77 منتخب سایت

به یاد ۵ رفیق جانباخته کمونیست سلیمانیه در ۱۴ جولای ۲۰۰۰

تریبون آزاد

حزب کمونیست کارگری عراق در مدت چند سال بعد از تشکیل آن به نیروی قابل توجهی تبدیل شد ه بود. زندگی مردم و سرنوشت جامعه عراق در سال ۲۰۰۰ بد تر از الان بود. راه حل های سیاسی و مبارزاتی و رودر رویی با احزاب ناسیونالیست و ...

مرتجع حاکم و ارتجاع مذهبی، حزب را در میان کارگران، زنان و روشنفکران مورد توجه جدی قرار داده بود. این وضعیت حزب برای این جریانات مخاطره آمیز شده بود، در مواردی و از جمله تعیین تکلیف سرنوشت سیاسی کردستان عراق و برون رفت آن از سرگردانی راه حل حزب تصمیم مردم در رفراندوم و پیشنهاد به انها برای استقلال کردستان بعنوان راه حل قطعی و بن بستی که دولت ها ی منطقه، آمریکا و احزاب ناسیونالیست کرد تحمیل کرده اند بود. حزب کمونیست کارگری عراق در مسیر بزرگ شدن قرار داشت. تا آن زمان تلاش های زیادی برای ممانعت از این مسیر از طرف احزاب حاکم صورت گرفته بود و رهبران حزب در معرض ترور هم قرار گرفته بودند و مشخصا ریبوار احمد دبیر کمیته مرکزی حزب از طرف ادهم بارزانی فتوای قتلش داده شده بود و برای کشتن وی جایزه تعیین کرد. حزب کمونیست کارگری عراق، این روزنه امید برای زندگی آزاد و برابر مشخصا در مناطق تحت نفوذ اتحادیه میهنی چشمگیر بود. این منطقه در عین حال مورد توجه جدی جمهوری اسلامی بود و از طریق نفوذ در آنجا و نفوذ بر احزاب حاکم و برخی جریانات دیگر که مستقیما همکارش بودند، وسیعا مشغول کار بود. در عین حال مقابله جدی تری با اپوزیسیون ایرانی و ادامه ترور ها و ایجاد شبکه های جاسوسی یک کار دایمی رژیم بود. حزب کمونیست کارگری ایران و فعالیت هایش در ایران نیز چشمگیر شده بود و فعالیت هايش در کردستان عراق جدی و گسترده تحت حمایت همه جانبه حککع و در روابطی رفیقانه و محکم با هم دنبال میشد. 

در سال ۲۰۰۰ یک مجموعه فشار و تهدید از طرف اتحادیه میهنی برای جلوگیری از فعالیت های حزب  ککع و مشخصا برچیدن دفاتر و مقرهای علنی آن شروع شد. بهانه این بود که احزاب در داخل شهر نباید مقرهای نظامی داشته باشند و این در حالی بود که حزب ککع برای حفاظت از خود نیروی محدود نظامی داشت. جالب این بود که  بسیاری از مردم مسلح بودند چه برسد به همه گروه و احزاب سیاسی و از جمله گروه های اسلامی که از طرف احزاب ناسیونالیست و جمهوری اسلامی و امثالهم حمایت می‌شدند. مذاکرات حزب با مسؤلین و هیات های مختلف اتحادیه میهنی برای قانع کردن آنها به ادامه فعالیت های حزب مانند دیگران نتیجه نداد. تهدید  کردن حزب و ایجاد محدودیت و فشار بر آن بیشتر شد. مسلح بودن مقرها بهانه بود چرا که سازمانهای نزدیک به حزب مانند سازمان برابری زنان و سازمان دفاع از کودکان هم مورد تعرض قرار گرفتند. تقریبا از اوایل ماه جولای مقرهای حزب از لحاظ سرویس های معمولی آب برق و آمد ورفت های معمولی با مشکل روبرو شد و اتحادیه میهنی از این طرق ها برای فشار بر حزب برای تخلیه مقرهایش مبادرت کرد. دستگیری رفقایی از حزب و دوستان که به مقرها مراجعه میکردند افزایش یافت و اعتراض و بعضا تظاهرات هایی برای اعتراض به این وضعیت نتیجه ندادند. روز 14 جولای محاصره مقرهایی که از لحاظ آب و برق و تهدید های زیاد دچار مشکل شده بود شروع شد. منطقه از سوی نیروی زیادی محاصره شده بود و بر بسیاری از پشت بام های مجاور و مشرف بر مقرهای حزب نیروهای مسلح با اسلحه های مختلف مستقر شدند. از طریق بعضی از آشنایان دو طرف، ترتیب مذاکره با نوشیروان مصطفی که در همسایگی مقر حزب مقر داشت و زندگی میکرد داده شد. نیروهای بیشتری در حوالی مقر و خیابانهای منتهی به مقر مستقر شده بودند. در حالی که مذاکره در جریان بود تیراندازی به طرف مقرها شروع شد و بعد از مدتی رفیق امید نیک بین که در پشت بام مستقر شده بود مورد اصابت قرار گرفت و جان باخت و یکی از خودرو های حزب که در مسیر برگشت به مقر در یکی از خیابانهای اطراف  مورد حمله افراد مسلح اتحادیه میهنی قرار گرفتند و 4 رفیق دیگر ما، رفقا رفیق عبدالباسط محسن معروف به عبدل ، محمد مصطفی، رفیق لطیف، ابراهیم محمد رستم معروف به هاوکار که از این حمله جان سالم بدر برده  اسیر شد و توسط مزدوران اتحادیه میهنی تیرباران میشود.

اتحادیه میهنی و بطور مشخص جلال طالبانی که در تهران بود و انوشیروان مصطفی در سلیمانیه در 14 جولای  یکبار دیگر در برخورد به نیروهای مخالف سیاسی خود حمله نظامی کرد و جنایتی ماندگار بر کارنامه سیاهش افزود. این حمله با خواست جمهوری اسلامی و  در همکاری با جمهوری اسلامی  صورت گرفت.

نگرانی شدید أحزاب ناسیونالیست از فعالیت کمونیست ها از همان روز و ماه های حاکمیت این أحزاب شروع شد و به همه ترفند و تهدید و عوامفریبی متوسل میشدند تا کارگران و مردم مبارز که بعضا در تشکل های بزرگ و کوچک سازماندهی شده بودند را پراکنده و از کمونیست ها دور کنند. از جمله اینکه جلال طالبانی بارها در سخنرانی هایش منصور حکمت را عاملی مشکوک از طرف "دشمنان" معرفی میکرد. تشکیل حزب و فعالیت های چشمگیری که در همه مناطق و به ویژه در شهرهای بزرگ داشت موجب نگرانی همه مخالف و دشمنانش شده بود و 14 جولای را به نوعی میتوان پایان این دوره و عقب نشاندن حزب از موقعیتی که داشت باید دانست، بدیهی است که کم و کاستی های خود حزب در فعالیت های اجتماعی در میان طبقه کارگر، روشنفکران و دیگر اقشار زحمتکش و سازماندهی اجتماعی آنها فاکتور مهمی در ضعیف بودن حزب در مقابل همه تهدید و سرکوب و محدودیت ها بود. حزب  بخش قابل توجهی از کمونیست ها و فعالین عرصه های مختلف را با خود داشت و سازمان داده بود و نفوذ رهبران حزب و شهرت و محبوبیت آنها نه تنها در کردستان عراق بلکه در ایران هم چشمگیر بود. همین موقعیت با تناقضاتی که داشت که منجر به سازماندهی اجتماعی و ریشه داری نشده بود و از طرف دیگر محروم شدن از امکانات فعالیت  از طریق سرکوب و حمله مسلحانه به آن از سوی اتحادیه میهنی و محدودیت های شدید از سوی حزب دمکرات و توطئه های مختلف مرتجعین، نقطه پایانی به این دوره از فعالیت حزب در این قامت بود.

قرار دادن حزب کمونیست کارگری عراق در چنین موقعیتی لازمه سرکوب و خاموش کردن مردم در اعتراض به موجودیت این أحزاب و خانواده های حاکم بر آنها بود. بدون مهیا کردن چنین شرایطی امکان استثمار طبقه کارگر و مردم زحمتکش در این منطقه و غارت تمامی منابع و سرمایه های آنها ممکن نمیشد. احزاب متعلق به خانواده بارزانی و طالبانی همیشه با همه توان و امکانات مالی، نظامی و امنیتی موجب این شرایط برای کمونیست ها و همه آزادیخواهان و مخالفین سیاسی شان بوده اند . اما بعد سی سال از چنین حکومتی به جرات می‌توان گفت اکثریت بزرگی از مردم ماهیت اهداف این احزاب جنبش کردایتی را شناخته و نزد آنها منفور هستند. اگر زمانی رهبران و کادرهای حزب کمونیست کارگری از مبلغین برجسته در شناساندن ماهیت این احزاب و اهداف و سرنوشتی که برای کارگران و اکثریت مردم بودند، به جرات میتوان گفت امروز هزاران و ده ها هزار نفر از مردم  و در ابعادی اجتماعی، ماهیت این أحزاب را منظما افشا میکنند  بدون اینکه در حزب کمونیست کارگری کردستان عضویت داشته باشند. بعد از حمله اتحادیه میهنی به حزب و کشتن 5 رفیق کمونیست ما، منصور حکمت در بیانیه ای بر حقانیت کار کمونیست ها و حزب کمونیست کارگری عراق به  اتحادیه میهنی و هم پالکی هایش گفت که :این شما هستید که خواهید رفت و ما میمانیمَ! این گفته امروز دقیقا وضعیت امروز مردم در کردستان عراق و باز هم نقشه کار کمونیست ها را با تجربه از همه دوران های فعالیت به روشنی نشان میدهد. نه تنها أحزاب حاکم در کردستان عراق مورد نفرت مردم هستند بلکه جمهوری اسلامی حامی اتحادیه میهنی و همه گروه و جریانات ملی و مذهبی در آنجا نیز بیش از همیشه مورد نفرت و تعرض مردم در ایران قرار دارد.

احزاب کرد در عراق، جنبش ناسیونالیستی در کردستان را رهبری کردند و بعد از جنگ خلیج بوسیله آمریکا گماشته شدند تا منطقه را برای آنها و غارت تمام منابع از طرف خودشان به عهده بگیرند. بعد از سی سال دو خانواده بارزانی و طالبانی و نزدیکان، به میلیونر و میلیاردرهای کردستان عراق تبدیل شدند و هدف مورد نظر جنبش ناسیونالیستی کرد را به سرانجام رساندند. این تجربه را دیگر ناسیونالیست های کرد در دیگر بخش های کردستان در ترکیه، سوریه و ایران هم تماما دنبال میکنند. بخش قابل توجهی از مردم در کردستان ایران از شدت سرکوب و وحشیگری جمهوری اسلامی و ضعف جنبش کمونیستی به حمایت از جنبش کردایتی مشغولند و چشم و گوش خود را بر واقعیتی که در کردستان عراق در جریان است فعلا بسته اند و آگاهانه و ناآگاهانه خواهان جامعه ای هستند که هم اکنون اکثریت مردم در کردستان عراق را اسیر دو خانواده میلیاردر و نیروهای نظامی شان کرده است. 

آنچه سابقه این احزاب جنبش ناسیونالیستی در رابطه با رعایت مناسبات دمکراتیک و آزاد با دیگر جریانات سیاسی است سراسر ضد دمکرات، مستبدانه و در بسیاری موارد خونین و با توسل به ترور و قتل و کشتار مخالفین بوده است. در مناسبات بین خودشان هم سابقه جنگ های بزرگ و متوسل شدن به دولت های همسایه برای سرکوب  همدیگر را نیز در پرونده دارند .

کارنامه سیاه این احزاب در رابطه با مخالفین خود ، شامل حال حزب دمکرات کردستان ایران هم می‌شود که تقریبا به همه گروه های سیاسی مخالف خود حمله کرد و با کومه له ۴ سال جنگید.

ما بعنوان بخشی از فعالیت های کمیته کردستان حزب کمونیست کارگری ایران دوره رهبری منصور حکمت و بعد از وی کورش مدرسی، در جوار حزب عراق و در مقرهای آنها فعالیت داشتیم و تحت حمایت همه جانبه آنها در فعالیت های همه جانبه سیاسی، تشکیلاتی و حضور مسلحانه که از انجا ممکن میشد بودیم. حزب کمونیست کارگری عراق و تک تک رفقا در حزب، رفیق دوران های فعالیت های سخت و دشوار و خونین هم بودیم. تا زمان حمله به مقرهای حزب در عراق ما حدود ۷ سال در ارتباط خیلی نزدیک با تمام امکانات فقیرانه ای که موجود بود را با ما شریک شدند و در حمایت همه جانبه آنها قادر به فعالیت گسترده ای بودیم. دو حزب يک جریان بودیم. جمهوری اسلامی به موجودیت حزب کمونیست کارگری عراق و نفوذ و تاثیر فعالیت هایش در منطقه به شدت حساس بود و وسیعا مشغول فعالیت‌های " فرهنگی" از جمله بر علیه این حزب هم بود. مراکز ترور و توطئه بر علیه مخالفین را در همه جا گسترش داده بود، حسینیه دایر کرده بود و به مناسبت های مختلف مراسم و سخنرانی داشتند و اتحادیه میهنی هم با حمایت و ابراز پشتیبانی از جمهوری اسلامی شریک جرم و جنایاتش شده بود. ایجاد رعب و وحشت از طریق ترور مخالفین که با همکاری اتحادیه میهنی و با دستور جمهوری اسلامی صورت میگرفت یک فقره از این همکاری ها بود. فعالیت های کمیته کردستان حزب ما هر چه بیشتر در سایه و حمایت ح ک ک عراق ممکن میشد. اتحادیه میهنی و مشخصا جلال طالبانی در تهران و نوشیروان مصطفی در سلیمانیه مجری کشتار کمونیست های کارگری در عراق شدند و در روز ۱۴ جولای رفقا عبدالباسط محسن معروف به عبدل ، امید نیک بین،محمد مصطفی، رفیق لطیف، ابراهیم محمد رستم معروف به هاوکار که از این حمله جان سالم بدر برده و اسیر میشود، توسط مزدوران اتحادیه میهنی تیرباران میشود. یاد عزیزشان گرامی است.

نکاتی دیگر در باره این روز و رفقایی که با هم بودیم

تعداد زیادی از رفقای کمیته کردستان و کادرهای حزب در این سال و در این روزهای مشخص در مقر حزب بودند. از کمیته کردستان حزب که أساسا اعضایش در خارج کشور بودند معمولا همیشه یک یا دو نفر و یا بیشتر در آنجا بودیم. در این دوره من در سلیمانیه بودم و خالد حاج محمدی در هولیر بود. از دیگر کادر و اعضای حزب کمونیست کارگری ایران  که در سلیمایه بودند جلیل رضایی، حامد خاکی، کاوه صدری، امید نیک بین، فواد آقا بیگ زاده، نوزاد جیران مینه، سیروان  قادری، بهار وکیلی، لاوژه جواد، فریدون حسین زاده، عباس رضایی، صادق نیک بین، سیوان رضایی، بهار غفور، آران رضایی،هژیر سعیدی، هیوا اسماعیلی، علی معنوی،شورش حسین زاده  و... با معذرت  فرصت تکمیل این لیست نبود در فرصت دیگری با کمک رفقا این کار را خواهم کرد.

 فعالیت ما در روزهای قبل از 14 جولای بسیار سخت و فشرده و همرا ه با نگرانی و اضطراب زیاد بود.  جلیل رضایی و فواد و صادق نیک بین در کمین یک دسته از افراد مسلح اتحادیه میهنی افتادند و درگیر شدند  که صادق زخمی شد اما همگی توانستند خود را به مقر برسانند. تعداد زیادی از دوستداران و اعضا و کادرهای حزب که میخواستند به مقر بیایند را دستگیر میکردند و در بسیاری مورد با درگیری های شدید همراه بود و به راحتی نمیتوانستند آنها را دستگیر کنند. حتی در زندان شور انقلابی، تعرضی و اعتماد بنفس رفقا زندانبانان را زله کرده بود. تعادی از رفقای کمیته سلیمانیه حزب فراخوان به یک تظاهرات  در مقابل استانداری میدهند و تعداد قابل توجهی تجمع میکنند و به این تعرض اعتراض میکنند.  اشاره کردم که حمله در همان زمانی صورت گرفت یک هیات سه نفره از رهبری حزب ( عثمان حاج مارف، طاهر حسن و فواد صادق) در مذاکره با انوشیروان مصطفی بودند! همینطور رهبری حزب در اداره امنیت اتحادیه میهنی ( اسایش) قرار بود که مذاکره داشته باشند که با ورود آنها به انجا خلع سلاح میشوند اما سه رفیقی که با انها بودند (حامد خاکی، فواد آقا بیگ زاده و فریدون حسین زاده ) مقاومت میکنند که خلع سلاح نشوند و دقایقی از درگیری شدید تا حد تیراندازی با انها داشتند .

یکبار دیگر فکر کردم که دیگر کشته میشوم

درصحنه دیگری ما که مقر های اصلی داخل شهر سلیمانیه را ترک کرده بودیم در مقر رادیو حزب در محله دیگری و در بالای تپه بود مستقر شدیم.

 تا آن زمان خطرات زیادی در فعالیت هایی که داشتم را دیده بودم از جمله در دوره 4 سال فعالیت تشکیلات مخفی کومه له در شهر مهاباد و نقده ، زندانی شدن در مهاباد و یا فرار در نقده در حالی که  برای دستگیری ام آمده بودند و یا دوره مسلح بودن در تشکیلات علنی کومه له و یا فعالیت در دوران های مختلف در کردستان عراق، ماموریت و کارهای تشکیلاتی در ترکیه، دستگیری در آنجا و یا بازداشت در سوریه و زندانی شدن کوتاه مدت در دمشق و... اما این یکی را فکر میکردم پایانی بر این فرارها از مرگ باشد. ماجرا به این صورت بود که  از طرف عثمان حاج مارف که آن زمان رئیس دفتر سیاسی حزب بود پیام به خسرو سایه عضو دفتر سیاسی حزب و من رسید که برای بحث، مشورت و تصمیم گیری مهمی باید به نزد آنها که در منطقه دیگری در داخل شهر بودند برویم. زمناکو عزیز از کادرهای سرشناس حزب هم با ما بود و هر سه نفر از مقر خارج شدیم، میدانستیم که ریسک میکنیم. سعی میکردیم که راه هایی را برویم که به نیروهای مسلح برخورد نکند که این منطقه را قرق کرده بودند و در کوچه های اصلی که به مقر که در بالای تپه بود مستقر بودند. ما چند کوچه را طی کردیم اما گروهی ما را محاصره کردند، معلوم شد که ما را دنبال کرده بودند و می‌دانستند که از مقر رادیو خارج شده ایم. به وسیله آنها دستگیر شدیم. بعد از توهین و ناسزاهایی ما را به مقر اصلی اداره امنیت بردند. خسرو سایه و زمناکو عزیز برای آنها شناخته شده بودند اما باید خود را معرفی میکردند. نوبت به من رسید که در معرفی کردن هنگام دستگیری، علی احمد بودم. تصمیم گرفتم که اینجا دیگر باید خودم را همانطور که هستم معرفی کنم  چون من را می‌شناسند و به ایران تحویل داده میشوم. ما را به اتاق یکی از مسئولان و فکر کنم معاون رئیس اداره امنیت بود بردند نوبت به من رسید که خودم را معرفی کنم اسم و شهرت خودم را گفتم و با تعجب رفقایم  روبرو شدم، در زمان انتقال ما به اداره امنیت فرصت حرف زدن نداشتیم. فکر میکردم که اگر قرار است یک ایرانی را به جمهوری اسلامی تحویل بدهند باید بدانند که من را تحویل میدهند. از تصمیمم راضی بودم و آماده. بعد از اینکه هویت همه ما را طرف متوجه شد بلافاصله‌ و با عجله تلفن را برداشت و رئیس اش را از این خبر مطلع کرد. " فلانی ها که اسامی ما را گفت را هم اینجا داریم" و ...

بعد از چند ساعت رهبری حزب برای تخلیه مقرها و جلوگیری از تعرض بیشتر توافق می‌کندد و ما را هم آزاد کردند و رفتیم و به بقیه رفقا در مقر رادیو ملحق شدیم، آنها که در محاصره شدید بودند و فشار روحی زیادی را تحمل کرده بودند حتی منتظر برگشتن ما نبودند. مقر رادیو هم میبایست تخلیه میشد. فعالیت های علنی ما در اربیل بعضا با مشکلات زیاد ادامه پیدا کرد و برای ما هم این پیاین یک دوره بود تا دوره ای دیگر و نوع دیگری از فعالیت در آنجا.