مظفر محمدی: "انقلاب فرهنگی"؛ رویایی که هرگز متحقق نشد!

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

تلاش و برنامه ریزی و تهدید و فشار برای اسلامی کردن دانشگاه ها و یا در اساس برای اسلامی کردن جامعه به اندازه طول عمر جمهوری اسلامی است. خمینی با این رویا مرد و خامنه ای هم همین سرنوشت را داشته و دارد. برای اسلامی کردن دانشگاه ها از آغاز تا به امروز تلاش های گسترده ای انجام شده است. از قبیل: تشکیل نهادهای "کمیته انقلاب فرهنگی" و تغییر آن به "شورای عالی انقلاب فرهنگی"، سازماندهی دانشجویان خط امام، حزب اللهی های دانشگاه، بسیج و حراست دانشگاه ها، بازبینی کتاب های درسی و علمی، گزینش عقیدتی استادان،

تعیین دروازه های جداسازی جنسیتی برای ورود و خروج دانشجویان دختر و پسر، تزریق علم به دین و بازنگری کتاب های درسی، تزریق ویروس مذهب به دروس دانشگاهی، آشتی دانشگاه و حوزه های دینی، ستاره دار کردن دانشجویان، اخراج استادان و دانشجویان مترقی، حمله به دانشگاه ها، ممنوعیت اجرای سند آموزشی ۲۰-۳۰ یونسکو و...

علیرغم همه ی این تمهیدات، جمهوری اسلامی نتوانست به هدف اسلامی کردن و اجرای شریعت اسلامی در دانشگاه ها، برسد. و این رویا تا به امروز ممنوعه وغیرممکن باقی مانده است.

امروز و پس از بیش از ۴ دهه حاکمیت رژیم نه از جمهوریت و نه اسلامیتش چیز معناداری حتی برای خودشان هم باقی نمانده است. دانشگاه اسلامی نشد، جامعه اسلامی نشد. حجاب اجباری، جداسازی جنسیتی، ممنوعیت رابط دختر و پسر...، توسط جوانان دختر و پسر به سخره گرفته شده است. دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب بذر آزادی را در دانشگاه ها کاشتند. نشریات و مجلات علمی و سیاسی در دانشگاه ها منتشر شده است. روسا و نمایندگان دولتهای پشت سرهم رژیم اگر جرات پیدا کنند در دانشگاه حضور یابند، توسط دانشجویان آزادیخواه سکه ی یه پول می شوند. ایران امروز پس از ۴ دهه ویروس اسلامی، کانون های مبارزه و اعتراض و اعتصاب و خیزش های توده ای و اجتماعی علیه کلیت نظام است.

امروز در چنین شرایطی باز زوزه اسلامی کردن دانشگاه ها تحت عنوان "انقلاب فرهنگی دوم" توسط خامنه ای مطرح شده است. این در حالی است که انقلاب فرهنگی اول و از اغاز تا کنون به گل نشسته و جامعه ی پیشرفته و متمدن و مدرن ایران برای این "انقلابات" مسخره، تره خرد نمی کند. امروز در ایران نوع زندگی و فرهنگ رایج، نه در کتاب های دینی و قوانین شریعت، بلکه در فرهنگ متمدن و مدرن دنیای امروز جستجو شده و می شود.

آیا رویای ممنوعه اسلامی کردن دانشگاه توسط دولت جدید خامنه ای به ریاست یک طلبه ی بی سواد و کسی که لقب قصاب تهران دارد، موضوعیت دارد؟ آیا این تلاش شکست خورده می تواند باز هم سر برآورد؟

جواب به طور قطع "نه" است. آخرین تلاش ها را دولت های پیشین احمدی نژاد و روحانی هم انجام دادند و ناکام ماندند. آویزان کردن این زنگوله به گردن رییسی بسیار مسخره تر از بقیه است. رییسی قرار است نقش شعبان بی مخ خامنه ای را بازی کند. چرا که کار دیگری از او ساخته نیست. اصلا اهلش نیست. طلبه ای که شش کلاس سواد دارد، مدیر اجرایی جامعه هشتاد میلیونی ایران شده است. کسی که جوانیش در حجره های طلبه گری به اندازه گیری آب و آفتابه غسل و طهارت گذشته، دهه ۶۰ مامور کشتارهای جمعی بوده و امروز لقب قصاب تهران گرفته است...، برای بیت رهبری و سپاه هم مسجل است که اهل سازماندهی کاری نیست. آن ها می دانند که تخصص این طلبه ی ابله نه در ساختن چیزی در جامعه بلکه ایفای نقش مترسک دربار بیت خامنه ای است. انتصاب چنین شخصیتی به عنوان رییس جمهور، در واقع به دلیل این خاصیت و خصلت امنیتی و پرونده سازی علیه هر گونه صدای آزادیخواهی است.

دولت های سابق با ادعا و شعارهای دهن پر کن آمدند. برنامه سازندگی رفسنجانی، اصلاحات خاتمی، پوپولیسم عقبمانده احمدی نژاد و اعتدال روحانی یکی پس از دیگری شکست خوردند. امروز برای باند قدرت در جمهوری اسلامی این ادا درآوردن ها دیگر خریداری ندارد. شکل و قواره حاکمیت هم با تقسیمات سه گانه اجرایی، قانونگزاری و قضایی برای جمهوری اسلامی معنی ندارد. باند قدرت به ادا و ادعای استقلال قوای سه گانه هم بی نیاز است. امروز در ایران دولت، مجلس و قوه قضائیه ابزارهای در خدمت بیت و سپاه اند. در راس این قوا ماموران نظامی و امنیتی گماشته شده اند و هر روز باید منتظر باشند تا از بیت رهبری و سپاه چه چیزی به آنها دیکته می شود.

امروز حتی بحث مشروعیت هم پوچ است. نه مردم رای دادند و نه باند قدرت به این رای نیاز داشت. این باند در جمهوری اسلامی بطرز عریان و بدون ماسک و بدون واسطه ی دستگاه های مزاحم و امثال غرولندهای احمدی نژاد و روحانی، در مقابل مردم ایران ایستاده و شمشیر را از رو بسته است.

دولت رییسی مانند اسلاف خود مشروعیت ندارد كه هیچ، بلکه بطور مشخص هم عاری از ادعاهای ماسبق خود مبنی بر شکوفایی اقتصاد و چرخاندن چرخ های جامعه است. دولت رییسی هیچی نیست جز یک مترسک برای فریب خود و نه ترساندن جامعه. در جامعه ی امروز ایران ترس دیگر معنایی ندارد. با وجود این آویختن زنگوله انقلاب فرهنگی بر گردن او فقط مایه خنده و مزاح است!

رییسی در حالی که روستاییان ماشینش را محاصره کرده و قابلیتش را به سخره گرفته اند و در حالی که دانشگاه راهش نمی دهد ابراز وجود کند و طبقه کارگر ریاکاریش را خاطرنشان می کند، از برنامه اسلامی کردن دانشگاه حرف می زند. این نه نشان قدرت نمایی بلکه به دلیل عدم شناخت موقعیت خود و نفهمیدن تغییر توازن قوای اجتماعی است. او هنوز با خاطرات جنایتکارانه ی دهه شصت به سیاست نگاه می کند. رییسی می خواهد نقش برادران جدیدش در افغانستان را بازی کند. در حالیکه نه جامعه افغانستان جامعه ی بیست سال قبل است و نه ایران ایران دهه ی شصت. بهمین دلیل است حاکمیت طالبان از همان روز اول به گل نشسته و حاکمیت رییسی هم همین سرنوشت را در ایران دارد.

دنیا عوض شده ولی رییسی در همان حال و هوای دهه ی شصت قرار دارد اما با شمشیر زنگ زده ی سرکوب و کشتار که دیگر برایی ندارد. رییسی در شرایطی قلاده ی دولت را به گردنش بسته اند، که جامعه ایران در دهه اخیر بخصوص و از دی ماه ۹۶ و ابان ۹۸ و اعتراضات و اعتصابات بزرگ و سازمانیافته ی کارگران و زحمتکشان معلم و پرستار و بازنشسته و فقرا و بی نوایان، فولاد آبدیده شده است. رییسی در شرایطی جلو فرستاده شده که در هر قدم با آتشفشان خشم و نفرت و مطالبه خواهی و ازادیخواهی روبرو است. باند حاکمیت و شاید خود رییسی و همقطارانش فکر کرده اند که با هل دادن جانی دهه شصت مردم را می ترسانند. ولی دیگر دیر شده و طبقه کارگر و مردم محروم ایران دوره ی ترس از حاکمیت را پشت سر نهاده است. رییسی این وضعیت را نه می شناسد و نه می فهمد.

طلبه ی حجره های مساجد با چند کلاس سواد نه از اقتصاد می فهمد، نه از سیاست سر در می آورد و نه جامعه را می شناسد. رییسی طلبه ی جاهلی است که تمام عمرش در دستگاه های ترور و کشتار و اعدام و زندانبانی گذشته است. فتوا و فرمان کشتار داده و این کار هم هنری نمی خواهد. برای کشتار انسان نه سواد لازم است، نه معرفت، نه شرافت و نه وجدان. کافی است از حوزه علمیه گواهی امر به معروف و نهی از منکر را به سینه اش بکوبند و برای کشتار روانه اش کنند.

وزرای کابینه رییسی هم از بلاهت و جهالت دست رییس شان را از پشت بسته اند. طرف وزیر راهش کرده اند در معرفی خود از برنامه اش برای وزارت نفت حرف می زند. وزیر خارجه اش در بیان افاضات دانش و زبان های مختلف درجه ی فضاحت و بلاهت گرفته است.

این که دولت های پشت سر هم در جمهوری اسلامی بخاطر استبداد و آدمکشی و فساد و اختلاس و گرسنه کردن و به کشتن دادن مردم ایران مشروعیت ندارند از بدیهیات است. اما دولت رییسی علاوه بر خصائل جنایتکارانه دولتهای قبلی، بدلیل پرونده ی قطور کشتار دهه ۶۰ عدم مشروعیتش مضاعف است. کدخدا خودش مشمول است!

اما دولت رییسی نه راه پس دارد و نه راه پیش. نه می تواند به دهه شصت و شغل شریف آدمکشی اش برگردد و نه می تواند جواب نیازهای جامعه ای را بدهد که به زندگی بخور و نمیر راضی نیست. کارگر و معلم و پرستار و کار کن جامعه، دستمزدهای بین ده تا بیست میلیون می خواهند.

ظاهر مساله را نگاه کنی از یک دست شدن حاکمیت و کنار زدن غرولندهای روسای دولت های سابق خبر می دهد، اما در واقعیت، جمهوری اسلامی بر آتشفشان خشم و نفرت ده ها میلیون انسان مطالبه گر و خواهان رفاه و معیشت و مسکن و درمان و آموزش رایگان نشسته است. جامعه ایران در تداوم خیزش های توده ای و اعتصابات بزرگ کارگری بسر می برد. قطاری که راه افتاده است نمی ایستد. خامنه ای دست را پیش گرفته تا پس نیفتد. شعار انقلاب فرهنگی دوم، قرار است نشان قدر قدرتی و کوتاه نیامدن بیت رهبری باشد، اما این زوزه نظام اسلامی بیشتر نشان حسرت آرزوهای برباد رفته است.

خامنه ای فیل انقلاب فرهنگی دوم را هوا کرده است تا نشان دهد که هنوز قدرت تعرض به مردم را از دست نداده است.

در عرصه اقتصادی هم خواهان نجات خود از طریق نگاه به شرق است. خواهان برگرداندن رمقی به بحران اقتصادی از طریق بذل و بخشش و امتیازهای کلان به چین و روسیه است. خواهان برخورداری از ده ها میلیارد دلاری است که در بانک های امریکا و کره جنوبی خفته است. اما هر اتفاقی در این عرصه بیفتد، برای طبقه کارگر و مردم محروم و زیر خط فقر ایران علی السویه است. چرا که ده ها برابر این پول ها در موسسات وابسته به بیت رهبری و سپاه خفته است و این دارایی های ضبط شده و به تصرف در آورده شده، نانی به سفره مردم اضافه نکرده است. مردم ایران درآمد تریلیون دلاری از فروش نفت دوران احمدی نژاد و کلید جادویی حل معضلات دوره روحانی را دیده است. این جامعه با تجارب سیاسی و آبدیدگی در کوران مبارزه و اعتراض و اعتصابات بزرگ کارگری و خیزش های اجتماعی، به عقب بر نمیگردد و به انتظار وعده ها و سیاستهای شکست خورده ی نظام نمی نشیند.

توازن قوای طبقاتی و اجتماعی و رابطه نظام و مردم تغییر کرده است. نظام سیاسی حاکم بر ایران امروز بیشتر از پیش توانایی اداره ی جامعه، تامین معیشت مردم، تامین سلامتی جامعه از پاندمی کرونا و خواستهای رفاهی ده ها میلیون انسان کارکن جامعه را از دست داده است. نظام بهم فشرده و قدرت یک کاسه شده ماه ها است از تعیین مدیریت یک شرکت که کارگرانش ماه ها است در اعتصاب و مبارزه اند عاجز است. این نظام یک دست، برای دستگیری یک دختر معترض گردانی را بسیج و روانه منزل او می کند...، و این چیزی جز استیصال نظام در قبال اداره ی جامعه و پاسخ به نیازهایش نیست. فشرده شدن نهادهای قدرت و صف بستن پشت خامنه ای به این معنی است که فردا برای جمع کردن زباله های شهر در شرایط اعتصاب کارگران شهرداری باید از بیت رهبری و سرداران سپاه کسب تکلیف کنند. اگر روسای دولت سابق آمار رای های گرفته شده را به رخ رقبا و بویژه طبقه کارگر و محرومان جامعه می کشیدند، امروز ابراهیم رییسی فاقد این ادعا و تنها مترسک خامنه ای است و بس. افتخار رییسی به طلبه بودن، نشان حلقه بگوشی آدمی است که بلاهت و بی کفایتی خود را با صراحت فریاد می زند!

سپردن انقلاب فرهنگی دوم به چنین مترسکی که در افکار عمومی جهان هم به قصاب تهران معروف است، خنده دار و و نشانه ی عمق استیصالی است که نظام بظاهر یک کاسه و یک دست جمهوری اسلامی به آن دچار است. طرح مساله انقلاب فرهنگی برای جامعه ای که مساله نان سفره و آب آشامیدنی و مسکن و نجات از ویروس کرونا دغدغه اش است، عمق بی ربطی این نظام به نیازهای جامعه و در عین حال جوک وخنده دار است. بیت خامنه ای با چیدن ارگان های زیر دست به نام دولت و مجلس و قوه قضائیه، فکر می کند می تواند حادثه ی کوی دانشگاه دیگری بوجود آورد.

در صف مقابل این نظام مستاصل و بی ربط به نیازهای حیاتی جامعه، طبقه کارگر ایران در حال فشرده کردن صفوف خود است. مردم گرسنه و تشنه شهر و روستاهای ایران فرصتی برای از دست دادن ندارند. نظامی که بجای پاسخ به نیازهای جامعه، در آخرین خاک ریز جنگ با مردم ایستاده در واقع گور خود را کنده است. جامعه ایران مدت ها است در شرایطی قرار گرفته که حاکمیت توان حکومت کردن به معنای پاسخ به نیازهای جامعه را ندارد و مردم هم حاکمیت را نمی پذیرند. امروز طبقه کارگر، مردم عاصی از فقر و فلاکت و جوانان تحصیل کرده ی بی کار و بی آینده به منشا قدرت و اتحاد خود در مجامع عمومی و شوراهای کارگری و مردمی دست می برند و چشم به آینده و افقی می دوزند که کنگره سراسری شوراهای مردمی در راس آن قرار دارد.