ثریا شهابی: بریتانیا و مرگ الیزابت دوم

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

مرگ الیزابت دوم ملکه انگلستان و رئیس عالی کلیسای انگلستان در ۸ سپتامبر، که بیش از همه شاهان این کشور و به مدت ۷۰ سال سلطنت کرد، به موجی از تبلیغات وسیع و گسترده جهانی و کشوری، در رسانه های اصلی و بخصوص در خود بریتانیا، دامن زد. با مرگ او ناگهان پارلمان ساعت جامعه را متوقف کرد! تشریفات عظیم و یک هفتگی حکومتی که از پیش تدارک دیده شده بود، اصلی ترین سوخت و سازهای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و شغلی مردم در سراسر بریتانیا را به زور تنظیمات و معلق کردن ها و تعطیلی های اجباری، تحت الشعاع خود قرار داد.

با این وجود و علیرغم فضای بشدت اشباع شده تبلیغاتی حول مراسم یک هفته عزا عمومی، سوالهایی در مورد ملکه و نهاد پادشاهی در این کشور را، در مقابل جامعه بریتانیا و افکار عمومی آن قرار داد.

برخلاف قرون وسطی، در هزاره دوم میلادی اما، در بریتانیای دوران پسا قرون وسطایی و پسا انقلاب صنعتی و پسا انقلاب دیجیتال قرن حاضر، شعار "ملکه مرد، زنده باد شاه" و "خدا شاه را حفظ کن"، سیمای واقعی ساختار سیاسی در این کشور را منعکس نمی کند.

علیرغم تلاش دولت تازه به قدرت رسیده و هیئت حاکمه بریتانیا، با اتکا به تبلیغات میدیای رسمی، "عزای عمومی" و مراسمهای متعدد "احترام به ملکه"، سوال اینکه نهاد پادشاهی در بریتانیا و شخص الیزابت دوم، این طولانی ترین شاه/ملکه تاریخ این کشور چه جایگاهی در تاریخ، در ساختار سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی بریتانیا داشت و دارد، از صدها درز و روزنه، در مقابل جامعه قرار گرفت.

آیا در داعیه امثال "بی بی سی"، که چون احکام الهی غیرقابل نیاز به اثبات اعلام می کند که "ملکه الیزابت دوم نقطه ثابت در جهان درحال تغییر" بود، نشانی از واقعیت وجود دارد؟ آیا "ثبات" نسبی بلندمدتی که در تاریخ مبارزات طبقاتی و تحولات سیاسی در این کشور، بخصوص در دوره سلطنت الیزابت دوم، وجود دارد، ثباتی که سیستم و ساختار فرهنگی - ایدئولوژیکی حاکم با تبلیغات گسترده آنرا مثبت جلوه می‌دهند و آن را تماما و یا بخشا محصول کارکرد نهاد پادشاهی و شخص ملکه میداند، با مرگ ملکه دستخوش تزلزل خواهد شد!

آیا اساسا آن "ثبات" برای اکثریت مردم در این کشور مطلوب بود؟ آیا شاه بعدی، می‌تواند همان موقعیت و جایگاه را پر کند! و مهمتر اینکه، آیا این مرگ می‌تواند شرایطی را بوجود آورد که موجب تغییرات در این ساختار شود و دو قطبی ماندگاری پادشاهی یا لغو و تبدیل آن به جمهوری در این کشور را شدت ببخشد و بریتانیا را وارد یک بحران سیاسی و دوره ای کند، از جمله چالش های فکری جامعه بریتانیا، پس از مرگ الیزابت دوم است. چالشی که جریانات مختلف سیاسی هریک متناسب با افق و آرمان‌های خود، تفسیر و تبیین خود از آنها را بعنوان واقعیات طرح می‌کنند.

جایگاه واقعی نهاد پادشاهی و بخصوص شخص الیزابت دوم را تنها می‌توان با فاصله گرفتن از فضای تبلیغاتی حول این مسئله، چه تبلیغات "مثبت" دستگاههای تبلیغاتی پرسروصدای طرفداران او و مریدان افتخارات تاریخ استعماری و پادشاهی و چه تبلیغات منتقدانه برخی از جمهوریخواهان این کشور و ناسیونالیسم مستعمرات، باید در تاریخ مادی، تاریخ مبارزه طبقاتی در این کشور، جستجو کرد.

واقعیت این است که انقلابات دمکراتیک بورژوایی ضد سلطنتی با انقلاب کبیر فرانسه سلطنت و تاج و تخت را با حاکمیت های قرون وسطایی دستگاه مذهب و کلیسا، به زیر کشید و مردم برده و رعیت را از انقیاد این روبناهای سیاسی و ایدٸولوژیک قرون وسطایی "آزاد" و بعنوان شهروند برای فروش نیروی کار روانه بازار سرمایه کرد. از این زمان، یعنی از قرن هیجده، حکم مرگ نظام کهنه ارباب و رعیتی با روبنای سیاسی و ایدئولوژیک آن، تماما با انقلاب در فرانسه صادر شد و نظام نوین کاپیتالیستی با روبناهای دمکراسی پارلمانی جای آن را گرفت. اعلام شد که جامعه نوین بورژوایی، ساختارهای قرون وسطایی یعنی حاکمیت پادشاهان و مذهب، و خرافه های قرون وسطایی کهنه و منسوخ و تاریخ پردرد و مصیبت گذشته را پشت سرگذاشته است.

ظاهرا اروپا با انقلابات دمکراتیک بورژوایی با دستگاه حاکمیت مذهب و نمایندگان خدا بر تاج و تخت، خداحافظی کرد. خداحافظی که بسرعت طبقه جدید حاکم، سرمایه دار، را در مقابل گورکنان خود، طبقه کارگری که با تولد نظام جدید متولد شده بود،‌ از نظر ایدئولوژیک و سیاسی، تماما خلع سلاح کرد.

خداحافظی نیمه تمام انقلابات دمکراتیک بورژوایی که بسرعت سوسیالیسم طبقه کارگر، و شهروندی را متولد کرد که از طوق انقیاد بردگی و رعیتی گذشته قرون وسطی آزاد شده بود، اما سهم خود از همه زندگی، همه آزادی و برابری را میخواست. شهروندی که دیگر به طوق انقیاد جدید و بردگی مزدی تن نمی داد.

خطر عروج گورکن نظام نوین کاپیتالیستی، با ایدئولوژی و جنبش حاضر و آماده اش، سوسیالیسم، با زمینه مادی تولد متفکرین و مبلغین و رهبران نوینی چون مارکس و انگلس، ورق را برگرداند.
طبقه حاکم نوین، بورژوازی، با روبنای دمکراتیک، بی سلاح در مقابل گورکنی که برای رهایی خود از انقیاد اقتصادی ناچار است جامعه را از سلطه سرمایه برهاند، طبقه ای که می‌تواند دستاوردهای دمکراتیک را سکوی پیشروی برای رهایی کامل و از جمله رهایی از انقیاد اقتصادی کند، روبرو شد. طبقه نوین حاکم و برای بقا، خود را با سلاح های پوسیده و زنگ زده قرون وسطایی، تجهیز کرد. این سلاح ها اما باید مطابق نیاز زمانه، صیقل داده شود. رفرمیسم در مقابل سوسیالیسم، فرمان ایست به طبقه نوین کارگر شهری بود که به میدان آمده بود.

بورژوازی دست در انبان و کیسه به ارث رسیده از گذشتگان خود، استعمارگران و استثمارگران، به مذهب، تاج و تخت و تمام خرافه های قرون وسطی نیاز داشت. آنها را به فراخور مقتضیات سودآوری سرمایه، صیقل داد و بکار گرفت.

خداحافظی ناتمام بورژوازی با نظم و نسق گذشته ارتجاعی دیروز و قرون وسطایی، به آشتی در شکل جدید تبدیل شد. مسیحیت و کلیسا و پادشاهی، در اروپا ناچار شد خود را برای نقش جدید صیقل دهد! "رفرم" کند. در این سیر در جبهه روسیه از انقلاب کارگری اکتبر قرن بیست، شکست نیمه کاره ای خورد. شکستی که با عروج و افول استالینیسم، به پیروزی نظام کاپیتالیستی، با یا بدون سلطنت، با یا بدون جمهوری، منجر شد.

پادشاهی بریتانیا و کلیسای ارتدکس آن، (کلیسای انگلیس) با تمام مراسم و تشریفات قرون وسطایی که از گذشته به میراث برده است، از جمله و یکی از روبناهایی است که نه با انقلابات بورژوایی که با رفرم صیقل خورد و بدون جمهوری، به خدمت نظام کاپیتالیستی درآمد. روبنایی که در آن و پس از شکست انقلابات کارگری کمون و اکتبر، مجهزتر و آبدیده تر شده و محکم تر به نظم و ثبات مورد نیاز سرمایه خدمت کرد.

بر پادشاهی بریتانیا و نقش کلیسای انگلیس، عقب نشینی های زیادی تحمیل شده است. این عقب نشینی ها و "ثبات نسبی" این ساختار، برآیند زورآزمایی پایین با بالا، توازن این قدرت، طی چهار قرن گذشته و بخصوص طی جهان دوران جنگ سرد و پساجنگ سرد است.

نه انقلاب صنعتی، نه داروین، نه دیکنز، نه انقلاب جنسی و موزیک پاپ و سرکردگی بریتانیا در عرصه های هنری، پزشکی و صنعتی وعلمی، آنطور که میدیای راست می‌گوید از معجزات طولانی بودن سلطنت الیزابت دوم است و نه کشف واکسن کووید و نه معماری و نه معادن و نه ثروت و طبیعت این کشور هنر ملکه و سیستم! چاپ کردن عکس او با این پدیده ها و صدها پدیده مترقی و پیشرو دیگر، قادر نیست این واقعیت را بپوشاند که دستاوردهای پیشرو جزیره، حاصل و نتیجه یک جدال و جنبش زمینی و مادی در جامعه بریتانیا و جامعه جهانی برای عقب زدن بورژوازی انگلیس با ملکه و شاه و پارلمان و نخست وزیران متعدد آن بوده است. هیتلر محصول این روبنا و دمکراسی پارلمانی، بی شاه و مارگارت تاچر ضدکارگر سلطنت طلب و تونی بلر "جمهوریخواه"، که عراق را بمباران کرد، محصول همین دمکراسی با پادشاهی بود.

بریتانیا پس از ملکه

امروز و پس از چهار قرن، جمهوری یا سلطنت، جایی در دمکراتیک بودن ساختار هیچ حکومتی ندارد. این دو‌، در مدرن ترین جوامع، تنها بسته بندی دمکراسی پارلمانی و شکل و شمایل بی اختیاری شهروندان در این دمکراسی ها را نشان می‌دهد. جدال جمهوری و پادشاهی، جدال دو گذشته مرده است. گورکنان جدید، محصول انقلابات چهارم و پنجم صنعتی و تولیدی، آلترناتیوهای خود را دارند. گورکنانی که این بار خداحافظی با جمهوری و سلطنت را بعنوان وداع با یک محصول در دو بسته بندی، را برای همیشه به وداعی همیشگی با نظم و نسق کاپیتالیستی تبدیل می کنند. پادشاهی بریتانیا امروز نه از کیسه نظام استعماری که از خزانه منافع بورژوازی خودی و جهانی، ارتزاق می کند و خدمتگذار آن است.

بورژوازی جهانی، و بورژوازی حاکم در بریتانیا، منافع خود را می شناسند. ملکه انگلیس نماد قدرت همگی شان، از امریکا تا کانادا و آلمان است. همه ملکه را بعنوان یکی از سمبل های قدرت شان، می ستایند.‌
این ساختار، کاپیتالیسم با پادشاه، یا مقام معظم، ولی فقیه یا رئیس جمهور، نه چون سه قرن پیش قابل اصلاح است و نه قابل انعطاف. حداکثر انعطاف آن یک قرن پیش به خاک سپرده شده است.

الیزابت دوم که نماد استحکام کاپیتالیسم بریتانیا در مقابل موج انقلابات کارگری و مردمی و جنبش کارگری و سوسیالیسم این طبقه است، تنها یک نماد است. طبقه آینده دار، طبقه کارگر، بردگان مزدی برای فرستادن این نماد به جایگاه تاریخی اش یعنی قرن هیجده، به دو قطبی های درون خانوادگی طبقه استثمارگر و مفت خوری که تنها و تنها از قبال کار طبقه محروم و برده مزد، چاق می شود، به جمهوری یا سلطنت، ولی فقیه یا پادشاه، ریس جمهور یا ملکه، نیازی ندارند. این دو راهی این طبقه نیست.

آینده بریتانیا با شاه جدید، نه در گرو تقابل طرفداران پادشاهی "اصلاح شده" تر یا طرفداران جمهوری، که تماما در گرو پیشروی پایین، جنبش کارگری است که پیش از مرگ ملکه در میدان بود و بی تردید در میدان خواهد ماند.

جنبش و تحرکی که نه با جنگ کرونا از میدان بدر رفت و نه با جنگ روسیه در اوکراین. تحولات سیاسی در جامعه بریتانیا روی پای خود و خواست های روشن رفاهی و آزادیخواهانه خود، پیش می‌رود. مسیری که در دل آن هر وقت توانست روبنای سیاسی آزادیخواهانه خود، شوراهای مردمی و قدرت مردمی و حاکمیت بردگان مزدی آزاد شده را به جای روبنای کهنه، سلطنت یا جمهوری، خواهد نشاند.

۱۵ سپتامبر ۲۰۲۲