مصطفی اسدپور: طبقه کارگر در کشمکش بازنشستگی و بیمه بازنشستگی در ایران

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

Too young to die, too old to work! این عبارت شرح گویای یکی از بحرانهای جامعه بشری امروز است. دنیای معاصر با بحرانهای متعدد دست و پنجه نرم میکند، کم نیستند بحران هایی که بخودی خود حکایت از آشفتگی فکری و مشغله معوج نسل درگیر دارند. ماهنامه های معتبر سیاسی – اقتصادی انباشته از اخطار و نسخه های چاره جویی در مقابل چلنج بزرگ قرن است: پیری جمعیت!! هر چه بیشتر دقت میکنید این چلنج چه بسا باعث شرمندگی و سرافکندگی از آب در میاید.

اما کدام درجه از وارونگی است که افزایش متوسط طول عمر انسانها را "بحران" می انگارد؟ تا آنجا که به بورژوازی حاکم در دولتها و ارگانهای کشوری و بین المللی آن مربوط میشود جهان امروز نه تنها در آستانه مخاطره بزرگ "جمعیت سالخورده" بلکه در مقابل این پدیده به زانو درآمده است. بپرسیم چرا؟ چه شده؟
آیا جا، مسکن، دارو، غذا و امکانات کم است؟ آیا سالخوردگان در ادامه زندگی خود جای کسان دیگری را تنگ میکنند؟

برای نزدیک شدن به هسته اصلی پروبلماتیک باید سوال را طور دیگری مطرح کرد: کدام سالخوردگان؟ پیری غیر منتظره و ناخواسته کدام بخش از مردم؟

جواب روشن است و به همان اندازه سخیف و شرم آور! همه پروبلماتیک آنجاست که جمعیت کارگر و کارکن جامعه پا را از گلیم خود دراز کرده و بیش از حد و مرزهای مقدر اقتصاد سیاسی بورژوایی عمر میکنند، به عبارت دقیق تر بیشتر از حد پیر میشوند، و از همه بدتر میروند که شاید خرج روی دست "جامعه" بگذارند؛ به عبارت باز دقیق تر، اگر کارگران در جوانی و در سنین بهره وری کار گور خود را گم نمیکنند، "جامعه" را با پیری آنها چکار؟!

هیچ تلاش و موشکافی و ذکاوت ویژه ای لازم نیست که تشخیص داد بحث اساسا بر سر سالخوردگی و سالخوردگان طبقات حاکم نیست. همه بحث بر سر آن است که چشم انداز روشن برای دامنه دلخواه از نیروی آماده بکار، جوان و تندرست، به تعداد زیاد برای رقابت با هم، با طول مدت عمر مفید کاری با صرفه در مقابل بورژوازی به اندازه کافی روشن نیست. همین!

وقتی به این پروبلماتیک لباس "صندوق بازنشستگی کارگران" را میپوشانند، آنجاست که بورژوازی در تمام هیبت چرکین راستین خود، هار میشود، بخود میپیچد، و در تقاص قبل از تقصیر افسار میدرد. الیت نوکر فکری طبقه حاکم میپرسد: پس چه کسی قرار است لاشه دودمان انگلی ما و نسل بعدی ما را در تو در توی اشرافیت و عیاشی نگهداری کند؟ پس چه کسانی قرار است در زیر چرخ دنده های استثمار و بردگی در تولید و در استثمار له شوند؟ مطابق محاسبات جمعیت شناسی و اقتصادی هنوز چهل تا پنجاه سال تا آن "فاجعه" باقی است، اما مشت های گره کرده بورژوازی حکایت از آمادگی و بسیج بی امان برای کشمکشی گسترده در پیش رو دارد. این کشمکش با همه توجیهات و سناریو و ابزارهای آن یک کشمکش جهانی است و هم اکنون در بسیاری کشورها از انگلستان و فرانسه در قلب اروپا تا امریکای لاتین و نقاط دیگر بگرمی در جریان است.

ایران یک نمونه گویا و مصداق فضاحت بار در این زمینه است. صندوقهای بازنشستگی، حتی مهد آنها، در کشورهای صنعتی غربی از یک مرهم بر زخم بهره کشی، یک راه ناگزیر در جهت تشویق بهره وری کار فراتر نرفته است؛ در نمونه جمهوری اسلامی دیگر موضوع یک مالیخولیای ضد کارگری از آب در میاید. واقعیت این است که حملات به تمام معنا وحشیانه دولت و کارفرمایان علیه بازنشستگی و بازنشستگان طبقه کارگر هرگز تخفیف نیافته است. امروز کارگران با یک تعرض تازه روبرو هستند. بازنشستگی و مشخصا صندوق سازمان بیمه های اجتماعی در مرکز این کشمکش قرار گرفته است.

صورت مساله صندوق های بازنشستگی برای کارگران چیست؟

صورت مساله طبقه کارگر در ایران عقده چرکین "صندوق بیمه های اجتماعی" است. این سازمان نه "بیمه" است، نه "اجتماعی" و نه مطلقا هیچ ربطی به بازنشستگی و یا کارگران نداشته و ندارد. سازمان تامین اجتماعی یک سازمان مخوف است که پانزده میلیون از بخش تحتانی مردم زحمتکش را با نازل ترین سطح ممکن نه "زیر پوشش" بلکه در لابلای انواع دسیسه و وعده در منگنه قرار داده و سر بدواند.
میگویند: "جامعه" از پس نگهداری جمعیت هر چه بزرگتر سالخوردگان بر نخواهد آمد!

در جواب کافی است به اطلاعات آقای ولی اسماعیلی، رئیس کمیسیون اجتماعی مجلس اتکا کرد: تعداد 26 میلیون نفر تحت پوشش هیچ بیمه ای نیستند. (26 دیماه 1400، خبرگزاری تسنیم). کسی میخواهد "توانایی" مخوف "سازمان بیمه اجتماعی" را ارزیابی کند باید به سردواندن و بازی گرفتن نیاز و حق این 26 میلیون نفر نگاهی ییاندازد. به این لیست باید از جمله داستان بیمه کارگران ساختمانی را هم اضافه کرد.

کسی که منت "بیمه اجتماعی" و بیمه بازنشستگی را روی سر کارگر میگذارد، بویی از حقیقت نبرده است. چقدر بیجا است که در مقابل گرانی و قحطی شندرغاز مستمری را به رخ کشید؟ مگر خود کارگران و از جمله بازنشستگان نیستند زیر بغل همکار و دوست و آشنا را گرفته اند؟ مگر این خود بازنشستگان نیستند که با یکی دو شغل جانبی تکیه گاه فرزندان و نوادگان خود نیز هستند؟

میگویند و شب و روز اخطار برای ورشکستگی صندوقهای بازنشستگی از هر سو شنیده میشود. توجه کنید که چقدر آشکارا در شاهکار اخیر وزیر کار در باصطلاح بزرگترین افزایش مستمری ها عمیقا ضد کارگر و ضد بازنشسته عمل میکنند. بعد از چهل سال نیمی از مستمری بگیران را با دارامب و دورومب به سطح خط فقر میرسانند، بشرطی که متوسط بگیران و حداکثر بگیران را مورد حمله قرار دهند! همه هنر و حرفه این سازمان تحقیر و عقب راندن توقع و تصویر جامعه از کارگر به مظلوم و ایتام و مستمری بگیر است.

میگویند و غرق در تعفن "عالمانه" خویش تقصیر را به گردن خود جمعیت کارگر میاندازند: تقصیر خود کارگران است که باندازه کافی کودک برای نیروی کار نسل بعد به سور و سات نکبت استثمارگرانه طبقه حاکم تحویل نمیدهند!

صورت مساله بازنشستگی برای طبقه حاکم صندوق و چرتکه کم و کسری آن نیست. برای بورژوازی تا آخرین قطره خون، تا آخرین نفس و هر ذره از روح و پیکر کارگر فرصت مغتنم برای بهره کشی است.
آیا مساله بازنشستگی و سالخوردگی مهم است؟

بدون هیچ تردید حتی اگر حمله سخیف بورژوازی نمیبود، راسا طبقه کارگر میبایست آنرا جدی بگیرد. پدیده ای به نام "پیری جممعیت کارکن"، پروسه ای که یک نسل، ده پانزده میلیون عضو طبقه کارگر از جوانی به پیری قدم میگذارند؛ یک تحول عظیم است. اینها جگر گوشگان و عزیزترین سرمایه طبقه ما در یک دوره مهم از کشمکش های طبقاتی را تشکیل میدهند. بازنشستگی هم سنگ محک معتبری است. اینکه کارگران جوان با کدام انتظارات، کدام تضمین ها، چقدر منسجم و متحد، چقدر قدرتمند وارد پنجاه سالگی خود میشوند را ابدا نمیتوان دست کم گرفت. و این ما را به موج اعتراضات هم امروز بازنشستگان میرساند.

این صندوقها نیست که باید پر شود، یا نجات یابد. این خود نفس زندگی، حق و تضمین حیات و حرمت انسانی میلیونها نفر از تبار کارگری است که در این اعتراضات جار زده میشود. صندوقها چندین بار با کار و عرق و خون همین نسل از کارگران پر شده و با تابلوی چرکین "بیمه های اجتماعی" به یغما رفته است. جنگ امروز بازنشستگان جبهه دیگری از نبرد دستمزدها، نبرد شرایط کار، آزادی تشکل و نظارت کارگری است که همه طبقه کارگر در آتش انگیزه و نیاز به این مبارزه جویی میسوزد.

مصطفی اسدپور: " کدوم امید زندگی؟ من که تا سه سال دیگه زنده بمونم کلاهمو میاندازم هوا!"
(باز هم در مورد بازنشستگی و اعتراضات بازنشستگان)
جمله بالاتر، اظهار نظر کارگری بنام "محمود" در واکنش نسبت شاخص امید زندگی کارگران در ایران در سایت "اخبار پول" است. محمود 57 ساله است. همانجا، کارگر دیگری به اسم نیما اظهار نظر میکند: "والا در اطراف و فامیل و دوست و آشنا، ما آدم هفتاد ساله زنده نداریم. هر کی هم مرده تو سن پنجاه شست سالگی مرده ...".

شبنم هم تازه سی ساله شده معتقد است که هفتاد سال زندگی ، شبیه یک رویا است ... من هی به خودم میگم که مگه چقده دیگه زنده ام، هنر کنم تا پنجاه سالگی بکشم...".

در این چند کلمه یک دنیا مشاهده و تجربه روزمره در هیبت همکار و همسایه در مقابل ما به حرکت در میایند. در همان نگاه اول منطقی بنظر میرسد، مخاطرات بسیاری در کمین نشسته است که بازنشستگی را از لیست مسایل مبرم و ضروری زندگی روزمره خارج کند. گرفتاریهای فوری در تامین نان سفره، اجاره و درمان جایی که سر و ته آن با اشتغال و دستمزدهای موجود بهم نمیرسد؛ بیماریهای رایج ناشی از شرایط کار، شیوع مرگ بر اثر سوء تغذیه، هزار و یک دلیل که "ناگهانی" در محیط کار، در خیابان یا در یک اعتصاب یا زندان دامنگیر یک کارگر میشود تا "یک هو" بیافتد بمیرد؛ طول عمر متعارف، ایام سالمندی و بخش طبیعی از لذت زندگی را در چشم کارگران جامعه به حاشیه براند.

اما مخاطره اصلی آنجا آغاز میشود که ما کارگران این شرایط را فرض میگیریم، به درجات مختلف آنرا غیر قابل اجتناب به حساب میاوریم؛ و خود و آینده را بر اساس آن ترسیم میکنیم. با هزار نمونه میتوان دید که چند کلمه که روزمره اینجا و آنجا گوشهای ما را پر میکنند، فلسفه و روش زندگی آدم ها را شکل میدهد. بازنشستگی فقط یک نمونه و در عین حال یک نمونه هزار بار گویا و آشکار است.
کیست که نداند اعتراض جاری بازنشستگان همانقدر به بخش شاغل، کارکن و جوان جامعه مربوط است؟ کیست که نداند تنها بارقه دخالت و همبستگی مراکز اصلی کارگری و صنعتی جامعه بساط ترکمون طفره و توطئه دولت و طبقه حاکم را بهم خواهد ریخت؟

کیست که نداند وزیر کار و استعفای ایشان فقط بازیچه این اعتراضات است، بنا به منطق کشمکشهای طبقاتی و اجتماعی، این اعتراضات به قیمت سنگین سرسختی این پا و آن پا میکند تا ریشه بدواند، گسترش پیدا کند و نیرو بگیرد.

هنوز زود است، هنوز کسی بدقت نمیداند اعتراض بازنشستگان کجا دست به ترمز خواهد برد. اما یک چیز مسلم است. این اعتراضات فقط عدالت طلبی نیست، این تلنباری از نفرت و کینه و انتقام جویی علیه طبقات فرادست است که خود را به خیابانها کشانده است. این اعتراضات نمیتواند به اهداف نیم بند دلخوش کند. سوالات جلوی روی این اعتراضات آتجاست که باید پرونده سیستم بازنشستگی که حتی یک کارگر در منگنه حداقل بگیر و خط فقر محبوس میسازد را باید یکجا بست. باید به توطئه و اخاذی از کارگران به بهانه سهم بازنشستگی و معیارهای مختلف که به رقابت میان کارگران دامن میزند فورا پایان داد.

بازنشستگی در قاموس طبقاتی کارگری با ریشه در منطق "از هر کس به اندازه توانش و به هر کس بر اساس نیازش" امروز خود را به در دیوار جامعه میکوبد. شهر به شهر، اجتماعات بازنشستگان بیانگر سرگذشت کارگرانی است که تا اینجا همه راه ها در کار و بیکاری برایشان با تباهی و بهره کشی و نا امنی سنگفرش شده است، مردمانی که این جهان خانه شان نبوده و نیست... سهم شایسته خود را از بیمارستانها، انبارها، ثروت ویلاها و تجمل حاصل کار خود میطلبند، امروز چاره ای جز شورش ندارد و کوتاه نمیاید.

بازنشستگی و اعتراض بازنشستگان باید سر از کف مراکز تولیدی درآورد. وسوسه و سوداها، امید به زندگی باید در تمام پیکر طبقه کارگر به حرکت در بیاید. از همانجاست که کلاف سرگذشت نسلی از کارگران که "یکهو نمردند" بهم بافته میشود، کارگرانی که گفتند "ذلت نمیپذیرند" و با صف تعرضی به ذلت آپارات ننگین تبعیض و تحقیر حکومت سرمایه نقطه پایان گذاشتند.