خدامراد فولادی: آنها که با مارکسیسم مشکل ِ تئوریک دارند، و با رژیم مشکل ِ سیاسی

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

 بحث بر سر ِ این است که هرکس که با رژیم مشکل ِ سیاسی دارد، یعنی مخالف ِ رژیم است ولی در عین ِ حال ادعای مارکسیست بودن هم دارد لزومن وفقط با ادعا مارکسیست نیست، مگر آن که در عمل نیز ادعای اش را ثابت کند، با توجه به این که اعمال و به کارگیری ِ تئوری در بحث نیز نوعی عمل است. برای روشن شدن ِ مطلب مثالی می زنم: من چند مقاله در نقد ِ سعید صالحی نیا نوشتم و با مثال آوری ازچند مقاله ی ایشان ثابت کردم که او « پرو رژیم( هوادار ِ رژیم)» است.

در اینجا دو مساله پیش می آید: یکی خود ِ صالحی نیا است که ادعای مارکسیست بودن دارد- اگرچه این را خیلی مطمئن نیستم چون هنوز مطلبی که دلالت بر مارکسیست بودن یا حتا ادعای مارکسیست بودن ِ ایشان داشته باشد ندیده و نخوانده ام. اما اگر چنین ادعایی دارد روی سخن ام با او هم هست و گمان می کنم همان چند نقدام بر گرایش ِ سیاسی ایدئولوژیک اش به علاوه ی چند« مناظره» ی پیشین ام با ایشان برای رد ِاین ادعا کافی باشد. یا اگر هم این نقدها را کافی نمی داند ، دلیل بیاورد که مارکسیست است تا پاسخ اش را بدهم-. اما،دراینجا و بحث ِکنونی روی سخن ام به طور ِمشخص با کسانی است که « پرو رژیم» نیستند، یعنی مخالف ِرژیم اند و درعین ِ حال ادعای مارکسیست بودن هم دارند. اکنون این سوآل پیش می آید که آیاهرکس مخالف ِرژیم بود وخود را پیرو ِ اندیشه ی مارکس معرفی کرد، به طور ِقطع و یقین مارکسیست است؟ مارکسیسم تئوری است و نه یک عنوان برای « پز دادن» و خود را به رخ ِ دیگران کشیدن مثل ِ نوجوانان و جوانان ِ دهه ی 50 و 60 وحتا بزرگ تر ها که یک کتاب هم از مارکس و انگلس نخوانده بودند و فقط با خواندن ِ چند مقاله از لنین گمان می کردند دیگر شده اند مارکسیست. مارکسیسم تئوری ِ شناخت است. یعنی ماتریالیسم ِ دیالکتیک و ماتریالیسم ِ تاریخی. ماتریالیسم ِدیالکتیک، شناخت ِجهان است در کلییت و وحدت ِ مادی سیستمی ِ آن،که شامل ِ ماتریالیسم ِ تاریخی که شناخت ِعلمی-تاریخی از جامعه و تاریخ ِ انسانی است نیز می شود. به طور ِ مشخص امکان ندارد کسی مارکسیست باشد، مخالف ِ رژیم ِ اسلامی و خواهان ِسرنگونی آن هم باشد، اما با نقدهای من که درواقع دفاع ازآموزه های ماتریالیسم ِتاریخی اند موافق نباشد. چرا؟ چون، ماتریالیسم ِ تاریخی که تسری و انطباق ِ ماتریالیسم ِ دیالکتیک بر جامعه و تاریخ ِ انسانی است، توضیح دهنده و در عین ِ حال تاکید کننده و رهنمود دهنده در مسیر ِ پیشرفت و تکامل ِ جامعه های انسانی از ساده به پیچیده و از پست به عالی است که در نظام ها و دوران های تاریخی در طولانی مدت ِ حیات ِ نوعی ِ انسان نمود و واقعییت ِ عینی یافته و یا خواهند یافت. روندی قانون مند در مسیر ِ تکامل بر طبق ِ قوانین ِ خود ویژه ی عام و خاص ِ حاکم بر هر نظام ِ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ِ هر جامعه ی مشخص. با چنین فرمولاسیون ِ علمی - تاریخی ِ دقیقی، ما انسان ها اکنون در نظام و دوران ِ سرمایه داری به سر می بریم. اما این « به سر بردن» تاریخی- دورانی به آن معنا نیست که مثلن رژیم ِ استبدادی ِ حاکم بر ایران هم در چارچوب ِ ساز و کارهای سیاسی ایدئولوژیک ِ دوران ِ حاضرعمل می کند. زیرا استبداد ِ کیش ِ سخصیتی و خدایگان بنده گی ِ این رژیم متعلق به دوران ِ پیشاسرمایه داری یعنی دوران ِ فئودالی- پدرشاهی است. اینها الفبای مارکسیسم و ماتریالیسم ِ تاریخی است که فرقه سازان و فرقه سالاران ِ خود مارکسیست نام در طول ِ تاریخ ِ پیدایی شان نه به آن اهمییت داده و نه آن را پذیرفته اند. از این رو و به همین دلیل هم نمی توانند ادعای مارکسیست بودن داشته باشند. هرچند مخالف ِ رژیم هم باشند. آنها مخالف ِ رژیم اند اما نه از جایگاه ِ مارکسیستی بلکه از جایگاه فرقه سالارانه ی معطوف به کسب ِ قدرت ِسیاسی ِ انحصارطلبانه و تمامییت خواهانه ی « خودشان». چرا این مسائل ِ تئوریک را مطرح کردم؟ چون نقد ِ نمونه وار ِ من بر سعید صالحی نیانامی، نظر ِ شخصی و خصوصی و یا فرقه گرایانه نیست بلکه از موضع ِنقد ِ استبداد ِ رژیم ِ قرون ِ وسطایی ِ عقب مانده از دوران ِ حاکم برایران است که در کادر ِ تولیدی مناسباتی این دوران جایگاهی ندارد و امثال ِ صالحی نیا می خواهند به زور ِسفسطه هم آن را در چارچوب ِاین دوران « بچپانند» و هم بدتر از آن برای اش کسب ِ اعتبار ِ سیاسی و اجتماعی و اقتصادی نمایند. افزون بر این ها، سعید صالحی نیا فرد نیست که دوست یا دشمن ِ « من» باشد یا بر عکس، من دوست یا دشمن « او» باشم. صالحی نیا برای من نماینده ی یک تفکر، نماینده ی یک ایدئولوژی و گرایش ِ سیاسی- اعتقادی است، و هر آنچه می نویسد، جنبه ی فردی ندارد بلکه تبلیغ ِ آن تفکر، آن ایدئولوژی، و آن گرایش ِسیاسی- طبقاتی است که در پس ِ واژه ها و مفاهیم و ایده های بیان شده درمقالات اش خود را به من نشان می دهند. از این رو، نقد ِ من براو، نه بر شخص ِ او که تضاد فردی با وی ندارم، بلکه بر نظرات ِنادرست اش از جامعه ای است که در آن زنده گی می کنم، و او به دلایلی که گفتم شناخت ِ نادرستی از آن دارد و می خواهد این شناخت ِ نادرست را با توهین به شعور ِ شهروندان ِ آگاه به این جامعه تحمیل نماید.
این مختصر را نوشتم تا بگویم: « یار ِ دارا بودن و دل به سکندرداشتن» نمی شود. یکی را باید انتخاب کرد: یا با شهروندان و جامعه ی دموکراسی خواه و علیه ِ رژیم ِ سرکوبگر ِ جنایتکاربود، یا اگر علیه ِ شهروندان و جامعه ی دموکراسی خواه هستی بدون ِ شک با رژیم ِ سرکوبگر ِ جنایت کار هستی. منظورم از دموکراسی هم «دموکراسی بعد از این ِ » فرقه گرایان ِ انحصارطلب ِ تمامییت خواه نیست که اساسن به هیچ دموکراسی یی اعتقاد ندارند بلکه همان دموکراسی ِ فعلن و واقعن موجودی است که آنها در اروپا و آمریکا دارند و ما در ایران همان را هم نداریم، و تا این رژیم هست نخواهیم داشت. با چه زبانی بایداین مطالبه ی تاریخی ِتاکنون سرکوب شده و تحقق نیافته را به این رژیم و فرقه سالاران تفهیم نمود؟