیری دوان و حسن فرجودی با تحمل رنج و زحمت فراوان و با درایت انقلابی، بیشترین تلاش را در احیاء سازمان و تداوم کار آن به خرج داد و رفقای باقیمانده را از زیر ضرب پلیس خارج کرد. در سازماندهی پس از ضربات سال 55، رفیق کیومرث مسئولیت شاخه مشهد را که از ضربات سال 1355 مصون مانده بود به عهده گرفت.
حاصل تلاش‌های مبارزاتی رفیق کیومرث سنجری و همه رفقای سازمانی او که با رنج و زحمت بسیار زیاد ناشی از شرایط مخفی مبارزه و همچنین با جنگ و گریز مداوم با دشمن توأم بود و به واقع حاصل تلاش‌ها و مبارزات فداکارانه و قهرمانانه چریکهای فدائی خلق و همه انقلابیون مسلح در سال‌های پربار دهه پنجاه، تقویت روحیه مبارزاتی کارگران و زحمتکشان و دیگر توده‌های تحت ستم ایران و کشیده شدن تدریجی آنان به سوی مبارزه بود. این واقعیتی بود که در 29 بهمن 1356 با خیزش مردم قهرمان تبریز با برجستگی خود را نمودار ساخت. سپس جنبش توده‌ای رو به رشد نهاد و توده‌های مبارز، انقلابی را در سراسر ایران برپا نمودند که اوج آن قیام 21 و 22 بهمن بود. اما دریغ که در این زمان رفیق کیومرث دیگر زنده نبود تا ببیند که او با صمیمیت کمونیستی و یکدلی‌اش با توده‌های دربند ایران، با عزم آهنین‌اش در مبارزه علیه دشمنان مردم و با فداکاری‌ها و از جان گذشتگی‌های بی دریغ و قبول مسئولیت‌های دشوار و خطرناک در سازمان چریکهای فدائی خلق، به سهم خود چه تاریخی را در جامعه ایران رقم زده و در پیشرفت مبارزه طبقاتی علیه امپریالیسم و سرمایه‌داران داخلی در راه رسیدن به سوسیالیسم چه نقش گرانقدری ایفاء کرده است! 
جریان جان باختن رفیق کیومرث به این صورت بود که در تاریخ 9 بهمن سال 1355 وی برای تماس با برخی از رفقای سازمان طبق معمول به تلفنخانه مشهد می‌رود ولی در آن روز نیروهای انتظامی رژیم شاه جهت تمرین آمادگی برای سرکوب مبارزات مردم اقدام به مانوری نظامی کرده بودند و محیط شدیداً پلیسی بود. در نتیجه او در آن روز مورد شناسائی و تعقیب نیروهای دشمن قرار می‌گیرد و پس از آن که می‌بیند امکان فرار وجود ندارد به درگیری مسلحانه با آن‌ها پرداخته و سپس با خوردن سیانور که مثل هر چریک فدائی خلق دیگر برای محروم کردن ساواک از دستگیری و دست یافتن به اطلاعاتش همیشه زیر زبان داشت، به زندگی سراسر مبارزاتی خود پایان داده و به شهادت می‌رسد.
به این ترتیب رفیقی که در اردیبهشت سال 1350 زندگی مخفی برگزیده و به طور حرفه‌ای به جنبش مسلحانه کارگران پیوسته بود، رفیقی که یکی از طولانی‌ترین زندگی‌های مخفی در زیر سلطه جهنمی دژخیمان رژیم شاه یعنی نزدیک به 6 سال را از سر گذرانده بود، در 9 بهمن سال 1355 جان در راه آرمان‌های انقلابی خود نهاد. این چریک فدائی خلق، انقلابی کمونیستی که تجربه سال‌ها مبارزه با پلیس سیاسی را با خود حمل می‌کرد، رفیقی که با فعالیت‌های مبارزاتیش از نوجوانی و بعد در طی سال‌ها فعالیت انقلابی در درون سازمان چریکهای فدائی خلق به واقع تجسم بخشی از تاریخ مبارزاتی مردم ایران بود، اینک در تاریخ مبارزات خونین زحمت کشان و ستمدیدگان ما جاودانه گشته است.
این را مردم مبارز ایران به خوبی می‌دانند که انقلاب ایران با فداکاری‌ها و جانفشانی‌های چنین رفقائی بود که قادر شد سرانجام رژیم وابسته به امپریالیسم شاه را به زباله‌دان تاریخ بریزد. باشد که نمونه زندگی پربار مبارزاتی رفیق کیومرث سنجری همچنان پرفروغ در خدمت پیشروی مبارزات کارگران و ستمدیدگان تا رسیدن به دنیائی عاری ازظلم و استثمار قرار گیرد. 
یاد رفیق کیومرث سنجری گرامی و راهش پر رهرو باد!