منصور حکمت: نامه گروه تهران ۱۶ و شعار: "تبدیل جنگ به جنگ داخلی"

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

ببینید  ! بحث جلسه " تبدیل جنگ به جنگ داخلی" کُلاً اینها است: که موضع حزب: "قطع جنگ" کافی نیست و غلط است و من(ر. تقی) وقتی به این نتیجه رسیدم که این موضع غلط است که دیدم در شهر بانه مردم فریاد میزنند: "مرگ بر صدام ـ مرگ بر خمینی".  در صورتی که ما میگوئیم "قطع جنگ"، آنها میخواهند دو تا بورژوازی را بیاندازند ولی  ما یکی را! یا ما اصلاً هیچ بورژوائی را نمیخواهیم بیاندازیم، ما فقط میخواهیم دعوائی بین آنها نباشد، ما خیلی عقب تر از توده ها هستیم(مرگ بر صدام ـ مرگ بر خمینی!) 

توضیح بر متن پیاد شده این مباحث: 

نوارهاي صوتي بحث منصور حکمت در 15 تير ماه سال 1364-15 ژوئيه 1984- اند که رفيق عزيز، «دنيس مر» زحمت پياده کردن و مقابله اوليه را به درخواست من بر عهده گرفت. همينجا براي چندمين بار از رفيق دنيس گرامي نهايت تشکر را اعلام ميکنم. متن پياده شده، بار ديگر و در چندين نوبت توسط من مقابله و اديت شده اند.

لازم است توضيح بدهم که ترتيب متن پياده شده به همان روال بحث در نوارهاي صوتي نيست، بلکه نکاتي را که در بخشهاي مختلف بحث آمده اند، به زير عنوان بحث مربوطه منتقل کرده ام. بعلاوه در متن موجود، در تبديل لحن گفتاري به نوشتاري، تغييراتي را در ترتيب جملات و کلمات منظور کرده ام و به جاي ضمائر بکار برده شده، خود اصل منظور نظر را وارد کرده ام. با اينحال بايد اضافه کنم که من در محتوا و منظور منصور حکمت در جملات، با اينکه متن پياده شده، عينا همان نيستند که گفته شده اند، هيچکونه تغييري نداده ام. و بخشهائي را که تکراري بودند، حذف کرده ام. و اين را با توجه به اينکه من شخصا بسيار با شيوه بيان او آشنائي دارم، مجاز ديدم. با اينحال مسئوليت صحت و سقم اين متن تماما بر عهده من است.  زير نويسها را همگي من اضافه کرده ام.در متن پياده شده به بحثهاي مورد اشاره منصور حکمت، لينک اضافه کرده ام. 

مباحث منصور حکمت، بسيار عميق اند. بحث او در مورد کليشه سازي از احکام مارکسيستي، در باره مطلوبيت و يا عدم مطلوبيت اسلام سياسي براي سرمايه داري، در باره عدم امکان «متعارف» شدن توليد کاپيتاليستي تحت سيطره اسلام سياسي، که طي سالها بعد نيز به آنها مراجعه و تکامل داده است، واقعا خيره کننده اند.

اين مباحث بسياري را که يا با موج انقلاب 57 با حزب کمونيست آمدند، و يا در دوره آستانه فروپاشي ديوار برلين، با کمونيسم کارگري همراه شدند، وقتي آن امواج فروکش کردند، «به خويش» و يا منشويسم سنت دار و کارگر پناه بازگرداند. کافي بود که دو خرداد به ميدان بيايد تا بار ديگر ايده و اسطوره بورژوازي ملي و مترقي، حامل «متعارف» سازي سرمايه داري در «ايران» تلقي شود. خيل وسيعي که با موج انقلاب 57 و در سايه «جنبش مقاومت خلق کرد»، حتي تازه به سياست قدم گذاشته و تحت آن اوضاع مادي و اجتماعي، خو را «کمونيست» ناميده بودند، با فروکش فضاي آن دوران، به «کرد» بودن خود به عنوان هويت سياسي و «حق تعيين سرنوشت ملت کرد» به عنوان سايه اي از ايام کمونيست شدن خويش و حتي در خوشبينانه ترين حالت، چون يک اصل و بنيان سوسياليسم، چسپيدند.

در اين نوارها بروشني مي بينيد که بحث «تشکيل» يک حزب کارگري، با تشکيل کنگره موسس حزب کمونيست ايران، تازه آغاز راه بود. اينکه کمونيسم را بايد از نو به ميان طبقه «منتقل» کرد، را خيلي از آن لايه، بروي خود نياوردند و گفتند و تکرار کردند که «دوخرداد» و «جنبش کرد»، نشان داد که نميتوان چنان حزب کمونيست کارگري را ساخت و بنيان گذاشت. بحثها را چنان تعميم دادند که حتي بر عقايدي که در ايام براه افتادن مبارزه نظري عليه پوپوليسم و انواع سوسياليست هاي خلقي، به آن «آويزان» شده بودند، مهر باطل کوبيدند. اين نوارها و انتقادات و کينه توزيهائي را که عليه مباني کمونيسم کارگري براه افتاد بخوانيد تا متوجه شويد که روند «کمونيسم کارگري» در مبارزه عليه انواع سوسياليسمهاي بورژوائي، خرده بورژوائي و خلقي و کارگر پناه، «ادامه» دارد.

با سپاس مجدد از رفيق دنيس عزيز.

ايرج فرزاد:     ۲ آوریل ۲۰۲۲

 *************

نامه گروه تهران ۱۶ و شعار: "تبدیل جنگ به جنگ داخلی" 

این جلسه را بعد از اینکه حرفهای.رفیق تقی (غلام) را از روی نوار شنیدیم و نوارهای" تهران ۱۶" را هم گرفتیم، من فکر کردم به بعضی از مسائلی که آنجا مطرح شده اند پاسخ بدهیم.

راستش اول میخواستم جواب "تهران۱۶" را بنویسم برای ر. تقی (غلام کشاورز)، چون یک نامه ای که ضمیمه آن بحث کردند ـ که شما خوانده اید ـ که در آن نوشته است نامه "تهران ۱۶"  رادر "بسوی سوسیالیسم" منتشر کنیم، چون  پشتوانه تئوریک بحثهائی است که رفیق روی جنگ دارند. بعد نوارها را که شنیدم به این نتیجه رسیدم که نمیشود الان بنشینم و ۳۰ – ۴۰ صفحه مطلب بنویسم در پاسخ به نظراتی که ۴ سال پیش به فکر یک (اتحاد مبارزان کمونیست) خطور نمیکرد یا جواب دادن به آنها را لازم نمیدانست. بیهوده بود که دوباره بنشینم روز از نو، روزی از نو و ۳۰ ـ ۴۰ صفحه در جواب این بحثها بنویسم. گفتم بهترین کار این است که یک نوار ضبط بکنم و رفقائی را هم جمع بکنیم که بحث بکنند. رفقائیکه اینجا هستند الان همه این بحثها را خوانده اند. نامه رفقا رحمان(سپهری) و غلام برای اینکه مقاله تهران ۱۶ در بسوی سوسیالیسم چاپ شود وهمینطور نوار سمینار ر. تقی درباره جنگ و همینطور مقاله "ر.هیوا" در نشریه داخلی. 

 من اینها را بهم مربوط میکنم؛ اولا اولاً ر. تقی به روشنی میگوید:

["بحث تهران ۱۶ پشتوانه تئوریک بحثی است که من درباره جنگ دارم و خودم هم با نظرات "جمع تهران"۱۶  موافقم، و با نحوه نقدی که روی تاکتیک "اتحاد مبارزان" دارم همسو است".]

نامه رفقا تقی و رحمان را بعنوان اینکه یک مقدار روشن تر مسائل را توضیح داده اند،  گذاشتم رفقا بخوانند. مقاله "ر. هیوا" هم به نظرم عملاً خوراکی است در دست این گرایش و این طرز تفکر. 

  کُلا اتفاقی که دارد میافتد این است؛ در خلاء یک رهبری پیشرو و سیاسی در تشکیلات، خلاء کار تئوریک جدی و حل کردن مسائل جدید، پوپولیسم زمینه ای برای رشد پیدا کرده است. عقاید کهنه و برانداخته شده ای دوباره در قالب های جدیدی دوباره با  "احترام به حزب" واحترام به "فورمولبندی های حزب" وارد  میشوند و سعی میکنند این خلاء را پُر بکند.

 من فکر میکنم گندیدن نتیجه جبری راکد ماندن است و من این وضعیت راکد را طبیعی میدانم. اینکه این نظرات رو بیاید علت این را هم میشود توضیح داد. این نظرات ظاهر" رادیکالی" به خودش میگیرد، منتهی همان رادیکالیسم یکسویه "ضد رژیمی" که ما  در کنگره اول "اتحاد مبارزان کمونیست" بطور جدی آنها را  نقد کردیم. و الان بحث های ر. تقی در مورد جنگ و بحثهای جمع "تهران ۱۶" در مورد نقد جناحهای حاکمیت، کاملاً این یکسویه نگری و ضد رژیمی گری را نشان میدهند. بعلاوه اینکه" شایع" شده که :"حزب روی جنگ موضع ندارد"! و گویا موضع ما روی جنگ این است که: "قطع جنگ بیدرنگ اعلام باید گردد" و این تمام چیزی است که سازمان ما درباره جنگ گفته.است. بنابراین تکاپو برای اینکه این "خلاء" پُر شود، شروع شده است.

 کُلاً یک رادیکالیسم خرده بورژوائی است که بنظرم دوباره دارد به تشکیلات تعرض میکند و از آن عقاید کهنه و برانداخته شد سر در آورده است. در مورد نحوه انتقادهائی که این گروه میگذارد روی نظرات حزب و لحنی که بکار میبرد و مُتدی که در برخورد با نظرات حزب بکار میبرد، من فقط میتوانم بگویم که شخصاً خیلی سعی کردم جلوی خودم را بگیرم برای اینکه با همان لحنی که احتمالاً در مورد راه کارگر بکار میبرم، در رد تحریف هایشان از نظرات ما، اینجا بکار ببرم. ولی ماهیت امر یکی است.

  بنظرم اگر این حرفها را و این شیوه برخورد با نظرات "اتحاد مبارزان کمونیست" و حزب را مثلاً وحدت کمونیستی یا راه کارگر از خودش بروز میداد از نظر پلمیکی تکه پاره  میکردیم، به آنها میگفتیم که چقدر ریاکارانه دارند نظرات یک سازمان را مسخ میکنند،یا حتی بحث را از چهار چوب خودش بیرون میآورند و جملاتی را تحریف و به عکس خودش تبدیل میکنند. 

تا اینجا این سُنت را نداشتیم و شاید آنقدر هم ساده نیست که برگردیم و با رفقا تقی، رحمان و بعضی رفقای تهران ۱۶ دقیقاً با همان لحن صحبت بکنیم. ولی واقعیت این است که نظر مارکسیستی، لحنی که باید  در نقد نظرات رفقا بکار برده میشد، میبایست همان لحنی باشد که ما در برخورد با نظرات راه کارگر و وحدت کمونیستی و بقیه اتخاذ میکنیم. 

برای نمونه من یکی - دو قسمت از نامه ر. تقی را در توصیه مقاله تهران ۱۶ میخوانم: 

"در حالیکه اتحاد مبارزان کمونیست در مقاله دو جناح، کارگران را به دفاع از دست آوردهای انقلاب در مقابل یورشهای رژیم فرا میخواند، چون نگران جایگزینی این حکومت با یک حکومت مطلوب آریامهری در شرایط فقدان آمادگی سیاسی - تشکیلاتی پرولتاریا است، سرنگونی آن را امر عاجل و مبرم طبقه کارگر نمیداند، آنرا تبلیغ نمیکند و آماده سازی سیاسی و تشکیلاتی طبقه کارگر و توده های تحت ستم را به این منظور در دستور خود قرار نمیدهد. برعکس دو جناح در مواجهه با موقعیت هائی چون احتمال بروز کودتا، جنگ ارتجاعی ایران و عراق و موارد مشابه، در غیاب یک سیاست تاکتیکی روشن و انقلابی "پرولتری" عملاً تا حد همرزم  جمهوری اسلامی در مقابل توطئه های امپریالیستی تنزل می یابد، و پرولتاریا را به در پیش گرفتن روشهای انقلابی و آماده شدن برای عمل انقلابی فرا نمیخواند." 

در پشتوانه تئوریک این بحث گفته شده: که گویا ما گفتیم دست امپریالیسم از آستین صدام بیرون آمد و باید برویم کنار جمهوری اسلامی و مقابل امپریالیسم بایستیم! 

در سخنان ر. تقی بارها به این اشاره میکند که: "سرنگونی اصلاً توی بینش ما نبود، اصلاً فکرش را نمیکردیم، و از دستگاه فکری اتحاد مبارزان کمونیست حذف بود!" تصور کنید اگر وحدت کمونیستی این حرف را میزد ما  از لحاظ لحن چه برخوردی با آنها میکردیم؟ منتها خُب ر.تقی است ما آن برخورد را نمیکنیم.

اما بحثی که مطرح شده، من هم از همان سر جنگ میگیرم. 

ر.تقی با این تز که شعار"تبدیل جنگ به جنگ داخلی"، البته نه با استنتاج اکسیونی خیلی متفاوت از آنچیزی که الان است، درست است. و گویا موضع حزب، که بزعم رفیق "قطع جنگ" است، غلط است! وارد بحث میشود. در آنجا وارد بحثی از مقاله جمع تهران ۱۶ نمیشود، وارد بحثی از "همرزم بودن ما در کنار جمهوری اسلامی نمیشود". تقریباً آن جمع فکر میکند دارد به یک بحثی راجع به جنگ برخورد میکند و وقتیکه  ظاهراً بحثهای راجع به جنگ، د رآن سطحی که آنجا مطرح میشود، در حد خودش اقناع کننده نیست، رفیق تقی گوشه ای و فقط گوشه ای از آن "پشتوانه تئوریک" را نشان میدهد. 

میگوید: تاکتیک های ما در مورد سرنگونی اشکال داشته است، ما هیچوقت نگفتیم سرنگونی! 

وقتی دو نفردر جلسه بر سر جنگ، آنهم به سستی میگویند؛ ما قبلاً به سرنگونی برخورد کردیم! ر. تقی همان سر "پشتوانه تئوریک"  را هم که نشان داده بود دوباره قائم میکند و میگوید؛ " درست است ما به سرنگونی برخورد کردیم"،  ولی حالا دیگر هیچ معنی پیدا نمیکند جز لیز خوردن از زیر بحث.

در واقع بحثی که ما باید اینجا بکنیم این است که؛ آن بحث جنگ را در خودش مطرح بکنیم ولی در عین حال همراه ر. تقی برگردیم و به این پشتوانه تئوریکی که بحثهای مقاله تهران ۱۶ دارد، هم برگردیم و ببینیم واقعاً چه جور پشتوانه تئوریکی است؟ و لی نقد تاکتیک های اتحاد مبارزان کمونیست و نقد دو جناح دقیقاً چه میگوید و ر. تقی چه چیزی را میخواست در جلسه جنگ مطرح بکند و یا میبایست مطرح بکند، اگر میخواست بحث اش منسجم باشد؟ 

من معتقدم رفیق تقی در جلسه جنگ با نظرات خودش سازش کرده است. برای اینکه تمام آن پشتوانه تئوریک و تمام نقدش روی تاکتیک های ما را طول دو سال گذشته توضیح نداده و رو نکرده. جماعت هم به نظرمن در نهایت بی تفاوتی نسبت به رو راستی و صراحت یک سازمان، این حرفها را گوش کردند و قبول کردند که ما در مورد"سرنگونی" اشکالی داشتیم یا نداشتیم و راجع به گذشته حرف نمیزنند.  به هر حال باید در این دو سطح به این مساله جواب بدهیم. من در اینجا نکته به نکته میروم چون وقت نکردم بطور سیستماتیک بحثم را جمع و جور کنم، نکات متعددی را بحث میکنم. 

 اول بحث تبدیل "جنگ به جنگ داخلی" و اینکه در آن جلسه(جنگ) چه برخوردی به این مسأله شده و نظرات ر. تقی چه هست و جواب من هم به آن چه هست. 

دوم بحث سرنگونی، یعنی همان چیزی که از دستگاه بینش اتحاد مبارزان کمونیست غایب بود و کسی را برایش آماده نکردیم و ما میترسیدیم که اصلاً جمهوری اسلامی را آریامهری ها سرنگون کنند، در کنار جمهوری اسلامی قرارگرفتیم و غیره.

 سوم بحث مقاله ر. هیوا که به نظرم در دست جریانات پوپولیستی تبدیل میشود به یک تزی از جمله ول کردن طبقه کارگر؛ با این بهانه که طبقه کارگر دِکلاسه شده و طبقاتی بودن خودش را از دست داده است  و الان در پادگان ها بصورت عناصری زندگی میکنند و یک عده هم که بیرون تولید میکنند برای این تولید میکنند که غذا به پادگانها برسد و غیره.

این عملاً دست کشیدن از طبقه کارگر بطور سیستماتیک است  اگر در نظرات تئوریک جریان "تهران۱۶" و در بحثهای ر. تقی راجع به جنگ مستتراست در جنبه تاکتیکی، تشکیلاتی و سبک کاری هم در آن بحث ر.هیوا هست. که محور مبارزه طبقاتی، مبارزه پادگانی میشود. بهر حال من در این ابعاد با آن برخورد میکنم که نکته زیاد است و فکر میکنم در سئوال و جوابها یا بحثهای متقابل بشود به آنها رسید، من از فرط نکته نمیدانم از کجا شروع کنم؟ 

ببینید  ! بحث جلسه " تبدیل جنگ به جنگ داخلی" کُلاً اینها است: که موضع حزب: "قطع جنگ" کافی نیست و غلط است و من(ر. تقی) وقتی به این نتیجه رسیدم که این موضع غلط است که دیدم در شهر بانه مردم فریاد میزنند: "مرگ بر صدام ـ مرگ بر خمینی".  در صورتی که ما میگوئیم "قطع جنگ"، آنها میخواهند دو تا بورژوازی را بیاندازندولی  ما یکی را! یا ما اصلاً هیچ بورژوائی را نمیخواهیم بیاندازیم، ما فقط میخواهیم دعوائی بین آنها نباشد، ما خیلی عقب تر از توده ها هستیم(مرگ بر صدام ـ مرگ بر خمینی!) 

 (در نتیجه) ما باید به این فکر بکنیم که شعار "قطع جنگ" درست نیست و شعار" تبدیل جنگ به جنگ داخلی" درست است. آنهم چرا؟ برای اینکه اگر ما واقعاً میخواهیم سرنگون بکنیم و اینجا سیاست سرنگونی داریم، وقتی جنگی پیش میآید که توده های زیادی را مسلح میکنند، وقتی یک میلیون نفر را مسلح میکنند، چه فرصتی از این بهتر و چه کاری از این اصولی تر که خُب ای دو مسأله را بهم مرتبط کنیم و بگوئیم این جنگ را به جنگ داخلی تبدیل کنیم، اگر واقعاً مسأله مان سرنگونی باشد؟! با شروع جنگ می فهمیم که باید این جنگ را به جنگ داخلی تبدیل کنیم و با یک تیر دو هدف بزنیم، جنگ را قطع کنیم و انقلاب را به کمک همین جنگ فیصله بدهیم. 

رفیق برای اینکه در جواب کسانی که  توضیح میدهند بالاخره نمیشود جنگ را به جنگ داخلی تبدیل کرد و آکسیونی میشود و عملی نیست برای ما که بمثابه آکسیون کار بکنیم، به لنین برمیگردد و من فکر میکنم فقط برای همین به لنین برمیگردد در این بحث، که نشان بدهد شعار " تبدیل جنگ به جنگ داخلی"نمیتواند یک شعار آکسیونی باشد! و یک خط مشی تاکتیکی است و این خط مشی تاکتیکی میتواند اتخاذ شود! اگر این جنگ هم  تمام شد و بعد از ۳ سال جنگ داخلی در یک کشور شروع شد، خُب این از موفقیت این سیاست ناشی شده است! و لنین هم از سال ۱۹۱۲ گفته که جنگ راباید به جنگ داخلی تبدیل کرد، برای این بوده که در یک پروسه طولانی باید مردم را آموزش بدهیم و آماده بکنیم و غیره. 

وقتی به این میرسیم، بنابراین پس مشی تاکتیکی ما که باید "تبدیل جنگ به جنگ داخلی" باشد منطبق میشود با آن مشی تاکتیکی که میبایست "سرنگونی" باشد، یعنی فُرم مشخص طرح شعار سرنگونی" در شرایط جنگی "تبدیل جنگ به جنگ داخلی" است! و وقتی پیکار این را گفت و ما جوابش را دادیم ، اتفاقاً از دید آکسیون قیام این را رد کردیم و گفتیم: "قیام زودرس است و طبقه کارگر آمادگی قیام را ندارد." حال آنکه اصلاً بحث بر سر آکسیون "تبدیل جنگ به جنگ داخلی" نیست، بحث بر سر سیاست "تبدیل جنگ به جنگ داخلی" و همه استنتاجات آن است. 

  فی الواقع اگر پیکار آنموقع زبان داشت و اگر دوستان امروز ما در پیکار، بودند، برمیگشت و این جواب را به ما میداد که؛ "ما داریم به عنوان یک مشی تاکتیکی مطرح میکنیم و شما گریبان "آکسیون" را گرفتید. گویا چون آکسیونِ" قیام نمیشود راه انداخت" تبدیل جنگ به جنگ داخلی" غلط است، حال آنکه لنین هم میدانست در خیلی از کشورها میدانست که فوری نمیشود راه انداخت و حتی نظرات "هِرمَن" را هم کوبیده و غیره ولی در عین حال میگوید شعار "تبدیل جنگ به جنگ داخلی" درست بود. البته اینجا یک چیزی هم وسط دعوا تعیین میشود و آن این است که مشی تاکتیکی درست ما، آنطور که رفیق میگوید، در دوره بعد از ۲۲ بهمن "سرنگونی جمهوری اسلامی" بود. 

  حالا توضیح میدهم که چطور اینهادر رابطه با مشی تاکتیکی "سرنگونی" ازدوران بدو تشکیل (اتحاد مبارزان کمونیست) عقب تر اند، تا  چه برسد به تشکیل کنگره اول (اتحاد مبارزان کمونیست).

یکی از استدلالهای ر. تقی این است که هیچ زحمتکش غیر تئوریکی نمیتواند بفهمد که فرق ما و مجاهد پس چی هست؟ مجاهد میخواهد جنگ را تمام کند و ما هم میخواهیم جنگ را ختم کنیم! البته اضافه هم میکند "تئوریسین" های حزب ممکن است بتوانند این را توضیح بدهند، ولی یکی از وظایف ما این است که همیشه فرق ما با اپوزیسیون بورژوازی برای زحمتکش ها روشن باشد، البته آنچیزی که با  اپوزیسیون بوژوائی فرق ندارد گویا شعار "قطع جنگ" حزب است. 

با اینکه ر خسرو(داور) ۳-۴ بار در این بحث برای رفیق توضیح میدهد که؛ "قطع جنگ" تیتر مقاله ای است که در آن از سرنگونی دو بورژوازی، از صلح و سرنگونی و رابطه صلح دمکراتیک با" سرنگونی جمهوری اسلامی" صحبت شده، رفیق حرفش عوض نمیشود! چون میگوید: آهان! اگر اینطوره پس درست است، پس تبلیغات ما محدود بوده! و در ادامه میگوید: موضع حزب یعنی "قطع جنگ" کافی نیست و از توده ها عقب است و فرقی با مجاهد ندارد! 

باز هم وقتی ر. خسرو برایش توضیح میدهد که؛ آخر مجاهد صلح بدون الحاق را میخواهد، ما قطع فوری جنگ را میخواهیم ــ حالا هر کسی توی خاک هر کسی باشد ـ ما میگوئیم جنگ همینجا متوقف شود. باز هم ر. غلام دلش به رحم نمیآید و روی پای موضع قدیمی خودش راه میرود و میگوید؛ نه! "قطع جنگ" را بگوئیم و  بعد نگاه به مواضع مجاهد نکنیم؟!  همین قسمت را هم رفقا برایش توضیح دادند که؛ فرق دارد. 

 ماحصل این است که یک خلاء در پراتیک اساسی ما بوده است، یک دوره، بخاطر نبودن شعار و بحث "سرنگونی" و اصلاً آماده نکردن توده زحمتکش برای "سرنگونی"، یک دوره هم که اصلاً نگفتیم "جنگ را تبدیل کنیم به جنگ داخلی"، بنابراین یک خلاء اساسی است که رفیق تقی میگوید که باید پُر کرد و رفیق عُمر(ایلخانیزاده) هم موافقند که حتماً باید پُر کرد! 

 یکی از احکام دیگر رفیق این است که بدون سرنگونی جمهوری اسلامی قطع جنگ ممکن نیست!" محور استنتاجهای عملی رفیق هم این است که هر وقت به رفیق میگوئید: پس از حرف خودت استنتاج عمل آکسیونی بکن! استدلالش این است که؛ بابا، کارگرها توی پادگانها هستند! میلیونها نفر آنجا هستند ما میگوئیم؛ سربازها از پادگانها فرار کنند! در صورتیکه نیروی واقعی که میتواند جمهوری اسلامی را سرنگون کند در پادگانها هستند. رفیق میگویند؛ (هنگ)، بالاخره هنگ باید بیاید پایتخت را بگیرد!

 ر.خسرو هم به نظر میآید با یکمقدار"اگر و مگر" این بحث را قبول میکند که؛ بله دیگر! الان اگر قبول کنیم دوره ای رسیده که یک میلیون نفر را بردند سربازی، الان دیگر بحث بر سر این است که نیروی قیام کننده در پادگانها است. و گویا میشود این را به لنین هم  نسبت داد که لنین گفته بود "جنگ را به جنگ داخلی تبدیل کنید". آمار سربازگیری امپریالیستها را هم از قبل پیش بینی کرده بود که همه پرولتاریا را میبرند سربازی . با حساب اینکه همه نیروها در پادگانها خواهد بود، این شعار را در آورد، یعنی نیروی قیام کننده در پادگان باعث شده که لنین جنگ را به جنگ داخلی مربوط بکند و کاردر درون سربازها را نتیجه بگیرد! 

به هر حال اینهائی که گفتم بحثهائی است که از طرف ر. تقی مطرح میشود که چند رکن دارد؛ یکی تبدیل جنگ به جنگ داخلی بمثابه یک شعار ویک خط مشی در مقابل خط مشی قبلی ما، که هم باید خط مشی را توضیح داد و هم این شعار را توضیح داد. یکی مسأله "سرنگونی و تاکتیک های ما"، که در آن رابطه من برمیگردم به مقاله (تهران ۱۶) یعنی به خود "پشتوانه تئوریک" رفیق، و یکی هم بحث "توده ها در پادگان هستند"، یعنی اشاره ای به مقاله ر. هیوا که نظرات "اتحاد چپ " از آن نتیجه شده است. 

 در مورد "تبدیل جنگ بجنگ داخلی" من شخصاً نشنیدم لنین چنین تزی داده باشد که؛ "ما باید جنگ را به جنگ داخلی تبدیل کنیم" چون خود جنگ داخلی هم جنگ است دیگر. تبدیل کردن جنگ به جنگ داخلی وقتی برای ما معنی دارد که یک صفت مشخصی داشته باشد. یعنی یک "جنگ خارجی" را "به جنگ داخلی تبدیل کنید"، "جنگ امپریالیستی" را "به جنگ داخلی تبدیل کنید"، این جنگ را " به جنگ داخلی تبدیل کنید". 

 یک جنگ معینی یا دارای خصوصیات معینی یا در یک مرحله معینی از تاریخ را باید "بجنگ داخلی" تبدیل کنید. ولی فکر نمیکنم علی العموم جنگ را "بجنگ داخلی باید تبدیل کرد"، معنی داشته باشد. چون ممکن است یک جنگ از اولش داخلی باشد.

این کلیشه سازی از  کلمه جنگ یا لغت امپریالیستی به این معنی که برای یک نسل انقلابی کلمه معرفه ای است، برای ما شده "نسل جنگ" ــ به معنی هر جور فعل و انفعال توپخانه ها و سواره نظام و پیاده نظام ــ تبدیل این  به جنگ داخلی به نظرم از کشفیات همان پراگماتیسم و ملیتاریانیسم پیکاری است، که چون شلوغ شد "قیام "است! وگرنه جنگ، باید یک خصوصیات معینی داشته باشد و تاکتیک معین ما در مورد هر جنگ بستگی دارد که از کجا ناشی شده است، چه هدفی را تعقیب میکند، چطور جنگی است و بین کدام طرفها درگیر است و چه تأثیری روی جامعه دارد؟ 

تبدیل "جنگ به جنگ داخلی" گفتم به نظرم درست نیست! 

 و آنجائی هم که میگویند تبدیل"جنگ به جنگ داخلی" نمیگویند "تبدیل جنگها به جنگ داخلی" ترجمه انگلیسی  را شاید بخاطر داشته باشید، بلکه میگویند تبدیل جنگ (منظور جنگ امپریالیستی اول، چون آنموقع نمیگفتند اول چون بدون شماره بودند) به جنگ داخلی. بنابراین باید نشان بدهیم که این جنگی که ما میخواهیم به جنگ داخلی تبدیل کنیم دارای خصوصیات مشابهی است با آن پدیده ای که راجع به آن حکم داده شده است. وگرنه چون مملکت" شلوغ" میشود، چون عنان از کف کسی در میرود، چون وضعیت "شیر تو شیر" میشود پس  میتوان این را "به جنگ داخلی تبدیل کنیم"! من این را نمیفهمم. 

 من این را میفهمم که کمونیستهای آن دوره، جنگ امپریالیستی را به جنگ داخلی تبدیل میکردند و جنگ امپریالیستی را باید به جنگ داخلی تبدیل کرد، این را میفهمم. ولی تبدیل هر تخاصم بین هر دو نفری،درگیری در هر موقعیتی را که ممکن است اسم جنگ به خود بگیرد، تبدیل هر تخاصم از طرف یک جامعه ای یا فرهنگ یک کشوری، به "جنگ داخلی" جزء مارکسیسم نمیدانم. 

اما تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی چه حکمتی داشته است؟ راستش به نظرم حکمتش به ملیتاریانیزم ر. تقی (غلم کشاورز) نبوده که: "ما که میخواهیم سرنگون کنیم، وقتی دیدیم می بینیم یک عده دارند می جنگند، اسلحه که رد و بدل شده و دست یک عده قرار گرفت از فرصت استفاده میکنیم وجنگ را بجنگ داخلی تبدیل میکنیم! اصلاً چنین حکمتی پشت این بحث لنین وامثال او نبوده است. بلشویکها و کُلاً جناح منشعب انترناسیونالیست ۲ حرفشان اولا: بر یک اصول استوار بوده است، میگفتند این جنگی است بین بورژواها بر سر تقسیم جهان و طبقه کارگر منافعی در شرکت در این "جنگ" ندارند. 

ثانیاً: تنها راه ختم این مصیبت اساسی که دارد به سر بشریت می آید انداختن همین بورژوازی است که با رقابت شان دارند جهان را بجنگ می کشند. 

من در این مورد که "چند نفر در پادگان هستند"، ندیدم و نخوانده ام صحبتی شده باشد یا"تبدیل جنگ به جنگ داخلی" از این نتیجه گرفته شده باشد که "توده ها در پادگان" هستند! 

یک بحث اصول است و یک بحث راجع به اینکه ختم واقعی این مصیبت و نجات پرولتاریا از یک چنین تعرضی به زندگی و موجودیتش و همینطور جامعه از یک چنین عقبگرد و بربریتی، این است که طبقه کارگر در هر کشور بورژوازی آن کشور را زیر فشار بگذارد و پائین بکشد که به جنگ امپریالیستی  خاتمه دهد. پس برای خاتمه جنگ واقعاً لازم باشد که کسی این شعار را بدهد، نه اینکه صلح امپریالیستی ممکن نیست. 

میخواهم بگویم که در چنین مقطعی که کُلاً بشریت از۳ سال قبل، دارد به جنگ محتوم آتی فکر میکند، طبقه کارگر جهانی میگوید شرط لازمش این است که این بورژوازی جنگ طلب که ناگزیر است به جنگ، بعد از این رقابتی که بر سر بازارها و منطقه نفوذ دارد، پایان دهد. چون این جنگ .هر چند سال یکبار، در سرمایه داری عصر امپریالیسم، ، ذاتی این نظام  است. اول ۱۰ بار این را توضیح میدهد و یک بار میگوید؛ "تبدیل جنگ به جنگ داخلی". یعنی چون ذاتی این نظام است چاره ای جز حذف این نظام و اصلاً گرفتن قدرت از دست بورژوازی ندارد. 

 یک بحث اساسی و اصولی است، بله! من قبول دارم اصلاً آکسیونی نیست، یعنی خیلی کم آکسیونی است. آن جنگی که آنها میگفتند  "به جنگ داخلی تبدیل شود"، خیلی بُرد آکسیونی کمی دارد و میشود در باره آن گفت که؛ باید آمادگی بوجود آورد، باید این ایده را توضیح داد، تبلیغ کرد. و این سیاست میتواند ۸ سال سیاست یک حزبی باشد و هنوز درست باشد، من از آن استنباط آکسیونی نمیکنم. 

ولی اینکه  یکی بیاید بگوید که؛ "جنگ فالکلند *[1] را باید به جنگ داخلی تبدیل کرد و میگویم این هم  اصلاً آکسیونی نیست، این یک خط مشی عمومی سیاسی است"! من میگویم شما دیگر در یک عالم واقعی زندگی نمیکنید.

(در جریان جنگ اول) اصلاً کُل تمدن بشری یا بشر متمدن آن دوره که اروپای غربی و آمریکا را تشکیل میدهد، دارد بکُلی موجودیت و نوع مناسباتش با یک جنگ اساسی، زیر علامت سئوال میرود که ادامه طبیعی سیاست اقتصادی که حاکم است بر اروپای عمومی. 

 و یکنفر دارد میگوید؛ "این را باید بجنگ داخلی تبدیل کرد و از حالا تا ۱۰ سال دیگر هم باید برایش کار کرد، تنها راه خروج از یک چنین بُن بستی برای بشریت این است! آنوقت یکی بیاید از این نتیجه بگیرد که اگر همه ما بگوئیم "جنگ فالکلند* را به جنگ داخلی تبدیل بکن" حق داریم بگوئیم که منظور ما آکسیونی نیست! خُب اگر منظورت آکسیونی نباشد ماشالله وقت هم نمیکنید که تبلیغ خودت را هم بکنید. این جنگ در ظرف دو - سه هفته سر و ته اش بهم میآید و آن خط مشی سرنگونی دولت نظامی در آرژانتین را بنظرم با یک مَن سریش هم نمیشود چسباند به اینکه؛ این ادامه تبدیل جنگ فالکلند به جنگ داخلی است که در سال ۱۹۸۷ آقای" آلفونسین" هم سقوط کرد! به نظرم اینجا دیگر چسباندن بی ربط نقاط مختلف تاریخ بهم است. 

  اگر بنا بود هر جنگ به جنگ داخلی تبدیل شود و اگر این حکم عام همینقدر خام وساده لوحانه قرار بود رهنمود عمل ما باشد، میخواهم موضع رفقائیکه میگویند "تبدیل جنگ به جنگ داخلی" درست تر است، را در مقابل جنگ فالکلند واقعاً بدانم. اگر امپریالیستی بودن ماهیتش است که این بیشتر امپریالیستی بود که! اصلاً بر سر نفوذ انگلیس و آمریکا دارد در آن منطقه تصمیم گرفته میشود، مهمترین سلاحهای تاکتیکی که اینها دارند علیه همدیگر بکار میبرند که ببینند در این جنگ کار میکند یا نه؟ 

  رسماً یک جنگ آزمایشگاهی راه انداختند که بر سر یک جزیره دعوا است، دقیقاً هم موضوع مشاجره منطقه نفوذ و داشتن پایگاه و تقسیم حتی مینیاتوری جهان است و آمریکا هم پشت سر آرژانتین با سمپاتی دارد به کارش نگاه میکند. این جنگ را کسی نیامد بگوید در آرژانتین "باید به جنگ داخلی " تبدیل کرد.

من فکر میکنم آن کسی که این بحث را راجع به جنگ ایران و عراق میکند بطریق اولی باید بگوید "جنگ فالکلند را باید به جنگ داخلی" تبدیل کرد، و اگر این را بگوید بنظرم میشود برای هر ناظری توضیح داد که ببینید سطح تئوریک و درک رفقا تا کجا تنزل پیدا کرده است. 

یکنفر هنرمند میآید میگوید: "باید شعار جنگ را به جنگ داخلی تبدیل کنید"! طرح کرد. من به او میگوئیم این را بخودت بگو که تا دیروز نامه مینوشتی به این حکومت. برای من از موقعی که موجودیت سازمانی دارم و دارم علیه این رژیم و برای سرنگونی اش مبارزه میکنم نکته نوئی نیست جز یک کیمیاگری در مقولات.

ر. تقی رسماً میگوید: "خُب حالا که فرصتی بدست آمده این را تبدیل کنیم دیگر"! آخر الکتریسته که نیست، کیمیا گری که نیست.

من سوال میکنم خُب جنگ را که برای شمشیر بازی اش بکار    نمی برید، به آن معنی سرنگونی و تسخیر قدرت بکار میبری، چرا وقت خودش تسخیرسفارت(آمریکا) را به تسخیر قدرت تبدیل نکردی؟

"خُب ما که میخواهیم نخست وزیری را تسخیر کنیم، ما که میخواهیم مقرات دولت را تسخیر کنیم! خُب اینهم جزئی از همان جنگ داخلی است. حالا که خود دولت یک ملیون نفر را برده عراق را تسخیر کند، من فقط کافی است تسخیر سفارت را به تسخیر نخست وزیری تیدیل کنم"!

این حرف بهمان اندازه برایم پوچ و بی معنی است. انگار نه انگار یک پرولتری است که مفاهیم سازمان، نیرو، سازماندهی، شعارها، تاکتیکها، ائتلافها، انقلاب و ضد انقلاب را میشناسد دارد حرف میزند. انگار یکنفر که میخواهد ببیند که در یک صفحه کاغذ دور کدام دوتا لغت یک خط هم زور بکشد، "جنگ با جنگ ـ اشغال با اشغال"!

به هر حال "تبدیل جنگ به جنگ داخلی" به نظر من  درست نیست. بمثابه یک شعار. تبدیل "جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی" کاملاً درست است و وظیفه ما است، ولی مسأله این است که ماهیت جنگ ایران و عراق چیست؟ 

ماهیت جنگ ایران و عراق که گویا باید به جنگ داخلی تبدیل میشد، از آنجائیکه لنین میخواسته جنگ اول را به جنگ داخلی تبدیل کند، ماهیت این جنگ واقعاً چه بود؟ 

بنظرم در آن جلسه خیلی ساده گرایانه به این جنگ برخورد میشود: جنگی است علیه انقلاب ایران. البته ر. ناصر(جاوید) دارد سعی میکند توضیح بدهد که؛ این جنگ ماهیتاً با جنگ امپریالیستی فرق میکند، اینجا جنگ واقعاً برسر انقلاب است نه بر سر مناطق نفوذ یا بین دو تا بورژوازی بر سر منافع اخص خودشان. ولی با اینحال به نظرم در توضیح ماهیت این جنگ موفق نیست و همه رفقا بطور کلیشه ای میگویند: "این جنگی است علیه انقلاب ایران!" 

من فکر میکنم این جنگ امروز اصلاً علیه انقلاب ایران نیست، اگر در ابتدا با این توجیه شروع شد ،امروز دیگر علیه انقلاب ایران نیست، خیلی مشخص است علیه چی است. 

 یعنی از هر حالت بگیریم مسأله انقلاب تبدیل میشد به مسأله ناسیونالیسم، مسأله ایران و حکومت ایران و استقلال ایران. و این خاصیتش این بود که انقلاب ایران را  زیر منگنه قرار میداد، چه از طرف پیروزی و پیشروی عراق و چه از طرف پیشروی و پیروزی ایران. چه در صورت بقاء جمهوری اسلامی و چه در صورت شکست جمهوری اسلامی در جنگ. در مرحله اولیه اش به نظرم این استفاده داخلی و تا حدودی منطقه ای را داشت که این انقلاب دامنه اش به جاهای دیگر منطقه خاورمیانه کشیده نشود و تحت الشعاع جنگ قرار بگیرد. 

 ولی به نظرم ۶ ماه بعد از ۳۰ خرداد، این دیگر ماهیت جنگ نیست. ماهیت جنگ ایران و عراق به نظرم بعد از سرکوب انقلاب در داخل عمدتاً در داخل و عمدتاً برای تثبیت موقعیت جمهوری اسلامی در بالا، در رابطه با امپریالیسم این جنگ دارد دنبال میشود. یعنی جمهوری اسلامی بعنوان یک بخشی از بورژوازی ایران، بعنوان نماینده یک بخش مشخصی از بورژوازی جهانی، بعنوان ارائه دهنده یک راه حل معین بحران انقلابی در خاورمیانه و به عنوان مؤتلف بخشهای معینی از بلوکهای امپریالیستی دارد میگوید؛ راه حل اسلامی ـ پان اسلامیستی بُرد دارد، این باید بماند. 

 واقعیتش این است که اگر جمهوری اسلامی میخواست خاصیت اسلام را به "درون ایرانی" محدود بکند، اتفاقاً بعد از ۳۰ خرداد نشان داده شد که اسلام در ایران دیگر کارآئی ندارد. آن توهمات ریخت شده، هر چه رفراندم بود شده، هر کسی را میخواسته زده. حالا موج برگشت توده ها به سمت سازمانهای انقلابی است، موج برگشت توده ها به سمت اعتراض بر علیه جمهوری اسلامی است. اما الان جمهوری اسلامی که با اعتراض بالفعل خطرناکی در داخل مواجه نیست ـ لااقل ۶ ماه بعد از ۳۰ خرداد ـ. دیگر از بالا میتواند خودش را مثل عین رژیم شاه آویزان نگهدارد، باید برسمیت شناخته شود و بحث تمام نشریات خارجی این است که خودش را تثبیت کرده است، میتواند!عجب بسیجی کرده است، عجب اقتصادی سازمان داده است، چقدر وضعش از عراق بهتر است. نه! اسلام هم در حفظ خودش در منطقه، آنقدر نالایق نیست. 

و رابطه ای که به نظرم  جمهوری اسلامی در این دوره با جنگ دارد ابزاری برای بقاء است نه بخاطر اینکه ایران را پشت سرش بسیج میکند، برعکس دارد ایران را، تمام آحاد انسانی اش را در مقابل خودش قرار میدهد. بخش کوچکی طرفدار جنگ هستند در آن مملکت و ضرر نمیکنند از جنگ. 

برعکس این دفعه دارد جای خودش را در بالا محکم میکند، به عنوان حکومت قابل ماندن و راه حل قابل پیاده کردن و تحکیم کردن خود در منطقه، به نظرم دخالتش در لبنان را هم از همین دریچه باید دید. 

 یعنی راه حل اسلامی در خاورمیانه، راه حلی است که باید برای تثبیت خودش جان بکَند، یکبار که در کنگره وسمیناری مطرح شد که همه نمیگویند به به! و بگویند بارک الله و دنبالش راه بیافتند! 

 جمهوری اسلامی ابزار یک سیاست معین است در اوضاع فعلی خاورمیانه و آن سیاستی که ، با شکست حکومتهای نظامی، با شکست ناسیونالیسم و استقلال طلبی های بعد از پایان جنگ دوم و سالهای ۵۰ و ۶۰ به ورشکستگی کشیده شده.است. حکومتهای نظامی در ایران، ترکیه، فیلیپین و غیره یکی بعد از دیگری با آنها مواجهه صورت میگیرد، مشی مسلحانه در مقابلشان باب شده.است این حکومتها قابلیت کنترل کردن بورژوازی که آنجا دارد بوجود میآید و توقعاتی که دارد، و مهمتراز همه پرولتاریائی که از آن دارد بوجود میآید، ندارند.  فشار برای دمکراسی پارلمانی رویشان است بعلاوه مطالبات کارگری دمکراتیک و انقلابی. این باید جای خودش را به یک ایدئولوژی یا یک سیاست دیگری بدهد که بتواند همان دیکتاتوری و استبداد را در منطقه نگهدارد. 

 جمهوری اسلامی از رو نرفته و میخواهد این را ثابت کند که این امکان وجود دارد. و بنظرم اگر ادامه دادن جنگش با عراق مورد تأئید قرار میگیرد ولی به نتیجه نرسیدنش مورد تأئید قرار نمیگیرد، دقیقاً انعکاس فیصله پیدا نکردن نتیجه این دو سیاست است در اردوگاه امپریالیسم اروپای غربی و آمریکا. 

راه حل اسلامی بالاخره یا راه حل صدامی؟ راه حل اسلامی یا راه حل ترکیه ای؟ کدام اینها میتواند یک دوره دیگر انباشت سرمایه را در منطقه خاورمیانه سازمان بدهد؟ 

جریان اسلامی نشان داده است که انباشت سرمایه را نمیتواند سازمان دهد ولی دارد میگوید سعی خودم را میکنم، قدرت بسیج نظام ایش را به رُخ میکشد، موج انسانیش را برُخ میکشد، قابلیت اش را در خنثی کردن جنبش انقلابی در اسرائیل و فلسطین؛ و تفرقه انداختن در جهان عرب و تقویت کردن اسرائیل را دارد برُخ میکشد. اینها گرو میگذارد، اینها را ابزارهای موفقیت آمیز این سیاست میداند و مطرح میکند. از آنطرف در مقابلش داغان کردن اقتصاد محلی و بی حساب و کتاب بودن دیپلماتیکش و غیره.  خیلی هم نقاط ضعفش است که ترکیه اینها را ندارد.

به هر حال راه حل اسلامی نه چیز تثبیت شده ای ونه چیز رد شده ای است بنظرم. جمهوری اسلامی تمام تلاشش این است که به سهم خودش حکومت نوع اسلامی را بعنوان یک آلترناتیو معتبر ضد کمونیستی در منطقه زنده نگهدارد.

اگر ایران پشت سرش بود بنظرم با همان سیاست داخلی این را از این قبول میکردند، واقعیتش این است که در ایران میبینند که در ایران بحران عمیق میشود. تمام سئوال اروپای غربی این است که بعد از مرگ خمینی آن مملکت چقدر طول می کشد تا منفجر شود! انقلاب بهمن از نو بروز میکند. 

 اکونومیست همین هفته گذشته نوشته نه! مثل اینکه خمینی هم اگر بمیرد اینها میتوانند یک مدتی میتوانند هوای کار را داشته باشند. یعنی شکست جمهوری اسلامی در سیاست داخلیش برای سرکوب انقلاب، نه فقط سرکوب انقلاب بمعنی سازمانی و تشکیلات کلمه، برای فرستادن کارگر و زحمتکش به یکنوع از تولید اجتماعی که دیگر روتین شده باشد و متعارف گفت بآن و فاقد بحران باشد در مقطع فعلی، باعث شده که بیاید بیرون و نشان بدهد که در سطح منطقه چه نقشی میتواند داشته باشد در درب و داغان کردن جنبش فلسطین و مختل کردن اشکال دیگر سیاستهای بورژوازی که رقیب خودش میداند، یعنی ناسیونالیسم، پان عربیسم، حکومتهای نظامی امروز در آینده ای مدرنیسم. 

  به هر حال جمهوری اسلامی در این موقعیت جنگ اش از خیلی وقت پیش دیگر بر علیه انقلاب ایران نیست بلکه برای تثبیت راه حل اسلامی در منطقه است. برای همین اگر ختمش کند یعنی ختم راه حل اسلامی. من فکر میکنم ختم جنگ از طرف جمهوری اسلامی و سازش کشیده شدنش و پذیرش آن این است که در کشور" اسلامی" عراق، حکومت بعثی است. در کشور اسلامی پاکستان هم حکومت"جور دیگر" باشد، در کشور اسلامی افغانستان هم حکومت کارمل باشد؟! یعنی فقط در ایران اسلام بُرد دارد؟ که هر کسی نگاه به جامعه ایران بکنند میفهمد که مردم منتظراند یک پیر مرد معینی بمیرد تا سر آن رژیم را سر باغچه بُبّرند. 

 میبینند که از نظر تولید، از نظر توزیع، از نظر مناسبات اجتماعیي که آن مملکت یکدوره از انباشت سرمایه را با آن پشت سر گذاشته، این رو بعقب است، مردم خیلی روش دارند این را فورموله میکند. و امروز یک انتخابات آزادی در ایران بگذارند اکثریت مردم به جمهوری اسلامی رأی نمیدهند و این را بورژوازی میداند. شکستش در خفه کردن و نرمالیزه کردن جامعه ایران،یا  اینطور بگویم؛ از بین بردن بحران انقلابی در ایران است که باعث میشود راه حل اسلامی را در خارج مرزهای ایران جستجو بکند. 

 به نظر من در باره جنگ ایران و عراق و تبدیل آن به جنگ داخلی در مقاطع مختلف، باید بطور متفاوتی صحبت بکنیم. موقعی که این جنگ شروع شد خیلی مشخص بود که ابزاری است برای خفه کردن حرکتهای انقلابی که در ایران براه افتاده بود. برای بسیج کردن بخشهای وسیعی از توده متوهم پشت سر جمهوری اسلامی و خفه کردن حرکتهای انقلابی، خلع سلاح نیروهای اپوزیسیون داخلی، دامن زدن به ناسیونالیسم، تثبیت اتوریته جمهوری اسلامی و آن نکاتی که ما در پلاتفرم مان نوشتیم، در حالتی که جمهوری اسلامی میتوانست این جنگ را پیش ببرد. در غیر اینصورت یعنی در صورت تهاجم موفقیت آمیز عراق و گرفتن ایران و سقوط حکومت،  این جنگ باز منجر میشد به رفتن توده وسیع مردم پشت سر یک فراکسیون بورژوائی دیگرو احتمالاً نوعی از بخشهای مدرن تر بورژوازی و نمایندگانش. 

به هر حال میخواهم این را بگویم که تا اسفند ۱۳۶۰ و بعد تا ۳۰ خرداد حتی، مملکت ایران مملکتی نبود که بگوئیم حکومت جمهوری اسلامی حکومتی است که خودش را تثبیت کرده، پا بر جا است و قابل تغییر نیست و امروز دست زدن به قیام علیه آن اقدامی ضروری است! چرا شعار سرنگونی را ندادیم به این دلیل بود که ننوشتیم. 

رفیق از قطعنامه کنگره اتحاد مبارزان نقل میکند: "اکنون با مشاهده اینکه توده ها (از حکومت) کَنده شده و رابطه مردم و جمهوری اسلامی بر سرنیزه استوار شده، باید بسیج کرد برای سرنگونی رژیم."و نتیجه میگیرد: "آها! ما از این مقطع به سرنگونی فکر کردیم". من میگویم ابداً اینطور نیست. 

 ما سرنگونی را تا مقطع۳۰ خرداد ابزار سیاستی میدیدیم که باید از طریق جدا کردن مردم از جمهوری اسلامی پیش برده شود و این کار را کردیم، همان کاری است که لنین در شرایط دیگر میکند. خیلی قبل از ۳۰ خرداد  ــ خیلی قبل از اینکه آن خون ریزی و غیره که ر. غلام میگوید ما باید مشاهده میکردیم! ــ در برنامه مان نوشتیم سرنگونی وظیفه فوری طبقه کارگر است، یعنی حتی قصد کتمان آن را نداشتیم. 

ولی تبلیغ "سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی" را در سال ۵۹  من آنارشیزم میدانستم. برای اینکه مردمی هستند که فکر میکنند حکومت را  خودشا ن آوردند سر کار. ولی بزعم رفقا  ما باید میگفتیم نخیر!، این حکومت را باید سرنگون کرد. اما اینکه " مردم جمع شوید این حکومت را سرنگونش کنید" فرق میکند چون مردم نارضایتی هایشان را  به یک درجه ای تعمیم دادند به حکومت. 

آنچه که مهم است این است که بعد از ۳۰ خرداد نوع رابطه حکومت با مردمی که برآنها حکومت میکند، عوض شد. قبل از ۳۰ خرداد رابطه بر مبنای ایجاد توهم، بازی دادن مردم، انقلابی نمائی کردن، سفارت گیری و غیره بود. بعد از ۳۰ خرداد ریختند و مردم را کشتند. آنچه که شعار ما را در رابطه با سرنگونی عوض میکند و از توضیح ایده سرنگونی و توضیح ضرورت سرنگونی و آماده کردن طبقه برای سرنگونی، میبرد به جائی که شعار اقدام به سرنگونی را در دستور بگذاریم، دقیقاً تغییر همین رابطه بین حکومت و مردم است.علیه هیچ حکومتی که اکثریت مردم یک جامعه فکر میکنند حکومت خودشان است نمیشود شعار سرنگونی داد، مگر اینکه بروید توی" صندوقخانه" شعار بدهید و بعد  هم نتوانید توضیح بدهید که چرا دارید این شعار را میدهید! 

وگرنه یک کمونیست توضیح میدهد که این حکومت را باید سرنگون کرد، برای اینکه این یک حکومت بورژوا است، این نقش معین را دارد بازی میکند، ابزار امپریالیسم است و غیره. موقعی که می بیند که مردم دیگر در یک مقطع تاریخی هستند که میتوانند این توضیحات را هضم و درک بکنند، فراخوان سرنگونی میدهد. همانموقع هم نه من و شما، بلکه در همان جنبش پوپولیستی، بین ایده سرنگونی و دعوت به سرنگونی تفاوت میگذاشتند و همین را هم توضیح میدادند.  

باید رفیق روشن کنند که ما چطور میبایست سرنگونی را شعار بدهیم؟ اما یک نکته هم الان به یاد آوردم، رفیق میگویند:" اگر ماشعار سرنگونی را داشتیم آنوقت تا میدیدیم جنگی در گرفته  است، میگفتیم الان وقتش است و باید جنگ را بجنگ داخلی تبدیل کرد!" 

من میگویم این استدلالی که به این ترتیب  رفیق دارند از سرنگونی درمیآورد ابداً درست نیست. اولاً- ما سرنگونی را داشتیم و وقتی جنگ شد این شعار را نداریم. 

 ثانیاً - سرنگونی را هم نداشتیم به این معنی که مردم را دعوت کنیم به سرنگونی؛ و داشتیم به این معنی که باید رژیم را  ساقط کرد و جنگ در کردستان رخ داد. چرا ر. تقی نمیخواهد جنگ کردستان را به جنگ داخلی تبدیل بکند؟! که خودش  اصلا جنگ داخلی بود؟ 

 یعنی رابطه برقرار کردن بین سرنگونی که اگر مملکت شلوغ شود جنگ داخلی فراخوان میدهید و اگر سرنگونی را نداشته باشید؛ وقتی مملکت شلوغ بشود، یک خلاء در پراتیک شما میماند که از قرار باید بیائیم بعد از دو سال با ایده های قدیمی پیکاراین مشکل را حل  بکنم! به نظرم این درست نیست، یعنی نفس اینکه گویا هر کس شعار سرنگونی داشته باشد، ساعت استارت برای سرنگونی را که عبارت باشد از؛" شلوغ شدن" مملکت، تشخیص میدهد و دست به اقدام میزند! این وارد کردن بی ربط بحث سرنگونی است. 

قبل از جنگ امپریالیستی هم در همه کشورهای که در اروپا است بورژوازی این کشورها باید سرنگون میشد. آن معیارهائی که باعث میشود این یا آن تاکتیک را در قبال یک جنگ بگیرید این نیست که  قبلا راجع به حکومتش چه فکر میکردید، مسأله ماهیت آن جنگ و رابطه اش با مبارزه طبقاتی است. 

فرض بکنید اگر ما در انگلستان (تا دیروزش) نمیخواستیم حکومت انگلستان را سرنگون کنیم، پارلمانش هم داشت کار میکرد و ما نه تنها شعار سرنگونی نمیدادیم و حتی ایده اش را طرح هم نمیکردیم، فردا اگر جنگ امپریالیستی شود ما زمینه نداریم که این جنگ را به جنگ داخلی تبدیل کنیم؟! "تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی" ربطی به آن "ایده سرنگونی"  ندارد. به نظرمن راستش این یک چسباندن بیش ازحد احساسات ژرف اندیشانه به مساله است واقعاً.

گویا اگر کُت قرمز تن مان باشد و حالا که میرویم بازار یک کراوات قرمز ببینیم خُب حتماً میخریم، در صورتیکه اگر کُت قرمز سرنگونی تن ما نبوده، کراوات جنگ داخلی توجه ما را جلب نکرده! این به نظرم  استلالهای منطق عامیانه است. خیلی از احزابی که فراخوان سرنگونی نمیدهند، در یک مقطعی همزمان باید فراخوان جنگ داخلی بدهند.

در حاشیه هم یک سئوال کردم که چرا جنگ کردستان که از طرف حکومت ایران همان قدر ناعادلانه است که جنگ ایران و عراق، چرا آن را نباید به جنگ داخلی تبدیل کرد؟ ما که "ایده سرنگونی"  را از روز اول داشتیم دیگر!

 اما الان برمیگردم به بحث محفل"تهران ۱۶" که  "ایده سرنگونی" ر. تقی را فراتر از "سرنگونی" میبرد. گفتم که ر. تقی فقط گوشه "اگرسرنگونی را داشتیم و نداشتیم" را در جلسه(جنگ) مطرح میکند ، در صورتیکه مقاله "تهران ۱۶"  که ر. تقی برای انتشار در" بسوی سوسیالیسم" پیشنهاد میکند و میگوید این مقاله تصادفاً نظرات او را بخوبی بیان میکند و ما را هم به جلو میبرد! آن بحث محفل تهران ۱۶ نه فقط نَفس سرنگونی، بلکه شیوه برخورد "اتحاد مبارزان کمونیست"  رابه مجموعه ای از مسائل تاکتیکی و متدولوژیک نقد میکند. من اینها را توضیح میدهم اگر خسته نشده باشید.

 این مقاله شروع میشود با:" حالا که ابهامات راجع به جمهوری اسلامی برطرف شده و دیگر تقریباً همه میدانند چه هست، وقتش رسیده که بپردازیم به این که اتحاد مبارزان کمونیست، که آنموقعیکه هیچکس نمیدانست قضیه چیست، چیزهائی گفت و ما هم چیزی نگفتیم، حالا که همه میدانیم دیگر موقعش است که برویم مُچ (اتحاد مبارزان کمونیست) را بگیریم" وادامه میدهد: رفع انتقاد وارد بر ما در گذشته (این ما منظور اتحاد مبارزان کمونیست  و حزب ـ یا منظور مقاله" دوجناح" است.) 

 بحث این است که (اتحاد مبارزان کمونیست) درمقابل جمهوری اسلامی و در مقابل حزب جمهوری اسلامی و مطلوبیت آن برای امپریالیسم یا سیاست پرولتاریا در قبال این حزب و این جمهوری، اشتباهات اساسی داشته است. این اشتباهات عبارت از این است که اولاً: موقعیت حزب  جمهوری اسلامی را در قبال پرولتاریا و انقلاب تشخیص نداد. ثانیاً: ماهیت و جایگاه بورژوازی حاکم را در درون اردوگاه بورژوازی جهانی درست تشخیص نداده (منظور مطلوبیت هائی است که جمهوری اسلامی برای بورژوازی جهانی دارد.) و بالاخره اینکه" پتانسیل های این جمهوری را در اینکه با منافع سرمایه جهانی تطبیق پیدا بکند، تشخیص نداده است." 

در نتیجه:"(اتحاد مبارزان کمونیست) نتوانسته به جمهوری اسلامی مشخص برخورد بکند. جمهوری اسلامی نماینده بورژوازی، حزب خودِ خودِ بورژوازی است، از همان روز اول هم بوده است وا.م.ک باید این را میفهمید و میگفت و از روز اول شعار سرنگونی را علیه جمهوری اسلامی میداد. بحث مطلوبیت و عدم مطلوبیت ا.م.ک هم ربطی ندارد. در ادامه توضیح میدهد که جمهوری اساسا حکومت مطلوب سرمایه جهانی است، هیچ مسأله ای هم ندارد. در حالیکه (اتحاد مبارزان کمونیست) آمده بالای سر یک حکومت بورژوازی که خیلی هم تشکل طبقاتی اش را دارد و تمام منافع اش را هم بیان میکند و پتانسیلش را هم دارد که حکومت واقعی و دائمی اش باشد را، بیخودی شمشیر داموکلُس سلطنت طلبها گرفته؛ که  نکند این حکومت که مطلوب نیست که اگر این برود ،حکومت مطلوب میآید!" این یعنی اینکه: (اتحاد مبارزان کمونیست) "نگرش واحدی به طبقه بورژوا ندارد، جمهوری اسلامی را حزب بوارژوا نمی بیند و از نظم تولیدی چیزی سرش نمیشود" ـ یعنی نظم تولیدی با وجود جمهوری اسلامی. ـ بعد لابلایش چند تا نکته و تحریف وارد میکنند.

این مقاله را که وقتی آدم میخواند می بیند که دارند حرفهای خود آدم را در یک قالب دیگری به خود آدم تحویل میدهند، منتها یک نتیجه دیگری از آن گرفته اند. یکجائی هم آن را بد فهمیده اند و با همان بدفهمی شان به رخ آدم میکشند. 

مقولاتی که سعی کردید مطرح بکنید که بگوئید؛ بابا به اینها فکر بکنید! حالا به آنها فکر کرده و نتایج متفاوت دیگری را  که گرفته به خود توتحویل میدهد. و آن مقدمات بحث خودت را هم به عنوان چیزهائیکه نمی فهمید میآید به خودت میگوید!

برای نمونه میگوید: "مگر نمی فهمید که بورژوازی به نظم ضد انقلابی احتیاج دارد و باید سرکوب کند؟ مگر نمی فهمید وقتیکه حزبی میافتد دنبال سرکوب انقلاب، همه بورژواها میروند پشتش؟ مگر نمی فهمید لازم بود که سپاه پاسداران و ارگانهای غیر سنتی باید این انقلاب را سرکوب کند، خیال میکنید حتماً ارتش باید انقلاب را سرکوب کند؟" چیزهائی شبیه این. یعنی درست همان چیزهائی که"دو جناح" نوشته در جهت معکوس. مقدمه  بحث خود ما را علیه ما برمیگرداند!

اگر بحث معتبری در این بحث باشد، به عنوان یک تز که قابل پلمیک کردن است این است که: "رژیم جمهوری اسلامی نظم تولیدی را هم میتواند سازمان بدهد و داده است و اصلاً عملکردش از نظر تولیدی مطلوب بورژوازی و انحصارات است." این بحث معتبری است. بقیه اش اینطوری است که: شما همیشه آریامهری را بدیل دیدید!" دو جناح"* اصلاً بحث اش این است که  رژیم آریامهری بدیل واقعی جمهوری اسلامی است! اینکه درک شما ازامپریالیسم کائوتسکیستی است! گویا درک ما کائوتسکیستی است و امپریالیسم را یک سیاست میبینیم و فکر نمیکنیم امپریالیسم یک طبقه است! و آنهم معنایش این است که چون امپریالیسم بالاترین مرحله سرمایه داری است و حکومت جمهوری اسلامی، حکومت بورژوازی است، پس اینها دیگر نمیتوانند با هم تناقضی داشته باشند دیگر! به همین سادگی است این بحثهای جالب!

یعنی چون بورژوازی، بورژوازی است، امپریالیسم هم بورژوازی است، جمهوری اسلامی هم بورژوازی است، اینها همه با هم چفت هستند و اصلاً حرف هیچ جور شکاف و تفرقه ای هم بین اینها نداریم. یک چنین چیزی و اگر حرف دیگری بزنید حرفهای کائوتسکیستی زده اید. به هر حال بحث روی این نکات است، من یکی یکی برمیگردم به اینها.

یکی  بحث مطلوبیت و عدم مطلوبیت از روز اول! رفقای ما اینطوری بحث میکنند که: "نصف بحث ما این است که مگر ندیدید سرکوب کرد و میتواند سرکوب کند؟ مگر نمیدانید کسی که انقلاب را در دوره انقلابی سرکوب میکند، آن نماینده بورژوازی است؟ من فقط در یک جمله میگویم که این دوجناح یک جنبش هستند، اینکه سرکوب میکند بنابراین بورژوازی پشت اش است".

آخر درست در مقطعی که یکی میگفت حزب (جمهوری اسلامی) "کاست" است، یکی میگفت حزب "خرده بورژوازی مرفه سنتی" است، ما آمدیم گفتیم این حزب خود بورژوازی است، منتها تحت شرایط معین انقلابی، به این معنی که وظیفه سرکوب انقلاب اساسی شده است. وگفتیم این حزب بورژوازی، حزبی است که باین سئوال اساسی جواب بدهد و "حزب جمهوری اسلامی" این حزب است، دارد جواب میدهد.

اما این جمهوری اسلامی در دراز مدت و پس از سرکوب انقلاب، با این خصوصیات فعلی اش، این رژیم حکومت مطلوب انحصارات امپریالیستی نیست، که دلایل آن را شمردیم.

 ولی برای تکه اولش نمیخواستیم اندرز بشنویم دیگر. یعنی همان حرفها را برگردانند بعنوان پشتوانه تئوریک بحث سرنگونی به ما تحویل بدهند که: تو اولاً نفهمیدی این دارد سرکوب میکند؟! یا یکجاهائی تعارف هم  کرده و گفته؛ با اینکه فهمید ولی نفهمیده!

بعد گفته؛ پس حالا که این را فهمیده بودی، خُب واضح است سرنگونی از روز اول در دستور  است! این بحث را به همین سادگی دارد انجام میدهد! که فکر میکنم باید به آنها گفت؛ نه بابا این را از همان روز اول گفتیم ،این بحثهای شما علیه ما نیست، رو نویسی از ما است که دارد علیه ما به کار گرفته میشود. بعضی جاها هم، با یک مقدار خام اندیشی البته،گفته میشود که گویا ما در یک مقطعی گفتیم که:"اپوزیسیون آریامهری حکومت مطلوب است"!

لااقل من میدانم چقدر انرژی گذاشتیم روی بحثهای"دو جناح" و سرمقاله" بسوی سوسیالیسم۴" که توضیح بدهیم؛ ما ملاک سنتز شدن حکومت را یک شرایط اجتماعی و مؤلفه های تحولات اجتماعی مد نظر قرار دادیم.

بارها گفتیم کدام سیاستمدار، این یا آن سیاستمدار، این یا آن حزب آن نقش را بازی بکند، اصلاً در دستگاه ما مهم نیست و اصلاً تعیین کننده نیست. آن چیزی که مهم است این است که به این فاکتورهای مشخص میگویند سنتز و بازگشت اوضاع آریامهری.اگر ما آنجا گفتیم آریامهری، به عنوان یک شکل مشخص حکومت مطلوب، مثل اینکه قیافه خود تیمساره یادشان میآید !

ما آنجا(نظم) آریامهری را در ۶ـ۷ مؤلفه تعریف کردیم، گفتیم؛ تثبیت شدن مشروعیت مالکیت خصوصی، احیاء ارتش و بوروکراسی و تثبیت شدن موقعیت شان در جامعه. احیاء مناسبات و روابط دیپلماتیک دوستانه با امپریالیسم و تطهیر دول امپریالیستی که در قیام ضربه خورده بود. ما گفتیم پایئن آمدن سطح معیشت طبقه کارگر و دو ـ سه شاخص دیگر که ــ درست قسمت آخر بحث "دوجناح" است ــ به اینها گفتیم اوضاع مطلوب و گفتیم آن نیروئی که این کار را بکند نیروی مطلوب بورژوازی است، از بستر این سنتزسر برآورد و این جریان را دست بگیرد.

اینجا به ما میگویند که:"نه فقط آن را آریامهری میدانیم گویا در تاکتیک هم هر وقت جمهوری اسلامی مورد خطر جنگ یا کودتا قرار گرفته ما (بعنوان سازمان) آمدیم و با تحلیل دو جناح گفتیم که؛ اذیت نکنید!

همانطور که گفتم این حکومت نامطلوب است دارند میاندازد، برای اینکه بعدش حکومت مطلوب میآید پدر مان را درمیآورد، بهتر است اذیت نکنیم"!

همه اینها در قطعنامه هست، بحث ما اصلاً این نبوده، بحث ما این بوده که ما جلوی هرنوع جابجائی اختیاری قدرت از بالابین بورژوازی را میگیریم، ما میاندازیم. برای ما حکومت منصوب نکنید لطفاً. نه جمهوری اسلامی را قبول داریم و نه کسی که بخواهد از بالا جایش را بگیرد. و گفتیم درست موقعی که توده ها جمهوری اسلامی را در پرتگاه گذاشتند، دست یک بابائی میخواهد از آستین کودتا بیرون بیاورند و یک رنگ دیگری به بورژوازی برای ما بزند؟! این را هم نمیگذاریم، کودتا چی را هم میکوبیم. و گفتیم که ما کودتا را در این مملکت خنثی میکنیم.

 همانقدری که واقعه کورنیلف**[2] ممکن است این باشد که لنین و بلشویکها در دفاع از فلان حکومت موجود رفتند غائله کورنیلف را ختم کردند ، ما هم همانقدر شاید ـ اگر آن دفاع است اینهم دفاع است. ما دفاع کردیم از اینکه نمیگذاریم کسی بیاید و اُکسیژن برساند به این حکومت بورژوائی که الان کاملاً در گوشه گیر افتاده است.

 خیلی روشن بارها و بارها توضیح دادیم ــ هر رفیقی که میخواهد راجع باین حرف بزند موظف است اینها را بخواند ــ اینها درموقعیت سیاسی ـ اجتماعی معین است، حقوق و نهادهای معینی باید بوجود بیاید. آن چیزیکه فرق گذاشتیم شاید در بُعد ایدئولوژی بطور مشخص گفتیم که این حکومت نباید چه باشد؛ نباید یک حکومت تئولوژیک آخوندی باشد. به این معنی که سازگاری ندارد با مناسبات سرمایه داری که در این کشوردر جریان است.

نقل قولی آوردند به ما گفتند: "سازگاری دارد"، من هم از همان نقل قول استفاده میکنم برای اینکه بگویم سازگاری ندارد. بگذارید بحث "نظم ضد انقلابی" را اینجا تمام کنم:

 بحث "نظم ضد انقلابی" را خود رفقا از ما یاد گرفتند و دلیلی ندارد بعنوان مطلوب بودن جمهوری اسلامی آن را تحویل خود ما بدهند، چون به این معنی گفتیم مطلوب است! کشف جدید رفقا این است که یکبار که ما گفتیم مطلوب است، تا ابد مطلوب است!

 ان موقع ما پیچیدگی اوضاع را اینطوری توضیح دادیم که جمهوری اسلامی دقیقاً ابزاری است که مطلوبیت اش در سرکوب انقلاب است، ابزاری که مطلوبیت درازمدت تری داشته باشد، باید به مسائل اقتصاد سرمایه داری هم پاسخ بدهد در این جمهوری ما نمی بینیم که این کار را بتواند بکند. بنابراین وقتی انقلاب را بکوبد باید به یک درجه ای جای خودش را به حکومتی از نوع نوین بدهد.

 باز هم اشاره ای بکنم، همین اکونومیست  چند روز قبل نوشته جمهوری اسلامی  کمتر مذهب مذهب میکند و ریشه بنیادگراها را یک مقدار دارد میزند. آنقدرها هم مثل اینکه مذهب جدی نیست و آقای خمینی هم بمیرد احتمالاً یک مقدار آسانتر میشود و غیره. ما در این سطح حرف زدیم که: حکومتی که ازبستر این تحولات بیرون بیاید، نمیتواند حکومت آخوندی با این ایدئولوژی مذهبی افراط گرانه باشد، آنهم در ایران.که حالا میرسم به رفقائی که گفتند؛ نخیر اصلاً برای امپریالیسم مذهب بهتر است!

 این از "نظم ضد انقلابی" که حدود ۱۰ ـ ۱۵ صفحه این جزوه را با تحریفات و اندرز گوئی اش بخودش اختصاص داد. اما اینکه؛ آیا مطلوبیت طبقاتی را نفهمیدیم؟! ما گفتیم که این حکومت بورژوازی است نه کس دیگری. درست در فضائی که میگفتند این خرده بورژوازی مترقی یا نیمه مترقی یا سنتی و غیره! ما گفتیم این حکومت بورژوازی است، بنابراین حاضر نیستیم اندرز بشنویم سر این قضیه. آن چیزی راکه ما گفتیم رد بکنید:

یعنی اینکه حکومت اگر بخواهد به لحاظ اقتصادی حکومت مطلوب بشود، باید یک تحولات معینی در ساختمان و عملکردش بوجود بیاید. که این را سعی میکنم آخر این توضیح بدهم.

یعنی نصف مقاله که پشتوانه تئوریک است، که هیچ چیزی نیست.  مثلاً: "باید پرسید از رژیم آریامهری چه چیزی ساخته است که از جمهوری اسلامی ساخته نیست؟ آیا حکومت نوع آریامهری از پتانسیل های جمهوری اسلامی برای مقابله با خیزش توده ها ـ بعد از قیام بهمن ـ برخوردار بود"؟!

 کسی که گفت برخوردار نبود ما بودیم، کسی هم که گفت این(جمهوری اسلامی) در کوبیدن انقلاب قوی تر است ما بودیم. این سئوال را حالا آنها به طرف ما  پرت میکنند، قاعدتا این سئوال رادیگر یک نفر عضو کنگره(اتحاد مبارزان کمونیست)-ر.تقی، نباید بُل بگیرد به نظرم.

اما در مورد یک نکته دیگر در مورد "نهادهای سرکوبگر" میگویند: "گویا ما اینطور فکر کردیم که سرکوب انقلاب عملی نیست، چون اینها انقلاب را با نهادهای کلاسیک و ارتش و بوروکراسی سرکوب میکنند، حال آنکه سپاه پاسداران و این نهادهای غیر متعارف است که میتواند سرکوب کنند"!

من نمیدانم چه صفحه ای از "دو جناح" است، رفقا دارند بخوانند. دقیقاً همین بحث را ما کردیم که ارتش و بوروکراسی در مقابل انقلاب کاری از دستش برنمیآید. سپاه پاسداران و نهادهای غیرمتعارف است که میتواند این کار را بکند، حزب(جمهوری اسلامی) این را میفهمد و بنی صدر این را نمیفهمد، حزب(جمهوری اسلامی) این را میفهمد بنابراین بنی صدر ساده لوح و هوائی است، ما این را گفتیم.

 حالا به ما اندرز میدهند که شما منتظر این قضیه هستید، چون میگوئید؛ نمیتواند ارتش و بوروکراسی را احیاء بکند! این پشتوانه تئوریک اینها است!

بعد یک جای دیگر یکبار دیگر مُچ گیری میکنند که چرا یکجائی گفته اید؛ آها، "مطلوبیتش بسر آمده، و قدرت اش بعد از سرکوب میرود که به ته خودش برسد؟"!

  آنجا که گفتیم: "میرود که ظرفیت خودش را در سرکوب انقلاب از دست بدهد"، علتش این است که ما بعد از اینکه مسائل حل شد، به مسأله نپرداختیم. در متن همان اوضاع اجتماعی پرداختیم که این عین واقعیتی بود که وجود داشت، قدرتش را از دست داد، جامعه بجوش آمد. نه من وشما، همه جنبش از اعتلاء حرف زدند. رئیس جمهور رفت آن بالا گفتش؛ یا من یا امام! امام و رئیس جمهور مسابقه دادند و امام بُرده، اوضاع برگشته است! اگر قرار است مارکسیستها علم غیب داشته باشند که عطف به ماسبق میشود. یعنی خودت را بگذارید اینجا، (و آنچه که الان میدانید) خودت را عطف به ماسبق کنید، این که تئوری مارکسیسم نیست.این رّمالی است .ولی آن کسی که در ایران زندگی کرده و لازم نیست حافظه خودش را بخاطر مواضعش دستکاری بکند، آن آدم یادش است که چندین بار "بحران انقلابی" در ایران بالا گرفت.

 یکی حوالی بهمن ۵۹ تا خرداد بود، که اصلاً ظرفیتش را از سرکوب از دست دادکه هیچ، در دوره سرنگونی و آستانه اضمحلال بود. نمیفهمم رژیمی که بیاید و بگوید: "من غلط کردم به کردستان حمله کردم"! آیا این رژیم هنوز ظرفیتش را در سرکوب دارد، با همان خصوصیات؟ حالا اگر همان آخوندها ۳ سال بعد ظرفیتش را دوباره  بدست بیاورند، ما اشتباه کردیم که در آن مقطع گفتیم؛ این دیگر نمیتواند سرکوب را در آن شرایط جلو ببرد؟ 

 "جنگ مسأله اصلی ما است" فراموش شده، همه جمع شدند در امجدیه که ببینند؛ کَی میتوانند بهشتی را سر ببُرند. آن میگوید؛به این و آن میگویند سپهسالار پینوشه، آن یکی میگوید؛ شکنجه نکنید!یکی میآید میگوید؛ من رفتم زندان هیچکس شکنجه ام نکرد، شکنجه خبری نیست!این بحثهای آن جامعه است در آن دوره.

 نمیتوانند کسی را که در خیابان اعلامیه کمونیستی پخش میکند ــ با اینکه ده بار علیه اش قانون وضع کردند ــ بگیرند و در کمیته نگهدارند، . این وضع آن جامعه است. در کردستان جنگ است، دو بار آمدند شهر را گرفتند و دست بدست شد. در این شرایط ــ (قبل از ۳۰ خرداد و قبل از واقعه ۷ تیر، که نمیدانم رفقا کجا بودند و آنموقع چه فکر میکردند؟!) ــ اگر کسی قبل از این وقایع، یعنی در اوج شلوغیهای آن دوره بیاید بگوید که؛ این(جمهوری اسلامی) دارد ظرفیت هایش را از دست میدهد، اعتلاء انقلابی مطرح میشود و ما باید چه بکنیم و چه نکنیم، اشتباه مهلکی مرتکب شده است؟

 اگر بحث بر سر این است که نه! میتواند، میزند، خُب اگر این رهبری کمونیستی است؛ خیلی آسان است. عمه من خیلی رهبری کمونیستی میکند. برای اینکه از اولش میگفت؛ بابا جان، ننه جان اینها میزنند، پدرتان را در میارند و شما هیچ کاری نمیتوانید بکنید! ولی آخر مارکسیسم رهنمود عمل در شرایط مشخص است که پراتیک روی آن تأثیر میگذارد. آیا جنبش در کردستان با این فرض که اینها(جمهوری اسلامی) میزنند، میتوانست جلو برود؟!

"میگیرند و توانائیش را دارند و مطلوب هم هستند و زورش را هم دارند و همینها هستند که بزنند و بنی صدر هم حتماً شکست میخورد و کاری از دست کسی برنمیآید"! خُب اگربحث این است،  چرا ما سازمان تشکیل دادیم؟!

 بحث برسر این است که در بحران انقلابی ـ اعتلاء انقلابی ـ که بوجود میآید، پراتیک طبقه، پراتیک سازمان تعیین میکند که؛ آیا آنطوری که ما امیدواریم ابزار طرف کُند شود یا کُند نشود.اینکه شکست خوردیم، نشان نمیدهد که از قبل باید معلوم میبود که شکست خوردیم! خُب این کار را ما میسپردیم به راه کارگر دیگر، میگفتیم تو بگو که فاشیسم میآید، ما میخواهیم برویم یک کاری بکنیم که فاشیسم نیاید. بالاخره بحث در این سطح مطرح بود. 

اگر کسی که میگوید که: "آها! شما در مقطع ۳۰ خرداد نمی بایست بگوئید "بیش از پیش ظرفیتهایش را از دست داده و مسأله جایگزینی برای بورژوازی مطرح است"؛ من میگویم شما آن موقع در ایران زندگی نمیکردید. بطور جدی نه کودتای نوژه را دیدید، نه واقعه طبس را دیدید، نه فعالیتهای بنی صدر را دیدید، نه دفتر هماهنگی رئیس جمهور را دیدید، نه مسائل جنگ و ایران و عراق را دیدید. یک حکومت سفت و قُرص نماینده بورژوازی و همه از دستش راضی، نشسته بوده! ما اشتباه میکردیم که فکر میکردیم این یک شکافی در قدرتش در سرکوب انقلاب بوجود آمده که میشود از آن استفاده کرد!

به هر حال آنجاهائی هم که ما گفتیم این حکومت از نظر سرکوب هم دیگر دارد امکانش را از دست میدهد، در مقاطع مشخص تاریخی بوده، به این ترتیب و برخلاف نظر ر. تقی ، کودتا را ما اختراع نکردیم! مملکت شروع کرد از کودتای احتمالی حرف زدن ما هم بیانیه مان را صادر کردیم، پیکار هم صادر کرد، فدائی هم صادر کرد، مجاهد هم صادر کرد. این مقاله یک حالتی دارد که گویا این کودتا و جنگ را ما ابداع کردیم برای اینکه نشان بدهیم مثلاً اپوزیسیون آریامهری خیلی ما را در منگنه گذاشته بود!

 

در باره اقتصاد در جمهوری اسلامی

 بحث دیگر بحث نظم تولیدی است، یعنی بحث معتبری است که میشود بحث کرد و احتیاجی هم به اینهمه تحریف ندارد، خودش عقیده ای است برای خودش و محترم است و باید با آن بحث کرد.

خصوصیت "ضد انقلاب" را باید در پروسه حرکتش بررسی کرد و نه با کلیشه هایی از قبیل "ضد خلقی"، "خلقی"، "خرده بورژوازی سُنتی" و غیره. باید نشان بدهد که احزاب سیاسی در یک دوره انقلابی چطور به نفع طبقات مختلف چرخش میکنند و چطور طبقات مختلف با ترکیب های مختلف طبقاتی پشت این حزب یا آن حزب میروند. و این تا چه مدت ادامه دارد و دقیقاً بحث من در مورد نظم تولیدی پایان دوره انقلابی را مد نظر دارد.

من بحث هایم راجع به "دوره انقلابی و دوره غیر انقلابی" یعنی وجود "بحران انقلابی و شرایط متعارف تولید و باز تولید را سعی میکنم یکجائی بنویسم و بحث "دوجناح..." را جلوتر ببرم. ولی فکر میکنم ابحث های "دو جناح..." یکی از جدی ترین کارهای تئوریکي است که انجام شده است.  فکر کنم دقیقاً آنچیزهائی که جنبش میخواسته یاد بگیرد راجع به بورژوائی بودن جمهوری اسلامی را ما توانستیم یاد بدهیم نه کسهائی که میخواستند بورژوائی بودن رژیم اسلامی را با رو کردن اسناد نشست بهشتی و هویزرثابت بکنند. ما نشان دادیم که تحت چه شرایطی یک حزب مذهبی پان اسلامیستی میتواند یک حزب بورژوازی انحصاری باشد و نشان دادیم تحت چه شرایطی دیگر نمیتواند باشد. نشان دادیم لیبرالها تحت چه شرایطی میتوانند امیدشان باشند، تحت چه شرایطی دیگر نمیتوانند باشند. نشان دادیم کدام موقعیت های عیني از احزاب مختلف ا چه میسازد علیرغم اینکه ادر بدو تشکیل  چگونه  شروع کرده باشند.

این یک بحث من است و من فکر میکنم عدم فهم دوره انقلابی و دوره متعارف حاکمیت بورژوازی از لحاظ تولیدی، خیلی انحرافات، نه فقط در این مبحث و شناخت احزاب سیاسی، بلکه کُلا در درک مقوله دولت و دیکتاتوری پرولتاریا دارد که باید روی آن کار کرد و من سعی میکنم در این مورد کار کنم.

ولی این را هم بگویم که خیلی از نکاتی که اینجا طرح  شده اند، رسماً اتهام است به  اتحاد مبارزان کمونیست، از قبیل اینکه: دست امپریالیسم از آستین صدام بیرون آمد، ما همرزم جمهوری اسلامی شده بودیم، هیچکسی را برای هیچکاری آماده نمیکردیم، شمشیر داموکلُس اپوزیسیون امپریالیستی را بالای سر جمهوری اسلامی نگهداشته بودیم و غیره، که صاف و ساده اتهامات است و به نظرم ارزش جوابگوئی تحلیلی ندارد.

اما بحث نظم تولیدی: یک گوشه همان تحلیل مربوط به بحران است در آخر نوشته "دورنمای فلاکت". نوشته جمع تهران ۱۶ در این رابطه چند بخش دارد، یکی بحث اقتصادی و دیگری بحث ایدئولوژیک. بخش اقتصادی اش راجع به این است که جمهوری اسلامی کارهائی که کرده است کاملاً در راستای منافع امپریالیسم بوده و خیلی هم در خدمت انباشت سرمایه در ایران است و غیره.

بخش ایدئولوژیکی اش هم این است که اسلام اتفاقاً از هر چیز دیگری برای امپریالیسم بهتر است و بعد توضیح داده چرا. اینها جزء توضیح مطلوبیت جمهوری اسلامی است.

بحث اینکه جمهوری اسلامی چه اقدامات اقتصادی کرده است، اولاً یک مقدار باز اغراق آمیز است و ثانیاً موقعیت یک دولت بورژوائی در حال انقلاب را تعمیم داده است. یعنی کاری که هر دولت، و نه فقط دولت بلکه اقتصاد بورژوائی در شرایط انقلابی انجام میدهد، را به حساب جمهوری اسلامی گذاشته است واز درایت این رژیم تعریف کرده است و گفته ببینید چکارهائی میکند؟! و دقیقاً در باره آن کارهائی که جمهوری اسلامی نمیکند هیچ چیزی نگفت و حتی یکجاهائی غلو کرده است و مسأله را در جاهای نادرستی مطرح کرده است. مثلاً یکی اینکه مزدها را پایین برد.

 من فکر نمیکنم هیچ حکومتی باشد که بعد انقلاب مزدها را پائین نبرد. چه حکومت بورژوئی باشد بعد از انقلاب، اعم از حکومت مطلوب ویا نامطلوب و به زور سرقدرت مانده باشد که مزدها را پائین نبرد. چون واقعاً اقتصاد جامعه در حال بحران است و اینها کاری نمیتواند بکنند.

 اصلاً یکی از حرکتهای بورژوازی در این دوره بحران انقلابی این است، احتیاج به هوش و ذکاوت خاصی ندارد، و یا چنین نتیجه گرفت که به این ترتیب  رژیم دوره بحران انقلابی با منافع امپریالیسم تطابق دارد!

من میگویم رجوی هم بود مزدها را میبرد پائین، بختیار و سلامتیان بود مزدها را میبردند پائین، این بخودی خود چیزی را راجع باینکه این حکومت دارد منافع امپریالیسم را اینجا پیاده میکند، توضیح نمیدهد. این منافع روزمره سرمایه است در جامعه که مزدها را پائین بیاورد. حکومتی که مزدها را بالا ببرد، باید باید یک خصوصیاتی داشته باشد، ولی  حکومتی که مزدها را پایئن بیاورد الزاماً هیچی از خودش نشان نمیدهد.

در نوشته تهران ۱۶ آمده است: "یورش به سطح معیشت یا پالایش درونی سرمایه در بازار داخلی"

پالایش درونی سرمایه، اصلاً قبل از رفراندم جمهوری اسلامی شروع شده بود. سرمایه ها ول شده بودند و ادغام سرمایه ها در بخشهائی که اعتصاب شده بود و کارگرها گرفته بودند، نا ممکن شده بود. به این دلیل ما شاهد هیچ نقشه ای برای ادغام "برنامه ریزی شده صنایع" در ایران نبودم. آنچیزی که شاهدش بودیم این بود که سرمایه متمرکز شده بخاطر ورشکستگی بخشی، و فرار بخشی دیگر، ضرورت دخالت دولت برای اینکه حتی آن شیرازه گسسته اقتصاد را هم دست بگیرد که اقلاً کالاها و خدمات دیروز تولید شود و مزد ها بهرحال بدست مردم برسد، یا مواد خام آن بدستش برسد: اقتصاد راه اندازی،

جمهوری اسلامی اقتصاد نگهداشتن سرنخهای اولیه را انجام داده است، ولی این به معنی آن نیست که جمهوری اسلامی آگاهانه آمده ــ برای مثال شبیه دولت تاچر در انگلیس که دقیقاً میداند چه صنعتی باید بسته شود، درب کدام شاخه تولیدی را باید گِل گرفت یا چه شاخه ای را باید رشد داد ــ ــ با چنین سیاستی وارد بازار سرمایه ایران شده است و مثلاً سرمایه های کمتر مولدی را بسته و سرمایه های بیشتر مولدی را رشد داده است، یا فلان جا سطح تکنوژی را بالا برده یا فلان بنگاه و یا مجتمع غیر اقتصادی را بسته است؟ در جمهوری اسلامی یک چنین اتفاقی نیفتاده است.

اولا:در جمهوری اسلامی بنا به پروسه جبری خود آن دوره بحران اقتصادی – انقلابی، یک درجه ای از ورشکستگیها، ادغامها، بالا کشیدنها و دست بدست شدنهای سرمایه، دولتی شدن سرمایه ها رخ داده است که از آن این خاصیت منطبق بودن بر منافع امپریالیسم بیرون نمی آید!

ثانیاً: گویا چون امپریالیسم همان سرمایه انحصاری است، منافع امپریالیسم همیشه در هر کشوری این است که سرمایه اش را انحصاری تر بکند! معلوم نیست چرا الان مثلاً نماینده سرمایه انحصاری در انگلیس میگوید این بخش را بدهید دست بخش خصوصی؟! یعنی یک دیدگاه خام و سطحی از اقتصادیات اینجا دارد ابراز وجود میکند، یعنی چون سرمایه در دوران بحران، انحصاری شده است، پس امپریالیستی شده، چون امپریالیسم همانا سرمایه انحصاری است!

مثال میزند که تمام تلاش حکومتهای محافظه کار در دوره های غیر انقلابی این است که اینها را متمرکز بکنند و بعد بدهند دست بخش خصوصی. دولتی کردن بخودی خود نشاندهنده سیر تکاملی جامعه نیست، این همان دیدگاه قدیم پوپولیسم است که اینجا خودش را نشان میدهد.

بعد از بحث برسر متمرکز کردن سرمایه ها، یک بحث دیگرشان هم نظم و انتظامات اقتصاد است که من فکر کنم اینجا اصلاً درست نمیگویند. کجا جمهوری اسلامی دو روز پشت سرهم یک فعالیت اقتصادی را سازمان داده است، که مثلاً قبل از انقلاب وجود نداشته است؟  یعنی جمهوری اسلامی سمبل آنارشی اقتصاد دولتی در ایران است. کارشان اصلاً بی ربط و ضبط است، و این حکم نامربوط تر که: "آهان، انتظام بخشید"!

یارو بودجه سالیانه اش را نمیتواند ببرد مجلس چه برسد به اینکه یک برنامه ۳ ساله را ببرد بدهد مجلس و بگوید: "که ما میمانیم "! نرخ تورمش را خودش نمیداند چند است. عرضه پولش را خودش نمیتواند کنترل بکند که بفهمد چکار میکند و تا حالا یک برنامه نبرده مجلس. رفیق طوری حرف میزند که گویا تجارت خارجی ملی شده است و یک آب هم رویش خورده اند که خوب هضم کنند و گویا مدتهاست که زیر دست دولت سازماندهی میشود! اصلاً نتوانستند تجارت خارجی را ملی کنند، برای اینکه نمیتوانستند حساب کنند چه باید وارد کنند و چقدر و از کجا؟

هنوز هم تجارت خارجی در آن مملکت خصوصی است. توزیع داخلی را میگوئید سازمان دادند؟ این پیشرفتی نیست در قوانین بازار که کوپن بدهید. آن مقدار شکر را ندهید دست مردم، دادشان درمیآید بالاخره باید از یکجائی تامین کنند. اگر کسی اینها را از لحاظ اقتصادی ملاک میگیرد، تکامل در جهت انحصارات امپریالیستی نیست. یکسری جمله اینجا است:

 "حرکت با برنامه ریزی در جهت به گردش درآوردن مجدد سرمایه نیاز به کنترل امور بانکی داشت"! نخیر! این مسأله اصلاً [ربطی به] به ملی کردن بانکها نداشت.

اولین کاری که هر حکومتی که زده حکومت قبلی را ساقط کرد ـ این است که دستش را بگذارد روی بانک. بعد از اشتباه کمون پاریس حواسش نبود، بانک مال خود بورژوازی بود.

برای اینکه با کنترل بانکها، تمام سرچشمه سیاست و سرمایه های آن مملکت و کنترل بورژوازی دستش است. اگر بخواهد بیرون حکومت تازه بدوران رسیده بورژوازی باشد، از همانروز سوارش میشوند. حکومتی که در انقلاب میآید سر کار باید حرفی که دارد به کرسی بنشاند.

بانک را گرفتند برای اینکه اولاً آن بانکها تماماً صاحبانش و دولت قبلی با حساب و غیره اش و بدهکار و طلبکاری داشت و پولی دست و بال کسی نبود، یارو بدهی های بانک را تحویل گرفت.

 طلبهایش را داده بود، اعتبار را داده بود به سرمایه دار خصوصی و آنها هم رفته بودند و طلب برای بانک مانده بود. اقای بازرگان که این کار را کرده بود، در ضمن جناح لیبرال قضیه بود.

ملی کردن بانکها برای این نبود که: "جهت به گردش درآوردن مجدد سرمایه نیاز به کنترل امور بانکی داشت و میبایست مجددا نقش تعیین کننده ایفاء کند"! بانکها را ملی کردند، توی خودش اسم گذاری درونی کردند. گفتند صادرات میشود فلان، بانک کشاورزی میشود فلان، همان مدیریت بماند و کار خودش را بکند. اینها دیگر توی آن گوی بلورین یک چیزهائی دیدند که تویش نیست! این را نمیتوان چنین توضیح داد: حرکت خودشان را درجهت برقراری نظم تولیدی آغاز کردند! البته تولید ناخالص ملی ۲۰٪ کمتر از زمان آخرین روزهای شاه است.

 اگر کسی باز نگاه بکند میبیند که بورژوازی داخلی باید قاعدتاً عدم اتکاء بنفس، از بین رفتن صادرات سنتی، کمبود واردات، اصلاً خود جنگ به عنوان یک سیاست ضد اقتصادی، اینها را به حساب این جمهوری اسلامی میریزند. گویا همه اینها مطابق منافع امپریالیسم آمریکا بود! میگویند اینها منافع امپریالیسم است و همین ملی کردنها گواه این است که جمهوری اسلامی مطلوب است.

بعد میرسد به بحث اسلام: که مطلوب بودن جمهوری اسلامی این است که اصلاً اسلام برای امپریالیسم بهتر است.

که گویا تمام مبارزات بورژوازی سکولار و غیرمذهبی گذشته در جهت یک کجراهه بوده که این متفکرین بورژوازی دنیا را کشاندند و بیخودی با خرافات مبارزه کردند. افکاری که معتقد بود: "انسان به زمین وابسته است - انسان نوکر انسان دیگر است"، بورژوازی بیخودی با اینها مبارزه کرده است. بزعم جمع تهران ۱۶دوباره رسیدیم به جائی که اسلام نشان میدهد که  چطور استثمار را درست توجیه میکند. حالا من برایتان میخوانم ببینید چقدر آموزشهای (ا. م. ک) از نظر اقتصادی حرف زد که به خرج کسی نرفت.

الف ـ "مالکیت مشروع میباشد"، این را اسلام آورده است!

خیلی زودتر از اینکه اسلام این بیاورد و خیلی قویتر از اسلام، این را قوانین اساسی بورژوائی، ناسیونالیسم و کُل بازار تجارت آورده است. یعنی در ایران اگر کسی فکر میکند که برای مالکیت مشروع احتیاج به حکم اسلام داشت اشتباه میکند. دقیقاً اسلام با همان یک ذره ای هم که خواست، در باره مالکیت موضع اش را نکرده بود، پدر بورژوازی را درآورده بود.

 اولاـ اگر "مالکیت مشروع میباشد" زیر سئوال بود، اسلام به دادش نرسید که مالکیت "مشروع میباشد" و بعد هم بطور سیستماتیکی دفاع از مالکیت را زیر پرچم اسلام که عقب مانده ترین شکل اش است. حالا توضیح میدهم چطور همه اینها به هر جامعه طبقاتی صدق میکند و این اصلاً خصلت مشخصاً بورژوائی ندارد، که این بحث تهران ۱۶ است.

گویا چون اصلا در این عصر سرمایه داری انحصاری، اسلام با این خصوصیاتش، که در لیبرالیسم نیست، در اقتصاد آزاد نیست، توی تمام افکار اقتصادی بورژوازی قبل از اسلام نیست، سرمایه انحصاری را تطهیر میکند. نه! اسلام یک چیزهائی میگوید که میتواند از برده داری تا حالا بنفع طبقات استثمارگر باشد، به شرطی که آلترناتیوش هیچ باشد، نه آلترناتیو یک جامعه ای مثل ایران قبل از انقلاب یا آمریکا یا انگلیس یا شوروی و غیره.

"اگر سرمایه داران وجوه شرعی خود را پرداخت نمایند از حمایت بیدریغ دولت اسلامی برخوردارند و در صورت عدم پرداخت آن عملاً با تحمیل فقر و فلاکت به طبقه کارگر، سود میبرند!" این یکی از دلایل مطلوب بودن اسلام برای امپریالیسم است! یعنی میخواهد بگوید مقوله مالیات را به بورژوازی حالی کرد و گفت اگر مالیات هم ندهید عیبی ندارد، بروید از طبقه کارگر در بیاورید!؟ این است پیشرفتی که ایدئولوژی در آن مملکت کرده تحت نام منافع بورژوازی؟!

اولا:بورژوازی ً مالیاتش را تثبیت کرده و میگیرد. روی قند و شکر، روی درآمد و روی ارث و میراث و همه چیز مالیات میگیرد و هیچ بورژوائی هم تا حالا اعتراض نکرده و بموقع هم مالیاتش را میدهد، مکانیسم خودش را هم دارد. اینطور نیست که "حالا اگرمالیات ندادی، برو از طبقه کارگر بگیر". این اصلاً خلاف معادل بودن بورژواها در رقابت اقتصادی است.

یعنی این حکم ممکن است برای یک دِه، برای زورگوئی به رعایا ایدئولوژی خوبی باشد، ولی اصلاً برای اقتصاد کالائی و آنهم اقتصاد کالايی تعمیم یافته، نشد ایدئولوژی آخر!

مالیات بدهد و تحت عنوان "وجوه شرعیه " و اگر ندادند، یا: میرویم از طبقه کارگر میگیریم!

یا: "تجارت آزاد است و میتوان بوسیله آن بوسیله آن احتکار و گرانی را در جامعه حکمفرما نمود."

اولا: یکقدم پیش تر دست آورد این بود که "تجارت آزاد نیست" و ملی است، حالا در این ایدئولوژی از قرار معلوم "تجارت آزاد است" ــ گویا این زیر سئوال بوده ــ که میتوان بوسیله تجارت آزاد احتکار و گرانی را در جامعه حکمفرما کرد. باور میکنید؟ ولی این نوع استدلال، پشتوانه تحلیل اقتصادی بحثهای ر. غلام است.

گویا برای گرانی الان کم آورده و نمیداند چطور برای مردم این دو ریال - دو ریال را که میرود روی قیمت شیر توجیه کند، حالا اسلام باید بیاید به دادش برسد و بگوید: تجارت آزاد است آخر!

نمیدانم واقعاً معضل عصر امپریالیسم این مشکل است؟

نقل قول دیگر: "دزدی، یعنی گرفتن حق از سرمایه داران و دولت سرمایه داری مستوجب کیفر است".

یعنی امپریالیسم چقدر باید ایدئولوژی کم آورده باشد برای اینکه مبارزه صنفی کارگران را بکوبد. اول باید این را به دزدی منسوب کند و بعد اسلام را بیاورد و یا بگوید دزدی بد است. و آیا اصلاً این کار را در ایران میکند؟! آیا در ایران الان اعتصابات را برای اینکه دزدی بد است دارند میکوبند؟ اگر از این ایدئولوژی استفاده بکنند، چند تک دقیقه طول میکشد تا یک آژیتاتور کمونیست کارگرها را علیه اش بشورانند؟

به جای این اگر به کارگران بگویند: "مزد رابطه دارد با نرخ تورم، اگر دستمزدت بالا برود، دو ریال میگذارند روی قیمت مواد و معیشت" خودت، پس بهتر است برای اضافه دستمزد مبارزه نکنی". واقعا چنین سیاستی این بیشتر جلوی مبارزه صنفی طبقه کارگر را میگیرد یا اینکه بگویند دزدی است، دزدی است؟! من فکر میکنم اینجا دیگر مسأله به سطح مبتذلی رسیده است.

یا نوشته اند:" با قوانین اسلامی میتواند کارگر را اجاره کند و بموجب همین، اصل اعتصاب از او(کارگر) سلب میشود و تعیین ساعات کار و مرخصی و حداقل دستمزد به طاق نسیان سپره میشود."این پیشرفت ایدئولوژی بورژوازی است که متناسبتر است با سرمایه در عصر متمرکز شدنش در سطح جهانی؛ اینکه سرمایه دار میتواند کارگر را اجاره کند!

مارکس خودش را از آسمان هفتم میاندازد زمین که بگوید این سرمایه داری از آنجا میشود سرمایه داری که کارگر موظف نیست خودش را به کسی اجاره بدهد. بلکه کارش را در بازار به صورت نیروی کار، میفروشد.

حالا گویا امپریالیسم یک دور شمسی - قمری زده و برگشته به زمانی که رعیت داری و اجاره داری فرم متعالی اقتصادی آن سرمایه داری میشود! "اسلام این را میآورد و با همین اصل حق اعتصاب از او سلب میشود"، یعنی هر چه توکُلی (وزیر کار) گفته رفیق بعنوان دستآورد امپریالیسم میداند!

فرض کنید بموجب این اصل حق اعتصاب سلب میشود، این فقر جلوی اعتصاب را میگیرد؟ یعنی این توجیه قانونی علیه ضد اعتصاب است؟ باندازه وزیر کار یک حکومت سوسیال دمکراتیک جلوی اعتصاب را میتواند بگیرد؟ که بیاید بگوید تو اجاره شدی، وقتی خودت را اجاره دادی چطور میتوانی اعتصاب کنی؟

یک چنین استدلالی که بورژوازی از اسلام بدست آورد! من نمیدانم این کدامش بورژوائی است، تمامش راجع باین است که یکی میخواهد به یکی دیگر زور بگوید، این تمام این روابط را توجیه میکند، این واضح است.

 یعنی اسلام رابطه طبقاتی را توجیه میکند، حاکمیت یک طبقه بر طبقه دیگر را توجیه میکند، ولی توضیح اینکه این در افکار رایج جامعه عصر حاضر، پیشروی است و اصلاً منتظر بودند که اسلام خود را با منافع امپریالیسم اطباق بدهد، به نظرم زیر سئوال بردن تمام تحلیلهای مارکس از اقتصاد سیاسی بورژوائی است. 

یا نوشته اند: "در صورت هرگونه اعتراض کارخانه،  کارفرما میتواند اجاره را فسق کند و کارگر را به ارتش ذخیره بیکاران روانه کند."گویا مشکل بورژوازی این بود که نمیدانست در کدام "باب" با کارگر قرار داد ببندد، حالا که اسلام "اجاره" کارگر را به کارفرما داده است، این دیگر کاری ندارد. "چرا؟ چون از نظر "تهران ۱۶، کارفرما در انگلستان برای مثال، نمیتوانسته کارگر را اخراج کند و او را  به ارتش ذخیره بفرستد، بخاطر این است که قانون اجاره را کم دارند!

من نمیفهمم بورژوائی که توانسته قانون اجاره را به کارگر تحمیل کند چرا هنوز نگران اخراج طرف است؟! ده قدم آنطرف تر کارگر را به عهد عتیق برگردانده است. طبق "باب اجاره " سرمایه دار میتواند ۸ ساعت روز کار و حتی مرخصیها را با ذکر در سند اجاره لغو کند، این کار علیه منافع بورژوازی است. برای اینکه هر سرمایه داری بتواند سرخود هر رابطه ای با کارگر داشته باشد رقابت زیر سئوال میرود و تمام معادلات و مناسبات بورژواها باهم، که اساس رقابتشان است، زیر سئوال میرود!

مارکس کُلی توضیح میدهد که وقتی یک سرمایه دار یک جائی به ۸ ساعت کار رضایت داد، خودش میشود ابزار فشار به آن سرمایه دارارن دیگر،  تا کارگرها آنجا هم ۸ ساعت کار کنند. یعنی مبارزه برای ۸ ساعت کار اینطور نیست که  یک سرمایه دار بگوید من ۱۶ ساعت کار میکشم از کارگرها و دومی بگوید من فقط ۲ ساعت کار میکشم. و این دومی نرود پارلمان بگوید یعنی چه! بعضی جاها دارند ۱۶ ساعت از کارگران کار می کشند؟!

همه جامعه بورژوائی اساسش این است که بورژوازی با پولش بتوانند ارزشهای مساوی بخرند. اگر بنا باشد یک سرمایه دار ۶ تومن مُزد بدهد که کارگر ۸  ساعت برایش کارکنند و دیگری ۶ تومن مُزد بدهد که ۵ ساعت برایش کار کنند، اتفاقاً نقض مبانی پایه ای یک جامعه سرمایه داری است.

آنوقت ما میگوئیم این معیارها (کار در باب اجاره) جامعه بورژوائی را نقض میکند و این حکومت را از مطلوبیت برای سرمایه میاندازد. اما، رفیقمان میگوید؛ "نه اصلاً متوجه نشدی"! مثل این است که گویا تمام مسأله این است که؛ آن کسی که بتواند بهتر به کارگر زور خشک و خالی بگوید، برای سرمایه داری مطلوبتر از همه است! حالا چه کسی کائوتسکیست است و امپریالیسم را نمیفهمد معلوم شد! امپریالیسم  را این میدانند:که یه شیوه ای زور به طبقه کارگر بگوید"!

"نکته دیگر بحث تهران ۱۶: "زنان بعنوان نیمی از جمعیت جامعه ایران از هرگونه حقوق اجتماعی و از جمله کار کردن محروم میشوند تا عمق بیکاری در جامعه محسوس نگردد"!

 دستآورد جامعه بورژوائی این است که زنان را بعنوان نصفی از جامعه به بازار کار وارد کند و  کار را چنان استاندارد کند که زنان هم بتواند انجام بدهند فقط در دوره های بحران و زیر فشارها است، و دقیقاً بخاطر این که زن را محروم نکرده و آزاد گذاشته است که به کار بپردازند، و همیشه این امکان را دارد که زنان شاغل هم داشته باشد که بتواند اخراج کند. وگرنه نمیفهمم رژیمی که زنان را از کار کردن محروم میکند. دور بعد چه کسی را میخواهد اخراج کند که حقوق بیکاری محسوس نگردد؟! اینهم دستآورد بیشتر رژیم اسلانی به نسبت رژیم شاه، برای امپریالیسم. 

ادامه میدهند: "با تکیه بر این جّو خرافه هر کس دین و مذهب نداشته باشد و اعتقاد خود را به آزادی و سوسیالیسم اعلام نماید بعنوان کافر می کُشند و با همین حرف هراران نفر را اعدام میکنند." خُب این کار را میکنند، ولی سرمایه داری  اسلام را نمیخواست برای اینکه این را بعنوان سیستماتیک انجام بدهد. اگر امروز در این مملکت، دقیقاً کسی که بخواهد فقط بعنوان کافر کسی را بکشد، توضیحی به غیر از خودش برای کس دیگری ندارد.

جامعه ای را که ببرند  روی این قوانین جزائی که این کافر بود کشتیم، دقیقاً دارند امکان تولید بورژوائی و حرکت و زنده و بازتولید بورژوائی را از آن سلب می کنند. مثل اینکه قرار بوده یک حساب و کتابی در کار باشد؛ چه  کسی را می کُشند و  چه کس دیگری را نمی کُشند.

اگر بنا باشد تهمت کافر، آنهم بدون اینکه هیچ توضیحی داده شود که آن تهمت علیه "ملت"، علیه تولید، علیه بشر، و یا علیه چه منافعی بوده است، یا چه ضرری به مناسبات موجود میزند، چرا ضد جامعه است، چون همه اینها ضرورت جامعه بورژوائی است و طبقه حاکمه باید منافع خودش را در منافع جامعه جلوه بدهد، هیچ بورژوا و سرمایه دار را قانع نمیکند که آها این حکومت مطلوبمن است. این را ۱۰ بار برایمان توضیح دادند، منتها اینجا  و از نظر تهران ۱۶دیگر لازم نیست. اسلام که آمد میتواند کافر را بگیرد بکُشد، بدون اینکه لازم باشد منافع  بورژوازی اش را منافع جامعه جلوه بدهد!

معلوم نیست اگر یکروز تیر طرف خطا برود و مردم علیه این جامعه بورژوائی جدیدالتأسیس و از نظر ایدئولوژیکی غنی تر برگردند،، چه سد دفاعی   ایدئولوژیکی در مقابل طبقه کارگر دارد  اگر تمامشان رفته باشند؟!

اضلفه میکنند: "بر پایه پان اسلامیسم هم در منطقه دست به مسخ  انقلاب دست زده است"، و گویا "این پروسه دیگر قطعی است و سازمان ملل هم رفته پشت این تز که بر پایه پان اسلامیسم قرار شده جمهوری اسلامی تمام منطقه را بگیرد"!

کُلاً وقتی این بحث را نگاه میکنیم به نظرم در وهله اول انعکاس یأس است. یأس به این معنی که جمهوری اسلامی تثبیت شده است و اسلام هم ایدئولوژی اآن است و قرار است همه جا کمر بند سبز ایجاد شود. از اول هم بورژوائی بوده و باید هم سرنگونش کرد. مبارزاتی هم که تابحال کردیم دقیقاً از این نظر ضعیف بوده که نمیرفته این رژیم را از روز اول سرنگون کند و یا " مرگ بر یا سرنگونی جمهوری اسلامی"در دستور نبوده است.  این شده موضع سیاسی ـ تاکتیکی رفقائی که این جزوه را نوشته اند.

 حالا اینجا آن نکاتی که جا افتاده اینهاست: اولا در این جزوه، اپوزیسیون دیگر فراموش میشود

یکجا میگویند؛ این رژیم اینقدر مطلوب است که اصلاً غیر ممکن است اپوزیسیون شانسی داشته باشد!

خُب من میگویم دقیقاً همین شیوه برخورد به رژیم شاه بود که اجازه داد اپوزیسیون و بخشهای دیگر بورژوازی ــ که گویا ما کُل آن را نمیبینیم و رفقا میبینند ــ آمدند از بغل قدرت را گرفتند.

یک تزی آمده که تمام گناهها را میگذارد زیر سر جمهوری اسلامی و بعد از همانجا سرنگونیش را پایان پیروزی میداند. نکته دیگری که غیر از از اپوزیسیون که محو میشود، جمهوری انقلابی است.

ر. تقی که رسماً میگویند: "تاکتیک ما باید سرنگونی میبود"!

ما از همان اولش میگفتیم؛ "انقلاب دمکراتیک تاکتیک ما است"، اگر رفیق نگران مشی تاکتیکی و مشی های تاکتیکی است، سرنگونی خودشان را باید با بحث انقلاب دمکراتیک ما مقایسه بکند. سرنگونی یا جمهوری انقلابی؟

ما در یک دوره ای دقیقاً از زاویه مشی تاکتیکی ایجاد "جمهوری انقلابی" به کسانیکه فقط طرفدار سرنگونی بودند حمله کردیم و گفتیم شما سرنگونی علی العموم را میخواهید!

ما نوع مشخصی از سرنگونی را میخواهیم. (رفقا بروند در بسوی سوسیالیسم شماره ۴ این را ببینند)


 جمهوری انقلابی کُلاً از دیدگاه رفیق تقی محو میشود و تاکتیک ما هم گویا از بعد ۳۰ خرداد تازه درست شده و شده سرنگونی! که اصلاً اینطور نیست. بعد از ۳۰ خرداد تاکتیک ما شده بسیج برای سرنگونی و استقرار جمهوری انقلابی. قبلش هم  تاکتیک ما افشاگری و دفاع از دستاوردهای انقلاب و تداوم انقلاب. همیشه ته آن این جمله است: برای سازماندهی قیام آتی و جمهوری انقلابی، که آن موقع میگفتیم جمهوری دمکراتیک انقلابی کارگران و زحمتکشان، یعنی پس آنموقع بیخود میگفتیم مثلاً؟! 

آن تاکتیک را مقایسه بکنید با سرنگونی و میخ شدن "تهران ۱۶" به مسأله سرنگونی.مقایسه کنید با مطلوب بودن قطعی و کامل جمهوری اسلامی . هیچ بورژوائی را بیرون جمهوریاسلامی ندیدن و اصلاً ندیدن  امکان بازی دادن طبقه کارگر توسط بورژوازی و جناحهای مختلف آن را. اپوزیسیون را تبرئه کردن و برای سرنگونی دست به هر کاری زدن.، این پشتوانه تئوریک همان بحث است و به نظرم ناگزیر است باشد. بحثی که ما سعی کردیم تمام ذهن طبقه کارگر را رشد بدهیم، بگوئیم اولاً مسأله انقلاب خودت، سوسیالیسم"، را فراموش نکنید؟. بعد از نظر تاکتیکی، انقلاب دمکراتیک بمثابه یک تاکتیک برای ما مطرح است که از آن جمهوری انقلابی را در نظر داشتیم.

این بحث ما که باید اپوزیسیون حکومت موجود را  هم بکوبید، در دست رفقا تبدیل میشود به:" امپریالیسم مساوی با بورژوازی، بورژوازی مساوی با جمهوری اسلامی، وبعد مساوی است  با اینکه طبقه کارگر باید جمهوری اسلامی را سرنگون کند و از اول هم بایدسرنگون میکرد. و همین شد مجموعه دستآورد تئوریکی که ما اینجا داریم.

 به هر حال اگر کار به پلمیک کتبی بکشد من خیلی از حرفها را اینجا با فرض اینکه درست گفتم دانه دانه از متن این نوشته بیرون میآورم و نشان میدهم. امیدوارم به آنجا نکشد چون ار لحاظ انرژی که باید گذاشت. بینهایت بحث عقب مانده ای است، رفقای خودمان باید قاعدتاً ۴ ـ ۵ سال پیش جواب این بحثها را میداشتند. فکر کنم علتاین قهقرا همان حالتی است که  آب راکد می گندد. 

یک نکته هم اینجا که یادم در رابطه با محدودیت بگویم. در جمعبندی همان بحث مذهب. رفقا از پلخانف برای ما نقل قول آوردند که: "نهادهای حقوقی کشور مفروض از آن رو با شیوه تولید مسلط آن کشور مطابقت دارند که خودشان معلول و یک تجسم نیازهای روابط اجتماعی اند، که به مقتضای شیوه تولید مفروضی باید بوجود آید. یک نظام متناسب حقوقی و صنفی، یعنی حقوقی که با شیوه تولید مطابقت دارد. نتیجه صرف آن نهادهای قانونی است که پس از مبارزه سر سختانه کم و بیش طولانی میان مدافعان و مخالفان نظام کهن بی تناسب شده، زنده بودن خود را از دست داده و تدریجاً دارد پژمرده میگردد." 

 میگوید رابطه روبنا و زیر بنا اینطوری است، میگوید این ایده ها باید تناسب داشته باشد و بعد از یک دوره طولانی آن چیزهائیرا  که بی مصرف شدند، دور میاندازند. 

 به نظرم این نقل قول علیه این رفقا برمیگردد! دقیقاً در یک مبارزه طولانی که همین حالا در ایرانجریان دارد مشخص میشود که آیا اسلام ایدئولوژی منطبق با سرمایه داری به آن درجه پیشرفتگی که در ایران داشته است، هست یا نه؟ این دارد تعیین تکلیف میشود. اما  رفقا آب پاکی روی دست همه ریختند و گفتند نخیر منطبق هست و اصلاً قرار است از این ببعد روبنای متناسب با زیربنای اقتصادی ایران اسلامی باشد - با وجوه شرعیه و باب اجاره و غیره - و امپریالیسم هم از آنطرف  روی آن حساب کرده که جمهوری اسلامی  در منطقه دارد این را پیاده میکنند. 

 من فکر میکنم این یک ترس لیبرال بختیاری است راستش. که اسلام منطقه را بُرد و در خودش غرق کرده و اصلاً قرار است سرمایه داری ایران اسلامیزه شود. 

هر موقعیکه طبقه کارگر یک صدم ضرر سرمایه داری را تهدید کند، میبینیم که چطور تمام قوانین بین المللی که علیه کارگر و اعتصاب گذاشتند، همانها را میآورند مطرح میکنند- بمجرد اینکه جمهوری اسلامی بخواهد یک ذره تجارتش راگسترش بدهد ، می بینیم که باید سازمان ملل را در خاک خودش بپذیرد، کما اینکه دو مقرش را همین دیروز پذیرفت.سازمان ملل گفته بیاییم مقر بزنیم و بوضع پناهندگان افغانستان برسیم. 

 فردا موظف میشود و بگوید؛ خیلی خُب قبول دارم، با توضیحات شما کمونیستها را میزنم، یک کمی اسلامی تر. خُب واضح است بورژوازی هر کشوری سلیقه خودش را دارد. ولی نمیشود گفت؛ من کافرها را می کُشم هر روز هم میآیم آبروی سرمایه داری را میبرم. 

خُب تو کافرها را می کُشی من- سرمایه داری- هیچی به تو نمیگویم، اما کارگر فرانسه بلند میشود گلوی من را میگیرد. با یک عقایدی بکُش که من بتوانم در سطح بین المللی جوابش را بدهم. 

 مسأله به این سادگی نیست که چون می بینیم اسلام امروز دارد تبلیغ میشود که فی الواقع خیلی هم تبلیغ میشود، ولی رو به سرمایه جهانی اسلام مبنای وجوه شرعی است مبنای سیاست مالیاتی نیست، این پس دیگر روبنای اجتماعی ایران است و مطلوب است و غیره. بحث من اصلاً بر سر مطلوب بودن و نبودن حکومت هم  نیست. حکومت جمهوری اسلامی میتواند واقعاً آن حکومتی بشود که برای یک دوره انباشت سرمایه رویش حساب کرد، میتواند هم نشود. ولی اگر بخواهد بشود باید آن کارهائی را بکند که در دو جناح نوشتیم. یعنی برود دقیقاً روی آن شیوه کار و آن اخلاقیات و آن مناسبات سیاسی ـ ایدئولوژیک که در دو جناح بحثش را کردیم. باید بآن سمت برود ــ یعنی واضح است که آیت الله خمینی نمیتواند اسکی روی آب بازی کند ــ اما آن جامعه باید به سمتی برود که برایش مشخص شده بود، یعنی جامعه سرمایه داری منطبق با مصرف کالائی. 

رفقا هم خسته شدند! من فقط یک نکته دیگر آخر سر اضافه میکنم. فکر کنم اصل بحثهای ما میماند برای پولمیکها، برای اینکه این چیزهائی که گفتم فقط نکاتی بود در رد آن مواضع. هیچ جایش را هم نرفتم نقل قول کنم ولی تمام ایناشاره به نقل قولها را اگر رفقا بخوانند، پیدا میکنند .من فقط توصیه ام این است که رفقائی که میخواهند روی این مسائل حرف بزنند بحثهای (ا. م. ک) را بخوانند و حرف بزنند. همینطور این مقالات را و هر تک جمله و تک کلمه ایکه اینجا نوشته میشود، واقعاً جدی بگیرند.

اما بحث در مورد مربوط به قیام؛ بنظر می آید ـ بعد از بحث ر. هیوا ـ یک درکی جا افتاده است که بله! ما نسبت به قیام پاسیو بودیم و از خودمانبایذ  بپرسیم داریم راجع به روز قیام چکار میکنیم؟ روز قیام اسلحه را باید بیایند از کجا بگیرند؟ چه میشود آنروز؟ و غیره.

 وقتیکه این بحث مطرح شد واقعاً نفهمیدم چرا این بحث مطرح میشود، فلسفه این بحث چیست؟ وقتی نوار جنگ را شنیدم یک مقدار برایم روشن شد که این بحث بین رفقای ما، میتواند در رابطه با کار روی نظامیان مطرح شده باشد. یعنی از مشاهده اینکه روی نظامی ها کار نمیکنیم، نظامی ها را به تشکل دعوت نمیکنیم، روی نظامی ها فعالیت نمیکنیم، به اینجا رسیده باشیم که پس اگر روی نظامی ها کار نکنیم قیام را چکار میکنیم؟ چون نظامی ها در قیام نقش دارند، و بحث از آن ور وارونه معرفی شده است. 

 یعنی بجای اینکه بحث به اینصورت مطرح شود که؛ بطور جدی روی نظامی ها کار بکنیم ـ احتمال میدهم ـ بحث اینطور تعمیم یافت که: "ما به قیام فکر نمیکنیم" و چون در این نوار [بحث] همه وقتی میخواهند بگویند: " نسبت به قیام پاسیوهستیم"، مثالش این است که روی ارتش کار نمیکنیم. این تنها مثالی است که در آن جلسه زده میشود.

در مورد این بحث، باید بگویم که؛ استفاده ای که این بحث به این دیدگاهی، که من میگویم تعرض پوپولیسم ازداخل، رسانده است این است که طبقه کارگر را به سادگی میتواند بگذارد کنار. 

میگوید؛ کارگرها رفتند توی پادگان هستند و اگر بخواهد انقلاب شود و سرنگونی ـ این لغت مقدس سرنگونی  و فقط سرنگونی که کاری ندارد بعد از سرنگونی چه میشود ـ بخواهد پیش بیاید، بالاخره هنگ باید بیاید پایتخت را محاصره بکند. بالاخره یک میلیون نفر در پادگان هستند و ر. تقی طوری میگوید اینها مسلح شدند مثل اینکه اسلحه را به آنها دادند که ببرند خانه! میگوید جمهوری اسلامی یک میلیون نفر را مسلح کرده است!

یا یک عده هستند که اسلحه شان دست خودشان است و اجازه شلیک به هر طرفی که خواستند دست خودشان است، فقط مانده اجازه شلیک. یک چنین بحثی میکند و میگوید چطور ممکن است نیروی قیام کننده در پادگانها است، ما بتوانیم به قیام دست بزنیم، بنابراین ما پاسیو هستیم. 

 من واقعاً اصلاً هضم این در صفوف حزب کمونیست برایم خیلی سخت بود، یک مقدار زیادی انرژی مبارزه نظری مان به هرز رفته است. 

علی الظاهر این است که این بحث خیلی راحت میآید و پذیرفته میشود، تقریباً همه میگویند؛ راست میگی! یعنی یکنفر آنجا نمیگوید که؛ آخر نیروی قیام کننده در پادگانها است یک حرف غلطی است. که نیروی قیام کننده طبقه کارگر و نه فقط کُل طبقه کارگر، ان بخش بهتر طبقه کارگر است که دارد کارش را انجام میدهد و اگر در پادگان است، آنجا دارد کار کمونیستی خودش را انجام میدهد. 

طبقه کارگر را نبردند پادگان، نمیتوانند ببرند پادگان، جامعه است که دارد میجنگد. با اردو کشی اسکندر کبیر مواجه نیستیم، این یک جامعه است که در آن جنگ اتفاق افتاده است، بار جنگ روی دوش طبقه کارگر است، تولید دارد انجام میشود. 

یکهو سقوط کامل میکنیم به نظرات اتحاد چپ راجع به "دِکلاسه شدن طیقه کارگر!" حالا اینها میگویند جنگ طبقه کارگر را دِکلاسه کرده، طبقه را در پادگانها بیابید؟! اتحاد چپ میگفت؛ اصلاً جمهوری اسلامی تولیدی بجا نگذاشته که، همه شدند دستفروش! انقلاب سوسیالیستی هم که هیچ معنی ندارد، انقلاب دمکراتیکش هم به رهبری طبقه کارگر معنی ندارد. اصلاً انقلاب معنی ندارد، باید برویم آنهائی که هنوز دستفروش نشدند یا تجارتخانه دارند به یک جائی برسانند. 

 این بحث سر سوزنی با این بحث فرق ندارد، اصلاً احساساتی شدن ر. تقی راجع باینکه؛ رفقا! یک میلیون نفر در پادگانها هستند، بنظرم این فقط و فقط میتواند از زبان خانبابا تهرانی بیرون بیاید. 

اولاً یک میلیون در پادگانها نیستند، آمار وزارت خارجه آمریکا در یک دوره ای برای شلوغ کاری و  حمله آتی ایران گفت؛ ایران یک میلیون نفر کشیده به جنگ. بی. بی. سی آمد و گفت؛ اصلاً اینطور نیست. حالا برمیگردم باینکه سوای همه اینها اصلاً بحث سر این نیست. ولی بی. بی. سی آمد به ما گفت؛ حداکثر نیروئی که ایران بسیج کردهاست، سیصد هزار نفر است، ما نمی فهمیم چرا آمریکا دارد اینقدر شلوغش میکند، حمله ای هم که آمریکا میگوید در میان است، معلوم نیست که انجام بشود. اتفاقاً فکر میکنیم حملهنشود. این حرف بی. بی. سی بود که فکر میکنم با آخوندها خصوصی تر است. 

 ثانیاً گیریم یک ملیون نفر ارتشی و پاسدار وغیره دارد، از این یک میلیون نفر پانزده هزار نفر سپاه پاسداران و سپاه ایدئولوژیکی با میل و رغبت خودش رفته و دارد کار میکند و میخواهد هم من  و تو را بکُشد. 

پانصد هزار نفر دیگر را بگیریم ارتش است ـ حالا بسیج هم قاطی همان پانصد هزارنفرند ـ یک بخش زیادی از این پانصد هزار نفری ارتش، دانشجو و دانش آموزی است که از توی مدارس دارند میبرند، بخشی از ارتشی ها افسرها و تیمسارها و غیره و غیره هستند، عده زیادی از آنها کارمندان دفتری هستند که اتفاقاً محل کارشان در تهران است. یک عده خیلی کمی از این ارتش رفته لب مرز و در پادگانها به سر میبرند، بقیه شان در صف کوشت و نانوائی به سر میبرند، حتی خود ارتشی. یا با برادر کارگر یا خواهر کارگرش زندگی میکند، یا زحمتکش است یا کارمند. علاوه بر همه اینها اگر بنا است با بردن یک میلیون نفر آدم بطور کُلی از مملکت به جبهه پرولتاریای ایران تمام شود، چرا از اول ما گفتیم شیوه تولید این مملکت سرمایه داری است آخر؟!

یک میلیون نفر را بردند جبهه ــ اینطور بنظر میآید ۳۰۰ هزار تا بردند ــ بعد یک میلیون نفر را که بردند طبقه کارگر تمام شد، هر کسی منتظر این لحظه بود که فاتحه طبقه کارگر را بخوانیم، بپرد روی واگن که دارد حرکت میکند! واگن آنارشیسم، واگن آکسیونیسم، واگن درجه یک چریکیسم، واگن اتحاد چپیسم وارونه در پوشش سرخ! واگن دِکلاسه شدن طبقه کارگر. دیگر لازم نیست بحثهای سبک کار را جدی بگیریم. بخاطر این خیلی ساده است، باید حوزه ها صبر کنند کارگرها از جبهه برگردند. در ثانی  این بحث : "قیام به ارتش متکی است"، بحث مجاهد است. گویا ما قرار است مجاهدین باشیم منتها از پائین، یعنی حزب کمونیست مترادف است با یک مجاهد! چرا؟ قیام بدون ارتش که مقدور نیست! من نمی فهمم چرا در ۲۲بهمن مقدور بود؟ 

"قیام بدون ارتش چطور ممکن است؟ بالاخره هنگ باید بیاید تهران را بگیرد!" ـ حالا نمیدانم چرا هنگ مقیاس این است؟ ــ اولا هنگی که در شوروی صحبتش بود، نه خود هنگ، آن هنگی بود که شورای انقلابی سربازها در آن حمایتش از بلشویکها را اعلام کرده بود، "هنگیت" خودش را از دست داده بود، شده بود به آدمهای مستقر در آنجا. چون اکثریت داشتند اسم هنگش راهم  نگهداشته بودند. 

ولی ما که منظور ما این است که ساختمان ارتش جمهوری اسلامی را نگهداریم و آن هنگ را بکشانیم پشت سر انقلاب؟ خُب چراوفتی مجاهد این کار را میکند فحش میدهیم پس؟ 

خُب مجاهد رفته سرهنگ و سرگرد و سروان را دیده، از پائین هم سرباز را می بیند و هنگ را دارد میبرد، اجازه شان را هم از بالا دارد میگیرد.من نمیدانم فرق سیاست ما و مجاهد چیست؟ 

قیام بر مبنای پادگانها خوب است وقتیکه ما میگوئیم و بد است وقتی مجاهد میگوید؟! فکر میکنم این دیگر اوج انحراف از نظرات حزب و ابتدائیات است.  و الان دیگر آنقدر هم تثبیت شده که احدی برنمیگردد سئوال کند. در آن جلسه(جنگ) بارها و بارها این دیدگاه مطرح میشود و یکنفر بر علیه اش حرف نمیزند، همه میگویند؛ البته! ما که در مقابل قیام پاسیو هستیم که هیچ، میگویند جنگ را هم تبدیل نکنیم بجنگ داخلی! قبول دارم که ما روی قیام هیچ کاری نکردیم ولی، امیدوارم که اشتباه نکنیم، ختم جنگ درست است! آن رفیق دیگر میگوید که؛ می بینید که روی قیام پاسیو هستید فکر میکنید برای چیست؟ روی قیام پاسیو هستید برای اینکه سرنگونی ندارید، جنگ را نمیخواهید به جنگ داخلی تبدیل کنید!  اصلاً اینطور نیست. 

 من از موضع حزب و عملکرد حزب روی قیام، موضع حزب و عملکرد حزب  روی جنگ و موضع حزب و عملکرد حزب در برخورد به جمهوری اسلامی از سرتا پایش دفاع میکنم. 

میگوئید تبلیغ مان روی جنگ پاسیویستی است؟ خُب تبلیغ اَکتیو بفرمائید. کی گفته روی صلح و سرنگونی تبلیغ نکنیم؟ کدام دستور تشکیلاتی است که گفته فقط قطع جنگ را تبلیغ بکنیم؟! صلح و سرنگونی هم پاسیفیستی است آنوقت؟ 

میگویند؛ "نگفتیم روی ارتشیها کار کنیم، گفتیم فرار کنید. مگر قرار بود جنگ بشود تا ما بگوئیم روی ارتشیها کارکنیم؟ 

روی ارتش که در حال جنگ نیست، کار نمیکنند، نمیروند توی ارتشی ها حوزه تشکیل بدهند؟ آیا هیچ مرجع تشکیلاتی دستور داده روی ارتشیها کار نکنید؟ و بحث حوزه ها که میگوید "روی ارتشی ها کار بکنید" جائی لغو شده که حالا به خاطر "تبدیل جنگ بجنگ داخلی" دوباره برویم سراغ ارتشیها؟! 

 اگر زحمتکشان اند که خُب باید برویم سراغشان دیگر. به آن سربازی که در جبهه است اگر زحمتکشان اند که خُب باید برویم سراغشان دیگر. به آن سربازی که در جبهه است وبه او میگویند"برو جلو"، میگوئیم فرار کن. یا نه، میگوئیم فرار نکن، بشینید همانجا و حوزه تشکیل بده؟ !این است موضع ما روی جنگ؟! به نظرم هم متشکل شوید و هم فرار کنید موضع درستی است، خُب از جبهه ها فرار کنید دیگر. در جبهه ها که حوزه تشکیل نمیدهند، در ارتش حوزه تشکیل میدهند- از جبهه ها فقط میشود فرار کرد، جبهه دو طرف دارد.

   بحث انتر ناسیونالیسم: بحث انترناسیونالیسم هم یک پدیده جالبی شده اینجا. این بحث انترناسیونالیست در همان "کنفرانس بال" به کسی میگفتند که سوسیال شوونیست نباشد و نرود بغل بورژوازی خودی. یعنی حاضر باشد در دل یک جنگ بین کشورها اسلحه را برگرداند بورژوازی خودش را بکوبد، این را میگفتند انترناسیونالیست، در مقابل کسانیکه در "بین الملل ۲" میگفتند نخیر! میرفتند کنار بورژوازی خودی. یا کائوتسکی و اینها که بینابینی کار میکردند .این اواخر انترناسیونالیستی یعنی کسی که حرف منطقه ای بزند، مدام میگوید که: رفقا! البته مواضع انترناسیونالیستی ما ایراد دارد، ما نمیگوئیم که حکومت صدام هم  باید سرنگون شود".

 بارها میگوید: "البته مواضع انترناسیونالیستی ما ایراد دارد؛ چرا به پرولتاریای عراق نمیگوئیم صدام را سرنگون کند؟" 

آخر این که تکه مواضع انترناسیونالیستی اش اینجا نیست، این هنوز تکه ناسیونالیستی اش است. 

اگر لنین قرار بود در جنگ امپریالیستی انترناسیونالیسم خودش را از اینجا بفهمد که بگوید؛ قیصر  آلمان را سرنگون کنید! که خُب منشویک روسی هم داشت همین را میگفت. قرار بوده وقتی علیه سوسیال شوونیسم و علیه بورژوازی کشور خودت موضع میگیرید، یعنی وفتی کاملاً از منافع ملی دست شسته اید و حرف میزنید، موضع شما انترناسیونالیستی باشد. بعضی وقتها اینطوری میشود که ما نمیتوانیم موضع انترناسیونالیستی بگیریم، بنابراین چون نمیتوانیم بگوئیم صدام سرنگون باد ـ که در ایران یک جاهائی است که گفته میشود ـ بنابراین نمیگوئیم خمینی هم سرنگون باد.

از کی حزب ما نمیگوید؛ خمینی و رژیم اش جمهوری اسلامی سرنگون باد؟! اگر نمیگوید قابل انتقاد است، باید بگوئیم. پس روزنامه و نشریه و کتابها برای چه است؟ سیاستها ما را تعیین کردیم راجع به جمهوری اسلامی. یک استدلالهای اینطوری که گویا چون نمیگوئیم سرنگزنی دو طرف، موضع انترناسیونالیستی ما مخدوش میشود، و در داخل کشور هم نمیتوانیم بگوئیم سرنگون باد جمهوری اسلامی! 

در صورتیکه خودمان شاهدیم هر روز میگوئیم سرنگون باید گردد و آن حکومتی که جای آن را باید بگیرد حکومت پارلمانی نیست و چه کارهای دیگری که باید بشود و غیره .اما اینجا چیزهای عجیب و غریب است که میشنوم.

ولی آن قضیه انترناسیونالیستی را ماوراء کشوری دیدن و نه سیاست انترناسیونالیستی اتخاذ کردن. همه میگویند سیاست انترناسیونالیستی دو طرف دارد، نخیر! سیاست انترناسیونالیستی یک طرف دارد، آنهم از طرف انترناسیونال به سمت شعبه های ملی آن است.

که میگوید هر کس در کشور خودش یقه بورژوازی کشور خودش را بگیرد.

انترناسیونال به همه دول بورژوازئی فحش میدهد، ولی هر حزبی در کشور خودش، گریبان بورژوازی کشورش را بگیرد دیگر.

 موضع انترناسیونالیستی یک طرف دارد و آنهم تبدیل جنگ به جنگ داخلی بود، موضع انترناسیونالیستی یک طرف دارد و آنهم  نرفتن بغل بورژوازی کشور خودی در جنگ بود و گرفتن موضع منافع بین المللی طبقه کارگر. هیچوقت اینطور نبوده که شما هرچقدر راجع به طبقه کارگر خودت یک چیزی میگوئید، به همان اندازه هم راجع به طبقه کارگر کشور دیگر بگوئید، به همان نسبت انترناسیونالیست هستید! اگر منظور ما این است که آن بین الملل وجود ندارد که من دلم قُرص باشد و همان حرف را به پرولتاریای عراق میزند، بله این وجود ندارد و این مشکل ما است. 

ولی اینکه  چون ما عقب رانده شدیم و بشدت چسبیدیم به مرز عراق و گویا راه مان از آنطرف میافتد و آتشبار آنها روی سر ما است یکهو بیدار شدیم که به پرولتاریای عراق چرا ما چیزی نمیگوئیم؟!

باید بگوئیم! اگر لازم است به پرولتاریای عراق بگوئیم بیاید جلو در آنجا، باید بتوانیم به او بگوئیم. رادیوی ما را برای پرولتاریای ایران بزبان فارسی داریم پخش میکنیم. نشریاتمان را برای پرولتاریای ایران مینویسیم، مواضع مان را روی بورژوازی و انترناسیونالیسم و منطقه باید بنویسم و بخوانیم برای مردم، چرا نمیکنیم؟ بکنیم! ولی هیچکدام اینها ربطی به موضع ما روی جنگ ندارد.

 میخواهم بپرسم ؛ تمام اینمدت حزب ما چقدر روی عراق ـ آنموقعی که ملاحظات نبود ـ حرف زدیم؟ همانها را الان نمیتوانیم بگوئیم؟ بنظرم چرا میتوانیم؟ (برمیگردم چه راجع بعراق گفتیم)، ولی این را درست نمیدانم که هی میگویند؛ یک ملاحظاتی وجود دارد بنابراین موضع ما انترناسیونالیستی نیست، موضع ما تا آنجائیکه سوسیال شوونیستی نیست. تا آنجا که علیه بورژوازی خودی بلند شدیم در این جنگ، تا آنجا که نرفتیم پشت منافع ملی و دقیقاً چون رو به حکومت بورژوازی ایران برگشتیم موضع ما انترناسیونالیستی است. 

 میگوئیم کامل نیست در غیاب عین همین رهنمودها به پرولتاریای عراق؟ من میگویم میگوئیم کامل نیست در غیاب عین همین رهنمودها به پرولتاریای عراق؟ من میگویم بله! کامل نیست، بیائیم ابزارهای درست باین رهنمودها را بدهد . ولی غلط است ـ غلط است حالا میگوئیم در چه شرایطی، که فرض کنید داد بزنیم؛ آی پرولتاریای عراق حکومت صدام باید سرنگون شود! چون معتقد نیستم که لنین در مقطعی که سوار قطار میشد به قیصر آلمان یک فحشی داد و سوار شد. قطار از آنجا گرفته میخواهد سوارش شود، خُب یک مقدار دندان روی جگر میگذارد که دو ماه دیگر بتواند حرفش را بزند. عین همین را داریم برای کارگر ایرانی توضیح میدهیم، میگوئیم ما لب مرزهائیم. 

چرا نمیتوانیم رادیوی ما به عراق چیزی  بگوید؟ اولاً این وظیفه احزاب کمونیستی عراق است و ما سعی میکنیم به هر قیمت اینگونه احزاب در عراق بوجود بیاید، نه فقط  درعراق در هر کجای دنیا. 

ثانیاً بله! ما هم وظیفه داریم این تحلیل را بدهیم و دادیم، این بیانیه را سال اول گفتیم دولت بورژوائی عراق دارد به خاطر این منافع عمل میکند. ثالثاً میگوئیم؛ نباید بمب بیاندازد.رابعاً به آتش بس برسیم؛ ناگزیریم با یکی از دشمنان طبقاتی خودمان به آتش بس برسیم، برای اینکه بتوانیم از پس آن یکی که گریبانمان را گرفته و حلقه اولیه مبارزه مان است سربلند بیرون بیائیم بیرون. 

آتش بس میکنم، من با عراق آتش بس تبلیغاتی کردم، می فهمم این را. تحلیل من همین است، میگویم بورژوا است، میگویم انقلاب پرولتری باید در عراق حمایت شود، میگویم نه فقط در ایران و عراق، همه جای دنیا باید به دست طبقه کارگر بیافتد. ولی از لحاظ تبلیغاتی باید به یک آتش بس نسبی سازش بکنم برای اینکه بتوانم صدایم را بگوش شما برسانم وگرنه لابلای دو نیروی متخاصم نمیتوانم این کار را بکنم. عین همین را برویم به کارگر و زحمتکش ایرانی بگوئیم، کارگر عراقی میشنود؟ بشنود! میداند که ما اینطوری فکر میکنیم که کارمان را میکنیم. 

این کجای انترناسیونالسم ما را خراب میکند؟ انترناسیونالیسم ما در رابطه با جنگ همان است که صلح و سرنگونی از توی آن درمیآد. 

یک چیز جالبی هم اینجا است. راستش در این جلسه یک درجه ای برخوردهای سطحی میبینم از بعضی رفقا راجع به بعضی نکاتی که به مضمون بحث مربوط نمیشود. 

یکی برخورد نکردن و سکوت است وقتی که مواضع (ا. م. ک) تحریف میشود، "ما سرنگونی نداشتیم" و"سرنگونی نگفتیم." آنطور که قاطعانه باید به رفیق نشان داده شود که اینحرف زیاده روی است، اینحرف نادرست است، این حرف موجب یک نقد جدی است، این برخورد انجام نمیشود. 

به سادگی از خلاء در پراتیک و "ما نکردیم" و "مانبودیم" و "ما هیچ کمکی نکردیم" صحبت میشود، گویا میراث طبقه کارگر بازیچه است و هر دفعه یک مقدارش را میتوانیم بگیریم دور بیاندازیم، این ۶ ماه اش هم هیچ! 

هر رفیقی معتقد است که خلاء در پراتیک ما بمعنی اینکه؛ کاری در رابطه با سرنگونی نکردیم، روی جنگ آموزشی برای طبقه نبردیم، در اینجا موضعی به نفع طبقه کارگر نکردیم، من شخصاً دعوتش میکنم به پلمیک. من سطر سطر و ثانیه به ثانیه جنبش مان را برایش زنده میکنم، ببیند در آن لحظه جنبش ما داشته چکار میکرده است؟ 

اینکه از گذشته خودمان راضی نیستیم،اینکه بطور نسبی خودمان را الان قابل تر می بینیم برای اینکه پیش برویم خیلی فرق دارد که اجازه بدهید یکنفر، چه خودی جه بیگانه، بیاید با یک کارد قصابی یک تکه از میراث یک طبقه را بگیرد و پرت بکند بیرون، این که با بورژوازی بود، این که در مساله جنگ همرزم جمهوری اسلامی بود، بدون اینکه موظف باشد این حرفش را اثبات کند و عرق بریزد برایش. هر کسی میتواند حرفش را اثبات کند، باید برایش عرق بریزد، برای مهمانی که نیامده ، کسیکه میخواهد این کار را بکند. بایدکار را برایش سخت کرد، نه بلحاظ تشکیلاتی، بلکه از نظر ایدئولوژیکی باید جوابش را داد. باید گذاشت حرفش را بزند، اما باید به حرف مشخص اش هم جواب داد. 

ثانیا یک نکته دیگر ر. عمر، دقیقاً آنجائیکه بحث این ملاحظات و محدودیتهای(لب مرز) میشود ر. عمر میگوید؛ "ما اصلاً فکر این ملاحظات و مصالح نبودیم که چطور با رفع آنها  از این شرایط بیرون بیائیم!" 

 من انتقاد دارم به این بحث! چند بار خودم در جلسه، جلسات رسمی این را مطرح کردم، چند جلسه مکتوب گرفته باشیم خوب است؟  که نظر به اینکه این وابستگی ها، این مصالح، این محدودیتها فشار میگذارد روی ما به لحاظ سیاسی، موظفیم کانالهای دیگری را باز کنیم. چند تا نقشه عمل برای باز کردن کانالهای دیگر همین الان وجود دارد و دارد دنبال میشود؟ 

چند دفعه در جلسات دفتر سیاسی، کمیته مرکزی و کنگره و سمینار بحث شده، در جلسات مشترت کمیته مرکزی کومه له و دفتر سیاسی؟ "ما اصلاً بفکرش نبودیم "و آنهم در رابطه با چنین مسأله ای، بنظرم کشف جدیدی است! من فکر میکنم این حرف باید برای رفقائیکه در جلسه قبلی بودند روشن باشد که خیلی در فکر بودیم و اگر نمیتوانستیم کاری بکنیم اشکالاتی در نقشه عمل های ما، یا در این باورها است که ما بفکرش نیستیم. پس معلوم نیست آنموقع ها که اینحرفها زده میشده توجه رفقا به چه بوده؟!

به هر حال در یک جمله؛ به نظرم ارزش تحلیلی بحثی که با آن روبرو هستیم زیاد نیست. مقاله "تهران ۱۶" و مقاله ر. هیوا نه از لحاظ اقتصادی نه به لحاظ سیاسی بحث جنگ و استنتاجاتش در مورد سرمایه داری و نه از لحاظ پاسیفیسم و راجع به قیام  از نظر تئوریک عمیق نیستند. 

 یک نکته داشتم؛ قیام را ما باید بکنیم، سازمان بدهیم. یعنی قیام یک آکسیون مشخص و یک عمل مشخص است که در مقطع مشخصی در دستور ما قرار میگیرد. تا قبل از اینکه این عمل مشخص بطور عینی در دستور ما قرار بگیرد، وقتی خود ما هنوز داریم از سازماندهی منفصل حرف میزنیم، وقتی که خودمان ارتباطات خودمان را بهم وصل نمیکنیم برای اینکه قدرت ادامه کاری تبلیغ را نداریم، حرف زدن از سازماندهی قیام به این معنی که رفیق میگوید آنجا اسلحه را چه ساعتی و از چه کسی میگیرد، ما چه شبکه ای برای آموزش نظامی داریم زودرس است، و هر حرف زودرسی یک انحرافی دارد. همین حرف شاید یکسال دیگر زده میشد شاید بموقع بود. 

ولی یک نکته دیگر؛ آنچیزی که رفیق در مورد سازماندهی قیام میگوید بنظرم ما شخصاً نمیتوانیم بکنیم. من دارم این را میگوئیم: حزب کمونیست ایران در قیام آتی اگر بخواهد ۶ ماه تا یکسال دیگر باشد بدون آمادگی برای قیام میرود. که در بهترین حالت باید متکی باشد به اینکه کمیته های شهرهایش از بیشترین ابتکارات بتواند استفاده بکنند یا طرحی تا آنموقع بوجود آمده باشد.

ولی واقعیت اش این است نمیشود در انقلاب پرید جلو! یکهو چون من دوست دارم قیام را سازماندهی بکنم و لازم میدانم بشود، پس میکنم! 

 نخیر، باید زحمت کشید و یک حزب سیاسی این کار را میکند. برای اینکه یک حزب سیاسی باشیم فکر کنم مبارزه مان الان خیلی هنر کنیم و موضوع کارمان را هنوز طبقه کارگر نگهداریم در این جّو خیلی خوب است. اگر تحت تأثیر نظامیگری یا آنارشیسم دانش آموزی و دیدگاههائی که ما اینجا بحثش را کردیم قرار نگیریم، خیلی هنر کرده ایم.

به هر حال مبارزه برای حزب را، من هنوز هر موقعی که این حزب وجود نداشته باشد، مبارزه برای حزب را حیاتی میدانم. بحت اینکه چگونه قیام را سازمان خواهیم داد بنظرم وقتی است که این سئوال از یک حزب میتواند مطرح باشد نه از یک مجموعه هنوز گسسته.

به هر حال تشکیلات ما روی سرنگونی خیلی روشن و ساغ بود از اول و تمام جدل ها با پوپولیسم این بود، وگرنه بحث ما بر سررابطه سرمایه ثابت و متغیر نبود ـ این را میشد در کلاسهای پلی تکنیک هم یادشان میدادی میآمدند سر کلاس. 

ما به مثابه یک سازمان دقیقاً بر سر شیوه برخورد با احزاب بورژوائی و دولت بورژوائی حاکم با پوپولیست ها برخورد داشتیم، تمام آن بحثهای تئوریک ما هم برای توضیح همین مسأله بود که باید این رژیم را انداخت. بحث بعدی ماعلیه پوپولیسم، عین تیری که از چله کمان در رفته باشد، از بالای سر ما از منتهی الیه راست رفت و خورد به منتهی الیه چپ. من همان موقع هم  بارفیق امیر(حمید تقوائی) صحبت کردم و گفتم؛ ببین دارد چه میشود ـ پیکار تئوریک هنوز در مرحله خمیری خودش بود ـ گفتیم الان پوپولیستها دارند از بالای سر ما میروند ـ چون خیلی بدست جمهوری اسلامی کشته شده بودند در ایران ـ حالا همه شان میگویند سرنگونی و میآیند گریبان ما را میچسبند. و دقیقاً این بحث را کردیم و میدانستیم که یقه ما را میگیرند، فرصت نکردند بگیرند، بخشاً گرفتند و بعد بر اثر تحول در پوپولیسم،(ا. م. ک) شد یک جریان سانتر و راست توی جنبش! ولی الان دیگر آن دیدگاه خیلی مشخص دارد حرف مشخص خودش را میزند: چرا وقتی که من فکر کردم و گفتم سرنگونی چرا تو از اول نمیگفتی سرنگونی؟ 

نشان دادیم قابلیت یک حزب بورژوائی در بسیج خرده بورژائی به چه چیزهائی متکی است و چه وقت ازِ آن بی نیاز میشود؟

اینها را نشان دادیم و مفصل هم نوشتیم و هیچکدام آن بحثهای خام و کودکانه ای که به دو جناح نسبت داده شده بنظرم به آن نمی چسبد، هر رفیقی بخواهد میتوان دو جناح را دوباره بخواند، گفتم حاضرم دوره بکنم با آنها.

ولی در مقطعی که میگوئیم "مطلوبیتش را میرود که از دست بدهد" و غیره، نه اینکه چون بلد نبودیم این کار را کردیم یا پیش بینی هایمان دقیق نبود! ما در هر مقطعی موظفیم بستگی به روند اوضاع سیاستهائی که پرولتاریا ممکن است مجبور شود بزودی اتخاذ بکند و آن جهتی که این سیاستها خواهد داشت را به او گوشزد کنیم.

ازقبیل اینکه جمهوری اسلامی ممکن است از بین میرود، جمهوری اسلامی ممکن است جایگزین شود، آیا کسی رد میکند که در یک مقاطعی مثل جنگ، مثل مقطع کودتا، جمهوری اسلامی با این سئوال مواجه شده بود که چه بر سرش می آید؟ اگر کسی این را رد میکند بنظرم علم غیب داشته و بیخود آنموقع نگفته بود.

اگر رد نمیکند و قبول میکند که این مسأله برای جامعه و طبقات جامعه باز بوده، باید از تئوریسین های پرولتاریا بخواهید که روی حالات مختلف و سیر احتمالی اوضاع تحلیل ارائه بدهند. مسأله این است که در لحظه قبل از وقوع هر واقعه  نسبتا مهم، تو باید یک دور نمائی از کار خودت داشته باشی.

همه ما میدانیم که انقلاب اُکتبر بدون دورنمای انقلاب جهانی اصلاً طراحی نشده بود. یعنی هر متنی از لنین تا قبل از انقلاب ۱۹۱۷ را بخوانید، میگوید: "اول ما تزار را میزنیم بعد تکلیف را با بورژوازی خودی یکسره میکنیم، آنوقت انقلاب اروپا به داد ما میرسد". حالا بیائیم و یقه لنین را بگیریم که؛ اها پس انقلاب اروپا که به داد تان نرسید؟!

میگوید بابا جان! من دارم سیاست اصولی طبقه کارگر را میگویم، این برای من یعنی کار کردن روی انقلاب اروپا. صد دفعه هم ثابت کنید انقلاب اروپا برخلاف تصور لنین به نتیجه نرسید ـ لنین بعضی کتابها را بد خوانده بود، پارامترهای جنبش کارگری روسیه را با پارامترهای جنبش کارگری انگلیس اشتباه گرفته بود، فکر نمیکرد که سندیکالیست چقدر در انگلیس ریشه دوانده، سوسیال دمکراسی و انترناسیونالیسم ۲ را ضعیف تر از آنچه که بود ارزیابی میکرد؛ همه اینها را هم به او بگوئید، لنین وقتی آن را آنطور ارزیابی میکرد موظف بود در آن مقطع، انقلاب خودش را به آن دورنما متکی بکند، بعد هم که نشد کار دیگری میکند. وقتی جمهوری اسلامی مطلوبیت اش را از دست بدهد ما چکار میکیم؟ یا در چه جریانی دارد مطلوبیت اش را از دست میدهد؟

ما گفته بودیم از نظر سیاسی این حکومت سرکوب را تا انتها میبرد و از روز از قیام، درست روز قبل از قیام، عناصری که بعداً (ا. م. ک) را تشکیل دادند، در جلسات مجامع عمومی مگفتند؛ "آقا جان، جمهوری اسلامی اسلحه را روی شما برمیگردانند" و بخاطر آن از ترقیخواهان و سوسیالیستهای خلقی فحش میخوردند.

دو سال و نیم است به مردم میگویند؛ "اسلحه را بیائید تحویل بدهید" مردم میگویند: تحویل نمیدهم!

آخر کدام کشور متعارف دنیا با رژیم بورژوائی تثبیت شده اش وجود دارد که خانه مردم پُر از نارنجک و اسلحه ای است که که گرفته  و  میگذارد روی طاقچه اش و میگوید؛ "من این را توی خیابان گرفتم".

کدام کشور است که رئیس جمهورش مدام امیگوید "میخواهند من را بکشند"؟ و "میخواهند توطئه بکنند" و بعد برای اینکه بماند باید سفارت دولت مطلوب خودش را بگیرد؟! این یک جامعه غیر متعارف در حال بحران است. ما دقیقاً هر جا این بحران مسأله حاکمیت و ادامه بقاء جمهوری اسلامی را زیر سئوال برده است، تاکتیک پرولتری را مطرح کردیم که نمیگذاریم حکومت دست بدست شود. نه جمهوری اسلامی و نه هیچ آلترناتیو بورژوائی.

خُب این ها برای کسی که نه آن مُتد را قبول دارد، نه میخواهد جامعه را زنده ببیند، می آید و با  لغات بورژوازی، پرولتاریا، انقلاب و ضد انقلاب میخواهد تمام دنیا را توضیح بدهد.

وقتی سربازهای عراق در آبادان بودند رژیم جمهوری اسلامی در تهران به لرزه در آمده بود. بعد میگوئید جنگ عمده شد؟ اتفاقاً بله جنگ ۱۰ روز مسأله عمده شد، اما  بعدش مردم امر خود را پیش بردند. خود سیاست سازمانی ما- هر کسی یادش باشد- شاهد است که جنگ مسأله هیچکس نبود. فقط این بود که چراغها را باید شب خاموش کنید و پتو پشت پنجره ات بکوبی که جلسات کارگری ات را لو ندهید، وگرنه تا مدتهای طولانی، بحث سر همان مسائل قبل از جنگ بود.

این را بیاورید تحویل کسی بدهید که خیلی وقت است میگوید رژیم بورژوازی را باید انداخت،  اما انگار نه "باید عین لنین بگوئی": "تبدیل جنگ بجنگ داخلی".

دقیقاً علیه همین نوع آدم است که لنین میگوید که: "تا میبیند جنگ شده است،میخواهد قیام کند". دقیقاً برای سازمانی مثل ما که سیاست سرنگونی را آموزش داده است و از اول اعلام کرده و توضیح داده و آنجا ر. رضا به رفیق تقی گفت که: "نه برنامه، قبل از فروردین نوشته شده است"، من میگویم حتی این بحث هم لازم نیست. یک سازمانی که این را آموزش داده است، شما را ارجاع میدهم به: "جزوه تحصن کارگران بيکار در وزارت کار" که امروز جلوی من است.

ما میگوئیم برای تصرف قدرت سیاسی و واژگونی حکومت دلالهای جدید باید کار کرد. جزوه دورنمای فلاکت را که در آبان ۵۸ نوشتیم،ـ حالا کاری به جزوه اسطوره و آن اعلامیه های (ا. م. ک) ندارم ـ میگوید: "جبهه های اصلی نبرد طبقاتی در شرایط کنونی". این جزوه در مهر ۵۸ به  کنفرانس وحدت داده شد، اما ا دور انداختند، خیلی هم چپ بودند! این جمله شروع آن جزوه است: مسأله اساسی هر انقلاب مسأله قدرت حاکمه در کشور است. میگوید:

"چرا توده ها از سرنگونی دست کشیدند؟ برای اینکه توهم دارند بنابراین باید افشاء گری بکنیم که این توهمشان بریزند و بفهمند که باید سرنگون بکنند".

بعد میگوید: "افشاء گری از ماهیت طبقاتی و نقش سیاسی رژیم کنونی و از اینطریق طرد توهمات توده های زحمتکش نسبت به آن قدم اول در باز فراخواندن کارگران و زحمتکشان به مبارزه برای تصرف قدرت سیاسی و محور تاکتیکهای اساسی کمونیستی را تشکیل میدهد."خُب ما اینجا به افشاء گری گفتیم محور اساسی، حالا یک نفر بیاید بگوید؛ نه خیر "سرنگونی" محور اساسی است! این بحث لغوی است، ممکن است شما درست بگوئید ممکن است من، احتمالاً من. ولی آن چیزی که تو باید اینجا روشن بکنید این است که اتهامات مبنی بر اینکه سرنگونی غایب بوده است، را باید پس بگیرید برای اینکه این سازمان در آن مقطع دارد میگوید حتی چطوری سرنگون کنیم.

 ما سیاست مان را داشتیم، که بر تحلیل استوار بود، مراحل مبارزه برای سرنگونی را طی کردیم، افشاء گری کردیم، سازمان مستقل کمونیستی بوجود آوردیم. توهمات توده را زائل کردیم، از دستآوردهای انقلاب دفاع کردیم برای اینکه بتوانیم دقیقاً این موضع مان را روری سرنگونی روشن کنیم. چون اگر این کار را نمیکردیم هیچ نوع سرنگونی که ما میخواهیم نمیتوانست مطرح باشد. بعد وادار شدیم برنامه بگذاریم که این سرنگونی باید به چه برسد؟ نه به هر سرنگونی که مورد نظرهر تیمساری یا آقای رجوی است. بعد هم گفتیم توده ها بطور قطع با این حرکات آخری دیگر از جمهوری اسلامی بریده اند و زمان آن رسیده که ما مشخصاً  بر اساس مواضع خودمان، فراخوان سرنگونی. این پروسه بود، اگر کسی ابهام دارد به نظرم میشود روی این پلمیک کرد. ولی اتهام وتحریف اینجا نباید جائی داشته باشد. 

یک نکته دیگر که گویا در روشن شدن ر. تقی نقش داشته این بوده که مردم بانه ظاهراً بدون دسترسی به بیانیه ای آمدند خیابان و گفتند"مرگ برصدام ـ مرگ بر خمینی" و ما از اینها عقب هستیم. چون ما در ابتدای جلسه حتی نمیگوئیم مرگ بر خمینی و ثانیاً در انتهای جلسه فقط میگوئیم مرگ بر خمینی. بنابراین آنها یک صدام از ما جلوترند، اینهم انترناسیونالیسم توده های بانه را نشان میدهد. اولا اینطور نیست، چون هر آدم واقع بینی در مملکت میداند که شعار مرگ بر خمینی – مرگ بر صدام: مرگ بر بورژوازی در این شعار نیست و در نتیجه ـ تکه "مرگ بر صدام" شعار همان مرگ به جفت تان است، که آدم وقتی میگوید که از روی داغ میخواهد به یکی فحش بدهد که کُتک نخورد. یعنی هر آدمی که بمب به خانه اش خورده است و آمده خیابان و میخواهد بگوید مرگ بر خمینی ـ چون میداند که اگر خمینی کوتاه بیاید این جنگ تمام میشود ـ مرگ بر صدام هم میگوید که بگوید؛ من از روی عصبیت، عاطفه، داغان شدن خانه ام دارم، میگویم: "مرگ بر جفت تان". خود ر. تقی قضاوت کند و هر کسی که در آن جلسه قبول کرده که توده ها جلوتر از سازمان ما هستند، قضاوت کند اگر توده ها بیایند بگویند "مرگ بر جمهوری اسلامی ـ زنده باد جمهوری انقلابی" جلوتر هستند یا الان که میگویند"مرگ بر صدام، مرگ بر خمینی"؟ 

مرگ بر صدام شعار مجاز و رسمی جمهوری اسلامی است، چسباندن آن بغل هر شعار دیگری مثل همان"دیکتاتوری نه، اصلاحات آری". اصلاحات بشود، اما دیکتاتوری نشود. این دقیقاً پراگماتیسم روزمره توده ها را حتی در لحظه ای که تحت فشاراند، و خشمشان را نسبت به جنگ میرساند و ر.تقی از این برای ما متحد جدیدی برای لنین و تروتسکی ساخت. 

به هر حال این مثالها و این خام اندیشی ها نباید در نقد حزب جائی داشته باشند. حزب اگر به خاطر "مرگ بر صدام ـ مرگ بر خمینی"  از توده ها عقب است به نظرم ر.تقی حزب را عوضی گرفته است، مواضع حزب خودش را عوضی گرفته است. 

یک بحث دیگری در رابطه با سرنگونی که رفقا مطرح میکنند، و "تهران     ۱۶" این را تئوریزه میکند که پشتوانه قاطعیت تئوریک ر.تقی  هم هست، این است که گویا برای اینکه بگوئیم مرگ بر بورژوازی و حکومت فلان، اول باید اول ثابت کنیم حکومت بورژوازی انحصاری است. 

تشکیلات ما این را سالهاپیش جواب داده است، گفتیم: ما برای اینکه بخواهیم بگوئیم "مرگ بر بورژوازی"، لازم نیست طرف در قدرت باشد چه برسدبه اینکه در حکومت هم  باشد. وگفتیم برای اینکه بگوئیم در حکومت باشد دنبال هیچ جناح اش نمیگردیم. تمام آن تکاپو برای اینکه بگوید این نماینده مطلوب سرمایه انحصاری است و تاریخ را مثل آکاردون جمع میکند در یک صفحه تا بگوید از اول اینطوری بود و اصلاً روی پیشانی اش نوشته بود، بورژوا نمیتواند مطلوب نباشد، امپریالیسم همان بورژوا است و بورژوا همان مطلوب است، تمام اینها برای این است که سرنگونی را نتیجه بگیرد. چون اگر اینظراف بحث را ازِش بگیرید، سرنگونی را نتیجه نمیگیرد آخر!

یعنی اگر این دیدگاه را از طرف دیگر بگیرید، باز حمایت ازِ آن درمی آید. یعنی مثلاً فرض کنید من با یک شگرد تئوریک و پرت کردن چهار تا جمله ثابت کنم که نه بابا! این نماینده انحصارات نیست، یا مثلاً سعی کردیم ثابت کنیم مطلوب سرمایه داری است ـ که مطلوب هم نیست، باز رفیق ما به شش و بِش می افتد و میپرسد:  پس موضع ما راجع باین دولت چه میشود؟!

 تمام تلاش ها برای اینکه ثابت کند که این نماینده بورژوازی انحصاری است این است که بتواند بگوید"سرنگونی"! و تشکیلات ما از همان روز اول قبل از اینکه بخواهد این را ثابت کند که در یک دوره انقلابی، دفاع جمهوری اسلامی از منافع سرمایه انحصاری را با بورژوا امپریالیست بودن این رژیم نشان بدهد، احتیاجی به این نداشت که آن تحلیل را در توضیح "سرنگونی" ارائه بدهد.

(این را هم بگویم که تیتر کامل آن کتاب "دو جناح": "دوجناح در ضد انقلاب بورژوا امپریالیستی"است)  که محتوی طبقاتی نظرات ما را توضیح میدهد.

یک بحثی دیگری که اینجا در رابطه با ملاحظات ما در رابطه با عراق مطرح میشود که" انترناسیونالیسم" ما را زیر سوال میبرد. گویا انترناسیونالیسم فحش دادن به دولت دیگری است غیر از دولت خودت، چون فحش دادن به دولت خودت ناسیونالیستی است ! برای اینکه به همان"نیشن" ( nation ) محدود میشود، در حالی که فحش دادن به دولت آن سوی دولت و ملت خودت، ماوراء کشوری و لذا انترناسیونالیستی میشود! که توضیح دادم این چقدر وُلگاریزه کردن (  vulgarize  ) بحث انترناسیونالیسم است. انترناسیونالیسم در مقابل سوسیال شوونیسم مطرح شد و دقیقاً با برگشتن شاخه های متعدد انترناسیونال ۲، بر علیه حکومت خودشان به آنها میگفتند انترناسیونالیست.

 ولی این ملاحظاتی که ر عمرگفت "ما اصلاً بفکرش نبودیم"؛ به نظرم باید جواب داد و توضیح داد برای مردم.  یک زمانی کومه له خیلی صریح و انقلابی میگفت ؛ من اسلحه میگیرم و از عراق هم میگیریم، "چراغی هم که بخانه رواست بر مسجد حرام است". اسلحه میگیرم و میزنم تخت سینه بورژوازی خودم .برای این کار هم یک قدم با کسی سازش نمیکنم، یک امتیاز به آن نمیدهم.این سیاست را امروز باید ادامه داد دیگر.

باید به مردم ایران گفت؛ من از دولت عراق اسلحه میگیرم، باید گفت؛ بله رادیوی ما زیر تیررس ایشان است و نفس وجود جنگ و ارتش عراق باعث شده که ارتش ایران محافظه کاری بخرج بدهد در کوبیدن رادیوی ما. احتمالاً ممکن است بخاطر دعوای آنها درگیرشویم، نه بخاطر دفاع از رادیوی ما به خاطر دفاع از تأسیسات خودش و ما از این قرجه استفاده میکنیم.

باید بمردم گفت؛ این بمعنی هیچ سازشی نیست، هیچ قولی به کسی ندادیم، هیچ تعهدی به کسی نسپردیم.ولی هر امکانی که در سطح جهانی برای ما بدست بیاید ـ بدون هیچ جور سازش و تمکین به خواستهای بورژوازی بخشهای دیگر دنیا ـ از آن امکانات استفاده میکنیم، برای اینکه میدانیم راهمان درست است و میدانیم که میتوانیم صلاحیت و صداقت مان را نسبت به طبقه کارگر حفظ کنیم. علتش هم این است که اهداف و وظایفمان را به روشنی تعریف کرده ایم.

 و در رابطه با جنگ نظرم این است: ختم جنگ اساساً به سرنگونی جمهوری ـ اسلامی بستگی دارد تا به سرنگونی دولت عراق، تا آنجا که به جنگ مربوط میشود.

این تصور که گویا قطع جنگ فقط با آن حالت"تبدیل دو جنگ به دو جنگ داخلی در دو کشور، و بوجود آمدن دودولت پرولتاریا در دو کشور"، جنگ قطع میشود، این درست نیست. هر زمان جمهوری اسلامی توسط این نیروها حزب کمونیست یا مجاهدین و شورای ملی مقاومت و لیبرالهای بنی صدری وحتی سلطنت طلبها، در شرایط قرار گرفتن آن روزی این نیروها روی مرز، سرنگون شود این جنگ تمام است. برای اینکه صدام حسین و دولت عراق دیگر طاقت کش دادن این را ندارد. و تا آنجائی هم که رژیم عراق بخواهد تسلیم نشود در مقابل پان اسلامیسم، تسلیم نشد و ایستاده سر جایش و نتوانستند بگویند"مجلس اعلای اسلامی" باید سر کار باشد. جواب اینها را داده و امروز بورژوازی و آمریکا و روسیه هم تشخیص داده اند که این رژیم جواب پان اسلامیستها را داده است و به این ترتیب، صدور پان اسلامیسم جمهوری اسلامی هم به این سادگی نیست. حکومت صدام هم حرفی برای گفتن دارد. ر. ناصر بنظرم این را به درست توضیح میدهد.

کش دادن جنگ، معطلی برای این است که ببینند که چه کسی در کدام کشور بهتر میتواند سر کار بیاید یا چه نوع سوم ـ چهارمی برای هر دو کشور یا هر یک از کشورها مناسب است.

 ولی واضح است که امروز قطع جنگ از طریق راضی کردن جمهوری اسلامی ممکن است، حتیبا  راضی کردن جمهوری اسلامی از بالا توسط امپریالیسم، جنگ قطع میشود. بنابراین لازم نیست در مورد واقعیت غلو بکنیم برای اینکه سیاستی را که مثلاً قرار است پرولتری باشد از آن نتیجه بگیریم. قطع جنگ با سرنگونی جمهوری اسلامی ممکن است و این را باید در پلاتفرم توضیح بدهیم به نظرم، ابائی نداریم از اینکه  بگوئیم قطع جنگ با سرنگونی جمهوری اسلامی ممکن است و ما این کار را میکنیم. در عین حال ایستادن در مقابل هر تجاوز به ایران انقلابی، مسأله متفاوت  دیگری است.

یعنی قطع جنگ ایران و عراق با آن زمینه ها، با آن دلایل که راجع به آن حرف زدیم با سرنگونی جمهوری اسلامی ممکن است و شعار قطع جنگ ما درست است. حتی قطع جنگ بدون سرنگونی هم ممکن است.

ر. تقی میگوید: "ما از خود بورژوازی خواستیم جنگ را قطع کند"! بد است مگر؟! مگر ما از خود بورژوازی نمیخواهیم به دانشگاه حمله نکند؟ مگر ما از خود بورژوازی نمیخواهیم انتخابات آزاد باشد، مگر ما از خود بورژوازی نمیخواهیم زندانی را آزاد کند؟ خُب ما از خود بورژوازی میخواهیم، یعنی با فشار ما جنگ را قطع کند، بد است مگر؟ 

 یک بحثی هم آنجا مطرح میشود: "اگر ما میتوانیم جمهوری اسلامی را به جنگ داخلی یعنی به مرگ بگیریم، به تب راضی میشود". این چه بحثی است که در یک حزب سیاسی مطرح میشود؟ 

اگر ما میتوانیم جمهوری اسلامی را با جنگ داخلی یعنی بمرگ بگیریم معطل چه هستیم؟! به خاطر اینکه حرفش را بزنیم؟ خُب سرنگونی که گفتیم و نترسیدیم.

یک بحث دیگر راجع به آن ملاحظات است که خیلی روشن باید بگوئیم، چه در بُعد جنگ چه دربُعد تبلیغاتی اش. که موضع ما در قبال دولت عراق مثل هر دولت بورژوائی دیگر تابع برنامه و نظرات برنامه ای ما در قبال دول بورژوئی است که باید جای خودشان را به یک دولت پرولتری بدهند. اگر دولت عراق خودش خیال میکند حکومت پرولتری است به ما مربوط نیست، من میگویم باید جای خودش را به دولت پرولتری بدهد. و ما از هر انقلاب پرولتری وهر جنبش انقلابی ـ دمکراتیک در هر کجای دنیا مستقل از هر مصلحت و منعتی دفاع میکنیم، این را هم میشود رفت و در رادیو گفت. تکرار میکنم که  باید این راهم  گفت که اما؛ وظیفه اساسی سرنگونی و تحقق انقلاب پرولتری در عراق روی دوش من نیست، روی دوش بین المللی از کمونیستها و روی  شاخه عراقی آن است عمدتاً، که امروز هر وقت این حالت را پیدا کنیم، مخلصش هم هستیم و میرویم تعظیم هم میکنیم.

چرا تبلیغاتی علیه صدام نمیکنیم؟ اولاً قبل از اینکه لب مرزها برویم چیزی بیش از این نبود، در تهران هم که بودیم علیه صدام تبلیغ نمیکردیم، برای اینکه ذهن توده ها را مخدوش میکرد. دقیقاً مثل همان شعار جنگ داخلی که رفقا میخواهند. ولی از آن گذشته، اگر حتی  کمتر از سابق تبلیغ میکنیم، برویم پشت رادیو و بگوئیم: ما خودمان را مجاز میدانیم که به خاطر منافع طبقه کارگر در یک دوره مشخص و دقیقاً ــ به خاطرحساسیت و خطراتی که میتواند تبلیغات کُلی ما را تهدید بکند ــ با این بخش یا آن بخش از بورژوازی از نظر تبلیغاتی آتش بس بدهیم. 

 خُب یارو هم کوتاه آمده، مگر عراق قرار بود کمونیستها را نوازش کند؟ میگوئیم بمردم، میگوئیم؛ بورژوازی ناگزیر است که در جنگ و دعوای خودش، پُلهای آرایش را که باز کند نمیتواند ببندد، ما توی آن ها رسوخ میکنیم و ما حاضریم آتش بس تبلیغاتی بدهیم بشرطی که بروشنی بتوانیم به توده زحمتکش نشان بدهیم که این بنفع تبلیغات کمونیستی در ایران و منطقه است، که میتوانیم نشان بدهیم.

دو تا فحش به صدام ندادیم؟ دوسال است داریم علیه بورژوازی از تاریخ پیدایش اش تا الان، بر علیه هر بورژوازی حرف میزنیم، علیه تمام احزاب بورژوازی حرف میزنیم. بروید و این را به کارگر بگوئید میفهمد، خودش هم ۱۰ دفعه این کار را در پراتیک انقلابی اش میکند که؛ آقا جان فعلاً با این انجمن دعوا ندارم و با تو دارم. این رامیشود برای هر کسی قشنگ توضیح داد.

 اگر این توضیح عراق را میرنجاند، یک بحث دیگر است، باید برویم بیرون و این را توضیح بدهیم که طرف هم استحکام و قاطعیت  ما را در این رابطه بفهمد.

یک بحث دیگر در مورد"کارگران در یونیفورم است"که علی الظاهر باید متکی باشد به تعبیر لنین از دهقانان در یونیفورم،  که هر جائی میگوید شورای سربازان، میگوید اینها همان دهقانها هستند در لباس سربازی. و لنین هم میدانست که همه دهقانان را نبردند سربازی، شاید این خُرده  به بحث من بود.

ولی من یاد ندارم لنین هیچ جا در باره ارتش ضد انقلابی تزاری بگوید؛ اینها دهقانان در یونیفرم هستند! میگوید ارتش را به همان معنی هنگ و سور و ساز جبهه ای آن بزنید، جلویش را بگیرید و نگذارید این یا آن کار را بکند. اینکه اینها کارگر و زحمتکش هستند ومیگیرند و میفرستند جبهه، این را گفتیم و میگوئیم و باید تبلیغ کنیم و تابع همه تبلیغات ما هست.

 ولی آن موقعی مجازیم از ارتش بعنوان کارگر در یونیفرم صحبت کنیم که این ارتش فی الحال روکرده باشد به طبقه کارگر و آمده باشد و متحد شده باشد با طبقه کارگر. آن موقع مجازیم در حق رأی دادن، در تصمیمگیری، در شورای مختلط کارگران و سربازان بگوئیم اینها کارگران در یونیفورم اند. ارتش نیست که آمده پای اتحاد با کارگرها، بلکه کارگران در یونیفورم هستند. 

 ولی عکس این صادق نیست، ارتش ارتجاعی که صبح تا شب دارد راجع به آن تبلیغ میشود، یک فریاد اعتراض سیستماتیک در آن نیست، ارتشی که کلنل هایش بر آن سوارند و با  سپاه و بسیج و غیره، همه را وارد کردیم، و حالا بگوئیم: "کارگران در اونیفرم"؟!  ننگ است که به  پاسدار بگوئیم:"کارگر در یونیفورم"، حتی اگر جد اندر جدش کارگر باشد.این آگاهی توده ها را خفه میکند.

کسی که امروز داوطلبانه میرود جنگ، تکلیف اش این است که؛ آن ضد انقلاب است و  باید سرکوب شود. اما کسی که به زور میرود جنگ، توده عقب مانده است که حتی به اندازه آنکه بزور هم نمیرود جنگ و فرار میکند،همت نداشته است، این را باید بمردم گفت. و برای همینها است که میگوئیم یک پله جلو بیائید جلوتر و از جبهه ها فرار کنید.

رفقا در آخر هم هم در تکمیل بحث شان میگویتد ممکن است وقتیکه ما به جایگاه حزب و  اینکه ابزار قیام حزب است و غیره، بحثهايی بشود و تابحال در یاد داشتهای کوتاهی که از رفقا داشتم "این برداشت میشود" که پس تاکتیک چی میشود؟ حزب بدون تاکتیک نمیتواند حتی حزب باشد." بنابراین تاکتیک قیام، تاکتیک سرنگونی و تاکتیک غیره را داشته باشیم، که  بنظرم این تاکتیکها را داریم. 

بنظرم تاکتیک داشتن با سازماندهی و وظایف روز مره و مقطعی حزب ناشی از آن تاکتیکها دو مساله جداگانه است. ما تاکتیک را داریم به مثابه آموزش طبقه و اتخاذ آنها در تبلیغات ما، که  امروز عمدتاً در سطح وسیعی در کردستان اتخاذ میکنیم. امروز خیلی از مبانی آن تاکتیک ها را در کارخانه های ایران داریم اتخاذ میکنیم، ولی باید در سطح خیلی وسیعتری تاکتیکهای حزب را روشن کنیم برای اینکه طبقه کارگررا آموزش یدهیم تا به کارگران مواضع طبقه خودش را در هر مقطعی به آنها نشان بدهیم. در ضمن تاکتیک  قطب نمائی است برای اتخاذ قدمهائی که باید برای هر مرحله جدید برداریم. 

ولی یک چیزی مسجل است، اصلاً همه این مقولات قبلاً باید برای یک حزب پرولتری مطرح باشد. هیچ کمونیست انقلابی نمیتواند در غیاب یک حزب پرولتری یا در غیاب مبارزه برای ایجاد یک حزب پرولتری،  وارد بحث تاکتیک بشود.

اگر تاکتیک ابزار تشکیل حزب پرولتری است؟ بله، مبارزه بر سر تاکتیک، "ابزار تشکیل حزب پرولتری" است. ولی "مبارزه برای اتخاذ تاکتیک از کانال حزب میگذرد"، به این معنی نیست که؛ پس باید حزب تاکتیک را اتخاذ کند! اگر یکسال از کنگره مؤسس به اینطرف ما مبارزه برای حزب را در دستور گذاشتیم، از کنگره موسس تحکیم موقعیت حزب ومبارزه برای تشکیل حزب که قبل از این کنگره شروع شده بود،کماکان در دستور ما است. 

تمام روآوری ما به طبقه، هَرس کردن مسائل متفرقه، وارد نشدن به هر قیل و قالی بخاطر این بوده که روی مسائل اصلی متمرکز شویم، لااقل من  اینطور تصور میکردم و موافق این جهتگیری بودم.

 بله من میدانم "طرح طبقه بندی مشاغل" مهم است، ممکن است جوابش را داشته باشیم که  باید فوراً بدهیم، نداریم، باید پیدا بکنیم. ولی نداشتن پاسخ به مثلا طرح طبقه بندی مشلغل، چیزی از حزب ما کم نمیکند. در این دوره که حزب ما دارد شالودهاولیه  تشکیلاتی و پراتیکی خودش ر اتحکیم میکند، درست در این مقطع؛ سوال شود چرا قیام را سازمان ندادید؟!

من میگویم؛ قیام را از کی دارید میپرسید؟ از حزبی می پرسید که هنوز دارد خودش را به خودش می بافد؟ خُب، واضح است که نمیروم که قیام سازمان بدهم، حتی ممکن است در قیام معینی شرکت نکنم. اصلاً چرا یک فرضی است که قیام شد، مُهرش از قبل روی پیشانی من است؟ اگر حزبم آماده نباشد،  در آن شرکت نمیکنم. 

یا بالاخره ما این معضل جنبش جهانی کمونیستی را حل میکنیم، یا اگر میخواهیم حزب های هوشی مینی و مائوئیستی درست کنیم و اینجا یا آنجا، ۲۵ سانتی متر به قدرت نزدیک شویم تا  ۲۵ کیلومتر طبقه کارگررا از استقلالش دور کنیم، یا بالاخره یک حزب واقعی تشکیل میدهیم که وقتی تاکتیک تعیین میکند، خودش را نمی بازد دیگر! اگر کسی به مبارزه برای حزب می پیوندد، دیگر نمیتواند چرا به سرنگونی نمیپردازید و چرا قیام را سازمان نمیدهید.

چرا موضع ما روی تدارک قیام روشن نیست؟ برای اینکه رفیق موضع ما روی خیلی چیزهای پرولتاریائی اش  روشن نیست، یا روشن است و داریم روی آنها کار میکنیم. 

تدارک قیام چی؟ ما تا این حد میگوئیم؛ که کار توده هاست. حوزها در آن نقش اساسی خواهند داشت، باید ارگانهای توده ای مثل شورا و کمیته های انقلابی آن را سازمان داد. در کردستان اصلاً دستمان در این قیام است و داریم اجرایش میکنیم، تازه کُلی انتقاد به کار ما وارد است که چرا رو به توده نمیآوریم و همه اش به کار مسلحانه مشغولیم، یا در سایر نقاط ایران هم دقیقاً داریم کاری میکنیم که موقعی که این سئوال بطور واقعی و در چهار چوب تاریخی خودش مطرح میشود، حاضر باشیم. 

اگر این سئوال را بیرون از چهارچوب تاریخی خودش برای ما مطرح بکنید من میگویم این دقیقاً تنها راه دوباره طفره رفتن از سازماندهی قیام در آینده توسط یک حزب کمونیست است. 

هر کسی در آن دوره قیام تپانجه بردار و برود جلو پادگان و نپردازد به اینکه حزب کجای این قیام است، یک پوپولیسم دیگر است که یک دوره دیگر دارد پدر ما را در میآورد. به نظرم بحث سر کمونیسم و حزب کمونیست، "نه یک کلمه کم ـ یک کلمه زیاد"! است.

این حزب را باید تشکیل داد و بُرد به نتیجه منطقی اش رساند. یعنی آن سنتها و آن شالوده تشکیلاتی و پراتیکی که به آن بگویند؛ یک حزب اجتماعی و جا افتاده.

بله روی جنگ موضع میگیریم، موضع مان را هم حتی المقدور عملی میکنیم، به سرباز هم میگوئیم فرار کن وبه آن هم که برای ما نامه مینویسد میگوئیم متشکل بشو و یا با آن یکیرابطه برقرار میکنیم ولی همه این کارها، ا بعنوان سازماندهی قیام به خورد من یکی  نمیرود.

 سازماندهی قیام یعنی هدایت  تود ه  های معترض به رهبری پرولتاریای سوسیالیست، چنین کاری در پادگانها انجام میشود؟! من این را اولین بار است که میشنوم. 

به هر حال منظورم این است که کاملاً برای من قابل پیش بینی بود، چه در پراتیک تشکیلاتی و مسائل سازماندهی، چه در کار حوزه های ما و چه دربحث های تئوریک ، که مبارزه برای تحکیم یک حزب لنینی و کوبیدن میخ آن در  درون یک جامعه همواره در مقابل "مبارزه برای آکسیون" همراه خواهد بود. از همان ابتدا من در این مورد هیچ تردیدی نداشتم. و اینجا و آنجا گفتم: مبارزه برای آکسیون، مبارزه برای منافع مقطعی، مبارزه برای حفظ امکانات موجود، مبارزه برای دست زدن به اعمال انقلابی که در آن مقطع معین"حزب انقلابی" بمفهوم عامه فهم کلمه را  نشان بدهد. 

 مطمئنم نه فقط تا حالا، بلکه مبارزه ازاین ببعد هم، تا زمانیکه این حزب مشخص حزبی نباشد که یکماه، ۳ ماه، ۶ ماه بتواند روی الویتهایی که جلو خودش گذاشته است، از قبیل توده ای شدن متمرکز بشود، تا زمانیکه واقعاً وقتیکه میگوید "حوزه"، به یک سلول خودش اشاره بکند، تا زمانیکه بتواند بگوید رهبری ام ایننشکلی و کادر من چنین خصوصیاتی دارد، واقعاً از مسائل واقعی حرف بزند، من میگویم کماکان حلقه اصلی حزب است. حزب ابزار قیام است. حزب ابزار سرنگونی است. حزب ابزار سوسیالیسم و حزب ابزار انترناسیونالیسم است. 

 یا باید این راه را رفت یا یقین دارم باز حزب ما از دل خودش یک فراکسیون فعال، پراتیسین، رادیکال و فوق انقلابی بیرون میدهد که میرود و دور میزند و مثل مگس خودش را میزند به شیشه و میافتد و مابقی باید این راه را همچنان تا تحکیم یک حزب طبقاتی پیش ببرند.

من شخصاً معتقدیم حزب ما با داشتن تاکتیکهای اصولی، با فرض داشتن تاکتیکهای اصولی و با فرض اتخاذش بر حسب نیرویش، اما اساساً با تصحیح سبک کارش و روآوری اش به طبقه کارگر در رابطه با برنامه حداکثرش میتواند یک حزب طبقاتی شود. سعی کردم نکته ای را جا نیندازم که بگویند؛ آهان تو فقط برنامه را میگوئی! 

باید رفت پای این حزب، باید به عنوان یک حزب پیشتاز کمونیست پای آن رفت اگراین حزب پیشتاز کمونیست امروز در گرو این است که ما سرنگونی را گفتیم یا نگفتیم، اصلاً اینطور نیست. 

فاز بعدی تکامل این حزب نقد و بررسی مسأله اردوگاه شوروی و زدن  رویزیونیسم ؛آو نشان دادن این است که کمونیسمدر جنبش جهانی راه پیشروی دارد. فاز بعدی که میگویم این برداشت نشود که فازهای قبلی را آکاردون کنیم بگذاریم توی جیب مان، آن کارهای حوزه ای و غیره باید بجای خودش محفوظ باشد. 

من شخصاً در این قضیه، کم صبری، بی طاقتی و تمایل به مانور دادن با کُت و شلوار سرخ می بینم، سُرخی که سُرخ نیست، برای یکدوره کوتاهی سرخ است. ولی نمیتواند یک سرخی کمونیستی در جامعه ایران به ارث بگذار که لازم نمی بیند ده دفعه، ۲۰۰ دفعه سر اینکه"سرنگون بکنیم یا نکنیم" بنشینیم بحث کنیم. من این را راه درست میدانم و بحثهای رفقا را کُلاً به این دلیل یک تعرض پوپولیست می بینم.  چرا؟

بخاطر اینکه محتوایش، پوپولیسم کامل است، چون بر تحریف نظرات مارکسیزم و بر مبنای استنتاجات خام و حتی عقب مانده تر از آنچه که خود ما در دوره خودش نقد کردیم، استوار است.

یعنی نظرات اتحادیه کمونیستها، و زیر بنای تئوریک بحثهای آنها راجع به وابستگی و غیره، همراه با چهار تا مقوله، بدون تحلیل زنده. از مثل پدیده هائی چون بورژوازی، پرولتاریا، ضد انقلاب، مطلوب. تحلیل کاملا روزمّره از اقتصاد. و اینکه چه چیزی به نفع سرمایه است و عدم درک مطلق از سرمایه. این محتوی این تعرض است، ولی زمان و مکان این تعرض به نظرم تصویر دیگری را نشان میدهد: زمان و مکان این تعرض، ناتوانی ما را در پیش تر رفتن نشان میدهد. 

اگر ما امروز بتوانیم جلو برویم و گریبان فدائی و راه کارگر و ۱۰ فراکسیون  اینها را در سطح بین المللی سر مسأله شوروی، گرفته باشیم؛ و ضرورت تجمع کمونیستهای واقعی را در سطح بین المللی مطرح کرده باشیم، کسی یادش نمیافتد که؛ آهان ما به صدام حسین فحش ندادیم! 

  برای اینکه آن موقع ما داریم تمام تاریخ انحرافات و اپورتونیسم و تمام سازشکاری های بورژوئی به اسم طبقه کارگر را نقد میکنیم. فکر میکنم اینکه این یا آن رفیق در یک مقطعی این یا آن حرف رامطرح میکند، هیچ مکانیسمی در خود آن رفقا ندارد، بلکه مکانیزم اش در رکود ایدئولوژیکی یک حزب و در ساکن بودنش است.

اما بهر حال، حاملان چنان نظراتی، بنظرم آخرین تعرض، یا فاز جدیدی از تعرض به مارکسیسم انقلابی را به نمایش گذاشتند. این جبهه نباید جبهه اصلی مبارزه ما بشوند. برای همین رفقائی که آخر بحث میگویند؛ "ر. تقی خودت باید پیش بیافتی و بحثهایت را فرموله کنید"، قبول دارم. باید کاملاً کمک کرد که ر. تقی بحثهایش را فورموله بکند. باید کاملاً امکانات توضیح بحثهایش را در اختیارش گذاشت. ولی این را هم میگویم؛ پیش افتادن ر. تقی به معنی پیش افتادن "این دیدگاه مشخص" ر. تقی ــ نه ر. تقی انقلابی کمونیست ــ و باز شدن میدان در عرصه های مختلف برای این دیدگاه مشخص و فرموله شده، در صورتیکه اگر ۱۰ برابررفیق فرموله با مارکسیسم انقلابی در برابرش نباشد، به معنی پیش افتادن پوپولیسم است. 

یعنی ما این را بدانیم با دعوت به اینکه این نظرات میتواند ما را از ابهام نجات بدهد و غیره و غیره ، این را هم بداند که داریم پوپولیسم را دعوت میکنیم که مارکسیسم را بار دیگر از ابهام نجات دهد. معنی اش برای آن کسهائیکه دلشان بحال مارکسیسم میسوزد خیلی مشخص است.

 

[1]. جنگ فالکلند ( Falklands War)   جنگی اعلان ‌نشده ب ود که در سال ۱۹۸۲ در زمان نخست‌وزیری مارگارت تاچر در بریتانیا بین این کشور و آرژانتین برسر مالکیت سرزمین‌های فرادریایی بریتانیا در جنوب اقیانوس اطلس شامل جزایر فالکلند و جزایر جورجیای جنوبی و ساندویچ جنوبی درگرفت. جزایر فالکلند ۴۰۰ کیلومتر با سواحل آرژانتین فاصله دارند و انگلیس از سال ۱۸۳۳ بر این جزایر حاکمیت دارد. این نبرد ۷۴ روز ادامه داشت و به مرگ ۲۵۵ بریتانیایی و ۶۴۹ آرژانتینی و ۳ نفر از ساکنان فالکلند انجامید. این جنگ در ۲ آوریل ۱۹۸۲ با حمله و اشغال جزایر فالکلند توسط آرژانتین آغاز شد. در روز ۵ آوریل نیروهای دریایی و هوایی بریتانیا به منطقه فرستاده شدند. جنگ پس از حدود ۱۰ هفته در ۱۴ ژوئن با تسلیم شدن نیروهای آرژانتین پایان یافت و نیروهای بریتانیایی مجدداً کنترل جزایر را به‌دست آوردند. روابط سیاسی دو کشور در سال ۱۹۸۹ پس از نشستی مشترک در مادرید مجدداً برقرار شد.

جنگ فالکلند دارای تأثیرات فرهنگی و سیاسی عمیقی در آرڗانتین بود. شکست آرژانتین در این جنگ منجر به سرنگونی حکومت دیکتاتوری نظامی ژ?نرال لئوپولدو گالتیری ش?د، که بعداً به علت «بی‌کفایتی» در حین جنگ، در بوئنوس‌آیرس زندانی شد. «آلفونسین» که به عنوان یک وکیل مدافع حقوق بشر شناخته شده بود، در سال ۱۹۸۳ به عنوان رئیس جمهور آرژانتین انتخاب شد و به اعاده حاکمیت بریتانیا بر فالکلند رسمیت داد.

 [2]. ژنرال لاور گئورگیویج کورنیلوف  در ۱۳ اوت ۱۹۱۱ از سوی نیکلای دوم، تزار وقت روسیه، به عنوان دریاسالار و فرمانده نیروی دریایی امپراتوری روسیه منصوب شد.

با آغاز جنگ جهانی اول، وی از طرف نیکلای دوم، به عنوان رئیس ستاد جنگ تعیین شد. وفاداری او به تزار آنچنان بود که تزار خود به عنوان پشتوانه راه، برای او صلیب کشید و سپس شمشیر لیپورتیک که دسته و غلاف طلایی داشت و مربوط به تزار مخوف بود را به او اعطا کرد.

در فوریه ۱۹۱۷ میلادی، با پیروزی انقلاب روسیه، نیکلای دوم از قدرت خلع شد و دولت موقت روسیه زیر نظر گئورگی لووف و الکساندر کرنسکی تشکیل شد.

در دوران دولت موقت، او فرماندهی کل ارتش دولت موقت را برعهده داشت د?ر آن هنگام، او اقدام به یک کودتا بر ضد الکساندر کرنسکی ک??رد. این کودتا با شکست مواجه شد.

در جریان انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، ولادیمیر لنین د?ر روسیه به قدرت رسید. لنین خواستار پایان جنگ بود. به قدرت رسیدن لنین، سبب شد که کورنیلوف که در کشتی پطر کبیر در حال هدایت جنگ بود دچار مشکل شود.

افسران تماماً از کورنیلوف حمایت کردند اما سربازان ملوانان به مخالفت پرداختند.

او برای جلوگیری از خونریزی، شمشیر لیپورتیک را به آب انداخت و اعلام کرد معاهده صلح را قبول دارد و سپس افسران که تنها نیروی حاضر در کشتی مجهز به سلاح فشنگی و نمونه ای مشابه کلت‌های امروزی بودند یک به یک در کشتی تسلیم و سپس کشتی به سن پطرزبورگ و بعد به مسکو پایتخت جدید رفت.

کورنیلوف به دیدار لنین رفت و در قبال آزادی و تبعید تزار به استانبول اعلام وفاداری تا آخرین قطره خون خود و تمام افسران و ژنرال‌ها را کرد.