۲۵/۲۴و بیست و ششمین جلسه دادگاه حمید نوری !

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

بهرام رحمانی: بیست و ششمین جلسه دادگاه حمید نوری، روز پنج‌شنبه پانزدهم مهر ۱۴۰۰-هفتم اکتبر ۲۰۲۱، با ادامه شهادت مجید جمشیدیت، از نجات‌یافتگان آن اعدام‌ها، ادامه یافت. مجید به گفته وکیل مشاورش، شهریور ۱۳۶۰ در حالی‌که دانش‌آموز بود بازداشت شده و ده سال در زندان‌های اوین، قزل‌حصار و گوهردشت زندانی بوده است.مجید جمشیدیت که ساکن کانادا است در دادگاه حمید نوری در سوئد گفت که با نوشتن نامه محکومیت علیه سازمان مجاهدین خلق از اعدام نجات پیدا کرده است: «می‌دانستم اگر ننویسم اعدام می‌شوم.»

وی گفت: «ما حتی مطمئن نبودیم که با پذیرش شرایط هم زنده بمانیم. یعنی مرز زنده ماندن‌مان را نمی‌دانستیم.من در مرداد ۶۷ برای چندمین بار مرگ را در نزدیکی خودم حس کردم و فکر می‌کنم اگر آن افرادی که اعدام شدند حاضر می‌شدند شرایط را بپذیرند، این‌ها شرایط سخت‌تری می‌گذاشتند و تعداد بیش‌تری از ما را می‌کشتند چون تصمیم گرفته بودند تعداد زیادی را اعدام کنند.»
به گفته جمشیدیت، هفتم مرداد ۱۳۶۷ همه امکانات اخباری زندانیان را گرفتند و «طرف‌های عصر با رامین قاسمی و مهدی وثوق که هر دو اعدام شده‌اند، متوجه سروصداهایی شدیم. از دریچه کوچک پنجره‌ای که میله‌های آهنی خیلی بزرگی داشت نگاه کردیم و متوجه شدیم که تحرکات غیرمعمول در جریان است. متوجه فرغونی شدیم که در آن طناب دار می‌بردند. در سمت راست یک سوله یا کانتینر بود و صدای خوشحالی و صلوات شنیدیم. همان شب ۲۰ نفر از بچه‌ها را بردند و این ۲۰ نفر دیگر برنگشتند. پیش از این متوجه مرسی شده بودیم که حرف از هیات مرگ می‌زد و متوجه شدیم که اتفاق‌های بزرگی دارد می‌افتد. به همین دلیل وقتی ما را بردند و به صف کردند، هوشیارتر بودیم.»
وی گفت که آقای جمشیدیت سال ۱۳۶۲ در زندان اوین، سال ۱۳۶۵ در زندان گوهردشت و سال ۱۳۷۳ یا ۱۳۷۴ از سر اتفاق در خیابان، حمید نوری را دیده است.
مجید جمشیدیت گفت وقتی در سال ۷۴ یا ۷۵ به صورت اتفاقی حمید نوری را در خیابان عباس‌آباد تهران دید، نوری با دستپاچگی به او گفت که دیگر در زندان کار نمی‌کند و در کار معدن است.
وی افزود که در اتاق هیات مرگ، چهار نفر را دیده و حسینعلی نیری و مرتضی اشراقی را شناخته و بعدها متوجه شده که دو نفر دیگر، ابراهیم رئیسی و مصطفی پورمحمدی بوده‌اند: «۲۰ دقیقه با من سئوال و جواب کردند و به سلول انفرادی بردند و بعد به بند روبه‌روی جهاد منتقل شدم که زندانیان این بند چندان در جریان اعدام‌ها نبودند. ناصریان(محمد مقیسه) و حمید عباسی‌(حمید نوری) همه را به صف کرده و سئوال و جواب کردند و همه را به راهروی مرگ بردند که عده‌ای برنگشتند. پس از آن دیگر، سکوت شنیدیم و بعد اعدام کمونیست‌ها را شروع کردند.»

دادستان: عباسی را زمان خاصی دیدید؟
مجید جمشیدی: بلی در یک زمانی پدر من اصرار کرده بود برای آزادی من. مرا به دفتر دادیاری بردند و من چشم‌هایم بسته بود. ناصریان و عباسی آن‌جا بودند. من نمی‌دونستم پدرم آن‌جاست. آن‌ها سئوالاتی از من می‌کردند تا به پدرم نشان دهند که من هنوز سر موضع مجاهدین هستم و به‌همین دلیل مرا آزاد نمی‌کنند. چشم مرا باز کردند. من ناصریان و عباسی و پدرم را در آن‌جا دیدم.
دادستان: از نظر زمانی کی بود؟
جمشیدی: اواخر ۶۸ یا اوایل ۶۹ بود.
دادستان: شما سال ۱۳۷۰ آزاد شدید؟
جمشیدی: البته آن روزی که پدرم به زندان آمده بود و خیلی اصرار می‌کرد مرا آزاد کنند مادرم مریض بود. اما من نمی‌دانستم. مادر من مرد. این لحظه وی بغض کرد و دادگاه را تحت تاثیر قرار داد.
دادستان: می‌توانید ادامه دهید؟ توی این مدت زمانی یعنی از اواخر ۶۷ تا ۷۰ چندین بار عباسی را دیدید؟
جمشیدی: خیلی دیدم. اما چند بار دیدم یادم نیست. کسانی را آزاد می‌کردند و تحرک این‌ها زیاد شده بودند. فرم جدید می‌دادند و پر می‌کردند. به همین دلیلی من بارها نوری را دیدم.
دادستان: بعد از ۱۳۷۰ آزاد شدید آیا باز هم نوری را دیدید.
جمشیدی: بلی خیابان عباس‌آباد تهران رد می‌شدم ناگهان به فاصله نیم متری با عباسی روبه‌رو شدم. از آن‌جا که خودش مرا می‌شناخت و الان می‌شناسد سریعا به من گفت: من دیگر در زندان نیستم و در کار معدن هستم. همین.
دادستان: تو جوابی بهش دادید؟
جمشیدی: نه.
دادستان: شما شخصی را که در ۶۲ در اوین و گوهر دشت ۶۷ و خیابان دیدید یک شخص است؟
جمشیدی: بلی همین شخصی که این‌جا نشسته است.
دادستان: از کجا این‌قدر مطمئن هستید که این یک شخص است و این‌جا نشسته است؟
جمشیدی: مگر می‌شود کسی که شما را بارها شکنجه و تهدید کرده است و مرتب می‌دیدید چگونه می‌توانید مطمئن نباشید؟ اگر روزی اسم رفیقم یادم برود اما هرگز اسم عباسی یادم نمی‌رود. هم‌چنان اسم لشکری و ناصریان هم یادم نمی‌رود...
داستان: چه زمانی و چه‌طوری از تحقیقات نوری آگاه شدید؟
جمشیدی: اولین بار در بی‌بی‌سی فارسی خبر خواندم و بلافاصله عکس‌اش منتشر شد و مطمئن شدم خودش است. مدیای فارسی خیلی درباره او حرف زدند.
دادستان: یادت می‌آید چه عکس از او دیدید؟
جمشیدی: عکسی که من دیدم عکس جدیدیش بود اما خودش بود. در ضمن از دوستان قدیمی هم خبر را گرفتم. خیلی زود متوجه شدم همه می‌گویند خودش است: مسعود نعمتی و یکی دو تا هم ایران هستند نمی‌توانم اسم‌شان را بگویم.
دادستان: با کسی دیگری هم تماس گرفتید؟
جمشیدی: در روزها نخست نه.
دادستان: بعدا چی؛
جمشیدی: سعی کردم با ایرج مصداقی و کاوه موسوی را پیدا کنم در نتیجه به وکیل یوهان رسیدم. یوهان برای من ایمیل زد. بعد آقای هسلبری را به من معرفی کرد.
دادستان: شما خیلی با مصداقی تماس داشتید؟
جمشیدی: نه.
دادستان: گفتی سعی کردی با مصداقی تماس برقرار کنی؟
جمشیدی: تلفنش را نداشتم.
دادستان: آخرین بار کی بود که با او حرف زده بودید؟
جمشیدی: خیلی سال‌ها قبل.
دادستان: چه‌طور پیش هیات مرگ رفتید و چه سئوالاتی پرسیدند. گفتید سئوالات آن‌ها را جواب نمی‌دانم اعدام می‌شدم. آیا می‌توانید از احساسات خودتان در مقابل این هیات بگویید؟
جمشیدی: من مطمئن نبودم حتی با پذیرش شرایط آن‌ها زنده بمانم. یعنی ما مرز زنده ماندن و مردن را نمی‌دانستیم. من فکر می‌کنم و حس می‌کردم اگر شرایط آن‌ها مانند من می‌پذیرفتند باز هم تعداد زیادی را اعدام خواهند کرد. این‌ها شرایط سخت‌تری می‌گذاشتند و تعداد بیش‌تری از ما را می‌کشتند.
دادستان: بر چه مبنایی این حرف را می‌زنی؟
جمشیدی: این‌ها تصمیم گرفته بودند تعداد زیادی را اعدام کنند. من این تجربه را داشتم. آن‌ها در سال ۶۰ هر روز اسامی اعدامی‌ها را در روزنامه‌ها اعلام می‌کردند تا مردم را بترسانند.
دادستان: برگردیم به احساس تو. چه احساسی داشتید؟
جمشیدی: هر لحظه امکان داشت بمیرم. ... چون که فاصله مرگ و زندگی بسیار کم بود. اگر من امروز این‌جا هستم و تصمیم گرفتم این‌جا بیایم در واقع به‌خاطر آن بچه‌هایی‌ست که رفتند و اعدام شدند. این حداقل کاری‌ست که من می‌توانم انجام دهم. چون من در مرداد ۶۷ بارها مردن را حس کردم.
...
دادستان چند سئوال دارم. آیا شما در اوین و گوهردشت کسی به نام حمید می‌شناختید؟
جمشیدی: بلی حمید را می‌شناسم اما فامیلی‌اش را نمی‌دانستم تا این که در پرونده وکیل دیدیم فامیلی‌اش رحمانی است. او ورزشکار بود و همیشه در اوین بود و هرگز به گوهردشت نیامد.
دادستان: شما او را کی دیدید؟
جمشیدی: در اوین ۱۳۶۲ و ۱۳۶۸.
دادستان: می‌توانید چهره این شخص را ترسیم کنید؟
جمشیدی: بلی قد بلندی داشت. ورزیده بود. ریش هم داشت.
دادستان: چیز بیش‌تری از او به جا می‌آورید؟
جمشیدی: منظورتان قیافه‌اش است؟
دادستان: بلی. او کارش چی بود؟
جمشیدی: جزو پرسنل زندان بود اما بیش‌تر کارهای ورزشی می‌کرد. بعدها بعد از آزادیم شنیدم با مجید قوسی با هم به کارهای ورزشی می‌پردازند.
دادستان: سمتش چی بود؟
جمشیدی: توی آموزشگاه اوین که یک بخشی از زندان اوین بود این توی آن قسمت سرپرستی اداری بندها که می‌گفتیم زیر ۸. این اصطلاحی که در تمام زندان‌ها به قسمت‌های جلو بندها می‌گویند. او آن‌جا مسئولیت اداری داشت.
دادستان: حالا حمید رحیمی و حمید عباسی را مقایسه کنید چه چیز مشترکی دارند؟
جمشیدی: الان یادم می‌آید او را حاجی حمید صدا می‌کردند. عباسی را حمید عباسی. آن‌ها هیچ شباهتی به هم نداشتند فقط حاجی حمید کمی قد بلندتر و ورزیده‌تر بود.
دادستان: چهره‌اش چی؟
جمشیدی: صورت حاج حمید کمی گردتر بود.
دادستان: حالا من می‌خواهم عکسی به شما نشان بدهم. در این عکس چند نفر است ایستاده و یا نشسته‌اند. آیا از این اشخاص را در زندان اوین و یا گوهردشت می‌شناختید؟
جمشیدی: من این عکس را به‌طور واضح نمی‌بینم.
دادستان: اگر می‌خواهید نزدیک‌تر بروید و ببینید.
جمشیدی: نه یادم نمی‌آید.
...
هم‌زمان با ادامه دادگاه حمید نوری در سوئد محاکمه جوزف‌اس یکی از سربازان اردوگاه مرگ نازی نیز در جریان است. جوزف آن زمان ۲۱ ساله و حالا در صد سالگی به دادگاه آورده شده است. او در دادگاهی در شهر براندنبورگ آن‌در هافل محاکمه می‌شود. این هشداری بزرگی به همه دیکتاتورها و عوامل و عناصر آن‌هاست که راه گریزی از دادخواهی ندارند.
دادگاه روز پنج‌شنبه ۷ اکتبر برای ۱۷ بازمانده اردوگاه زاخسنهاوزن که در دادگاه مدعی یا خواهان هستند، اهمیت زیادی دارد.
در واقع ۷۶ سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم یک سرباز اردوگاه مرگ نازی به اتهام همکاری در قتل ۳۵۱۸ نفر در دادگاه محاکمه می‌شود.
جوزف اس در سال ۱۹۴۲ میلادی، وقتی ۲۱ ساله بود کارش را به عنوان سرباز محافظ در اردوگاه زاخسنهاوزن شروع کرد. حالا در سن حدود ۱۰۱ سالگی باید روزی حدودا دو و نیم ساعت در دادگاه حضور داشته باشد. احتمال می‌رود محاکمه تا ماه ژانویه سال ۲۰۲۲ ادامه پیدا کند.
او سرباز محافظ اردوگاه کار اجباری زاخسنهاوزن بود که نازی‌ها در چند کیلومتری برلین ساخته بودند. جوزف اس متهم به مشارکت در تیراندازی به اسرای جنگی شوروی و قتل سایر زندانیان با گاز کشنده سیکلون‌ب است که در اتاق‌های گاز استفاده می‌شد.
با گذشت بیش از هفت دهه از جنگ جهانی دوم بازماندگان نازی پیر می‌شوند. جوزف‌اس اکنون مسن‌ترین زندانی نازی است که در دادگاه از خود دفاع می‌کند.
چند سالی است که نازی‌های درجه پایین‌تر هم برای محاکمه به دادگاه آورده می‌شوند. پیش از آن فقط در صورتی نیروهای نازی محاکمه می‌شدند که به‌طور مستقیم در کشتار دست داشته باشند و این موضوع اثبات شده باشد.
ده سال پیش محکومیت سرباز اس‌اس به نام ایوان میکولاویچ دمیانیوک که در اردوگاه‌های مرگ نازی‌ها به «ایوان مخوف» معروف بود، باعث تغییر رویه قضایی شد. او در دادگاهی در مونیخ به جرم مشارکت در قتل بیش از ۲۸ هزار یهودی در لهستان محکوم شناخته شد.
جوزف اس که به دلایل امنیتی توسط دادگاه این‌طور معرفی شده است، تحت تدابیر شدید امنیتی در دادگاهی در شهر براندنبورگ آن‌در هافل محاکمه می‌شود.
او با صندلی چرخدار به دادگاه آمد در حالی که صورتش را با یک پوشه پنهان کرده بود. ظاهرا جوزف اس سال‌ها در اطراف براندبورگ کلیدساز بوده است.
استفان واترکمپ، وکیل جوزف اس، به دادگاه گفته که موکلش درباره اتهام‌های مطرح شده علیه خود در دادگاه هیچ صحبتی نخواهد کرد. اما در ادامه دادگاه در روز جمعه هشتم اکتبر درباره شرایط خودش توضیحاتی خواهد داد.
سیریل کلمنت، دادستان عمومی درباره کشتار سیستماتیک در این اردوگاه در فاصله سال‌های ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۵ میلادی به دادگاه گفت: «متهم آگاهانه و با میل خود از کشتار حمایت کرده است. دست‌کم با انجام وظایف روزانه خود که به طور کامل در خدمت رژیم کشتار بوده است.»
ده‌ها هزار نفر از اسرای یهودی، نیروهای مقاومت، زندانیان سیاسی و همجنسگرایان در این زندان کشته شدند.
یک اتاق گاز در این اردوگاه کار اجباری در سال ۱۹۴۳ ساخته شد. در اواخر جنگ ۳۰۰۰ نفر به دلیل آنکه «قادر به پیاده‌روی طولانی» نبودند در اتاق گاز قتل عام شدند.
کریستوفل هایر ۶ ساله بود که برای آخرین بار پدرش را دید. یوهان هندریک هایر یکی از ۷۱ جنگ‌جوی نیروی مقاومت هلند بود که در اردوگاه به رگبار بسته شدند.
کریستوفل هایر به روزنامه برلینر تسایتونگ، چاپ برلین گفته «قتل یک سرگذشت ساده نیست؛ جنایتی نیست که با گذر زمان به طور قانونی پاک شود.»
لئون شوارتزبام، یکی دیگر از مدعیان که ۱۰۰ سال دارد و زمانی در اردوگاه زاخسنهاوزن بوده، می‌گوید این احتمالا آخرین دادگاهی است که در آن شاهد محاکمه قاتل عزیزانش خواهد بود. بیش‌تر محافظان اردوگاه‌های مرگ نازی تاکنون محاکمه نشده‌اند.

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

*****************

بیست و پنجمین جلسه دادگاه حمید نوری در استکهلم!
بیست و پنجمین جلسه دادگاه حمید نوری،بعد از ظهر روز چهارشنبه چهاردهم مهر ۱۴۰۰-ششم اکتبر ۲۰۲۱، با ادامه شهادت حسن گلزاری، از نجات یافتگان آن اعدام‌ها، اختصاص یافت. وی از کانادا به صورت مجازی در دادگاه شرکت کرد.
حسن گلزاری در سن ۱۹ سالگی به اتهام فروش نشریه و پخش اعلامیه سازمان مجاهدین در سال ۱۳۶۰ دستگیر و به ۲ سال زندان محکوم شد. حکم او بعدها به دلیل سرپیچی از جاسوسی علیه زندانیان - بدون حضور خودش - به ۱۲ سال افزایش یافت.
حسن گلزاری شهادت داد که از سال ۱۳۶۴ به بعد و پس از گذراندن دومین دوران سلول انفرادی‌‌اش بارها حمید نوری را در زندان گوهردشت دیده بود.
حسن گفت حمید نوری و دیگران همیشه با کابلی در دست وارد بندها می‌شدند و غذاهای زندانیان را واژگون و آن‌ها را مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند. شاهد دوباره به ضرب و شتم دوست و هم‌بندی خود، مجید شمس توسط حمید نوری شهادت داد. گلزاری شهادت داد که چندین بار به اتاق گاز رفت و متعاقب آن در تونل مرگ توسط پاسداران مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
دادستان از شاهد خواست که فضای پس از اعدام‌ها را در زندان توصیف کند. حسن گلزاری شهادت داد که او را بعد از اعدام‌ها، از انفرادی به بند ۲ بردند؛ جایی که حدود ۱۵۰ تا ۱۸۰ زندانی در آن‌جا بودند.
دادستان از حسن گلزاری خواست که در مورد احساس خود بعد از اعدام‌ها بگوید. شاهد گفت: «حسی که داشتم این بود که این چه سلاخی انسان است که من می‌بینم و تمام دنیا سکوت کرده است و تماشا می‌کند. نه خدایی، نه پدر و مادری، نه دوستی، ... غمگین کننده بود... تنها چیزی که می‌تواند به تو در آن لحظات کمک کند، عشق عمیق به انسانیت است.»
حسن گلزاری شهادت روز دوشنبه خود را تصحیح کرد و گفت در برابر هیات مرگ نه توسط شوشتری بلکه از سوی اشراقی مورد ضرب و شتم قرار گرفت، و با نوشتن کلمه «منافقین» از اعدام نجات یافت.
بیستمین و پنجمین جلسه دادگاه حمید نوری در استکهلم، روز چهارشنبه چهاردهم مهر ۱۴۰۰‌-‌ششم اکتبر ۲۰۲۱، با ادامه شهادت حسن گلزاری برگزار گردید.
در ادامه جلسه دادگاه امروز حسن گلزاری زندانی سابق و هوادار پیشین سازمان مجاهدین که به‌عنوان شاهد در دادگاه حاضر شد و در این جلسه، به نقش حمید عباسی در جریان اعدام‌ها پرداخت.
وی در ابتدا به ۱۲ سال و سپس به ۸ سال زندان محکوم شد. حسن گلزاری به اتهام هواداری سازمان مجاهدین بازداشت شده بود. حسن حدود ۴ سال در زندان اوین و ۴ سال در زندان گوهردشت زندانی بود.

دادستان: آقای حسن گلزاری چند سئوال دارم.
حسن: بفرمایید.
دادستان: من به روایت شما که پریروز تعریف کردید برگردم و چند سئوال کنم.
حسن: بفرمایید.
دادستان: شما گفتید از کمیته مرگ به انفرادی منتقل شدید؟
حسن: بلی.
دادستان: گفتید در سه مورد از شما بازجویی شده است. درسته؟
حسن: بلی. درسته.
دادستان: پرویروز گفتید دفعه اول مدتی در انفرادی بودید؟
حسن: بلی بودم.
دادستان: آخرین بار اواخر شهریور ماه بود؟
حسن: بلی.
دادستان: پریروز گفتید آیا دفاعیه دوم شما کی بود؟
حسن: دفعه دوم چند روز بعد از دفاع اول بود. فاصله آن‌ها کم بود.
دادستان: در دفعه دوم عباسی و لشکری حضور داشتند؟
حسن: بلی درست است.
دادستان: می‌توانید بگویید چه اتفاقی افتاد؟
حسن: بار او یا دوم و یا سوم؟
دادستان: بار دوم.
حسن: بار دوم هم لشکری و هم عباسی بود. من مطمئن هستم. یک پاسدار مرا با چشم‌بند به اتاقی برد. گفتند بنشینید روی صندلی. صندلی‌ که بغل‌اش دسته مانند میز داشت تا کاغذ را روی آن بگذارید و بنویسید. رویم به دیوار بود. یک کاغذ جلوم گذاشتند و گفتند بنویسید. سئوالاتی بود مانند حکومت را قبول دارید ... مجاهدین را محکوم می‌کنید ...؟ من نوشتم. سئوالات دیگری هم بود مانند این که چه کسانی علیه ما حرف می‌زنند؟ من هر جوابی که می‌دادم سئوال بعدی را مطرح می‌کردند. سئوال آخری این بود که اسم کسانی را بده که علیه ما حرف می‌زنند. من نوشتم کسی را نمی‌شناسم. دقیقا یادم است اول لشکری بود به سرم با کابل می‌زد و فحش می‌داد... فحش‌هایی مانند علیه خواهر و مادر و... بعد یادم است لشکری رفت و حمید عباسی بالای سرم آمد. او هم همان رفتار را لشکری را داشت و با کابل به سرم می‌زد و دستم را به صندلی می‌کوبید و فحش می‌داد. در جلسه دوم همه صدای آن‌هاست که می‌شنیدم. اما من ۴ سال بود صدای آن‌ها را می شناختم.
دادستان: شما آن‌جا نشستید آیا چشم‌بند داشتید؟
حسن: بلی.
دادستان: پس جواب را چه جوری می‌دادید؟
حسن: گفته بودند چشم‌بند یک کمی بالا ببرم تا کاغذ را ببینیم.
دادستان: در مورد اولی از شما بازجویی شده بود گفتید عباسی حضور نداشت؟
حسن: یادم نمی‌آید اما لشکری بود.
دادستان: می‌گویید مطئن هستید بار دوم عباسی حضور داشت؟
حسن: بلی از صدایش فهمیدم.
دادستان: وکیل شما گفته که شما شهرویور ۱۳۶۸ از زندان آزاد شدید. درسته؟
حسن: بلی درسته.
دادستان: بعد از اعدام‌ها وضعیت چه‌طور بود؟
حسن: اجاز بدهید من من ۱۰ ثانیه چیزی را بگویم که قبلا اشتباه گفته‌آم. کسی که در آن هیات مرگ مرا می‌زن و می‌گفت بنویس منافقین و ... گفتم شوشتری بود اما اشتباه گفتم آن فرد اشراقی بود.
دادستان: اواخر سال ۱۳۶۷ موقعیت زندان گوهردشت چگونه بودید؟
حسن: چه زمانی را می‌خواهید من جواب دهم.
دادستان: زمانی که اعدام‌ها تمام شده و شما تا شهرویر ۶۸ در زندان هستید. تا آزادی شما وضع در آن‌جا چگونه بود؟ مثلا آیا تغییراتی انجام شده بود در زندان؟
حسن: واقعیت‌ها را بگویم یا احساسم را.
دادستان: بیش‌تر دنبال وقایع هستم.
حسن: بعد از انفرادی مرا بردند به بند ۲. در بند ۲ حدود بیش از ۱۵۰ تا ۱۸۰ زندانی بود که زنده مانده بودند. وضعیت روحی بچه‌ها خوب نبود. مدام فکر می‌کردند و قدم می‌زنند. فضا مانند سابق نبود. خوب صدها نفر از دوست‌هایمان را از دست داده بودیم که به‌مدت ۷ سال با هم مانند یک خانواده زندگی کرده بودیم.
دادستان: ببینید صحبت شما را قطع کنم. سئوال من چند جنبه بود. شما در بند بین ۱۵۰ تا ۱۸ زندانی را دیدید. اما شما تا آزاد شوید می‌دانید برای آن‌ها چه اتفاقی افتاد؟
حسن: تعدادی را به اوین انتقال دادند. تاریخ را دقیقا نمی‌دانم. ما قبل از این که آن‌ها را به اوین ببرند. ما را از فرعی بردند به سالن بسیار بزرگی که م بچه‌های اوین را هم آن‌جا دپدیم. حدود صد خورده‌ای نفر بودند که همین عباسی از یکی مصاحبه می‌گرفت. اسم آن زندانی کاوه اعتمادزاده بود. پسر «به آذین» معروف حزب توده بود که حمید عباسی جلو نشسته بود و از او بازجیوی می‌کرد و به ما می‌گفت همه شما هم گوش کنید. هم اکنون نیز سئوالتش یادم است.
دادستان: ببینید این واقعه را یا چشم‌بند دیدید؟
حسن: همه ما چشم‌بندها را برداشته بودیم.
دادستان: از شما هم مصاحبه گرفتند؟
حسن: نه از من مصاحبه نگرفتند.
دادستان: چه‌طوری آگاه شدید تحقیقایت در حال انجام شدن است؟
حسن: کدام تحقیقات؟
دادستان: تحقیقاتی که درباره عباسی در جریان بود.
حسن: شادی امین و شادی صدر با من تماس گرفتند و ماجرا را به من گفتند.
دادستان: از طریق مطبوعات هم فهمیدید؟
حسن: بلی.
دادستان: یادت می‌آید از طریق کدام مطبوعات متوجه شدید؟
حسن: رادیو فردا و بی‌بی‌سی و سایر رسانه‌های ایرانی دیدم.
دادستان: وقتی که این خبر دیدی و شنیدی آیا عکسی هم بود.
حسن: بلی بود.
دادستان: چه یادت می‌‌آید درباره آن عکس؟
حسن: نوری در این عکس کمی پیر شده بود.
دادستان: یادت هست این عکس چه‌طوری بود؟
حسن: او ته ریش داشت. موی سرش کمی ریخته بود. همان چشمانی که من ۴ سال در زندان دیده بودم. دیگه چی بگم همین.
دادستان: منطورتان این است که همان لحظه عکس را شناختید؟
حسن: بلی همان لحظه شناختم.
دادستان: یادت می‌آید کی فهمیدید اسم اصلی‌اش حمید عباسی نیست؟
حسن: بعدها در سایت‌ها خوندم. نمی‌دانستم حمید عباسی بود.
دادستان: درست متوجه شده باشم شما فکر می‌کردید این اسمش حمید عباسی است؟
حسن: بلی.
دادستان: توی آن زمان حمید عباسی را در این سالن دادگاه دیده بودید؟
حسن: نه.
دادستان: صبر کنید دوربین را بچرخانند به سوی شما.
حسن: بلی خودش است. خودشه.
دادستان: حالا اگر به زمان گوهر دشت برگردید از صورتش چی یادت می‌آید؟ چه لباسی به تنش می‌کرد؟
حسن: تا آن‌جا که یادم می‌آید پیراهن آخوندی تنش می‌کرد و دکمه پیراهنش را تا آخر می‌بست. پیراهن خود را همیشه روی شلوارش می‌انداخت. تا آن‌جا که یادم می‌آید شلوار پاسداری می‌پوشید.
دادستان: شلوار پاسداری چگونه است؟
حسن: رنگ سبزی داشت که پاسدارها می‌پوشیدند. سبز تیره.
دادستان: ناصریان و بعد لشکری را بگو چی می‌پوشیدند؟
حسن: ناصریان لباس شخصی می‌پوشید. لشکری همان شلوار پاسداری تنش می‌کرد. اما پیراهنش یادم نیست.
دادستان: منظورت از لباس شخصی چیست؟
...
وکلای مدافع حمید نوری از شاهد در مورد تاریخچه آشنایی و دیدارش با ابراهیم رئیسی، رییس جمهوری فعلی ایران، پرسیدند. شاهد گفت حکم ۱۲ سال زندان توسط رئیسی به او ابلاغ شد. شاهد توضیح داد که آشنایی‌اش با ابراهیم رئیسی به سال ۱۳۵۹، یعنی اولین دوره دستگیری یک‌ ماهه او برمی‌گردد.
حسن گفت: «سال ۶۰ که دوباره دستگیر شدم، رئیسی، نیری، و پورمحمدی در بندهای کرج زندان قزل‌حصار به بند ما آمدند. سی یا سی و پنج نفر از افراد را انداخته بودند در یک جای دو متری... نیری رد می‌شد و به ما می‌گفت شماها همه‌تان مثل میمون‌های توی قفس هستید... بعدا شوشتری، ابراهیم رئیسی و فاتحی دوباره یک‌سال ما را در سلولی دو متر در سه متر در زندان قزل‌حصار کرج انداختند و به‌طور مداوم ما را کنترل می‌کردند. در این سلول تنها اجازه داشتیم که یک دقیقه صبح، یک دقیقه ظهر و یک دقیقه شب از دست‌شویی استفاده کنیم.»
مارکوس وکیل حمید نوری: سئوالم این است که شما دادگاه را از اول تا الان گوش کردید؟
حسن: شاید ۱۰ درصد.
وکیل: آیا کتاب یا کتاب‌هایی درباره زندان خواندید؟
حسن: بخشی از کتابی را که دوستم ایرج مصداقی نوشته خوندم. من زیاد نمی‌خوانم چون حالم بد می‌شود.
وکیل: ببینید اول بگم در مقدمه شاید سئوالات من تکراری باشد... اول با روسای زندان شروع می‌کنم. شما گفتید درجه مقامات زندان نخشت ناصریان و بعد لشکری بود. شما گفتید سال ۶۴ به گوهردشت رفتید. آیا یادت می‌آید در آن سال روسای زندان چه کسانی بودند؟
حسن: ناصریان. کس دیگری هم به نام مرتضوی بود اما مطمئن نیستم.
وکیل: لشکری کی وارد آن‌جا شد؟
حسن: آن زمان که من آن‌جا بودم لشکری را می‌دیدم.
وکیل: یعنی سال ۱۳۶۴ آن‌جا کار می‌کرد؟
حسن: دقیق مرتوضری یادم نیست اما لشکریان و ناصریان آن‌جا بودند.
وکیل: یعنی مرتوضی سال ۸۸ میلادی آن جا نبود؟
حسن: مرتضوی بعدا نبود.
وکیل: کسی به اسم عرب را می‌شناسد؟
حسن: بلی اسم عرب را می‌شنیدم.
وکیل: او را دیدید؟
حسن: حضور دهن ندارم. فقط اسمش برایم آشناست.
وکیل: آیا یادت می‌آید کی این اسم را شنیدید؟
حسن: در زندان شنیدم. اما دقیقا نمی‌دانم کی شنیدم.
وکیل: اسم حاجی حسن را شنیدید؟
حسن: نه.
وکیل: حالا سراغ عباسی برویم. البته الان گفتید که عکس او را در فضایی مجازی دیدید. شما می‌توانید بگویید موها و چهره‌‌اش چه رنگی بود؟
حسن: ناصریان تیره بود اما عباسی روشن بود و لاغر اندام... اما موهایش یادم نیست.
وکیل: به فارسی چی می‌گویند؟
حسن: ما معمولا به رنگ‌های پوست نمی‌گوییم سفید است. می‌گوییم بور است.
وکیل: فهمیدم. عباسی بور بود. گفتید شما را سال ۱۳۶۴ به گوهردشت بردند؟ توگفتی عباسی را صدها بار دیدید...
حسن: بلی دیدم.
وکیل: حالا سئوالم شاید تکراری است. در سال ۱۳۶۴چه وقت عباسی را دیدید؟
حسن: بعد از این که مرا شش ماه انفرادی بردند و بیرون اومدم او را مرتب می‌دیدم. بعد از سال ۶۵ به بعد زیاد می‌دیدم.
وکیل: تو گفتی شما را به سلول انفرادی بردند یک ماه بودید؟
حسن: بگذارید توضیح دهم. مرا از قزل حصار به گوهردشت بردند و یک ماه انفرادی بودم. بعد از یک ماه مرا بردند به بند ۸. بعد از چهار ماه مرا دوباره شش سلول انفرادی بودم. بعد از ۶ ماه مرا به بند ۹ آوردند. بعد از سال ۱۳۶۵ عباسی را زیاد می‌دیدم.
...
جلسه بعدی دادگاه حمید نوری روز پنج‌شنبه ۱۵ مهرماه ۱۴۰۰- ۷ اکتبر ۲۰۲۱ با حضور مجید جمشیدی، شاهد و شاکی پرونده برگزار خواهد شد.
******************
بیست و چهارمین جلسه دادگاه حمید نوری در استکهلم!
در بیستمین و چهارمین جلسه دادگاه حمید نوری در استکهلم که روز دوشنبه دوازدهم مهر ۱۴۰۰‌-‌چهارم اکتبر ۲۰۲۱، برگزار شد سارا روزدار، خواهر عادل روزدار به‌عنوان شاکی گفت که آذر ۱۳۶۷ ساکی از برادرش در زندان، تحویل خانواده‌اش شده اما هرگز جنازه‌اش را تحویل ندادند.
بر اساس کیفرخواست حمید نوری با نام مستعار عباسی در فاصله ۵ تا ۱۵ شهریور به عنوان دستیار معاون دادستان در زندان گوهردشت کرج مشغول به کار بوده است. او متهم است در هم‌دستی و همکاری عامدانه با دیگران عاملان کشتار، تعداد بسیاری از زندانیانی که «ایدئولوژی آن‌ها بر خلاف عقاید رژیم مذهبی حاکم بر ایران بود»، به قتل رسانده است.
در این جلسه خواهر یکی از اعدام‌شدگان تابستان ۱۳۶۷ و هم‌چنین حسن گلزاری از جان بدربردگان کشتار در دادگاه استکهلم سوئد حاضر شدند.
در ابتدای این جلسه یوران یالمارشون، وکیل سارا روزدار توضیح داد که او در تیرماه ١٣۶٢ دستگیر و به شش سال زندان محکوم شده بود و سال‌های حبس‌ را در زندان‌های اوین، کمیته مشترک و گوهردشت گذراند.
به گفته وکیل خانواده روزدار، عادل احتمالا در ششم شهریور ۱۳۶۷ و در سن ۳۲ سالگی اعدام شده است. سارا روزدار خواهر او در آن زمان ۲۶ سال داشت.
وی توضیح داد که چند شاهد دیگر این پرونده نیز عادل روزدار را در زندان دیده بودند که در شهادت خود به آن خواهند پرداخت.
وکیل این پرونده هم‌چنین اشاره کرد که نامه‌هایی که روزدار از زندان برای خانواده خود ارسال کرده بود ضمیمه این پرونده شده است.
آذرماه ۱۳۶۷ پدر عادل روزدار را به زندان اوین می‌خواهند و در آن‌جا به آن‌ها اطلاع می‌دهند که فرزندشان کشته شده است.
سارا روزدار که خود از اعضای حزب توده ایران بوده و در اواسط دهه شصت از ایران خارج شده است، سه نامه برادرش از زندان را نیز تحویل دادگاه داده است.
نخستین نامه در اردیبهشت سال ۱۳۶۵ نوشته شده است. دومین نامه نیز در بهمن ۱۳۶۵ که در این نامه‌ تاکید می کند که «به اعتقادش پایبند و به آینده امیدوار است.» آخرین نامه عادل هم در تاریخ ۲۱ خرداد ۱۳۶۷ نوشته شده است.
وی به قطع ملاقات‌ها اشاره می‌کند و می‌گوید خانواده‌ عادل روزدار آخرین بار اوایل تیر با او دیدار می‌کنند و دو هفته پس از آن، «مقامات زندان می‌گویند شلوغی‌هایی شده و از خانواده می‌خواهند دیگر به گوهردشت نیایند.»
سارا روزدار امروز در دادگاه گفت برادرش در نامه آخر اشاره کرده که «آزار و اذیت زندانیان بیش‌تر شده است.»
وی می‌گوید با این حال، عادل همواره امیدوار بود که پس از تحمل شش سال حبس آزاد خواهد شد.
سارا روزدار گفت: «با این‌که اخبار اعدام‌های مخفیانه را می‌شنیدیم اما شخصا هرگز نمی‌‎خواستم باور کنم دارند اعدام می‌‍‌‌کنند.»
وی اشاره کرد که در فاصله بی‌خبری از برادرش دوران بسیار سختی بر خانواده گذاشت تا اینکه در میانه آذر(احتمالا ۱۵ آذر) از خانواده می‌خواهند به زندان اوین مراجعه کنند و سرانجام خبر اعدام را می‌دهند.
خانم روزدار در جلسه محاکمه حمید نوری، گفت که پدرش را تهدید کرده بودند که اجازه برگزار کردن هیچ مراسمی برای سوگواری ندارد.
عادل روزدار، به گفته خواهرش، تیر ماه ۱۳۶۲ به اتهام «عضویت در حزب توده» دستگیر و به ۶ سال زندان محکوم شده بود اما ۵ شهریور ۱۳۶۷ در جریان اعدام زندانیان چپ، اعدام شد.
سارا روزدار ساکن سوئد است و در جلسه دادگاه حمید نوری گفت که برادرش همیشه امیدوار بود که پس از ۶ سال زندان، حکمی که به او داده بودند، آزاد خواهد شد اما او را اعدام کردند.
عادل روزدار، به گفته وکیل مشاور سارا روزدار در دادگاه، هنگام اعدام در زندان گوهردشت کرج، ۳۲ سال داشت و مجرد بود.
سارا روزدار در دادگاه گفت که برادرش دندانپزشکی خوانده بود و در زندان‌های کمیته مشترک، اوین، قزل‌حصار و گوهردشت زندانی بوده و چون به زندانیان دیگر در زمینه دندانپزشکی کمک می‌کرد در زندان شناخته شده بود.
سارا روزدار می‌گوید که نامه‌های برادرش توسط مسئولان زندان سانسور شده بود. او از آخرین نامه عادل روزدار در خرداد ۱۳۶۷ گفت که «در نامه آخر اشاره کرده که فشارها بر او و دیگر زندانیان افزایش پیدا کرده اما او و بقیه زندانیان اطلاع نداشته‌اند چه اتفاقی در جریان است. عادل نوشته بود اشک چشم جاری‌ست ولی ما به شرافت و انسانیت وفادار مانده‌ایم.»
اوایل تیر ماه آخرین باری است که پدر و برادر عادل روزدار با او ملاقات می‌کنند و در مراجعه‌های بعدی برای ملاقات به خانواده او گفته می شود که «در زندان شلوغی‌هایی شده و فعلا خبری از ملاقات نیست و نیایید.»
سارا روزدار می‌گوید که در آن زمان ساکن سوئد بود و او و بقیه اعضای خانواده‌اش در ایران بسیار نگران برادرشان بودند اما «من نمی‌خواستم باور کنم که اعدام‌ها در جریان است.»
وی درباره آخرین ملاقات خانواده‌اش با عادل روزدار توضیح داد که پدرش و یکی از برادرانش با عادل ملاقات کرده‌اند: «پدرم ارتباطاتی داشت و به او گفته بودند اگر عادل انزجارنامه بنویسد و همکاری کند، آزاد می‌شود. به عادل این را مستقیم نگفته بودند. پدرم در آخرین دیدار همین را به عادل گفته بود که نامه را بنویس اما عادل گفته بود که کاری نکرده و نامه‌ نمی‌نویسد.»
۱۵ آذر ماه از زندان اوین با برادر عادل روزدار تماس می‌گیرند و روز ۱۶ آذر ساکی از او را تحویل پدرش می‌دهند: «به پدرم چشم‌بند می‌زنند و در اتاقی می‌نشانند. یک نفر از روی یک کاغذ اتهامات برادرم را می خواند. پدرم که به شدت نگران بود می‌گوید که به من بگویید پسرم زنده است. بعد از تمام شدن خواندن آن کاغذ به پدرم می‌گویند که عادل اعدام شده است. پدرم را می‌ترسانند و تهدید می‌کنند که اجازه برگزار کردن هیچ مراسمی برای سوگواری ندارد. بعد هم ساکی از عادل را تحویلش می‌دهند. پدرم می‌پرسد پیکر پسرم کجاست. می‌گویند جسدی در کار نیست. گواهی فوت هم به پدرم نمی‌دهند.»
خانم روزدار می‌گوید که بر اساس شهادت دوستان برادرش، او را روز ۵ شهریور با شروع اعدام‌ چپ‌ها اعدام کرده‌اند و یکی از جان‌ به‌در بردگان از اعدام‌ها، او را در راهروی مرگ دیده است.
به گفته سارا روزدار خانواده او هم‌چنان از محل دفن برادرش بی‌اطلاع هستند: «فکر می‌کنیم با دیگر هواداران گروه‌های چپ در گورستان خاوران به صورت دسته‌جمعی دفن شده‌اند. پدر و مادران با دست زمین آنجا را کنده بودند و به بدن برخی از دفن‌شدگان رسیده بودند.»
عادل روزدار از آن‌جایی که تقریبا تحصیلات دندان پزشکی خود را تمام کرده بود، در این زمینه به زندانیان دیگر کمک می‌کرد و این موضوع باعث شده بود که او میان زندانیان شناخته شده باشد.
وکیل این پرونده هم‌چنین اشاره کرد که نامه‌هایی که روزدار از زندان برای خانواده خود ارسال کرده بود ضمیمه این پرونده شده است.
سارا روزدار: «گفتند حق برگزاری مراسم ندارید.»
سارا روزدار که خود از اعضای حزب توده بوده و در اواسط دهه شصت از ایران خارج شده است، سه نامه برادرش از زندان را نیز تحویل دادگاه داده است.
نخستین نامه در اردیبهشت سال ۱۳۶۵ نوشته شده است. دومین نامه نیز در بهمن ۱۳۶۵ که در این نامه‌ تاکید می کند که «به اعتقادش پایبند و به آینده امیدوار است.» آخرین نامه عادل هم در تاریخ ۲۱ خرداد ۱۳۶۷ نوشته شده است.
وی به قطع ملاقات‌ها تاکید کرد و گفت خانواده‌ عادل روزدار آخرین بار اوایل تیر ۶۷ با وی دیدار کردند و دو هفته پس از آن، «مقامات زندان گفتند شلوغی‌هایی شده و از خانواده می‌خواهند دیگر برای ملاقات به گوهردشت نیایند.»
بسیاری از کسانی که در جریان کشتار تابستان ۱۳۶۷ اعدام شدند پیش‌تر حکم زندان دریافت کرده بودند.
سارا روزدار نیز امروز در دادگاه گفت برادرش در نامه آخر اشاره کرده که «آزار و اذیت زندانیان بیشتر شده است.»
او ادامه داد با این حال، عادل همواره امیدوار بود که پس از تحمل شش سال حبس آزاد خواهد شد.
سارا روزدار گفت: «با این‌که اخبار اعدام‌های مخفیانه را می‌شنیدیم اما شخصا هرگز نمی‌‎خواستم باور کنم دارند اعدام می‌‍‌‌کنند.»
وی اشاره کرد که در فاصله بی‌خبری از برادرش دوران بسیار سختی بر خانواده گذاشت تا این‌که در میانه آذر(احتمالا ۱۵ آذر) از خانواده می‌خواهند به زندان اوین مراجعه کنند و سرانجام خبر اعدام را می‌دهند.
وی در ادامه شهادتش افزود هنگامی که پدرش به اوین می‌رود، او را با چشم‌بند به اتاقی می‌برند و اتهام‌های پسرش عادل روزدار را می‌خوانند. و در واکنش به نگرانی پدرش می‌خواهند: «ساکت باشد.»
سازا گفت: «پس از این‌که خبر اعدام عادل را پدرم دادند، تلاش می‌کنند او را بترسانند و می‌گویند حق برگزاری هیچ مراسمی ندارید.»
روزدار گفت ماموران تنها «ساکی از وسایل» عادل روزدار را به پدرش دادند و در پاسخ به خانواده که درباره جسد فرزندش می‌پرسد می‌گویند «این را هم تحویل نمی‌گیری و هیچ اعتراضی هم حق نداری بکنی.»
روزدار گفت تاثیر این واقعه به گونه‌ای بوده که او هنوز دارو مصرف می‌کنند و با دکتر روانشناس در تماس است.
در این جلسه وکلای متهم سئوالی از شاکی نداشتند.

در ادامه جلسه دادگاه امروز حسن گلزاری زندانی سابق و هوادار پیشین سازمان مجاهدین که به‌عنوان شاهد در دادگاه حاضر شد در این جلسه به نقش حمید عباسی در جریان اعدام‌ها پرداخت.
حسن گلزاری به گفته وکیل مشاورش در دادگاه، هنگام بازداشت ۱۹ سال داشت و سال آخر دبیرستان بود، ابتدا به دو سال زندان، سپس ۱۲ سال محکوم شده و بعد این حکم به ۸ سال زندان تبدیل شده بود و شهریور ۱۳۶۸ از زندان آزاد شده است.
گلزاری که ساکن کانادا است گفت که قبل از اعدام‌ها، هنگام اعدام‌ها و بعد از اعدام‌ها حمید نوری را دیده است. وی که به‌صورت تصویری و از طریق اسکایپ در دادگاه شهادت می‌داد در پاسخ به این سئوال دادستان که «وقتی می‌گویی بیش‌تر از صدها بار او را دیدی کجا دیدی و چند وقت یک‌بار می‌دیدی که این‌قدر دیدی؟» توضیح داد: «در بندهایی که من ۴ سال در گوهردشت بودم. بعد از لشکری و ناصریان که مسئولین رده اول زندان بودند نفر بعدی همیشه حمید عباسی(نوری) بود که به پاسدارها دستور می‌داد چکار بکنند و چه‌کار نکنند. رده سازمانی‌اش را من مطلقا نمی‌دانم اما با برخوردی که با پاسدارها و با بقیه نگهبان‌ها می‌کرد فکر می‌کنم نفر دوم زندان گوهردشت بود.»
حسن گلزاری گفت: «به‌عنوان مثال ما وقتی غذای دسته‌جمعی می‌خوردیم وسط بند سفره می‌انداختیم این طرف و آن طرف سفره می‌نشستیم صدها نفر با هم غذا می‌خوردیم. بارها و بارها حمید عباسی(نوری) با چند پاسدار داخل بند آمدند. می‌گفت امروز مسئول غذایی شما چه کسانی هستند؟ ما تقسیم کار می‌کردیم و آن مسئولان را می‌برد بیرون کتک می‌زدند و دوباره به بند برمی‌گرداندند. می‌گفتند حق غذای دسته‌جمعی خوردن ندارید و باید تک‌تک غذا بخورید.»
به گفته وی، از نظر رده‌ای در زندان گوهردشت، اول ناصریان(محمد مقیسه)، بعد لشکری و بعد حمید عباسی(نوری) بود. او گفت که صدای حمید نوری را بارها در بازجویی‌هایی که در هنگام انجام اعدام‌ها داشت شنیده است و «حمید عباسی(نوری) پیرهن من را گرفت و گفت شما نجس هستید نباید دست ما به شما بخورد.»
حسن گلزاری، به گفته وکیل مشاورش، در سال ۱۳۶۴ به زندان گوهردشت منتقل شده. وی گفت که در ملاقات کابینی با خانواده‌اش از اذیت و آزار‌ها و شکنجه‌های داخل زندان سخن گفته و «سر همین صحبت‌ها پدر، مادر و خواهر من را دستگیر کردند، خود من را هم به کرج بردند و چند روز کتک زدند، اذیت کردند، بعد دوباره به انفرادی برگرداندند و ۶ ماه در انفرادی بودم. سپس از انفرادی به بند ۹ منتقل شدم. تقریبا اواخر من را به بند یک بردند و بعد دربند جهاد حدود ۱۰ روز بودم که اعدام‌ها شروع شد. بعد از اتاق هیات مرگ هم مرا به انفرادی بردند و دو ماه باز انفرادی بودم.»
این زندانی سیاسی پیشین می‌گوید که با پایان جنگ ایران و عراق، او و اکثر زندانیان احتمال می‌دادند که آزاد شوند و خبر نداشتند که دارند اعدام می‌کنند.
وی سپس از حضورش در اتاق هیات مرگ گفت: «من چشم‌بند را برداشتم و چند نفر آخوند و پاسدار را دیدم. اسامی آخوندها، ابراهیم رئیسی بود که دادستان کرج بود و حکم ۱۲ سال زندان من را رئیسی داده بود، حسینعلی نیری، مصطفی پورمحمدی، مرتضی مقتدایی و اسماعیل شوشتری هم بود ولی او لباس شخصی تنش بود، نادری دادستان کرج هم بود، دو سه تا پاسدار هم بودند که الان اسم آن ها را به خاطر ندارم. فاتحی که من را داخل اتاق برد خارج شد و آن‌جا نماند.»
گلزاری گفت که در اتاق هیات مرگ پذیرفته که سازمان مجاهدین خلق را منافقین بنامد و بنویسد که جمهوری اسلامی را قبول دارد.
وی توضیح داد که بعد از حضور در اتاق هیات مرگ به سلول انفرادی منتقل شده و از طریق مورس زندانی سلول کناری متوجه شده که چند روز است که اعدام‌ها شروع شده است: «داخل انفرادی یکی از کرکره‌ها کاملا خم بود و من می‌توانستم بیرون را ببینم. چرخ و فلکی در خیابان سیزدهم گوهردشت بود و هر شب آن چرخ و فلک را می‌دیدم که مردم برای تفریح می‌رفتند و در دو سه کیلومتری آن چرخ و فلک داشتند هر شب ده‌ها نفر را اعدام می‌کردند.»
حسن گلزاری گفت که از سلول انفرادی کامیون‌های یخچال‌دار را دیده و «آن کرکره‌ای را که کمی کج بود می‌گرفتم و داخل حیاط را می‌دیدم. هر یکی دو روز، یک کامیون یخچال‌دار شب‌ها می‌آمد و من سر و صداها را می‌شنیدم. بعد صدای پرت کردن چیزی را می‌شنیدم، من هیچ‌وقت جنازه‌های دوستانم را ندیدم، اما حدس می‌زنم این صدای همان جنازه‌ها بود.»
گلزاری تعریف کرد که حدود ۱۰ مرداد حمید عباسی و چند پاسدار ۲۰ نفر را از بند آن‌ها به جایی منتقل کرده است و او را از آن‌جا مقابل هیات متصدی اعدام‌ها می‌برند که در آن‌جا ابراهیم رئیسی، حسینعلی نیری، پورمحمدی و چند تن دیگر حضور داشتند.
وی در ادامه گفت در جریان اعدام‌ها به سلول انفرادی منتقل شده که از آن‌جا کامیون‌های یخچال‌دار را دیده است که هر دو سه شب در میان می‌آمد.
حسن گلزاری گفت: بعد از این‌که شعار «مرگ بر منافق» و «درود بر خمینی» می‌شنید، صدایی می‌شنید که «انگار چیزی داخل کامیون پرتاب می‌شود. من دوستانم را ندیدم. اما فکر می‌کنم این صداها جسد دوستانم بود که پرتاب می کردند در کامیون.»
وی گفت در جریان اعدام‌ها چند بار به بازجویی رفته و در آن‌جا از او می‌خواستند نام کسانی را لو بدهد. او می‌گوید در آن‌جا مورد ضرب و شتم قرار می‌گرفت و صدای حمید عباسی را هم در میان بازجویان شناسایی کرده است.
او می‌گوید حمید عباسی او را برای مصاحبه تلویزیونی زیر فشار قرار داده و مورد ضرب و شتم قرار داده است.
حسن گلزاری افزود حتی وقتی از انفرادی به بند دو منتقل شد بعد از چند روز مجددا به تمام زندانیان گفتند: «چشم‌بند بزنید و این‌بار تصور همه این بود که می‌برند اعدام‌مان کنند.»
وی گفت در آن زمان پس از آن‌که از او خواستند کسی را لو بدهد و نپذیرفت، به همان آمفی تئاتری منتقل شد که در روزهای قبل آن‌جا اعدام می‌کردند و در آن‌جا حمید عباسی برای جابه‌جا کردن زندانی از لباس او را گرفته و گفته «شما نجس هستید» و نباید به شما دست زد.
وی ادامه داد: حمید نوری‌(عباسی) زندانی را که در این لحظه به گلزاری گفته بود «نترس اعدام نیست»، به‌شدت مورد ضرب و شتم قرار داده است.
او گفت حمید عباسی از جمله کسانی بود که به پاسدارها دستور می‌داد.
...
زندانیانی که تاکنون شهادت داده‌اند بر این عقیده‌اند که اعدام‌های دسته‌جمعی زندانیان سیاسی در گوهردشت از هشتم تیرماه ۱۳۶۷ آغاز شده بود.
مقامات قضایی جمهوری اسلامی ایران مدعی‌اند زندانیان سیاسی قصد داشتند به دنبال عملیات فروغ جاویدان سازمان مجاهدین حلق که در چهارم تیرماه آن سال آغاز شد در زندان شورش کنند. جمهوری اسلامی ایران علاوه بر این، مدعی است با فتوای آیت‌الله خمینی هیاتی را برای عفو زندانیان و رسیدگی به پرونده آن‌ها به زندان فرستاده است. بنابر روایت جان به در بردگان، این هیات متصدی اعدام هزاران زندانی سیاسی بوده و به «هیات مرگ» مشهور است.
همگان می‌دانند که طرح کشتار دسته‌جمعی زندانیان سیاسی، از قبل برنامه‌ریزی شده بود بنابراین کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ در زندان‌های سراسر ایران توسط جمهوری اسلامی ایران، کم‌ترین ربطی به عملیات مجاهدین خلق در مرزهای ایران ندارد.