۴۰-۳۹-۳۸ و چهل و یکمین جلسه دادگاه حمید نوری

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

چهل و یکمین جلسه دادگاه حمید نوری در آلبانی! چهل و یکمین جلسه دادگاه حمید نوری، متهم به مشارکت در اعدام‌های تابستان ۶۷، روز پنج‌شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۰ برابر با ۱۸ نوامبر ۲۰۲۱ در شهر دورس در آلبانی، با شهادت حسن اشرافیان برگزار شد.دادگاه روز پنج‌شنبه ۲۷ آبان، هفتمین و آخرین جلسه از هفت جلسه‌ای است که در این کشور برگزار شد. حسن اشرفیان، عضو سازمان مجاهدین خلق، در آخرین جلسه محاکمه حمید نوری در آلبانی به‌عنوان شاکی و شاهد گفت بیش از ۳۰ کیسه حاوی جسد زندانیان را دیده است که با کامیون از زندان خارج کرده‌اند.

حسن اشرفیان گفت حمید عباسی(نوری) به زندانیانی که از اعدام‌ها جان به در برده بودند گفته که «اگر ما می‌خواستیم فتوای امام را کامل اجرا کنیم، می‌بایست نصف مردم ایران را دستگیر و اعدام می‌کردیم.»
حسن اشرفیان در جلسه دادگاه حمید نوری گفت که دی ۱۳۶۱ به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق دستگیر و سال ۱۳۶۴ به زندان گوهردشت منتقل شد. او افزود بهمن ۱۳۶۷ به زندان اوین منتقل و آذر ۱۳۷۱ آزاد شد.
وی گفت که روز هشتم مرداد دو فرغون پر از طناب‌های ضخیم دید: «داود لشکری را دیدم مسلح بود و لباس نظامی تنش بود. چند نفر لباس شخصی همراه او بودند و دو زندانی افغان که لباس زندان داشتند مشغول حمل دو فرغون بودند که پر از طناب‌های ضخیم بود.»
حسن اشرفیان درباره برخوردهایی که با حمید نوری داشت توضیح داد و گفت که چندین بار او را در زندان گوهردشت دیده است. اشرفیان گفت که آخرین بار حمید نوری را در آبان ۱۳۶۷ و بعد از اعدام‌ها دید.
به گفته اشرفیان، حمید نوری معمولا لباس فرم زندان به تن داشت که یک لباس خاکی و سبز بود اما چند بار هم او را با لباس عادی و شخصی دیده بود.
حسن اشرفیان گفت که با انتقال شخصی به نام مرتضوی که از روسای زندان گوهردشت بود، ناصریان با حفظ سمت دادیاری، مسئولیت زندان گوهردشت را نیز بر عهده گرفت. او گفت از همان ابتدا حمید نوری معاون ناصریان و لشکری مسئول امور انتظامی زندان گوهردشت بودند.
حسن اشرفیان روز دهم مرداد با برائت از سازمان مجاهدین از اعدام نجات یافت. وی گفت در پایان روز از سلول حدودا چهارده نفره آن‌ها، تنها او و یک نفر دیگر زنده ماندند و بقیه از جمله مسعود دلیری، محسن شیری، شاهرخ رضایی، حمید صفوی، رشید قروی اشتیکی و روشن بلبلیان اعدام شدند.
حسن اشرفیان شهادت داد که در پایان اعدام‌ها از حدود ۲۰۰ زندانی بند سه، مجموعا حدود ۵۲ تن زنده مانده بودند. حدودا پانزده تا بیست نفر از این تعداد در سلول های انفرادی نگه‌داری می شدند. شاهد گفت پس از اعدام ها در اواسط مهرماه بود که ناصریان به همراه نوری و چند پاسدار دیگر به بند آمدند. ناصریان زندانیان را تهدید کرد که نوبت بعد شما را هم می‌کشیم. او گفت: «دیگر آن دورانی که شما در زندان دست به اعتصاب و اعتراض می‌زدید، تمام شده.» شاهد گفت در این دیدار حمید نوری به وسیله حرکات دست و صورت، اظهارات ناصریان را مرتب تایید می‌کرد.
حسن اشرفیان در ۲۷ بهمن ۱۳۶۷ به همراه دیگر زندانیان نجات یافته از اعدام در زندان گوهردشت به زندان اوین منتقل شد. برخورد بعدی و آخرین شاهد با حمید نوری بهار سال ۱۳۷۱ در زندان اوین بود؛ جایی که ناصریان و متهم پرونده، باز هم مسئول دادیاری زندانیان بودند.

در ابتدا قاضی چارچوب ادای شهادت حسن اشرفیان را توضیح داد و سپس دادستان سئوالات خود را از شاهد حسن اشرفیان شروع کرد.
سئوالات دادستان از حسن اشرفیان:
دادستان: از چه زمانی تا چه زمانی در گوهردشت بودید؟
حسن اشرفیان: من از ۱۱ فروردین ۱۳۶۵ از زندان قزل‌حصار به گوهردشت با تعداد دیگری از زندانیان رفتم و تا بهمن ۱۳۶۸ در گوهردشت بودم.
دادستان: چه زمانی قزل‌حصار بودی؟
حسن اشرفیان: از ۲ آبان سال ۲ تا ۱۱ فرودین ۱۳۶۵ قزل‌حصار بودم.
دادستان: شما کی دستگیر شدید؟
حسن اشرفیان: ۱۴ دی ۱۳۶۱.
دادستان: از سال۶ل تا وقتی قزل‌حصار بیایید در زندان دیگری بودید؟
حسن اشرفیان: ۸ ماه در زندان اوین بودم و مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفتم.
دادستان: تمام مدتی که شما تحقیقات و زیر بازجویی بودید شما در اوین بودید تا به قزل‌حصار رفتی؟
حسن اشرفیان: بله من مدت ۸ ماه در اوین بودم تا این‌که در آبان ۶۲ به قزل‌حصار رفتم. من ۱۴ دی ۶۱ دستگیر شدم. بعد از بازجویی شکنجه و گرفتن حکم در تاریخ ۲ آبان ۱۳۶۲ به زندان قزل‌حصار کرج منتقل شدم.
دادستان: دلیل دستگیری شما چه بود؟
حسن اشرفیان: دلیل دستگیری همکاری با سازمان مجاهدین خلق ایران.
دادستان: در مقطع زمانی که در گوهردشت بودی در کدام بندها بودی؟
حسن اشرفیان: وقتی به گوهردشت رفتم ما را به سالن ۱۸ یا بند۲ بردند و سال۶۶ ما را به بند ۱۶ بردند. اواخر سال ۶۶ مجددا به بند ۲ بردند. ۱۱ خرداد سال ۶۷ به بند ۳ یعنی سالن ۱۹ منتقل کردند. شهریورماه سال ۶۷ ما را به بند ۱۳منتقل کردند.
اواخر مهرماه یا اوایل آبان بود برای چند روز مرا از بند ۱۳ به انفرادی بردند.
از آن‌جا مرا به همراه تعداد دیگری به بند یک پایین در گوهردشت منتقل کردند.
دادستان: این‌که صحبت کردی اوایل مهر و اوایل آبان به انفرادی بوده مربوط به چه سالی است؟
حسن اشرفیان: سال ۶۷ و بعد از قتل‌عام‌ها.

اظهارات حسن اشرفیان در رابطه با حمید نوری‌(حمید عباسی):
دادستان: آن زمان روسای زندان چه کسانی بودند؟
حسن اشرفیان: در یک مقطع شخصی به نام مرتضوی بود که بعد از مدتی منتقل شد به زندان اوین. ناصریان که اسم اصلی‌اش محمد مقیسه است بعد از این‌که مرتضوی به زندان اوین منتقل شد شخص ناصریان با حفظ سمت دادیاری زندان مسئولیت زندان گوهردشت را هم داشت. که از همان ابتدا تا آن‌جایی که من اطلاع دارم حمید عباسی یا حمید نوری معاون او بود. داود لشکری هم مسئول امور انتظامی زندان گوهردشت بود.
دادستان: تو اسم سه نفر را آوردی آیا اسم پرسنل دیگری هم بود؟
حسن اشرفیان: پاسدار عرب، پاسدار محمودی یا پاسدار معبودی، پاسدار فرج، پاسدار بیات و تعدادی دیگر از پاسداران که مسئول برخورد در بندها بودند اگر خواستید اسم‌شان را بگویم.
دادستان: حمید عباسی یا حمید نوری که شما گفتید چه تجربه‌ای از ایشان در گوهردشت دارید؟ آیا شخصا او را دیدی و شخصا با او صحبت کردی؟
حسن اشرفیان: شخصا صحبتی نکردم و شخصا برخوردی نداشتم اما در صحبت‌های جمعی او را دیده‌ام.
دادستان: چند بار با حمید عباسی صحبت کردی یا برخورد داشتی؟
حسن اشرفیان: جداگانه با او برخورد یا صحبتی نداشتم که در اتاقی باشد اما در زمانی که گوهردشت بودم ۵ یا ۶ بار دیده‌ام حمید نوری آمده و به‌صورت جمعی با بچه‌ها صحبت کرده است.
اولین بار بعد از مدتی که به گوهردشت آمدم او به بند آمد و بچه‌ها گفتند این حمید عباسی است.
دادستان: چه واقعه‌یی رخ داده بود و هدفش از آمدن بند چه بود؟
حسن اشرفیان: آن‌ها به‌خاطر امر مثبتی به داخل بند نمی‌آمدند. آن‌ها طبق برنامه خودشان به بندها سرکشی می‌کردند تا از اوضاع زندان و زندانیان مطلع شوند.
دادستان: کی و چگونه متوجه شدی او حمید عباسی است؟
حسن اشرفیان: گفتم که وقتی که من اسامی را از بچه‌ها پرسیدم آن‌ها گفتند این حمید عباسی و نفر دیگر ناصریان و محمد مقیسه است.
دادستان: گفتی ۵ تا ۶ دفعه حمید عباسی به بند شما آمده است؟
حسن اشرفیان: در مقاطع مختلف. البته حمید عباسی همواره با ناصریان بود و همواره با زندانیان در ملاقات زندانیان با ناصریان بود و موضوع اداری بچه‌ها با او و ناصریان بود.
دادستان: غیر از این دفعات کدام دفعه‌ها عباسی به بند شما آمد؟
حسن اشرفیان: دفعه دوم موردی بود که در ورزش جمعی برای ما پیش آمد. ناصریان و عباسی مانع می‌شدند. سال۶۶ و مشخصا تیرماه سال ۶۶ بود که ما در هواخوری زندان ورزش می‌کردیم. در حین ورزش ۲۰ تا ۳۰ پاسدار داخل حیات ریختند و مانع ورزش ما شدند.
در آن‌جا ما را با کابل، چوب و میله آهنی زدند چشم‌بند زدند و وارد ساختمان اصلی کردند. بعد بردند طبقه ۲ یک سالن کوچکی بود که بین زندانیان معروف به اتاق گاز بود. به این دلیل هم که ورزش کرده بودیم و عرق کرده بودیم ما را به این‌جا بردند و همه ورودی‌های هوا را بستند.
چند دقیقه که آن‌جا بودیم به‌خاطر حرارت بدن‌مان و بسته بودن راه هوا بد بود. آن‌ها با گونی فضای پایین زیر در را بسته بودند تا هوا نیاید یکی دو ساعت بعد همه حالت خفگی داشتند که یکی از بچه‌ها به نام کامبیز استواری با مشت محکم به در زد تا در را باز کنند.
دادستان: این ماجرا چه زمانی است و نقش حمید عباسی چه بود؟
حسن اشرفیان: تیرماه ۶۶ بود آن‌ها کامبیز را بردند و زدند. بعد آن‌ها آمدند یک تونل از پاسداران تشکیل شد که فرمانده آن‌ها پاسداری به نام محمودی یا معبودی بود. بعد ما که چشم‌بند داشتیم ما را در عبور از این تونل می‌زدند. من چندبار صدای حمید عباسی را شنیدم که می‌گفت منافق‌ها را بزنید تا دیگر از این کارها نکنند.
دادستان: تو می‌گویی صدایش را می‌شناختی مگر چندبار قبل از تیر ۶۶ او را دیده‌ای؟
حسن اشرفیان: قبل از این واقعه من چندبار صدای او را شنیدم از جمله وقتی وارد بند می‌شد صدایش می‌آمد. من از سال ۶۵ که او را دیده بودم تا سال ۶۶ چندبار او را دیده یا صدایش را شنیده بودم بنابراین با صدایش آشنایی داشتم.
دادستان: گفتید بعد از قتل‌عام بهمن ۶۷ همه را از بند بردند. سئوالم این است بعد از این واقعه که شما می‌گویید قتل‌عام، باز هم حمید عباسی را دیده‌ای؟
حسن اشرفیان: بله.
دادستان: واقعه‌هایی که در آن موارد که او را دیده‌ای تعریف کن؟
حسن اشرفیان: در شهریور سال ۶۷ تعداد ۵۳ نفر در بند ۳ باقی مانده بودیم. تعداد زندانیان قبل از قتل‌عام حدود ۲۰۰ نفر بود. از این ۲۰۰ نفر ۷ یا ۶ نفر اتهام غیر از مجاهدین خلق داشتند اما ۱۹۰ اتهام هواداری مجاهدین خلق داشتند. از این ۲۰۰ نفر ۵۳ نفر باقی مانده بودند.
در شهریورماه آمدند ما را چشم‌بند زدند و بردند بند ۱۳ یعنی تمام زندانیانی که از قتل‌عام زنده ماندند آوردند در این بند و تعداد کمی را هم به بند پایین بردند. یعنی هر کسی که از قتل‌عام زنده ماندند آوردند بند ۱۳.
حوالی ۱۲ یا ۱۳ مهرماه بود عباسی به همراه ناصریان و چند پاسدار به این بند آمدند. ناصریان شروع کرد طبق روال معمول خودش تهدید کردن ما. از جمله گفت همه آنها را کشتیم و شما را نیز بعدا می‌کشیم طی این دورانی که شما دست به اعتصاب و اعتراض می‌زدید تمام شده فکر نکنید دست ما بسته است و هر زمان که بخواهیم می‌توانیم شما را مثل بقیه اعدام کنیم.
حمید نوری‌(عباسی) گفت: بروید خدا را شکر کنید که زنده هستید
دادستان: حمید عباسی چه کار کرد؟
حسن اشرفیان: حمید عباسی هم همراه او بود و حرف‌های او را با سر تایید می‌کرد.
دادستان: چشم‌بند داشتی یا نه؟
حسن اشرفیان: نه همه افراد بدون چشم‌بند بودند.
دادستان: آخرین باری که حمید عباسی را در گوهردشت دیدید کجا دیدید؟
حسن اشرفیان: در آبان ماه ۶۷ فکر می‌کنم مرا به سلول انفرادی منتقل کردند اما نمی‌دانم کدام سلول بود. بعد مرا از انفرادی به بند یک پایین آوردند که به آن بند جهاد می‌گفتند. حدود ۷۰ نفر بودیم که در پروسه قتل‌عام آن‌ها را منتقل کردند. این‌جا چندین سلول بود. اواخر آبان ماه بود عباسی به اتفاق تعداد دیگری به قسمتی که ما بودیم آمدند.
ما مشکلات بند از جمله آب گرم و مسایل صنفی و بهداشتی را مطرح کردیم. حمید عباسی جوابی که ما داد و به جای این‌که مشکلات ما را حل کند گفت سریع بروید خدا را شکر کنید که زنده هستید ما اگر می‌خواستیم فتوای امام که منظورش خمینی بود را به‌طور کامل اجرا کنیم می‌بایست نصف مردم ایران را دستگیر کرده و اعدام می‌کردیم.
دادستان: من می‌خواهیم بدانم در این موقعیت شما چشم‌بند داشتید؟
حسن اشرفیان‌: نه.
دادستان: این آخرین باری بود که او را دیدی؟
حسن اشرفیان: در زندان گوهردشت دیگر برخوردی نداشتم. در بهمن‌ماه ۶۷ ما را به اوین بردند که در آن‌جا ناصریان و محمد عباسی منصب دادیاری داشتند.
دادستان: آیا شما حمید عباسی را در زندان اوین دیدید؟
حسن اشرفیان: در فروردین یا اردیبهشت او را دیده‌ام.
...
دادستان: آیا مشاهدات دیگری در ماه مرداد که ربطی به اعدام‌ها داشته باشد کوتاه بگویید.
حسن اشرفیان: شب ۱۲ مرداد در همین اتاق حسینیه که قدم می‌زدیم صدای خفیف ماشینی توجه مرا جلب کرد بلافاصله خود را به پنجره‌ها رساندیم چون آن موقع ۵ نفر بودیم. ما صدای خفیف ماشین را شنیدیم که دیدیم دو ماشین کامیون در جاده هستند که یکی این سمت جاده یک سمت دیگر جاده بود و یکی از ماشین‌ها خاموش بود. آن‌که سمت ما در جاده بود روشن بود و چراغ قرمز آن را می‌دیدم. این‌جا که من نگاه کردم در یکی از کامیون‌ها کیسه‌های جنازه دیدم چون روشن بود می‌شد داخلش را دید. چند پاسدار بودند و یکی از این پاسدارها رفته بود بالا می‌خواست چادر این کامیون روی آن بکشند که بیرون آن را نبینند.
دادستان: شما می‌گویید آن موقع شما دو کامیون می‌بینید سئوال مشخص این است که آیا شما در هر دو این‌ها جسد دیدید؟
حسن اشرفیان: نخیر آن‌که به ما نزدیک بود در آن کامیون دیدم.
دادستان: کل این کیسه‌ها چه رنگی بود؟
حسن اشرفیان: رنگ روشن بود می‌شد داخل را دید حاشیه‌اش تیره بود.
دادستان: می‌توانید تخمین بزنید که در این کامیون چند تا جسد بار زده بودند.
حسن اشرفیان: به‌نظرم حداقل ۳۰ نفر بود.
دادستان: می‌خواهم بدانم این کامیون چی شد؟
حسن اشرفیان: بله پاسداری که بالا بود کلاه لبه‌دار هم داشت چادر کامیون را کشید به سمت این طرف حرکت کرد. آن کامیون دوم که آن‌جا بود بعد از این‌که اولی رفت به سمت سوله که قتل‌عام می‌کردند رفت.
دادستان: شما این مشاهدات را در مصاحبه برای سازمانی یا تشکیلاتی تعریف کرده بودید؟
حسن اشرفیان: ۵-۶ سال پیش به‌طور خلاصه برای خانم عاصمه جهانگیر که مسئول حقوق‌بشری بودند و فوت کردند گفتم.
دادستان: فقط عکسی از زمان دستگیری حمید نوری دیدید؟
حسن اشرفیان: بله در اینترنت فکر کنم سال ۲۰۱۵ دیدم.
دادستان: آیا همین شخص است نگاه کنید. تصویر حمید نوری را نگاه کنید.
حسن اشرفیان: بله بله بله بینی ایشان که ما می‌گوییم بینی عقابی است شاخص است و موهایش.

سئوالات وکیل متهم حمید نوری از حسن اشرفیان:
وکیل متهم: در بازپرسی که ۱۵ نوامبر ۲۰۲۰ پلیس از شما بازپرسی کرد گویا یک کاغذی داشتی؟
حسن اشرفیان: بله من آن‌جا هم گفتم ما شاهد این جنایت‌ها بودیم برای خودم بخش‌هایی نوشته بودم. برای این‌که حرف‌هایم دقیق باشد.
یک جنایتی در ایران اتفاق افتاده من می‌خواهم دقیق بگویم من بنا به وظیفه‌ام، بنا به وظیفه مجاهدیم که نسبت به این شهدا داشتم باید می‌نوشتم.
وکیل متهم: در مورد برخورد دوم تیر ۶۶ و ورزش گروهی من ادعا می‌کنم که تو در مورد این اتفاق برای پلیس تعریف نکردی.
حسن اشرفیان: بله خیلی وقایع یادم نبود خیلی وقایع بود که نگفتم وگرنه یک کتاب می‌شد.
وکیل نوری: یادت می‌آید در مورد دفعه دوم که عباسی را دیدی به پلیس چی گفتی؟
حسن اشرفیان: من موارد برجسته‌تر را آن‌جا گفتم چون پلیس می‌گفت وقت نیست.
***
روز پنج‌شنبه هم‌زمان با ادامه دادگاه نوری در آلبانی، شصت و هشتمین قطع‌نامه سازمان ملل در محکومیت نقض حقوق ‌بشر در ایران تصویب شد.
به‌دنبال تصویب شصت و هشتمین قطع‌نامه کمیته سوم مجمع عمومی سازمان ملل درباره نقض وحشیانه و سیستماتیک حقوق‌بشر در ایران، سفیر جمهوری اسلامی در سازمان ملل گفت: این قطع‌نامه مغرضانه و غیرسازنده و یک حرکت سیاسی غیرصادقانه و غیرقابل دفاع است.
ارشادی در ادامه گفت: این قطع‌نامه مملو از خطاهای موضوعی بوده نشان‌دهنده تحریف گزینشی و سیاسی واقعیت های موجود و نمایانگر سیاست خصمانه و تعمدی تحریک دیگران به ایران هراسی است.
قطع‌نامه کمیته سوم مجمع عمومی سازمان ملل که روز چهارشنبه ۲۶ آبان به تصویب رسید، از «تعداد زیاد هشدار دهنده اعمال و اجرای مجازات اعدام»، «استفاده گسترده و سیستماتیک از دستگیری‌ها و بازداشت‌های خودسرانه»، «محروم کردن عمدی دسترسی زندانیان به درمان و تجهیزات پزشکی کافی»، «اعمال وحشتناکی که توسط زندانبانان زندان اوین انجام شده»، «آزار و اذیت، ارعاب، از جمله آدم‌ربایی، دستگیری و اعدام، مخالفان سیاسی، مدافعان حقوق بشر» و «دستگیری و بازداشت خودسرانه و شکنجه و سایر رفتارها یا مجازات‌های ظالمانه، غیرانسانی یا تحقیرآمیز با تظاهر کنندگان»، «استفاده از شکنجه برای گرفتن اعتراف، و موارد مرگ مشکوک در زندان» ابراز نگرانی می‌کند.
قطع‌نامه با «با تاکید بر اهمیت تحقیقات معتبر، مستقل و بی‌طرفانه در پاسخ به همه موارد نقض جدی حقوق‌بشر، از جمله ناپدید شدن اجباری، اعدام‌های فراقانونی و از بین بردن شواهد مربوط به این تخلفات»، خواهان پایان دادن به «معافیت از مجازات برای چنین تخلفاتی» می‌گردد.
گزارش دبیرکل سازمان ملل به اجلاس جاری مجمع عمومی تصریح می‌کند: «اقدامات گزارش‌شده‌ای وجود دارد برای تخریب عامدانه آثار اعدام های دسته‌ جمعی زندانیان سیاسی مخالف در آن زمان‌(۱۳۶۷) و هم‌چنین آزار و اذیت و مورد پیگرد جنایی قرار دادن خانواده‌های آن قربانیان که خواهان مشخص شدن حقیقت و پیگرد قانونی‌(این جنایات) هستند.

حسن اشرفیان چهار سال بعد از اعدام‌ها در ۳۰ آذر ۱۳۷۱ از زندان اوین آزاد شد. وی بعدها به سازمان مجاهدین خلق پیوست و هم اکنون در اردوگاه اشرف سه در آلبانی مستقر است.
اعضای دادگاه بعد از جلسه روز پنج‌شنبه، از آلبانی به استکهلم بازخواهند گشت. جلسات بعدی دادگاه روز سه‌شنبه هفته آینده دوم آذرماه در استکهلم از سر گرفته خواهد شد.
اینک پس از چهل و یک جلسه شهادت شاهدان و شاکیان، نوبت حمید نوری است تا در جایگاه متهم از خود دفاع کند.
طبق برنامه قبلی، حمید نوری در جلسات چهل و سوم تا چهل و ششم دادگاه به دفاع از خود خواهد پرداخت. اتهامات علیه او ارتکاب جنایت جنگی و قتل عمد زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ است.

سی و نهمین و چهلمین جلسات دادگاه حمید نوری در آلبانی!

بهرام رحمانی
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

سی و نهمین و چهلمین جلسات دادگاه حمید نوری، متهم به مشارکت در اعدام‌های تابستان ۶۷، روز سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۰ برابر با ۱۶ نوامبر ۲۰۲۱ و هم‎چنین روز چهارشنبه آبان ۱۴۰۰ برابر با ۱۷ نوامبر ۲۰۲۱ در شهر دورس در آلبانی، با شهادت محمود رویایی و حسین فارسی برگزار شد.

در پنجمین دادگاه حمید نوری در کشور آلبانی، روز سه‌شنبه ۲۵ آبان، محمود رویایی، عضو سازمان مجاهدین خلق، به عنوان شاکی حضور داشت. وی از مواجهه‌اش با مصطفی پورمحمدی و مرتضی اشراقی در هیات مرگ سخن گفت.
مصطفی پورمحمدی در دولت محمود احمدی‌نژاد به وزارت کشور و سپس ریاست سازمان بازرسی کل کشور رسیده بود و در دولت اول حسن روحانی، وزیر دادگستری شد و اکنون مشاور رییس قوه قضاییه و دبیرکل جامعه روحانیت مبارز است.
محمود رویایی گفت که در اتاق هیات مرگ، مصطفی پورمحمدی، متنی به دست او داده و خواسته است که عینا بنویسد: «متنی بدخط که نوشته بود انفجار دفتر نخست‌وزیری و حزب جمهوری اسلامی را محکوم می‌کنم.»
به گفته وکیل مشاورش، محمود در سال ۱۳۶۰ به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین به ۱۰ سال زندان محکوم شده و سال ۱۳۷۰ از زندان آزاد شده ‌ا ست.
وکیل مشاور محمود رویایی در این جلسه از دادگاه که در حال برگزاری است گفت که او اطلاعات دقیقی درباره حمید نوری دارد.
حمید نوری در جلسات دادگاه آلبانی حضور ندارد و وکیل او در این جلسات حاضر است. او به همراه دیگر وکلایش در دادگاه استکهلم حضور دارد و جلسات دادگاه آلبانی را به صورت ویدئویی می‌بیند.
محمود رویایی، عضو سازمان مجاهدین خلق و نویسنده کتاب آفتاب‌کاران که درباره خاطرات او از زندان است در دادگاه حمید نوری گفت که در هیجده‌ سالگی به ده سال زندان محکوم شده بود و ۱۷ فرودین ۱۳۶۵ از زندان قزل‌حصار به زندان گوهردشت منتقل شد.
محمود رویایی در دادگاه گفت که ۵ مرداد ۶۷ از زیر در شنیده که داود لشکری پای تلفن به کسی گفت تخم‌مرغ‌های خراب را جدا کرده‌ایم. او اضافه کرد که «من آن زمان نفهمیدم منظورش از این حرف چیست اما در روزهای بعد متوجه شدم.»
وی گفت که ۱۲ مرداد وقتی در راهروی مرگ نشسته بود حمید عباسی‌(نوری) را دیده که لیست اسامی زندانیان را خواند و آن زندانیان را به پاسدار دیگری سپرد.
محمود رویایی به گفته خود ۱۲ مرداد ۶۷ به اتاق هیات مرگ برده شد: «چند نفر آخوند و غیرآخوند پشت میز نشسته بودند. تقریبا روبه‌روی حسینعلی نیری بودم. دیگر اعضای این هیات را نمی‌شناختم. فکر می‌کردم که (ابراهیم) رئیسی یک پاسدار است چون لباس شخصی به تن داشت و آن زمان که من در اتاق بودم داشت قدم می‌زد.»
‏به گفته وی، حسینعلی نیری در اتاق هیات مرگ، سئوال و جواب می‌کرد اما بقیه اعضا هم در این روند دخالت داشته‌اند: «گفتند که ما آمده‌ایم برای عفو و می‌خواهیم بدانیم آیا حاضری مصاحبه کنی و انزجارنامه بنویسی؟ گفتم اگر مرا آزاد کنید کاری به کار کسی نخواهم داشت. رئیسی که داشت راه می‌رفت با تغیر اشاره کرد که برود بیرون. من چون فکر می‌کردم او پاسدار است اصلا توجهی نکردم. مصطفی پورمحمدی هم گفت که برود بیرون و گفت حالا برای ما شرط می‌گذاری؟ پا شدم که بروم مرتضی اشراقی گفت همین‌ها را که گفتی بنویس. گفتم من که چیزی نگفتم. گفت همین که گفتی اگر آزادت کنیم کاری به کار کسی نخواهی داشت، بنویس.»
محمود رویایی همین جمله را به گفته خود نوشته و ناصریان‌(محمد مقیسه) او را مجددا اتاق هیات مرگ برده است: «شروع کردند به دست انداختن نوشته من. اینکه تو چقدر درس خوانده‌ای و چه‌قدر سواد داری؟ نظرت درباره سازمان کو؟ نوشته‌ای که اگر آزاد بشوی کاری به کار کسی نخواهی داشت. مگر ما گفته‌ایم که تو کاری با کار کسی داری؟»
به گفته محمود رویایی، در اتاق هیات مرگ، مصطفی پورمحمدی، متنی دست او داده و خواسته که عینا بنویسد؛ «متنی بدخط که نوشته بود انفجار دفتر نخست‌وزیری و حزب جمهوری اسلامی را محکوم می‌کنم. در آخر هم آمده بود که از خمینی تقاضای عفو می‌کنم. گفتم من از انفجار دفتر نخست‌وزیری خبر نداشتم و زندانی بودم. ۷ سال هم از حکمم گذشته و ۳ سال مانده. مصطفی پورمحمدی عصبانی شد و گفت برو بیرون. بلند شدم و اشراقی دنبال من راه افتاد. کاغذ خودم را داد و گفت این را کامل کن.»
او در ادامه دادگاه گفت که نوشته‌اش را چون اعضای هیات مرگ رفته بودند دست یک پاسدار داده و در مدتی که در راهرو نشسته بود حمید عباسی‌(نوری) را مجددا دیده که چند بار لیست اسامی را خواند و زندانی‌ها را برد.
در ادامه جلسه دادگاه، دادستان از محمود رویایی درباره حمید نوری سئوال کرد و او گفت که فروردین ۶۵ وارد گوهردشت شده و چند ماه بعد حمید عباسی(نوری) و ناصریان‌(محمد مقیسه) برای اولین بار وقتی وارد بند آن‌ها شده بدون چشم‌بند دیده است.
محمود رویایی گفت: «از آن زمان چهره حمید عباسی‌(نوری) در ذهن من نقش بست. دادیار و دفتردار ناصریان(محمد مقیسه) بود و همیشه پشت ناصریان(محمد مقیسه) سنگر می‌گرفت و سایه او بود. اما چهره اصلی‌اش را قبل از هیات مرگ، دوازدهم تیر ۱۳۶۶ در اتاق گاز دیدم.»
وی درباره مشخصات ظاهری حمید نوری هم گفت که «صورت کشیده و قد بلندی نسبت به بقیه پاسدارها داشت. توی راه رفتن محکم نبود و کمی آرام و شل راه می‌رفت. لباس پاسداری نداشت و با یک نگاه حتی از فاصله بیست متری می‌توان تشخیص داد.»
دادستان سپس درباره کتاب آفتاب‌کاران که محمود رویایی نویسنده‌اش است سئوال کرد و گفت که این کتاب در منابع تحقیقات مقدماتی دادستانی آمده است.
در ادامه دادگاه وکیل حمید نوری از محمود رویایی پرسید که آیا در تولید ماکتی که مجاهدین خلق ساخته و تحویل دادگاه داده‌اند نقش داشته است؟
وی پاسخ داد که نقش داشته است.
در ابتدای این جلسه، خلاصه‌ای از سرگذشت ۱۰ سال زندان محمود رویایی توسط دادستان گفته شد. پس از این خلاصه، دادستان پرسش‌هایش را از محمود رویایی آغاز کرد.
سئوالات اولیه دادستان از محمود رویایی:
دادستان: وقتی که دستگیر شدید چند سال داشتید؟
محمود رویایی: ۱۸سال.
دادستان: هوادار مجاهدین بودید؟
محمود رویایی: بله.
دادستان: چه زمانی به گوهردشت آمدید؟
محمود رویایی: ۱۷ فروردین سال ۶۵.
دادستان: در چه بازه زمانی در اوین بودید؟
محمود رویایی: من در زمان دستگیری و بازجویی در اوین بودم و در آذر آن سال به قزل‌حصار رفتم و سال ۶۵ از قزل‌حصار به گوهردشت رفتم.
دادستان: چند مدت در اوین بودید؟
محمود رویایی: هشتم شهریور دستگیر شدم و بعد از سه ماه در آذرماه سال ۶۰ به قزل‌حصار منتقل شدم.
دادستان: اگر حوادثی هست بلافصل که مربوط به قضیه اعدام‌های مرداد دارد می‌توانید تعریف کنید؟
محمود رویایی:
من خیلی کوتاه چند واقعه کوتاه در مورد قتل‌عام سال ۶۷ را بازگو می‌کنم این وقایع نشان می‌دهد اعدام‌ها از قبل طراحی شده بودند. فروردین سال ۶۷ تعدادی از زندانیان کرمانشاه را به گوهردشت آوردند و ما نمی‌دانستیم علت چیست. اما بعدا فهمیدیم این ادامه طرح تفکیک زندانیان است. طرحی که در بهمن سال ۶۶ توسط داوود لشکری، ناصریان و حمید عباسی اجرا شد.
آن زمان بعد از طبقه‌بندی در گوهردشت من از زیر در بند حرف مهمی شنیدم. داوود لشکری در تلفن گفت تفکیک می‌کنیم که من متوجه نشدم اما بعدا متوجه شدم چون مارکسیست‌ها از ما جدا شدند و یک تعدادی هم به بندی به نام بند۱ منتقل شدند.
در اردیبهشت مسعود مقبلی از زندان گوهردشت پیام داد که بازجویش گفته به‌زودی شما زندانیان را تعیین‌تکلیف می‌کنیم و تصفیه در کار است.
از ششم مرداد می‌خواهم شروع کنم در ششم مرداد ساعت ۱۰ یا ۱۱ شب عده‌ای را ازبند صدا کردند و این افراد را به‌محض این‌که ازبند بردند اتهام‌شان را پرسیدند و زمانی آن‌ها گفتند مجاهدین آن‌ها را به قصد کشت زدند و یکی دو ساعت بعد آن‌ها را مجروح وارد بند کردند و گفتند شنبه دنبال‌تان می‌آییم آن زمان من دربند۳ بودم.
روز هفتم مرداد وقایع مشکوکی در این بند اتفاق افتاد مثلا تلویزیون بند ما را بردند و در انتهای بند محلی بود که ما تلویزیون نگاه می‌کردیم به آن می‌گفتند حسینیه.
روز هشتم مرداد صبح ۱۰ نفر را صدا کردند. دوستان من مسعود کباری، حسین سبحانی، رضا زند، اصغر مسجدی، مهران هویدا، غلامحسین اسکندری، رامین قاسمی، این تعداد را هنگامی که صبح در راهر قدم می‌زدم صدا کردند وبردند.
حوالی ظهر مشغول صحبت با یکی از بچه‌ها بودم یک خبر رسید تعدادی از پنجره تلویزیون به این سوله‌ها‌(روی ماکت نشان می‌دهد) نگاه کردند و ترددات مشکوک دیدند.
یادآوری می‌کنم این صحنه را من ندیدم و شنیدم و این تصور برایم تقویت شد که دارند تعدادی را اعدام می‌کنند.
چون در این محل و اطراف سوله داود لشکری با سلاح، حمید عباسی و ناصریان دیده شدند و قبل از این هم یک فرغون طناب دار دیده شد و مهم‌تر از این‌که شعار مرگ بر منافق از این سوله شنیده شد.
این مجموعه خاطره تلخ روزهای ۶۰ را در ذهن‌ها زنده کرد زمانی که هرشب صدها زندانی را اعدام می‌کردند و شعار مرگ بر منافق می‌دادند. البته من شخصا نظرم این بود که نمی‌توانند همه را اعدام می‌کنند و می‌گفتم باید برای این کار قیمت سنگین بدهند و نظرم این بود کسانی که اعدام کرده‌اند احتمالا زندانیان مشهد هستند و آن‌ها از مشهد به گوهردشت منتقل شده بودند.
آذرماه سال قبل که آن‌ها را آورده بودند من در این سلول بودم آن‌ها را آوردند و کسانی بودند که رسما از مواضع سازمان دفاع می‌کردند. ساعت ۸ شب یک پاسدار مراجعه کرد اسم پدر مسعود قهرمانی چه بود و این سئوال برای من مطرح بود چرا می‌گوید چه بود و نمی‌گوید چیست.
...
یک ساعت بعد حمید عباسی با یک لیست جدید وارد شد فکر می‌کنم ساعت ۱۰ بود که آخرین لیست را خواند این لیستی که خواند یک عده‌یی این طرف راهرو بودند و یک سری آن طرف ویک سری نزدیک در بودند که همه را به خط کرد. از دوستان خودم علیرضا مهدی‌زاده و فرهاد اتراک. من رفتم پشت سر علیرضا مهدی‌زاده گذاشتم و دستم را روی شانه‌اش گذاشتم. بعد فهمیدم آن‌هایی که این طرف سالن هستند همه‌شان اعدامی هستند و می‌دانستند اعدام می‌شوند.
افرادی که این طرف بودند الزاما نمی‌دانستند اعدامی هستند تعداد زیادی پاسدار در راهرو بودند و هیات مرگ هم بود و چند پاسدار مسلح آن‌‌جا بودند.
دو پاسدار مسلح جلو در چهارلنگه بودند که عرض سالن را می‌پوشاند در این‌جا که در هیات مرگ است پاسدار مسلح ایستاده بود و غلظت امنیتی در این قسمت بسیار بیش‌تر بود.
من کنار دیوار ایستاده بودم و با کسی ارتباط نداشتم البته حدس می‌زدم مرا هم صدا می‌کنند اما فکر نمی‌کردم الان صدایم بزنند.
من پشت سر علیرضا مهدیزاده ایستادم و حمید عباسی وقتی اسامی را چک می‌کرد و می‌گفت: «بزن قدش» اسم من نبود و گفت تو بنشین و مجددا نشتستم.
نیم ساعت بعد اعضای هیات مرگ محل را ترک کردند و حمید عباسی اسم حدود ۱۰نفر را خواند و بعد از ده دقیقه لیستی خواند که همه افرادی که این طرف راهرو بودند را به آن سمت برد و همه را به خط کرد و گفت عکس مسیر حسینیه و یه سمت سالن مرگ حرکت کنند.
دوباره اسم من و یک نفر دیگر که داخل ایران است نبود اما اسم همه بودند یعنی در این راهرو غیر از دو نفر همه رفتند.
من به حمید عباسی اعتراض کردم چرا اسم مرا نخواندی؟ برگه را نگاه کرد گفت اسمت نیست و بعد از این‌که فهمید من و آن فرد که در هیات مرگ رفتیم در هیچ‌یک از لیست‌های او نیستیم ما را به بند انفرادی و سلول ۴ رفتم و چشم‌بند را برداشتم سیامک طوبایی را دیدم همانکه مدت‌ها دنبالش بودم.
او به من گفت همه را کشتند او دلایلی می‌آورد که من هم متوجه شدم همه دوستانم را کشتند
...
برخی سئوالات وکیل متهم حمید نوری از محمود رویایی:
وکیل متهم: دادستان پرسید عباسی پاسدار بود شما گفتید او کمک‌کار ناصریان بود؟
محمود رویایی: بله اگر وقت هست من بیش‌تر توضیح بدهم.
وکیل متهم: من فقط می‌خواهم بدانم که او پاسدار بود یا نه؟
محمود رویایی: ایشان هم پاسدار بود هم بازجو هم کمک دادیار.
وکیل متهم: آیا می گویید بازجو در گوهردشت منظورتان است؟
محمود رویایی: در گوهردشت او معاون دادیار بود.
وکیل متهم: شما ارجاع دادید به فیلمی که سال ۷۷ ظاهرا منتشر شده می‌گویید او پاسدار در جی وی ای آی هم می‌گویید یک نگهبان لاغر اندامی بوده است منظورتان این است که یک پاسداری بود که بهش مسئولیت کمک دادیار داده‌اند؟
محمود رویایی: در فرهنگ ایرانیان پاسدار یک فحش است ممکن است من بگویم پاسدار ناصریان این نیست که او یک پاسدار جزء است.
وکیل متهم: وقتی شما می‌گویید پاسدار ناصریان آیا منظورتان این‌که پشت سرش می گفتید؟
محمود رویایی: وقتی بین خودمان صحبت می‌کردیم می‌گفتیم پاسدار ناصریان این تحقیر او است و این‌که او یک زمان یک پاسدار معمولی بود.
...
***
در ششمین جلسه از هفت جلسه محاکمه حمید نوری که در کشور آلبانی در جریان یافت، حسین فارسی، عضو سازمان مجاهدین خلق، به‌عنوان شاکی و شاهد گفت که علاوه بر اعضای اصلی «هیات مرگ»، دادستان وقت کرج و رییس وقت اطلاعات کرج را هم در «اتاق هیات مرگ» دیده است.
به‌گفته وکیل مشاورش، حسین از سال ۱۳۶۰ تا سال ۱۳۷۲ زندانی بوده و در سال ۱۳۶۷ چهار بار به راهرو مرگ و دو بار به اتاق «هیات مرگ» برده شده است.
وکیل مشاور حسین فارسی در جلسه دادگاه حمید نوری گفت که کتاب او با عنوان «یک کهکشان ستاره» مورد استناد دادگاه قرار گرفته است.
جلسه چهارشنبه ۱۷ نوامبر، در شهر دورس آلبانی به استماع شهادت حسین فارسی، زندانی سیاسی سابق و عضو «سازمان مجاهدین خلق» اختصاص یافت.
فارسی به اتهام هواداری از «سازمان مجاهدین خلق» بازداشت شده بود. وی چهار بار به راهروی مرگ و دوبار به اتاق مرگ رفته که حمید نوری، متهم این پرونده را در آن‌جا و در چندین نوبت دیگر دیده است.
وی نویسنده کتابی تحت عنوان «یک کهکشان ستاره» است که در آن به خاطرات خود در زندان پرداخته و به گفته وکیلش، این کتاب یکی از مستندات پرونده نیز شناخته می‌شود.
حسین فارسی گفت که «چند پاسدار در نیمه‌شبی او را به طبقه سوم بند زندانیان قزل‌حصار بردند.» وی در آن‌جا توسط این پاسداران مورد ضرب‌وشتم قرار گرفت.
فارسی در ادامه گفت: «فردا صبح ناصریان آمد ... مرا به اعدام تهدید می‌کرد و می‌گفت ... ما تو را اعدام می‌کنیم برادرت را چند روز پیش در اوین اعدام کردیم. داغ او را بر دل مادرت گذاشتیم داغ تو را هم به دل مادرت می‌گذاریم.»
شاهد این دادگاه در این جلسه از مشاهدات خود در آن روزها و ملاقات با بسیاری از زندانیان اعدام شده گفت. از جمله او با ابوالقاسم محمدی ارژنگی، هنرمندی ۴۷ ساله در راهروی مرگ آشنا شده بود که می‌گفت: «می‌گویند هیات عفو اما دروغ می‌گویند. هیات عفوی در کار نیست.»
به گفته حسین فارسی، وی در ۲۱ مرداد آن سال بار دیگر به راهروی مرگ برده شد که حمید نوری را در آن‌جا می‌بیند. نوری فهرستی در اختیار داشت و آن‌ها را با صدای بلند می‌خواند و می‌خندید. به گفته شاهد این پرونده، متهم بعد از این‌که اسامی را خواند گفت، «عاشورای مجاهدین است، بروید عاشورای مکرر مجاهدین است.»
به گفته فارسی، بعد از این جملات، اسامی آن لیست به «سالن مرگ» منتقل می‌شدند.
حسین فارسی در ادامه گفت از بین کسانی که آن‌ها را کتک می‌زدند تنها یک نفر لباس شخصی داشت. فردی که بعدها متوجه شد اسم او حمید عباسی‌(نوری) است.
او به نقل از یک زندانی دیگر نیز گفت که نوری در سال ۶۲ یا ۶۳ در زندان اوین هنگام بازجویی به متهمان کابل می‌زده است.
فارسی در بخش آخر اظهارات خود گفت، بعد از پایان دوران حبسش تا مدت‌ها تحت فشار روحی بوده و کابوس می‌دیده است.
حسین فارسی در جلسه دادگاه حمید نوری گفت که سال ۶۴ به زندان گوهردشت منتقل شده و بارها با او برخورد داشته است. به‌گفته وی، اولین بار صبح هشتم مرداد توسط ناصریان‌(محمد مقیسه) به راهرو مرگ و به اتاق هیات مرگ منتقل شده است: «دو آخوند و یک لباس‌شخصی نشسته بودند. حسینعلی نیری و مرتضی اشراقی را می‌شناختم، اما آخوند سمت راست نیری را نمی‌شناختم. نیری وقتی سؤال از اتهام کرد، متاسفانه من شهامت این را نداشتم که مثل بقیه دوستانم از عقایدم دفاع بکنم. یک کاغذ به من دادند که دو خط یک چیزی بنویسم. دو خط نوشتم و دادم به ناصریان‌(محمد مقیسه).
حسین فارسی، هم‌چنین گفت که در راهرو مرگ شاهد این بوده که ناصریان‌(محمد مقیسه) اسامی زندانیان را می‌خواند و حمید عباسی و پاسداری به نام فرج‌(مرتضی رویایی) این زندانیان را به حسینیه اعدام منتقل کرده‌اند.
او سپس، به‌گفته خود، به سلول انفرادی منتقل و ۱۸ مرداد بار دیگر به راهرو مرگ برده شده است: «دیدم که تعداد زیادی را آوردند و مثل ما در دو طرف راهرو نشستند.»
حسین فارسی در هنگام صحبت کردن از روی ماکتی که اعضای سازمان مجاهدین خلق ساخته‌اند، درباره راهرو مرگ توضیح داد و بخش‌های مختلف زندان را نشان داد.
به‌گفته حسین فارسی، در راهرو به قسمتی که آسانسور قرار داشت منتقل شده و آن‌جا شاهد بوده که حمید عباسی‌(حمید نوری) یکی از زندانیان به اسم رضا را با خود برده است.
حسین فارسی در ادامه شهادت خود گفت: «در فاصله تقریبا یک متری، یکی از خواهران زندانی نشسته بود. یکی از زنان کرمانشاهی بود که فروردین ۶۷ به گوهردشت آورده بودند و ما با ایشان با مرس ارتباط داشتیم. آن‌ها را فروردین ۶۷ به گوهردشت آورده بودند. نمی‌دانم آن خواهر چه گفت اما پاسدار بلند شد با لگد او را زد و گفت خفه شو. ناصریان‌(محمد مقیسه) این خواهر زندانی را برد و من دیگر نفهمیدم چه شد.»
حسین فارسی در ادامه گفت که در همین روز شاهد بوده که ناصریان‌(محمد مقیسه) اسامی زندانیان را خوانده است: «تعداد نام‌هایی که خواندند خیلی زیاد بود. ساعت ۱۲ شب پاسداری که آنجا بود، به ناصریان‌(محمد مقیسه) التماس می‌کرد که بگذارد با خانواده‌اش تماس بگیرد و او نمی‌گذاشت. من شنیدم پاسدار گفت دو هفته است از آنجا بیرون نرفته‌. زنش مریض است و دارد می‌میرد. می‌خواست دو ساعت برود و برگردد. ناصریان می‌گفت نمی‌شود. می‌خواست تلفن بکند اما ناصریان گفت همه خط‌ها قطع است و فقط یک خط است که دست آقای بیات است و فکر نمی‌کنم بگذارد تو تماس بگیری.»
به‌گفتهٔ حسین فارسی، ناصریان‌(محمد مقیسه) روز ۱۹ مرداد درِ سلول او را باز کرده و چند کاغذ به او داده است: «گفت اگر همکاری نکنم، اعدامم می‌کنند. از من خواست بگویم چگونه فرعی ۷ با سازمان مجاهدین ارتباط داشته و مجاهدین از طریق رادیو چه پیام‌هایی به ما دا‌ده‌اند. گفتم این‌ها توهم است و چنین خبرهایی نبوده است. گفت شوخی نمی‌کنم. داریم اعدام‌تان می‌کنیم و برادرت را چند روز پیش در اوین اعدام کردیم و رفت.»
حسین فارسی گفت: روز ۲۱ مرداد، بار دیگر به راهرو مرگ منتقل شده و شاهد بوده که حمید عباسی اسامی بیست زندانی را خوانده است: «با خنده گفت ببینید عاشورای مجاهدین است. می‌گفت عاشورای مجدد مجاهدین است و آن زندانیان را به طرف حسینیه بردند.»
حسین ادامه داد: یک روز بعد اما، به اتاق هیات مرگ برده شده است: «روبه‌روی من پنج نفر نشسته بودند. نیری و اشراقی بودند. آخوند دیگر مصطفی پورمحمدی بود اما دو نفر اضافه شده بودند. فاتحی، رییس اطلاعات کرج، و نادری، دادستان کرج. به من گفتند که قرار بود یک چیزی بنویسی. گفتم که من نوشتم. گفتند چنین برگه‌ای این‌جا نیست. حسینعلی نیری گفت که برو چیزی را که قرار بود بنویسی، بنویس. آمدم بیرون نوشتم و دادم به ناصریان‌(محمد مقیسه).»
حسین فارسی در ادامه گفت که پس از آن باز به سلول انفرادی منتقل شده و تا اوایل مهر ۱۳۶۷ در سلول انفرادی بوده است. وی هم‌چنین در پاسخ به دادستان که پرسید با وجود چشم‌بند چگونه می‌دید، گفت که چشم‌بندش را از داخل سابیده بود: «من از پشت چشم‌بندم طوری می‌دیدم که انگار دارم از پشت یک پرده توری می‌بینم. وقتی محیط تاریک بود، مشکل‌تر دیده می‌شد، اما وقتی چراغ روشن بود، خوب و واضح می‌دیدم.»
در ادامه جلسه دادگاه روز چهارشنبه، حسین فارسی به سئوالات دادستان و وکیل حمید نوری پاسخ داد. وی گفت: اولین بار حمید عباسی(نوری) را شبی که به زندان گوهردشت منتقل شده دیده و از زندانیان دیگر شنیده است که او، رییس دفتر ناصریان(محمد مقیسه) است.
حسین فارسی گفت که از یک زندانی دیگر شنیده که حمید عباسی‌(نوری) را در سال ۶۳ دیده که «کابل» می‌زده است. به گفته حسین، بعد از اعدام‌های تابستان ۶۷ هم حمید نوری را هم در زندان اوین و هم در ساختمان مرکزی دادستانی دیده است.
حسین فارسی، هم‌چنین گفت که تعجب کرده است که حمید نوری به خارج از کشور آمده و دستگیر شده است.
حسین فارسی گفت: پس از پخش تصویر حمید نوری در دادگاه گفت که اگر موهای نوری را سیاه و ریش او را سیاه و کمی کوتاه کنند شکل زمان اعدام‌ها می‌شود.
ابتدا خانم گیتا وکیل مجاهد خلق حسین فارسی به معرفی حسین و سوابق زندان وی و زندان‌هایی که بوده پرداخت و ... وکیلی شاکی هم‌چنین گفت که حسین فارسی در گوهردشت در چهار نوبت به کریدور مرگ برده شده و دوبار هم به کمیته مرگ در روزهای هشتم و بیست و دوم مرداد صدا زده شده و در چندین نوبت متهم حمید عباسی را در آن‌جا دیده است.
دادستان ابتدا به سئوال و جواب حول سوابق زندان مجاهد خلق حسین فارسی پرداخت واین‌که چگونه دستگیر و آزاد شده است. دادستان سپس سئوال کرد.
دادستان: در مرداد برای شما در گوهردشت چه اتفاقی افتاد.
حسین فارسی: ۷مرداد همه ما را از فرعی ۷ بیرون بردند و بردند به راهرو در طبقه سوم.
میزی داخل سالن بود و پاسداران دور آن نشسته بودند.
پشت امیز ناصریان، حمید عباسی و سه پاسدار دیگر بودند.
ناصریان سئوال و جواب می‌کرد و بقیه فقط نگاه می‌کردند من وقتی جلو رفتم اسم و مشخصات پرسید و گفت تقاضای عفو می‌کنی. گفتم نه، من می‌دیدم که حمید عباسی و سایر پاسداران می‌خندیند. ناصریان گفت برو و با بقیه نیز این برخورد را کرد و برگشتیم دربند.
روز بعد ساعت هفت‌ونیم صبح پاسدار آمد با خشونت ما را از بند بیرون کشید. ما را از راه پله آشپزخانه بود به طبقه اول بردند.
من وقتی که وارد راهرو شدم تعدادی همه با چشم‌بند نشسته بودند. مرا با چشم‌بند روبه‌روی دیوار نشاندند و چیزی جز دیوار نمی‌دیدم حدود دو ساعت بعد یک پاسدار روی شانه من زد و گفت بیا من وقتی بلند شدم دیدم یک در است. دری که در اتاق دادیاری بود و دو پاسدار یوزی به دست جلو آن بودند.
وقتی به جلو در رسیدم ناصریان گفت این را ول کن بگذار بنشیند و در این حال یکی از دوستان من به نام صمد رنجبر را از در خارج کردند و من هم‌چنان نشسته بودم. نزدیک ظهر یک نفر به من گفت دادگاه رفتی همان زمان یک نفر دیگر گفت نگو دادگاه و من نفهمیدم اینها چه کسانی بودند من کماکان نشسته بودم تا ساعت سه بعدازظهر.
آن‌موقع می‌فهمیدم رفت و آمد بسیاری هست و آن‌جا بسیار شلوغ است. بعد ناصریان زد روی شانه من آهسته گفت پاشو بیا. من رفتم وارد اتاق شدم و از همان اول داشتم همه چیز را می‌دیدم سرپا ایستاده بودم گفتند چشمبند را بزن بالا.
روبه‌روی من دو آخوند ویک لباس‌شخصی نشسته بودند یکی از آخوندها نیری بود می‌شناختم آخوند سمت راست او را نمی‌شناختم و سمت چپ او مرتضی اشراقی داستان بود که او را می‌شناختم.
سئوال: شما گفتید همه چیز را می‌دیدم چطور می‌دیدی.
جواب: من چشم‌بندی داشتم که آن را ساییده بودم و زمانی که آن را روی چشم می‌گذاشتم همه چیز را می‌دیدم و نیاز نبود سرم را بالا بگیرم و همه چیز را می‌دیدم و البته بچه‌های دیگری هم این کار را کرده بودند.
...
۲۲ مرداد صبح پاسدار آمد گفت چشمبند بزن و بیا بیرون من را از این‌جا بردند پایین و در راهرو مرگ نشاندند و چند ساعتی تا بعدازظهر اینجا رو به دیوار نشسته و منتظر بودم در این‌جا چیزی ندیدم و فقط متوجه ترددهای زیادی می‌شدم. بعدازظهر ناصریان آمد و یواش گفت بیا، مرا بردند در اتاق هیأت مرگ در آن‌جا چند صندلی بود و چند نفر نشسته بودند و ناصریان گفت چشمبند را بردار و ناصریان گفت؛ حاج آقا حسین فارسی را آوردم و در این روز ۵ نفر بودند که سه نفر آن‌ها نیری، پور محمدی، اشراقی یکی از آن‌ها فاتحی دادستان کرج و یکی دیگر نادری داستان دیگر کرج بودند.
من آن موقع نادری را نشناختم بعداً از زندانیان کرج شنیدم نادری است اما فاتحی را قبلاً در قزل‌حصار می‌شناختم. آن‌ها به من گفتند آن روز قرار بود چیزی بنویسی، من گفتم نوشته‌ام آن‌ها گفتند چنین برگه‌ای در آن نیست. دست آخر نیری گفت برو آن چیزی که قرار بود بنویسی را بنویس و چند مورد دیگر داشت که به ناصریان گفت او را ببر بیرون بنویسد.
من رفتم نشستم و نوشتم و زمانی که برگه را به ناصریان دادم، ناصریان مرا داد به پاسدار و پاسدار مرا از در رد کرد و کنار در نشستم.
آن‌روز تعداد زیادی از دوستانم نشسته بودند. از جمله کنار در غلامرضا کیا کجوری، حسین نیاکان، داریوش حنیفه پور زیبا و تعداد دیگری از دوستان که روبه‌رویم نشسته بودند و زمانی که پاسداران رفت و آمدشان کم بود با هم صحبت می‌کردیم. یک بخشی از صحبت‌ها شوخی بود که در رابطه با اعدام شوخی می‌کردیم. بچه‌ها با غلامرضا در رابطه با بهشت صحبت می‌کردند و آن‌روز برای همه روشن بود که چه خبر است و چه دارد می‌گذرد. یک فرصت که خلوت بود و پاسدار نبود غلامرضا کیاکجوری گفت بیایید ترانه یا سرودی باهم بخوانیم و…
حسین نیاکان سرود آزادی می‌خواند و سرود تمام شد یک چیزی را تکرار می‌کرد او یک قسمت از سرود را چند بار تکرار کرد «ای آزادی نور خود را بعد از مرگ ما به خاک گور ما بیفشان» و بعد از آن داریوش حنیفه یک شعر خواند و در حالی که خوب می‌دانست چه‌کار دارد می‌کند این شعر را می‌خواند که می‌گفت ای آزادی اگر خورشید تو از دریای خون عبور می‌کند و اگر از دفن جسدهای ما، بهار تو شکوفا می‌شود...»
...
سئوالات وکیل متهم حمید نوری از حسین فارسی:
وکیل متهم: در درست کردن ماکت شما هم یکی از کسانی بودی که کمک کردی؟
حسین فارسی: بله.
وکیل متهم: فیلم هم را درست کردی در مورد آن هم کمک کردی؟
حسین فارسی: بله.
وکیل متهم: چه زمانی فیلم و ماکت را از نظر زمانی درست کردید؟
حسین فارسی: فیلم را از اول دادگاه در استکهلم درست کردیم تا دیگران متوجه بشوند و می‌خواستیم به دادگاه کمک کنیم.
وکیل متهم: این ماکت چی؟
حسین فارسی: فکر کنم یکی دو ماه پیش ساختیم.
سئوال: متوجه شدم تو همکاری کردی در برنامه سیمای آزادی که مجاهدین پخش می‌کنند؟
حسین فارسی: بله
وکیل متهم: بعد از این‌که موکل من دستگیر شد در مورد موکل من در این کانال تلویزیونی صحبت کردید.
حسین فارسی: بله در تلویزیون صدای آمریکا هم صحبت کردم.
وکیل متهم: آیا در مورد عباسی موکل من قبل از دستگیریش صحبت کردی؟
حسین فارسی: قبل از دستگیری نه، اما در کتابم در مورد او نوشته‌ام.
وکیل متهم: در مورد کتاب‌های دیگر مانند کتابهای رویایی آیا آن‌ها را خوانده‌ای
همه آن‌ها یا قسمت‌هایی از آن‌ها را؟
حسین فارسی: نمی‌توانم بگویم همه اما قسمت‌های زیادی را خواندم.
وکیل متهم: کتاب را پیش پلیس بردی؟
حسین فارسی: بله.
وکیل متهم: پلیس گفت کتاب را کنار بگذار؟
حسین فارسی: من داشتم عکسی را نشان می‌دادم پلیس گفت کتاب را کنار بگذار.
وکیل متهم: می‌گویی عباسی پاسدار بود و سکرتر دفتر ناصریان بود؟
حسین فارسی: بله
وکیل متهم: شما گفتید وقتی به گوهردشت رفتی شما را شکنجه کردند؟
حسین فارسی‌: بله شکنجه کردند.
وکیل متهم: در میان آن‌ها یک نفر لباس‌شخصی داشته و آن شخص که مثل دیگران لباس فرم نداشته عباسی بوده و اورکت پوشیده بود؟
حسین فارسی‌: اورکت آمریکایی بود و رنگ زیتونی داشت که نظامی‌ها زمستان می‌پوشیدند.
وکیل متهم: آن‌موقع که شما را به آن زندان بردند چشم‌بند داشتید؟
حسین فارسی‌: بله.
وکیل متهم: شما گفتید در یک مورد حمید عباسی با ناصریان سلول‌تان با این اورکت آمد؟
حسین فارسی‌: من گفتم با ناصریان آمده اما نگفتم با اورکت.
وکیل متهم: بحث سوم مرداد را کردید که عباسی را دیدم که در ارتباط با نماز جماعت و این‌که شما در آن‌جا کتک خوردید؟
حسین فارسی: بله.
وکیل متهم: این‌که سوم مرداد آمد و شما کتک خوردید در کتاب نیامده؟
حسین فارسی: من گفتم به‌خاطر خواندن نماز عید قربان ما را کتک زده‌اند اما اسم کسی را نبردم.
وکیل متهم: صحبت دیگری کردید که عباسی را در سال۷۶ در دادستانی دیدید؟
حسین فارسی: در سال ۷۲.
وکیل متهم: در کتاب‌تان در مورد این‌که ناصریان شما را بازپرسی کرد چیزی نوشتی؟
حسین فارسی: بله ناصریان ساعت ۹ شب آمد.
وکیل متهم: نوشتی حمید عباسی هم بود؟
حسین فارسی: گفتم چند پاسدار بودند.
وکیل متهم: شما را آوردند پایین نزد هیات مرگ و نیری از شما سؤال و جواب کردند و شما رفتید بیرون کاغذی را بنویسید و آن را پر کنید آن شخص چه کسی بود؟
حسین فارسی: اشراقی بود گفت کاغذ را ببر بیرون وپرکن.
وکیل متهم: یک سری اسم بودند که من زیاد متوجه نشدم از جمله اسم ابوالقاسم ارژنگی را بردید این را زیاد متوجه نشدم منظورت این بود که آن‌روز اعدام شد؟
حسین فارسی: من فکر می‌کنم آن‌روز اعدام شد اما دقیق نمی‌دانم.
وکیل متهم: روی چه حسابی شما می‌گویید؟
حسین فارسی: در همان صفی که آن‌روز رفتند بود اما دلیل محکمی ندارم که همان شب اعدام شد. اما مهم این است اعدام شده است.
وکیل متهم: آیا ایرج لشگری روز ۸ مرداد اعدام شده؟
حسین فارسی: ایرج لشگری صبح ۸ مرداد و با بچه‌های مشهد اعدام شد.
***
هم‌زمان با ادامه دادگه حمید نوری، نخستین جلسه دادگاه تجدید نظر هم‌دستان اسدالله اسدی، دیپلمات جمهوری اسلامی ایران که همراه با او به جرم فعالیت‌ تروریستی به زندان محکوم شده‌اند، در شهر آنتورپ بلژیک برگزار شد. اسدالله اسدی که در دادگاه اول به ۲۰ سال زندان محکوم شد درخواست تجدید نظر نکرده است اما، جلسات دادگاه هم‌دستان او چهارشنبه ۱۷ و پنج‌شنبه ۱۸ نوامبر، به مدت دو روز برگزار خواهد شد.
به گزارش خبرگزاری فرانسه، نخستین جلسه دادگاه تجدید نظر سه هم‌دست اسدالله اسدی، دیپلمات جمهوری اسلامی ایران روز چهارشنبه ۱۷ نوامبر- ۲۶ آبان، در شهر آنتورپ بلژیک برگزار شد. جلسه دوم این سه فرد متهم به هم‌دستی با اسدالله اسدی فردا پنج‌شنبه ۱۸ نوامبر، برگزار خواهد شد.
نسیمه نعامی ۳۷ ساله، امیر سعدونی ۴۱ ساله و مهرداد عارفانی ۵۸ که هر کدام به ترتیب به ۱۸، ۱۵ و ۱۷ سال حبس محکوم شده‌اند، به دادگاه آنتورپ بلژیک درخواست تجدید نظر داده‌اند. با این وجود، اسدالله اسدی ۴۹ ساله که در دادگاه اول به ۲۰ سال زندان محکوم شد درخواست تجدید نظر نکرده است.
دادسرای بلژیک پرونده اسدالله اسدی و هم‌دستان او را در سال ۲۰۲۰ به دادگاه کیفری شهر آنتورپ ارجاع داده بود. اسدالله اسدی و سه هم‌دست او به اتهام طرح بمب‌گذاری در گردهمایی سالانه سازمان مجاهدین خلق که در ۳۰ ژوئن سال ۲۰۱۸ در فرانسه برپا شده بود، بازداشت و به زندان محکوم شدند.
دادگاه کیفری آنتورپ روز پنج‌شنبه‌(فوریه ۲۰۲۱، اسدالله اسدی را به دلیل توطئه برای بمب‌گذاری در نشست سازمان مجاهدین خلق در پاریس مجرم شناخته و او را به گذراندن ۲۰ سال زندان محکوم کرد. سه هم‌دست او که تابعیت دوگانه ایرانی-بلژیکی دارند نیز به احکام زندان ‌۱۵ تا ۱۸ سال و سلب تابعیت بلژیکی محکوم شدند.
در پی اعلام این محکومیت، وکلای اسدالله اسدی، با اشاره به مصونیت دیپلماتیک موکل شان، دادگاه کیفری آنتورپ را فاقد صلاحیت رسیدگی به اتهام او خواندند. وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران نیز در واکنش به حکم ۲۰ سال زندان برای اسدالله اسدی روز سه‌شنبه ۹ فوریه ۲۰۲۱، سفیر بلژیک در تهران را فراخواند و حکم دادگاه آنتورپ را «ناقض حقوق بین‌الملل» دانست.
پرونده اسدالله اسدی که جاسوسی را با تروریسم آمیخته، به تنش‌های دیپلماتیک میان تهران و چندین پایتخت اروپایی از جمله پاریس دامن زده است. با این‌که اسدالله اسدی برخلاف سه هم‌دست خود درخواست تجدید نظر نکرده اما، گفته می‌شود وی امیدوار است که با یک زندانی غربی در ایران مبادله شود.

سی و هشتمین جلسه دادگاه حمید نوری در آلبانی!
بهرام رحمانی
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

سی و هشتمین جلسه دادگاه حمید نوری، متهم به مشارکت در اعدام‌های تابستان ۶۷، روز دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰ برابر با ۱۵ نوامبر ۲۰۲۱ در شهر دورس در آلبانی، با شهادت اکبر صمدی برگزار شد.

 

اکبر صمدی چهارمین شاهد از هفت شاهدی است که دادگاه سوئدی حمید نوری برای استماع شهادت‌های آن‌ها از سوئد به شهر دورس آلبانی رفته است.
این زندانی سیاسی سابق در سال‌ ۱۳۶۰در سن ۱۴ سالگی دستگیر شده و تا سال ۱۳۷۰ زندانی بوده است. وی به خاطر هواداری از سازمان مجاهدین خلق ایران دستگیر شده بود. دوران حبس خود را در زندان‌های اوین، قزل حصار و گوهردشت گذرانده است. وی سال‌های ۱۳۶۷ و ۱۳۶۸ را در زندان گوهردشت گذرانده است.
در این جلسه اکبر صمدی درباره کشتار تابستان ۱۳۶۷ در زندان گوهردشت و نقش حمید نوری در آن شهادت داد. وی گفت چهاربار در برابر هیات متصدی اعدام‌ها قرار گرفته است. اکبر هم‌چنین از مواجهه خود با ابراهیم رئیسی رییس جمهوری فعلی جمهوری اسلامی ایران و نماینده وقت دادستان گفت.
اکبر صمدی، عضو سازمان مجاهدین خلق ایران، در جلسه دادگاه گفت سال ۶۷ ابراهیم رئیسی به عنوان جانشین دادستان، در جلسه قضات مشهور به «هیات مرگ»، از او خواست مصاحبه کند و « سازمان کومه‌‌له» را محکوم کند تا عفو شود.
وکیل شاکی اکبر صمدی ابتدا به معرفی وی پرداخت. سپس سئوال و جواب دادستان با اکبر صمدی شروع شد و دادستان از اکبر درخواست که مشاهدات خودش را از آن‌چه سئوال می‌شود بگوید.
بر اساس گزارش ارائه شده در دادگاه،‌ اکبر صمدی در سال ۱۳۶۰ و در سن ۱۴ سالگی به جرم هواداری از سازمان مجاهدین خلق بازداشت و به ده سال زندان محکوم شده است و پس از چهار بار رفتن به اتاق که «هیات مرگ» در آن حضور داشت،‌ پذیرفت که مصاحبه کند.
وی در جلسه دادگاه گفت که اسامی ۳۷۷ نفر از افرادی که اعدام شدند را دارد و حمید نوری «اسامی را می‌خواند و به انتهای راهرو مرگ می‌برد.»
اکبر صمدی در تحقیقات اولیه خود گفته بود که حمید نوری در تاریخ ۱۲، ۱۸ و ۲۲ مرداد و هم‌چنین ۵ شهریور ۱۳۶۷ او را نزد هیات متصدی اعدام‌ها برده است. این هیات در میان جان به دربردگان به «کمیتە مرگ» معروف است.
صمدی هم‌چنین گفت در جریان اعدام‌ها بارها صدای حمید نوری را شنیده بود که نام زندانیان را برای انتقال به محل اعدام خواند و آن‌ها را به صف می‌کرد.
صمدی افزود در روز هشتم و نهم مرداد تعدادی را از بند آن‌ها بردند. گفته می‌شود اعدام‌های جمعی در زندان گوهردشت روز هشتم مرداد ۱۳۶۷ آغاز شده بود.
در دادگاه امروز اکبر صمدی گفت در روز ۱۰ مرداد ۱۳۶۷ او را به راهروی مرگ منتقل کرده‌اند. وی گفت در مجموع شش بار نیز به راهرویی منتقل شده که زندانیان سابق به آن لقب «کریدور مرگ» داده‌اند.
اکبر صمدی گفت ۱۲ مرداد برای نخستین بار ناصریان‌(با نام واقعی مقیسه) دادیار وقت زندان او را نزد «هیات مرگ« می‌برد. او می‌گوید در آن زمان هنوز از ابعاد اعدام‌ها اطلاعی نداشته است.
صمدی افزود حسینعلی نیری قاضی شرع هیات متصدی اعدام‌ها در آن روز از او اسم و مشخصاتش را پرسید و بعد راجع به دستگیری و اتهام سئوال کرد و از او پرسید عفو می‌خواهی. آقای صمدی می‌گوید در پاسخ گفته «من ۷ سال است زندان هستم سه سال باقی‌مانده ارزش عفو ندارد.» وی گفت نیری پرسید: «اتهامت چیست. گفتم هواداری. گفت هواداری از چی. گفتم هواداری از سازمان؛ بعد گفت برو بیرون.»
وی گفت در آن روز زمانی که در راهرو نشسته بود، «رئیسی آمد سراغ من و مرا صدا کرد. رئیسی آن‌موقع جانشین دادستان بود مرا برد یک اتاق تکی و نزدیکی اتاق هیأت مرگ.»
صمدی ادامه داد: ابراهیم رئیسی از اعضای هیات متصدی اعدام‌ها «نام و نام خانوادگی و اتهامم را پرسید و گفت مبارزه مسلحانه را محکوم کن. گفتم من وقتی دستگیر شدم یک سلاح ژ۳ قدش از من بلندتر بود. بعد گفت کومه‌له یکی از احزاب کردی را محکوم کن. گفتم من کرد و کومه‌له‌ای نیستم، بعد عصبانی شد و مرا از اتاق بیرون انداخت و به راهرو مرگ فرستاد.»
حسینعلی نیری‌(حاکم شرع وقت)، مرتضی اشراقی‌(دادستان وقت)، ابراهیم رئیسی‌(معاون وقت دادستان) و مصطفی پورمحمدی‌(نماینده وقت وزارت اطلاعات در زندان اوین) از جمله افرادی بودند که در هیات متصدی اعدام‌ها حضور داشتند. این اعدام‌ها با فتوای آیت‌الله خمینی رهبرو بینان گذار جمهوری اسلامی ایران آغاز شد.
به گفته صمدی روز ۱۲ مرداد «آخر شب حمید عباسی آمد و اسم ۱۴نفر را خواند؛ وقتی اسم مرتضی یزدی را خواند کسی جواب نداد. چند بار تکرار کرد باز هم کسی جواب نداد.»
اکبر صمدی گفت آن روز حمید نوری که در زندان از اسم مستعار عباسی استفاده می‌کرد «حالت آشفته‌ای پیدا کرده بود.»
وی افزود: «حمید عباسی یک نفر را اشتباه اعدام برده بود مرتضی یزدی را به جای سید مرتضی یزدی اعدام کردند. من در قزلحصار با سید مرتضی یزدی هم‌بند بودم اما مرتضی یزدی، فردی دیگر بود و حمید نوری به‌خاطر این اشتباه و عدم دقت یک نفر را اعدام کرد.»
صمدی گفت روز ۱۵، ۱۸ و ۲۲ مرداد نیز در برابر هیات متصدی اعدام‌ها قرار می‌گیرد. او می‌گوید روز ۲۲ مرداد در دادگاه پذیرفت که مصاحبه کند.

بخش‌هایی از شهادت اکبر صمدی:
در بند ۲ طبق بالا بودم و روز ۸ مرداد پاسدارها ما را ازبند بیرون آورند و به راهروی مرگ بردند. زندانیان دیگر از جمله حقیقت طلب، شهریار فیضی، فرامرز جمشیدی، حیدر صادق کیاآبادی، علیرضا سپاسی... بودند که همه اسامی که خواندم در جریان قتل‌عام اعدام شدند. در بین راه داوود لشکری ما را دید و به پاسدارها اعتراض کرد چرا این‌ها را آوردید تا اسم آن‌ها را نگفته‌ام نیاورید.
بعد ما را به انفرادی بردند و چند ساعت بعد داوود لشکری داخل بند آمد و اسامی‌مان را خواند و به بند قبلی یعنی به بند ۳ بردند. اشاره کنم ساختمان منطقه بی‌ را تخلیه کردند تا برای قتل‌عام آماده کنند.
به‌دلیل این‌که این مجموعه با سایر قسمتها ارتباط نداشت و ساختمان اداری مانع می‌شد، این بند با بندهای دیگر ارتباط داشته باشد، فاصله‌اش با بندهای دیگر زیاد بود لذا این مجموعه را آماده برای قتل‌عام کردند.
ما داخل بند ۳ رفتیم وقتی وارد بند شدم بچه‌ها از ما استقبال کردند. آنجا اخبار و مسایل وقایع اخیر را به ما گفتند. اخباری که به ما دادند بیانگر این بود که تغییر و تحولاتی به‌زودی صورت می‌گیرد. تعدادی از این بچه‌ها در اتاق تلویزیون بند که پاسداران به آن حسینه می‌گفتند داوود لشکری را با تعدادی از پاسداران دیده بوده که فرغونی با طناب دار منتقل می‌کنند.
...
من تا روز ۱۲ آن‌جا بودم و بچه‌ها اخبار را به ما منتقل کردند روز دوازدهم چند پاسدار آمدند فرعی پایین و دو سری اسامی را خواندند من جزو سری‌ اول بودم. بعد آمدیم در راهرو مرگ نشستیم و تقریبا اوایل صبح بود. بعد از چند دقیقه ناصریان اسم مرا خواند و به هیات مرگ برد. بعد از این‌که چشم‌بند را برداشتم نیری از من اسم و مشخصاتم را پرسید بعد راجع به دستگیری و اتهام سئوال کرد و گفت عفو می‌خواهی گفتم من ۷ سال است زندان هستم سه سال باقی‌مانده ارزش عفو ندارد. بعد گفت اتهامت چیست گفتم هواداری گفت هواداری از چی گفتم هواداری از سازمان بعد گفت برو بیرون.
من آمدم بیرون بعد رفتم نشستم اما از وضعیت اعدام‌ها اطلاع دقیقی نداشتم فقط می‌دانستم که عده‌یی اعدام شده‌اند. کنار دستم رضا فلانیک بود من با او در سالن ۴ هم‌بند بودم رضا هنگام خروج از مرز برای پیوستن به مجاهدین به همراه رضا ثابت رفتار، محمود میمنت، جواد نادری، دستگیر شده بود. رضا از من سؤال کرد می‌خواهند چه‌کار کنند گفتم می‌خواهند اعدام کنند و من مشابه این وضعیت را در سال ۶۰ دیدم.
وقتی ۵ مهر به اوین منتقل شدم گفتم وسیله‌ام را می‌خواهم گفتند نیاز نداری گفتم غذا می‌خواهم گفتند نیاز نداری. در همین حال رئیسی آمد سراغ من و مرا صدا کرد. رئیسی آن‌موقع جانشین دادستان بود مرا برد یک اتاق تکی و نزدیکی اتاق هیأت مرگ.
نام و نام خانوادگی و اتهامم را پرسید و گفت مبارزه مسلحانه را محکوم کن. گفتم من وقتی دستگیر شدم یک سلاح ژ۳ قدش از من بلندتر بود. بعد گفت کومه‌له یکی از احزاب کردی را محکوم کن. گفتم من کرد و کومه‌له‌ای نیستم، بعد عصبانی شد و مرا از اتاق بیرون انداخت و به راهرو مرگ فرستاد. وقتی نگاه کردم کسی از بچه‌ها دیگر نبود عده‌یی جدید را آوردند و رضا فلانیک را هم برده بودند.
وقتی مجددا مرا برگرداند نزدیک عباس افغان بودم او تعادل روانی نداشت و در اوین در اثر شکنجه تعادلش را از دست داده بود. البته تنها عباس افغان چنین وضعیتی نداشت ۴ نفر دیگر نیز تعادلشان را از دست داده بودند.
عباس افغان را چند دقیقه بعد برای اعدام بردند. در راهرو مرگ تقریبا چراِغ‌ها خاموش بود ولی هر از گاهی که در سالن مرگ باز می‌شد من انعکاس نور را در آن‌جا می‌دیدم. در راهروی مرگ فقط می‌دیدم بچه‌ها می‌روند و درتاریکی محو می‌شدند و پاسداران مرتب در تردد بودند. تعدادی مسلح نیز ایستاده بودند.
اکبر صمدی روی ماکت نشان می‌دهد.
دو نفر از آن‌ها کنار در چهار لنگه می‌ایستادند سلاح کوتاهی داشتند.
دو نفر هم مقابل در ورودی اتاق هیات مرگ و دو نفر دیگر هم طرف دیگر اتاق هیات مرگ ایستاده بودند.
بچه‌ها را از این قسمت داخل اتاق هیات مرگ می‌کردند و از آن طرف به طرف راهرو مرگ می‌فرستادند. بعد از راهرو هیأت مرگ به سالن مرگ می‌رفتند.
حیدر صادقی که با هم قبلا در کریدور و با هم همبند بودیم حیدر نیز در این صف‌ها بود و اعدام شد. بعد از ظهر یکی از بچه‌ها کنارم نشست که قبلا با هم همبند بودیم گفت اعدامها در جریان است این‌که می‌گویند هیات عفو، دروغ است، این هیات مرگ است و نفراتی هم مانند نیری، شوشتری، اشراقی، رئیسی کسانی هستند که عضو هیات مرگ هستند. بعد پورمحمدی که نماینده وزارت اطلاعات در هیات مرگ بود.
دوستم به من گفت به بچه‌ها بگو همه را اعدام می‌کنند چون همه بچه‌هایی که در کوریدور مرگ بودند از بچه‌های بند ما بودند.
دو نفر از بچه‌ها را در انتها و ابتدای کریدور گذاشتیم و من با صدای بلند گفتم یک نفر این‌جا هست که من او را تایید می‌کنم و اخباری دارد که برای شما می‌گوید و دوست من اطلاعات را به آن‌ها گفت و گفت اعدام‌ها در پنجم در اوین و هشتم در گوهردشت شروع شده.
در اوین بین ۴۰۰ تا ۵۰۰ نفر اعدام شده‌اند و رژیم تصمیم گرفته زندان را پاک‌سازی کند بعد گفت من می‌خواهم موضع‌تان را پایین بکشید. محمدرضا شهیر افتخار جلو من ایستاده بود گفت الآن نمی‌توانیم کاری بکنیم و ما باید برویم و اعدام شویم چون رژیم سوء‌استفاده می‌کند و شرایط را سختتر می‌کند انقلاب خون می‌خواهد و ما باید جوابش را بدهیم.
شاهد بودم محمدرضا و بهزاد فتح زنجانی را بردند و بهزاد گفت انقلاب بارش روی دوش یک نفر است و این بار افتاده روی دوش ما بعد هادی عزیزی را بردند.
بچه‌ها وقتی به این قسمت‌ها و دو بند آخر منتقل می‌شدند به آن‌ها سه برگه داده می‌شود وصیت‌نامه، نامه به خانواده و توبه نامه.
من یک‌بار به ناصریان اعتراض کردم چرا این‌جا ما را نگه‌داشتی گفت خدا را شکر کن که نفس می‌کشی و خودم طناب را به گردنت می‌اندازم. حمید عباسی تمامی نقل و انتقالات را انجام می‌داد.
من آن شب تا آخر شب در راهرو مرگ بودم و تقریبا تمامی نفرات را به سالن مرگ بردند. آخر شب حمید عباسی آمد و اسم ۱۴ نفر را خواند وقتی اسم مرتضی یزدی را خواند کسی جواب نداد چند بار تکرار کرد باز هم کسی جواب نداد.
حمید عباسی یک نفر را اشتباه اعدام برده بود مرتضی یزدی را به جای سید مرتضی یزدی اعدام کردند.
من در قرل‌حصار با سید مرتضی یزدی هم‌بند بودم اما مرتضی یزدی، فردی دیگر بود و حمید نوری به‌خاطر این اشتباه و عدم دقت یک نفر را اعدام کرد.
من به حمید عباسی گفتم اسم مرا نخواندی به لیست نگاه کرد اسم من در آن نبود. بعد من از راهرو مرگ رفتم طبقه دوم در انفرادی، در انفرادی تقریبا تمامی سلول‌ها پر بود و یک بخشی همان شب و یا و بخش دیگری را هم به آن‌ها حکم اعدام دادند.
من به بچه‌های دیگر اسامی کسانی را که خودم دیدم و شنیده بودم اعدام شدند به آن‌ها دادم و آن‌ها نیز به من اسامی را دادند.
...
وقتی من از سلول خارج شدم داود لشکری مرا به راهرو مرگ برد. بعد رفتم پیش هیات مرگ. بعد از گفتن اسم و مشخصات به راهرو مرگ رفتم. آن‌جا هم باز شاهد خواندن نام اعدامی‌ها توسط حمید نوری بودم. او اسامی را می‌خواند و به انتهای راهرو مرگ می‌برد.
لیست اسامی که در این روز اعدام شدند را می‌دانم اما برای این‌که وقت دادگاه را نگیرم آن‌ها را اعلام نمی‌کنم. اما لیست ۳۷۷ نفر از اعدامی‌ها را دارم. ۱۷۷ نفر از گوهردشت تعدادی در گرگان تعدادی در خوزستان مانند حمید کرامتی.
من تا غروب آنجا بودم و غروب مرا به بند ۲ بردند که چند تن از زندانیان حضور داشتند. با سلول کناری تماس گرفتم و با سلول‌های طبقه دوم.
تقریبا دیگر همه در جریان اعدام‌ها قرار داشتند و فقط نمی‌دانستند خودشان کی اعدام می‌شوند.
...
روز هیجده مرداد وقتی مرا به هیات مرگ بردند. پورمحمدی و شوشتری با من صحبت کردند از آن‌جایی که نمی‌دانستم چه حادثه‌‌ای در پیش است وانمود کردم سر درد دارم و آن‌ها صحبت را با من ادامه دادند و پورمحمدی گفت مصاحبه می‌کنی بعد مرا به راهرو مرگ انتقال دادند و هر نیم ساعت و ۴۰ دقیقه یک سری اسامی را حمید عباسی می‌خواند و به انتهای راهرو مرگ می‌بردند.
کسانی که باید اعدام می‌شدند به سالن می‌برد و کسانی را که قرار بود به انفرادی ببرد به خط می‌برد و وانمود می‌کرد می‌خواهد برای اعدام ببرد.
بعد می‌گفت برمی‌گردید و بعد منتقل می‌کرد به انفرادی و من برگشتم به سلولم. همواره در حال مورس زدن بودم و با سلول‌های دیگر ارتباط برقرار می‌کردم. کسانی بودند که اشراف زیادی به محوطه داشتند و هر وقت هیات مرگ می‌آمد متوجه می‌شدند. ما تقریبا آدرس هیات مرگ را درآوردیم و این‌که با چه ترتیبی کار می‌کند و چه روزهایی.
روز بیست و دوم بود در هیات مرگ نیری اسم و مشخصات را خواند و دو برگه دستش بود هر جوابی می‌دادیم به برگه نگاه می‌کرد وقتی از من سئوال کرد مصاحبه می‌کنی من گفتم آری.
پور محمدی، رئیسی و ناصریان آن‌جا بودند. ناصریان برای این‌که صحنه را بچیند داوود لشکری و حمید عباسی هم با او بودند. گفتم من ۱۴ سالم بود و اگر آدم می‌کشتم طبق قانون خودتان حکمم اعدام بود. ناصریان گفت چرا مصاحبه نمی‌کنی این حرف‌ها نشد مصاحبه.
نیری گفت تو کسی را در بند می‌شناسی از مجاهدین سرموضع، من برگشتم و گفتم این‌ها یعنی ناصریان، لشکری و داود عباسی آدم‌های عقده‌ای هستند و می‌خواهند بلایی سرم بیاورند.
وقتی این‌ها را گفتم اشراقی دوباره گفت تو واقعا مصاحبه می‌کنی. گفتم اگر این کار را نمی‌کردم نمی‌گفتم. بعد گفت برو بیرون و دوباره مرا به راهرو مرگ بردند. مدتی آن‌جا بودم بعد مرا به سلول دربسته منتقل کردند.
نوبت بعد که من را به راهروی مرگ بردن. روبه‌روی اتاق هیات مرگ یک اتاق بود صدای زنگ تلفن را شنیدم بعد یک نفر خارج شد آمد به هیات مرگ و شلوغ شد و شروع کردن بحث کردن. حتی متوجه نبودن که یک زندانی در هیات مرگ است بعد از چند دقیقه در هیات مرگ باز شد و دو الی سه نفر خارج شدن. با حالت آشفته‌ای گفتند چه کسانی با آن‌ها دوبار برخورد شده. بایستید
و بعد پرسید چه کسانی یک بار برخورد شده بایستند و بعد گفت هر کی با او برخورد شده بایستد با خودم گفتم حتی ترتیبات هیات مرگ را هم نمی‌خواهند اجرا کنند و دیگه امروز همه را اعدام می‌کنند. وقتی همه به خط شدیم دستم را روی شانه نفر جلوییم گذاشتم و به‌عنوان نشانه خداحافظ شانه‌هایش را فشردم. بعد همان نفر گفت حرکت کنید حرکت کردیم و پیچیدیم به سمت راهروی مرگ که منتهی می‌شد به سالن مرگ. گویی که همه‌مان همین تصور را داشتیم که برای اعدام می‌رویم که گفتند برگردید این‌طرف آمدیم قسمت پاگرد آشپزخانه. تعداد خیلی زیادی به‌صورت فشرده نشسته بودند از لابلای این‌ها عبور کردیم و از چشم‌بند این‌ها را نگاه می‌کردم به‌نظرم دوستان مارکسیست ما بودند که آن‌جا نشسته بودن ولی کسی را نتوانستم بیاد بیاورم.
ما به سلول‌های دربسته منتقل شدیم وقتی وارد شدم از دیدن من تعجب کردند. در این سلول موسی حیدرزاده بود و دقیقا در جریان وضعیت من قرار داشت. به بچه‌ها گفتم فکر می‌کنم اعدام مارکسیست‌ها شروع شده. از آن‌جایی که فقط در راهروی هیات مرگ بودم و نتوانستم کسی را ببینم یا اسم کسی را بشنوم فقط دو نفری که کنارم بودند را شناخته بودم که یکی محمد سلامی بود و دیگری مجتبی اخگر. محمد سلامی در سال ۱۳۷۱ اعدام شد. وقتی که ۶۹ آزاد شده بود برای پیوستن به مجاهدین از مرز می‌خواست خارج شود که دستگیر شد و اعدام شد.

سئوال و جواب دادستان در مورد وقایع هشتم مرداد:
دادستان: باید برگردیم در مورد هشتم مرداد یک سری اسامی را گفتید که همراه تو بودند وقتی که در سالن انفرادی بودید حالا من این اسامی را می‌خوانم، طاهر بزاز حقیقت‌طلب، علیرضا سپاسی که گفتی همه این‌ها اعدام شدند از کجا می‌دانی آن‌ها اعدام شدند؟
اکبر صمدی: وقتی پروژه قتل‌عام تمام شد ما را در چند مرحله در قسمت‌هایی متمرکز کردند. در هیچ‌کدام از این مراکز این نفرات حضور نداشتند و حتی وقتی ما از گوهردشت به اوین هم منتقل شدیم این نفرات نبودند و از طریق ارتباطات فامیلی که ما داریم می‌دانم که این‌ها اعدام شدند.
دادستان: وقتی به بند برگشتید گفتی ۲۰ نفری آن‌جا بودید صحبت از حسین سبحان و رضا زند کردید این دو نفر چه شدند؟
اکبر صمدی: این دو نفر اعدام شدند من از سال۶۰ تا ۶۴ با این نفرات بودم و خانواده ما با هم می‌آمدند برای ملاقات. ضمن این‌که رضا زند برادرش محمد زند هم با ما بود و او هم خبر اعدام برادرش را از طریق خانواده‌اش شنیده بود.
دادستان: شما گفتی روز دوازدهم که شما را بردند آن‌جا اشخاصی را می‌بینی از جمله رضا فلانیک از هم بندیهایت، از کجا و چه‌طور در این دادگاه می‌بینی؟
اکبر صمدی: همان‌طور که گفتم ما چشم‌بند داشتیم و با چشم‌بندمان منطبق بودیم مواقع زیادی که به‌صورت شبح دیده می‌شوند از زیر چشم‌بند نگاه می‌کردیم. من به نفر کناری گفتم کی هستی؟ گفت رضا، گفتم کجا بودی؟ گفت ما از فرعی تازه آمدیم.
دادستان: تو گفتی حمید عباسی از روی لیست اسم می‌خواند از کجا فهمیدی که این حمید عباسی است؟
اکبر صمدی: من حمید عباسی را قبل از این دیده بودم تقریبا در راهرو که بودم هر کس نزدیک می‌شد من کفش‌هایش را نگاه می‌کردم، موقعی که احساس می‌کردم او مرا نمی‌بیند سرم را بالا می‌کردم و کاملا او را نگاه می‌کردم و یک علامت از او در ذهنم می‌گرفتم، مثلا نوع کفش او یا رنگ شلوارش. دقیقا وقتی نفر نزدیک می‌شد یا دور می‌شد کامل می‌فهمیدم و تشخیص می‌دادم. روز ۱۲ مرداد که در راهرو بودم من تقریباً وسط نشسته بودم اسامی که خوانده می‌شد مشخصاً جلوی من به خط می شدند موقعی که حمید عباسی مشغول خواندن اسامی بود و درگیر این بود که نفرات را به خط کند من او را کامل می‌دیدم و شکی نداشتم که او است. من ۱۲ مرداد چندین بار حمید عباسی را دیدم که اسامی می‌خواند و به سالن مرگ می‌برد و فاصله من با وی چند متر بیشتر نبود. حمید عباسی در سالن مرگ مشغول بود. مسئولیت اصلی حمید عباسی خواندن اسامی و بردن آن‌ها به سمت سالن مرگ بود.
دادستان: گفتی که قبل از این هم حمید عباسی را دیده بودی کی و چه صحنه‌ای قبل از این راهرو او را دیدی؟
اکبر صمدی: یک بار که من به‌دلیل ورزش جمعی به اتاق گاز منتقل شده بودم به‌خاطر این‌که بچه‌ها حال‌شان خراب بود ما شروع کردیم به کوبیدن درب اتاق. وقتی درب را پاسداران باز کردند من حمید عباسی را پشت سر آن‌ها دیدم. یک مورد دیگر که باز مربوط به ورزش جمعی بود. وقتی داوود لشگری گفته بود اگر ورزش جمعی کنید استخوان‌هایتان را خرد می‌کنیم. در راهرو یک تونل درست کرده بودند که باید از آن رد می‌شدم.
ما وقتی وارد راهرو شدیم و ناصریان و داوود لشگری و حمید عباسی آن‌جا بودند. آن‌جا که وارد شدیم گفتند چشم‌بندها را بزنید و از این تونل باید عبور می‌کردیم.
دادستان: جدای این دو مورد باز هم حمید عباسی را دیده بودید؟
اکبر صمدی: قبل از اعدام‌ها چند بار که می‌آمدند حکم‌ها را می‌پرسیدند او را دیدم ولی خودم مستقیما با او صحبتی نکردم. اما در آن مجموعه حضور داشت و همراه ناصریان و لشگری بود. همراه آن‌ها وقتی که از ما اتهام را می‌پرسیدند. چون بین سال۶۵ تا ۶۷ بارها از من اتهام را پرسیدند. این کار روتین بود که هر چند بار می‌پرسیدند و همین فرم‌ها و سئوال و جواب‌ها پایه دسته‌بندی و جابه‌جایی زندانیان بود.
دادستان: شما در قزل‌حصار از چندین نفر در وقایع ۱۲ مرداد نام بردی، از جمله بهزاد فتح زنجانی، محمدرضا شهیر افتخار و احمد نعل‌بندی، عباس افغان، حیدر صادقی، هادی عزیزی آیا می‌دانید برای این‌ها چه اتفاقی افتاده؟
اکبر صمدی: این‌ها اعدام شدند؛ احمد نعل‌بندی در ۱۸ مرداد اعدام شد. حیدر صادقی بچه نارمک بود من وقتی از زندان آزاد شدم رابطه مشترکی با خانواده این‌ها داشتیم هر چند من هیچ شکی نداشتم بعد متوجه شدم که خانواده‌اش قطعا از اعدام او مطلع است.
دادستان: می‌رسیم به ۱۵ مرداد. باز شما را مجددا به راهرو می‌برند حالا شما می‌گویید حمید عباسی را هم می‌بینید هم می شنوید که اسم را می‌خواند و آن‌ها را به سمت سالن اعدام می‌برد. هیچ تصویر ذهنی از آن روز دارید که شما در ارتباط با حمید عباسی در چه فاصله‌ای بودید چه‌طور می‌شناختید؟
اکبر صمدی: یکی از این‌ها را می‌شناختم هم کلاسم بود عبدالرضا اکبری منفرد که به او می‌گفتیم مسیح. برادرانش ۶۰ و ۶۲ اعدام شده بودند ما در دبیرستان کیان در میدان شهدا با هم بودیم.
وقتی اسم عبدالرضا را خواند چند نفری به خط شدند. عبدالرضا همان روز اعدام شد. طی ۷ سال زندانش همیشه با هم در ارتباط بودیم وقتی انفرادی بودم عبدالرضا در طبقه بالا بود من با او در ارتباط بودم.
دادستان: وقتی حمید عباسی اسم را می‌خواند فاصله شما چه‌قدر است؟
اکبر صمدی: شاید در حدود ۵ تا ۷ متر. او اسامی را می‌خواند و گاه‌گداری در کنار بچه‌ها که به خط بودن حرکت می‌کرد. ۱۵ مرداد هم بیش‌تر از یک‌بار عباسی را دیدم. من خودم در شرایط مسلطی نبودم من فقط اسامی بچه‌ها را می‌خواندند و حمید عباسی درب اتاق را می‌کوبید دستش یک کیسه از چشم‌بند بود یا این‌که یک کیسه دیگر.
...
اکبر صمدی: ما ۱۵ مرداد آمدیم به راهروی مرگ بعد من رفتم به هیات مرگ و تا آن‌جا که می‌دانم منوچهر و غلامرضا کیاکجوری ۲۵ مرداد اعدام شدند. من ۱۵ مرداد در راهروی مرگ نبودم.
دادستان: حالا ما به هیجدهم مرداد می‌رسیم ما این‌طور فهمیدیم که حمید عباسی شما را به یک اتاقی می‌برد که آن‌جا پورمحمدی و شوشتری هستند. شما از کجا می‌فهمید که حمید عباسی بود.
اکبر صمدی: چون می‌دیدم چون هر کس که به من نزدیک می‌شد او را می‌دیدم وقتی کفش اش را یا شلوارش را می دیدم می فهمیدم که این چه کسی است. به‌ همین دلیل وقتی مرا صدا کرد مطمئن شدم حمید عباسی است.
دادستان: خوب بعد گفتید که حمید عباسی گول می‌زند وانمود می‌کند که آن‌ها را به سمت سالن مرگ می‌برد بعد بر می‌گرداند. شما از کجا می فهمید که گول می‌زند.
اکبر صمدی: او به خط می‌کند. این خط جلوی من تشکیل شده من مکالمات حمید عباسی را می‌شنوم که به نفرات می‌گوید حالا برگردید به بند.
دادستان: ببینید پس من این‌طور می‌فهمم آن صف که ایجاد شده فقط جهت صف را عوض می‌کند؟
اکبر صمدی: بله درست است.
دادستان: حالا در این موقعیت حمید عباسی را که لیست می‌خواند؟
اکبر صمدی: بله یک مورد خاصی که دارم برایتان می‌گوید بین اسامی که می‌خواند اسم یک نفر را به‌طور مشخص می‌گویم او اسم حسین نیاکان را می‌خواند. حسین نیاکان یکی دیگر از همکلاسی‌های من بود ما در مدرسه امیرکبیر هم کلاس بودیم وقتی او به صف شد تقریبا نزدیک من آمد من به آرامی او را صدا کردم چون قبلا یک سرود با هم می‌خواندیم.
حسین برای این‌که خودش را به من نزدیک کند نفرات جلویی را هل به جلو می‌دهد در حالی‌که من نشسته بودم حسین تقریبا جلوی من بود. در حالی‌که مشغول صحبت با حسین بودم حواسم به حمید عباسی هم بود.
دادستان: وقتی اشاره می‌کنید حمید عباسی می‌گویید این‌جا بود فاصله‌اش چه‌قدر بود؟
اکبر صمدی: هم‌چنان‌که دفعه قبل ۵-۷ متر بود از این طرف صف تا آن طرف صف یک چیزی در حد ۱۰ - ۱۵ متری بیشتر نبود و حمید عباسی جای ثابتی نداشت در طول صف برای کنترل صف قدم می‌زد به همین دلیل همیشه حواسم بود که این کجای صف بود.
دادستان: حالا این شماره ۴۵ حسین نیاکان برای ایشان چه اتفاقی افتاد.
اکبر صمدی: اعدام شد.
دادستان: این مسأله را مطمئن هستید.
اکبر صمدی: بله خواهرش زهرا هم در قتل‌عام اعدام شد.
حسین سال ۶۵ آزاد می‌شود و به اتفاق خواهرش می‌خواست به سازمان بپیوندد با این‌که حسین ۳ سال حکم گرفته بود ولی اعدام می‌شود.
دادستان: در مورد حسین نیاکان آیا با خانواده‌اش بعد در ارتباط بودی.
اکبر صمدی: بله بعد از طریق خانواده‌اش متوج شدم که اعدام شده است.
دادستان: آیا درست است وقتی تو در هیأت هستی ناصریان لشگری و عباسی را داخل می‌آورد از کجا می‌گویی؟
اکبر صمدی: من آن‌ها را می‌دیدم چشم‌بند نداشتم.
دادستان: آن‌ها چه‌کار می‌کنند؟
اکبر صمدی: آن‌ها را آورده بود که با حرف‌هایی که آن‌ها می‌زنند مرا اعدام کنند
دادستان: چه‌کار می‌کنند یا کاری انجام می‌دادند؟
اکبر صمدی: برگه اعدام من امضاء شده بود ناصریان حمید عباسی و لشگری را آورده بود که من حتماً اعدام بشوند
اکبر صمدی: من بلند شدم گفتم من ۱۴ ساله بودم و طبق قانون خودتان من اگر حتی کسی را کشته باشم نباید اعدام بشوم چون احکام آخوندی با قانونی متفاوت است و از این شکاف استفاده کردم.
دادستان: ۲۲ مرداد باز هم می‌روی در راهرو مرگ می‌نشینی چه‌قدر در آن‌جا می‌نشینی؟
اکبر صمدی: گفتنش سخت است موقعی که شما راحت نشسته‌اید یک طور زمان می‌گذرد ولی موقعی که اضطراب داشته باشید نمی‌توانید زمان بدهید ولی مجموعا می‌توانم بگویم قبل از ظهر رفتم به سالن و تا شب در آن‌جا بودم.
دادستان: آن زمان که در راهرو بودید چی می‌دیدید
اکبر صمدی: دوباره حمید عباسی اسامی را می‌خواند و من می‌دانستم که اسامی را که حمید عباسی می‌خواند آن‌ها دارند اعدام می‌شوند و من اعدام نمی‌شوم حالت متناقض داشتم من لیست اسامی را دارم که اگر لازم است می‌توانم بخوانم.
دادستان: منظورت چی است که تو قرار نیست اعدام بشوی؟
اکبر صمدی: به‌خاطر برخوردی که در هیات مرگ داشتم تصور من این است که من اعدام نمی‌شوم ولی بچه‌های دیگر اعدام می‌شوند.
دادستان: می‌دانید آیا عرب کی هست؟
اکبر صمدی: او دادیار گوهردشت بودند قبل از این‌که ناصریان و حمید عباسی به گوهردشت بیایند همان فرم‌هایی که می‌گفتم سؤال و جواب می‌کردند عرب هم بود. تقریبا اواخر خرداد ۶۷ بود آمد ما را از این‌جا به یکی از اتاق‌های طبقه دیگر برد.
دادستان: عرب کی تو را می‌برد به این اتاق وسط؟
اکبر صمدی: خرداد ۶۷.
دادستان: چه شکلی بود؟
اکبر صمدی: مقداری چاق بود مشخصه جدی او رنگ پوست‌اش بود تقریبا سیاه محسوب می‌شد البته نه این‌که سیاه پوست بود.
دادستان: در مورد دستگیری حمید نوری آیا عکس‌هایش را در اینترنت دیدی؟
اکبر صمدی: بله.
دادستان: چه واکنشی داشتید؟
اکبر صمدی: خیلی خوشحال شدم فکر نمی‌کردم دستگیر بشود.
دادستان: این عکس‌ها را که دیدی آیا شناختی چه چیزی باعث شد که شناختی؟
اکبر صمدی: خود چهره‌اش همان بود فقط صورت اش کمی پیرتر شده و یک مقداری رنگ مویش سفید شده اگر رنگ مو بزند کامل همان است.
...
سئوالات وکیل اکبر صمدی:
...
سئوال: بعد از آزادی کی از ایران خارج شدی؟
جواب: سال ۷۵.
سئوال: الان در آلبانی و اشرف سه هستی کی این‌جا آمدی؟
جواب: سال۱۳۹۵
وکیل: به دادستان گفتی برگه اعدام به تو داده شد، از کجا فهمیدی برگه اعدام است؟
اکبر صمدی: در راهرو هیات مرگ به‌طور خاص در ۱۲ مرداد و آخرین شب که در راهرو مرگ بودم حمید عباسی وقتی اسم نفرات زنده را خواند اسم مرا نخواند، در نتیجه رفت برگه اسامی اعدامی‌ها را آورد. اسم من در بین آن اسامی هم نبود از آن‌جا من نتیجه گرفتم اسم آن برگه اعدام است. همان برگه‌ای که رئیسی وقتی مرا از اتاقش بیرون کرد روی میزش جاماند.
وکیل: وقتی جلو هیات مرگ ایستادی و بعد از این‌که متوجه شدی اعدام می‌کنند احساست چه بود؟
اکبر صمدی: من در حالت اضطراب بودم چون شاهد رفتن گروه گروه از دوستانم به سالن مرگ بودم بعضی از آن‌ها را از نزدیک می‌شناختم و ساعت‌ها ذهن من درگیر آن اسامی بود به همین دلیل نمی‌توانم بگویم در آن روزها چند ساعت آنجا بودم. من فکر می‌کردم همه ما را اعدام می‌کنند درعین‌حال که ترسی از مرگ نداشتم ولی نمی‌خواستم در میز آن‌ها بازی کنم.
سؤال: وقتی همه شما متوجه شدید اعدامها صورت می‌گیرد فضا چه‌طوری بود.
جواب: یک فضایی وجود داشت که در عین‌حال که بچه‌ها آماده مرگ بودند روحیه‌ خودشان را حفظ می‌کردند. هادی عزیزی با بچه‌ها صحبت شوخی می‌کرد. خودم حالتی از خشم و افسردگی داشتم و برایم ناباور بود که آن‌ها اعدام می‌شوند حتی روز۱۵ مرداد که این‌جا نشسته بودم صدایی از بهداری می‌آمد دیدم ناصر منصوری را می‌آورند. انتظار داشتم او را به بهداری بیرون ببرند. وقتی به راهرو مرگ آمدند من خشکم زد بعد از چند دقیقه از راهرو بردند من فکر کردم برای کار اداری آورده‌اند اما او را به سمت سالن مرگ بردند.
من ۷ سال در زندان بودم و فکر می‌کردم جمهوری اسلامی را می‌شناسم. به‌همین دلیل باور نداشتم ناصر منصوری را اعدام کنند چون او از کمر فلج بود اما او را به سالن مرگ منتقل کردند متاسفانه نمی‌دانم چه‌قدر وقت طول کشید.

برخی سئوالات وکیل متهم حمید نوری از شاکی اکبر صمدی:
وکیل: شما در رابطه با ناصریان، لشکری، عرب، عباسی صحبت کردید ذهنیتی که شما راجع به عرب دارید این است دادیار زندان گوهردشت بوده است؟
اکبر صمدی: بله عرب دادیار بود.
وکیل: ناصریان هم دادیار بود؟
اکبر صمدی: بله.
وکیل: عباسی هم دادیار بود؟
اکبر صمدی: بله سه دادیار بود عرب، ناصریان و عباسی دستیار ناصریان بود اما هر بار که با او مواجه می‌شدم به‌عنوان دادیار با او مواجه می‌شدم و نه معاون دادیار او کار ناصریان را انجام می‌داد.
وکیل: شما بحث عرب را کردید آیا در زندان گوهردشت کسی بود شباهتی به عباسی داشت
اکبر صمدی: خیر
وکیل: من فکر می‌کنم وجه تمایزی بین بیانات شما و حرف‌هایتان با پلیس است که اجازه می‌خواهم بخوانم. در صفحه ۵۶۷ یک سؤال است و آن‌چه مد نظر من است جواب است که می‌خواهم بخوانم:
پلیس سئوالی از شما کرده بر این مبنا که آیا در گوهردشت کسی بود که شبیه عباسی بود شما جواب دادید می‌شد بگویی عرب شبیه ایشان بوده ولی عرب اهل جنوب ایران بوده ولی قدری پوستش تیره‌تر بود ولی ایشان می‌توانست شبیه او بوده آیا به پلیس این‌طور گفتی؟
اکبر صمدی: نتیجه‌ای که گرفته اشتباه بوده پوست عرب نزدیک به سیاه بود و حمید عباسی سفید است شاید تعبیر درستی از حرف‌هایم نشده است.

لازم به یادآوری است که هیات رییسه دادگاه محاکمه حمید نوری به شهر دورس در کشور آلبانی سفر کرده‌اند. حمید نوری در جلسات دادگاه آلبانی حضور ندارد و وکیل او در این جلسات حاضر است. نوری به همراه دیگر وکلایش در دادگاه استکهلم حضور دارد و جلسات دادگاه آلبانی را به صورت ویدئویی می‌بیند.
این دادگاه پیش‌تر در آغاز سی و سومین جلسه محاکمه نوری اعلام کرده بود که هفته‌های ۴۵ و ۴۶ این دادگاه به‌دلیل اهمیت استماع شاهدان مستقر در آلبانی در خصوص اثبات جرم متهم، از چهارشنبه ۱۰ نوامبر در شهر دورس آلبانی برگزار خواهد شد.
در سه جلسه قبلی دادگاه در آلبانی، محمد زند، مجید صاحب‌جمع و اصغر مهدی‌زاده، سه عضو سازمان مجاهدین خلق علیه حمید نوری شهادت داده‌اند و تاکید کرده‌اند که او در فرایند اعدام زندانیان نقش داشته‌ است.
ادامه دادگاه حمید نوری در آلبانی روز سه‌شنبه با ادای شهادت محمود رویایی عضو سازمان مجاهدین خلق ادامه خواهد یافت.