خدامراد فولادی: پلمیک ِ نقادانه با آقایان عباس منصوران، بیژن نیابتی و یاشار سهندی

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

بخش 3
ادامه ی نقد ِ دیدگاه های عباس منصوران
یک کلمه حرف ِ حساب:

« آن» که از جانب ِ « دیگری» با من برخورد ِ « قهرآمیز»نموده لطف می کرد اجازه می داد « آن دیگری»خود به پلمیک ِمن با خویش پاسخ ِ نقادانه یا حتا قهرآمیز دهد! استبداد یعنی همین که: یکی با استفاده از موقعییت اش به جای ِ دیگران تصمیم بگیرد وعمل کند. خیزش ِکنونی ِ شهروندان ِ ایرانی علیه ِهمین استبداد ِ« به جای دیگران تصمیم گرفتن وعمل کردن» است. درعین ِحال وظیفه دارم ازیاری رسانان به این قلم ِ در اسارت ِ قهر ِ استبداد ِ آزادی ستیز سپاسگزاری نمایم.
در ابتدای این بخش از نقد ِ آقای منصوران باید بر این واقعییت ِ تئوریک و عملی تاکید نمایم که« همه باهمی» ِ دموکراسی خواهانه ی شهروندان ِ ایرانی – اگر مجاهدین ِ مسلمان ِ همایدئولوژی ِ شناخته شده ی ملاهای حوزوی، وسلطنت طلبان ِ خواهان ِ بازگشت به پادشاهی ِ کیش ِ شخصییتی ِ آزمون پس داده را کنار بگذاریم-، دو مخالف ِسرسخت ِ تاریخی دارد با یک ایدئولوژی واحد و آن رژیم ِ اسلامی و توده ای – لنینیست هاهستند. چرا ایدئولوژی واحد؟ به این دلیل ِ کاملن واضح که ضدییت با « دموکراسی ِدورانی» با توجیه ِضدییت با امپریالیسم تنها از یک ایدئولوژی ِ واپسگرا یعنی ایدئولوژی ِ فئودالی- پدرشاهی ِ عقب مانده از دوران بر می آید. به بیان ِدیگر،ازآنجا که ایدئولوژی های این دوران، ایدئولوژی های بورژوایی و پرولتاریایی هستند، اولن پرولتاریا نمی تواند با دموکراسی ِ بورژوایی مخالف باشد زیرا موجودییت و جایگاه ِ تاریخی – طبقاتی ِ خودش به عنوان ِ یک قطب( سوژه ی) دیالکتیکی- اثباتی ِ هدف دار و وظیفه مند برای گذار ِ تاریخی تکاملی به نظام و دوران ِ عالی تر، که نیازمند ِ شناخت و آگاهی از موقعییت و جایگاه خویش در جامعه و درنظام ِ موجود است، بدون ِ دموکراسی و آزادی های سیاسی امکان پذیر نیست. ثانیین، تضاد ِپرولتاریا با بورژوازی نه با دوران که هستی و موجودییت ِ اجتماعی- تولیدی ِ خودش از هرجهت وابسته به آن است، وازاین رو نه با آزادی های سیاسی ِ این دوران( دموکراسی ِ دورانی) بلکه با مالکییت ِ خصوصی بر وسایل ِ تولید است. مفهوم ِ تاریخی ماتریالیستی ِ این سخن آن است که مخالفت وناسازگاری ِطبقه ی کارگرومارکسیست ها ی مدافع ِاین طبقه نه مخالفتی ایدئولوژیک بادوران ِسرمایه داری،بلکه همستیزی ِ تاریخی - طبقاتی با نظام ِ سرمایه داری است. با این توضیح که: نظام شامل ِ کرد وکارهای تولیدی، اقتصادی با مالکییت ِ سرمایه دارانه،و دوران شامل ِموجودییت ِ اجتماعی وتاریخی ِهردو طبقه ی به هم وابسته ی بورژوازی و پرولتاریا در فرایند ِ تکامل است.( دوران و نظام یک وحدت ِ همبسته ی تاریخی اند که دوران نتیجه و محصول ِ تکامل ِشیوه ی تولید ومناسبات ِتولیدی طبقاتی ِ یک نظام ِ خاص است. به این معنا،- به این نکته توجه کنید:-هیچ دورانی بدون ِتکامل ِنیروهای مولده ی نظام ِ اجتماعی اقتصادی ِ خاص ِ خود – در اینجا نظام ِ سرمایه داری- یعنی بدون ِ تکامل ِ ابزار ، و نیروهای مولد و به ویژه طبقه ی کارگر، ابتدا به ساکن و« معجزه آسا» از« هیچ» ِناموجود پدید نمی آید تا به « هیچ ِ ابتدابه ساکن ِ» دیگری گذرنماید! راه ِغیر ِ سرمایه داری ِ لنینیست ها برای تحقق ِ سوسیالیسم، همان گذار ازهیچ ِ معجزه گر به هیچ ِ معجزه آسا است! درضمن، وقتی من می گویم خواهان ِ دموکراسی ِ دورانی هستم،هرگز به این معنا نیست که خواهان ِ بقای «نظام» یا حتا دوران ِ سرمایه داری و یا مادام عمری کردن ِ این نظام و دموکراسی ِ آن هستم، بلکه دقیقن به این معناست که چون نظام و دوران ِ بعدی- سوسیالیسم و کمونیسم- محصول و برآمد ِ ناگزیر و ضرورت مند ِ نظام و دوران ِ سرمایه داری اند، تا زمانی که این نظام و دوران تمام ِ دستاوردهای تولیدی و مناسباتی ِ خود را به عالی ترین درجه ی رشد و توسعه نرسانده باشد، نظام و دوران ِ عالی تر هرگز با هیچ اراده ی خارج از ومافوق ِقانون مندی ِ حاکم برتکامل ِاجتماعی اقتصادی وسیاسی برقرار نخواهد شد. قانون مندی یی که یقینن شامل ِجامعه ی ما نیز می شود.). در واقع گذار ِدورانی ازسرمایه داری به کمونیسم، پیش و بیش از هرچیز مشروط و موکول است هم به رشد و توسعه ی صنعتی- تکنولوژیکی ِ«نظام» ِ سرمایه داری، و هم از این رو به روابط ِ دموکراتیک ِ دورانی ِ این نظام در حد ِ نیاز ِ جامعه ی مشخص برای فرارفت ِ تولیدی – تکاملی ِ ایجاب کننده ی «نظام ودوران ِ تاریخی ِ» بعد ازآن. چراکه بدون ِ این ضرورت ِ ایجابی- اثباتی ِ فرارونده و تکامل گرایانه از «این نظام و دوران» به « آن نظام و دوران»، تصور ِ تغییر در مناسبات ِ تولیدی توهمی بیش نیست. توهمی همچون پدید آمدن ِ « چیزی» از« هیچ». به این دلیل ِ واضح که دوران ِ کمونیسم برپایه ها و بنیادهایی ساخته و استوار می گردد که پیش تر در نظام و دوران ِ تولیدی- اقتصادی ومناسباتی ِ سرمایه داری ساخته و آماده شده باشند. کمونیسمی که بر تکنولوژی و صنعت ِ و مراوده ی پیشرفته ونیزمناسبات ِانسانی ِ متناسب با این پیشرفت ها ساخته نشده باشد، کمونیسمی موهوم و خیالی مانند ِ « کمونیسم ِ پیشا هبوط ِ آدم و حوای افسانه های دینی »است که هرگز از قلمروی جبر( جهل) به قلمروی آزادی( پراتیک ِ متکی بر علمییت وعقلانییت ) فرا نخواهد رفت.
بنابراین آموزه ها،آنچه اکنون درایران به« خیزش ِ همه باهمی» شهرت یافته نه ضدییتی ایدئولوژیک با سرمایه داری و سرمایه داران، بلکه تلاشی است نیمی آگاهانه، و نیمی خود به خودی اما ضرورت مند وهدفمند در راستای تکامل ِ این جامعه حتا اگر رژیم و فرقه گرایان به آن انگ ِ پروامپریالیستی بزنند وآن را محکوم کنند. « همه باهمی»یی که واکنشی است به جبر ِ سیاسی ایدئولوژیک ِ پیشا دورانی ِ حاکم بر این جامعه- ونه جبر ِ اقتصادی- طبقاتی ِ دورانی که تاریخن شامل ِ این جامعه نمی شود- و هدف ِ فوری اش جابه جایی ِ جبر ِ نظامی- پاده گانی ِ قپه بردوشان و عمامه برسران ِ تاریخن باجگیرومصادره چی،با دموکراسی ِپارلمانی ِ معمول و متداول در جامعه های پیشرفته است.
در بخش ِنخست نوشتم که فرقه گرا خود را بانیازها و مطالبه های تاریخی ِ تحقق نیافته ی جامعه وفق نمی دهد،بلکه به اشکال ِمختلف،عمدتن باسفسطه و تحریف و وارونه نمایی ِ واقعییت ها، تلاش می کند اولن مارکس را باخودهمنظر نشان دهد بدون ِ آنکه یک گفتاورد ازاو بیاورد،ثانیین جامعه رابا اعتقادات ودیدگاه های فرقه گرایانه و قدرت طلبانه ی خود – با عنوان ِ تنها آلترناتیو ِ رژیم که دهان ِ مخالفان اش را ببندد!- همسو نماید. منصوران در مقاله ی یادشده تمام ِ این شگردها را به کار گرفته تا خواننده را متقاعد سازد او- و فرقه اش- تنها راه گشایان ِ «کمونیسم» و آنچه او همچون دیگر همفکرانش «کمونیسم ِ شورایی » می نامند هستند، به شرطی که هرچه آنها بگویند جامعه بپذیرد و به آن عمل نماید. تمام ِ به اصطلاح استدلال های او در مقاله ی « موقعییت ِ انقلابی، اداره ی شورایی» در راستای اثبات ِ همین ادعاست. استدلال هایی پر از ضدونقیض گویی ها وخلافگویی های نظری ِآشکار. مثلن،می خواهد به خواننده و جامعه بقبولاند که هم رژیم ِ شاه یک سرمایه داری ِ همه باهمی بود، هم دارو دسته ی خمینی که می خواستند قدرت ِ سیاسی را تصاحب کنند یک همه با همی ِ سرمایه اندوز و سرمایه دارانه بود، وهم همه باهمی ِ شهروندان ِ دموکراسیخواه ِ کنونی خیزش ِ سرمایه داران علیه سرمایه داران است. دلیل ِ ساده انگارانه اش هم این است که رسانه های غربی اخبار ِ این خیزش را پخش می کنند! تو گویی پخش ِ خبر یعنی حمایت از خیزشگران ِ دموکراسی خواه. تقریبن این استدلال ِ همه ی لنینیست هاست که درواقع تنها دلیل اش هم دموکراسی خواهی ِ همه باهم های ضد ِ رژیم است. جالب است که خود ِ رژیم هم همین دلیل را علیه مخالفان ِ دموکراسی خواه اش می آورد و آنها را جاسوس و مزدور ِ غربی ها معرفی و حتا بازداشت و محاکمه می کند. با چنین استدلال ِ ساده انگارانه ای است که منصوران نتیجه می گیرد تنها او و فرقه ی اوست که انقلابی اند و هرکه با آنها نیست سرمایه دار و ضد ِ انقلابی است. آنها انقلابی اند، چون خواهان ِ حکومت و جامعه ای شورایی به سبک وشیوه ی شوروی و چین و کره ی شمالی و کوبا هستند. یعنی همان حکومت هایی که کوس ِ استبداد ِ فردی فرقه ای ِ تک حزبی و تک رهبری ِ مادام عمری شان با انواع ِ سرکوبگری ها، و ازجمله اردوگاه های کار ِ اجباری، بیش از صدسال است درجهان به صدا در آمده است. با این درک و برداشت از « آلترناتیو» است که منصوران در مقاله اش چندین ضد و نقیض گویی مرتکب شده که یک نمونه اش همه باهمی ِ سرمایه داران در مقاطع ِ مختلف علیه همدیگر است بی آنکه مثلن از آن سرمایه داران ِ ایرانی یی که علیه شاه « انقلاب» کردند، یا امروز در ایران علیه رژِیم ِ اسلامی متحد شده اندهم نوع ِسرمایه داری شان را مشخص نماید و هم از آنها وکارخانه ها وشرکت هاوتولیدات شان نام ببرد. دلیل اش در سرمایه داربودن ِ مخالفان ِ او و رژیم دقیقن همان چیزی است که هم او وهم رژیم با آن سرسختانه دشمنی می ورزند و به آنها انواع ِ اتهام ها و برچسب ها رامی زنند، یعنی شهروندان ِ استبداد ستیز ِدموکراسی خواه. چراکه هردوهمچنان که گفتم با دموکراسی و دموکراسی خواهی، ضدییت ِایدئولوژیک ِپیشا دورانی( پدرشاهی-کیش ِشخصیت پرستانه) دارند.
منصوران در دوگزاره به فاصله ی چند سطر ِ نوشتاری و یک لحظه ی تاریخی، هم ضد و نقیض گویی کرده و هم به جای آن که خود را همسو با نیازها و مطالبه های فوری و« عنداللزوم» ِ جامعه نماید، تلاش کرده که جامعه را با فرقه گرایی و فرقه سالاری ِ ضد ِ دموکراتیک ِ قدرت طلبانه ی خویش همنظر نماید.آنجا که در توضیح ِ اداره ی به اصطلاح شورایی ِ مورد ِ نظرش می نویسد: « اداره ی شورایی ِ جامعه بدون ِ سرکرده گی ِ هیچ حزب و سازمان وقدرتی به وسیله ی کارگران، زنان و تهیدستان ِ آگاه و سازمان یافته برای سوسیالیسم تداوم می یابد{ اولن خود ِ همین جمع ِ ناهمگون ِ کارگران ِ نامتشکل و زنان و تهیدستان ! در ایران تحت ِ حاکمییت ِ استبداد نوعی همه با همی ِ دلبخواهی است و نه یک ضرورت ِ تاریخی دورانی. ثانیین در شرایط ِ فقدان ِ دموکراسی و آزادی های سیاسی و خصوصن آزادی ِ بیان و آزادی تبلیغ و ترویج ِ سوسیالیسم ، آگاهی از کجا و چگونه به افراد ِ تکین ِ غیر ِ متشکل راه یافته، و آنها چگونه وبا چه سازوکار ِ تشکیلاتی یی آنچنان سازمان مند و قدرت مند شده اند که بتوانند ادعای سوسیالیست بودن کنند و ایران ِهنوز سرمایه داری نرمال و هنجارمند نشده را یکراست وارد ِ نظام ِ سوسیالیستی نمایند؟}. به علاوه، آقای منصوران به احتمال زیاد تفاوت ِ آگاهی و شناخت را نمی داند و به همین دلیل آگاهی را به جای شناخت گرفته است. آگاهی، درک و احساس ِ تجربی و صرفن دیداری و شنیداری ِسطحی از چیزها و پدیده های عینی است. مانند ِاین که همه ی انسان ها چه بی سواد چه باسواد از وجود ِپدیده های طبیعی ِ پیرامون ِ خود مانند ِ ستاره گان و کهکشان ها آگاهی دارند. اما این آگاهی به هیچوجه به معنای شناخت ِ همه ی انسان ها از چیستی ِ ستاره گان و کهکشان ها نیست. تعریفی که ادیان از پدیده های طبیعی می کنند به صرف ِ « آگاهی» از وجود ِ این پدیده ها است و نه به دلیل ِ شناخت ِ علمی عقلانی از آنها. هنوز بسیاری بنابر آموزش های دینی فکر می کنند « آسمان سقفی بر بالای زمین است و ستاره ها میخ هایی هستندکه خدا به آن کوبیده تا به روی زمین نیفتد! » این درک و فهم و نتیجه گیری ِ غلط ناشی از آن «آگاهی» ِ دروغینی است که هنوز به « شناخت ِ واقعی» از حقیقت ِ پدیده ها یا همان شناخت ِ تئوریک ِ علمی عقلانی که در فلسفه ی مارکسیستی به آن ماتریالیسم ِدیالکتیک گفته می شود فرا نرفته است. به خصوص وقتی وارد ِ مباحث ِ تاریخی وجامعه شناختی می شویم مساله باز هم دقیق تر و پیچیده تر می شود. مانند ِ بحث از سوسیالیسم و کمونیسم که منصوران ساده انگارانه فکر می کند هرکس به سوسیالیسم و کمونیسم فکر کرد به خصوص که کارگر یا زحمت کش یا تهیدست یا حتا عضو یک تشکیلات ِ موسوم به « کمونیست» باشد از چیستی ِ آن آگاهی پیدا می کند. در یک کلام، آگاهی،امر ِتجربی ِسطحی و ظاهر بینانه ، و شناخت ، امر ِعلمی عقلانی، یا تئوریک است. از این رو، آن آگاهی یی معتبر و راستین است که بر شناخت ِ تئوریک متکی باشد، جناب ِ منصوران! به این ترتیب، بدون ِ تعارف باید گفت: در ایران ِ تحت ِ حاکمییت ِ استبداد که آزادی برای تبلیغ و ترویج ِ نظرورانه ی سوسیالیسم وکمونیسم وجود ندارد یا بسیار محدود و پنهان از دید و عمل ِ رژِیم است، نه تنها کارگران و زحمت کشان و به ویژه تهیدستان، بلکه حتا دانشگاهیان نیز معنا و مفهوم ِ واقعی ِ سوسیالیسم وکمونیسم را نمی دانند و گمان می کنند سوسیالیسم و کمونیسم همان بوده که درشوروی ِ دیروز و چین و کره ی شمالی و کوبای امروز وجود داشته و دارد. همچنان که خود ِ آقای منصوران وهمفرقه ای های ایشان چنین درک و برداشت ِ نادرستی از این نظام و دوران ِ تاریخی دارند. اگر غیر از این بود، سوسیالیسم و کمونیسم را در حد ِ آگاهی ِ زحمت کشان و تهیدستان و فرقه سالاران ِ قدرت طلب ِ بی اعتقاد به ماتریالیسم ِ تاریخی و تکامل ِ قانون مند ِ جامعه های انسانی تنزل نمی دادند. یا از بحث ِ سراسر تناقض اش به این نتیجه ی خود محور بینانه و اراده گرایانه نمی رسید که :« جامعه ای که فلسفه و دانش ِ طبقاتی و نیروی رهایی بخش و{- توجه کنید چگونه از یک بحث ِ درظاهر عام به نتیجه ی دلخواه ِ فرقه سالارانه می رسد-} پیشاهنگان ِ انقلابی ِ خویش را دارد، پیروزمند ِ این نبرداست». این چنین استدلالی ، نه آموزش ِ تئوریک- مارکسیستی با هدف ِ رهایی ِ جامعه از شر ِاستبداد ِ حاکم، بلکه نرخ تعیین کردن برای برتری ِ اقتدار و اراده ی فرقه بر قوانین ِ عام ِ حاکم بر تکامل ِ اجتماعی، میان ِ دعوای اش با دموکراسی خواهان است!
ادامه دارد