خدامراد فولادی: انقلاب یعنی «من»!

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

گویا ناپلئون بود که درپاسخ به منتقدان اش که معتقد بودند او انقلاب ِ فرانسه را به کژراهه برده و نابود کرده است گفت: « انقلاب یعنی من»!. اگر این نقل ِ قول درست هم نباشد اما امروزه می توان آن را به « من» های بسیاری نسبت داد که مدعی اند انقلاب یعنی « من» ِ آنها. همچنان که سال ِ 57 هم خمینی ِ توضیح المسائل نویس ِ پایین تنه اندیش ِ پایین تنه شناس خود را نماد ِ انقلاب می دانست و می توانست ادعاکند : « انقلاب یعنی من»!

اما، به دور از ادعای خنده دار ِ خمینی و امثال ِ او که حتا معنای لغوی ِ انقلاب را نمی دانند چه رسد به مفهوم و کارکرد ِ تاریخی و تکاملی ِ دوران ساز ِآن، مساله اساسن این است که آیا اولن میان ِ انقلاب و «من»، یا برعکس « من» و « انقلاب» رابطه ی همبسته ای وجود دارد که یکی بدون ِ دیگری فاقد ِ اعتبار ِ کارکردی و کنشمندانه باشد یا نه، وثانیین اگر رابطه ای هست چگونه رابطه ایست و من در انقلاب چه نقش و جایگاهی دارد؟. این پرسش را از دودیدگاه می توان پاسخ داد: اول این که «من» به عنوان ِفرد یا شخصییت ِتکین در این دوران، قاعدتن به یکی از طبقات ِ اجتماعی تعلق دارد. یعنی یا در زمره ی طبقه ی کارگراست و یا در زمره ی طبقه ی بورژوازی. یعنی یا استثمارشونده است یا استثمار کننده. دوم این که،درجامعه ی تحت ِحاکمییت ِاستبداد مانند ِ ایران،کارگرها به دلیل ِنداشتن ِتشکل و وحدت ِ طبقاتی ِ ناشی از فقدان ِ آزادی های سیاسی،افراد ی تکین یا« من»های جبرن تک افتاده و بی ارتباط ِ همبسته با یکدیگر وازاین روفاقد ِوحدت و تشخص ِ طبقاتی اند. همچنان که به دلیل ِاستبداد ِ نظامی پاده گانی بورژوازی- یا همان طبقه ی معروف به لیبرال ِ بیرون انداخته شده از حاکمییت – هم، یک طبقه ی تشکل مند ِ دارای وحدت ِ کارآمد ِ طبقاتی نیست و آنچه در ایران به غلط سرمایه دار یا بورژوازی خوانده می شود عده ای راهزن ِ مصادره کننده و باجگیر اند که بدون ِ پیشینه و پشتوانه ی تاریخی و طبقاتی و بدون ِ موجودی ِ انباشت ِ قبلی ِ سرمایه ی درگردش ِ به دست آمده و تجمع یافته از فعالییت ِدراززمان ِ تولید و بازتولید ِ هم ابزار ِ تولیدی و هم سرماایه ومناسبات ِاجتماعی-سیاسی ِ متکی بر این کردوکار ِ تولیدی تاریخی ِ طبقاتی، تنها با مصادره ی اموال و دارایی های تاریخن متعلق به جامعه، نوعی سرمایه داری ِخارج از ساز وکارهای قانون مند وهنجارمند ِاین دوران به شیوه ی نظامی پاده گانی براین جامعه و حتا خود ِ نظام ِ سرمایه دارری با ایجاد ِاخلال در سازوکارهای آن تحمیل نموده اند.
بنابراین، درایران که به طور ِمشخص موضوع ِ این بحث وبررسی است،ما با« من» های تکینی مواجه ایم که پراتیک ِ معطوف به تغییر ِ رژیم درآن لزومن و ضرورتن باید رویکرد ِ امحای استبداد و برقراری ِحاکمییت وجامعه ای دموکراتیک ودموکراتیزه باشد تا سپس بتواند بدون ِ اخلال در فرایند ِ تکامل وارد ِ فاز ِانقلاب ِ اجتماعی و طبقاتی باهدف ِ گذار به نظام ِ سوسیالیستی گردد.
در جامعه های پیشرفته به طور ِ نرمال و قانون مند و به دلیل ِ آزادی های متنوع ِ سیاسی، نه « من» ِ تکین به لحاظ ِ سیاسی- اجتماعی وجود دارد و نه کیش ِ شخصییت پرستی و نه از این رو فرقه گرایی و فرقه سالاری ِ سیاسی. به همین دلیل هم در « انقلاب» ی که وظیفه و کارکردش ضرورتن باید گذار از نظام ِ سرمایه داری به نظام ِ سوسیالیستی و دوران ِکمونیسم باشد، فردگرایان یا همان « من» های تک افتاده از فعالییت های اجتماعی سیاسی کم ترین جایگاه و پایگاهی در انقلاب ِاجتماعی نداشته و مورد ِ اعتنای جامعه نیز قرار نمی گیرند.
درجامعه های زیر ِ سلطه ی استبداد ِ فردی- دولتی مانند ِ ایران ِ کنونی که حزب های سیاسی مجوز ِ اظهار ِ وجود و فعالییت ندارند، تا بخواهید « من» های تک افتاده از پازل ِوحدت دهنده و تکمیل کننده ی تشکل های اجتماعی- سیاسی ِ آگاه و تاثیرگذار در راهکارها و راهبرد های سرنوشت ساز ِ جامعه وجود دارد و همین تک افتاده گی از سازوکارهای قانون مند و قانون محور است که موجب می شود هرفردی تلاش کند از خود چهره و شخصییت ِ با اقتدار و به اصطلاح « وجیه المله» و « انقلابی» نشان دهد و تبدیل به « من» ِ انقلاب و الگوی بی رقیب ِ « انقلاب یعنی من » در جامعه گردد. چنین است که در ایران تحت ِ حاکمییت استبداد ِ نظامی پاده گانی، فرقه سازان و فرقه سالاران ِ«انقلابی نما» در غیاب ِ آزادی های سیاسی و از جمله نبود ِآزادی ِ انتخاب، با یک رهبروفرمانده و«من ِ» همه کاره، خود را تنها اپوزیسیون و جایگزین ِ این رژیم قلمداد می کنند. من های در کمین ِ قدرتی که برای اثبات و جا انداختن ِ وجهه واقتدار ِ ادعایی ِ خود هر جنبش و خیزش ِ سیاسی ِ معطوف به تغییر ِ شیفت ِ قدرت ِ سیاسی از استبداد به دموکراسی ِ دورانی را با وسایل ِ ارتباطی و رسانه ای که در اختیار دارند انقلاب نامیده تا بتوانند اعتقاد به کیش ِ فرد پرستی ِخود ویژه ی فرقه شانن رابه خیزش ِعمومی ِ دموکراسیخواهانه تزریق و تحمیل نموده و خیزش را از هدف اصلی ِ آن به سود ِ منافع ِ سیاسی ِ شان منحرف سازند. با این رویکرد، و در غیاب ِآزادی ها و تشکل های سیاسی و شهروندی درایران،مجاهدین ِخلق و سلطنت طلبان وفرقه های پرتعداد ِلنینیست هرکدام خود را تنها آلترناتیو ِ رژیم و نجات دهنده ی جامعه معرفی کرده و با هم رقابت ِ تنگاتنگ برسر ِتصاحب ِ قدرت ِ سیاسی دارند. با این تفاوت که مجاهدین ِ اسلام پناه و مشروعه خواه اسلام و شرع شان زیر ِضرب ِ این خیزش است اما به روی خودشان نمی آورند،و جالب است که کشته شده گان در راه ِ دموکراسی و آزادی های سیاسی توسط ِ رژیم ِ اسلامی را « شهید» می نامند، یعنی کسی که در راه ِ الله واسلام کشته شده است!- شهید در قرآن دقیقن به این معناست-. یا این که هرگز به اعتراض ِزنان علیه ِ حجاب ِ اسلامی- اجباری اشاره ای نمی کنند چون که زنان ِ تشکیلات ِ خودشان هم بدون ِ استثنا محجبه اند یعنی همان چیزی که زنان ِ ایران چهل و چهارسال است علیه ِ آن جنگیده اند و سرکوب شده اند. خود ِ واژه ی مجاهد نیز به معنای جهادکننده در راه ِ اسلام و الله است. و اما سلطنت طلبان ِ مشروطه خواه خودشان هم می دانند که نه انقلابی اند ونه به ویژه درخیزش ِکنونی که نیروی عمده ی آن جوانان و نوجوانان ِ نواندیش و نوجو هستند امیدی به پذیرش و تاییدیه گرفتن از آنها دارند.( اما به راستی سوآل از سلطنت طلبان این است: وقتی جمهوری هست که در آن هیچکس پست و مقام ِ مادام عمر ندارد،اگر تعصبی در کار نباشد، چه لزوم و ضرورتی وجوددارد که یک مقام ِ مادام عمری به کسی داده شود که« یا هیچکاره است یا همه کاره»؟!). لنینیست ها هم که احتمالن می دانند یا اگر نمی دانند به نفع شان است که بدانند کم ترین شانسی برای استقبال ِ این خیزش ِ نو جوانانه و جوانانه از خود ندارند زیرا که نه فقط جوانان و نوجوانان، بلکه اکثرییت ِ شهروندان تحصیلکرده و آگاه ِاین جامعه به درستی آنها راهمفکران ِ رهبران ِ چین و روسیه ی به جامانده از شوروی و کره ی شمالی وکوبا می دانند که متحدان ِ سیاسی راهبردی ِ این رژیم ِ سرکوبگر اند و اگر آنها به قدرت دست یابند با این جامعه همان خواهند کرد که حاکمان آن کشورها و همپیمان شان رژیم ِ اسلامی درایران کرده است. از این رو، اینها هرچه قدرهم خود را در پشت ِ نام ِ مارکس وانگلس و انقلابی گری ِپرولتاریایی پنهان کنند بازهم پیشینه ی استبداد گرانه ی حکومت های بلشویکی- لنینیستی از صد و اندی سال ِ قبل تا کنون گواهی می دهند که آنها کم ترین پیوند وتعهدی نه در حرف و نه درعمل به آموزه های سوسیال دموکراتیک ِ پیشرفت خواهانه وتکامل گرایانه ی مارکس وانگلس درجوامع ِتحت ِحاکمییت ِ استبداد ندارند. همچنان که استبداد ِ فردی- دولتی ِ تمامییت خواهانه ی لنین و جانشینان و پیروان اش در هیچ کشور ِ به غلط سوسیالیستی نام گرفته ای هرگزچنین رویکردی نداشته است. در واقع، لنین نخستین کسی بود که هم ادعای مارکسیست بودن داشت و هم خصوصییت ِ طبقاتی بودن را از انقلاب سلب وبه خود و فرقه و دار ودسته اش «تفویض» و محدود نمود. آنجا که از چنین موضعی ادعا کرد و نوشت:« گروهی انقلابی ِ حرفه ای به « من» بدهید، روسیه را زیر و رو خواهم کرد»!( مجموعه آثار. ترجمه ی پورهرمزان. جلد ِ اول. ص 313). یاآنجا که انقلاب را تاحد ِ توطئه گری تنزل می دهد: « یک سازمان ِ مستحکم ِ انقلابی- که دار ودسته ی خودش باشد- می تواند سازمانی توطئه گر هم باشد.»( همان کتاب. ص.322). با چنین درکی از« انقلاب» و«من ِ» افراد ِ انقلابی بود که شعار ِ پیش از کسب ِ قدرت ِ لنین با عنوان ِ« تمام ِقدرت به شوراها» بعدازکسب ِ قدرت اش تبدیل شد به« تمام ِ قدرت به رهبر ِفعال مایشاء حزب و دولت و کشور، یعنی شخص ِ لنین !». لنین با این دو اظهارنظر ِدرعین ِ حال متضاد و نادرست، خط ِابطال برآموزه های ماتریالیسم ِتاریخی ِ مارکس و انگلس کشید: اول این که شورا را جایگزین ِ طبقه نمود، و دوم این که همان را هم به دلیل ِ کیش ِ شخصییت ِ حاکم برتفکر ِ فرقه سالار اش نتوانست تحمل کند و خود و افراد ِتحت ِ امرش را بر طبقه و جامعه ی انقلابی ارجحییت داد.
این یادآوری ها وهشدارهای نظری و عملی در باره ی رابطه ی « من» و« انقلاب»، به این معنا نیست که دراعتراضات ِخیابانی یا دانشگاهی و مدرسه ای و یا اعتصابات ِ کارگری ِ کنونی در ایران، هوادار ِ مجاهدین یا سلطنت طلب ، یا چپ ِ لنینیست وجود ندارد یا نباید وجود داشته باشد،بلکه به طور ِ یقین چنان افرادی با چنین گرایش هایی وجود داشته و خواهند داشت. اما آنچه از منظر ِ« خیزش ِ کنونی» اهمییت دارد این است که اولن شواهد ِ عینی و حضوری نشان می دهد شعارهای تاکنونی ِ خیزش گرایش به هیچ یک از آنها نداشته یعنی تکروانه و فرقه گرایانه نبوده، وثانیین اگر هم تک وتوکی شعار ِ خارج از فضای دموکراتیک ِ حاکم برخیزش داده شده از سوی یک اقلییت بوده که مورد توجه و اعتنای اکثرییت قرار نگرفته و تکرار نشده است. یعنی شعار ِ عملگرایانه و واقعگرایانه ی حاکم بر فضای خیزش همچنان « نترسیم، نترسیم، ماهمه با هم هستیم » است. شعاری که اخیرن بسیار آگاهانه وهوشمندانه از « خطاب به خود» تبدیل شده است به « بترسید، بترسید، ما همه باهم هستیم»، خطاب به سرکوبگران، که مضمون ِ « همه باهمی ِ ضد ِ استبدادی» ِآن همچنان حفظ وبرآن تاکید شده است. خطابی که نه فقط علیه ِاستبداد ِحاکم بلکه مضمونن و مفهومن علیه ِتمام ِ آن فرقه سالاران ِ خودانقلابی پندار هم هست که می خواهند این خیزش ِدموکراتیک و دموکراسی خواهانه را با اختصاصی و انحصاری کردن ِ آن با نام ِ«انقلاب»- که هیچ ربطی هم به فرقه گرایی ِ آنها ندارد- به نفع ِ خود مصادره کنند.