شیدا محمدی: 'فقط ۵ سال داشتم که آن مرد بغلم کرد'
قرار گفتگو با شیدا محمدی را نخستین بار سه سال پیش گذاشتیم. در آن زمان کتاب شعر جدیدش به نام یواشهای قرمز در دست انتشار بود.
یک سال بعد (تابستان سال ۱۳۹۴) شیدا را در شهر استودیو سیتی در شمال لسآنجلس دیدم. برای گفتگو با پروانه بهار، فرزند ملک الشعرای بهار به آنجا رفته بودم. بیش از سه ساعت حرف زدیم. برای این که اضطرابش را کمتر کنم، بدون ضبط صوت به دیدارش رفتم. موافقت کرد اما آشکار بود که هنوز آماده نیست.
ترجیح میداد در مورد دردسرهای روزنامهنگاری در ایران، مشکلاتی که در دوران اداره صفحه زنان روزنامه ایران برایش پیش آمده بود، از فعالیتهایش در زمینه حقوق زنان و محدودیتهایی که برای انتشار کتابهایش پیش آمده بود گفتگو کنیم و در نهایت هم از غربت و مهاجرت که میگفت حکم تبعید برایش داشته حرف بزنیم.
تاکید من اما بر این بود که بدون اشاره به تجارب شخصی او به عنوان یک زن و این که چه طور این وقایع آگاهانه یا ناآگاهانه بر جهانبینی او تاثیر گذاشته، گفتگو در حد شعارهای زیبا باقی خواهد ماند و ممکن است همچنان برخی را به وجد بیاورد اما "آبی از آن گرم نخواهد شد".
شیدا محمدی ۱۳ سال پیش به آمریکا مهاجرت کرد. خودش میگوید در این سالها، هرگز کسی برایش "مزاحمت جنسی" به وجود نیاورده و همین موضوع کمکم او را به یک ثبات روحی نزدیک کرده است.
"همین دو هفته پیش نیمه شب از یک محفل دوستانه به سمت اِرواین رانندگی میکردم که در سر یک خروجی توقف کردم تا از دوستی مسیر درست را سوال کنم. نمیدانم از کجا یک دفعه خودروی پلیس کنارم ایستاد. بیاختیار دست و بدنم شروع کرد به لرزیدن. شوک شدم و چند لحظهای خشکم زد."
چمدان شیدا را اینجا کلیک کنید و بشنوید: وقتی بغلم کرد باید جیغ میزدم
حق نشر عکس SheidaMohammadi Image caption نخستین کتاب شیدا محمدی - ۱۳۸۰- نشر تندیس
او این روزها در دانشگاه شهر اِرواین (در جنوب شرقی لسآنجلس) به عنوان شاعر میهمان حضور دارد.
روزی که برای گفتگو با او به اِرواین رفتم، پدرش هم میهمانش بود. مطمئن بودم که ضبط این گفتگو و هیجاناتی که بر اثر بازخوانی "خاطرات دردناک" به سراغ شیدا میآید، بارها در کار وقفه خواهد انداخت و حتی شاید آن را نیمه کاره بگذارد اما هرگز تصور نمیکردم خود من هم پس از روبرو شدن با پدر شیدا، در تصمیمم برای پخش این گفتگو دچار تردید شوم.
"خیلی نگران خانواده ام هستم. آنها گناهی نکردهاند که هر از چند گاه تن و بدنشان باید به خاطر من بلرزد. همزمان چون معتقدم هیچ دردی تا شخصی نشود، عمومی نمیشود و دردها وقتی درد جمعیت شدند، شانس درمانشان بیشتر است، دوست دارم که این تجارب را طرح کنم بلکه دختربچههای کمتری آسیب ببینند."
آ ن روز، تهران، زمستان، برف
"من در یک کوچه بنبست به دنیا آمدهام. در خیابان دبستان. نزدیک پل سید خندان. مادرم هیچ وقت نمیگذاشت من و خواهرم تنهایی به کوچه برویم. همیشه مراقب ما بود. یادم نیست دقیقا چرا آن روز تنها رفتم بیرون. فکر کنم مادرم مریض بود."
"برف میآمد. در کوچه هیچ کس نبود. از بنبست خودمان پیچیدم تو کوچهای که بعدها نامش شد شهید رمضانی. دیدم از دور یک نمکی گاریاش را به زحمت میان برف و چالههای کوچه هل میدهد و به سمت من میآید."
"یک لحظه تردید کردم. اولین بار بود که تنها به کوچه میآمدم. شاید او هم متوجه تردید من شد. به کنار هم که رسیدیم، یک دفعه جست زد، من را گرفت و چسباند به میلهها… خیلی ترسیده بودم، شوک شده بودم. هم ترس بود و هم ناشناختگی این تجربه که وحشتم را بیشتر کرده بود. بعدها که تجارب دیگر قربانیان آزار جنسی را خواندم متوجه شدم واکنش همه ما شبیه هم است؛ بهت و سکوت."
شیدا که در آن روز فقط پنج سال داشت، به لطف اذان مسجد محل که مادربزرگ زینب (هم بازی و هم کلاسی آینده شیدا) را به کوچه کشانده بود، از اذیت و آزار بیشتر 'نجات یافت'.
"آن مرد به محض این که متوجه بیرون آمدن مادربزرگ زینب شد من را روی برفها انداخت و شروع کرد به داد زدن… دقیق یادم نیست، بهانه میآورد که مثلا 'بهش میگم نون خشکت کمه' و…". مادربزرگ زینب من را که میلرزیدم بلند کرد، برفها را از روی لباس تکاند و مرا زیر چادرش گرفت و به خانه بازگرداند."
با این که شیدا بعد از بیش از ۳۰ سال هنوز به خوبی چهره عصبانی و بهتزده مادربزرگ زینب را به خاطر میآورد اما همچنان مطمئن نیست که در آن لحظه مادربزرگ زینب به چه چیزی فکر میکرده است. از او پرسیدم شاید او هم با دیدن تو به یاد خاطرهای مشابه در دوران کودکی خودش افتاده بود؟!
نسخه رادیویی چمدان شیدا محمدی اینجا کلیک کنید و بشنوید.
Image caption یواشهای قرمز-نشر ناکجا-۱۳۹۴
شعر اروتیک؛ درد یا درمان؟
شیدا محمدی نخستین کتابش را ۱۵ سال پیش در ایران منتشر کرد؛ مهتاب دلش را گشود بانو (۱۳۸۰ - تندیس).
کتاب دوم او، افسانه بابا لیلا، دو سال بعد آماده انتشار شد اما در ممیزی وزارت ارشاد دو سال معطل ماند و بالاخره در سال ۱۳۸۴ چاپ شد.
اما کتاب سومش هرگز مجوزی برای انتشار در ایران نگرفت و آن طور که خودش می گوید عکس فوری عشق بازی در نهایت به طور افست و زیرزمینی در سال ۱۳۸۶ منتشر شد.
آخرین کتاب شعر او یواشهای قرمز نام دارد که دو سال پیش نشر ناکجا آن را منتشر کرده است.
شعرهای او اگر چه مضامین اجتماعی و سیاسی هم دارند، اما بسیاری شیدا محمدی را به علت سرون اشعار اروتیک میشناسند.
از او پرسیدم: برای تو که تجارب تلخ متعددی از آزار جنسی چه درکودکی و چه در نوجوانی و جوانی داشتهای، آیا شعر اروتیک بیان درد است، درمان است یا فرصتی مغتنم برای عریانی در خلوتی که دست غریبه به تنات نمیرسد؟
"درمان نیست و حتی اروتیکش هم آگاهانه نیست. دنیای شعر برای من یک کشف و شهود است. باید اعتراف کنم من تا بعد از عکس فوری عشق بازی و نقدهای فراوانی که پیرامون آن منتشر شد، هنوز تن خودم را نشناخته بودم. من با تن خودم بسیار غریبه بودم. اتفاقا این آشکارگی در زندگی شخصی من اصلا وجود ندارد. تضاد و پارادوکسی که میان شعر من و زندگی واقعیام وجود دارد یک حفره عمیق است که حتی میتوانم بگویم این اواخر به یک خندق بزرگ تبدل شده است؛ چرا که همزمان با ویژگی که به من در جهان زبانی و ادبی داده، یک تنهایی عمیق نصیبم کرده است."
"من از همان جامعهای میآیم که به من زخم زده. هیچ وقت مقبول آن جامعه نبودهام؛ نه مقبول مردانی بودهام که به دنبال یک زن 'متعارف' بودند، حتی اگر این (متعارف بودن) آمیخته به نیرنگ و مکارگی بوده، و نه مقبول زنانی بودهام که مرا همیشه نشانهای از خطر دریافتهاند. بنابر این این رهایی و بیپیرایه حرف زدن در شعر نه تنها در زندگی واقعی برای من به عنوان یک زن ایرانی، محبوبیت، مقبولیت، امنیت اجتماعی و آزادی به همراه نداشته بلکه به عزلتگزینی هم ختم شده."
حق نشر عکس . Image caption شیدا محمدی در دانشگاه جنوب کالیفرنیا شاعر میهمان است
چمدان 'بیتعلقی' همیشه خالی است
شیدا محمدی اگر چه میگوید در سیزده سالی که خارج از ایران زندگی کرده، کسی برایش مزاحمت ایجاد نکرده، اما تاکید دارد که این به معنی "گل و بلبل بودن" اوضاع در غربت نیست.
او میگوید "فریب است اگر فکر کنیم ما به عنوان اعضای جامعه مهاجر ایرانی، به محض خروج از ایران باورهای تنگ خود را کنار میگذاریم:"
- من همچنان اینجا مورد پیشداوریام
- هنوز به علت شعرهایم مورد قضاوت قرار میگیرم
- هنوز برای اکثریت این اجتماع قبل اعتماد نیستم
- هنوز بعد از ۱۰ سال حتی اگر شعرم را در حضور پدر و مادرم و در یک جمع منتخب بخوانم، با استهزاء، تمسخر و انتقاد روبرو میشوم
- و هنوز اگر امتیازی به دست میآوردم، چه به عنوان شاعر میهمان دانشگاه مریلند، چه به عنوان شاعر میهمان در دانشگاه اِرواین، آن امتیاز ملغطهای است از این واقعیت که من زنم، مجردم، احیانا زیبا و جذابم و ... هیچگاه این امتیاز صرفا به علت آثارم به من داده نشده است
"برای همین هم وقتی میپرسید چه در چمدانم میگذارم، مطمئن نیستم چیزی بگذارم. چون همان قدر که میدانم در اینجا ریشهای ندارم، دیگر مطمئن نیستم که به ایران هم تعلقی داشته باشم. تنها چیزی که مهاجرت به من داده نوعی استقلال و آزادی در تنهاییام است که همیشه قدردان آن خواهم بود."
نسخه رادیویی چمدان شیدا محمدی را اینجا کلیک کنید و بشنوید.
موسیقی چمدان این هفته کاری است به نام "ماهی و گربه" که نخستین بار گروه پالت آن را برای فیلم سینمایی به همین نام اجرا کرد و آیدا خلیلی، هنرمند جوان آن را با گیتارش بازاجرا کرده است.
برای تماس با برنامه چمدان لطفا به آدرس این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید ایمیل بفرستید یا به شناسه bbcshoma بیبیسی فارسی در تلگرام پیغام دهید.
سری جدید برنامه چمدان هر پنجشنبه از برنامه رادیویی چشمانداز بامدادی پخش میشود.
برای شنیدن سایر مطالب رادیوی بیبیسی، به صفحه رادیو مراجعه کنید یا برنامههای ما را بر روی ساوند کلاود بشنوید.
برای دسترسی به آرشیو چمدان روی لینکهای زیر کلیک کنید: