“من با مردم از تمامی اقشار جامعه ایران صحبت کردهام”، این جمله را رضا پهلوی بهتازگی در یک نشست خبری در پاریس بیان کرد، در حالی که تنشها میان ایران و اسرائیل به اوج رسیده بود.
او از طریق یک شبکه ماهوارهای؛ “ایران اینترنشنال”، مردم را فراخواند تا علیه “رژیم تضعیفشده” قیام کنند. وی وقوع جنگ داخلی را منتفی دانست و مدعی شد که برای صد روز نخست پس از سرنگونی، برنامهای آماده دارد.
رضا پهلوی، ۶۴ ساله، پسر محمدرضا شاه پهلوی، آخرین پادشاه ایران، از زمان انقلاب ۱۳۵۷ تاکنون در تبعیدی خودخواسته در ایالات متحده آمریکا زندگی میکند. در حالی که هوادارانش همچنان او را بهعنوان “ولیعهد”ستایش میکنند، برای بسیاری از ایرانیان همنسل او، وی چهرهای بیربط و فاقد وزن سیاسی باقی مانده است. او طی دههها عمدتاً نمادی از یک دودمان پایانیافته و تجسمی از نوستالژی گذشتهای بهظاهر پرشکوه برای سلطنتطلبان بوده است.
این واقعیت که هیچ یک از اعضای خانوادهاش – نه خواهرش لیلا و نه برادرش علیرضا – بهعنوان جانشین مطرح نشدند و هر دو در اثر خودکشی جان باختند، ساختار مردسالارانهای را آشکار میکند که در میان هواداران او ریشهدار است. سخن از نوسازی درونی این جریان؟ کاملاً ناممکن بهنظر میرسد.
با اوجگیری نفوذ شبکههای ماهوارهای تبعیدی مانند “من و تو” و “ایران اینترنشنال”، رضا پهلوی نیز کوشید خود را بهعنوان چهرهای سیاسی مطرح کند. این رسانهها برای او سکویی فراهم کردند تا نه فقط در قامت یک طالبِ پادشاهی، بلکه بهطور فزایندهای در نقش “رهبر اپوزیسیون” ظاهر شود – بیآنکه هرگز موضعی صریح اتخاذ کند. پرسشهایی درباره موضع او در قبال جمهوری یا پادشاهی، همواره بیپاسخ ماندهاند. موضع او نسبت به زنان، اقلیتهای جنسی و قومی در ایران نیز یا مبهم است یا حاکی از عدم پذیرش. همین گروهها که هستهی اصلی جنبش اعتراضی امروز ایران را شکل میدهند، به او با دیدهی تردید یا حتی نفی مینگرند. فمینیستها، نیروهای چپگرا، و کنشگران اهل بلوچستان، کردستان یا اهواز – صدای آنها در شبکههایی که از پهلوی حمایت میکنند، همواره به حاشیه رانده شده است.
سکوت در برابر تجاوز نظامی اسرائیل
پاییز ۱۴۰۱، هنگامی که شعار زن، زندگی، آزادی (Jin, Jiyan, Azadî) به سمبل پیشروترین جنبش اعتراضی دهههای اخیر در ایران بدل شد، رضا پهلوی بار دیگر در صحنه ظاهر شد، اما در تضاد با روح آن حرکت. در حالی که این شعار با منشأیی کُردی در سراسر ایران طنینانداز شده بود، هواداران او شعاری در برابر آن قرار دادند: “مرد، میهن، آبادانی”؛ بازتابی نمادین از بازگشت به ایدهآلهای مردانهی ملیگرایانه.
پهلوی خود نیز مقابل دوربین ظاهر شد، در حالی که برچسب پرچم ایرانِ دورهی پدرش پشت سرش دیده میشد، و اعلام کرد که با “جداییطلبان” گفتگو نخواهد کرد، منظور او کردها، بلوچها و عربهایی بود که خواهان خودمختاریاند. این در حالی است که درست همین گروهها، از سازمانیافتهترین نیروهای اپوزیسیون در ایران بهشمار میروند؛ اما بهنظر میرسد آنچه رضا پهلوی را آزار میدهد، نه قدرت سیاسی این گروهها، بلکه صرفاً وجودشان است.
تاریخ همواره گریبانگیر اوست: پدربزرگش، قاضی محمد، بنیانگذار جنبش خودمختاری کردستان، را اعدام کرد. پدرش نیز با هر شکل از خودگردانی فدرال بهطور خشونتبار مقابله کرد. زخمهایی که از آن دوران باقیماندهاند، همچنان باز و عمیقاند، اما گویی رضا پهلوی یا آنها را نمیبیند یا نادیده میگیرد.
وقتی اسرائیل بهمدت دو هفته، عملاً حاکمیت هوایی ایران را بیاثر ساخت، او هیچ انتقاد علنی به این رخداد نکرد. در عوض، این وضعیت را فرصتی برای انتقال قدرت دانست و از پاریس خواستار بسیج عمومی شد – در حالیکه مردم در ایران برای بقا میجنگند. او هرچند بارها بر پایبندیاش به “تمامیت ارضی ایران”، اصطلاحی برگرفته از حقوق بینالملل، تأکید کرده، اما این مفهوم را ابزاری سیاسی برای سرکوب اقلیتهای قومی بهکار میگیرد. برای او، مسئله بر سر اصول نیست، بلکه بر سر اعمال کنترل است.
چهرهای که دیگر به هم میریزد
در نهایت، تصویری از رضا پهلوی برجای مانده که هر روز ترکهای بیشتری برمیدارد. بسیاری از ایرانیان، او را نه نماد انسجام، بلکه عامل تفرقه میدانند. سکوتش در برابر استمرار استعمار، طفرهرفتن از پرسشهای بنیادین درباره برابری، و بیتوجهیاش به مطالبات اقلیتها، او را به چهرهای از گذشته بدل کرده در حالیکه جنبش کنونی ایران، خواهان آیندهای نوین است.
منبع: نشریه آلمانی تاتس