به عنوان ِ مقدمه: نقل از نامه ی مارکس به جان باپتیست شوایتزر، در نقد ِ فرقه گرایی ِ فردیناند لاسال. « لاسال همانند ِ تمام ِ کسانی که فکر می کنند نوشداروی درد ِ توده ها را در جیب ِ خود دارند، ازهمان ابتدا به تحریکات و تحرکات ِسیاسی ِ خود رنگ و ماهییت مذهبی و فرقه گرایانه داد. چرا که هر فرقه ای در حقیقت نوعی مذهب ( دین) است.لاسال ازآنجا که موسس یک فرقه بود تمام ِ پیوندهای طبیعی با جنبش های کارگری را چه در داخل و چه در خارج ِ آلمان نفی و قطع نمود.
او در واقع همان خطای ِ پرودون ِ آنارشیست را تکرارکرد.یعنی به جای آن که پایگاه ِواقعی ِفعالیت ِ سیاسی ِخود رادرجنبش ِکارگری قرار دهد برعکس، می خواست جنبش را بر اساس ِ فرمان ها و دستور العمل های فرقه گرایانه ومتعصبانه ی خود قراردهد و جنبش را تابع ِ اراده ی معطوف به قدرت ِ خویش نماید . خود ِ شما ناسازگاری ِ فعالییت ِ یک فرقه و جنبش ِ طبقه را تجربه کرده اید و می دانید که فرقه علت ِ وجودی و هدف ِخود را نه درآنچه با طبقه ی کارگر همخوانی دارد بلکه دقیقن در آنچه آن را از طبقه متمایزمی سازد می بیند. درحالی که وظیفه ی کسانی که خود را مدافع ِطبقه ی کارگر و جنبش ِآن می دانند این است که به کارگران بیاموزند که روی پای خود به ایستند{ و نه به اراده وخواست ِ فرقه ها و فرقه سالاران تکیه کنند}.»( نقل از: درباره ی تکامل ِ تاریخ. کارل مارکس وفریدریش انگلس. ترجمه ی خسرو پارسا. ص. 118- 119. توضیح درون ِکروشه از من است .). بااین مقدمه ی مارکس می رویم روی موضوع ِ این بحث،یعنی افیون بودن ِ فرقه گرایی همچون دین و مذهب برای توده ها( خلق).
تنها دین ومذهب نیست که افیون ِتوده هاست. فرقه گرایی هم به قول ِ مارکس نوعی دین و مذهب و از این رو افیونی توهم پراکن و خیال پرداز است که به اعتقاد ِ فرقه گرایان محمل و تکیه گاه اش توده ها و « خلق ِ ناآگاه» هستند. ازاین رومی توان گفت به دلایلی که درادامه خواهیم دید فرقه الگوی سازمانی و راهکار وراهبرد ِتشکیلاتی- سیاسی ِخود را طابق النعل بالنعل ازدین و سلسله مراتب ِعمودی و از بالا به پایین ِ آن گرفته و یا در واقع تقلید کرده است. به این معنا که در بالا و در صدر ِ تشکیلات یک رهبر ِ فعال مایشاء و شخصییت ِ اقتدارمند( پیامبر، امام، لیدر) قرار دارد که پیروان و اعضای تشکیلات باید به این رتبه بندی ِ سلسله مراتبی اقتدانموده وبه آن پای بندی نشان دهند و گرنه مرتد به حساب آمده و ازجرگه ی مومنان به تقدس ِتشکیلات طرد و اخراج خواهند شد. با این شناخت ِ مقدماتی از دین و فرقه گرایی می توان دیگر مشترکات ِ فرقه را با دین و مذهب اینگونه دسته بندی نمود و برشمرد:
یک- خاستگاه و منشاء همه ی ادیان بدون ِ استثنا برتوهم ِ دین را نجات دهنده ی ِ« خلق و توده های ناآگاه» از گمراهی، و هدایت ِ آنها در راه ِ راست و مسیر ِ سعادت قرار دارد .همچنانکه منشاء فرقه و فرقه گرایی نیز برتوهم ِخود را رهایی بخش ِ« خلق و توده های ناآگاه» وراهنمایی و رهبری ِآنها برای رسیدن به آزادی ورفاه وخوشبختی به نیروی اراده ی بی نیازازپیش زمینه های مادی وتاریخی یعنی بر معجزه ی فرقه استوار است.
دو- تعیین کننده ی خصوصییات ِ فکری، اعتقادی و فرهنگی ِ دین، ایدئولوژی ِ پدرشاهی( پدرسالار و خدایگان سالار ) است که به موجب ِآن افراد ِ تحت ِ قیمومت و ارشاد ِ دین باید بی چون وچرا سرکرده گی ِ پدر ِ روحانی را به مثابه ِ ارشد و راهنمای« عاقل و دانا » ی خانواده بپذیرند و به فرمان ها و دستورالعمل های ارشاد کننده ی آن گردن بگذارند، و درغیر ِاین صورت، کافرو ناسپاس قلمداد شده و از جرگه ی مومنان و وابسته گان و معتقدان به قداست ِ خانواده ی دینی اخراج خواهند شد. همین خصوصییت ِاعتقادی، فکری و فرهنگی ِ خدایگان- بنده دقیقن شامل ِفرقه های سیاسی هم می شود. به این معنا که اعضای تشکیلات ِفرقه سالار بنا برآیین نامه و اساس نامه و شرایط ِ عضوییت ، ناگزیراند سرکرده گی ِلیدر ورهبر ِبنیانگذار وارشد ِ تشکیلات را بی چون و چرا بپذیرند و در صورت ِتخطی ازاین قرار و مدارهای پذیرفته شده ی غیر ِقابل ِاعتراض، به عنوان ِفرد ِ بی پرنسیپ و تکرو و انحلال طلب و «بریده»،ازعضویت خلع و طرد واخراج خواهندشد.
سه- هر دینی خود را تنها دین ِ برگزیده و شایسته ی هدایت و رهبری ِ« خلق» ِنیازمند ِرهبر و راهنما می داند و دیگر ادیان را فاقد ِ این شایسته گی های منحصر به خود می داند. به همین قیاس و با همین نگرش ِاز بالا به پایین،هر فرقه ی سیاسی نیز خود را برترین و مردمی ترین و شایسته ترین تشکیلات ِ سیاسی ِ موجود برای ارشاد و هدایت ِ جامعه می داند که مفهوم ِاین ادعا آن است که دیگرفرقه ها از داشتن ِ این خصوصیت های خود ویژه ی جمع شده در موجودیت ِ استثنایی ِآن محروم هستند.
چهار- ادیان،یک بنیانگذار و رهبر ِخودخوانده ی رسالت مند ِ مادام عمر دارند که با مرگ ِ او میان ِ پیروان و خصوصن نزدیک ترین افراد به رهبر و « پیامبر» ِ بنیانگذار بر سر ِ جانشینی ِ او اختلاف ِ نظر پیش می آید که هرکدام خود راتنها فرد ِ دارای صلاحییت ِ رهبری و شایسته تر از دیگران می داند و چون هیچ کدام هم ازادعای خود برای کسب ِمقام ِ رهبری کوتاه نمی آید، این است که آن دین ِ به اصطلاح واحد ومتحد،به مرور ِزمان شاخه شاخه و شعبه شعبه شده به طوری که هیچ کدام دیگری را به عنوان ِدین قبول ندارد و خود را تنها بازمانده ی جریان ِاصلی و رهبر ِبنیانگذار وتنها ادامه دهنده ی راه ِ او قلمداد و معرفی می کند. همین خصوصییت را می توان دقیقن در تشکیلات های سیاسی ِ فرقه گرایان مشاهده نمود.یعنی:با مرگ ِپایه گذارورهبر ِ مادام عمر ِتشکیلات،میان ِ« رفقای کمیته مرکزی» بر سر ِجانشینی و رهبری ِتشکیلات ِ واحد ِ تا کنون متحد اختلاف ِ نظر می افتد که هرکدام خود را تنها جانشین ِ اصیل ِ دارای صلاحییت و استحقاق ِ بیش از دیگر« رفقا» می داند وچون هیچکدام هم حاضر نیست از ادعای خود کوتاه بیاید و صرفنظرکند و به رهبری کسی غیرازخودگردن بگذارد،فرقه به زودی شاخه شاخه و فرقه فرقه شده- که به آن انشعاب گفته می شود-، به طوری که گویی این شاخه ها و فرقه های مجزای دشمن ِ یکدیگر هیچگاه از یک منشاء و خاستگاه و خانواده ی واحد نبوده اند.
پنج- بانیان و پیامبران ِ « اولوالامر» ِ دین و مذهب برطبق ِآیات واخبارواحادیث منقول از«ملل و نحل» ، همه بدون ِ استثنا مرد بوده اند و در میان ِ آنهمه پیامبر ِریش وسبیل دار،خدایی که خودش هم درهمه ی آیات از او با فعل ِ مذکر یاد شده، هیچ زنی خلق نکرد که شایسته ی پیامبری و رهبری ِ توده های ناآگاه ِ نیازمند ِ ارشاد و راهنمایی باشد. در واقع، این ماهییت و خصلت ِ زن ستیزانه ی دین و مذهب ِ مرد سالاراست که به خدا اجازه نداده زن را به پیامبری ِخود ورهبری ِخلق بر گزیند، و زنان در تشکیلات ِ دینی چرخ ِ پنجم ِ درشکه ی « سوارکاری» ِ دنیا و آخرت ِمردان هستند! همین نقش و جایگاه چرخ ِ پنجم بودن یا درواقع،بی هوییتی ِتشکیلاتی را درساختار ِ سیاسی- ایدئولوژیک ِ فرقه گرایان هم به عینه می بینیم وشاهد هستیم. تصادفی نیست که درتمام طول ِ تاریخ ِ پیدایش ِ فرقه گرایی تاکنون هیچ زنی به رهبری ِ تشکیلات های پر شمار ِ فرقه گرا نرسیده است. زیرا که این ماهییت ِ ایدئولوژیک- سیاسی ِ فرقه است که چنین نابرابری ِ جنسییتی ِ مرد و زن را اقتضا کرده به طوری که رهبری را فقط شایسته ی مردان می داند. یک تشکیلات ِ فرقه سالار را نام ببرید که در طول ِ دوران ِ پیدایش ِ فرقه گرایی زنی را به رهبری ِ خود انتخاب کرده باشد.
شش- رهبری درتشکیلات های فرقه همانند ِساختار ِدینی مادام عمری است ورهبر پیش ازمرگ جانشین ِ خود یعنی رهبر ِمادام عمر ِبعدی را که بدون ِ شک مرد خواهد بود انتخاب کرده و به «رفقا» واعضای تشکیلات معرفی و توصیه می کند.اگر چه در تجربه ثابت شده که رفقا زیر ِبار ِوصییت ِ رهبر ِ درگذشته نخواهند رفت، چراکه هرکدام خود داعیه ی رهبری دارند ودرنتیجه همچنان که بالاترنوشتم درتشکیلات انشعاب خواهد شد.دقیقن همانند ِاتفاقی که به اعتقاد ِ مسلمانان ِ شیعه در اسلام افتاد و پیامبر پیش از مرگ جانشین ِ خود را که پسر عمو و دامادش بود انتخاب و او را بر سر ِ دست بلند کرد و به پیروان اش معرفی نمود. اما این جانشین گزینی هم طولی نکشید که به جدایی ِ« رفقای دین ِ واحد» انجامید به طوری که برادران ِدینی برای کسب ِرهبری ِ امت به جان ِ همدیگر افتادند.
هفت- یک بار ِ دیگر مقدمه ی این مقاله و نامه ی مارکس به جان باپتیست شوایتزر را در باره ی اشتراکات ِ بنیادی و ماهییتی ِدین و فرقه را بخوانید تا بدانید که اولن چرا فرقه گرایی مانند ِ دین افیون ِ توده ها است، و ثانیین چرا فرقه گرایان با داشتن ِ اینهمه اشراکات ِ غیر ِ قابل ِ انکار با دین و مذهب نمی توانند ادعای مارکسیست بودن داشته باشند.