خدامراد فولادی: محسن حکیمی و سنگ ِ بزرگ تراز توان اش3

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

( پاسخ به خرافه های دینی مذهبی ِ حکیمی) توضیح: دوستی به من گفت:چراوقت ات راصرف ِ پاسخگویی به کسی می کنی که سخنان اش ارزش ِ پاسخگویی ندارد. گفتم: در بی ارزش بودن و بی اعتباری ِ سخنان اش با تو موافق ام اما مساله برای من ِ مارکسیست این است که حکیمی رابطه ی تنگاتنگی با برخی کارگران ِ سندیکالیست دارد که تبدیل به رابطه ی مرید و مرادی شده و از این طریق باورهای نادرست ِ خود در مسائل ِ سیاسی، ایدئولوژیک و فلسفی را به آنها القا نموده و آنها شده اند واسطه های انتشار ِ عقاید ِ او.

حکیمی اکیپ ِ کوه نوردی و گلگشت های مناسبتی با این کارگران و خانواده ی آنان تشکیل داده ودرهمین روابط ِ نزدیک ایده های غیر ِ علمی و غیر ِ تاریخی اش را تبلیغ و ترویج می کند. من یکی از دوستان کارگراش را از نزدیک می شناسم که به شدت تحت ِ تاثیر القائات ِ او قراردارد وهرچه حکیمی بگوید آن را وحی منزل می پندارد. از جمله این که مدام اینجا و آنجا و هرجا که فرصت پیدا کند علیه مارکسیسم و شخص ِ انگلس وفلسفه ی علمی وایدئولوژی ِبه زعم ِ او مارکسیستی داد ِسخن می دهد. گوش اش هم به هیچ نقد و پاسخی بدهکار نیست، درست مانند ِ خود ِ حکیمی. به همین دلیل معتقدم نباید درمقابل ِ این شخص ِ در عین ِ حال پر مدعا کوتاه آمد و باید به شدت با آگاهی های دروغینی که چه از طریق ِ کتاب ها ومصاحبه ها و رفقای سندیکالیست اش و چه از طریق ِ سایت های برونمرزی اشاعه می دهد ایستاد و افشای اش کرد. به خصوص که خودرا مترجم هم جازده است که نمونه اش را درترجمه ی غلط اش از یازده تز ِ مارکس درباره ی فویرباخ من پیش ازاین به خواننده گان نشان دادم. در واقع می توان اشکال ِ او در فهم و تبیین و تحلیل ِ مسائل ِ سیاسی ِ محدودبه فعالییت ِ سندیکالیستی را ناشی از فهم و درک ِ نازل و محدود و خرافه آمیزاش از مسائل ِ فلسفی – تئوریک دانست. چرا که فقط تئوری و به ویژه تئوری ِ فلسفه ی علمی و مارکسیستی ِ راه نمای هرنوع عمل ِ راه گشا به موفقییت است که همین فرایند ِ اثباتی ایجابی ِ دوسویه ی تئوری ِبرآمده ازعمل( پراتیک ِاجتماعی) و عمل ِ متکی بر تئوری است که تضمین کننده ی موفقیت ِ حتمی و یقینی ِ آن است. در مورد ِ حکیمی اما درک ِ غیر ِ علمی و خرافه آمیز از هرنوع تولید ِ فکری است که بر فعالییت ِ عملی ِ اوتاثیر گذاشته و ضدییت با فلسفه ی علمی را برای اش توجیه پذیر نموده به طوری که به ترجیع بند ِ تمام ِ تحلیل های سیاسی و فلسفی ِ وی تبدیل شده است. حال، برویم بر سر ِ اصل ِ مطلب، و خاستگاه ِ تفکر و ایده های ضد ِ علمی و ضد ِ ماتریالیستی ِ او:
حکیمی ادعا می کند نه فلسفی اندیش است و نه از این رو ماتریالیست یا ایده آلیست. یعنی نه به تقدم ِ ماده بر ایده اعتقاد دارد و نه به تقدم ِ ایده بر ماده. دلایل اش را هم چنان که خودش در مقاله ی « ماتریالیسم و امپریو کریتی سیسم، تحکیم ِ ایدئولوژی ِ مارکسیسم» اقرار می کند تمامن از کشیشی به نام ِ برکلی گرفته است.کشیش- آخوند ِ زیرکی که درسده ی هژدهم چون مشاهده نمود فلسفه ی ماتریالیستی دارد دکان ِ عوام فریبی ومفت خوری ِ اووهمشغلان اش را تخته می کند فلسفه خواند تا بتواند به شیوه ی سفسطه گرانه وآخوند مآبانه ی حرفه اش با آن مقابله کرده و برآن ردیه بنویسد. حکیمی نیز که آن سفسطه گری های به اصطلاح فلسفی را با ایده های ِ ضد ِ ماتریالیستی ِ خود همسو دید در سده ی بیست و یکم درصدد برآمدازآن ایده ها کپی برداری نموده و تفکر ِ ندانمگرا وناشناخت گرای قرن ِ بیست و یکمی را با ندانمگرایی و ناشناخت گرایی ِ قرن ِ هژدهمی ِ کشیش- آخوند ِ مسیحی پیوند زده و ترکیبی از ایده آلیسم ِ مسیحی و اسلامی به نام ِ فلسفه ی نه ایده آلیستی و نه ماتریالیستی- و البته صددرصد ایده آلیستی ِ ناب ِ دینی مذهبی – به خورد ِ خواننده ی به گمان ِ او بی سواد بدهد. ازاینجا بود که استدلال های کشیش ِ مسیحی علیه ماتریالیسم را گرفت و چنان که در ادامه خواهیم دید آنها را اسلامیزه کرد و به خواننده ی فارسی زبان به نام ِ خودش تحویل داد. درمقاله ی مورد ِ نقد یعنی « ماتریالیسم وامپریوکری تی سیسم،تحکیم ِایدئولوژی ِمارکسیسم» شمه ای از فلسفه ی برکلی به دست می دهد که به زعم ِ حکیمی توانسته درک ِ ماتریالیستی از جهان ِ خارج از ذهن را رد و ثابت نماید، وبرای آنکه نظر ِ برکلی را با نظر ِ خود جفت وجور نماید می نویسد« برکلی وجود ِاشیای محسوس دردنیای بیرون از خود راانکارنمی کند{ یعنی به باور ِبرکلی اشیای محسوس ِ بیرون ازمای انسان وجود دارند} اما{ به این اما ی فاصله انداز و مخالفت انداز میان ِ واقعییت های عینی ِ ماتریالیست ها و ایده های ذهنی ِ صرفن مفهومی ِ کشیش- حکیمی ها توجه کنید} این اشیاء آن چیزی نیستند که ماتریالیست هابه عنوان ِ ماده تعریف و توصیف می کنند. بلکه چیزهایی هستند در خود و برای خود{ یعنی اساسن و ماهیتن ناشناختنی} و ما انسان ها{ ما انسان ها یعنی عالی جناب ِ برکلی و عالی جناب حکیمی!} برای آن که آنها را برای خود کنیم یک سری خصوصییت {از خودمان اختراع کرده} و به آن چیزها و پدیده ها نسبت می دهیم در حالی که آنها چنین خصوصییاتی را ندارند.{ ترجمه از زبان ِ کشیش آخوندی به زبان ِ قابل ِ فهم: یک اجی مجی لاترجی عربی یا غیر ِعربی می خوانیم و آن چیز یاپدیده ی ناشناختنی را دریک آن برای خودمان هم شناخت پذیروهم درعمل قابل ِ دگرگون سازی می کنیم!}.چراکه درواقع این ما انسان ها { یعنی همان ها که بالاتر نام بردم!} هستیم که ایده ها و مفهوم های ذهنی را با چیزها و پدیده های « به اصطلاح مادی» جفت و جور می کنیم تا آنها قابلییت ِ برای ما شدن و به درد بخور ِ ما شدن کسب کنند.حکیمی با لحن وبیان ِ جانبدارانه از کشیش برکلی می نویسد:« برکلی{ بخوانید حکیمی، و دلیل اش را در ادامه ببینید} بر خلاف ِ ماتریالیست ها اشیاء محسوس را نه قائم به ماده بلکه قائم به روح می داند که منظورش از روح خدا است. چیزی که برکلی انکارمی کند نه اشیاء بیرون از خود، بلکه برداشت ِ فیلسوف ِ ماتریالیست از این اشیاء است. برکلی{ = با حکیمی}مفهوم ِ ماده را رد می کند و در این نکته حق کاملن با اوست.{ حق کاملن با کشیش برکلی- و حکیمی- است که چیزها و پدیده های محسوس را نه قائم به مادییت ِ خلق نشده و خلق ناشدنی ِ شناخت پذیر شان بلکه قائم به روح یا خدای خالق و آفریننده ی هرچه هست و هرچه خواهدشد می پندارند. ادامه ی نقل قول از کشیش برکلی = حکیمی!: }. ماده مفهومی است{ ونه واقعییتی عینی و مستقل از ذهن و مقدم برآن} که از ویژه گی ِ تعیین کننده ی هوییت ِ انسان یعنی کار منتزع شده و بدین سان یکسره از این ویژه گی تهی و از این رو ایدئولوژیک است.{ خیلی خلاصه یعنی: به زعم ِ کشیش- حکیمی اگر کار نبود ماده هم نبود، یا به عبارت ِ دیگر ماده همان چیزیا مفهومی است که در حین ِ کار ِ انسان به او القاء یا الهام می شود و خود ِ آن اساسن نه آنگونه که ماتریالیست ها ادعا می کنند به شناخت درآمدنی است ونه اثبات کردنی. بلکه فقط چیز ِ ظاهرن احساس کردنی است. و به این دلیل باید گفت که ایدئولوژیک و اعتقادی است که می توان به آن اعتقاد داشت یا نداشت. ادامه ی نقل ِ قول ازکشیش- حکیمی:}، همان گونه که مفهوم ِ روح یا ایده یا اندیشه چنین است، و این درک از مفاهیم ِ ایدئولوژیک اعتقادی نشان دهنده ی تیز بینی و شایسته گی ِ فکری ِ برکلی است.{ آری به اعتقاد ِ حکیمی این درک ِ ایده آلیستی ِ دینی مذهبی از چیزهای ناشناختنی و اثبات ناشدنی نشان دهنده ی شایسته گی ِ فکری ِ کشیش برکلی است، که به زعم ِ حکیمی توانست ماتریالیست ها را سر جای شان بنشاند تا دیگر ماتریالیسم ِ دیالکتیک و تاریخی از خود اختراع نکنند و به ماده و طبیعت و جامعه نسبت دهند و ادعاکنند که بر خرافه های دینی مذهبی ِ کتاب های مقدس غلبه کرده اند!}.
تمام ِ استدلال های بعدی ِ حکیمی در این مقاله، و به طور ِ کلی درتمام ِ مقاله ها وکتاب های تاکنون چاپ و منتشر شده اش این است که با درس گیری از کشیش جرج برکلی بگوید و بنویسد:« انسانی که ایده آلیسم برای ما به تصویر می کشد نسبت به انسانی که ماتریالیسم ِفلسفی{ ماتریالیسم ِدیالکتیک و ماتریالیسم ِ تاریخی} به ما نشان می دهد به انسان ِ واقعی نزدیک تر است». اما، انسانی که ایده آلیسم ِ مسیحی ِ برکلی و به پیروی ازاو ایده آلیسم ِ اسلامی ِ حکیمی به ما نشان می دهند که از انسان ِ ماتریالیست های فلسفی « واقعی تر» است کیست و چیست؟ همان انسان های ابتدایی که در کتاب های مقدس ِ ادیان آمده: آن آدم و حوایی که توسط ِ خدا یا روح یا ایده – به قول ِ برکلی حکیمی – ازآب وخاک ِ درهم سرشته خلق شدند، در بهشت بودند و به دلیل ِ ناسپاسی ازبهشت رانده و به زمین تبعید شدند. برکلی- حکیمی معتقدند این تصویر از تصویری که ماتریالیست های دیالکتیکی و تاریخی ارائه می دهند که به موجب ِ آن انسان محصول ِ تکامل ِطبیعت و نتیجه ی تکامل ِشاخه ای از میمون هاست درست تر و قابل ِ قبول تر است. بی دلیل نیست که حکیمی در تعریف و توصیف اش از کمونیسم یا زنده گی ِ اشتراکی آن را ذاتی ِ{ انسان ِ پیشاهبوط} می داند.( بخوانید مقاله ی من با عنوان ِ «محسن حکیمی و نوستالژی ِ کمونیسم ِ پیشا هبوط » را) . این هم جالب و در عین ِ حال خنده دار است که حکیمی تئوری های علمی عقلانی ِ ماتریالیست های دیالکتیکی را داستان، و افسانه ها و داستان سرایی های ضد ِ علمی و ضد ِ تاریخی ِ دینی مذهبی ِ برکلی وخود را عین ِ « واقعییت» می پندارد! حال، حکیمی یا به این پرسش های مبداء وغایت شناختی پاسخ ِ قانع کننده می دهد، یا طبق ِ معمول از پاسخ گویی فرار می کند فقط به این دلیل که می داند پاسخ ِ مجاب کننده ای برای انسان های این دوران و به خصوص « ماتریالیست های فلسفی» ندارد:
پرسش ِ یکم: منظومه ی خورشیدی و زمین ِ ما چگونه پیدا شدند؟ محصول ِاراده و نیروی خدا یا روح یا ایده بودند یا محصول ِ حرکت ِ دیالکتیکی و جاودانه ی بی آغاز و پایان ِ ماده و تکامل ِ طبیعت؟
پرسش ِ دوم: انسان در چه زمانی و چگونه و با چه کیفییتی برروی زمین ظاهر شد؟ به مشییت ِ الهی خلق وازآسمان به زمین تبعید شد؟ یا محصول ِ حرکت ِ بی آغازو پایان و دیالکتیکی ِ ماده و نتیجه ی تکامل ِطبیعت ، و نیزتکامل ِ شاخه ای از میمون ها بر روی زمین است؟
پرسش ِ سوم: کمونیسم چیست و چه پیش شرط ها و پیش نیاز هایی دارد و چگونه و با چه کیفییتی بر روی زمین استقرار و تحقق خواهدیافت؟ پاسخ ندادن به این پرسش های ماهیت شناسانه، یعنی فرار از شناخته شدن و در نتیجه افشای ایده آلیسم ِ دینی مذهبی ِ پنهان در پس ِاستدلال های تاکنونی ِ حکیمی هم برای خواننده و هم برای سایت ِ پای بند به آزادی ِ بیان ِ انتشار دهنده ی دیدگاه های ضد ِ علمی و ضد ِ ماتریالیستی ِ محسن حکیمی. این بحث ادامه خواهد داشت.