محمد قراگوزلو: داستان افغانستان

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

 (۴. بسترهای ۱۱ سپتامبرِ دوم): آفریقای شمالی و آسیای مرکزی و خاورمیانه ­ی خونینی که روی دست ما مانده – از چچن تا عراق و سوریه و لیبی و یمن و در راس همه­ ی اینها افغانستان – و امید به آرامش و صلح و رفاه را به آرمانی دور تبدیل کرده است حاصل همه­ ی بغض در گلو شکسته­ یی است که امپریالیسم امریکا مسبب اصلی شکل ­بندی آن است. و اینک خود و متحدان­اش نیز در باتلاق آن فرو رفته ­اند. خودشان به جهنم. مردم زحمتکش این سرزمین­ ها از چهل و چهار سال پیش تا کنون به یمن دکترین جانیانی همچون برژینسکی گرفتار آدمخوارانی شده­ اند که رهایی از چنگال­شان بدون وجود یک قطب چپ سوسیالیست قدرتمند دشوارتر از همیشه شده است

در آمد!

تاریخ معاصر دو یازده سپتامبر را به خاطر سپرده که در هر دو واقعه امپریالیسم امریکا نقش نخست و اصلی را ایفا کرده است. ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ در سرزمین شیلی به وقوع پیوست. زمانی که نظام اجتماعی تولید سرمایه­ داری در تمام جهان وارد یک سلسله بحران ­های دوره ­یی و ساختاری شده بود و نخبه ­گانِ بورژوازی حاکم برای برون ­رفت از بحران امتحان تغییر ریل انباشت سرمایه را بر محور “تولید ماده زدایی شده” محک می زدند. این آزمون برای نخستین بار از سوی شاگرد اول­ های مکتب شیکاگو علیه دولت دموکراتیک سالوادور آلنده عملیاتی شد. در جریان یک کودتای خونین و به قدرت رساندن خشن ترین خونتای نظامی که برای همیشه به نماد توحش عنان گسیخته ­ی نئولیبرالیسم ارتقا یافت و به نام نظریه ­پرداز آن میلتون فریدمن ثبت شد. هدف امریکا و سردمداران نئوکان و “استادان” مکتب شیکاگو از طراحی کودتا نتیجه داد تا متعاقب آن در چینِ مائو زدایی شده درهای “قفل” اقتصاد باز شود و بازار آزاد و دور جدیدی از انباشت با عروج دنگ شیائوپینگ و کودتای هواکوفنگ شکل بگیرد و مدت کوتاهی بعد مارگارت تاچر و به دنبال او رونالد ریگان و دنبالچه ­اش بوریس یلتسین به ترتیب در انگلستان و امریکا و روسیه بازار را از “شر” دولت حامی نجات دهند. در نخستین ۱۱ سپتامبر ایالات متحد در پست مهاجم بازی می کرد و آن مسابقه ­ی یک طرفه را با قدرت و اقتدار به نفع خود پایان داد. ۲۸ سال گذشت تا در ۱۱ سپتامبر بعدی تمام آن اقتدار و قدرت در قلب سرمایه مثل خانه­ یی کاغذی مچاله شود. آن­هم کی؟ درست در دورانِ سرمستی سرمایه­ داری غرب و برهه ­ی سیاه و تباهِ پسافروپاشیِ دیوار برلین و “پایان تاریخ” و “پیروزی نهایی لیبرال دموکراسی” و “شکست همیشه­ گی کمونیسم”! و چگونه؟ نه با موشک سهام اشتقاقی به وال استریت – که هفت سال بعد به هدف اصلی اصابت کرد- که با شلیک القاعده! در ۱۱ سپتامبر دوم امریکا نه فقط مدافع بود بلکه اساسا تیمی بدون آرایش دفاعی و فاقد عناصر حداقلی نظامی بود. به یک اعتبار عامیانه در این ۱۱ سپتامبر امریکا “رو دست خورد.” رو دست آن­هم از متحدان خود ساخته و خود پرداخته ­ی دیروز! متحدانی که امریکا با تمام قوا در آغوش گرفته و پرورش داده بود. همان هنگام نیز حتا عاشقان سینه چاک “یونایتد استیت آف امریکا” نیز بدون نق و نوق و چانه زنی می پذیرفتند که تخم اسلام سیاسی – در تمام انواع اش – با سخاوتمندی تمام از سوی آمریکا پخش شده بود تا ریشه ­هایش به پای کمونیسم روسی بپیچد و همان اندک روزنه ­ها و کورسوی ترقیخواهی در میانه ­ی دهه ­ی هفتاد را نیز نابود کند. در تقابل با اتحاد جماهیر شوروی و برای تلاشی پیمان ورشو، ایالات متحد و ناتو حاضر بودند دستِ شیطان را ببوسند و دست تطاول به هر جنایتی بگشایند و شرورترین تروریست­ های حرفه­ یی را از سراسر جهان جمع کنند و به افغانستان بفرستند تا به زعم خود تراژدی ویتنام را برای شوروی بازسازی کنند و دولت “دست نشانده” و پرو شوروی جوان افغانستان را زمین­گیر کنند. و کردند. با دستان خونالود تبهکارترین و خطرناک ترین و خشک مغزترین و خشن ترین و بیرحم ترین موجودات قرن که حتا زامبی ­هایِ هالیوودی نیز به گردشان نمی رسیدند و هنوز نیز نمی رسند. و من این “ترین­ ها” را از روی بغض و خشم و اندوه و حسرت و نگاه ایدئولوژیک و سیاسی و حتا ارزیابی اخلاقی به میان نمی کشم. همه­ ی اینها هست و بیش از این ها است! آفریقای شمالی و آسیای مرکزی و خاورمیانه ­ی خونینی که روی دست ما مانده – از چچن تا عراق و سوریه و لیبی و یمن و در راس همه­ ی اینها افغانستان – و امید به آرامش و صلح و رفاه را به آرمانی دور تبدیل کرده است حاصل همه­ ی بغض در گلو شکسته­ یی است که امپریالیسم امریکا مسبب اصلی شکل ­بندی آن است. و اینک خود و متحدان­اش نیز در باتلاق آن فرو رفته ­اند. خودشان به جهنم. مردم زحمتکش این سرزمین­ ها از چهل و چهار سال پیش تا کنون به یمن دکترین جانیانی همچون برژینسکی گرفتار آدمخوارانی شده­ اند که رهایی از چنگال­شان بدون وجود یک قطب چپ سوسیالیست قدرتمند دشوارتر از همیشه شده است.

داستان “جنگ بی پایان” با عروج نوی متزلزل و پا درهوا (چپ رفرمیست) در افغانستان شروع شد. داستانی که البته مدتی پیش از آن نیز با تحرکات بیمارگونه ­ی شاه ایران علیه دولت متمایل به مسکوی داود خان آغاز شده بود اما تحولات موسوم به ۷ ثور ۱۳۵۷ به آن سرعت بخشید و مثل برق و در کم­ترین زمان ممکن همه­ ی زامبی ­های جهان را متحد کرد و به جان ما انداخت!

امریکا و طالبان از اتحاد تا انشقاق!

با وجودی که نقش امپریالیسم امریکا و ناتو متحدان شان در ایجاد و سازماندهی و تجهیز تسلیحاتی و مالی و سیاسی و رسانه ­یی همه ­ی طیف ­های مجاهدین ضدکمونیست – از مجددی و ربانی و مسعود و دوستم و حکمتیار تا عبدالله عزام و بن لادن و ملاعمر – یک واقعیت قطعی تاریخی است که حتا خود امریکایی­ها هم منکر آن نیستند اما شکل­ بندی طالبان از میان آن همه موجود عجیب و غریب در بسترهای کم و بیش متفاوتی صورت بسته است که هرچند بدون اطلاع ایالات متحد نبوده است اما نقش اصلی را در این داستان دردناک پاکستان و دولت­ های به غایت مرتجع عرب­ نشین حاشیه­ ی خلیج ایفا کرده اند. به عبارت دیگر برخلاف جریان مجاهدین و به طور مشخص طیف مشهور به “ائتلاف شمال” جریان طالبان و حشرات متحد آن هرگز آلترناتیو مطلوب امریکا برای کسب قدرت در افغانستان نبوده است. این نکته­ ی اول!

با اینهمه و علیرغم سرکشی­های پاکستان و تحمیل برخی سیاست ­های “نامطلوب” خود به امریکا مساله به ساده­ گی این است که پذیرفتن این موضوع که دولت ­های هم پیمان امریکا – عربستان و امارات و قطر و در راس همه پاکستان – بدون هماهنگی و کسب اجازه و بهتر بگویم دور از چشمان ارباب اقدام به تشکیل، تقویت و گسیل طالبان به افغانستان کرده باشند کمی تا حدودی غیرمعقول است. یکی از دوستان قدیمیِ افغانِ من می گفت: «در حالی­که آی اس آی از نشانی لانه ­ی سگ­ های ولگرد پاکستان نیز مطلع است چگونه می توانسته تا سال ­ها بعد از ۱۱ سپتامبر از جا و مکان مخفی­گاه بن لادن و ظواهری بی خبر بوده باشد و امریکا را نیز سر کار گذاشته باشد!؟» این­هم از نکته­ ی دوم.

و نکته سوم این­که من در کتاب جدیدم ( داستان طالبان ) – که چیزی نمانده خلاص شود- به همه ­ی این پیچیده­گی ها با سند و مدرک و گزارش واقعه پاسخ گفته ­ام.

باری دولت ایالات متحد در افغانستان منافع اقتصادی و سیاسی فراوانی دارد که چشم پوشی از این کشور را عملاً ناممکن می­سازد. پیش از به قدرت رسیدن طالبان، ایالات متحد علاوه بر نقش مستقیم و نخست در تاسیس جریان­ های مختلف اسلام سیاسی به دلایل متعددی کماکان از مجاهدان افغانیِ گرد شده در “ائتلاف شمال” حمایت مالی، نظامی و سیاسی می­ کرد. در بدو شکل­ بندی مجاهدین و افغان­ العرب­ها، امریکا مشتاق بود از طریق تقویت این نیروها و بدون حضور واقعی به چند هدف مشخص دست یابد:

الف. پس از سقوط محمدرضا شاه و محمدظاهر شاه، افزایش نفوذ امریکا در منطقه و پر کردن خلاء هژمونی این دو قدرت ضروری بود.

ب. جلوگیری از نفوذ اندیشه­ های انقلاب آتیِ ایران در هم­پیمانی و اتحاد با جریان ­های چپ افغانستان. لازم به توضیح نیست که پیش از تحولات ۷ ثور افغانستان (خرداد ۱۳۵۷) هنوز اسلام سیاسی و جریان ملی اسلامی در متن انقلاب ضد سلطنتی ایران از حاشیه خارج نشده بود و دورنمای کسب قدرت از سوی این جریان بیش­تر و روشن­تر از چپ نبود!

ج. اخراج خفت بار شوروی از افغانستان می­ توانست التیامی بر زخم­ های شکست فضاحت بار امریکا در ویتنام باشد. مضاف به این­که با خروج ارتش شوروی دولت نجیب دکتر نجیب ­الله نیز تضعیف می­شد و سرنگونی­ اش از سوی مجاهدین اسلام گرا تسهیل می ­گردید!

این سه هدف برای امریکا فقط ظرفیت کوتاه مدت و مقطعی نداشت. اما اهداف راهبردی دیگری نیز روی میز بود.

در ابتدای دهه­ ی ۷۰ میلادی ایالات متحد ورای بازی افغانستان، اهداف دیگری را نیز دنبال می ­کرد. دسترسی به انرژی ارزان، مهار ناسیونالیسمِ چپِ عربی، حفظِ بهشتِ سرمایه و جزیره ­ی امنِ ایران از “گزند” سوسیالیسم و تامین امنیت اسراییل رئوس این راهبرد بود. اما همه­ ی ماجرا در این مولفه ­ها خلاصه نمی ­شد. به طور مفصل تر می ­توان دو محور راهبردی دیگر را هم در تبیین نقش فعال امریکا در افغانستان ترسیم کرد:

۱. انرژی و منابع معدنی: وجود ذخایر غنی نفت و گاز در آسیای مرکزی، لقمه ­یی نبود که ایالات متحد بتواند به سادگی از کنار آن بگذرد. در این منطقه ثروتی حدود ۹۰ میلیارد بشکه نفت یا تقریباً دو تریلیون دلار با احتساب هر بشکه ۲۰ دلار – در دهه ­ی ۷۰ میلادی- خوابیده بود. در این برهه ایالات متحد فقط ۲۲ میلیارد بشکه ذخیره نفتی داشت. با توجه به حضور امریکا در پاکستان، در صورتی که افغانستان نیز در قالب متحدی وفادار گوش به فرمان امریکا در می آمد، آنگاه عبور خطوط انتقال نفت و گاز آسیای مرکزی به اقیانوس هند از مسیری جز ایران می­ توانست از یک سو فزون­ خواهی ترکیه را کاهش دهد، از سوی دیگر بر ایران و روسیه نیز فشار وارد آورد. امریکا به شدت مترصد بود که این راهبرد را از طریق کشیدن خط لوله نفت و گاز از ترکمنستان تا شهر بندری گواتر پاکستان دنبال کند. ترکمنستان چهارمین ذخیره­ ی بزرگ گاز جهان یعنی ۲۱ میلیارد متر مکعب گاز در اختیار داشت. تاسیس این خط لوله – که نیازمند هزینه ­ای بالغ بر دو میلیارد دلار بود – پای امریکا را به طور مستقیم به سوخت­ های فسیلی آسیای مرکزی و دریای خزر باز می ­کرد.

سرمایه­گذاری شرکت امریکایی Chevron و شرکت دلتای عربستان در این منطقه در تامین اهداف همین راهبرد تعریف می ­شد. توفیق این سیاست به ویژه پس از جذب لتونی و استونی و لیتوانی و گرجستان و آذربایجان به پیمان ­های غربی، به امریکا کمک می کرد تا چنگال خود را بر حیات اقتصادی و سیاسی روسیه – که درصدد تجدید قدرت گذشته بود – فرو کند.

۲. مهار چین: پس از راهبرد نخست که در نهایت می­ توانست به مهار روسیه بینجامد، امریکا چشم طمع دوم خود را به سوی قدرت رو به گسترش چین باز کرده بود. فراموش نکنیم که نئوکنسرواتیست­ های امریکایی از جمله ساموئل هانتینگتون بارها به دولت امریکا در مورد اتحاد دو تمدن کنفوسیوسی و اسلامی هشدار داده و یادآور شده­ بودند که اگر این اتحاد با حمایت تمدن ارتدوکسی روسیه نیز همراه شود آنگاه در فرضیه­ ی – مهمل- جنگ تمدن­ ها، بازنده ­ی اصلی امریکا خواهد بود. افغانستان یکی از حساس ­ترین دروازه­ های ورود به آسیب ­پذیرترین منطقه ­ی چین را در اختیار دارد. ایالات متحد با حضور در افغانستان به دنبالِ مصادره­ ی کلید این دروازه بود. در دوره­ ی مورد بحث منطقه اویغور یا سین­ک یانگ با مساحتی معادل ایران، تقریباً ۱۵ میلیون جمعیت مسلمان و ترک تبار را در خود جای داده بود. در صورتی که امریکا می ­توانست دیده­ ­بان های خود را بر دروازه­ های این منطقه در افغانستان مستقر سازد، آنگاه به راحتی موفق می­شد که به صور مختلف چینی ­ها را تحت فشار قرار دهد. علم کردن موضوع استقلال سین­ک یانگ پس از اجرای این برنامه، چندان دشوار نبود تا چینی ­ها باج مورد نظر را به حساب ایالات متحد واریز کنند.

ظهور طالبان و ورود امریکا به یک جنگ فرسایشی تمام این برنامه ­ها را نقش بر آب کرد.

از زمانی که مشخص شد دوت ربانی همسو با سیاست­ های رقبای امریکا – ایران و هند و روسیه – حرکت و عمل می­کند، ایالات متحد و هم پیمانانش که تمام سرمایه ­گذاری های خود را در جریان “جهاد مقدس” بر باد رفته می ­دیدند، عزم خود را برای جایگزین کردن قدرت دیگری که حافظ منافع ایشان باشد، جزم کردند. نامطلوب ترین گزینه­ ی مورد نظر برای جایگزینی دولت مجاهدین – که به جان هم افتاده و تیشه به ریشه ­ی هم زده بودند – طالبان بود. در واقع طالبان بر خلاف مجاهدین به امریکا تحمیل شد. ریشه­ های اولیه ­ی طالبان بر اساس این راهبرد غیرمنسجم که پرچم آن مستقیما در دستان ژنرال ­های پاکستان بود شکل گرفت. به همین منظور امریکا و دوستانش وارد مرحله ­ی تازه ­یی در تغییر روند قدرت سیاسی در افغانستان شدند و چون گلبدین حکمتیار نتوانست مهره ­ی کارآمدی برای اجرای این سیاست باشد، تجهیز و تقویت مهره­ ی دیگری به نام ملامحمد عمر از یک آخوند ساده لوح اما سخت خشن به رهبر یک جریان تحت فرمان آی اس آی – زیر سلطه ­ی سرهنگ امام- ارتقا یافت و تقویت گروه طالبان در دستور کار قرار گرفت. در اکتبر ۱۹۹۴ جان سی مونجو سفیر ایالات متحد همراه همتای پاکستانی­اش بدون اجازه دولت ربانی وارد افغانستان شد و از قندهار مرکز فرماندهی طالبان بازدید کرد. در ۲ نوامبر ۱۹۹۵ روزنامه­ ی اردو زبان پاکستان از قول رابین رافائل (معاون وقت وزارت خارجه امریکا) نوشت: «از آنجا که گروه طالبان میانه رو است و علیه بنیادگرایی عمل می­ کند، امریکا از این گروه حمایت می­کند.» رافائل که مسوولیت امور آسیای جنوبی در وزارت خارجه ایالات متحد را به عهده داشت در اظهار نظر دیگری گفت: «با وجود سوء ظن بین ­المللی نسبت به طالبان، این جریان باید به عنوان یک جنبش بومی که قدرت پایداری را به نمایش گذاشته­ اند به رسمیت شناخته شود» صحبت­ هایی آشنا که اینک نیز با همان لحن و ادبیات مشابه شنیده می­شود.

همچنین سید محمود خیرخواه سفیر وقت افغانستان در تهران طی مصاحبه­ یی در فروردین ۱۳۷۴ – درباره نحوه ­ی حمایت آمریکا از گروه طالبان – گفت: «ما فهرست ­هایی به دست آورده­ ایم که در آن ها مشخصات فنی تمام “استینگر”های امریکایی موجود در افغانستان، مکان آن ها و اینکه این موشک ها از کجا و در دست چه کسانی و با چه وابسته ­گی حزبی و گروهی هستند، نوشته شده است. این فهرست­ ها درون لباس اجساد یا از داخل خودروهای گروه طالبان کشف شده است.» وی افزوده بود: «از داخل لباس کشته شده­ گان گروه طالبان مقدار معتنابهی دلار امریکا که در اختیار هر عضو بوده، به دست آمده است. میزان پول موجود در لباس کشته شده­ گان یا اسرا برابر بوده است و این دقیقاً نشان می­دهد که آنان منابع نیرومند خارجی داشته و نسبت به خرج کردن پول ­ها نیز تشکیلاتی عمل می­کرده­ اند.»

با این ­همه، امریکاییان که همواره هراس خود را از امواج دموکراسی خواهی در جهان رو به توسعه نشان داده ­اند، برای آن که ظاهر دموکراتیک مآب و هیات حمایت از حقوق بشر خود را حفظ کنند، هیچ گاه دولت طالبان را به رسمیت نشناختند. جنایات ضدانسانی و نقض بی ­پروا و مکرر حقوق بشر در ابعاد گسترده از جانب سربازان طالبان چنان آشکار بود که مادلین آلبرایت، وزیر خارجه دولت کلینتون، در پاسخ به این سوال که چرا امریکا، به رغم حمایت ­های پنهانی، دولت طالبان را به رسمیت نمی ­شناسد گفت: «سبب مخالفت ما با طالبان روشن است. به دلیل عملکرد منفی آنان درباره حقوق بشر. رفتار اهانت آمیز و شرم آور آنان نسبت به زنان و کودکان و بی­ احترامی نسبت به شان انسان.»

تناقض سیاسی و دو دوزه بازی کردن­ های امریکا در برخورد با دولت طالبان، چندان دوام نیاورد و با ورود اسامه بن لادن به افغانستان، ورق­ های بازی برگشت. پس از یک سلسله وقایع تروریستی در کنیا، تانزانیا و آرژانتین و به دست آمدن سرنخ­ هایی از دخالت عوامل و عناصر سر سپرده به بن لادن و به دنبال اخراج این تروریست بلند بالای سعودی تبار از کشور خود و استقرار تمام و کمال وی در افغانستان و حمایت بی چون و چرای رهبران طالبان از بن لادن، مناسبات امریکا و طالبان وارد دور تازه­ یی از مناقشات خصمانه شد. واشنگتن از طالبان مصرانه می­ خواست که اسامه بن لادن را کتف بسته در اختیار سازمان ­های امنیتی امریکا قرار دهند و یا حداقل او را در افغانستان به زنجیر کشند. اما طالبان بی­ اعتنا به درخواست حامیان بزرگ مالی و نظامی خود، برای آنان شاخ و شانه می­ کشیدند و نشان می ­دادند که اسلام سیاسیِ بنیادگرا – و نه پراگماتیست- در مناسبات و روابط بین ­المللی ایدئولوژیک عمل می­کند. به این ترتیب ملامحمد عمر در پاسخ به پیام امریکا مبنی بر استرداد بن­ لادن به آن کشور در تاریخ ۲/۰۵/۱۳۷۵ به صراحت تاکید کرد:

«امریکا دشمن اسلام است و اسامه بن لادن پناهنده مسلمان است که امارت اسلامی نمی ­تواند او را تحویل کفر دهد ولو اینکه تمام دنیا در مقابلش صف­ آرایی کند.»

این موضع ملامحمد عمر تا آخرین لحظه ­ی سقوط طالبان کماکان و بدون کمترین عقب نشینی به قوت خود باقی ماند و در نهایت حکومت طالبان را نیز متعاقب واقعه ­ی ۱۱ سپتامبر بر باد داد. به عبارت دیگر می­ توان شمارش معکوس سقوط طالبان را از لحظه ­ی ورود بن لادن به افغانستان و موضع گیری شدید ملامحمدعمر علیه امریکا به حساب آورد. پیوندهای نزدیک ایدئولوژیک سران طالبان و اسامه بن لادن به قدری حیرت­ انگیز، تنگاتنگ، برادرانه و توام با شیفته ­گی بود که یکی از فرماندهان ارشد طالبان هنگام ورود اسامه به افغانستان، خطاب به وی چنین گفت:

«ای شیخ! سرزمین ما، سرزمین افغان ها نیست. بلکه سرزمین الله است و جهاد ما نیز، جهاد افغان نبوده، بلکه جهاد مسلمانان است. شهدای تو در هر ناحیه افغانستان حضور دارند و قبرهای آنان به این امر گواهی می ­دهد. تو اکنون میان خانواده و قوم و قبیله خودت هستی و ما خاکی را که تو روی آن قدم می­زنی متبرک می­ دانیم.»

آیا تداوم یا قطع حیات طالبان به وجود اسامه بن لادن گره خورده بود؟ حوادث آینده افغانستان به این پرسش سوزان پاسخ داد.

۳۰ شهریور ۱۴۰۰ // ۲۱ سپتامبر

ادامه دارد

https://www.akhbar-rooz.com/126702/1400/06/30/